اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

97-06-25-حجت الاسلام والمسلمين بهشتي- بد سابقه‌هاي خوش عاقبت در واقعه عاشورا

معرفی برنامه


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: بد سابقه‌هاي خوش عاقبت در واقعه عاشورا
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين بهشتي
تاريخ پخش: 25- 06-97

شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
زهير باش دلم تا به کربلا برسي *** به کاروان شهيدان نينوا برسي
امام پيک فرستاده در پي‌ات برخيز *** در انتظار جوابت نشسته تا برسي
چه شام باشي و کوفه چه کربلا اي دل *** مقيم عشق که باشي به مقتدا برسي
زهير باش بزن خيمه در جوار امام *** که عاشقانه به آن متن ماجرا برسي
مريد حضرت ارباب باش و عاشق باش *** که در مقام ارادت به ادعا برسي
تمام خاک جهان کربلاست پس بشتاب *** درست در وسط آتش بلا برسي
زهير باش دلم با يزيد نفس بجنگ *** که تا به اجر شهيدان نينوا برسي

سلام عليکم و رحمة الله. سلام مي‌کنم به همه بيننده‌هاي خوب و شنونده‌هاي گرانقدرمان، عزاداري‌هاي شما قبول باشد. به سمت خداي امروز خيلي خوش آمديد. انشاءالله از لحظات باقيمانده ماه محرم نهايت بهره و استفاده را ببريم و بارمان را ببنديم. حاج آقاي بهشتي سلام عليکم و رحمة الله. خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي بهشتي: سلام عليکم و رحمة الله. من هم خدمت بينندگان و شنوندگان اين برنامه سلام مي‌کنم و اين ايام را به عاشقان امام حسين در هر جاي عالم که هستند تسليت مي‌گويم. از خداوند مي‌خواهم همه ما را از رهروان و عاشقان و زائران و شفاعت شوندگان امام حسين قرار بدهد و اين عزاداري‌ها را به لطف و کرمش از همه قبول بفرمايد.
شريعتي: حتماً در اين روزها و شب‌ها ما را دعا کنيد. کربلا يک کلاس درس است و خوشا به حال آنهايي که شاگردان خوبي در اين کلاس درس هستند. درسهايي که پر از لطافت و نکته است و مي‌تواند يک معيار و ملاک براي امروز زندگي ما باشد. ما خدمت شما هستيم و بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي بهشتي: موضوعي که انتخاب کردم به نظرم موضوع جذابي است، در واقعه کربلا خوش سابقه‌هاي بد عاقبت و بد سابقه‌هاي خوش عاقبت بودند. يعني وقتي ما خدمات خوبي داريم و سابقه درخشاني داريم يک خطري ما را تهديد مي‌کند که نکند از دست برود و بد عاقبت شويم. يا اگر سوابق بدي داريم يک يأسي بر ما حاکم مي‌شود که اصلاً امکان ندارد، نکند نا اميد شويم. خيلي موضوع مهمي است. آياتي در قرآن متعدد هست که «آمَنُوا ثُمَ‏ كَفَرُوا» (نساء/137) افرادي ايمان آوردند و پس از مدتي کافر شدند، معلوم است ايمان‌ها تضمين شده نيست و بايد مراقبت کنيم. ايمان‌هاي عاريه‌اي از دست مي‌رود. آيه‌اي داريم «آمَنُوا ثُمَ‏ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَ‏ كَفَرُوا» (نساء/137) تحولاتي که در زندگي انسان پيش مي‌آيد، موضع عوض مي‌کند، رنگ عوض مي‌کند، اگر اينها را بشناسيم، در تصميمات ما تأثيرگذار است.
در قرآن کسي را داريم به نام شيطان که اميرالمؤمنين(ع) فرمود: شش هزار سال سابقه عبادت دارد. رسيد به جايي که بايد فرمانبري کند و فرمان خدا را اطاعت کند، خداوند به فرشتگان فرمود که سجده کنيد بر آدم، شيطان هم اجازه يافته بود در جمع فرشتگان باشد، «فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ، إِلَّا إِبْلِيسَ» (ص/73 و 74) ابليس اينجا نافرماني کرد و بعد گفت: من از آدم بهتر هستم. يا مثلاً ما کساني را در قرآن داريم به نام ساحراني که آمدند به جنگ موسي بن عمران، وقتي گفتگوي حضرت موسي با فرعون به نتيجه نرسيد، فرعون موسي را تهديد کرد که من کساني را دعوت مي‌کنم بيايند تو را محکوم کنند. ملت را در يک روز تعطيلي دعوت کردند اجتماع کنند و اين مسابقه را تماشا کنند. ساحران که بهترين‌هايي بودند که در آن روزگار از شهرها دعوت شده بودند، امام صادق(ع) براي اصحابشان اين ماجرا را تعريف کردند. يک کسي از امام صادق پرسيد: حديثي را از جدتان امام زين العابدين شنيديم که هضم آن براي ما سنگين است. حضرت پرسيد: چه حديثي؟ گفتند: شنيديم که جد شما فرمود: ديگران را نگاه مي‌کنيد بگوييد: آنها از ما بهتر هستند. خودتان را از ديگران بهتر ندانيد. اينها گفتند: نمي‌شود ما از خيلي‌ها بهتر هستيم. حضرت فرمود: قصه‌اي را از قرآن براي شما تعريف مي‌کنم. ساحران آمدند قبل از اينکه جلسه تشکيل شود از فرعون پرسيدند: آيا اجر و پاداشي هست اگر ما پيروز شويم؟ فرعون گفت: بله، «قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ إِذاً لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ‏» (شعرا/42) اگر شما در اين مسابقه پيروز شويد از مشاوران خودم مي‌شويد. ولي مسابقه که شروع شد، يک طرف يک پيامبر، يک طرف ديگر ساحران بودند. ساحران کار خودشان را شروع کردند. با طناب‌ها و چوب‌ها اينها را به حرکت درآوردند، به صورت مارهايي درآمد، نوبت موسي بن عمران(ع) رسيد، عصايي که خدا فرموده بود انداخت و همه چيزهايي که آنها درست کرده بودند بلعيد. اين ساحران يک فکري کردند و مطمئن شدند اين معجزه است و سحر نيست. همانجا مي‌توانستند لجاجت کنند و تن ندهند، به سجده افتادند. «قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِينَ، رَبِّ مُوسى‏ وَ هارُونَ» (شعرا/47 و 48) گفتند: ما به پروردگار موسي و هارون ايمان آورديم. فرعون در جايگاه مخصوصي نشسته بود و فرياد کشيد، «آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ» (شعرا/49) قبل از اينکه من به شما اجازه بدهم ايمان آورديد؟ من دست راست و پاي چپ، دست چپ و پاي راست شما را قطع خواهم کرد. من شما را به درختان بلند آويزان خواهم کرد. شما را اعدام خواهم کرد. اينها گفتند: هرکاري مي‌خواهي بکن. «فَاقْضِ ما أَنْتَ‏ قاض‏» (طه/72) هر قضاوتي مي‌خواهي داشته باش. نهايتاً اين جان را از ما مي‌گيري. موسي بن عمران يک دنياي ديگري را پيش روي ما باز کرد و سرنوشت ساحراني که تا ديشب در انتظار چند سکه بودند به شهادت ختم شد. امام صادق(ع) فرمود: ساحران کافران صبحگاه و شهيدان عصرگاه بودند. در يک روز کسي گمان نمي‌کرد اينها جزء شهدا باشند.
ما در هشت سال دفاع مقدس داشتيم کساني که يک تحول درونشان پيش آمد و آگاهانه و با عشق جبهه آمدند، شايد يک روز هم جبهه نبودند، رسيده جبهه عمليات شروع شده و همانجا شهيد شده است. از هزاران هزار نفر سبقت گرفتند. اين طرف هم در قرآن داريم خوش سابقه‌هاي بد عاقبت، قارون که بود؟ از فاميل‌هاي حضرت موسي بود. جزء انقلابيون بود. موسي بن عمران با فرعون مبارزه کرد، مبارزه طولاني، شايد فرعون صد هزار نفر را کشته بود ولي بالاخره به پيروزي رسيد. انقلاب حضرت موسي به پيروزي رسيده است. يکي از نفراتي که از فاميل‌هاي حضرت موسي است قارون است. در نخ پول رفت، از کجا مي‌شود کسب درآمد کرد، تجارت کرد؟ تازه انقلاب شده و او هم موقعيتي دارد، دنبال رانت مي‌گردد. قرآن مي‌فرمايد: دارايي او به اندازه‌اي بود که کليدهاي خزانه او را پهلوان‌ها حمل مي‌کردند. قرآن مي‌فرمايد: وقتي از خانه بيرون مي‌آمد، «فَخَرَجَ‏ عَلى‏ قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ» (قصص/79) با يک تشريفاتي، چه لباس‌هايي، چه مرکبي، چه خانه‌اي، چه ويلايي، تا اينکه از آسمان فرمان نازل شد که زکات بدهيد. به فقرا کمک کنيد. موسي بن عمران قاصدي را نزد قارون فرستاد که کمک کن، تو که داري! قارون گفت: «إِنَّما أُوتِيتُهُ‏ عَلى‏ عِلْمٍ عِنْدِي‏» (قصص/78) اين براي تخصص خودم است، نمي‌دهم. يعني کسي که در آغاز انقلاب همراه انقلاب است غرق شده در مال و منال. ما در کشورمان چنين کساني را داريم. چه بسا قبل از انقلاب، آغاز انقلاب فعال بودند و به مسائل تجاري و مالي کشيده شدند. به قول حضرت امام مي‌فرمود: مرفهين بي درد! قديم پدرها وقتي مي‌خواستند بچه‌ها را توبيخ کنند، يکي از کلماتي که به کار مي‌بردند اين بود: اي بي درد! يعني گاهي وقت‌ها درد وجود دارد ولي طرف حس نمي‌کند. درد مردم را نمي‌فهمد. تا اينکه خداوند قارون و اموالش را در زمين فرو برد. مردم وقتي نگاه به زندگي قارون مي‌کردند حسرت مي‌خوردند. «يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ» (قصص/79) اي کاش از اين ماشين‌هاي دو سه ميلياردي يکي ما داشتيم! اي کاش از اين خانه‌هاي چند هزار متري يکي نصيب ما مي‌شد. حالا که قارون در زمين دفن شده مردم گفتند: چقدر خوب شد دعاي ما مستجاب نشد. نابود نشديم، هلاک نشديم.
شخصيت ديگر، از فاميل‌هاي حضرت موسي بود. منتهي اين شخص عالم است. همراه انقلابيون با انقلاب و مردم بوده است. از نظر موقعيت معنوي در تفاسير داريم که مستجاب الدعوه بوده است. از نظر معنوي رشد کرده و به کمال رسيده اما متأسفانه اين اواخر به بيراهه رفت. خداوند او را تشبيه به سگ کرده است. خداوند يجا عالم بي عمل را تشبيه کرده به الاغ، «مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ» (جمعه/5) اينجا اين عالمي که بد عاقبت شد، با انقلاب بود، با مردم بود، بد مسيري را پيمود. اينها نمونه‌هاي قرآني است.
در کربلا اولين چيزي که به ذهن ما مي‌رسد، بي وفايي مردم است. ولي امروز بر عکس، مي‌خواهم بد سابقه‌هاي خوش عاقبت را بگوييم. اگر سوابق بدي داريم، اگر جرمي مرتکب شديم، روزنه‌هايي از اميد را به روي ما باز مي‌کند که حتي در ساعت آخر، در تاريخ کربلا آمده که امام حسين(ع) اصحابش را از دست داد، نماز ظهر را به جا آورد، دو نفر فقط مانده بودند. مقابل لشگر آمد اين جمله که مرحوم شوشتري مي‌فرمايد، امام حسين(ع) هشت بار استغاثه کرده است، جمله‌اي شبيه اين را فرموده: «هل من ناصرٍ ينصرني» آيا کسي هست به من کمک کند؟ اين صدا همچنان تا زمان ما طنين انداز است. آيا کسي هست از حرم دفاع کند. دو برادر هستند بد سابقه هستند، يکي اسمش ابوالهتوف و يکي نامش سعد است. اينها در لشگر عمر سعد هستند. در تاريخ نگاه مي‌کنيم اينها جزء خوارج نهروان هستند. براي داعش در تاريخ اسلام نمونه‌اي پيدا کنيم همين خوارج هستند. يعني کارهايي را با سنگدلي انجام مي‌دادند. مثلاً رهگذري داشت از شهر بيرون مي‌رفت اين خوارج از او پرسيدند: علي را دوست داري؟ سکوت کرد. خانمش همراهش بود و حامله بود. با شمشير شکاف زن را شکافتند و بچه را بيرون کشيدند. شبيه کارهايي که امروز داعشي‌ها انجام مي‌دهند و افتخار هم مي‌کنند و فيلمبرداري مي‌کنند و فيلمش را منتشر مي‌کنند. ابوالهتوف و سعد در جنگ سفين همراه اميرالمؤمنين هستند و بعد مقابل اميرالمؤمنين در جنگ نهروان ايستادند و از آن افکار انحرافي دارند. با فراخواني که در کوفه داده شد به کربلا آمدند تا امام حسين را بکشند. تا به اين ساعت رسيد، اين پيام را شنيدند «هل من ناصرٍ ينصرني» ابوالهتوف دست به شانه برادرش زد و گفت: برادر آن طرف برويم! سعد گفت: الآن؟ جنگ تمام شد! کسي نمانده است. او اين پيام را به تاريخ داد که هيچوقت براي خوب شدن دير نيست! گاهي آدم نگاه مي‌کند به گذشته و مي‌بيند کار خوبي ندارد. نوري ندارد، دستاوردي ندارد، ولي اين دو شهيد     اين پيام را مي‌دهند که هيچوقت براي خوب شدن دير نيست و فقط نياز به تصميم دارد. خدمت امام حسين(ع) آمدند. حرّ بن يزيد رياحي صبح بود، آغاز جنگ بود، هنوز کسان زيادي کشته نشدند، اينها عصر آمدند. باز امام حسين(ع) با آغوش باز پذيرفت. توبه آنها را پذيرفت و فرمود: خدا قبول مي‌کند. اتفاقاً در آغوش هم به شهادت رسيدند. آمدند با دشمن جنگيدند، همان جمعي که خودشان جزئي از آن بودند.
پايين پاي امام حسين(ع) شهداء هستند. اسامي شهدا آنجا نوشته شده است. دو سطر اول شهداي بني هاشمي هستند. از سطر سوم غير بني هاشمي‌ها هستند به ترتيب الفبا، اين شهيد اينجا نفر اول شده است. روز عاشورا از نفرات آخر است. اسمش از خوش اقبالي او اول است. ابوالهتوف! يعني گاهي خداوند به کسي مدالي مي‌دهد که کسي باور نمي‌کند. به زنداني‌ها، به قاچاقچي‌ها، به مجرم‌ها، يک مژده مي‌دهد که هيچوقت براي خوب شدن دير نيست. بزرگان علم تربيت مي‌گويند: شخصيت انسان را سه عامل شکل مي‌دهد، عامل اول وراثت، عامل دوم تربيت، عامل سوم اراده، از نظر سنگيني يعني بخواهيم اين سه عامل را وزن کنيم، سومي اراده. يعني خانمي در کاخ فرعون هست به نام آسيه، اراده کرده مؤمن باشد. اين اراده بر سفره‌هاي فرعوني، بر مرکب‌هاي فرعوني، بر موسيقي‌هاي فرعوني غلبه مي‌کند. آنوقت مثل مي‌شود «وَ ضَرَبَ‏ اللَّهُ‏ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ» (تحريم/11) اين اراده انسان است. يا در خانه پيامبر زندگي مي‌کند، پيامبران بهترين روش‌هاي تعليم و تربيت را به کار مي‌برند و خطا ندارند و معصوم هستند. اين همسر پيغمبر است ولي اراده کرده خوب نباشد. «ضَرَبَ‏ اللَّهُ‏ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ» (تحريم/10) اين دو بانو تحت تربيت پيغمبر بودند، اما تصميم گرفتند خوب نباشند. ابوالهتوف و سعد از آخرين نفراتي که خوش عاقبت شدند. معلوم مي‌شود «هل من ناصر» امام حسين بي تأثير نبوده است. استاد بنده حاج آقاي قرائتي مي‌فرمايد: گاهي فکر مي‌کنيم نهي از منکر تأثيري ندارد ولي امام حسين(ع) روز عاشورا هشت بار سخنراني کرد. تحقيقات نشان مي‌دهد بيشتر وقت روز عاشورا به سخنراني گذشته نه به جنگ. يعني امام(ع) مثل يک شمع سوخته بلکه از همين جمعيت هم يک تعدادي اين طرف بيايد. يا چه بسا همين آدم‌ها در نسل‌هاي بعد بتوانند تأثير بگذارند. نسل‌هاي بعد بگويند: عجب، يک چنين کسي هم در لشگر عمر سعد بود، تصميم گرفت و اين طرف آمد و عاقبت بخير شد. اين پيام اميد بخشي براي امروز ما دارد.
شريعتي: شخصي مي‌گفت: اينکه حضرت گفت: «هل من ناصر» نه اينکه آيا کسي نيست مرا ياري کند، آيا کسي نيست من دست او را بگيرم و ياري‌اش کنم؟
حاج آقاي بهشتي: شخصي به نام عبيد الله بن حُر جوفي است که سوابق درخشاني دارد و گناه هم زياد دارد. امام حسين(ع) در مسير که مي‌آمدند به منزلگاهي رسيدند به نام قصر بني مقاتل، ديدند يک خيمه شيکي آنجا هست و شنيدند عبيد الله بن حُر آنجاست. حضرت دو نفر از يارانشان را فرستادند او را دعوت کنند تا به جمع حسيني‌ها بيايند. عبيد الله گفت: من از کوفه بيرون آمدم به همين خاطر که حسين بن علي بخواهد وارد شود و يار و ياوري ندارد، اين خودکشي است. نه! من اين دعوت را قبول نمي‌کنم. يعني به قاصد امام حسين، به سفير امام حسين گفت: نه. اين دو نفر آمدند اين پيغام را به حضرت دادند. اين بار امام خودش با بچه‌هايش رفت. امام حسين(ع) نيازي به ناصر ندارد، عيسي بن مريم در قرآن اينطور مي‌فرمايد: «قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ‏ مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللَّهِ» (صف/14) چه کسي است که مرا کمک کند براي رسيدن به خدا؟ من اگر کمک مي‌خواهم براي خوشبختي خودت است. مي‌خواهم دستت را بگيرم. امام حسين با اين شخص گفتگوي طولاني داشت، در آخر عبيدالله بن حر گفت: من اسباني دارم تيز تک و سلاحي مؤثر دارم و اين را در اختيار شما قرار مي‌دهم. امام فرمودند: من اسب نمي‌خواهم، خودت را مي‌خواهم! يعني امامي که منت نمي‌کشد. بعد به عبيدالله فرمود: تو گناهان زيادي داري. بيا من ضمانت مي‌کنم خدا تو را بيامرزد. خدا تو را ببخشد. متأسفانه نيامد! اينها خاطرات تلخ کربلاست.
يک قصه ديگر که مردم زياد شنيدند. حرّ بن يزيد رياحي، افرادي که در ترکيب سپاه امام حسين (ع) بودند، الآن مشابه آن را داريم. فايده تاريخ اين است که به گذشته نگاه کن و براي آينده تصميم بگير. حر بن يزيد رياحي خودش و پدرش و پدربزرگش و اجدادش همه از شرفا بودند. يعني انسان‌هاي شريف و با اخلاق و با کرامت بودند. به او مسئوليت هزار نفر واگذار شد. معلوم است از نظر تدبير و مديريت و فرماندهي آدم لايقي بود. امام حسين(ع) در مسير راه که مي‌آمدند به چشمه‌هاي آبي رسيدند. به سربازان فرمودند: بيش از اندازه آب برداريد. حمل آب سخت است ولي آنها اطاعت کردند. لشگر حرکت کرد. ديده بان لشگر براي امام خبر آورد که نخلستاني را مي‌بينم. بعضي گفتند: نه ما اين منطقه را مي‌شناسيم. اين نخلستان نيست، امام حسين(ع) به آن چند نفر فرمود: به نظر شما چيست؟ گفتند: اينها نيزه‌هاي يک لشگر است. نخل نيست! بعد آن لشگر نزديک شدند، ديدند لشگر حرّ بن يزيد رياحي بود. هزار نفر و چند گردان، از يک مسيري آمده بودند که با بي آبي روبرو بودند. سالار شهيدان حضرت أباعبدالله الحسين(ع) به لشگر فرمود: به حرّ و لشگرش و اسبانشان آب بدهيد. يعني کاري که در هيچ جنگي در دنيا سابقه ندارد. حتي امام فرمود: به اسبان آنها آرام آرام آب بدهيد که تشنگي اينها کاملاً رفع شود. به نظر من حر بن يزيد رياحي تصميمي که روز عاشورا گرفت، از اينجا شروع شد. يعني يک زيبايي اخلاق از امام حسين ديد و گفت که حيف است خودش را فداي اين آقا نکند!
در تاريخ کربلا هست که يکي از سربازان حر در مسير با مشکلي روبرو شد، ماشينش پنچر شد و ديرتر از بقيه آمد. امام(ع) او را نگاه مي‌کرد که الآن تشنه است و از راه رسيده است. به يکي از اصحابش فرمود: برو او و حيوانش را آب بده. کسي که آمد آب بدهد دهانه مشک را طوري گرفت آب زيادي به صورت او پاشيد اما نتوانست بنوشد. اين بار خود امام(ع) آمد و مشک را آورد و دهانه مشک را تنگ گرفت که اين کاملاً سيراب شود.
از آب هم مضايقه کردند کوفيان *** خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
اين سرباز تازه از راه رسيده تشنگي‌اش فرو نشست، چشمانش باز شد. يکوقت ديد فرمانده خودش از روي تپه دارد اين صحنه را نگاه مي‌کند. حر داشت تماشا مي‌کرد که فرمانده سپاه مقابل به سرباز او با حوصله آب مي‌دهد. وقت نماز شد، امام حسين(ع) از مکه که راه افتاد، يک نفر را مسئول نماز کرد. فرمود: تو مراقب وقت‌هاي نماز باش و اذان گوي لشگر من تو هستي. اسمش حجاج بن مسروق بود. در مقاتل او را به عنوان مؤذن شهيد ناميدند. به حر فرمود: تو با سپاهت برويد نماز بخوانيد، ما هم نماز بخوانيم. حر گفت: نه، ما به شما اقتدا مي‌کنيم! ما به اين انقلاب فرهنگي مي‌گوييم. يعني امام حسين(ع) با اخلاق و منش خود، يک انقلابي در وجود حر ايجاد کرد و اين خيلي مهم است. شب عاشورا شد، نشست فکر کرد. حديث داريم «كَانَ أَكْثَرَ عِبَادَةِ أَبِي ذَرٍّ رَحِمَهُ اللَّهُ التَّفَكُّرُ وَ الاعْتِبَارُ» (بحارالانوار، ج 68، ص 323) چه چيزي بهتر از فکر که انسان مرور کند داده‌هايي که خدا به او داده، تکليف‌هايي که به دوش او گذاشته است، صبح روز جنگ شد، فرماندهان مشخص شدند، يکي از فرماندهان لشگر عمر سعد حر است. آمد فاصله گرفت از لشگر خودش، يکي از دوستانش به او نزديک شد و ديد دارد مي‌لرزد، گفت: اگر از من مي‌پرسيدند در عراق شجاع‌ترين‌ها را نام ببر يکي تو را اسم مي‌بردم، چرا مي‌لرزي؟ گفت: خودم را بين بهشت و جهنم احساس مي‌کنم. نه امکان ندارد آتش را انتخاب کنم. فاصله گرفت و با يک بهانه او را فرستاد و گفت: تو نمي‌خواهي اسبت را آب بدهي؟ به سمت خيمه‌هاي أبا عبدالله حرکت کرد. دست‌هايش را روي سر گذاشت، سپرش را برعکس کرد که لشگر مقابل فهميدند ايشان مي‌خواهد پناهنده شود. الآن پرچم سفيد نشان صلح است. به لشگر امام حسين نزديک شد و اول از حضرت عذرخواهي کرد. گفت: من کسي بودم که راه را بر شما بستم. امام حسين به حر در همان جاده فرمودند: دليل آمدن من نامه‌هايي است که مردم کوفه به من نوشتند و مرا دعوت کردند. حر گفت: من از نامه‌ها خبر ندارم. کسي بود مسئول نگهداري نامه‌ها بود. امام(ع) او را صدا زد و نامه‌ها را نشان داد. حر گفت: من کار به نامه‌ها ندارم. مأموريت من اين است که جلوي شما را بگيرم. مأمور و معذور هستم. امام گفت: ما به شهر خودمان برمي‌گرديم. گفت: نه، اجازه نمي‌دهم. اصلاً اجازه نمي‌دهم شما به جايي برويد. امام آنجا به او نهيب زد که مادرت به عزايت بنشيند! اين مرسوم بود در بين اعراب، باز حر اينجا ادب خودش را نشان داد. گفت: من اجازه نمي‌دهم، مادر شما بانوي شريفي است، من جواب شما را نمي‌دهم. بي بي دو عالم فاطمه زهرا دستش را گرفت. حالا آمده دارد گزارش مي‌دهد من همان هستم. چون تقريباً سي فرسخ همراه امام حسين بود. هرکاري خواست امام بکند ممانعت کرد. گفت: دستور دارم شما را از نزديک آب‌ها گذر ندهم. به آب دسترسي نداشته باشيد. هي حضرت را عصباني مي‌کرد. حالا تکرار مي‌کنم که من فلاني هستم. اين کارها را کردم، حالا فهميدم اشتباه کردم. اين کار من توبه به حساب مي‌آيد؟ امام فرمود: بله اين توبه قبول است. من از خدا مي‌خواهم که تو را ببخشد! حالا پياده شو و در جمع اصحاب من بيا. حر گفت: نه من خوش دارم از اين به بعد اولين کسي باشم که پيش روي شما کشته شوم. حالا به سمت لشگر رفت و باز با منطق با لشگر سخنراني کرد. يعني جنسش با جنس امام حسين(ع) است و فقط سراغ شمشير نمي‌رود. لشگر مقابل او را تحقير کردند، بالاخره قهرمانانه مي‌جنگد، با زهير بن قين همدست مي‌شوند و هجوم مي‌آورند تا روي زمين مي‌افتد. يکوقت چشم باز مي‌کند و مي‌بيند سرش روي دامن امام حسين(ع) است.
الآن در جامعه ما کساني که به لحاظ سياسي و خط فکري نادرست هستند، وجود دارند. ولي حساب و کتاب که مي‌کنند مي‌بينند نه، من اشتباه آمدم. حالا هرکس هرچه مي‌خواهد بگويد. من اگر توبه کنم يا در اين حوزه بيايم، چه قضاوتي خواهند کرد، اين به لحاظ قلب نوراني که دارد با خداي خود معامله مي‌کند. حر چنين کاري کرد. فرماندهي هزار نفر چه درآمدي براي او داشت. از آن جنگ برمي‌گشتند، زمين و خانه و سکه بگيرند، همه دنيا را کنار گذاشت و حساب کرد نورانيت و خوشبختي من در پرتو اين است که با امام حسين باشم. شخصيتي که حاضر شد از نظر اخلاقي به دشمن خودش آب بنوشاند. يک الگو براي همان‌هايي که تصميم مي‌گيرند و بعد ترديد پيدا مي‌کنند. مثل حر، در همه روزگارها هست. بد سابقه‌هاي خوش عاقبت.
شريعتي: در تهران و شهرهاي بزرگ اگر اتوبان و بزرگراهي را اشتباه رفتي بايد اينقدر بروي تا به يک بريدگي برسي و خروجي پيدا کني، در اين مسير هرجا تصميم گرفتي برگردي مي‌تواني برگردي.
حاج آقاي بهشتي: در قرآن داريم خداوند تواب رحيم است، هم توبه را مي‌پذيرد و هم دوستت دارد. «إِنَ‏ اللَّهَ‏ يُحِبُ‏ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِين‏» (بقره/222) تواب يعني کسي که گناه مي‌کند و توبه مي‌کند و باز گناه مي‌کند و توبه مي‌کند. همين را خدا مي‌گويد: دوستت دارم.
شريعتي: امروز صفحه 444 قرآن کريم، آيات 55 تا 70 سوره مبارکه يس قلب قرآن را تلاوت خواهيم کرد.
«إِنَ‏ أَصْحابَ‏ الْجَنَّةِ الْيَوْمَ فِي شُغُلٍ فاكِهُونَ «55» هُمْ وَ أَزْواجُهُمْ فِي ظِلالٍ عَلَى الْأَرائِكِ مُتَّكِؤُنَ «56» لَهُمْ فِيها فاكِهَةٌ وَ لَهُمْ ما يَدَّعُونَ «57» سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ «58» وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ «59» أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ «60» وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ «61» وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلًّا كَثِيراً أَ فَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ «62» هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ «63» اصْلَوْهَا الْيَوْمَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ «64» الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى‏ أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ «65» وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلى‏ أَعْيُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ فَأَنَّى يُبْصِرُونَ «66» وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلى‏ مَكانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِيًّا وَ لا يَرْجِعُونَ «67» وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَ فَلا يَعْقِلُونَ «68» وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ «69» لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكافِرِينَ «70»
ترجمه: بى شك اهل بهشت در آن روز به خوشى مشغولند. آنان و همسرانشان در زير سايه‏ها بر تخت‏هاى زينتى تكيه مى‏زنند. در آن جا (هر گونه) ميوه براى آنان مهيّا است و هر آن چه بخواهند برايشان موجود است. سلام، سخن پروردگار مهربان به آنان است. و (گفته مى‏شود) اى گناهكاران و مجرمين! امروز (از نيكوكاران) جدا شويد. اى فرزندان آدم! مگر با شما پيمان نبستم كه شيطان را اطاعت نكنيد كه همانا او براى شما دشمنى آشكار است. و تنها مرا بپرستيد، كه راه مستقيم همين است. امّا شيطان گروه زيادى از شما را گمراه كرد، پس چرا تعقّل نمى‏كرديد؟ اين همان جهنّمى است كه به شما وعده داده مى‏شد. امروز وارد آن شويد و به خاطر كفرى كه داشتيد، به آتش آن بسوزيد. امروز بر دهانشان مُهر مى‏نهيم و دست‏هايشان با ما سخن مى‏گويند و پاهايشان به آن چه كسب كرده‏اند گواهى مى‏دهند. و اگر بخواهيم فروغ ديدگانشان را محو مى‏كنيم، پس آنگاه كه در راه سبقت مى‏گيرند، چگونه خواهند ديد؟ و اگر بخواهيم آنان را در جاى خود مسخ مى‏كنيم (و به مجسّمه‏هايى بى‏روح مبدّل مى‏سازيم،) به گونه‏اى كه نه بتوانند به راه خود ادامه دهند و نه بر گردند. و هر كه را طول عمر دهيم، او را در آفرينش واژگونه مى‏كنيم. (حافظه‏اش به فراموشى سپرده مى‏شود، قدرتش به ضعف مى‏گرايد و قامتش خم مى‏گردد) آيا تعقّل نمى‏كنند؟ و ما به او (پيامبر) شعر نياموختيم و سزاوار او نيز نيست، آن (چه به او آموختيم) جز مايه‏ى ذكر و قرآن روشن نيست. (اين قرآن براى آن است كه) تا هر كس زنده (دل) است، هشدارش دهد و (حجّت را بر كافران تمام كند) و گفتار خدا درباره آنان محقّق گردد.
شريعتي: ثواب تلاوت آيات امروز را به امام مجتبي و فرزندان گرانقدرش خاصه حضرت قاسم بن الحسن هديه مي‌کنيم که امروز نوجوانان عزيز در احلي من العسل و اين سوگواره سنگ تمام گذاشتند. انشاءالله همه ما جا پاي حضرت قاسم بگذاريم و فدايي امام‌مان شويم. اين هفته قرار گذاشتيم از حضرت آيت الله العظمي آقا مجتبي تهراني ياد کنيم، اين عالم مجاهد و مبارز که شايد قدرش را در زمان حياتش کمتر دانستيم.
حاج آقاي بهشتي: ايشان حقيقتاً شخصيت بزرگي هستند که امکان بهره‌برداري ما از آثار ايشان هست. نکته اول اينکه ما کم کسي را داريم به صورت تخصصي از بين علما روي موضوع اخلاق چند دهه عمرشان وقت گذاشته باشند. يعني چند دهه عمرشان چهارشنبه شب‌ها که مشتري‌شان جوانان بودند و تعداد پيرها زياد نبود، دانشجويان و دانش‌آموزان بودند. موضوعي که هدف بعثت پيامبر اسلام است «بعثتُ لاتمم مکارم الاخلاق» بخشي از سخنراني‌ها پياده شده و چاپ شده و قابل استفاده است. سايت ايشان قابل استفاده است. نکته دوم اينکه ايشان در پايان جلساتشان روضه مي‌خواندند. مرجع تقليد بودند و رساله داشتند ولي افتخار مي‌کردند به اينکه روضه أباعبدالله(ع)، روضه فاطمه زهرا را بخوانند و اين ويژگي بسيار خوب ايشان بود.
شريعتي: کتاب «سلوک عاشورايي» مجموعه مباحث حاج آقا مجتبي تهراني است در ده منزل که يکوقتي در شرح خطبه منا اين کتاب را معرفي کرديم. کتابي که دست من هست منزل هشتم است، با عنوان غيرت ديني، در ده منزل بسيار کتاب خوبي است. براي تهيه کتاب به 20000303 پيامک بدهيد، دوستان من شما را راهنمايي خواهند کرد.
حاج آقاي بهشتي: دو سه نفر از شهداي کربلا هستند که نامشان کم برده مي‌شود. در حرم امام حسين اسم اين نفر در نفرات آخر نوشته شده است. اسمش هفهاف است. يک اسم نا آشنايي است. قاصد امام حسين به بصره رسيد. تا رسيد حکومت نظامي بود و دستگير شد و به شهادت رسيد. ولي محتواي نامه امام بين مردم پخش شد. از کل شهر پر جمعيت بصره يک نفر داوطلب شد به کربلا بيايد و همين هفهاف بود. ولي پول وسيله نداشت، به هرکس رو انداخت که يک شتري، اسبي، وسيله‌اي به من بدهيد، همه ترسيدند. فاصله بصره تا کربلا صد فرسخ نزديک ششصد کيلومتر بود. مأمورها در جاده‌ها، گزنده، درنده، جاده‌ها پر خطر بود. اين شخصيت بزرگ تنها و بدون وسيله اين ششصد کيلومتر راه را پيمود. چقدر بايد انگيزه وجود داشته باشد. گاهي ما تاکسي نباشد براي روضه نمي‌رويم. غروب عاشورا به کربلا رسيد. خيمه‌ها در آتش مي‌سوخت. از کسي پرسيد: چه خبر؟ گفتند: همين که مي‌بيني، همه را کشتيم. اين شهيد، شهيدي است که بعد از شهادت امام حسين به شهادت رسيد. تنهايي در غربت در غروب عاشورا جنگيد. اين اراده او را نشان مي‌دهد که اگر همراه ندارم، شمشير و وسيله ندارم، جاده طولاني است، هيچ عاملي باعث نشد او متوقف شود.
نفر بعد شخصي است که تيرانداز مجربي است. او هم جزء سپاهيان عمر سعد بوده است. لشگر عمرسعد شب عاشورا کساني را فرستاد که از لشگر امام حسين گزارش تهيه کنند که از اينها تعدادي برنگشتند. يعني يک فضايي را ديدند که بهشت است. آنهايي که برگشتند اين صحنه را ديدند که همه را ديديم در حال قيام، در حال رکوع و سجده، صداي نيايش آنها شبيه صداي زنبوران عسل به گوش مي‌رسيد. اينها رويش‌هاي سبز کربلاست. نفر ديگر که مردم او را مي‌شناسند زهير بن قين است. متفکر، شاعر، نويسنده، مدير و صاحب نظر. بعد از اينکه پذيرفت با امام حسين بيايد، امام حسين او را سخنگوي لشگر خود قرار داد و بيش از هرکس در کربلا او سخنراني کرد. زهير بن قين خوش نداشت در مسير جاده هم منزل با امام حسين شود. يکجا تقدير اين شد که با أباعبدالله هم منزل شدند. داشتند غذا مي‌خوردند قاصد امام حسين صدا زد زهير کيست؟ أباعبدالله با او کار دارد. همه ميخ کوب شدند. اينجا نقش همسر را بگويم، همسر خوب که مي‌تواند جهنمي را بهشتي کند. دوست بد و همسر بد مي‌تواند بهشتي را جهنمي کند، همسر زهير گفت: أباعبدالله تو را صدا مي‌زند. فرزند پيغمبر است. اگر نمي‌خواهي کمک کني، بي ادبي نکن. در تاريخ نيست که أباعبدالله به او چه گفته است ولي نتيجه‌اش در تاريخ ثبت شده است. از خيمه بيرون آمد به يارانش فرمود: خيمه‌ها را برمي‌داريم کنار خيمه‌هاي أبا عبدالله نصب مي‌کنيم. من حسيني شدم! شب عاشورا که امام حسين فرمود: از اين تاريکي استفاده کنيد و اينجا را ترک کنيد. همه گريه کردند و اعلام وفا کردند. بعضي گفتند: دوست دارم هفتاد بار زنده شوم ولي زهير گفت: دوست دارم هزار بار يا دوست دارم کشته شوم و زنده شوم و مرا در آتش بسوزانند و در راه شما فدا شوم. اين همان معرفت است. الآن در جامعه ما کساني هستند که با تغيير موضع مي‌توانند نقش زهير بن قين را اجرا کنند. در وقت نماز هم بوده، او از کساني است که بعد از ظهر عاشورا به شهادت رسيده است. امام حسين که خواستند نماز بخوانند، فرمودند: چند نفر جلوي ما بايستد، يکي زهير است. يکي سعيد بن عبدالله است.
شريعتي: «يا ليتنا کنا معکم» انشاءالله اين «يا ليتنا»‌هاي ما سرشار از اخلاص باشد.
«السلام عليک يا أبا عبدالله»

ارسال دیدگاه


ارسال

جهت مشاهده دیدگاه های کاربران کلیک نمایید

دیدگاه ها