برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: تقواي الهي در قرآن کريم (تقوا در برخورد با اهل کتاب)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين بهشتي
تاريخ پخش: 03- 04-97
بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
بيتابتر از جان پريشان در تب *** بيخوابتر از گردش هذيان بر لب
بي رؤيت روي او بلا تکليفم *** همچون گل آفتابگردان در شب
شريعتي: سلام ميکنم به همهي دوستان عزيزم، بينندههاي خوب و شنوندههاي بسيار نازنينمان، انشاءالله دل و جانتان بهاري و گرم باشد و خداوند متعال پشت و پناهتان باشد. حاج آقاي بهشتي سلام عليکم خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي بهشتي: سلام عليکم و رحمة الله. انشاءالله بينندگان و شنوندگان عزيز برنامه در اوج آرامش و خوشي باشند. انشاءالله خداوند اين گفتگوهاي ما را با خير و رشد و نور و به دور از هر اشتباه و انحراف قرار بدهد.
شريعتي: بحث ما با حاج آقاي بهشتي در هفتههاي اخير بحث تقوا بود. بحثي که بسيار به آن محتاج هستيم. هفته گذشته به بحث تقوا در برخورد با مخالف پرداختند و نکات بسيار خوبي را شنيديم. بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي بهشتي: ما از آغاز ماه رمضان روي اين کلمه توقف کرديم. کلمه بسيار مهمي که 258 بار در قرآن کريم آمده است. همين فراواني کاربرد کلمه در قرآن نشان ميدهد ما زياد بايد روي اين کلمه بايستيم و فکر کنيم. در زندگي فردي و اجتماعي انسان بسيار مهم است. يک جلسه را به تقوا در خانه اختصاص داديم. يک جلسه تقوا در بازار را بيان کرديم. موضوع ديگر تقوا با مخالف بود. چون اين کلمه در قرآن جاهايي به کار رفته که در مناسبات ما و مخالفين هست. آنجا احتمال بي تقوايي هست. انسان خودش را دوست دارد، خطش را دوست دارد، فکرش را دوست دارد. بايد از مکتب خودش حراست کند. ولي گاهي ممکن است بلغزد. اينجا خدا ميفرمايد: «اتَّقُوا اللَّه» (بقره/189) خدا را در نظر بگيريد. مدلي را که خدا به ما پيشنهاد کرد پيامبر اسلام است. اسوه و الگوي خداپرستان تا روز محشر پيامبر اسلام است. گفتيم: پيامبر اسلام چهار نوع مخالف داشته است. ببينيم با اينها چطور برخورد کرده است. مشرکين، اهل کتاب، منافقين و بعضي از خوديها.
مشرکين را در يک جلسه کوتاه به اندازهاي که زمان اقتضاء ميکرد گفتيم. نمونهاش فتح مکه بود که فتح مبيني بود که مقدمهاش صلح حديبيه بود. پيامبر با مشرکين خيلي مدارا ميکرد. دعايشان ميکرد، او را ميزدند و شکنجه ميکردند، به مدينه آمدند جنگها پيش آمد. همچنان مدارا ميکرد. جايي هم که لازم بود شدت عمل به خرج ميداد تا به حديبيه رسيد و فتح مکه و پروندهاش را بستيم. اما با اهل کتاب! ماجرايي که امروز ما مسلمانها هم با آن سر و کار داريم. مسلمانها هرجاي دنيا باشند، به خصوص الآن که امکان ارتباط خيلي فراهم شده با مسيحيان و يهوديان و ديگر اديان، چطور بايد برخورد کنيم و پيامبر به ما چه ياد داده است.
الآن ما با مخالفين خودمان چطور برخورد ميکنيم؟ پيامبر عزيز ما سيزده سال در مکه بودند و بعد به مدينه مهاجرت کردند. در مدينه دو گروه زندگي ميکردند، يک گروه بت پرستاني بودند که تازه مسلمان شده بودند و اينها دو قبيله بودند، اوس و خزرج که اين دو اسم را مردم ما زياد شنيدند. پيامبر بين آنها عقد برادري خواند و دعواهاي 150 ساله گذشته را تمام کرد و يک نظام جديدي در مدينه حاکم شد. گروه ديگر يهوديان بودند. يهوديان سه قبيله بودند. سه قبيله بزرگ، بني قريظه، بني نضير، بني قينقاع. اقتصاد مدينه دست اين سه قبيله بود. اينها چرا به اينجا آمدند؟ از صد سال قبل چون در کتابهايشان بشارتهايي را در مورد آمدن يک پيامبر در اين منطقه خوانده بودند. صد سال قبل از منطقه فلسطين و شامات به اين سرزمين مهاجرت کردند. حتي نشانه شهر مدينه هم در کتابهايشان بود. شهري است بين دو کوه با چه مختصاتي، بعضي نوشتند گروههايي به اشتباه رفته بودند در يک شهر ديگر مستقر شده بودند و بعد فهميدند اشتباه کردند و به مدينه آمدند. به عشق پيامبري که در آخرالزمان ظهور ميکند و او پايان بخش اديان قبلي است و کامل کننده کتابهاي آسماني قبلي است. اينها به مدينه آمدند و در مدينه هم برجهايي را ساختند و محلههايي را ساختمان سازي کردند. قلعههايي داشتند. خارج از مدينه هم نسبت به مکه جاي خوش آب و هوايي است. يک جايي به نام خيبر آنجا هم استحکاماتي داشتند. براي چه آمدند؟ براي اينکه به پيامبري که خواهد آمد ايمان بياورند اما متأسفانه نشد. پيامبر اسلام آمد و قرآن را آورد و آنها هم ميدانستند اين همان پيامبر است که موعود است و وعده داده شده ولي از روي حسد تا تعصب به دلايلي بيشترشان ايمان نياوردند و بعضي هم ايمان آوردند. اينها يک جبههاي هستند مقابل اسلام. پيامبر عزيز اسلام همان روزهاي اول که وارد مدينه شد سراغ رهبران اين سه گروه يهودي رفت و از اينها خواست که ما مسلمان هستيم و جمعي به ما ايمان آوردند و موضع شما نسبت به ما چه خواهد بود؟ ما مخالفيني در مکه داريم. چه بسا آنها به ما حمله کنند. شما طرفدار ما هستيد يا طرفدار دشمنان ما هستيد يا بي طرف هستيد. آنها گفتند يک چند روز به ما فرصت بدهيد ما فکر ميکنيم. مدتي گذشت و مجدداً ديداري پيش آمد و يهوديان مدينه بالاتفاق گفتند: ما نسبت به شما بي طرف خواهيم بود. ولي بخاطر اينکه در يک شهر زندگي ميکنيم خوب است يک متن تفاهم نامهاي را بنويسيم و پيامبر اين کار را کردند که الآن در تاريخ هست که در يک شهر مسلمانان و يهوديان زندگي ميکنند.
از طرفي يهوديان يک مشکلي هم از قبل داشتند و آن اين بود که اينها خواستند تجارت بکنند، مشرکين اينها را آزار ميدادند. امنيت جادهها به خطر ميافتاد. پشت سر هم اينها رشوه ميدادند و مالياتهاي سنگين ميپرداختند تا اين امنيت برقرار شود. شخصيتي به نام پيامبر اسلام آمده و اينها موقعيت را غنيمت شمردند و گفتند: خوب است اين پيمان را ببنديم. يک پيماني براي همزيستي مسالمت آميز در شهر مدينه بستند. گفتند: ما نميخواهيم مسلمان باشيم ولي ميخواهيم در يک شهر زندگي کنيم. بندهاي تفاهم نامه اين بود که يهوديها با مسلمانها در يک شهر زندگي ميکنند، رفت و آمد ميکنند. اگر کساني از بيرون به اين شهر حمله کردند و ضرورت اقتضاء کرد، يهوديها به کمک مسلمانها ميآيند. اينها را هر سه گروه يهودي امضاء کردند. اين حرکت خوبي بود و پيامبر خوشحال بود. درست است مسلمان نشدند ولي از داخل شهر مدينه پيامبر خاطر جمع است. ماجرايي پيش آمد که يهوديها از پيماني که بسته بودند، پشيمان شدند. آن ماجرا گسترش پر سرعت اسلام بود. نگاه کردند چند ماه نگذشته يهودي مسلمان ميشود، بت پرست مسلمان ميشود، آوازهي اسلام به هرجا ميرسد با استقبال روبرو ميشود. آرام آرام شروع به کارشکني کردند. دوسال يهوديها با مسلمانها همزيستي داشتند ولي موردي اذيت و آزار ميکردند. پيامبر هم حوصله ميکرد و صبوري به خرج ميداد و اينها را به حساب شخص ميگذاشت نه به حساب تشکيلات. گفت: اصلشان با ما پيمان بستند و امضاء کردند. موردي همان نفر را تنبيه ميکردند. قانوني در قرآن هست به نام «لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُون» (بقره/279) ظلم نکنيد و زير بار ظلم هم نرويد. هردو بد است. ما در نهضت امام حسين(ع) همين را ميگوييم. مکتب امام حسين(ع) اين را به ما آموخت. نه به کسي ظلم کن و نه به زير ظلم برو که اين مرام حسين است!
پيامبر همان افراد را کيفر ميداد و مجازات ميکرد به حساب بقيه نميگذاشت. اما از دو سال که گذشت آرام آرام حالت تشکيلاتي پيدا کرد. مخالفت يهوديها با مسلمانها حالت تشکيلاتي پيدا کرد. يهوديها جمعيت زيادي هستند ولي از گسترش اسلام وحشت دارند. يک ماجراي ديگر هم پيش آمد، دو تا از دانشمندان يهودي هم مسلمان شدند. آنها وحشت را زياد کردند. يکي اسمش عبدالله بن سلام است که در تفسير بعضي از آيات قرآن به اين اسم اشاره شده است. يکي به نام مخيريق که هردو دانشمند هستند. اينها که مسلمان شدند يک حالت پريشاني بين يهوديان پيش آمد که چرا؟ مثلاً مخيريق دانشمندي ثروتمند بود. روز شنبه بيرون از شهر رفت براي کاري، وارد مدينه شد. پرسيد: چرا شهر خلوت است؟ گفتند: مسلمانها به جنگ رفتند. جنگ احد روز شنبه بود. مخيريق هم يهوديها را در معبد جمع کرد و گفت: ما که ميدانيم اين پيغمبر حق است، علائمش هم در کتاب ما هست. کتاب و رفتار و مکتبش، بياييم مسلمان شويم! بزرگان يهودي گفتند: بر فرض هم حرف شما درست باشد، امروز شنبه است و تعطيل است. ما نميآييم! مخيريق هم گفت: من ميروم جبهه و وصي خودم را پيامبر اسلام قرار ميدهم. اموالم را هم به او خواهم بخشيد. بعد از من، اگر کشته شدم دعوايي سر دارايي من نباشد. چون باغهاي زيادي داشت. به جنگ احد آمد و مسلمان شد و دارايي خودش را به پيامبر داد و پيامبر را وصي و صاحب اختيار دارايي خودش قرار داد. شمشير به دست گرفت و به شهادت رسيد.
عصر روز احد که پيامبر سر پيکر شهدا ميآمد، اصحاب ديدند پيامبر کنار يک پيکري گريه ميکند که او را نميشناسند. گفتند: يا رسول الله! ما که ميآمديم چنين کسي همراه ما نبود. فرمود: اين شهيدي است که بدون خواندن دو رکعت نماز وارد بهشت ميشود. ما هم در دفاع مقدس خودمان داشتيم کساني را که يک انقلابي در آنها به وجود آمد و راه افتاد از تهران، شيراز، مشهد به جبهه آمد. همان شب اول، روز اول يک موشکي آمد و به شهادت رسيد. مخيريق شهيدي است که بدون خواندن دو رکعت نماز وارد بهشت ميشود. اين خاطرهها باعث شد که يهوديها يک مقدار احساس خطر بکنند. يهوديها سه طايفه بودند. هر سه طايفه اينبار شروع کردند و اقدامات تشکيلاتي کردند. تا حالا انفرادي آزار ميدادند. مسلمانها دو گروه بودند، اوس و خزرج! اينها اين دو گروه را عليه هم تحريک ميکردند. خاطرات ده سال قبل، بيست سال قبل، سي سال قبل را اينها دوباره زنده ميکردند. چه کسي موفقيت بيشتري دارد. اينها را تحريک ميکردند. پيامبر هم صبوري به خرج ميداد. مسلمانها را جمع کرد. آنقدر آنها را موعظه کرد که همه با صداي بلند شروع به گريه کردند. از خدا عذرخواهي کردند. پيامبر فرمود: شما مسلمان هستيد. مسلمان نبايد کينه داشته باشد. اينها ضربههايي است که در اين دو سال يهوديها ميزنند ولي موردي. از اين به بعد تشکيلاتي شده است. تشکيلاتي يعني چطور؟ مثلاً چهل نفر از يهوديها از مدينه آمدند مکه با چهل نفر از مشرکين، هشتاد نفر گفتگو کردند و نتيجه اين گفتگو ترور پيغمبر بود. نحوه کشتن پيامبر را هم طراحي کردند. مثلاً گفتند: پيغمبر را به مهماني دعوت ميکنيم پاي ديواري مينشانيم، از آن بالاي پشت بام هم يک سنگ سنگيني را طراحي کرده بودند، شايد تمرين کردند چند بار که اين کار جواب ميدهد يا نه. که اين سنگ را بياندازند و پيغمبر را بکشند. پيامبر در اين دو سال با يهوديها رفت و آمد ميکردند. با آنها معامله ميکردند. به خانه آنها ميرفت. حتي خواندم که به مدارس آنها ميرفت. جاهايي بود که يهوديها مکتب و دين خودشان را به دانشآموزان و دانشجويان ياد ميدادند. حضرت ميرفتند سر ميزدند ببينند آنها چه آئيني را ياد ميدهند؟ گاهي آنها را به اسلام دعوت ميکردند. گاهي از يهوديها قرض ميگرفتند. يعني مناسباتشان مناسبات انساني بود. هيچوقت پيامبر کسي را مجبور به اسلام آوردن نميکرد. رفت و آمدهاي خيلي عادي داشتند. حالا تصميم گرفتند پيامبر را بکشند.
پيامبر را به مهماني دعوت کردند. پيامبر هم با جمعي از اصحاب آمدند و نشستند همانجايي که مشخص شده بود. مدتي زيادي نگذشت که پيامبر بلند شد رفت. يهوديها به مسلمانها گفتند: رهبر شما کجا رفت؟ گفتند: نميدانيم شايد مثلاً رفته دستشويي، آنها هم متوجه نشدند. زمان گذشت و ديدند پيامبر نيامد. يکباره پيامبر آمد وارد مدينه شد و مسلمانها را آماده باش داد. فرمود: به جنگ يهوديها ميرويم. از کجا پيامبر مطلع شد؟ از طريق جبرئيل. همانطور که نشسته بود جبرئيل خبر داد که شما اين منطقه را ترک کن. ما اگر قطعهاي و برشي از اين را نشان بدهيم يک معنا دارد، وقتي جريان را تعريف ميکنيم يک مفهوم ديگري دارد. پيامبر مناسباتش با همه انسانها، مناسبات انساني، اخلاقي و با صبوري است. اما آنها وقتي بخواهند رهبر مسلمانها را بکشند، اين قصه در آيات سوره حشر آمده است. مسلمانها آمدند و قلعههاي آنها را محاصره کردند و آنها هم متوجه شدند که پيامبر از يک طريقي مطلع شده است.
منافقين هم که در آينده صحبت خواهيم کرد با يهوديان همدست شدند. يهوديان ميخواستند اعلام پشيماني کنند، منافقين گفتند: نه، قلعههاي شما خيلي محکم است. بايستيد و کوتاه نياييد. ولي عليرغم اين يهوديها ديدند نه! مسلمانها محکم ايستادند، قرآن اين را ميفرمايد: يهوديان مجبور شدند با دست خودشان خانههاي خودشان را خراب کنند و بعد تسليم شدند. پيامبر فرمود: بايد اين منطقه را ترک کنيد. فقط چيزهايي که قابل نقل هست، ميتوانيد به اندازه يک بار شتر ببريد. اين يک برخورد با مخالف است.
مثلاً يک جوان مسلمان به طرفداري از بانويي مسلمان که آمده بود زرگري، يهوديان از قديم طلافروش بودند. يک بانوي مسلمان در ساعت خلوتي روز آمده بود طلا بخرد. جوانهاي يهودي هم ديدند خلوت است، خواستند سر به سر اين خانم بگذارند. يک جوان با غيرت هم آنجا پيدا شد و با اينها جنگيد و اين ماجرايي شد. پيغمبر فرمود: نه، اينطور نيست که ما کوتاه بياييم و حاضر شويم به يک زن مسلمان توهين شود. يک جواني از ما را بکشند، نه، ما اين نوع زندگي را تحمل نميکنيم. يهودي باشند! ما آنها را مجبور به مسلمان شدن نميکنيم. اينطور هم نيست که بتوانيم تحمل کنيم که هرکاري دلشان خواست بکنند. يک حرکت ديگر هم يکي از قبايل يهودي نشان داد و آن همدستي با مشرکان در جنگ احزاب است. جنگ احزاب دشوارترين جنگ پيامبر است. اسلام هرچه دشمن داشت که خود آنها هم در مسائلي با هم اختلاف داشتند، در اين جنگ متحد شدند. به پيشنهاد سلمان فارسي خندقي کنده شد و جنگ احزاب شروع شد. داخل شهر چه کساني هستند؟ يهوديها و مسلمانها، يهوديهايي که پيمان نامه امضاء کردند. اينها آمدند در خفا و محرمانه پيغام فرستادند براي مشرکين که شما از بيرون حمله کنيد و ما هم از درون. رهبر يهوديها را جمع کرد و آن پيمان نامه را پاره کرد. گفت: اصلاً اين ديگر اعتباري ندارد. پيامبر عزيز ما هم بعد از تمام شدن جنگ احزاب و اينکه جنگ احزاب به نفع مسلمانها تمام شد، با دست يداللهي اميرالمؤمنين(ع) آن قهرمان عرب کشته شد و شب هم به امداد الهي طوفان آمد و آنها وحشت کردند و منطقه را ترک کردند.
جنگ احزاب کشته زيادي ندارد. از دو طرف کمتر از بيست نفر کشته شدند. جنگهاي پيامبر غالباً تعداد کشته زياد ندارد. مسلمانها از دشمن خيالشان راحت شده و پيامبر فرمود: هنوز به خانهها نرفتيم بايد برويم حساب يهوديها را برسيم. يک گروه ديگر از يهوديان را به اين دليل، فرمود: شما اين منطقه را بايد ترک کنيد. آنها هم عذرخواهي کردند و پيامبر عذرخواهي آنها را قبول نکرد. داوري يکي از مسلمانها را قبول کردند. گفتند: داوري سعد بن معاذ را در مورد خودمان قبول ميکنيم. سعد بن معاذ هم داوري کرده که مردان آنها کشته شوند و زنان آنها به اسارت برده شوند يا منطقه را ترک کنند. يک داوري سختي کرد. بعضي از آبرومندان مسلمان را واسطه قرار دادند، باز پيغمبر توجه کرد و بعضي از آنها را صرف نظر کرد ولي آنها هم منطقه را ترک کردند. يعني شهر مدينه را ترک کردند. حالا بعضي از گروههاي يهودي نشين مدينه به سمت شام آمدند. بعضي هم به خيبر رفتند. اين بار از آنجا توطئه ميکردند که در آينده هم باز پيامبر سراغ خيبريها رفت. خيبريها در خيبر بودند و فاصله چند صد کيلومتري با مدينه داشتند ولي کارشکني ميکردند.
فکر ميکنم در مورد يهوديها هم اين اندازه کافي باشد. ماجراي خيلي طولاني دارد اما ما خواستيم بگوييم اولاً بشارت پيامبر اسلام در کتابهاي آنها بوده است. ما در قصه سلمان فارسي ميخوانيم که سلمان فارسي از يک کشيش که استادش بود شنيد که الآن روزگاري است که پيامبري ظهور ميکند، به سرزمين حجاز برو. شهري بين دو کوه، سلمان فارسي هم به مدينه آمد و داستاني که دارد. قرآن ميفرمايد: طوري پيامبر اسلام را ميشناختند همانطور که بچههايشان را ميشناسند. چون بهترين شناخت در اين دنيا شناخت پدر و فرزند است. يعني مطمئن بودم اين پيامبر از طرف خداست. کتابش از طرف آسمان آمده است. عليرغم اينها لجاجت کردند. باز هم پيغمبر مدارا و صبوري کرد تا جايي که به صورت تشکيلاتي دست به اسلحه بردند. تصميم گرفتند پيغمبر را بکشند يا مشترکاً با مشرکين به جنگ مسلمانها بيايند، پيغمبر هم از آنجا که عزت مسلمانها را ميخواست، به سمت آنها رفت و اينها از آن منطقه بيرون رفتند. اين براي يهوديها.
سراغ مسيحيها برويم. در مورد لجاجتهاي يهوديها در دو سوره بقره و نساء آياتي هست. اگر کسي ميخواهد رفتارهاي بد يهوديها را به خصوص در آن دوسال بداند، شبهه افکني ميکردند و فکر ميکردند که چطور اعتقادات مسلمانها را سست کنيم؟ يا يک طرحي ميريختند که مسلمانها را به ترديد بياندازند. هردو جنگ هم دو سال اول نرم و بعد جنگ سخت. مثلاً ميگفتند: صبح که ميشود برويم يک جمع يهودي مسلمان شويم و عصر که ميشود منصرف شويم. اين دو فايده دارد. يکي اينکه يهودياني که ترديد دارند از ترديدشان دست ميکشند و ميگويند: پس اسلام چيزي نداشت که اينها برگشتند. يکي مسلمانها متزلزل ميشوند. از اين کارها ميکردند و توطئههاي يهود را اگر کسي ميخواهد بداند در سوره بقره هست و گاهي هم در سوره نساء آمده است. اما قرآن نسبت به مسيحيها نظر خوشبينانهتري دارد. ما مسيحي در مدينه يا در سرزمين حجاز کم داريم. مسيحيها بيشتر در سرزمين شامات و فلسطين و مقداري هم در سرزمين حبشه هستند که آنوقت هم به داد مسلمانها رسيدند. پيامبر اسلام براساس آيات قرآن، از سال هشتم به بعد که مکه هم فتح شده و آوازه اسلام به دنيا رسيده و استحکاماتي پيدا کردند، شروع کرد پيشنهاد گفتگو و مذاکره با مسيحيها، افرادي را به همراه نامه فرستاد، يکي با علما و دانشمندان مسيحي، يکي با زمامداران مسيحي و آنها را به اسلام دعوت کرده است. آدم وقتي اين نامهها را ميخواند و حاصلش را در مجموع نتايج درخشاني داشته و مسيحيان مسلمان شده در مجموع خيلي بيشتر هستند از يهوديان مسلمان شده. ديني هم که به اسلام نزديکتر است. مسيحيها تقريباً ششصد سال ما با فاصله دارند، يهوديها دو هزار و اندي فاصله دارند.
نامههايي که پيامبر به زمامداران مسيحي، مثل قيصر روم نوشته است را عرض کنم. اين نامه به زمامدار مصر است، زمامدار مصر زير نظر زمامدار روم است ولي هردو مسيحي هستند. «بسم الله الرحمن الرحيم، من محمد بن عبدالله» نامهاي است از محمد فرزند عبدالله(ص) «إلي المُقَوقس عظيم القبط» به مُقوقس بزرگ قبطيها! «سلام عَلي مَنِ اتَّبَعَ الْهُدي» سلام بر هرکه هدايت را پذيرفت. «أمّا بعد، فإنّي أدعوک بدعاية الإسلام» من شما را دعوت ميکنم به دعوت اسلام، مسلمان شويد، در امان و سالم ميمانيد. خداوند دو اجر به شما ميدهد. يکي براي مسلمان شدن خودت و يکي براي مسلمان شدن اهالي مصر. اگر هم قبول نکردي، گناه گمراهي مردم به عهده توست. رهبري هر کشور و مسائل فرهنگي آن کشور به عهده اوست. بعد حضرت اين آيه را آوردند. «و يا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلي کَلِمَة سَواء بَيْنَنا وَ بَيْنَکُمْ» (آلعمران/64) بياييد در مورد مشترکات حرف بزنيم. کلمهاي که هردو ما قبول داريم و آن اينکه خدا يکي است و براي خدا شريک قائل نباشيم، اگر هم شما قبول نکرديد، همه شاهد باشند ما بر دين خودمان ثابت قدم خواهيم ماند. مُقوقس هم به فرستاده پيامبر احترام کرد و به کاتب خود گفت: يک نامه به عربي با اين مضمون بنويس. هدايايي با نامه همراه کرد. درود بر تو! من نامه تو را خواندم، از مقصد تو آگاه گرديدم و حقيقت دعوت تو را دريافتم، من دانستم که پيامبري ظهور خواهد کرد ولي تصور من اين بود که از شامات خواهد بود. مقدم فرستاده شما را گرامي داشتم و در پايان هم هدايايي فرستاد.
نامه به قيصر روم، «بسم الله الرحمن الرحيم. من محمد عبدالله ورسوله إلى هرقل عظيم الروم» هِرقل که قيصر روم بود. «سلام على من اتبع الهدى» سلام بر هرکس که هدايت را پذيرفت. من شما را به اسلام دعوت ميکنم. اگر شما اسلام بياوريد دو اجر ميبريد. «أسلم تسلم. أسلم يؤتک الله أجرک مرتين، فإن توليت فإن عليک إثم الاريسيين» يکي براي خودت و يکي براي مردمي که به دنبال شما خواهند آمد. اگر هم نپذيريد گناه مردم منطقه شما بر عهده شماست. باز همان آيه را خواندند: «قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ» اي مسيحيها و يهوديها روي مشترکات بياييد. ما در مورد خدا مشترک فکر ميکنيم. مذاکره و گفتگو کنيم. قيصر روم هم نامه را باز کرد و ديد بسم الله نوشته است، گفت: اين نشانه مسلمانها است. از کسي که نامه را آورده بود پرسيد: از ويژگيهاي پيامبرتان براي من تعريف کنيد. او هم تعريف کرد او از خانواده اصيل است. از دروغ پرهيز ميکند. پيروان او رو به فزوني هستند. طبقه اشراف با او مخالف هستند. افرادي عادي و متوسط خواهان او هستند. اينها ويژگيهاي پيامبر ما هست. قيصر روم گفت: اگر اين گزارشها صحيح باشد حتماً او پيامبر موعود است. من اطلاع داشتم چنين پيامبري هست! يک کساني در مدينه آمدند و قبول نميکنند، قيصر روم يک فرد سياسي است. مثل خود مشرکين که عموي پيغمبر اسلام را تا سالها نپذيرفت. ولي يک کسي از قَرن آمده و ميپذيرد. اين هم نشان دهنده آزادي انسان است، هم نشان دهنده اين است که آزادي در اسلام است که پيامبر کسي را مجبور نميکرد. ايشان ميگويد: من ميدانستم و اطلاع داشتم چنين پيامبري ظهور ميکند، من حاضر هستم در برابر او خضوع کنم و به عنوان احترام پاي او را شستشو دهم. من پيشبيني ميکنم که آئين و حکومت او سرزمين روم را خواهد گرفت. اينهايي که ميخوانم از کتاب مکاتيب الرسول مرحوم آيت الله احمدي ميانجي است. از کساني که نامههاي پيامبر را گردآوري کردند يکي فيض کاشاني است و کاملتر از او آيت الله احمدي ميانجي است که نامههاي پيامبر را گردآوري کرده و الآن هم تجديد چاپ شده است، انتشارات دانشگاه علوم حديث چاپ کرده است. پس از آن نامههاي ائمه، مکاتيب الائمه. چون يکي از روشهاي تبليغ و تربيت نامه است. الآن هم که با بودن فضاي مجازي فراهمتر شده است. اميرالمؤمنين براي پسرش نامه مينويسد با اينکه ميتواند مهماني به خانه پسرش برود يا پسرش را دعوت کند اما اثري که نامه دارد چيز ديگري است. وقتي نامه مينويسيم دقت ميکنيم، بعد ميدانيم اين اثر خواهد ماند چه بسا صد سال و دويست سال اين نامه بماند. خود پيامبران هم نامه مينوشتند. پيامبر عزيز ما تعداد نامههايش خيلي زياد است. آدرس اين نامهها در اين کتاب است. مکاتيب الرسول، بعضي هم در کتاب «فروغ ابديت» آيت الله سبحاني است. بعضي هم در تفاسير آمده است ولي من بيشتر از اين دو کتاب نقل کردم.
شريعتي: خدا را شکر ميکنم در اين يک سالي که ما توفيق داشتيم در محضر حاج آقاي نظري منفرد بوديم، بخشي از نامههاي ائمه و پيامبر را مرور کرديم.
حاج آقاي بهشتي: کتاب «المراجعات» بهترين کتاب درباره مسائل بين شيعه و سني است. دوعالم يکي در سوريه و يکي در مصر هستند، به صورت نامه مسائل بين شيعه و سني را با هم رد و بدل ميکردند. فرصت داشتند، کتابخانه بوده، زمان داشتند، اين از مناظره حضوري خيلي بهتر و ماندگارتر است.
شريعتي: خيلي نکات خوبي را شنيديم. امروز صفحه 360 قرآن کريم، آيات 3 تا 11 سوره مبارکه فرقان را تلاوت خواهيم کرد.
«وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لا يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ وَ لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ لا يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَ لا حَياةً وَ لا نُشُوراً «3» وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذا إِلَّا إِفْكٌ افْتَراهُ وَ أَعانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جاؤُ ظُلْماً وَ زُوراً «4» وَ قالُوا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَها فَهِيَ تُمْلى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا «5» قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ كانَ غَفُوراً رَحِيماً «6» وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْواقِ لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً «7» أَوْ يُلْقى إِلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْها وَ قالَ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً «8» انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلًا «9» تَبارَكَ الَّذِي إِنْ شاءَ جَعَلَ لَكَ خَيْراً مِنْ ذلِكَ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ يَجْعَلْ لَكَ قُصُوراً «10» بَلْ كَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ وَ أَعْتَدْنا لِمَنْ كَذَّبَ بِالسَّاعَةِ سَعِيراً «11»
ترجمه: (مشركان) به جاى او خدايانى گرفتند كه هيچ چيز نمىآفرينند، ولى خود آفريده شدهاند. (اين معبودهاى دروغين حتّى) مالك هيچگونه ضرر و نفعى براى خود نيستند و (براى ديگران) اختيار مرگ و حيات و قيامت را ندارند. و كسانى كه كافر شدند، گفتند: اين قرآن جز افترايى كه او بر خدا بسته است چيزى نيست و گروه ديگرى او را بر اين كار يارى كردهاند. پس به راستى (با اين سخن) ظلم و دروغى بزرگ را مرتكب شدهاند. و (كفّار) گفتند: (قرآن) افسانههاى پيشينيان است كه او براى خود نسخهاى نوشته و هر صبح و شام بر او ديكته مىشود. بگو: (اين قرآن را) كسى فرستاد كه اسرار را در آسمانها و زمين مىداند، قطعاً او آمرزنده و مهربان است. (كفّار) گفتند: اين چه پيامبرى است كه غذا مىخورد و در بازارها راه مىرود؟ چرا فرشتهاى به سوى او نازل نشده است تا همراه او بيم دهنده باشد (و ادّعاى او را تأييد كند)؟ يا (چرا) به او گنجى عطا نشده، يا چرا براى او باغى نيست تا از (محصولات) آن بخورد (و امرار معاش كند)؟ و ستمگران (به مؤمنان) گفتند: شما جز مرد سحر شدهاى را پيروى نمىكنيد. بنگر كه چگونه براى تو مَثَلها زدند (و تو را چگونه وصف كردند) پس گمراه شدند؛ در نتيجه نمىتوانند راهى (به حقيقت) بيابند. مبارك است خدايى كه اگر اراده كند، بهتر از آنچه آنها توقّع دارند، براى تو قرار مىدهد، باغهايى كه از زير درختان آن نهرها جريان دارد و قصرهايى را براى تو قرار مىدهد.(نه تنها تورا باور ندارند) بلكه قيامت را انكار كردهاند، و ما براى منكران قيامت آتشى فروزان و سوزان آماده كردهايم.
شريعتي: اگر نکتهاي هست بفرماييد.
حاج آقاي بهشتي: يادي از حضرت آيت الله العظمي بروجردي بکنيم. از کساني ايشان را خيلي ستايش ميکرد شهيد مطهري است. در نوشتههاي شهيد مطهري، کلمه آيت الله بروجردي را جستجو کنيم، فراوان است. از جمله اين نکته که آيت الله العظمي بروجردي آرزو داشت مدارس زيادي که هم دين و هم علم را به دانشآموزان بياموزند. يعني خروجي آن مدارس يک مدارس ديني بود که از نظر علمي فوق العاده، از نظر ديني هم تربيت شده باشد.
در مورد بحثمان يک جمعبندي داشته باشيم که پيغمبر کجاهاي اين حرکت را تقوا تذکر داده است؟ جاهايي بوده در برخورد با يهوديها که مسلمانها پيشنهادات شديد ميدادند اما پيغمبر فرمود: تقوا به ما اجازه نميدهد. يک نفر خلافي انجام داده، تا آنجا که امکان داشت پيامبر مدارا ميکرد، صبوري ميکرد يا همان نفر را، در رابطه با مسيحيها هم نرسيديم بگوييم. مسيحيان نجران که تعداد شصت و خردهاي مسيحي در مدينه آمدند و يک هفته گفتگو کردند و آخر زير بار نرفتند و به مباهله انجاميد. روز مباهله که فهميدند پيامبر با چه کساني همراه شده ترسيدند و پيشنهاد مصالحه دادند به جاي مباهله. پيغمبر مصالحه را قبول کرد. يعني اينجاها از جاهايي است که پيغمبر تقوا به خرج داده است. شدت عملي که افراط گرايانه باشد انجام نداده است. پيغمبر قبول کرد و بعد صلحنامهاي نوشتند با همان مسيحيان نجران که هيچ اوسقفي تغيير نميکند، هيچ راهبي تغيير نميکند، همه مسيحيها سر جاي خودشان هستند. آداب خودشان را انجام بدهند. ما کسي را اجبار نميکنيم که مسلمان شوند. منتهي طبق همان عهدنامهاي که ما انجام داديم آنها بايد حقوق و مالياتي را پرداخت کنند و ضمناً در امنيت خواهند بود. يک جلسه هم بايد در مورد منافقين صحبت کنيم که خيلي پيچيده است.
شريعتي: دعا بفرماييد.
حاج آقاي بهشتي: از خدا ميخواهيم که سعادت دنيا و آخرت را به فرد و جامعه ما بدهد. فصل تابستان است و سفرها زياد شده است. براي سلامت مسافران دعا کنيم که سفرهاي خوش و پر بهايي داشته باشند و بالاترين دعا، دعا براي ظهور امام زمان(ع) است.
شريعتي: براي موفقيت کنکوريهاي عزيز هم دعا کنيم.
چو ميتوان به صبوري کشيد جور عدو *** چرا صبور نباشم که جور يار کشم