تاريخ: 27/7/92
موضوع: بررسي اخلاق وتغيير مناسک آن باتوجه به جريان تولي وتبري
سوال: خب بحث اخلاق بر محور توحيد بود. به حديث عقل و جهل اشاراتي شد. ابتدا چکيده و جمع بندي در مورد بحث اخلاق در محور توحيد بفرماييد تا بحق را ادامه دهيم.
پاسخ: بسم الله الرحمن الرحيم. يکي از دغدغه هاي مومنين رسيدن به طهارت اخلاقي است. در اين مورد کتابهاي مختلفي وجود دارد که مباني و روش هاي مختلفي هم دارند. اگر ما توحيد و طريق تحقق آن که ولايت نبيAA اکرم و اهل بيت است را در اخلاق وارد بکنيم، اولويت هاي اخلاقي تغيير مي کند و راه رسيدن به تهذيب هم عوض مي شود. ممکن است که معناي تهذيب نفس تغيير کند. کما اينکه اگر شما توحيد را وارد اخلاق کرديد، همه کمالات اخلاقي بايد در فروع توحيد باشد و نمي شود در عرض توحيد کمال اخلاقي را تعريف کرد. اگر ولايت را هم طريق تحقق توحيد بدانيم، نمي توانيم کمال اخلاقي بدون ولايت را تعريف کنيم. اين محور کلي بحث ما بود.
اضافه کرديم که گرچه خداي متعال مجبور نيست، ولي همان طور که طريق معرفت خودش را، معرفت معصومين قرار داده است و طريق معرفت نبي اکرم و اهل بيت طريق معرفت خداست که «من عرفکم فقد عرف الله و من احبکم فقد احب الله و من اطاعکم فقد اطاع الله»(1)؛ طريق اخلاق حميده هم از طريق نبي اکرم و اهل بيت است. در کافي از اميرالمومنين نقل کرده است که بعد که فرمودند: ما اعراف هستيم و خدا جز از طريق معرفت ما شناخته نمي شود که «نَحْنُ الْأَعْرَافُ الَّذِينَ لَا يُعْرَفُ اللَّهُ إِلَّا بِسَبِيلِ مَعْرِفَتِنَا»(2) و خداي متعال مجبور نبوده که ما را طريق معرفت قرار بدهد و اگر مي خواست بدون حجاب ما مي توانست خودش را به بندگانش معرفي کند، ولي مشيت خدا به اين کار تعلق گرفته است که ما وجه و طريق به سمت خدا باشيم.
در اخلاق هم همينطور است و اگر کسي گفت که رسيدن به اخلاق کريمه جز از طريق نبي اکرم ممکن نيست، منظورش اين نيست که خداي متعال نمي توانسته اخلاق کريمه را مستقيما به بندگانش بدهد. ولي خدا همه خلق ها را به نبي اکرم داده است که «ادب نبيه علي محبته»(3) که بالاترين اخلاق محبت است و همه اخلاق ايشان فرع محبت ايشان است. يعني صبر، رضا، يقين، توکل، ايمان و زهد حضرت فرع بر محبت خداست. محبت حضرت خيلي بالاست که ذيل اين صفات همه صفات کريمه محقق مي شود. و علامه طباطبايي هم در سوره مبارکه بقره به نزديک به اين را توضيح داده اند.
اشاره شد که از حديث عقل و جهل و ادله ديگر استفاده مي شود که خداوند، صفات کريمه را ذيل و فرع بندگي نبي اکرم به ايشان داده است. قوايي است که خدا، پيامبر را به اين قوا مسلح کرده است تا هم خودش خدا را بندگي کند و با اين قوا، بندگي خدا را در عالم منتشر کند و گسترش بدهد. پس پيامبر واجد همه اخلاق هاست و ما هر خلقي که بخواهيم بدست بياوريم، بايد از پيامبر بدست بياوريم. بايد تجلي از نور ولايت ايشان در وجود ما بيايد. پس همه اخلاق کريمه بسط وجودي امام و انتشار نور امام در قلب مومن است. در زيارت جامعه کبيره داريم که ائمه «عناصر الاخيار» يا «عناصر الابرار، نور الاخيار» هستند. اخيار همان ابراهيم خليل و مانند ايشان است. نوري که در وجود آنهاست شعاعي از نور امام است.
بهترين تعبير همين حديث سلسلة الذهب است از امام رضا(ع) که حديث هم در سند و هم در معنا فوق العاده است و اگر سلسله الذهب مي گويند چون سلسله سند آن همه معصوم هستند. وقتي امام از مرو بيرون مي رفتند، علما دور حضرت را گرفتند و کاغذ بدست گفتند که يک حديث از جدتان براي ما نقل کنيد. امام اين حديث را از پدرانشان تا پيامبر و بعدAA جبرئيل که از جانب خدا مي گويد لذا سند از اين بهتر نمي شود. لذا بعضي اهل سنت گفته اند اين حديث داروي مجانين است. و حتي بعضي از علماي اهل سنت، خواندن اين حديث با سندش را در بالاي سر مجنون توصيه مي کردند.
امام در اين حديث مي فرمايد: «کلمة لا اله الا الله حصني فمن دخل حصني امن من عذابي» يعني کلمه لا اله الا الله حفاظي است که هر کس وارد اين حفاظ بشود از عذاب خدا در امان است و آنجا وادي ايمن است و هيچ عذابي نخواهد بود. بعد حضرت فرمودند: «بشروطها و انا من شروطها»(4) توحيد شروطي دارد که من از شروط آن هستم. همين نکته در ذيل آيه فطرت «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها»(روم/30) هم آمده است که فطرت الهي به توحيد تعبير شده است. و در روايتي که علي بن ابراهيم از امام صادق (ع) نقل کرده است که مي فرمايد: اين سه حقيقت در فطرت انسان است: «اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمدا رسول الله و اشهد ان علياً ولي الله» يعني گرايش به توحيد، نبوت و ولايت در فطرت انسان است. اينکه خدا اينها را که عهد الهي است از ما خواسته که به آن وفا کنيم؛ اگر اين دعوت در فطرت ما نبود اين دعوت، دعوت بي وجهي بود. مثل اينکه در دانه گندم استعداد روييدن قرار ندهيد، هر چند که شرايط طبيعي را فراهم کنيد چيزي نمي رويد. بايد در درون آن تقاضا و طلبي گذاشته بشود. در درون ما تقاضا و طلب نسبت به توحيد، نبوت و ولايت گذاشته شده است و خدا اين تکليف را از همه مي خواهد.
بعد حضرت فرمود: فطرت همه توحيد است و نبوت و ولايت هم جزئي از آن است و همه در فطرت است. لذا ما در اديان در عرض توحيد هيچ دعوتي نداريم. لذا اگر کسي وارد وادي توحيد شد و تبديل به موحد شد، هيچ نقصي ندارد. پس اينکه مي گوييم که نماز بخوان، غيبت نکن، دروغ نگو، صفات رذيله را از خود دور کن و صفات حميده در خودت محقق کن، يا انجام مستحبات و دوري از مکروهات، پذيرش ولايت نبي اکرم و اهل بيت، انجام واجبات و ترک معاصي چيست؟ در واقع اينها ذيل توحيد هستند و بدون اينها توحيد محقق نمي شود. اينها مناسک توحيد هستند. پس پذيرش نبوت نبي اکرم و ولايت خلفاي الهي ادامه توحيد و پذيرش الوهيت خداست.اگر کسي از نبي اکرم و دينش اعراض کند، از الوهيت خدا اعراض کرده است. اگر کسي بخواهد لا اله الا الله را قبول کند، چطور آنرا قبول کند؟
پس بعضي ها که دين را به يک معنويت مبهم تعبير مي کنند تا حدي که حتي عرفان هاي هندي تا عرفان هاي سرخپوستي آمريکايي و ... در آن معنويت مي گنجد؛ اين با اسلام تناسبي ندارد و ربطي به ديني که پيامبر آورده است ندارد. اين يک دين جديدي است که بعضي از روشنفکران هم از اين جور سلوکها دفاع مي کنند. پيغمبر اين دين ها رسول اکرم نيست. ديني که نبي اکرم آورده است، توحيد، نبوت، ولايت و اخلاق و مناسک شريعت است؛ مستحبات و مکروهات و حدود و شرائع است. اين دين يک معنويت مبهم نيست که هر کس بتوانند وارد آن بشود و همه مسلمان و موحد باشند. رسول خدا غير توحيد هيچ نياوردند و دين همان توحيد و تسليم بودن در مقابل خداوند است. ولي اين تسليم خدا بودن از طريق تسليم نبي اکرم بودن و عمل به شرايع محقق مي شود.
سوال: يعني اين تنها طريق است يا طرق ديگري هم وجود دارد؟
جواب: اين تنها طريق است و مشيت خدا بر اين است که «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَوْ شَاءَ لَعَرَّفَ الْعِبَادَ نَفْسَهُ وَ لَكِنْ جَعَلَنَا أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ سَبِيلَهُ وَ الْوَجْهَ الَّذِي يُؤْتَى مِنْه» يعني راه مستقل قرار نداده است. اين راه هم يک قرارداد اعتباري نيست که بتوان آنرا بهم زد يعني نظام هستي اينگونه است. در روايتي مفضل از امام صادق(ع) داريم: «إِنَّمَا أَحَبَّ أَنْ يُعْرَفَ بِالرِّجَالِ وَ أَنْ يُطَاعَ بِطَاعَتِهِم»(5) يعني خدا دوست داشته که از طريق مرداني شناخته شود (همان رجالي که «علي الاعراف رجال» و «رجال لاتلهيهم») و از طريق طاعت آنها طاعت شود و اينگونه دوست داشته است و اين در حکمت الهي است و ممکن بعضي وجوه آن را هم نفهميم. و خدا آنها را سبيل قرار داد. يعني تکويناً امام را سبيل خودش قرار داده است يعني اعتباري نيست. خدا اين طور عالم را آفريده است و امام را صراط قرار داده است. و نيز امام را «وجه» قرار داده است. چون معرفت او از طريق امام است لذا او را وجه الله قرار داده تا هرکس مي خواهد خدا را بشناسد بايد از طريق وجهش خدا را بشناسد. وجه خدا، چهره خداست که از طريق آن خدا متوجه مخلوق مي شود و مخلوق هم از طريق او متوجه به خداي متعال مي شود. پس اگر کسي مي خواهد به معرفت برسد بايد به معرفت وجه الله برسد. اگر کسي مي خواهد در راه توحيد حرکت کند بايد در سبيل توحيد حرکت کند. خدا اين رجال و مردان و خلفاء را سبيل و وجه خودش قرار داده است.
خدا اين طور قرار داده که توحيد محقق نمي شود مگر با پذيرش ولايت نبي اکرم و ولايت اميرالمومنين و عمل به دستورات آنها و شرايع. اگر کسي نماز نخواند در توحيدش لطمه وارد مي شود. نمي تواند بگويد که من خدا را قبول دارم ولي نماز نمي خوانم. اين نقص در توحيد است. حتي اگر کسي مکروهي انجام بدهد، اين نقص در توحيد است. حضرت در خطبه قاسعه مي فرمايد: خدا کبريا و عزت را مخصوص خودش قرار داده است و قرقگاه دارد و حق نداريد داخل آن بشويد. امتحان شما به کبريا و عزت است. کسي که مکروهي انجام مي دهد، به همان اندازه دارد از محيط خدا بيرون مي رود و براي خودش عزت و کبرياي قائل است. مثلا اگر گفته فلان چيز را اينگونه نخور، چرا گوش نمي دهي؟! اگر براي خودش عزت و کبريايي قائل نبود، دستورات خدا را گوش مي کرد. اين فراماسونرها ديني براي خود درست کرده اند و مي گويند: همه دين نوع دوستي و خدمت به بشر است. در حاليکه اين درست نيست. بله بخشي از دينداري خدمت به بندگان خداست و گاهي اين کار جزو افضل اعمال هم بحساب مي آيد که به عيال الله رسيدگي کني. ولي اين دين نيست بلکه بخشي از دين است. پرا دين را محدود مي کنيد؟! دين نماز، روزه، حدود، ديات و قصاص و احکام اقتصادي و سياسي دارد. البته اخلاق هم دارد.
بالاتر از آن تولي و تبري دارد و بالاتر خشوع و خضوع در برابر خدا را هم دارد. بدون اينها دين محقق نمي شود. پس در قوس نزول، اولوهيت خدا از طريق ولايت نبي اکرم و ائمه جاري مي شود. وقتي مي خواهد ولايت خلفاء جاري بشود مناسکي دارد که مناسک آن اخلاق، عقايد و رفتار است. کسي که مي خواهد تحت ولايت نبي اکرم باشد، اخلاقش مي شود اخلاق حميده و جنود عقل. اعتقاد او همان مي شود که به او گفته اند. مناسک آن مي شود نماز، روزه و حج. اگر ما بخواهيم به توحيد برسيم حتما بايد ظاهرمان آراسته به مناسک شريعت باشد. کسي که نماز نمي خواند نمي تواند بگويد که من موحد هستم. بله ممکن است که در مواقعي نماز موحد در اثر غفلت قضا بشود يا از اول وقت به تاخير بيفتد که اين غفلت است ولي نبايد نسبت به نماز بي مبالات باشد. نمي شود کسي خدا را قبول داشته باشد ولي محرمات را قبول نداشته باشد. نمي شود کسي بخواهد به کمال و توحيد برسد ولي به خوب و بد کاري نداشته باشد. کبر و حسد و بخل در او باشد و باز موحد باشد!
پس موحد شدن از اين طرف يعني عمل به شرايع. يعني عمل کردن به واجبات و ترک محرمات، عمل به مستحبات و ترک مکروهات، اجتتاب از صفات بد و جنود جهل. و دارا شدن صفات حميده مانند توکل و رضا و يقين. و بالاتر باطن اين اعمال تبري و تولي است. يعني پذيرفتن ولايت نبي اکرم و تسليم بودن در برابر آن حضرت با تمام قوا. از عقل، فکر و ظاهر و باطن. آنوقت سِّر تولي و تبري مي شود خضوع و خشوع در برابر خداوند.
پس کلمه لا اله الا الله اگر حصن است، يک کلمه نيست بلکه حقيقت توحيد است که در عالم جريان دارد. وقتي ما بخواهيم موحد بشويم بايد وارد اين حصن بشويم. يعني اينکه به شريعت عمل کنيم، اخلاق حميده داشته باشيم، اخلاق رذيله را کنار بگذاريم، تولي و تبري داشته باشيم، و سجده تام داشته باشيد. اين ورود به کلمه توحيد است. البته لفظ يکي از مقامات توحيد است که انسان ذکر لا اله الا الله را بگويد. خود اين ذکر فضيلت هاي بي حسابي دارد. مثلاً داريم: هرکس صد بار ذکر لا اله الا الله را بگويد، هيچ کس بيشتر از او ثواب نکرده مگر اينکه اين ذکر را بيشتر گفته باشد. پس خود اين ذکر اثر دارد. ولي کلمه لا اله الا الله يک لفظ نيست. اين کلمه طيبه است که شجره طيبه است. و فرمود اصل اين شجره طيبه، نبي اکرم است و بدنش اميرالمومنين است و فروعش ائمه هستند و ميوه هاي آن علم ائمه هستند. در جاي ديگري داريم که اصلش خود ائمه است و فرعش ولايت ائمه است. پس اين کلمه يک حقيقتي در عالم است وبراي وارد شدن به وادي توحيد بايد ظاهر، باطن و سِّر شما وارد وادي توحيد بشود. ما عوالمي داريم و فقط عالم جسم را نداريم. عالم روح ما هم عوالمي دارد. ما سِّر و عقل لب و مانند اينها داريم. پس بايد همه عوالم ما بايد وارد توحيد بشود.
سوال: پس براي رسيدن به توحيد نياز به تولي و تبري است و مناسک است؟
جواب: بله و البته اخلاق. براي رسيدن به توحيد بايد به اخلاق هم عمل کرد يعني خلق کريمه نبي اکرم هم بايد در ما محقق شود. دشمن نبي اکرم که شيطان و جهل است يک صفات رذيله اي دارند. و آنرا در عالم منتشر مي کنند. ما بايد آن اخلاق را بشناسيم و از آن اخلاق اجتناب کنيم. اگر کسي اين اخلاق را نشناخت و نتوانست مصاديق آنرا بشناسد و گرفتار آن اخلاق شد، به همان اندازه روحش از ولايت نبي اکرم بيرون مي رود. پس وقتي امام رضا(ع) مي فرمايد که من شرط توحيد هستم، فقط شرط باطن توحيد نيست. بلکه ظاهر توحيد هم به آن مشروط است. همه وادي توحيد مقيد به امام است. يعني نماز و زکات بدون امام نماز و زکات نيست و اين قرارداد نيست يعني اينگونه نيست که خدا بگويد اگر فلاني را نپذيري نمازت را قبول نمي کنم بلکه خداوند امام را صراط توحيد قرار داده است و نماز شأني از شئون امام است. اگر کسي به حقيقت نماز برسد به يکي از شئون ولايت نبي اکرم رسيده است. مُصلي آن کسي است که در نمازش نوري از نماز نبي اکرم باشد. زکاتش، زکات نبي اکرم است. اينکه در زيارت نبي اکرم داريم که شما اقامه صلاة و زکات کرديد يعني همين. يعني هر کس که نماز مي خواند نه بازي و لهو و لعب باشد (که شيطان چهار هزارسال دو رکعت نماز خواند) بلکه معراج باشد و اگر قبول بشود به تبع آن اعمال ديگر قبول مي شود؛ آن نماز شعاعي از نماز نبي اکرم است. معني اقامه صلاة به غير از اين نيست.
و البته اينکه گفتيم اصل اخلاق توحيد و خشوع در مقابل خداست اين خشوع از سر محبت است. گاهي خشوع از سر خوف و گاهي از سر طمع در رحمت است و گاهي از سر حب است. خشوع نبي اکرم از سَر حب است. همه ما بايد به اينجا برسيم. پيامبر به همه مي گويند که بالا بياييد اگر مي خواهيد به اين کلمه لا اله الا الله برسيد که «قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً»(آل عمران/64) و آن اين است که جز خدا را نپرستيد. پس ما بايد حرکت کنيم تا به اين مقام ها برسيم. حال اشاره بکنم که ما در مقابل توسعه غربي، بحث تعالي را مطرح مي کنيم. يعني همانطور که آنها در توسعه يک مقصدي را براي همه روابط اجتماعي قائل هستند و مي خواهند جامعه را در مسيري حرکت بدهند و به توسعه برسانند. ما هم مي گوييم تمام شئون جامعه را بايد در مسيري قرار داد که به تعالي برسند. و آن تعالي اين است که جز خدا کسي را نپرستيد.
خب پس گاهي انسان از سر محبت خشوع مي کند و گاهي از عذاب خدا مي ترسد و خاشع مي شود. مثلجهنميان در جهنم که از سر ذل خاشع مي شوند که در دعاي ابوحمزه مي گويند «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ خُشُوعَ الْإِيمَانِ قَبْلَ خُشُوعٍ الذُّلِّ فِي النَّار»(6) مثل بعضي کودکان که گاهي محبت معلم را درک نمي کند لذا براي تربيت او بر او سخت و تندي مي کنند و آنوقت خاشع مي شوند. عده اي هم در جهنم تازه خاشع مي شوند که آن خشوع از ذل است. و خشوع ايمان نيست. پس عده اي در دنيا خشوع از سر ترس دارند ولي خشوع نبي اکرم از سَر حب است.
سوال: پس چرا بعضي ها با اينکه نماز مي خوانند ولي بددهان هستند و صفات زشت رذيله را دارند؟
جواب: خب نماز خواندن مراتبي دارد و انسان به اندازه اي که نماز مي خواند متنعم از آثار نماز مي شود. نماز يک کسي معراج است و نماز کسي ديگر مرتبه پايين است. ولي هيچ کس نماز را ذيل نبي اکرم و اهل بيت نمي خواند مگر اينکه اين نماز برايش رشد بياورد. ولي رشد و نماز درجاتي دارد. به اندازه اي که حقيقت نماز (که در نماز مناسک ظاهري و ولايت و عبوديت هست) در انسان محقق بشود نماز در انسان اثر مي کند. از طرفي گاهي انسان نماز مي خواند و بعد گناه مي کند و بخاطر همين نمازش اثر نمي کند. يعني از طرفي وارد وادي ولايت مي شود و بعد پايش را از وادي ولايت و توحيد بيرون مي گذارد. بعضي ها چهل سال است که نماز شب مي خوانند ولي اين چهل سال تغيير نکرده است. زيرا بعد از نماز شبش آنرا از دست داده است. حفظ مراتبي که انسان بدست مي آورد، شرط اين است که به مراتب بالاتر برسد. اينکه مي گويند: هر روز نماز بخوانيد براي اين است که هر روز به مرتبه بالاتري از توحيد برسيم. ولي چه کسي مي تواند با هر نماز يک عروج بالاتري پيدا کند؟ کسي که نماز قبلي را حفظ کرده باشد. مثلا انسان چهل سال نماز مي خواند ولي چون گناه مي کند سر خط اول است. يعني برايش معراجي حاصل نمي شود. مثلاً داريم که اگر غيبت کنيد تا چهل روز نمازش ما قبول نمي شود يعني تکليف از گردن شما ساقط شده است ولي معراجي بدست نمي آوريد. چون انسان خودش حجاب درست کرده است مگر اينکه انسان استغفار کند و خدا آنرا بپذيرد، آنگاه راه باز مي شود و نماز اثر مي کند.
پس اين روايت را که من خواندم غرض اين بود که کلمه لا اله الا الله همه دين است. اخلاق، شريعت، فقه، عرفان و ولايت همه در همين کلمه است و همه اينها مقيد به امام رضا(ع) است. سجده در مقابل خداوند واقع نمي شود مگر با ولايت. تخلق به اخلاق کريمه جز با ولايت بدست نمي آيد. هيچ کس بدون ولايت به الوهيت خدا و غرق در خدا شدن، نمي رسد. حکمت المتأهلين، حکمت امام رضا(ع) است. اخلاق آنها، اخلاق امام رضا(ع) است. طريق همه مراتب دين همين است. قوام توحيد به اوست و اين قوام همه شئون توحيد است و اخلاق هم بدون امام بي معناست.
اما خاصيت اين حرف چيست؟ علامه طباطبايي مي گويند: اخلاق بر محور توحيد خاصيتش اين است که معناي متخلق بودن را عوض مي کند. و مي گويد که اگر به محبت خدا نرسيدي، خلق توحيدي در تو پيدا نمي شود. راه رسيدن به اخلاق اين است که مقامات توحيدي را درک بکني. قرآن انسان را به لاحول ولا قوة الابالله و اسماء حسني ارجاع مي دهد. وقتي انسان غرق در اين مقامات شد، اخلاق بدنبال آن مي آيد. بنده هم اضافه کردم که تبري و تولي قيد اخلاق است و اين همان است که حديث عقل و جهل مي گويد.
امام صادق(ع)، در اين حديث نوراني عقل و جهل را توضيح دادند که عقل نبي اکرم است و صفات کريمه، قواي ايشان هستند و جهل هم سپاه شيطان است و آنها با نبي اکرم دشمني مي کنند و قلوب و افکار را ظلماني مي کنند و صفات جهل در عالم قواي آنهاست. بعد حضرت فرمودند: اين خصال خوب جمع نمي شود مگر در نبي يا وصي پيامبر باشد يا مومني که خدا قلبش را امتحان کرده باشد.
اين يک اصطلاح است در روايات که داريم: ولايت ما امر صعب و دشواري است و نمي توانند تحمل کنند آنرا مگر نبي و انبياء و فرشتگان و مومني که امتحانش را پس داده باشد. پس صفات نوراني رسول اکرم به کسي مي رسد که ولايتش را تحمل کند. يعني اصل در اخلاق تحمل ولايت است. اگر اين ولايت را تحمل کند، همه 75 صفت نبي اکرم که جنود ايشان است در او هم وجود دارد. البته به اندازه ظرف خودش ولي همه شعاع را در قلب دارد. در ادامه مي فرمايد: اما بقيه محبين و شيعيان ما هيچ کدام خالي نيستند از اينکه بعضي از اين جنود در آنها باشد تا اينکه به مرحله کمال اخلاق برسند. براي کمال هم بايد از لشکر جهل پاک بشوند. تا يک صفت جهل در انسان وجود دارد صفت عقل در انسان کامل نمي شود. تا يک صفت شيطان در قلب ما جاي دارد، تمام صفات نبي اکرم در قلب ما جاري نمي شود. وقتي همه جنود عقل آمد، در درجه عالي قرار مي گيرد و در مرتبه انبياء و اوصياء مي نشيند. يعني مومن کامل در مرتبه آنهاست. پس کليد تحمل ولايت است.
سوال: اين تحمل يعني چه؟
جواب: يعني مومنين زمينه اي در خودشان ايجاد کردند که قابليت داشته باشند که آن صفت به آنها داده بشود. که يکي از آنها درگيري با جنود جهل و پاک شده از آنهاست. لذا درگيري، محور تهذيب اخلاق است که همان جهاد اکبر است. همان طور که انبياء ذيل نبي اکرم هستند مومنين هم ذيل نبي اکرم هستند. بعد امام فرمود: درک اين مقام يعني همنشيني با انبياء به معرفت عقل و جنود است. و نيز جهل را هم با جنودش بشناسد و از آنها دوري کند. معرفت شناخت ظاهري نيست. معرفت بعد از تسليم و تصديق پيدا مي شود. که حقيقت اين قوا در وجود انسان محقق مي شود. اما حالا اين رويکرد چه تاثيري در علم اخلاق دارد؟ اين را بحث مي کنيم.
فقط خلاصه اشاره کنم که شما هر چه که در سلوک اخلاقي بخواهيد در زيارت سيدالشهداء آمده است. سالک به کجا مي خواهد برسد که در اين زيارت نيست؟! اما آيا اين بحث در کتب اخلاقي جايي دارد؟! و بدانيد که راه همين است و بقيه راهها رفتني نيست. يعني اگر نبي اکرم خودش تحمل بلا نمي کرد، احدي به توحيد نمي رسيد. يعني ابليس و جنود شيطان با قوايي که دارد همه را برده بود. خود ايشان بار درگيري را تحمل کردند. مسير سلوک ما مي شود، مسير سلوک با بلاي نبي اکرم. و آنوقت ارکان سلوک اخلاقي عوض مي شود. نه اينکه واجبات و محرمات عوض شود. سلوک که بدون واجبات و محرمات و صفات حميده امکان ندارد ولي مسير عوض خواهد شد. يعني اگر قرآن اخلاق توحيدي را مطرح کي کند مسير و تعريف اخلاق را عوض مي کند؛ يعني حتي ديگر سيري که در کتب اخلاقي ما بيان شده است (مثل کتاب جامع السادات) غير از مسر قرآني مي شود که آن کامل تر و بالاتر خواهد بود. پس بر مناسک سلوک اثر مي گذارد.
اصلاً چطور مي شود در مدت شصت سال سالک الي الله شد و اين راه را رفت؟ خيلي از کتب اخلاقي، سالهاي زيادي را براي پيمودن اين راه مي خواهد که گاهي شصت هزار سال هم براي آن کم است. عرض ما اين است که اگر تولي و تبري اصل شد، اين راه رفتني مي شود. يعني با بلاي ولي خدا مي شود سالک شد. مناسک، روزه و حج طور ديگري طي مي شود. هرچند تمام اين مناسک بايد انجام شود. لذا کسي که به زيارت سيد الشهداء مي رود، مي تواند هفتاد هزار حج در زيارت را بدست بياورد. يا هزار سال جهاد در راه خدا در رکاب يک پيغمبر بدست مي آورد. يا انفاق هزاران بار شتر را در زيارت بدست بياورد. همه اينها را انسان مي تواند در زيارت بدست بياورد. پس طريق سلوک عوض مي شود. بجاي اينکه انسان هفتاد هزار حج برود کار ديگري مي کند.
نبي اکرم به اميرالمومينن فرمودند که من شش جمله به شما مي گويم که شش صد هزار جمله است. وقتي مردم به کثرت عمل مشغول هستند شما به برگزيده يا خالص عمل مشغول باش. شب قدر است که انسان را مي رساند. انسان با اين عمر کم چطور مي تواند با کثرت عمل به جايي برسد؟ لذا مسير سلوک عوض مي شود. مثلا يکي از مناسک آن مي شود زيارت يا سير با بلاي ولي خدا و مانند اينها.
سوال: صفحه 485 قرآن کريم را تلاوت مي کنيم که آيات 16 تا 22 سوره مبارکه شوري است. توضيح بفرماييد.
پاسخ: در اين صفحه داريم که «مَنْ كانَ يُريدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ في حَرْثِهِ وَ مَنْ كانَ يُريدُ حَرْثَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ نَصيب» هر کس حرث آخرت را بخواهد ما محصول او زياد مي کنيم. وقتي محصول مي رسد و قابل برداشت مي شود به آن حرث مي کنند. کسي که براي محصول آخرت کار مي کند به او مي دهيم و اضافه بر آن هم مي دهيم. و اگر کسيAA در حرث دنيا باشد به اندازه حکمت و صلاحديد خودمان از محصول دنيا به او مي دهيم ولي در آخرت نصيبي ندارد.
فرق انسان ها در همين است. همه انسان ها در دنيا تلاش مي کنند، منتها عده اي اراده شان را بيش از دنيا تعلق مي گيرد، پنجره هاي عالم برايشان برداشته مي شود و درهاي غيبت باز مي شود و اراده شان به بيش از دنيا تعلق مي گيرد. آنچه اينها از خدا مي خواهند، خدا بيشتر از آن را مي دهد. آنهايي که حرث دنيا را مي خواهند خدا به آنها مي دهد ولي بيش از دنيا نصيبي ندارند. و متاع دنيا هم فاني و قليل است.
در روايتي حرث الآخرة را معرفت اميرالمومنين و معرفت امام معنا کرده اند. کسي که در دنيا تلاش مي کند که محصولي که در دنيا برداشت مي کند معرفت امام باشد، خدا او را به معرفت و ولايت مي رساند. يعني همه کارهايش مقدمه معرفت است. که معرفت امام همان معرفت الله است. و اگر کسي معرفت امام را خواست، خدا هم به او معرفت مي دهد و هم در دوره ائمه برمي گردد و از حقيقت ولايت و توحيد که در عالم ظاهر مي شود متنعم مي شود. از نکات رجعت اين است که مومنيني که کامل شده اند و دل شان مي خواسته از ولايت بهره مند بشوند ولي حجاب ها نمي گذاشته، درعصر ولايت که عصر ظهور است برمي گردند و از ولايت متنعم مي شوند.
پي نوشت ها:
(1) من لا يحضره الفقيه، ج2، ص: 617
(2) الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 184
(3) الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 265
(4) عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص: 135
(5) بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص: 531
(6) مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص: 598
پايگاه اطلاع رساني حضرت حجت الاسلام و المسلمين سيد محمدمهدي ميرباقري