اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

92-06-23-حجت الاسلام والمسلمين مير باقري-سير انسان در عوالم

معرفی برنامه


برنامه سمت خدا

-حجت الاسلام والمسلمين مير باقري

-سير انسان در عوالم

92-06-23

دلم به شوق تو باز آنچنان که مي داني ست، به شوق صحنه سرايت شبم چراغاني است. دوباره در نفسم مي دوند آهوها، درون سينه ام انگار دشت حيراني ست. دلم عجيب گرفته است روبه پنجره ات، هواي عاشقيم تا هميشه باراني ست. مگر نسيم تو هر صبح بشکفاندمان، اگرنه حاصل اين بادها پريشاني ست. هميشه شاعرتان بوده ام حرم به حرم، کبوتر غزلم لهجه اش خراساني ست. زبان مادري عاشقان دلتنگت، همان نگاه غريبانه اي که مي داني ست.

سوال- درخصوص عوالمي که گذرانده ايم تا به دنيا رسيده ايم توضيح بفرماييد.

پاسخ – اگر حقيقت ايمان به قلبي برسد، همه ي مراتب وجودي انسان را در بر مي گيرد. بنابراين يک فرد مومن داراي قلب، فکر، قواي ظاهري و حتي حس مومن است. هرکدام از قواي انسان بايد سهم ايمان را داشته باشند. ايمان هرکدام ما را بي نياز از ايمان ديگري نمي کند. ايمان داراي ظاهر و باطن است. ظاهر آن در اعمال جلوه مي کند. زماني که ايمان يک مقدار قوي تر شود در روحيات و خلقيات انسان نمايان مي شود. فرد مومن بايد داراي صفات حميده بوده و از صفات رذيله دور باشد. مومن بايد داراي تولي به نبي اکرم و انبياء و اولياء داشته باشد و از دشمنان خدا تبري بجويد. اين تبري و تولي باطن رفتار و صفات حميده است و طريقي است براي اينکه انسان بتواند به حقيقت و سِرّ توحيد که خشوع تام در برابر خداوند متعال و محبت تام او است دست پيدا کند.بنابراين ايمان، غير از اينکه در قواي مختلف منتشر مي شود، داراي ظاهر و باطن است. و هر مرتبه اي ظاهر است براي مرتبه ي باطن. مومن بودن انسان بر محور امام است. همه ي عوالم خلقت با امام آغاز شده و به امام نيز ختم مي شوند. نبي اکرم و انبياء عوالمي دارند. اينطور نيست که ما امام را تنها در عالم جسماني خود ببينيم. امام نه تنها در عالم جسم بلکه در تمام عوالم حضور دارد. ما در اين عوالم مختلفي که امام دارند سيري با ايشان و نبي اکرم داشتيم. مومنين اين سير را در عوالم مختلف داشته اند. مومن کسي است که در همه ي عوالم با نبي اکرم بوده است. ما الان در اين عالم هستيم و از ما مي خواهند که در اين عالم نيز همان راه را ادامه دهيم. اگر در آن راه کند بوديد، کندي خود را جبران کنيد و اگر افراط داشتيد آن را جبران کنيد. ما بايد ميثاق هاي گذشته ي خود را ادامه داده و نقايص خود را نيز جبران کنيم. همانطور که انسان در مورد يک بيماري آسيب هاي خود را مي شناسد. مجموعه اي از عوامل است که به ما کمک مي کند تا ضعف هاي خود را بشناسيم. ما بايد بدانيم که عوالمي را پشت سر گذاشته ايم و به اين دنيا آمده ايم، در اين دنيا نيز بايد همراهي کنيم. و در عوالم بعدي نيز اين همراهي بايد ادامه پيدا کند. رکن مومن بودن، اين همراهي است. به تعبير ديگر ما جزاير مستقل نداريم که هر کس براي خود مومن باشد. نبي اکرم و اهل بيت ايشان مومن هستند و بقيه و حتي انبياء نيز بايد درهمراهي ايشان مومن شوند. همانطور که معصومين داراي عوالمي هستند ما نيز به تبع آنها برخي از آن عوالم را داشته و طي کرده ايم. آنطور نيست که ما فقط در اين عالم اين همراهي را داشته باشيم. همه ي عوالم مومن با امام او است. زيارت جامعه ي کبيره اجمالي از همين همراهي است. روح نبي اکرم و اهل بيت در ارواح مومنين ساري است. محور روح مومنين روح امام است. اکر قبور مومنين که يکي از عوالم آنها است، نوراني است بخاطر شعاعي از نور امام است. در همه ي عوالم امام حضور داشته و همراه مومن است. اين همراهي اصل ايمان است. و اين همراهي با امام به همراهي بين مومنين نيز ختم مي شود. ما در عوالم مختلف خود از جمله روح، طينت، نفس و جسم و همينطور عوالم بعدي از جمله برزخ و قيامت با امام همراهي داريم. اين مسائل در فهم رواياتي مانند صفات مومنان اثر مي کند. برخي از اينها در ارتباط با همراهي در عمل است. برخي راجع به همراهي روحي است که مي گويد صفات مومن بايد چگونه باشد. بعضي از آنها در ارتباط با سرشت و طينت است و برخي نيز در ارتباط با تولي و تبري است. اين مقدمات گفته شده در فهم رواياتي که مومن را توصيف مي کند بسيار به ما کمک مي کند. زماني که شما يک معادله ي چند مجهولي را ساده کرده و آن را يک مجهولي مي کنيد در واقع نمي خواهيد آن را حل کنيد. اگر مسئله ي تهذيب، سلوک و اصلاح نفس انسان جدي باشد بايد همه ي جوانب آن ديده شود. اينکه گاهي بزرگان اخلاق مي گفتند که اگر يک مربي اخلاق مي خواهد سرپرستي يک شاگرد را به عهده بگيرد بايد عوالم او را ببيند، به اين خاطر است که مي دانستند تربيت يک کار ساده نيست. اينطور نيست که انسان در عالم دنيا ظاهر کار را ببيند و شروع به تربيت کند. در زيات جامعه ي کبيره خوانده ايد که انبياء نه تنها بر ظاهر بلکه بر سِر ما نيز شاهد هستند. فرمود زماني که امام(ع) به امامت مي رسد عمودي از نور بين او و خداي متعال قرار مي گيرد که در او باطن انسان ها را هم مي بيند. امام جزو افرادي است که در سيما باطن شخص را مي بيند. خدا نه به اين خاطر که مي خواهد سر مومنين را فاش کند اين قدرت را به امام مي دهد بلکه به اين خاطر که امام مي خواهد سرپرستي کند. مومن به امام ملحق بوده و به منزله ي فرزند او است. کسي که مي خواهد ما را سير دهد بايد عوالم ما را ببيند. فسئلوا علي الذکر يعني معارف و دين خود را از ما سوال کنيد.گفت آيا واجب است که شما هم جواب دهيد. فرمود: نه، اين آيه تکليف ما را معين نمي کند. اينکه دين به امام واگذار شده به اين معنا است که امام هم امين و هم محيط و مشرف بوده و عوالم را مي بيند. مسئله را ساده کردن، حل مسئله نيست. البته زماني که مسئله از جوانب مختلف ديده مي شود بايد به راه حل هاي روشني برسد. اينکه يک فرد مي خواهد اصلاح شود چه معنايي دارد؟ فکر نکنيد رعايت واجبات و محرمات کافي است. مگر اينکه واجبات و محرمات را آنقدر گسترش دهيم که همه ي عوالم را در بربگيرد. بگوييد يک دسته از واجبات اين است که انسان صفت خود را تهذيب کند. يا محرمات اين است که صفت رذيله داشته باشد. اگر واجبات و محرمات را فقط به واجبات و محرمات عملي منتهي کنيد، براي کمال انسان کافي نيست. بايد تولي و تبري را جزو واجبات بگيريد. خشوع، سجده و رسيدن به مقام خضوع تام را جزو واجبات بگيريد. وگرنه صرفاً با رعايت واجبات و محرمات ظاهري به کمال لازم نمي رسيد. اگر انسان فقط عوالم اين دنيا را اصلاح کرده وعوالم ديگر را نبيند براي صالح شدن کافي نيست. در اين دنيا حول محور امام يک فضاي ايماني شکل مي گيرد و حول محور اولياء طاقوت يک فضاي کفر شکل مي گيرد. مومن در اين دنيا نيز بايد مراقب باشد کهA  فضاي نور خارج نشود. اين سمت فضاي نور و آن سمت فضاي ظلمت است. اصولاً در اين دنيا آميختگي بين امام مومن و امام کفار نيست ولي اين دو طينت که مختص به مومن و کافر است به هم آميخته شده است. اين آميختگي باعث انتقال برخي صفات ظاهري از مومن به کافر يا از کافر به مومن مي شود. اين دنيا براي ما عالم اختلاط است. هيچ اختلاطي بين امام کفر و امام ايمان نيست. ولي مومنين و کفار يک آميختگي دارند که گاهي انتقال رفتار وصفات به همراه مي آورد. بايد در اين دنيا مراقب باشيم که از عالم فارغ نشويم. حقيقت درست بندگي کردن در اين عالم حرکت در صراط مستقيم است. امام در اين عالم صراط مستقيم است. بنابراين ما در اين عالم نيز بايد با عهد هاي خود ايستاده و از اين وادي خارج نشويم. ما در عوالم قبل نيز عهد و ميثاق هايي داشتيم. بعنوان اشاره سه عالم عبارتند از: عالم ارواح، عالم طينت و عالم ذر.

در همه ي اين عوالم ميثاق وجود دارد. ميثاق توحيد بوده و ميثاق نبوت و ولايت هم بوده است. ما در آن عالم ميثاق ها را بسته ايم، در اينجا نيز اصل تکليف همين است. اصل دينداري و تهذيب نفس اين است که ميثاق هاي آن عالم را در اين عالم نيز رعايت کنيم. در روايت داريم که خداي متعال از صلب حضرت آدم ذريه اش را بيرون آورد، سپس خود را به آنها ارائه کرد. اشهدهم الي انفسهم، خود آنها را به خود نشان داد. و در آينه ي مشاهده ي خودشان و فقر خودشان غناي حضرت حق را ديدند. خداوند از آنها ميثاق گرفت که آيا من پروردگار شما هستم يا نه؟ همه گفتند: بله. البته روايت مي فرمايد که برخي حقيقتاً گفتند: بله و برخي نيز آنجا نفاق به خرج دادند. در روايات داريم که آن موقف را فراموش کردند اما معرفت آن باقي مانده است. اگر مشاهده ي آن عالم وجود نداشت احدي پروردگار خود را نمي شناخت. انبياء ما را متذکر مي شوند، اگر آن معرفت نبود هيچ راهي براي شناخت خداي متعال وجود نداشت. البته جزئيات آن مشاهده را ما فراموش کرده ايم اما مي شود آن را دوباره متذکر شد. اينکه ما عالم ميثاق داشته ايم و در يک عوالم قبلي از ما عهد و پيمان گرفته اند و ما با اختيار و آگاهي پيمان هايي بسته ايم و اينکه مي گوييم ما يک عوالمي داشته ايم و در آن عالم خلق شده ايم، نبايد امر شگفت انگيزي به نظر بيايد. در روايات بحث هاي پردامنه اي در رابطه با عوالم خلقت وجود دارد. بسياري از اين روايات در باره ي معراج آمده است. زماني که حضرت به معراج رفتند و عوالم وجود را مشاهده کردند، آن عوالم را تبيين کردند. مي گويند: در آن عالم جبرائيل به حضرت گفتند که مابين حضرت حق و مخلوقات نود هزار حجاب وجود دارد. البته بين ما که ملک هستيم و حضرت حق چهار حجاب است. در بحارالانوار يک بابي وجود دارد که روايت آن بسيار سنگين است. در آنجا بحث شده که بين ما و خداي متعال چه حجاب هايي وجود دارد. حتي ملائک مقرب نيز حجاب دارند. در روايت داريم که تنها کساني که هيچ حجابي ندارند نبي اکرم و اهل بيت ايشان هستند. ما در سير خود بايد اين حجوب را پشت سر بگذاريم. اگر کسي فکر کند که راه سلوک راه ساده اي است و انسان به راحتي مي تواند به معدن عظمت برسد سالک نيست. بايد در خصوص اين حجوب و عوالم خلقت بحث شود. يک بابي در بحار وجود دارد که عوالم را توضيح مي دهد. فردي به امام سجاد(ع) عرض کرد که من منجم هستم، حضرت فرمودند: همين الان که تو اينجا نشسته اي فردي است که بدون اينکه از جاي خود حرکت کند چهارده عالم را پشت سر گذاشته است و هرکدام از آن عوالم چندين برابر عالمي هستند که شما در آن زندگي مي کنيد. آن فرد پرسيد :او چه کسي است؟ حضرت فرمودند: بنده. روايات توصيف کرده و خداوند دوازده هزار عالم داشته که چنين و چنان است. بنابراين عوالم وجودي فراواني وجود دارد. بسياري از اين عوالم هم عرض هستند. يعني الان موجود هستند. بسياري از آنها را حتي با چشم ظاهري مي توان مشاهده کرد. خداي متعال مي فرمايد: ان الذين قالوا ربنا الله ثم الستقاموا. کساني که توحيد را پذيرفتند و اقرار کردند به ربوبيت حضرت حق و پاي حرف خود ايستادند، ملائک بر آنها نازل شده و مي گويند که غصه دار نباشيد و بهشت را به آنها بشارت مي دهند. اين آيه بتوني دارد که در روايات آمده است. روايات زيادي داريم که فرمودند اين آيه مربوط به ائمه است. آنان مي فرمودند که هم اکنون ملائکه بر ما نازل شده و بر روي فراش ما مي نشينند و با بچه هاي کوچک ما ملاطفت مي کنند. در روايت است که امام حسين(ع) فرمودند: اگر به منزل ما در راه کربلا آمده بوديد، آثار جبرائيل را به شما نشان مي دادم. افرادي که فکر مي کنند دين خدا را بهتر از ما مي فهمند و براي ما تکليف معين مي کنند، ما محل رفت و آمد جبرائيل هستيم اگر آمده بوديد آثار ملائک را به شما نشان مي دادم. از امام صادق (ع) نقل شده که در محل و مسجدي که امام باقر(ع) عبادت مي کردند من حضور داشتم و پدرم مشغول عبادت بودند که پيرمردي با سيمايي نوراني و جذاب و در محضر پدر من نشست. طولي نکشيد که جواني با همان سيما آمد و به او گفت: شما مأمور نيستيد به اين مکان، چرا متوقف شده ايد؟ دست او را گرفت و رفت. پدرم فرمود: مي دانيد اين ها چه کساني بودند؟ آن پيرمرد عزائيل بود و آن ديگري نيز جبرائيل بود. اين مسئله راجع به بسياري از مومنين است. در روايت داريم که خانه اي که در آن تلاوت قرآن مي شود ملائکه نازل مي شوند. اگر کسي چشم داشته باشد نزول ملائکه را مي بيند. اين مقامات مختص معصوم نيست. فرمود: اگر در خانه اي لهو و لعب و موسيقي باشد شياطين رفت و آمد مي کنند. برخي افراد آن را با همين چشم سر مي بينند. گفته مي شود که به موذن گفتند: بلند شو و اذان مغرب بگو. موذن مي گويد: هنوز مغرب نشده است. آن فرد مي گويد :مگر نمي بيند که ملائک در حال تعويض پست خود هستند. ملائک روز مي روند و ملائک شب مي آيند. بنابراين اين مسائل چيزهايي نيست که اختصاص به معصوم داشته باشد. بسياري از آنها را با همين چشم سر مي توان ديد اما يک نکته وجود دارد. ديدن اين عوالم يک قاعده اي دارد . خداي متعال در قرآن به افرادي که منکر آخرت هستند مي فرمايد: چرا خود را انکار مي کنيد؟ خيال مي کنند که واقعاً تمام مي شوند و خود را محدود مي بينند. چرا عوالم خود را نمي بينيد؟ شما يک موجودي نيستيد که ظرفيت شما در حد هفتاد سال باشد. بجاي اينکه اين ظرفيت ماندگار را انکار کنيد، به خدا و رسولش و نوري که ما نازل کرديم ايمان بياوريد. در کافي آمده که ابوخالد به حضرت عرض کرد: اين نوري که خدا نازل کرده چيست؟ حضرت فرمود :آن نور ما ائمه هستيم. بعد فرمود: امام که نور الهي است قلب مومن را نوراني مي کند و اگر قلب مومن به نور امام رسيد از خورشيد وسط روز آشکارتر است. قرآن ياد مي دهد که اگر مي خواهيد عوالم خود را ببينيد به اين نور رو بياوريد. اگر مومن شديد و اين نور در وجود شما قرار گرفت مي توانيد عوالم بعدي خود را ببينيد. حکما گفته اند که انسان داراي قوه ي عاقله است حس او نيز عقلاني است. حيوان که عقل ندارد حس او نيز به همان صورت است. اگر نور امام در قلب مومن ظهور کند، چشم او نيز مومن مي شود يعني با همان چشم مي تواند بسياري از حقايق را ببيند. ما يک عوالمي داريم که در آن عوالم در تکليف اين عالم و در سير ما دخيل است. اگر عوالم قبل خود را نشناسيم مانند عوالم بعد خود، نمي توانيم خوب عمل کنيم. اينطور نيست که انسان فقط بايد عوالم بعد خود را ببيند تا خوب بتواند کار کند. وقتي که شما مي خواهيد براي بيست سال آينده ي خود برنامه ريزي کنيد بايد گذشته ي خود را نيز ببينيد. همانطور که ديدن آينده در برنامه ريزي لحظه اي ما موثر است، ديدن گذشته نيز موثر است. حضرت وارد مسجد شدند و ديدند که عده اي دور يک نفر جمع شده اند. حضرت علت را پرسيدند. گفتند: اين فرد علامه است و علم انساب را مي داند. حضرت فرمودند: اين که علم نيست اين يک فضلي اضافه است. همانطور که آينده شناسي در برنامه ريزي ما دخيل است گذشته شناسي نيز به همين صورت است. اگر حجاب برداشته شود فرد مي تواند عوالم گذشته ي خود را وقوف و شهود کند. آن موقع روشن تر مي تواند عمل کند و مي فهمد که چه سرمايه اي دارد و تا کجا مي تواند برود. و در افزايش سرمايه ي خود چکاري بايد انجام دهد. فريقين نيز روايات زيادي از نبي اکرم و ائمه در خصوص عوالم نقل کرده اند. حضرت در زمان معراج عوالم را ديدند و بعداً آن را شرح دادند. در اين سلسله مباحث بسياري از آنها مورد وفاق و اجمال مسلمين است. برخي از آنها نيز مورد وفاق اماميه است. برخي مطالب نيز مورد اختلاف است. حتي در مورد تفسير برخي مطالب در بين علماي اماميه وحدت نظر وجود ندارد. ورود ما به اين فضا و بحث ها ورود تفضيلي نيست. اينکه بين مناقشات عالم ذره کدام درست و کدام غلط است، بسياري از اين مناقشات با استدلال حل و فصل نمي شود. همينقدر که انسان فهميد يک عالمي است بايد يک راه هاي ديگري را برود تا آن عوالم خود را دريابد و بتواند در تربيت خود از آن استفاده کند و گرفتار بحث هاي نظري نشود. بحث هايي که خلاف غرض قرآن است. استادي مي گفت که قرآن آمده تا با بازيگري مبارزه کند. بعضي وارد قرآن که مي شوند مي خواهند در آن بازيگري کنند بايد مراقب باشيم که به آن مبتلا نشويم. بنابراين دو نکته وجود دارد: اول اينکه در اين عوالم مومن و کافر صف خود را از هم جدا کرده اند. يعني يک عده پذيرفته اند و مومن شده اند اما يک عده نپذيرفته اند. در برخي عوالم آمده که اين عالم ميثاق تکرار شده است. لذا گاهي به ذر ثاني و ذر ثالث تعبير شده است. اين ميثاق ها گرفته شده، عده اي مومن و عده اي کافر شده اند. در ضمن اين کفر و ايمان در سرنوشت بعدي آنها دخالت کرده است. يعني حتي وقتي خواسته اند براي آنها طينتي بزنند بگونه اي عمل کرده اند که آن طينت با آن نوع اختيار آنها تناسب داشته است. کما اينکه در اين عالم هم به همين صورت است. اگر کسي مومنانه رفتار کند رزق حلال روزي او مي شود. و اگر اين رزق جذب وجود او شود، قواي نوراني بوجود مي آورد. اگر هم دنبال حرام برود، رزق او حرام شده و قواي ظلماني در او بوجود مي آورد. عوالم قبلي نيز به همين صورت است. يک طينتي براي فرد شکل گرفته که خيلي از آنها متناسب با تکاليف و عهدهاي آنها بوده. در همان عوالم نيز ملحق شدن به صف انبياء و جبهه ي انبياء و يا جدا شدن از آنها شکل گرفته است. در برخي از آن عوالم حتي خيلي واضح خداي متعال آتشي را برافروخت و به اصحاب يمين در حالي که ذراتي بودند دستور داد به آن آتش وارد شوند، همين کار را کردند. به اصحاب شمال دستور داد اما وارد نشدند. تفسير اين مسئله در روايت وجود دارد. وقتي اصحاب يمين وارد شدند اين آتش براي آنها گلستان شد. وقتي اصحاب شمال ديدند، اشتباه کردند و به خداي متعال گفتند که تکليف را تجديد کند. خداوند توبه ي آنها را پذيرفت و تکليف را تجديد کرد. براي بار دوم مومنين وارد شدند اما آن دسته ورود نکردند. سه بار اين مسئله تکرار شد تا صف ها کاملاً از هم جدا شد. بهشت هميشه پوشيده به سختي ها است اما باطن آن بهشت است. عبور از نفس و عالم ظلماني طاغوت کار دشواري است. ولي باطن آن بهشت، عبوديت و وادي توحيد و ولايت است. البته شهوت راني کار آساني است اما باطن آن جهنم و اولياء طاغوت است. در روايت است که پرسيدند: وقتي ما ذره بوديم چگونه مي توانستيم اين تکاليف را عمل کنيم؟ فرمود: آنچيزي که لازمه ي تکليف بود خدا در آن عالم داد. يعني حضرت مي خواهند بگويند که به صورت ظاهري و نمادي نبوده بلکه يک امتحان واقعي بوده. واقعاً در آن عالم مومنين و کفار از يکديگر جدا شدند. عده اي توحيد و ولايت انبياء و معصومين را قبول کردند. حتي در روايت است که از انبياء ميثاق خاص گرفته شده. اين مسئله درقرآن نيز آمده است.

سوال- لطفاً در خصوص آيات 103 تا 126 سوره ي مبارکه ي صافات توضيح بفرماييد.

پاسخ – داستان امتحان ابراهيم خليل در اين آيات آمده است. خداي متعال در سن پيري به حضرت ابراهيم يک فرزندي دادند که جزو انبياء هستند. از همان اول تکليفي براي ايشان مقرر شد که فرزند را در کنار بيت الله الحرام در يک بياباني قرار دهند. حضرت اين کار را کردند تا به زمان رشد ايشان رسيد. در آن زمان تکليف شد که فرزند را در منا قرباني کنند. اين مسئله را حضرت ابراهيم با اين فرزند در ميان گذاشتند و کار را انجام دادند. وقتي هردو تسليم خداي متعال شدند که منظور نظر خداي متعال نيز بود و حضرت اسماعيل به صورت گذاشته شد تا قرباني شود. اين خيلي مهم است که در مقام ذکر و توجه به خداي متعال ترديدي وجود نداشته باشد. در اين مرحله نيز شيطان وارد شد تا ترديد ايجاد کند اما حضرت او را رجم کرد. زماني که حضرت با قاطعيت کار را انجام دادند، به ايشان ندا رسيد که تکليف انجام شد. يک نکته اين است که آن تکليفي که خداي متعال از حضرت مي خواست، مقام تسليم بود و بيش از آن لازم نبود. وقتي مقام تسليم ظاهر شد و فرزند را در راه خدا داد، خداي متعال يک فرزند صالح ديگر نيز به نام اسحاق به او عطا کرد. بسياري از امتحان هايي که خداي متعال از ما مي گيرد به همين صورت است. اين امتحان مقدمه ي قطع تعلقات ما است. خداي متعال نمي خواهد چيزهايي را از ما بگيرد، حتي گرفتن هاي خداي متعال به ظاهر گرفتن است باطن آن اعطا است. به همين خاطر است که خدا را در بيماري و پيري نيز بايد حمد کرد، چون خداي متعال در گرفتن نيز اعطا مي کند. او اهل گرفتن نيست مگر اينکه بنده مستحق عذاب شده باشد. حضرت ابراهيم در اين امتحان رشد خود را کرده وبه کمال رسيد و هدف تأمين شد. بايد همه ي عوالمي که ما در گذشته داشته ايم محور برنامه ريزي براي ما باشد و به معناي جبر نيست. هيچکدام از آن عوالم در اين عالم جبر را بوجود نمي آورد وبايد با توجه به گذشته و آينده ي وسيع و با اختيار برنامه ريزي کرد.

ارسال دیدگاه


ارسال

جهت مشاهده دیدگاه های کاربران کلیک نمایید

دیدگاه ها