برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: تقواي الهي در قرآن کريم (تقوا در برخورد با منافق)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين بهشتي
تاريخ پخش: 10- 04-97
بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
تا داشتهام فقط تو را داشتهام *** با ياد تو قد و قامت افراشتهام
بوي صلوات ميدهند دستانم *** از بس که گل محمدي کاشتهام
شريعتي: سلام ميکنم به همهي دوستان عزيزم، بينندههاي خوب و شنوندههاي نازنينمان، انشاءالله هرجا هستيد خداوند متعال پشت و پناهتان باشد. تنتان سالم و قلبتان سليم باشد. حاج آقاي بهشتي سلام عليکم خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي بهشتي: سلام عليکم و رحمة الله. خدمت بينندگان و شنوندگان خوب و عزيز اين برنامه سلام ميکنم. انشاءالله خداوند اين گفتگوهاي ما را موجب خير و رشد و به دور از هرگونه اشتباه و خطا و آفت و آسيب قرار بدهد.
شريعتي: بحث ما با حاج آقاي بهشتي در هفتههاي اخير بحث تقوا بود. تقوا در تعامل با مخالفين را بيان کرديم، هفته گذشته حاج آقاي بهشتي بيان کردند که يک دستهي بسيار پيچيده منافقين هستند و ما چطور ميتوانيم با آنها برخورد و تعامل داشته باشيم و در عين حال تقوا را هم رعايت کنيم. بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي بهشتي: بسم الله الرحمن الرحيم، ما دشمني به نام شيطان داريم که خداوند 14 بار در قرآن فرموده: او دشمن است. در برنامههاي آينده دربارهي او صحبت خواهيم کرد. پيامبر عزيز اسلام وقتي ظهور کرد اسلام را آورد. تا سيزده سال در مکه بودند. ما چيزي به نام منافق نداريم. تا به مدينه آمدند و تشکيل حکومت دادند. پستها مطرح شد. مسأله امکانات، اختيارات و امتيازها، از اينجا به بعد منافق مطرح شد. البته دقيق نگاه کنيم ما سه منافق داريم. يک عده منافق کساني بودند که مشغول زندگي بودند و نميخواستند زندگيشان از هم بپاشد. مسلمان شدند و بخاطر حفظ منافعشان، فکر کسب و تجارت و صادرات و واردات بودند. ما ميخواهيم براي آرامش خودمان زندگي کنيم. ظاهرها را به خاطر حفظ زندگيشان حفظ ميکردند.
گروه دوم کساني بودند که دنبال منافع بودند. غنائم، مسائل مالي، پستها، دوست داشتند يک جايگاهي در حکومت اسلامي داشته باشند. فرماندار و شهردار شوند. يکي فرمانده جنگ شود، يکي قاضي شود. گروه سوم عوامل نفوذي بودند که دشمن وقتي ديد نميتواند رو در رو با پيامبر اسلام کاري کند، اينبار عواملش را داخل مسلمانها فرستاد. نفوذ کنند و انحراف ايجاد کنند. تزلزل ايجاد کنند. ما سه جور منافق داريم. اوليها شايد خطرشان کمتر است. تظاهر به نمازخواندن و روزه گرفتن ميکنند و ميگويند: ما دنبال زندگي خودمان هستيم. کاري به مسائل ديگر نداريم و دين را حفظ ميکنيم. کسي بپرسد دين تو چيست؟ اسلام. مذهب؟ تشيع، تابعيت؟ ايران.
آيات زيادي در مورد منافقين در قرآن آمده است. بخواهيم وارد بحث منافقين شويم شايد پنج، شش جلسه نياز باشد. به خصوص در سه سوره، سورههاي بقره، توبه و منافقين. يک سوره مستقلاً براي منافقين آمده است. تعريف نفاق هم پيامبر(ص) يک جمله فرموده است که از نظر ما نفاق اين است. «مازاد خشوع الجسد علي القلب فهو عندنا النفاق» يعني ظاهر و باطن فرق کند. مردم وقتي ظاهر را نگاه ميکنند، ميگويند: ريش دارد، يا چادري است. مسجد ميآيد، نماز ميخواند، مکه ميرود. اينها ظاهرها هستند. باطنها هم اگر با ظاهر همراهي کند مؤمن ميشود. اگر ناهماهنگ باشد چيز بدي است و ما به آن تظاهر ميگوييم. چقدر حديث داريم براي اينکه اين چيزها در جامعه اسلامي نباشد. ريشه نفاق اين است. تفاوت و ناهماهنگي ظاهر و باطن.
«يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ» (آلعمران/167) با زبانشان، با دهانشان چيزهايي را ميگويند، «ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ» که در دلشان نيست. اين يعني تظاهر، اينها کجا هستند؟ آن طرف مرزها هستند؟ نه. داخل جامعه اسلامي هستند. در خانهها، مساجد، محلهها، بازار، لذا اينکه شما اشاره خوبي کرديد که اين نوع مخالف پيچيدگي دارد، يکوقت ميگوييم: مشرکين، خوب مشرکين يک جاي ديگر هستند و ما جاي ديگر، طرح و برنامه برايشان داريم. يا يکوقت اهل کتاب هستند. اما منافق بين خود ما هست و تشخيص آن سخت است و مثل يک ويروس است. يعني نه تنها نماز ميخواند مسجد ميسازد. يعني از نماز خواندن يک پله بالاتر، در قرآن در همان سوره توبه آمده است. مسجدي ساختند که جبرئيل خبرش را افشاء کرد. مسجد ضرار، يعني ضرر رساني مرکز ايجاد تفرقه و الحاد، يعني مقابله با خدا، ظاهرش مسجد است، گنبد و گلدسته و محراب و فرشهاي آنچناني، اما پايگاهي است براي الحاد، يعني مقابله با خدا، براي تفرقه، جدا کردن مسلمانها از هم، براي همين کار خيلي سخت ميشود هم بر پيامبر و هم بر مسلمانها در هر زماني. در انقلاب خودمان هم با اين مشکل روبرو بوديم.
همين امروز منافقين جلسه سالانهشان را در فرانسه برپا کردند. رئيس مجلس سابق آمريکا آمده آنجا صحبت کرده است. فرانسويها، اروپاييها و سعوديها، قصه چيست؟ در ظاهر آيه قرآن در آرمشان هست، نمازشان را در کليپها نشان ميدهند. ظاهرها را رعايت ميکنند. ما مسلمان انقلابي هستيم. آنوقت در يک روز عزيزترين و شريفترين نخبگان و زبدگان اين کشور را به طرز فجيعي به شهادت ميرسانند. چند روز قبل که هفتم تير بود يک کسي نفوذ ميکند اول به کميته انقلاب اسلامي ميآيد و بعد به حزب جمهوري اسلامي ميآيد، بعد مسئول حفاظت از سالن اجتماعات ميشود. نامش محمدرضا کُلاهي بود. اين آقا ظاهرها را اينقدر حفظ ميکند و اعتمادها را جلب ميکند. مسئول حفاظت از سالن اجتماعات ميشود. سالني که شهيد بهشتي و يارانشان آنجا جلسه ميگرفتند. يا چند ماه بعد فرد ديگري به نام مسعود کشميري ميآيد رئيس جمهور و نخست وزير را در جلسه شوراي امنيت ملي، اينقدر ظاهر را حفظ ميکند تا خودش را به دبيري شورا ميرساند. مثالهايي که ميزنيم نشان ميدهد اين چقدر پيچيدگي و ظرافت و حساسيت دارد. بعد هم بمب گذاري ميکند و فرار ميکند. در تشييع جنازه اسم او به عنوان يک شهيد برده ميشد. مردم گريه ميکردند و بعد از يکي دو ماه دادستان مصاحبه کرد که او فرار کرده و به ناروا اسمش در بين شهدا بوده است. اين خطر نفاق است. شهيد صدوقي، شهيد مدني، هر يک از اينها ملتي بودند. درست است که بعد از شهادت شهيد بهشتي گفتند: ايران پر از بهشتي است! ولي وقتي دقت ميکني قرني بايد بگذرد تا کسي مثل بهشتي، مثل حضرت امام تحويل جامعه داده شود تا بتواند قرنهاي بعد را هدايت کند. لذا موضوع امروز خيلي موضوع مهمي است.
در آغاز انقلاب يک گروه شناسنامهدار که الآن هم هستند، بعد از آنها هم هستند و بودند، در هر انقلابي هم اين پديده وجود دارد بخاطر منافع، بخاطر نفوذ، بخاطر گرفتن پستها، پديدهاي به نام نفاق وجود دارد و شيطان قبل از انقلاب در زمان سلطنت شاه يکطور ورود پيدا ميکرد و پس از انقلاب هم طور ديگر. شيطان کار خودش را ميکند. پيغمبر(ص) فرمود: من از مؤمن و مشرک نميترسم. چرا؟ چون مؤمن را خداوند حفظ ميکند و آزارش به کسي نميرسد. مشرک هم از شرکش پيداست که سينه به سينه او ميجنگيم. اما «إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمْ بَعْدِي كُلُّ مُنَافِقٍ عَلِيمِ اللِّسَانِ» (منيهالمريد، ص 137) منافقي که از زبانش علم ميريزد. يک حديث ديگر داريم «حلوُ اللسان» قشنگ حرف ميزند. يک سخنراني ميکند جمعيت را به خود جذب ميکند. بين شما هست و من از او ميترسم به شما ضربه بزند. لذا امام جمعه مستحب است در هر جمعه سوره منافقين را بخواند.
به نظرم رسيد اين سوره را خيلي فشرده مرور کنيم، نکات بسيار قشنگي در سوره هست. صفحه 554 قرآن کريم، «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم، إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ» اي پيامبر آنگاه که منافقان نزد تو آمدند. اولين کارشان تظاهر است. «قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ» گواهي ميدهيم تو رسول خدا هستي. «وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ» خدا ميداند تو فرستاده او هستي اما «وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ» اينها دروغ ميگويند. اين را تظاهر ميگوييم. حرفشان راست است که تو فرستاده خدا هستي اما اينکه ميگويد: من شما را به رهبري قبول دارم، اين يک نيرنگ است. مسلمانها مواظب باشيد به هر ادعايي، به هر شعاري دل خوش نکنيد. خدا گواهي ميدهد که اينها دروغ ميگويند. «اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّة» (منافقون/2) اينها به خدا قسم ميخوردند. به خدا چه ميکنيم، برنامه ما چيست. أَيمان يعني سوگندها، «جُنَّه» يعني سپر، روزه سپر آتش است. پشت اين سپر پنهان ميشود و به مقاصد خودش فکر ميکند. ولي ظاهر را حفظ ميکند. «فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ» جلوي راه خدا را ميگيرد. «انهم ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ» اين عملکرد خيلي زشت است. چه نوع عملکردي؟ تظاهر به چيزي و دنبال رفتن چيز ديگر. براي چه؟ براي گول زدن مردم. مردم ميگويند: اين هم حزب اللهي است. چون قرآن اسم منافقين را حزب الشيطان گذاشته است. همانکس که به ظاهر ادعاي خداپرستي، خداگرايي، مسجد، قرآن ميکند اما پشتش در پنهاني، مخفيکاري ميکند.
ما بايد چه کار کنيم؟ پيامبر عزيز ما که مرزهاي تقوا را رعايت ميکرد، يکي از اقداماتش اين بود. پي در پي ميفرمود: از ريا فاصله بگيريد. مسلمانها از ريا فاصله بگيريد. ريا يعني همين ظاهرها را نگاه کنيم، اگر تنها در خانه نماز ميخوانديم، با زيرپيراهني ميتوانستيم بخوانيم. حالا مهمان آمده تغيير لباس بدهيم. اين براي خدا هست؟ ريا از همينجاها شروع ميشود. براي خوشايند ديگران آهنگ نمازمان را تغيير ميدهيم. اگر کسي نبود يک طور ديگر ميخوانديم. يکي دروغ، يکي ريا از ريشههاي نفاق است. الآن از هرکس در دنيا بپرسيد: دروغ، ميگويند: خيلي متنفر هستم. الآن در برنامههايي که خيلي بيننده دارد که هنرمندان را ميآورند و از آنها ميپرسند: از چه چيزي بدت ميآيد؟ اولين چيز ميگويد: دروغ. همه از دروغ بدشان ميآيد، اين همان ريشه نفاق است. بعد ريا، ريا يعني تظاهر به چيزي بکنيم اما در حقيقت به آن چيز دلبستگي نداشته باشيم.
«ذلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا» دليلش اين است که اين گروه اول ايمان آوردند و بعد کافر شدند. در سوره توبه ميفرمايد: «كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ» (توبه/74) اول اسلام آوردند، با تعريفي که ما اول کرديم، منافقين متفاوت هستند. يک عده اصلاً ايمان نياوردند. اصلاً به قصد نفوذ آمدند. اما گروههايي بودند که ايمان آوردند بعد بخاطر منافع يا از ترس جانشان ايمان را کنار گذاشتند و کافر شدند.
ايمان چيزي است که به نگهداري احتياج دارد. مراقبت نياز دارد. يکي از جاهاي ديدني يزد آتشکدهي زرتشتيها هست. نهصد سال است آن آتشکده روشن است. چرا؟ چون يک جمعي کمر بستند اين روشن بماند. هيزمهايي را از جنگل به درون انبار ميآورند. بعد خرد ميکنند و انبار مياني ميآورند. از آنجا به انبار نزديک مشعل ميبرند. شيفتي کار ميکنند، صبح تا ظهر، ظهر تا شب، شب تا نوبت بعد. هر بار دو نفر، من پرسيدم: دو نفر نياز نيست. گفتند: احتمال داديم در همين فاصله يک نفر بميرد. چرا هواپيما دو تا خلبان دارد؟ اگر مشکلي پيش آمد خلبان ديگر باشد. يک عده کمر بستند اين مشعل نهصد سال روشن باشد. ايمانهاي ما هم مثل آتش است و بايد اراده کنيم اين ايمان بماند. غافل شويم و هيزم نداشته باشد، خاموش ميشود. از ايمان مراقبت نکنيم به نفاق تبديل خواهد شد. «آمَنُوا ثُمَ كَفَرُوا» (نساء/137) آياتي داريم با اين آهنگ «آمَنُوا ثُمَ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَ كَفَرُوا» همينطور بالا و پايين دارد بخاطر انتخابگري که در انسان وجود دارد.
«فَطُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ» خدا بر دلهاي آنها مُهر زد و ديگر نميفهمند. در حقيقت خودشان زمينه اين نافهمي را فراهم کردند. «وَ إِذا رَأَيْتَهُمْ» وقتي منافقان را ميبينيد، «تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ» قيافهشان تو را به شگفت ميآورد. يک ريش دارد اندازه ريش آيت الله، ريش او، ظاهر او، تلفظ او، رفت و آمد او، لباس او، خشوع و تواضعش، اينها گل ميزند. «وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ» به سخن ميآيد آدم دوست دارد حرفش را گوش کند. مخاطب اين آيه پيامبر است. اينقدر شيرين و جذاب حرف ميزنند که پيامبر هم ميل دارد گوش کند. يا اگر بگوييم: مخاطب خواننده است يعني کسي که قرآن تلاوت ميکند، اي مسلمان، منافق کسي است که وقتي به حرف ميآيد جاذبه دارد. ادبيات خوب دارد و فصاحت و بلاغات را رعايت ميکند. قلم او قلم خوشي است. فيلم هنري درست ميکند و محصولي که توليد ميکند جذاب است. اينها به ما خط ميدهد که منافق را بشناسيم.
«كَأَنَّهُم خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ» (منافقون/4) اينها مثل چوبهاي تکيه داده شده هستند. مفسرين معنا کردند يعني استقلال ندارند. بارها در قرآن آمده که منافقين به کفار وابستگي دارند. روي پاي خودشان نيستند. منافقين کشور ما اول مارکسيست بودند، يکباره در آغوش آمريکا و فرانسه و اروپا رفتند. اينها مبانيشان نوشته شده و کتابهايشان وجود دارد. اينها ميگفتند: ما با امپرياليسم مخالف هستيم. اين بخاطر همان عدم استقلال است. «خُشُب» به چوب خشک ميگويند، چوبي که درخت سبز دارد «خشب» نميگويند. از درخت قطع شود خرمي ندارد، پوک است به آن خَشَب ميگويند. تکيه داده شده يعني از خودش استقلال ندارد و روي پاي خودش نيست، به يک تشکيلاتي وابستگي دارد، به يک قدرتي وابستگي دارد،
منافقين زمان پيامبر هم همينطور هستند. عبدالله بن أُبي ارتباطاتش با مشرکين و يهوديها در تاريخ ثبت شده است. اينها هميشه با هم، هم آهنگ بودند. يک ويژگي ديگر منافقين دلواپسي آنهاست. «يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ» هر صدايي بلند ميشود، ميگويد: اين عليه ما هست. چون اينها دو رنگ هستند، داخل را يک طور مديريت ميکنند و ظاهر را يک طور، هر لحظه احتمال ميدهند لو برود. ديدگاهشان لو برود. دائم ميترسند. آرامش ندارند و اضطراب دارند. «هُمُ الْعَدُوُّ» اينها دشمن هستند. «فَاحْذَرْهُمْ» بعضي اين را ترجمه کردند که دوري کنيد. بعضي ميگويند: نميتوانيم دوري کنيم. در جامعه ما منافق هست. دقيقتر ميشود مراقب باش. يکي اينکه فاصله بگير، نميتوانيم فاصله بگيريم. از مشرک ميشود فاصله گرفت، منافق در همين جامعه است. در همين بازار و مسجد است. شما بايد بصيرت داشته باشي و تيزهوش باشي و بداني چي به چي است. «قاتَلَهُمُ اللَّهُ» خدا آنها را بکشد. «أَنَّى يُؤْفَكُونَ» چه راه بدي ميروند. اِفک يعني حرکت به عقب، يعني حرکت ارتجاعي، چه حرکت بدي را انجام ميدهند. امام جمعه در هر جمعه بايد اين حرفها را بزند. يعني مستحب است اين سوره را بخواند. معنايش اين است که مسلمانان بايد هفتهاي يکبار اين مضامين را مرور کنند.
از اينجا به بعد يک قصهاي دارد. منافقين نماز ميخواندند، زکات هم با يک کراهتي ميدادند. در جنگها همانطور که در سوره توبه آمده، جنگهايي که احتمال ميدادند غنيمت داشته باشد و مسافت آن نزديک بود شرکت ميکردند. جنگهاي دور مثل تبوک بهانه ميآوردند و نميآمدند. جنگي به نام «بني المصطلق» است که شرحش در سورههاي ديگر آمده است. پيامبر عزيز ما حرکت کردند و در اين جنگ پيروز شدند و غنائمي گرفتند و به سمت مدينه برميگشتند. مسلمانها هم دو گروه بودند: انصار و مهاجرين. مهاجرين آنهايي که به عشق اسلام از خانه و کاشانه دل کندند و به مدينه آمدند. انصار هم آنهايي که کمک کردند خانه و کاشانه و امکانات به آنها دادند و با هم برادر بودند. پيامبر سر چاه آبي رسيد. دستور ايست دادند که استراحتي بکنند و آب ميل کنند. سر چاه آب، سر نوبت برداشتن آب بين يک انصار و مهاجر دعوا شد. طبع بشر است و پيش ميآيد. آن مهاجر در محضر پيامبر يک سيلي به صورت انصار زد. اين بار آتش اختلاف همهجايي شد. مهاجرين اين طرف چاه آمدند و انصار اين طرف آمدند. رهبر منافقين عبدالله بن أُبي است. او از اين فرصت استفاده کرد و يک سخنراني داغ کرد، به انصار رو کرد و گفت: اين مزد اين است که به اينها خانه و کاشانه داديد! اين هم سيلي که خورديد. گفتند: چه کنيم؟ گفت: ديگر راهشان ندهيم. الآن ميخواهند وارد مدينه شوند و ما ميتوانيم دروازه را ببنديم.
جوان شانزده، هفده سالهاي به نام زيد بن ارقم است. اين قصه را تماشا کرد. با سرعت خودش را به پيامبر رساند و ماجرا را تعريف کرد. تنها تدبيري که به ذهن پيامبر رسيد اين بود که قافله را حرکت داد. هنوز بايد استراحت ميکردند، گفتند: بلند شويد حرکت کنيم برويم. ملت گفتند: پيامبر حرکت کرده ما هم موظف هستيم همراهي کنيم. اين بار دعوا کنندگان گفتند: سر چاه بعدي، يک پدري از شما دربياوريم. بين راه که پيامبر داشت ميرفت، سه چهار ساعت بعد بايد قافله را نگه ميداشتند دستور استراحت نداد و تا شب قافله را برد تا فردا صبح. همه خسته شده بودند. فردا صبح که از شترها پايين آمدند، اينقدر خسته بودند خوابشان برد. بعد هم ديگر دعوا را فراموش کردند. اما پيامبر ناراحت است. بزرگان انصار به پيامبر گفتند: يا رسول الله ما پيروز شديم. چرا ناراحت هستيد؟ فرمود: بله، بعضي ميخواهند ما را به شهر راه ندهند. گفت: چه کسي اين حرف را زده است؟ گفتند: بزرگ شما عبدالله بن أبي، گفتند: امکان ندارد عبدالله چنين حرفي زده باشد. آمدند به عبدالله بن أبي گفتند: شما چنين حرفي زديد؟ گفت: نه! انکار کرد. پيامبر هم قبول کرد. جبرئيل به کمک آمد و معصوميت و صداقت زيد بن ارقم را روشن کرد. چون پيامبر فرمود: جبرئيل آمد حرف تو را اثبات کرد. جبرئيل آمد همان آيه را خواند. «إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ» شأن نزول اين سوره اينجاست. اينکه ميگويند: ما رهبري شما را قبول داريم، دروغ ميگويند.
رفتند به عبدالله بن أبي گفتند: شما گفتي، بيا يک عذرخواهي کن! پيغمبر مظهر رحمت پروردگار است و قبول ميکند. ميفرمايد: «وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا» (منافقون/5) وقتي به آنها گفته ميشود بياييد، «يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ» پيغمبر براي شما استغفار کند، «لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ» رويشان را برميگردانند. سرشان را ميچرخانند. يک نوع تکبر و نخوتي دارند. حاضر نيست عذرخواهي کند. «وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ» (منافقون/5) اينها راه را ميبندند و تکبر دارند. منافق وقتي عذرخواهي ميکند براساس يک نقشه راه است. «سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ» (منافقون/6) فرقي هم نميکرد که برايشان استغفار ميکردي يا استغفار نميکردي «لَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ» خدا آنها را نميآمرزيد. چرا؟ «إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ» خداوند قوم فاسق را، يک نفر ميگويد: خدايا من اشتباه کردم. مرا ببخش به حق پيغمبرت اما اينها يک چنين نظري نداشتند.
«هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى يَنْفَضُّوا» (منافقون/7) منافقين ميگفتند: کمک مالي نکنيد. يعني به تحريم معتقد بودند. به اطرافيان پيامبر و شخص پيامبر کمک مالي نکنيد، «حَتَّى يَنْفَضُّوا» تا از هم بپاشد. اما اخبار امروز را ميديدم نوشته بود: رئيس سابق مجلس آمريکا گفته: اين اقداماتي که ما انجام ميدهيم بخاطر اين نيست که ايران پاي مذاکره بيايد. بلکه بخاطر اين است که ما اين نظام را نميخواهيم. يکي از فعاليتهاي منافقين که در روزگار ما هم هست، چه اطلاعاتي بردند. کساني که بين ما هستند اطلاعات ما را دارند. همه خبرها را دارند. منافق کسي است که اطلاعات در سينهي اوست. با ما زندگي ميکنند، در حوزه اقتصاد چه اطلاعاتي بردند، در حوزه نظامي، نانو، اينجا ميفرمايد: منافقين ميگويند: کمک مالي به پيغمبر نکنيد تا اينها پراکنده شوند. «وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» در حالي که گنجينههاي آسمان و زمين از آن خداست «وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَفْقَهُونَ» نميفهمند. اين نميفهمند را قرآن زياد تکرار ميکند. چون علم يک چيزي است و فهم يک چيز ديگر است.
دو کلمه در قرآن هست. علم و حکمت، ما به فارسي ترجمه ميکنيم: دانش و بينش. هردو ارزشمند است. دانش اطلاعاتي است که ما در مدرسه فرا ميگيريم. بينش نگاهي است که به جهان داريم. به انسان داريم. به پول داريم، به مرگ داريم. ميگويد: بينش من در مورد مرگ اين است. دانش در مدرسه ميخواند و ميرود امتحان ميدهد و آيهاش را حفظ ميکند اما بينش اينطور نيست. مگر نگاه ما به مرگ، نيستي نيست؟ مرگ مثل گلي است که ما ميبوييم. اگر خوش رفتار بوديم و خوب عمل کرديم مرگ يعني انتقال از يک قفس به يک فضاي باز. مرگ يعني انتقال از يک جاي محدود به يک جاي نامحدود. خروجي آن بينش است. منافق آن بينش را ندارد. فهم از دين را ندارد. لذا ميگويد: اگر اين تحريمها اجرا شود ديگر اثري از جمهوري اسلامي باقي نخواهد ماند. «يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدِينَةِ» (منافقون/8) وقتي به مدينه برگشتيد ميگويند: «لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ» عزيزها ذليلها را از شهر بيرون خواهند کرد. اين به همان شأن نزول اشاره دارد. عبدالله بن أبي رهبر منافقين گفت: ما عزيزها هستيم، پيامبر و مهاجرين ذليلها، عزيزها ذليلها را «لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ» بيرون خواهند کرد. در حالي که «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ» عزت براي خداست، «وَ لِرَسُولِهِ» براي فرستاده خداست. يعني به گونهاي شد که وقتي پيامبر وارد مدينه شد، عبدالله بن أبي با فاصله ميآمدند. به دروازه که رسيد جلوي او را گرفتند. ديد پسر خودش است. گفت: پسر کنار برو. گفت: نه، ما شما را به شهر راه نميدهيم! پسر عبدالله مانع ورود شد. گفت: شما را راه نميدهم مگر پيغمبر بگويد. عبدالله منت کشي کرد، کساني را نزد پيغمبر فرستاد که آقا پسر من از طرفداران شماست. پيامبر به پسرش پيغام داد که راه بده! پسر عبدالله بن أبي نزد پيغمبر آمد و گفت: من شنيدم ميخواهيد پدر مرا بکشيد. اين مأموريت را به خود من بدهيد. پيغمبر فرمود: نه، ما چنين قصدي نداريم. تا زماني که چنين مناسباتي بوده پيامبر مدارا ميکردند. اما وقتي آنها دست به اسلحه و آشوب ميزدند آيه ميگويد: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ» (توبه/73) شدت عمل! ما هردوي اينها را داريم. نرم خويي، مدارا، صبوري، حوصله. چون منافق بين مردم هست، از همان پيچيدگي برخوردار است. خيلي ظرافت دارد، ما بخواهيم فقط تندي کنيم اولاً چه بسا اشتباه شود. يک کسي با يک نفر غرض دارد ميگويد: اين منافق است. شناختش کار آساني نيست. ظاهرها همه يکسان است. گاهي پيامبر از طريق جبرئيل پشتيباني ميشد، مطلع ميشد و معلوم بود بايد افشاگري کند و افشاگري ميکرد. «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَعْلَمُونَ» (منافقون/8) اما منافقان اين را نميدانند.
پس ما در مجموع اگر بخواهيم مشروحتر بگوييم بايد سراغ سوره بقره و سوره توبه برويم. در آغاز سوره مبارکه بقره مردم را سه دسته کرده است. گروه اول متقين هستند.«الم، ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِين» (بقره/2) اوصاف متقين را آورده است. گروه دوم کافرين، کساني که فرق نميکند انذار بکني يا نکني نميپذيرند. گروه سوم منافقين، بيشترين آيه براي منافقين است. يعني در مقايسه وقتي متقين را ميبينيم يکي، دو سه آيه هست. کافرين دو آيه هست، منافقين شايد دو صفحه گاهي با مثالهايي که ميزند يا توضيحاتي که ميدهد، معلوم است يک پيچيدگي و ظرافتي وجود دارد. در شناخت آنها بايد تيزهوش باشيم. ظاهرها را نگاه کنيم مثل جنگ صفين ميشود. قرآنها را سر نيزه کردند و بعضي فريب خوردند مگر ميشود ما با قرآن جنگ کنيم؟
شريعتي: در بحث امروز عمده مطلب اين است که در مورد تقوا در تعامل با منافقين، با بصيرت و تيزبيني را داشته باشيم و وقتي به اين رسيديم که ريشههاي نفاق در او هست با شدت برخورد کنيم. ابتداي بحث مطلب مهمي را حاج آقاي بهشتي اشاره کردند که ريشههاي نفاق را در خودمان بشناسيم و جلويش را بگيريم. انشاءالله از ريا و دروغ و نفاق و همه رذيلههاي اخلاقي به دور باشيم. امروز صفحه 367 قرآن کريم، آيات ابتدايي سوره مبارکه شعرا را تلاوت خواهيم کرد.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، طسم «1» تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ «2» لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ «3» إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ «4» وَ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ إِلَّا كانُوا عَنْهُ مُعْرِضِينَ «5» فَقَدْ كَذَّبُوا فَسَيَأْتِيهِمْ أَنْبؤُا ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ «6» أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الْأَرْضِ كَمْ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ «7» وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ «9» وَ إِذْ نادى رَبُّكَ مُوسى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ «10» قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَ لا يَتَّقُونَ «11» قالَ رَبِّ إِنِّي أَخافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ «12» وَ يَضِيقُ صَدْرِي وَ لا يَنْطَلِقُ لِسانِي فَأَرْسِلْ إِلى هارُونَ «13» وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ «14» قالَ كَلَّا فَاذْهَبا بِآياتِنا إِنَّا مَعَكُمْ مُسْتَمِعُونَ «15» فَأْتِيا فِرْعَوْنَ فَقُولا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعالَمِينَ «16» أَنْ أَرْسِلْ مَعَنا بَنِي إِسْرائِيلَ «17» قالَ أَ لَمْ نُرَبِّكَ فِينا وَلِيداً وَ لَبِثْتَ فِينا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ «18» وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْكافِرِينَ «19»
ترجمه: به نام خداوند بخشنده مهربان. طا، سين، ميم. اين است آيات كتاب روشنگر. گويى مىخواهى به خاطر آن كه مشركان ايمان نمىآورند، خود را به كشتن بدهى. اگر بخواهيم معجزهاى از آسمان بر آنان فروآوريم، تا در برابر آن، گردنهايشان خاضع گردد (وبا اكراه واجبار مؤمن شوند، امّا سنّت الهى چنين نيست). هيچ تذكّر تازهاى از (طرف) خداوند مهربان برايشان نيامد، مگر آن كه از آن روىگردان بودند. پس آنان تكذيب كردند، و به زودى اخبار (كيفر) آنچه را كه به مسخره مىگرفتند به آنان خواهد رسيد. آيا به زمين نگاه نكردند كه از هر نوع (روييدنى) نيكو چقدر رويانديم؟ قطعاً در اين (آفرينش نيكو) عبرت و نشانهاى است، ولى بيشترشان ايمان آورنده نيستند. و به راستى پروردگار تو همان نفوذ ناپذير مهربان است. و (يادكن) زمانى كه پروردگارت موسى را ندا داد كه به سوى قوم ستمكار برو. قوم فرعون؛ آيا پروا نمىكنند؟! (موسى) گفت: پروردگارا! مىترسم مرا تكذيب كنند. و سينهام تنگ مىگردد و زبانم باز نمىشود، پس هارون را (نيز) رسالت بده (تا مرا يارى كند). وآنان بر (گردن) من (ادّعاى) گناهى دارند، پس مىترسم مرا بكشند (و اين رسالت به پايان نرسد). خداوند فرمود: چنين نيست، پس (تو وهارون) همراه با معجزات ما حركت كنيد كه ما با شما وشنونده (گفتگوهايتان) هستيم. به سراغ فرعون برويد و بگوييد: ما فرستادهى پروردگار جهانيانيم. بنىاسرائيل را (آزاد كن و) همراه با ما بفرست. (فرعون) گفت: آيا ما تورا در كودكى نپرورديم و ساليانى از عمرت را در نزد ما نماندى؟ و با اين حال انجامدادى آن كارى را كه انجام دادى (و يكى از افراد ما را با مشت كشتى)، در حالى كه تو از ناسپاسانى.
شريعتي: بايد يادآوري کنم که دوستان ما در فضاي مجازي و پيامرسانهاي داخلي فعال هستند، هم پيام رسان سروش و هم پيام رسان ايتا، مطالب مختصر و مفيد و چکيده مباحث ما و نکاتي که کارشناسان عزيز روي آن تأکيد دارند در فضاي مجازي و در کانال ما موجود هست، ميتوانيد مراجعه کنيد و بهرهمند شويد. از شهيد مظلوم، شهيد محراب، حضرت آيت الله صدوقي ياد ميکنيم. امام جمعه شهيد دارالعباده يزد و به همين مناسبت هم به همه يزديهاي عزيز عرض ادب و احترام ميکنيم. نکات حاج آقاي بهشتي را بشنويم و بعد بحثي که در مورد تقواي با خوديها قرار بود اشاره کنند را به عنوان حسن ختام برنامه بشنويم.
حاج آقاي بهشتي: رحمت خدا به روح بلند شهيد صدوقي که بزرگيهاي زيادي داشته و يکي از ويژگيهاي ايشان اين است که ضعفاي چند استان را تحت پوشش داشتند. فقرا، ايتام، حوادث طبيعي هم که گاهي پيش ميآمد، اميد به يزد بود و اقدامات شهيد صدوقي. غير از سوابق درخشان علمي و انقلابي اين نکته مهمي است.
ما چون انسان هستيم غرايز داريم، طبعي داريم و اختلاف بين ما پيش ميآيد. از همان خانه بين زن و شوهر شروع ميشود، خواهر و برادر، فاميل و همسايه تا بازار و مسائل مالي و داد و ستد، چه کنيم؟ سوره حجرات، اسمش سوره اخلاق است. پنج شش مورد را به ما ميگويد. پشت سر هم «اتقوا الله» ميگويد. به خودمان اجازه ندهيم مخالف را مسخره کنيم. اين از تقوا به دور است. به خودمان اجازه ندهيم مخالف را بد صدا بزنيم. غيبت کنيم. چون مخالف ما هست به خودمان اجازه ميدهيم پشت سرش حرف بزنيم. يا او را تحقير آميز صدا بزنيم. ميفرمايد: «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا» (حجرات/9) دو طايفه از مؤمنين يا دو نفر يا دو جمع، اگر به جان هم افتادند «فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما» بين آنها را آشتي بدهيد. «فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى» اگر ديدي يکي ظلم ميکند و زور ميگويد، شما به طرف مظلوم بياييد. «فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي» مقابل کسي بايستيد که ظلم ميکند. «حَتَّى تَفِيءَ إِلى أَمْرِ اللَّهِ» تا به فرمان خدا تن بدهد. «فَإِنْ فاءَتْ» اگر برگشت، «فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما» آشتي بدهيد و کنارهگيري نکنيد. در يک روستا، يک هيأت، دو گروه به جان هم افتادند. بياييم وساطت کنيم، شفاعت کنيم. «بِالْعَدْلِ» عادلانه، گفتيم: عدل از ارکان تقوا هست. «وَ أَقْسِطُوا» دوباره با تأکيد، «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ» حقيقت اين است که خداوند عادلها را ميپسندد.
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» (حجرات/10) مؤمنان برادر هستند. چندين بار پيامبر مسلمانها را جمع کرد. آقايان با آقايان، خانمها با خانمها، عقد اخوت بست. چقدر حديث داريم حقوق برادري و خواهري، وقتي برادر شدند، چه حقهايي بر هم دارند. مؤمنان برادر هستند. «فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ» بين برادران آشتي بدهيد و صفا ايجاد کنيد. «وَ اتَّقُوا اللَّهَ» تقوا پيشه کنيد. «لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ» اميد است مورد رحمت خدا قرار بگيريد. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ» (حجرات/11) نکند جمعي از شما جمع ديگر را مسخره کند. «عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ» چه بسا آنهايي که مسخره ميشوند از مسخره کنندهها بهتر باشند. «وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ» نکند جمعي از خانمها، جمع ديگري از خانمها را مسخره کنند. «عَسى أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ» چه بسا کسي که مسخره ميکني از شما بهتر باشد. «وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ» خودتان را تحقير آميز صدا نزنيد. بد صدا نزنيد. اينها بيشتر زمينههاي مخالف هست. ما با مخالف چنين کارهايي ميکنيم. به خودمان اجازه ميدهيم چون مخالف من است پدرش را دربياورم. يک جا ضايعش کنم. «وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ» با اسمهاي بد و با لقبهاي بد همديگر را صدا نزنيد. «بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ» اين خيلي بد است که بعد از ايمان کلمه کفر اينطور معنا شده است. ما مؤمن هستيم و در حوزه ايمان هستيم. يکي از کارهايي که از يهوديها نقل کرديم اين است که اختلافات تازه مسلمانها را دامن ميزدند. تا آنها را از ايمان به سمت کفر ببرند. «وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ» هرکس برنگردد اينها ظالمان هستند.
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» (حجرات/12) مسلمانها و مؤمنان، آقايان و خانمها! «اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ» از بدگماني فاصله بگيريد. سوءظن، «إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ» بسياري از گمانها، ولو گمانه زني مرسوم شده است. بسياري گناه است. «وَ لا تَجَسَّسُوا» به زندگي همديگر سرک نکشيد و تفتيش نکنيد. «وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً» غيبت نکنيد. «أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ» آيا يکي از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ «وَ اتَّقُوا اللَّهَ» تقوا پيشه کنيد. «إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ». «يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا» (حجرات/13) اين بار خطاب ميآيد که خداوند شما را از زن و مرد آفريد و شما را به صورت شعوب و قبايل تقسيم کرد که يکديگر را بشناسيد، چه کسي از همه بهتر است؟ «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ»
شريعتي: چقدر حرف در اين چند آيه نهفته بود و چقدر به آن محتاج هستيم. اگر به همه اينها رسانهها و فضاهاي مجازي هم اضافه کنيم ميبينيم اين گناهها چند برابر ميشود. دعا بفرماييد.
حاج آقاي بهشتي: خدايا شري که آمريکاييها و اسرائيليها براي مسلمانها طراحي کردند به خودشان برگردان و ما را از نفاق بزرگ و کوچک، ظاهر و باطن به دور بدار. بچههاي ما را بهتر از خود ما تربيت بفرما. قلب مبارک حضرت ولي عصر(ع) را از همه ما خرسند بفرما.
شريعتي: بيرون شو اي همايون تا درسگاه مستي شوريدهتر بخوانم!