اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

92-05-26-حجت الاسلام والمسلمين مير باقري- حقيقت تشيع

معرفی برنامه

تاريخ: 26/5/92
موضوع: ملاک تشيع حداقلي پذيرش ولايت خداو اولياء/ بررسي خطاها ونقصان عملي شيعيان
سوال: حقيقت تشيع چيست؟ شيعيان چه کساني هستند؟
پاسخ: ما در قرآن به آيات فراواني برخورد مي کنيم (به خصوص با توجه به رواياتي که از نبي اکرم و اهل بيت معصومشان در تفسير و ترجمه اين آيات آمده است) و همچنين به معارف زيادي از اهل بيت برخورد مي کنيم، که طبقه اي به نام شيعه را تعريف مي کند و فضائل آنها را بر مي شمرد. بنده به چند آيه اشاره مي کنم که ذيل اين آيات، رواياتي از فريقين (شيعه و سني) وجود دارد که منظور در آيه، اميرالمومنين و شيعيانشان مي باشند. مثلاً ذيل آيه «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ»(بينه/7) داريم که پيامبر به اميرالمومنين مي فرمايد: مراد شما و شيعيان تان هستيد.(1) يا در سوره واقعه مردم را به سه دسته تقسيم کرده است. سابقون و اصحاب ميمنه و اصحاب مشئمه. در روايت از ابن عباس هست که: از وجود مقدس پيامبر سوال شد که سابقون چه کساني هستند؟ حضرت فرمودند: جبرئيل به من خبر داد که «ذاک علي و شيعته» يعني مقصود علي و شيعيانش هستند. منظور هم از اينکه مي گويند سابق هستند يعني «السابقون الي الجنه»(2) يعني اينکه سبقت بر بهشت گرفته اند. حقيقت ولايت معصوم که همام ولايت الله است، حقيقت بهشت است و کسي که سبقت در ولايت مي گيرد، در واقع سبقت در بهشت مي گيرد. «السابقون الي الجنه المقربون الي الله» آنها مقرب به خدا هستند و «بکرامته لهم» خدا آنها را مورد کرامت قرار داده و در جاي قرب مخصوصي قرار مي دهد.
اين گونه احاديث مختص در کتب روايي شيعيان نيست بلکه در مجامع حديثي اهل سنت هم زياد ديده مي شود. خداوند مي فرمايد «هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ»(زمر/9) آيا آنان که به معرفت راه يافته اند و اهل علم هستند (البته مقصود اين علوم صوري نيست بلکه علوم حقيقي که علم الهي هستند را مي گويد که خداوند آن را به عده اي داده است و آنها «اوتوا العلم» هستند) با آنان که به آن علم دست نيافتند، برابرند؟! قطعا اين جور نيست. «إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ» فقط يک دسته اين تفاوت را مي فهمند و از «لا يعلمون» به «يعلمون» رو مي آورند. حضرت فرمود «الذين يعلمون» ما هستيم و «الذين لا يعلمون» دشمنان ما هستند و «اولوالالباب» شيعيان ما هستند. از اين دست روايات فراوان است و يک بابي در روايات ما است.
در واقع حقيقت نورالله، امام است و اين نور در شيعيان آنها تجلي پيدا مي کند. صفات و کمال شيعيان، فرع کمال امام است. «إِنْ ذُكِرَ الْخَيْرُ كُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاهُ»(3) پس اگر شيعيان به کمالي مي رسند فرع بر کمال امام است. ما در روايات بابي داريم که ائمه نور روي زمين هستند. و بعد در روايات اين هم هست که (مثلاً در عيون اخبار الرضا) امام کاظم(ع) فرمودند جمعي از دوستان امام صادق(ع) در يک شب مهتابي که هوا هم کاملاً شفاف بود، به مهتاب و ستاره ها نگاه مي کردند و زيبايي و درخشندگي آنها را توصيف مي کردند. امام صادق(ع) فرمود: اين مدبرات چهارگانه که مقصود چهار ملک جبرئيل، ميکائيل، اسرافيل و عزرائيل هستند، هم از آسمان به شما و دوستانتان نگاه مي کنند که انوار شما، بسيار زيباتر از انوار ستاره ها براي آنهاست و همين طور که شما انوار ستارگان را مدح مي کرديد، آنها هم انوار شما را مدح مي کنند. از اين دست رواياتي که در مدح و فضيلت شيعه آمده فراوان است.
رواياتي داريم که دلالت مي کند بر اينکه ائمه شيعيان شان را دوست دارند و اين فضليت مهمي است. چون محبت امام امر ساده اي نيست. امام در مقام عصمت است و محبتشان در جايي قرار مي گيرد که خدا دوست مي دارد. اين طور نيست که دوست داشتن آن ها به بدون امر الهي باشد. روايت داريم «اني لاحب ريحکم و ارواحکم و زيارتکم»(4) من خودتان را دوست دارم، بوي شما و ديدار شما را دوست دارم و مشتاق ديدار شما هستم .
يا در روايات در مورد آيه « الَّذينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذينَ آمَنُوا»(غافر/7) دارد که ملائکه اي که حامل عرش هستند يا گرد عرش طواف مي کنند، که ملائکه مقرب هستند، يکي از کارهايشان اين است که براي مومنين استغفار مي کنند. اين يکي از فضايل مومنين است. و از اين دست فضائل فراوان است.
سوال: اين تعاريف در روايات مختص شيعيان خاص اميرالمومنين است يا شامل همه شيعيان مي شود؟
اين تعاريفي که از شيعه مي شود دو دسته است: يک دسته آن براي کامل شده ها و شيعيان خاص است. ولي اين آثار و رواياتي که من عرض کردم و روايات زياد ديگري، مختص به شيعيان درجه بالا نيست و همه طيف شيعيان که به تعريف آنها مي پردازيم، را در بر مي گيرد. اينها مورد عنايت خداوند و معصومين هستند، در دنيا مورد توجه اند، مورد توجه عالم ملائکه هستند، عالم ملکوت از نور آنها استفاده مي کنند و لذت مي برد و براي آنها استغفار مي کنند. معصومين در دنيا مشتاق آنها و در آخرت شفيع آنها هستند. پيامبر فرمود: در روز قيامت حساب و کتاب شيعيان ما به ما سپرده مي شود. سرپرستي آنها به ما داده مي شود و ما هم از خدا تقاضا مي کنيم خطايي که بين آنها و خدا بوده است را ببخشد. آن خطاهايي را هم که بين خودشان بوده و حق الناس است (که خيلي بخشش آنها دشوار است) تقاضاي هبه مي کنيم و مردم به ما مي بخشند و پاداش شان را مي گيرند. و آن خطاهايي هم که بين خودمان است و به ما جفا شده است را مي گذريم که ما بيش از همه اولي به صبر هستيم.
پس فضايل طيف شيعيان، محبت در دنيا، شفاعت در آخرت، توجهاتي که خداوند به آن ها دارد و مانند اينها است و البته از اين ها که برشمرديم وسيع تر است و ابوابي در روايات ما دارد و مرحوم مجلسي مجلداتي از بحار را در توصيف اين دسته آورده اند.
اما اين فضائلي که عرض شد براي چه کساني است و چه کساني شيعه هستند؟ کساني که ولايت پيامبر و اهل بيت او را پذيرفته اند و از ولايت ديگران اعراض کرده اند، شيعه هستند. يعني انحصار در ولايت آنها البته آنها طريق ولايت الله هستند. اين ها يک طيف هستند و درجاتي دارند که گاهي از آنها در روايات تعبير به مومنين مي شود. خيلي از اين آثاري که بيان کرديم، کساني که اين خصوصيت را دارند، واجد دريافت اين همه کمالات و ارزش ها هستند. شيعه فضايل فوق العاده اي دارند و انوار الهي در وجودشان تجلي پيدا مي کند.
تعبير عجيبي از اميرالمومنين داريم که مي فرمايد: وقتي که دوستان ما از جهنم عبور مي کنند، خطاب مي شود که خاموش شو. شعله هاي جهنم به آنها با اصرار مي گويد که زودتر عبور کنيد که نور شما شعله هاي من را خاموش مي کند. شيعيان همچنين فضائل بالايي دارند که اگر تفسير شود هر کدام ناظر به مقاماتي در عالم است. اين روايات امر ساده اي نيست که ما ترجمه کنيم و از آن عبور کنيم. همين يک کلمه که گفته شد واقعاً چه معنايي دارد و چه اتفاقي در مومن مي افتد که نورش بر آتش غلبه مي کند؟! اصلا غلبه نور بر آتش يعني چه؟ چگونه شعاع معصوم و شعاع کرامت و رحمت خدا در مومن است که غلبه بر آتش مي کند؟
اين دسته از فضايل براي طيف مومنين و شيعيان است. البته يک سري مقامات و صفات مخصوص هم براي شيعيان خاص است. روايت از حضرت علي(ع) داريم که نوف مي گويد، حضرت اوصاف شيعيان را اينگونه بيان مي کنند: شيعيان خاص، شب ها بيدار هستند، در اثر شب بيداري و عبادت رنگ شان زرد شده است، چشم هايشان در اثر اشک مجروح شده و لب هاشان بر اثر مداومت بر ذکر خشک شده است و شکم هايشان خالي است. و البته اوصاف عميق تر و لطيف تري هم در روايات آمده است.
گاهي عده اي به امام گفته اند که ما شيعيان شما هستيم ولي امام آنها را طرد کرده و فرمودند که شما محبين ما هستيد نه شيعيان. گاهي براي پذيرفتن افراد به تشيع تکاليف دشواري بيان شده است. روايت داريم که فردي آمد و گفت ما شيعه شما هستيم. حضرت فرمود: اگر مثل ابراهيم خليل شديد که «جاء ربه بقلب سليم»(صافات/84) که وقتي بر پروردگارش وارد شد، با قلب سليم وارد شد. در روايات قلب سليم به «يلقي ربه و ليس فيه احد سواء»(5) تفسير شده يعني قلبي که وقتي به ملاقات پروردگارش مي رود هيچ کسي جز خداوند در آن قلب نيست. فرمود اگر اينگونه شديد «انّ من شيعته لابراهيم» از شيعيان ابراهيم هستيد. در روايات اين عبارت به شيعه اميرالمومنين تفسير شده است. البته ظاهر آيه حضرت نوح است. بعضي اين را در روش تفسير قرآن مشکل نمي دانند، اما اين که آيه را به حضرت امير تفسير کنند، برايشان سنگين است، با اين که کمالات حضرت امير بسيار بالاتر از جناب نوح است.
پس براي همه ي شيعيان فضايلي وجود دارد و البته فضائلي هم براي شيعيان خاص وجود دارد. مثل ابراهيم خليل و سلمان که «منا اهل البيت» و حامل حقيقت ولايت هستند. شرط اصلي تشيع همان قبول کردن ولايت پيامبر و اهل بيت است و قبول نداشتن ولايت ديگران است. لذا افراد زيادي در کنار حضرت علي(ع) در جنگ بودند ولي شيعه نبودند و اين فضايل شامل آنها نمي شد. پس به نظر ما اين آيات قرآن و روايات مذکور در فضيلت شيعيان به اين معنا، بيان شده است. و هر کسي اهل بيت را دوست بدارد صرف دوستي، تشيع نيست. بعضي ها داخل در جرگه تشيع نبودند اما ادعاي تشيع مي کردند ولي ائمه از آنها نمي پذيرفتند .بعضي هم حتي شيعه بودند، ولي ادعاي درجه عالي تشيع مي کردند، و ائمه هم از آنها نمي پذيرفتند.
سوال: ملاک در شيعه و محب چيست؟ و الان کدام يک هستيم؟
پس همه ي کساني که اين سرمايه را دارند که ولايت پيامبر و اهل بيت را پذيرفتند و ولايت ديگران را نپذيرفتند، مگر اين که از طريق آنها به کسي واگذار شود، جزو شيعيان هستند و تمام صفاتي که ذکر شد براي اين شيعيان است. اما آن شيعيان کامل فضيلت ها و ثواب هاي خاص خودشان را نيز دارند.
پس اصل تشيع الزاماتي دارد: 1) ايمان از پايين ترين مرتبه اش تا بالاترين آن مراتبي دارد که اين مراتب ايمان فقط قلبي نيست يعني محبت قلبي کفايت نمي کند. بلکه ايمان و انوار ايمان و ولايت و محبت و تشيع از قلب سرچشمه مي گيرد و بعد به قواي ديگر انسان سرايت مي کند. در روايات کتاب الايمان داريم که هر عضو انسان، ايماني دارد. چشم، گوش، قلب، جوارح و قواي باطني انسان که پنهان است، هرکدام ايماني دارند. پس ايمان بايد در تمام قواي انسان جاري بشود. فکر، قلب، صفات روحي و رفتار انسان، بايد مومن بشود. پس ايمان يک امر قلبي نيست که در حد محبت قلبي يا معرفت قلبي باقي بماند، بلکه بايد به همه ي مراتب وجودي انسان تسري پيدا کند. لذا حتما بدنبال ايمان، مناسک عملي وجود دارد. اين که ما بر فقه تاکيد مي کنيم به همين خاطر است، چراکه امام صادق(ع) براي ايمان و تشيع حدودي تعريف کردند و آن را از يک معنويت مبهم بيرون آوردند. هم در مرحله قلب هم در صفات روحي و هم در فکر و هم در رفتار و در همه اين مراحل، براي آن مناسکي بيان کردند و در واقع آنرا مدون و چارچوب دار کردند و اين يکي از مهمترين برکات امام صادق است. اين به خاطر اين است که ايمان و تشيع صرفاً يک امر قلبي نيست. اين طور نيست که اگر کسي عملش ضعيف بود بگوييم شيعه نيست و اگر عملش قوي بود بگوييم شيعه است يا صرفاً يک امر قلبي تعريف شود.
2) ديگر اينکه در عين اين که ايمان به همه ي قوا سرايت مي کند، اصلش همان ايمان قلبي است که محورش تولي و تبري است. اگر کسي اين ولايت را داشت و از دشمنان پيامبر و اهل بيت تبري جست، داخل در حد ايمان است. و اين حد قلبي، مهمترين حد است. البته اين ايمان بايد به تمام قواي انسان تسري پيدا کند. پس ممکن است که کسي مومن باشد ولي خطاي عملي هم داشته باشد. تامل بقرماييد که در قرآن متقين را توصيف مي کند، و صفات والايي هم برايشان ذکر مي کند مثل «وَ سَارِعُواْ إِلىَ مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ»(آل عمران/134) که از سرعت و سبقت مي گويد نسبت به مغفرت خداوند، که ما نيازمند به اين مغفرت هستيم و سرعت به سمت بهشتي که خداوند مهيا کرده و وسعتش به اندازه ي تمام آسمان ها و زمين است، داشته باشيد. (منظور از سماوات هم فقط آسمان ما نيست بلکه همه عوالم را در بر مي گيرد) که اين بهشت «أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ» براي متقين مهيا است. بعد شروع به توصيف متقين مي کند و پنج وصف مهم براي آن ها مي آورد.
اول اينکه «الَّذِينَ يُنفِقُونَ فىِ السَّرَّاءِ وَ الضرََّّاءِ» متقين کساني هستند که تابع شرايط نيستند چه در سختي باشند و در چه در وسعت، در راه خدا انفاق مي کنند. جهاد مالي را در سختي نيز دارند و در راه خدا مي دهند. آبرو و جانشان را در سختي ها و راحتي ها به طور يکسان در راه خدا مي دهند. بعد «وَ الْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ» غضب خودشان را فرو مي خورند. اين صفت خيلي بزرگي است. بعد «وَ الْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ» آنهايي که بعد از کظم غيظ، اگر حقي هم دارند اهل عفو هستند و همه را هم عفو مي کنند. نه اين که فقط خويشاوندان را ببخشند. و البته «وَ الْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ يحُِبُّ الْمُحْسِنِينَ» کساني که علاوه بر کظم غيظ و عفو، احسان هم مي کنند و از سخت ترين صفات، احسان به کسي است که به ما بدي کرده است.
خب متقين در عين اين که اين صفات را دارند مي گويد «وَ الَّذِينَ إِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُواْ أَنفُسَهُمْ ذَكَرُواْ اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُواْ لِذُنُوبِهِمْ» وقتي فحشايي از آنها سر مي زند يا ظلمي به خودشان مي کنند استغفار دارند. البته اين درجه کامل تقوا نيست ولي بالاخره اين صفات والا را دارند و بهشت و مغفرت برايشان مهيا است و اهل کظم غيظ و انفاق و عفو و احسان هستند. دقت کنيد که آيه نمي فرمايد اين ها گناه مي کنند، چون گناه جز صفات متقين نيست. مي فرمايد «إِذَا فَعَلُواْ» اگر يک فعلي از ايشان سرزد. پس در فعلشان فسق است ولي خودشان هيچ فسقي ندارند. اين فسق از آنها صادر مي شود اما خودشان فاسق و فاحش نيستند. «او ظلموا» مرحوم فيض در تفسير خود آورده اند که گاهي ظلم کردن از فحشاء هم بدتر است. پس ممکن است اينها از متقي سر بزند،AA  اما متقين در يک مقامي هستند که «ذَكَرُواْ اللَّهَ» به ياد خدا مي افتند. در آيه ديگر قرآن مي فرمايد «إِنَّ الَّذينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ»(اعراف/201) کساني که از قبل تقوا را رعايت کرده اند وقتي شيطان (که دائما گردباد مي فرستد و دور مومن مي گردد تا راه نفوذي پيدا کند) جنودش، طوائف و گردبادهايش، اين ها را مس و تماس مي کند، «تَذَكَّرُوا» متذکر مي شوند. پس متقين وقتي شيطان آنها را مبتلا کرد، بلافاصله «ذکروا الله» و استغفار نيز متناسب با ذکرشان برايشان پيش مي آيد. در ادامه آيه خداي متعال ابليس را تهديد مي کند که وقتي اين آيه نازل شد شيطان همه جنودش را فراخوان داد، که خداي متعال ما را تهديد کرده است به اينکه «وَ مَن يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ» و براي اين دسته يعني متقين مذکور، حتما خدا مي بخشد و خطاي آنها را جبران مي کنند.
بعد مي فرمايد «وَ لَمْ يُصرُِّواْ عَلىَAA  مَا فَعَلُواْ» اصرار بر فعل شان ندارند. پس فعل از آنها سر مي زند و اصرار بر فعلشان هم ندارند. پس ممکن است که از مومن فعل فحشايي سر بزند. در واقع اصل تقوا، تشيع، ايمان، در وجود انسان است. وجود مومن، اصل ايمان است. وجودش از صفاتش مهم تر است و صفاتش از اعمالش مهم تر است. بنابراين اصل وجود مومن در وادي تقوا است و فاسد و فاحش نيست، ولي ممکن است که فسق يا فحشايي از او سر بزند. مهم اين است که مومن بلا فاصله به ذکر مشغول مي شود و به استغفار مي رسد. عبارت «وَ لَمْ يُصرُِّواْ» را دو جور معنا مي کنند بعضي مي گويند يعني اصرار بر گناه نمي کند. اما معني ديگر که دقيق تر است و از خود آيه هم استفاده مي شود، اين است که بلافاصله استغفار مي کند. کسي که بعد از توجه استغفار نمي کند، اين مُصر بر گناه است. و لو تکرار بر گناه نکند. چون متوجه بر گناه شده ولي استغفار نمي کند. اما متقين اين گونه نيستند. آنها همين که گناه کردند، به ذکر مي رسند و بعد هم به استغفار. و مصر نيستند يعني بلا فاصله توبه و رجوع و استغفار مي کنند. AA 
پس ممکن است که مومن گناهي داشته باشد. اما اولين اثر ايمان اين است که حتي کسي که پايين ترين مرتبه ي ايمان را دارد، نمي تواند لاابالي باشد و نسبت به گناه بي مبالات باشد. گناه را دوست ندارد و بي خيال نيست. نمي خواهد آن را انجام دهد و با نفس مبارزه مي کند. درحالي هم که گناه مي کند در حال مبارزه است، ولي مثل کشتي گيري است که زمين خورده است. دست از مبارزه هم برنمي دارد که «ذَكَرُواْ اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُواْ لِذُنُوبِهِمْ». حداقل تشيع اين است.
ايمان وقتي در قلب آمد (اصل ايمان آن حد قلبي است و آن تولي و تبري قلبي است) در قواي انسان جاري مي شود. يعني چشم انسان مي شود چشم مومن و متقي. يعني شعاع امام در قلبش آمده و بسط پيدا کرده و او را شيعه کرده است. پس امام در او اشاعه پيدا مي کند و بسط وجود امام در اوست و قوايش ملحق به امام مي شود و البته خودش هم تابع و شعاع امام مي شود. حال اگر شعاع امام در قلب آمد حتي در ضعيف ترين مرتبه، حتما اين شعاع به همه قواي انسان سرايت مي کند و آنها را نوراني مي کند. وقتي هم اين قواي نوراني بيايد، حتي اگر هم بلغزد اصرار بر اين لغزش ندارد. پس ممکن است در درجات پايين بلغزد زيرا هنوز به مرحله عصمت بخاطر اعتصام به امام نرسيده است و همه قوايش معتصم نشده است. ممکن است فکرش، زبانش يا چشمش بلغزد، اما فوراً استغفار مي کند و نسبت با آن خطايي که از او سرزده تدارک مي کند.
پس در باب تشيع وقتي حداقل ايمان که اين صفات و آثار و برکات برايش ذکر شده در انسان آمد، اين ويژگي ها و خواص در انسان بوجود مي آيد. همين ايمان حداقلي هم يک سرمايه بسيار گران قيمتي است. حتي ممکن است که به حسب ظاهر وراثتي باشد. اين ايمان اصلاً وراثتي نيست. ما عوالمي را پشت سر گذاشته ايم تا به دنيا آمده ايم. و در آن عوالم عهدهاي مان را بسته ايم و يک دفعه وارد ميدان نشده ايم. حتي اين که ما از چه نسلي به دنيا بياييم، در چه فضاي اجتماعي ظهور و حضور پيدا کنيم، تابع عوالم قبل است. مانند ظهور ما در قيامت که تابع ظهور ما در اين دنياست. قرآن مي فرمايد «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ»(اسراء/71) جمعيت ها را با امام شان صدا مي زنند و با او محشور مي شوند و دور او هم محشور مي شوند. پس همان طور که قيامت تابع اين دنياست، و ما دنبال هر امامي باشيم، در قيامت با آن امام مياييم، ظهورمان در دنيا نيز همين طور است. اگر ما دنبال يک امامي بوديم، در جامعه او ظهور پيدا مي کنيم و از نسل شيعيان او و در دوران او به دنيا مي آييم. اين طور نيست که اگر کسي در دوران نبي اکرم(ص) به دنيا بيايد تصادفي باشد، يا اينکه کسي جزو محبين باشد تصادفي باشد.
پس اين طور نيست که اينها وراثتي باشد و اين که بعضي ها راحت براي اين که ارزش ايمان را بزنند مي گويند اين ها وراثتي است و بايد با استدلال به دست بيايد. خيال مي کنند که استدلال معجزه مي کند. اين ايمان شهودي است و از عوالم قبل آمده است و در آن شهود بوده تکليف و امتحان و فهم بوده. اين چه ربطي به استدلال دارد؟! نمي گويم نبايد به دنبال استدلال برويم و ايمان خود را مدلل کنيم، نبايد در مقابل شيطان و مجادلات نفس به استدلال و برهان رو آوريم و اين مجادلات را دفع کنيم. اين ها حتما بايد باشد. اما خيال نکنيد ايمان با اين مجادلات درست مي شود. اين برهان ها براي مجادله با نفس و شيطان است. ايمان از عوالم قبل با شهود، عهد و تکليف و بارهاي سنگين درست شده است. کما اين که اين دنيا هم همين گونه است که «وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقين»(حجر/99) معناي ظاهري آيه اين است که يقين بعد از عبوديت به سراغ انسان مي آيد. اين طور نيست که از اول به انسان يقين را بدهند. استدلال يقين درست نمي کند. استدلال يک طرف را تسليم مي کند براي اينکه انسان حرکت کند وگرنه يقين که با استدلال درست نمي شود.
عده اي استدلال را محور اصلي قرار مي دهند، که به نظرم به يونان بر مي گردد و اين انديشه ارسطويي است و انسان شناسي ارسطويي در آن اصل است، که اصل انسان را به استدلال بر مي گرداند و خيال مي کند که همه چيز با استدلال درست مي شود. خير. رکن اصلي ايمان، شهود و عهد و فطرت است. البته استدلال هم در جاي خود محترم است و مکمل اين ايمان است و نواقص آن را رفع مي کند. پس اينکه اين ايمان وراثتي است و به درد نمي خورد، حرف غلطي است. چه کسي گفته وراثتي است؟ به درد نمي خورد يعني چه؟ ما اين ايمان را از عالم قبلي آورده ايم و کلي با امام مان با خدايمان عهد و ميثاق بسته ايم، تا ما را از اين مجرا در عالم آوردند، در اين زمان و در اين نسل و در اين فضاي فرهنگي قرار داده اند. همه اينها حساب شده است و مزد کار ماست. البته تفضل است. پس ما ارزش استدلال را پايين نمي آوريم ولي ارزش ايمان خيلي از استدلال بالاتر است. اين از شبهات شيطاني دوران ماست که مي گويند اين ايمان را کنار بگذار و وارد وادي شک بشو. بعد بيا و... و بعد هم کلي مباحث معرفت شناسي حول آن درست مي کنند. اين خيلي روش غلطي است. ايمان ما محترم است و بايد با شيطان مقابله کنيم که اين ايمان را از ما نگيرند و راه مقابله با آن هم فقط برهان نيست.
اين معنا در ورايت هست که فردي نزد امام آمد و گفت «هلکت» امام فرمود: مي دانم چيست. شيطان تو را گير انداخته است و مي گويد عالم را خدا آفريده. چه کسي خدا را آفريده است؟ گفت: بله مرا گير انداخته. حضرت فرمودند همين که مضطرب ونگران هستي نشانه ايمان توست و اگر که شيطان ايمان تو را ربوده بود، ديگر نگران نبودي و شک در خدا مي کردي و راحت بودي. همين که شيطان هنگامي که مي خواهد پايه ايمان تو را متزلزل کند مضطرب مي شوي، نشانه ايمان توست. دوم اين که راه مقابله آن هم ذکر است و وقتي سراغت آمد بگو «لاحول ولا قوة الا بالله العلي العظيم» و البته ذکر او متناسب با خودش بود. مي گويد از اين به بعد هر وقت اين ذکر را مي گفتم ديگر تمام مي شد.
بنابراين راه به دست آوردن ايمان فقط استدلال نيست. سرمايه ايمان يک سرمايه ازلي است نمي توانيم آن را به راحتي از دست بدهيم و با استدلال آن را بچينيم. مگر مي شود انسان کاخي را که با عهد و شهود و تکليف برداشته است ويرانش کند و با استدلال آن را بنا کند. در ضمن اگر شيطان ايمان را ببرد در استدلال شما هم نفوذ مي کند. اگر انسان ايمانش را محکم نگه دارد استدلالش هم درست مي شود. همه حکماي اسلامي استدلال شان را حول ايمانشان مي چيدند. و برعکس شيطان ايمان فيلسوفان ملحد را مي گرفته و آنها کاخ استدلال درست مي کردند. و اين کاخ استدلالي سر از جاي ديگر در مي آورد. پس ايمان چيز بسيار گران قدري است و همه اين آثاري که گفته شد براي همين ايمان است. مانند استغفار ملائکه، محبت اهل بيت، شفاعت و نورانيت.
پس اين ايمان حداقلي اول بايد جاري شود و همه ي مراتب وجودي و قواي انسان را در بر بگيرد تا به قواي ظاهري برسد و ديگر اينکه مومن حتما بي مبالات نيست. و حتما اهل اصرار نيست. هر کجا ايمان بيايد اولين اثرش اينست که «جعل صلاتنا عليکم و ما خصنا به من ولايتکم، طيبا لخلقنا و طهارة لانفسنا و تذکيةAA  لنا» انسان پاک مي شود. و بعد هم «کفارة لذنوبنا» اين آخر کار است. بنابراين اولينش طهارت نفس است. ايمان طهارت نفس مي آورد و شرک و قذارت ها را مي برد و نمي گذارد کسي وارد اين فضاي ولايت شود.
سوال: پس اگر اين آثار را ما در عملمانAA  نبينيم بايد به ايمان مان شک کنيم؟
هرگاه انسان احساس کرد که در مقابله با هجوم شيطان بي مبالات شده است بايد در ايمانش شک کند. ولي وقتي انسان لاابالي نيست در حال مبارزه است و اگر خيلي قوي باشد و توکل انسان زياد باشد پيروز است. که فرمود قوي ترين مردم متوکلين است. اگر توکل شما ضعيف شد ممکن است که از شيطان ضربه بخوريد. ولي وقتي ضربه خورديد دوباره به وادي توحيد و استغفار برمي گرديد. پس هرگاه انسان ديد که نسبت به اخلاق و فعل و اندشه بد بي تفاوت است و ترديد شيطان در ايمان را مي پذيرد، بايد به ايمانش شک کند. آنگاه بايد دوباره عهدهايي را که با خدا داشته تجديد و محکم کند و صرفا ديگر استدلال نيست. يعني اگر عهدهايش را محکم نکند استدلالها هم کارگشا نيست. محکم کردن عهد يعني اينکه عهدهاي که با خدا داشته را دريابد و تجديد کند و بدون اين با استدلال درست نمي شود. وقتي اصل ايمان را بگيرد پايه هاي استدلال را سست کرده است، پايه هاي استدلال در قلب انسان است نه در فکر. وقتي پايه هاي استدلال را شيطان بر هم زد، استدلال کاري ازش ساخته نيست. وقتي انسان ايمانش را محکم گرفت، استدلال و برهان هم درست مي شود. غلبه بر مجادله نفس و شيطان هم حاصل خواهد شد.
همين مقدار صفت، عمل و رفتار بد که گاهي در مومن ظهور مي کند، از ولايت حقه و ايمانش نيست. لذا فرمود وقتي مومن فلان گناه را مي کند، ايمان از او سلب مي شود. آن فعل ناشي از ايمان نيست. اگر ايمان حاضر بود آن عمل از انسان سر نمي زد. وقتي انسان گناهي انجام مي دهد ايمان پنهان مي شود و از او فاصله مي گيرد. آن «روح الايمان» از او جدا مي شود و آن قوه در محيط ايمان نيست و از فضاي ولايت بيرون مي رود و اين بد است. حتي شرک خفي و رياي قابل بخشش (ما يک شرک غير مغفور داريم که براي خدا علني شريک قرار مي دهد و اين قابل بخشش نيست که «إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِک»(نساء/48)) هم مال ولايت اهل بيت نيست. حضرت فرمود «من اشرک بعبادة ربه فقد اشرک بولايتنا»(6) هر کس در عبادت شرک خفي دارد در ولايت امام شريک قرار داده است. اگر از ولايت ما بيرون نمي رفت از توحيد هم بيرون نمي رفت.
سوال: در محضر قرآن هستيم و صفحه 422 قرآن کريم که آيات 31 تا 35 سوره مبارکه احزاب است. توضيحي بفرماييد.
مطلبي در سوره احزاب آيه 33 داريم که البته ذيل تکاليفي است که خداوند براي همسران پيامبر بيان فرموده است. اما تقريبا جاي اختلاف بين اماميه نيست بلکه اجماع است و در ميان علماي بزرگ اهل سنت و محققين شان روايات متعددي در اين زمينه است که اين آيه ناظر بر نبي اکرم(ص) و اميرالمومنين(ع) و فاطمه زهرا(س) و فرزندان ايشان است. «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً» همانا پيامبر و اهل بيت از هرگونه رجس و ناپاکي دور هستند. اين يک بشارت تطهير تام و تمام براي پيامبر و اهل بيت است که روايات آن هم متعدد است. پيامبر اهل بيت خودشان را زير عبا جمع کردند و از خدا در خواستي کردند، خداوند هم اجابت کرد و آيه نازل شد. خداي متعال تطهير خاصي را بر نبي اکرم بشارت دادند و بشارت اين تطهير هم مستمر است. يعني خداوند اجازه هيچ رجسي را در ساحت معصومين در هيچ عوالمي نداده و نخواهد داد. عوالم آنها صدق، اخلاص و توحيد محض است و از غير خداي متعال مطهرند. يعني در مقام اخلاص تام در عبوديت و حب هستند. اين سرچشمه تمام طهارت هاست.
يک وقت ما گناه مي کنيم و اين گناه در عالم چاره دارد. اگر امام العياذ باالله گناه کند، ديگر چاره ندارد. يک موقع ما بد هستيم و از اين بدتر يک موقع بدي را العياذ بالله به خدا نسبت مي دهيم که ديگر اين چاره اي ندارد. اگر خدا را سرچشمه خير دانستيم،AA  که خير محض است، بدي هاي ما قابل تدارک است. اصلاً همه بدي هاي ما در مقابل خير او چيزي به حساب نمي آيد. «هبني و ما خطري» من با همه دامنه وجوديم در دستگاه تو قابل ذکر نيستم ولو با وسعت گناهانم که «إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ» يک موقعي امام انسان العياذ بالله که محور عوالم خلقت وجامعه تاريخي مومنين است، خطا مي کند. اين را ديگر نمي شود پاک کرد. يعني خطاي در قلب و فکر و... در هر عالمي از عوالم امام، يک ترک اولي اتفاق بيفتد کائنات به هم مي ريزد. اين است که چون عصمت همه عالم با آنها است و آنها داراي عصمت کليه هستند، خداي متعال ضامن طهارت مطلق اين ها در همه عوالم وجوديشان است. البته اين طهارت هم تفضل خداوند و هم تقاضاي آنها و عبادت آنهاست.
لذا اگر از طهارت شيعيان بحث کرديم، بخاطر اين است که امام آنها امام طاهري است و ولي شان پاک است. کسي که تحت ولايت ولي طاهر قرار بگيرد پاک مي شود. و کسي که تحت ولايت ولي جائر قرار گرفت ناپاک مي شود. لذا در کتاب هاي ما يک باب مفصلي آمده است که «إن الله لا يستحيي...» که خداوند حيا نمي کند جمعيتي را که به دنبال امام جائر مي آيند عقوبت کند حتي اگر اعمال ظاهريشان خوب باشد. زيرا محورشان بر امام باطل است و همين ظواهر هم از آنها سلب مي شود. و خداوند حيا مي کند کسي را که وجودش را تابع امام عادل قرار داده است که خدا حقيقت خلافت را به او داده است «الامام خلافة الله» عذاب کند حتي اگر در جايي بلغزد و خطا کند. پس کسي که متقي است و مي لغزد و بر لغزش خودش استغفار مي کند، مستحق عفو و رحمت است زيرا به سرچشمه ي طهارت وصل است. ريشه آن هم اين است که امام فرمود «إنّ حسنات الامام العادل تغمز سيئات اوليائه»(7) حسنات امام عادل بدي هاي دوستانش را مي پوشاند و محو مي کند و سيئات امام جائر خوبي هاي اوليائش را مي پوشاند. انشاء الله خداوند همه ي ما را بهترين از شيعيان نبي اکرم و اهل بيت قرار بدهد .
پي نوشت ها:
(1) تفسير فرات الكوفي، ص: 583
(2) الأمالي (للمفيد)، النص، ص: 298
(3) من لا يحضره الفقيه، ج‏2، ص: 616
(4) المحاسن، ج‏1، ص: 163
(5) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 16
(6) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏81، ص: 350
(7) الأمالي (للطوسي)، النص، ص: 634

ارسال دیدگاه


ارسال

جهت مشاهده دیدگاه های کاربران کلیک نمایید

دیدگاه ها