تاريخ: 2/9/92
موضوع:ارتباط سلوک انسان بابلاي خداوند متعال/ بلاي سيدالشهداء راه گشاي موانع سلوک انسان
سوال: بحث از بلاي اهل بيت و رشد ما بود ولي چطور مي شود با بلاي سيدالشهداء وارد مراحل قرب به خدا بشويم و بايد چه مراحلي را طي بکنيم؟
پاسخ: بسم الله الرحمن الرحيم. الحمد لله رب العالمين و صل الله علي محمد و اله الطاهرين. اللّهمّ ، كنAA لوليّكAA الحجة بن الحسن صلواتک علي و علي آبائه، في هذه السّاعة و في كلّ ساعة، وليّا و حافظا و قائدا و ناصرا و دليلا و عينا، حتّى تسكنه أرضك طوعا، و تمتّعه فيها طويلا و هب لنا رأفته و رحمته و دعائه و خيره ما ننال به سعة من رحمتک و فوزا عندک. در روايات آثار فراواني براي عزاداري سيدالشهدا و بکاء بر حضرت بيان شده است. دسته اي از روايت بشارت به زنده بودن قلب مي دهد که مي فرمايد: اگر اهل گريه بر حضرت شديد آن روزي که قلب ها مي ميرد (يعني فضا آنقدر ظلماني است که قلوب آدميان مي ميرند)، قلب شما زنده است، يعني به يک حيات طيبه مي رسيد. بعد فرمود: « گريه بر سيدالشهدا شما را از گناهان تطهير مي کند؛ چه گناه ظاهري باشد، چه گناهان باطني مثل صفات رذيله باشد، چه گناه عميقي مثل تعلق به دستگاه شيطان (که ريشه همه گناهان است)، باشد». به تعبيري تولي و تبري را در ما رشد مي دهد و حب و بغض ما در ذيل محبت و سايه پروردگار تعريف مي شود. يعني خداي متعال محور مي شود و اين، ما را به توحيد مي رساند.
چطور مي شود ما با بلاي عظيمي که سيدالشهدا تحمل کردند، وارد مراحل قرب به خدا بشويم و بايد چه مراحلي را طي کنيم تا به آن قرب برسيم؟ همان طور که مي دانيد هدف همه انبياء از بلاهايي که در اين عالم تحمل کردند و با اين تحمل، درهايي از غيب را به سوي ما گشوده اند؛ اين بوده که ما حجاب ها را برداريم و به قرب و معرفت و بندگي حضرت حق برسيم. محبت ما نسبت به خدا ظاهر و خالص بشود و موانع اين محبت برداشته بشود. اين سير چگونه با سيد الشهدا واقع مي شود؟ با بلايي که امام تحمل کرد چه درهايي از غيب و توحيد گشوده شده است و ما چطور مي توانيم از اين درها وارد وادي توحيد بشويم و چطور مي توانيم پاک بشويم؟
نکته اول: بطور کلي يکي از عواملي که هر انساني را در سير به طرف خدا کمک مي کند و درهاي مقامات را به سوي انسان باز مي کند و مرکب رهواري به سوي خداوند است، بلايي است که از طرف خدا بر مومنان وارد مي. شود. اين بلا هم انسان را تطهير مي کند و هم رشد مي دهد، البته در مورد معصومين و اولياء خدا، اين بلا فقط رشد است. وقتي انسان در مسير خدا نيفتاده است، درگيري ندارد و خوش خيال است. استادي مي گفت: «که ما در تابستان ها با دوستان مان براي درس خواندن به اطراف قم مي رفتيم. جمعه ها براي تفريح به امامزاده اي مي رفتيم که بالاي کوه بود. يکبار که مي خواستيم برويم يکي از دوستان نمي توانست راه برود، ما هم حيواني را کرايه کرديم. و ايشان و اسباب ها را با حيوان برديم. در راه ما با اين حيوان هم مسير بوديم اما وقتي مي خواستيم به بالاي کوه برويم، چون آخور حيوان پايين بود او مي خواست به پايين برود. در اينجا کار سخت شد و حيوان رفيق ما را پايين انداخت و بارهاي ما را به ته رودخانه ريخت و رفت. بعد ايشان فرمودند داستان نفس انسان با انسان هم اين طور است، تا وقتي با نفس همراه هستي مشکلي نداري و دعوايي نداري ولي وقتي انسان مي خواهد راه خدا را برود، با شيطان و نفس خودش درگير مي شود. از آنجا راه سخت مي شود؛ يعني وقتي مي خواهي جلوي شيطان بايستي درگيري شروع مي شود و کار راحت نيست، بلکه با جنگ و زد و خورد است که پيش مي روي. اينکه حضرت فرمودند: «عليکم بالجهاد الاکبر»، براي اين است که هنگامي که مي خواهي در راه خدا بيفتي، درگيري با نفس و شيطان شروع مي شود.
حال آن انسان هايي که مي خواهند راه خدا را بروند، کم کم محبت خدا در دل شان پيدا مي شود و از دنيا فاصله مي گيرند، از دنيا بزرگتر مي شوند، دنيا با همه وسعت و جلوه ها و جذبه هايش، در مقابل آنها کوچک و قليل است و به تعبير ديگر از دنيا عبور مي کنند. آنها با تمام قوا تلاش مي کنند و وقتي وارد ميدان شدند و درگيري هايشان شروع شد، اصلا اهل سستي و رخوت نيستند و از همه قوا (عقل و لب و فکر و چشم و گوش و زبان و ...) بهره مي برند؛ اينها در آخر کار واقعا به عجز مي رسند و نمي توانند به دنيا برگردند. زيرا از دنيا بزرگتر هستند و امکان برگشت براي آنها نيست. آنها از دنيا خارج شده اند مثل پروانه اي که از پيله خودش بيرون آمده و ديگر نمي تواند به پيله خودش برگردد. از طرفي هم مي بينند که آن محبوبي که دنبالش هستند اين نيست و آن ساحت خيلي عظيم تر و جليل تر از اين است که انسان، به اين راحتي قدم در آن وادي بگذارد.
در روايت داريم: «بين ما و خدا هفتاد هزار حجاب وجود دارد». وقتي انسان در اين وادي افتاد و دلش بزرگ شد، معرفت و محبتي از خدا در دلش آمد و مي خواست به سمت خدا برود، به عجز مي افتد. يعني نه مي تواند به سمت دنيا برگردد، نه پاي رفتن دارد و نه مي تواند بماند. اين فرد همه مقدوراتش را بکار گرفته و به عجز رسيده است. (کسي که مقدوراتش را به کار نمي گيرد يعني همه توانايي هايش(قلب و حس و عقل و ...) را فعال نکرده، اين کارها برايش مثل يک هوس است). او اهل سعي و سرعت است و همه توانش را به کار گرفته است، چشم و گوش و زبان و ... همه دارند تلاش مي کنند اما به نتيجه نمي رسند. آنهايي که اهل اين وادي هستند به عجز مي رسند. عجز آنها اين است که مي فهمند اين راهي که دارند مي روند، خيلي تنگ تر از آن است که آنها را به خدا و مقصد برساند و سرمايه هايشان خيلي کوچکتر از آن است که آنها را به خدا برساند.
در مناجات خمسه عشر امام سجاد(ع) که هر کدام براي يک مقام است، مثلا مناجات العارفين، مناجات الزاهدين، مناجات المريدين و ...، درAA مناجات دوازدهم که مناجات العارفين است داريم: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ إِلَهِي قَصُرَتِ الْأَلْسُنُ عَنْ بُلُوغِ ثَنَائِكَ كَمَا يَلِيقُ بِجَلَالِك» خدايا زبان ها بسيار کوتاهتر از آن هستند که در ثناي تو به جايي برسند که شايسته جلال و عظمت توست و هر چه که تو را تمجيد کنند به نقطه اي نمي رسند چون کوتاهتر از آن هستند که به آن نقطه راه پيدا کنند. يعني همه زبان ها چه لسان عرفا، چه لسان متکلمين، چه لسان فقها، چه با ادبيات عرفاني يا لسان عشق، نمي توانند تو را مدح کنند. نه با الفاظ بلکه حتي با پشتوانه فرهنگيشان هم نمي توانند تو را جوري توصيف کنند که بتوانند بگويند ما به نقطه اوج مدح رسيده ايم. «وَ عَجَزَتِ الْعُقُولُ عَنْ إِدْرَاكِ كُنْهِ جَمَالِك»همه عقل هايي که خوبي ها را درک مي کنند«فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»(شمس/8) ناتوان تر از آن هستند که به کنه جمال تو راه پيدا کنند. «وَ انْحَسَرَتِ الْأَبْصَارُ دُونَ النَّظَرِ إِلَى سُبُحَاتِ وَجْهِك» خدايا ديده ها نزديک بين تر از آن هستند که به پاکي هاي وجه تو نظر کنند و آن سبحات وجه تو را ببينند. نه فقط اين ديده ها بلکه ديده هاي اهل معرفت و سالکيني که راه افتادند و چشم دلشان باز شده است و حجاب ها از پيش رويشان برداشته شده است؛ حضرت مي فرمايد اين ديده ها هم نزديک بين تر از آن هستند که به پاکي هاي وجه تو نظر کنند. «وَ لَمْ تَجْعَلْ لِلْخَلْقِ طَرِيقاً إِلَى مَعْرِفَتِكَ إِلَّا بِالْعَجْزِ عَنْ مَعْرِفَتِك» خدايا راهي براي معرفت باز نگذاشتي اِلا عجز. يعني افرادي که اهل ثنائند، اهل تعقل در جمال الهي و اهل نظر کردن بر سبحات وجه خدا هستند و وارد اين وادي ها شده اند، به عجز مي رسند. آنها مي فهمند که با چشم دل نمي توانند جمال الهي را ببينند.
در واقع عقل فعال شد اما با اين عقل نمي توان کنه جمال الهي را درک کرد، زبان ثناء پيدا شد و عقده زبان دل باز شد اما با اين زبان هم نمي توان با خدا حرف زد و او را تمجيد کرد در واقع به قله معرفت نرسيدند. همه توان شان را بکار گرفته اند، اما مي فهمند که عاجزِ عاجز هستند، نه از باب اينکه توانشان کم است بلکه بخاطر اينکه قله ها رفيع است. اين عجز، عجز از معرفت است؛ يعني انسان سالک به عجز از معرفت مي رسد. او که از دنيا بزرگتر شده و زبان گفت و گو با خدا و عقل مشاهده جمال الهي و ديده هاي نظر به پاکي وجه خداوند را به او داده اند، زمين گير مي شود. و الا آنهايي که اول راه هستند که اصلا راه نيفتادند. آنهايي که ميدان مجاهده را طي کردند و درها به رويشان باز شده است، مي رسند و مي بينند که همه اين ها اول راه است. مي بينند که کساني که اهل راهند وسط راه مانده اند چه برسد به اينها. بنابراين «إِلَهِي فَاجْعَلْنَا مِنَ الَّذِينَ تَوَشَّحَتْ أَشْجَارُ الشَّوْقِ إِلَيْكَ فِي حَدَائِقِ صُدُورِهِمْ»(1) خدايا خودت کاري بکن و ما را از کساني قرار بده که درخت هاي اشتياق به تو در باغستان سينه هاي آنها رسوخ پيدا کرده است .
در مناجات مريدين امام سجاد(ع) که هشتمين مناجات از مناجات خمسه عشر است داريم: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ سُبْحَانَكَ مَا أَضَيْقَ الطُّرُقَ عَلَى مَنْ لَمْ تَكُنْ دَلِيلَه» خدايا تومنزه هستي و عيب از تو نيست، بلکه راهها تنگ است. راه دل و قلب و رياضت ما تنگ است. کسي که در اين دام مي افتد، مي رسد به جايي که مي فهمد آن که دلالت از سوي تو نباشد و راهنمايش تو نباشي، راهش تنگ است. «وَ مَا أَوْضَحَ الْحَقَّ عِنْدَ مَنْ هَدَيْتَهُ سَبِيلَه» اما اگر تو هدايت کني حق ها به وضوح مي رسند و آشکار مي شوند. بنابراين «إِلَهِي فَاسْلُكْ بِنَا سُبُلَ الْوُصُولِ إِلَيْكَ» خدايا تو ما را سلوک بده، آن سلوکي که ما را به وصول تو برساند. «وَ سَيِّرْنَا فِي أَقْرَبِ الطُّرُقِ لِلْوُفُودِ عَلَيْكَ»(2) خدايا تو ما را سير بده در نزديکترين راه بر ميهماني خودت.
سوال: با اين مناجات امام سجاد(ع) که فرموديد يعني ما خيلي عقب هستيم در حالي که ما در روايات داريم که «خدايا مسافري که به سوي تو مي آيد خيلي زود مي رسد».
اتفاقا فرق معصومين با بقيه همين است. آنها طمع خام در انسان ايجاد نمي کنند و انسان را هم نااميد نمي کنند. يعني از دور قله ها را به انسان نشان مي دهند و انسان را دلگرم مي کنند؛ اما وقتي انسان را به وادي بردند و ديگر راه برگشتي نداشت، موانع را به او نشان مي دهند. کسي که سالک نيست و مدعي مقامات است، در واقع مدعي خيالات است و خيال مي کند که چيزي گيرش آمده است و انسان را زود به طمع خام مي اندازد. مي گويد: «فلان ذکر را مي خواني و اين دو رکعت نماز را مي خواني و بعد کار تمام است». کار که به اين راحتي نيست. کسي آمد و به حضرت گفت: «کهAA چهل سال است که دارم در مورد احکام و مقامات حج از شما سوال مي پرسم! امام فرمود: دو هزار سال قبل از خلقت آدم، ملائکه در اينجا طواف مي کردند. پس خيال نکن احکام آن به اين سادگي تمام نمي شود». کسي که نمي داند حج چيست زود به طمع خام مي افتد. حضرت فرمود: نماز چهار هزار حد دارد و اين طور نيست که تا نماز خواندي به مقصد برسي.
از طرفي بعضي ها هم انسان را مأيوس مي کنند. امام نه طمع خام ايجاد مي کند و نه مأيوس مي کند. اينکه گفته مي شود راه نزديک است، حقيقتا نزديک است اما براي راحل نزديک است و خود راحل شدن يک مقام است که ما بايد به آن برسيم. اين حرف ها براي کسي است که اين راه ها را رفته است و به عجز رسيده و اميدي جز به عنايت حضرت حق ندارد. اما کسي که اين راه را نرفته، نمي تواند بگويد که خدايا راه رسيدن به تو تنگ است. «إِلَهِي فَاسْلُكْ بِنَا سُبُلَ الْوُصُولِ إِلَيْكَ وَ سَيِّرْنَا فِي أَقْرَبِ الطُّرُقِ لِلْوُفُودِ عَلَيْكَ» خدايا راه نزديکي وجود دارد. خودت ما را از نزديک ترين راه به ميهماني خودت برسان. با اين عمري که ما داريم و با اين راهي که پيش رو داريم، احساس مي کنيم که هيچ وقت به ميهماني تو نمي رسيم، خدايا تو ما را دعوت کرده اي پس نزديکترين راه را انتخاب کن و ما راAA در آن سير بده. خداوند هم وقتي مي خواهد سير دهد، خيلي اوقات با بلا سير مي دهد. وقتي بلاي الهي مي آيد، يک روي سکه آن بلاست و يک روي آن همان أَقْرَبِ الطُّرُقِAA است. خداوندAA نزديکترين راه را انتخاب مي کند و انسان را مي برد. در عالم دنيا بلاي براي خوبان، براي اين است که از راه بلا اين راه زودتر سير مي شود.
سوال: منظور از بلا همان مصيبت هايي است که گرفتار مي شويم و مثلا عزيزي را از دست مي دهيم؟
اين يک قسم از بلاست؛ البته کساني که اهل راهند بلايشان متفاوت است و معمولا از اين گونه بلاها نيست. يک سري قبض و بسط هايي در احوالشان پديد مي آيد که اصلا قابل توصيف نيست.
پس يک طرف اين بلا سختي است و يک طرف آن هم محبت و دعوت است. در واقع با اين بلاها راه باز مي شود و اين جاذبه هاي الهي انسان را مي برد. در بيانات بزرگان هم آمده: «که سالک در اين مسير، محتاج محبت خداست». محتاج به جذبه هايي است که از آن طرف مي آيد و به دادش مي رسد و راه را برايش باز مي کند. پس کساني که اين راه ها را رفته اند و عجزهاي خودشان را فهميده اند، روبه خدا مي آورند و از خدا مي خواهند که راهي به آنها نشان بدهد. بعد در بسياري از اوقات باب هاي بلاي الهي باز مي شود و خدا با بلا، اهل راه را مي برد.
اين بلا از ساده ترين بلا شروع مي شود مثل بيماري. در روايات داريم که يک شب بيماري آثار طهارت زيادي براي نفس انسان دارد. يا بلاهاي ديگر مثل اينکه خداي در عرض يک شب تمام مال انسان را مي گيرد يا آبروي چهل ساله که باعث حجاب بين شما و خدا شده را از بين مي برد. ما يک تجارتخانه اي براي خودمان درست کرديم و خداوند مي آيد و اين تلاش چهل ساله ما را ويران مي کند. ظاهر اين بلا سختي است چون تعلقات انسان را قطع مي کند، ولي باطن آن برايAA خوبان معمولا تطهير است. خدا با بلايي که براي خوبان مي فرستد آنها را اذيت نمي کند. ممکن است که بعضي مواقع بلا، عذاب هم باشد؛ اما آن براي خوبان نيست. حداکثر بلايي که خدا براي خوبان مي فرستد، کفاره گناهان و تطهير است و حداکثر آن دادن درجات است. امام صادق(ع) فرمود: «که ريشه گرفتاري هاي شما در خطاهاي خودتان است» و بعد اين آيه از قرآن را شاهد آوردند«ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ»(شوري/30) شما اين سختي ها را با دست هاي خودتان کسب کرديد. «سوال کرد: پس سيدالشهدا چطور؟ امام فرمود: مقايسه نکنيد». پس بلا خوبان براي تطهير و ترفيع درجه است و عذاب براي مومنين نيست بلکه اين بلاها براي مومنين رشد است.
آنهايي که اهل عذاب هستند، حسابشان جداست و به جايي مي رسند گه رحمت حق از آنها برداشته مي شود. وقتي هم مي خواهد عذاب ها نازل بشود به مومنين مي گويند که دل تان را از آنها برداريد. وقتي مي خواست بر قوم لوط عذاب نازل بشود، حضرت لوط نگران بودند. خدا فرمود: «وَ لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَد»(هود/81) برويد و به احدي توجه نکنيد. منظور از اين آيه فقط نگاه کردن نيست بلکه مي گويد حتي دلتان هم ملتفت نباشد که مثلا بگوييد مالم يا بچه ام در آنجا ماند. آنهايي که ماندند ديگر براي شما نيستند شما برويد والا عذاب آنها شما را هم مي گيرد. اين بحث عذاب است. ولي وقتي بحث تطهير است اين بلا، رحمت است و پشت آن هم جذبات است. بعد راهي را که انسان در دوسال نمي توانست برود، درهايي که قفل شده بود و هرچه انسان مي کوبيد باز نمي شد، با يک بلا خدا راه را باز مي کند.
سوال: چه اتفاقي مي افتد که با يک بلا راه هموار مي شود؟
خدا موانع ما را مي شناسد و با بلا آن ها را برمي دارد. خداوند به هر کسي به تناسب مانع خودش، بلا را نازل مي کند و مانع را بر مي دارد. معمولا ابتلائات الهي، عُجب نمي آورد. انساني که يک سال بيمار است و با شيطان و نفس دست و پنجه نرم مي کند، اگر صبر کند و کنار بيايد، هم مي بيند که خدا کم کم اين بلا را بر مي دارد و راه هاي معنوي براي او باز مي شود و هم مي بيند که يک حالت انکسار و شکستگي در او رخ داده است. ممکن بود که با نماز شب اين راه ها باز نمي شد. پس بلا باعث شکستگي و بندگي و عجز در برابر خدا مي شود. کم کم محبت و دلدادگي و ايمان و خشوع مي آورد. اينها خاصيت بلاست. پس سير با بلا که بهترين و راهوارترين مرکب سلوک است، براي کساني است که راه هاي سلوک را رفته اند و به عجز رسيده اند.
آن هايي که اين راه را نرفته اند هم بلا دارند. استادي مي گفت: «دوستي داشتم که تعلقاتي به دنيا داشت و من هم خيلي به او مي گفتم که از اين تعلقات جدا شو ولي او نمي توانست از آن ها دل بکند. او جوان عزيزي داشت که خيلي او را دوست داشت. خدا او را گرفت. بعد از مدتي او را ديدم که او به من گفت ديگر از دنيا دل کنده شده ام». اين خيلي مهم است. قرار بود که اين راه ما باشد نه بتکده. وقتي راه تبديل به بتکده شد و ما مشغول بتکده شديم، بايد خدا يک جور ما را درست کند. اگر خداوند کاري با تو نداشته باشد آن بتکده تا دم مرگ هم با تو است و در آن دنيا دست و پا خواهي زد، ولي اگر خدا شما را دوست داشته باشد اين تعلقات را از شما مي گيرد.
سوال: اين بلا چطور اتفاق مي افتد و ما بايد چه کاري انجام دهيم آيا فقط بايد نگاه کنيم و تسليم باشيم؟
اين بلا براي کساني که اهل راه هستند اتفاق مي افتد. «إِنَّ أَشَدَّ النَّاسِ بَلَاءً الْأَنْبِيَاء»(3) اين بلا اول براي انبياء و بعد براي کساني که به انبياء نزديکتر هستند، اتفاق مي افتدد و براي همه نيست؛ ولي استفاده از آن تابع نگاه ماست. اگر وقتي بلا آمد فرد فکر کرد که خدا دارد او را اذيت مي کند، خيلي ضرر مي کند. اين مصداق اين ضرب المثل است که هم پياز را خورده هم چوب را. حضرت يعقوب ترک اولي کرده بود (ميهمان روزه داري آمده بود و پذيرايي نشد) و براي همين بلاي گم شدن يوسف برايش پيش آمد. اما وقتي بلا رخ داد يعقوب فرمود: فصبر جميل. يعني زيبا صبر مي کنم، صبري که شِکوه در آن نباشد؛ تا خداوند هم بلا را بردارد و هم مواهب دوباره برگردد. پس سالکين اهل صبر جميل و شکر هستند. سالکين به جايي مي رسند که « اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاكِرِينَ لَكَ عَلَى مُصَابِهِمْ»(4)، نه اينکه صابرند، بلکه شاکرند و راضي هستند از اين که خدا اين بلا را برايشان رقم زده است. پس بطور کلي يک قسمت سلوک اهل راه، با بلاست. بلاي اهل راه هم گاهي به جايي مي رسد که اصلا نمي توانند به ما بگويند. اين افرد غرق در بلا و محبت هستند. لذا بلاي عاشورا عظمت و جلّت است و از عظمت و جلالت بلاي عاشورا بعد از هزار و چهارصد سال روضه خواني بر آن، کاسته نشده است و اين بلا حتما يک باطني دارد که آن سبب خرق تمام حجب و هدايت تمام عالم شده است.
سوال: در محضر سوره مبارکه ق هستيم آيات 36 تا انتهاي سوره و چند آيه ابتدايي سوره ذاريات که صفحه 520 قرآن کريم است. توضيحي از اين آيات بفرماييد.
پاسخ: سوره ق سوره عجيبي است. محور اين سوره معاد است و معارف بلندي هم بر محور معاد در اين سوره گفته شده است.گاهي فردي مسائل خرد اقتصاد را مي گويد و آسيب شناسي هم مي کند مسائل خرد اقتصادي را آسيب شناسي مي کند اما يک وقت فردي کارشناس اقتصاد کلان است و در مورد اقتصاد کلان با ادبيات خاصش صحبت مي کند. هر دو در مورد اقتصاد صحبت مي کنند اما با دو زبان و با دو نگاه.
وقتي قرآن در مورد معاد صحبت مي کند، ادبياتش ادبيات حضرت حق است. بلاتشبيه مثلا دونفر مي خواهند درباره شهري صحبت کنند؛ اما يک نفر در کوچه هاي شهر رفته و ديگري نگاه ماهواره اي دارد. نکته اول اينکه فضاي اين سوره، فضاي نگاه خاص به معاد است، هم وقتي که مخالفين را تحليل مي کند و هم وقتي که جواب مخالفين را مي دهد، پس ما اين سوره را در فضاي کوچک خودمان نيندازيم. قرآن وقتي با منکرين معاد صحبت مي کند صحبت هايش متفاوت است. ما نبايد همه را حمل بر استدلال کنيم و شروع به چيدن استدلال هاي منطقي کنيم. ادبيات عرفا راجع به معاد غير متکلمين و فلاسفه است، همه اين ادبيات ها غير فرهنگ روايات است و فرهنگ روايات هم غير فرهنگ قرآن است. فرهنگ قرآن يک فرهنگ فوق العاده غني است و ما بايد با اين نگاه ببينيم که قرآن معاد را چگونه بيان کرده است.
نکته ديگري که هست اين است که در اين سوره يک دستور عمومي داده شده است و آن دستور به تسبيح است« سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّک» (ق/39) در درگيري بر باطل صبر کنيد و رب خودتان را تسبيح کنيد البته تسبيح همراه با حمد؛ يعني با لسان حمد خدا را تسبيح کنيد. حمد خدا هم تسبيح خداست. حمد تنزيه کردن و بري دانستن خدا از عيب است. «قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوب» قبل از طلوع و قبل از غروب. «وَ مِنَ الَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ أَدْبَارَ السُّجُود» و در يک قسمت از شب و در پي نمازهايتان خدا را تسبيح کنيد. در روايات معنا شده به همان ذکري که ده مرتبه قبل از طلوع و قبل از غروب شمس گفته مي شود و در پاکي و رسيدن انسان به توحيد خيلي موثر است و حتي بعضي فقها قائل به وجوب آن هستند: «لا اله الا الله وحده لاشريک له، له الملک و له الحمد يحيي و يميت و هو حي لا يموت بيده الخير و هو علي کل شي قدير». هشت نکته توحيدي در اين فراز است و خاصيت اين ذکر اين است کهَ «وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها وَ مِنْ آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ لَعَلَّكَ تَرْضي» موجب مقام رضا مي شود. اگر کسي بخواهد به مقام رضا برسد راهش تسبيح است. اين دستور ذکر قرآني است. رضا با تسبيح حاصل مي شود. اگر انسان هيچ عيبي در خدا نديد هميشه راضي است؛ چه خدا بلا به سوي او بفرستد، چه خوشي، چون در خدا عيبي نمي بيند. رضا يعني اينکه درست است من نمي توانم کاري بکنم ولي پاکي هايي مي بينم که تسليم خدا مي شوم. جز خدا معبودي نيست. وقتي از خدا راضي شديم مي توانيم از بلاهاي مان بهره مند بشويم.
بلاهاي انسان ها متفاوت است و به اندازه ظرف شان بهره مي دهد. فردي که براي خودش است و رهبر و مدير جامعه نيست، بلا براي خودش است؛ ولي يک وقت فردي ظرفيتش خيلي بالاست و به مردم تعلق دارد و مي خواهد مردم را برساند، بلاي او يک جامعه را نجات مي دهد. در کافي از امام صادق(ع) داريم: «مثل صبر يوسف که او صبر کرد و مردم مصر از قحطي و کفر نجات پيدا کردند. يوسف در مقابل انداختن در چاه و ... زنداني شدن صبرکرد و بعد پيامبر شد و جامعه اي را از بت پرستي نجات داد.» پس بلاي اولياء خدا ظرفيتي دارد که مي تواند امتي را نجات بدهد. بلاي سيد الشهد هم عظيم است و هم رفعت دارد و کوچک نيست و مي تواند همه عالم را در همه افق ها پيش ببرد. هم وسيع است و همه مي توانند سالک بشوند وهم جليل است و همه مي توانند مقام جليلي را بدست بياورند. عمق اين بلا آنقدر زياد است که مي تواند مقامات جليلي را براي کساني که وارد اين وادي مي شوند بدست بياورد. امام حسين(ع) محور نفوس مطمئنه در عالم شدند. امام در مقابل فراعنه و شياطين که مي خواستند همه نفوس را غرق در دنيا بکنند، همه نفوس مطمئنه را آرام از دنيا عبور دادند و به مرز اطمينان رساندند «فَادْخُلىِ فىِ عِبَادِى*وَ ادْخُلىِ جَنَّتى»(فجر/29)
پي نوشت ها
(1) مفاتيح الجنان، مناجات العارفين
(2) مفاتيح الجنان، مناجات المريدين
(3) الكافي، ج2، ص: 252