برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: نامههاي حضرت امام علي (عليهالسلام) و حواشي جنگ صفين
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين نظري منفرد
تاريخ پخش: 09-08-96
بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد.
من بي تو دمي قرار نتوانم کرد *** احسان تو را شمار نتوانم کرد
گر بر تن من زبان شود هرمويي *** يک شکر تو از هزار نتوانم کرد
شريعتي: سلام ميکنم به شما دوستان عزيزم، بينندهها و شنوندههاي بسيار نازنينمان، انشاءالله هرجا که هستيد خداي متعال پشت و پناه شما باشد. افتخار داريم به رسم سهشنبهها خدمت حاج آقاي نظري منفرد باشيم. سلام عليکم. خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي نظري منفرد: سلام عليکم و رحمة الله. من هم خدمت شما و همهي بينندههاي عزيز عرض سلام دارم. اميدوارم خداوند به همه ما توفيق بدهد که عمر ما در مسير رضاي حضرت حق باشد.
شريعتي: پيام محبت آميز دوستان را خدمت شما ابلاغ ميکنم. نسبت به شما و شخصيت شما و مباحث شما ابراز لطف کردند.
حاج آقاي نظري منفرد: من هم از همه دوستان تشکر ميکنم و دعاگوي همه آنها هستم.
شريعتي: امروز منتظر هستيم و سراپا گوش هستيم و بحث شما را ميشنويم.
حاج آقاي نظري منفرد: چون اين ايام، ايام جنگ صفين هست و برخي از ياران بسيار نزديک پيامبر و اميرالمؤمنين(ع) در صفين به شهادت رسيدند من نامهاي را شروع ميکنم که امام(ع) به يکي از کارگزارانشان نوشتند که اين کارگزار در صحنهي جنگ صفين هم حضور داشت. نامه را يک مروري ميکنيم و بعد به برخي از حوادث و رويدادهايي که در جنگ صفين اتفاق افتاده است، خواهيم پرداخت. نامهاي است که امام علي(ع) به استاندارشان در عين التمر که يکي از شهرهاي عراق بوده نوشتند. متن نامه اين است. «اَمّا بَعْدُ، فَاسْتَخْلِفْ عَلي عَمَلِکَ، وَ اخْرُجْ في طائِفَةٍ مِنْ اَصْحابِکَ، حَتّي تَمُرَّ بِاَرْضِ کُورَةِ السَّوادِ، فَتَسْأَلُ عَنْ عُمّالي، وَ تَنْظُرَ في سيرَتِهِمْ فيما بَيْنَ دَجْلَةَ وَ الْغَريْبِ» اين عنوان نامه است که اميرالمؤمنين(ع) يک فرماني به مالک بن کعب ارحبي ميدهند. ميفرمايند: با گروهي از اصحاب و نيروهايت حرکت کن تا به زمين «کورة السَّواد» برسي. ببين عاملين و کارگزاران من آنجا چه کار ميکنند. رفتارشان با مردم چگونه است. امام(ع) براي اينکه در جريان قرار بگيرد که کارگزاران و عواملشان در سطح شهرها و مناطق با افراد چطور برخورد ميکنند. در آن عصر اين امکانات نبود که انسان از دور يک جايي را کنترل کند. مجبور بودند افرادي را اعزام کنند. افراد از نزديک کساني که پستي دارند و مسئوليتي را پذيرفتند را ببينند و اينکه آيا در انجام مسئوليت خوب عمل ميکنند يا نه؟ اين دقت اميرالمؤمنين نسبت به کارگزاران و مسئولين هست.
بعد حضرت فرمودند: از آنجا برگرد «ثُمَّ ارْجِعْ اِليَ الْبِهْقُباذاتِ فَتَوَلِّ مَعُونَتَها». «بهقباذات» دو سه منطقه هست که به اسم قباد بوده است که از سلاطين ايراني است. فرمود: آنجا بيا و مسئوليت آن منطقه را عهدهدار شو. بعد فرمودند: «وَ اعْمَلْ بِطاعَةِ اللهِ فيما وَلاّکَ مِنْها» سعي کن در پي اطاعت خدا و فرمانبرداري خدا باشي. اين سفارش اميرالمؤمنين است. از اين سفارشها خوب ميتوانيم بدست آوريم که اميرالمؤمنين چه شخصيتي بوده است. در زندگي چه دغدغههايي داشته و چه برايش مهم بوده است. نه اعمال قدرت، نه اعمال زور، ميخواسته خدا را راضي کند و عمال هم طوري عمل کنند که مردم و رعيت را راضي کنند. «وَ اعْلَمْ» اينها سندهاي افتخار هست که مولا و ولي و امامي اينچنين داريم که با گذشت چهارده قرن اين کلمات همينطور نوراني است و ميدرخشد و ميتواند براي جامعه بشريت الگو باشد. «وَ اعْلَمْ» بدان! «اَنَّ کُلَّ عَمَلِ ابْنِ آدَمَ مَحْفُوظٌ عَلَيْهِ، مَجْزِيٌّ بِهِ» بدان عمل هر شخصي از فرزندان آدم حساب شده است. ضبط ميشود. قرآن ميفرمايد: « وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ، كِراماً كاتِبِينَ» (انفطار/10 و11) يعني فرمايش امام(ع) برگرفته از قرآن هست. «مَجْزِيٌّ بِهِ» هرکسي طبق عملي که انجام داده جزا داده ميشود. اگر خوب، پاداش خوب و اگر بد، کيفر. حالا که اينطور هست که انسان هرچه کند همانطور خواهي ديد، «إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها» (اسراء/7) حالا «فَاصْنَعْ خَيْراً» کار خوب انجام بده. حالا که اعمال شما زير ذرهبين هست، من نتوانم اعمال شما را کنترل کنم، خدا مدّ نظرش هست. «أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى» (علق/14) خدا ميبيند و دقيق در جريان اعمال هست. خداوند متعال «لبالمرصاد» است.
اگر کار خوب انجام دادي، «صَنَعَ اللهُ بِنا وَ بِکَ خَيْراً» خدا هم متقابلاً هم دربارهي ما و هم دربارهي تو خوب عمل ميکند. چرا دربارهي ما؟ چون ما تو را گماشتيم. جزء کارگزاران ما هستي. تو هم که مباشرات نسبت به کار خير ميکني، چون مباشرات ميکني و عامل هستي، خدا به تو هم جزاي خير خواهد داد. «وَ اَعْلِمْني الصِّدْقَ فيما صَنَعتَ» به اطلاع ما برسان که چه کار ميکني و راست بگو. يعني کاغذ روي کاغذ نياور از چيزهايي که واقعيت ندارد. آنچه هست به من گزارش بده «وَ السَّلامُ» (تاريخ يعقوبي/ج2/ص204) اين متن نامه حضرت بود.
مالک بن کعب ارحبي، يکي از کارگزاران حضرت و از مخلصين و شيعيان خوب اميرالمؤمنين هست و از جمله کساني است که وقتي حضرت خواست فرمانداري را به مصر اعزام کند و بعضي سستي کردند، ايشان بلند شد. بايد از بعضي از اصحاب اميرالمؤمنين ياد بگيريم که اينها چقدر فدايي بودند و معرفت داشتند. به مردم گفت: آماده باشيد و از امامتان دفاع کنيد. گوش به فرمان باشيد. سخنان او را بشنويد و عمل کنيد. به حضرت عرض کرد: من خودم را براي يک چنين روزي ذخيره قرار دادم. وجودم و جانم را براي يک چنين روزي قرار دادم که شما بخواهيد و من در خدمت شما باشم و شما را ياري کنم ولو به قيمت جان من تمام شود و من در اين مسير کشته شوم. اين نشان دهنده اخلاص اين شخص است. عبارت اين است: «لمثل هذا اليوم ادَّخِرُ نفسي و عَمَّل اجر لا يعطي الا بالکَرّه» بايد انسان کارش را تکرار کند. حمايت و نصرتش را بايد مدام داشته باشد، اينطور نباشد که يک روز حامي باشد و بعد دست از حمايت بردارد.
مالک بن کعب ارحبي از کساني است که در صفين حضور داشت. جنگ صفين در همين ايام بود يعني از روز اول ماه صفر آغاز شده است و اين جنگ مقدمات و مقارنات و مؤخراتي داشته است. بعد از اين جنگ مسأله حکميت اتفاق افتاده است. بخاطر آن حرکتي که شاميها کردند و عراقيها را فريب دادند و قرآن را سر نيزه کردند. مقدماتي دارد که اصلاً چرا اين جنگ به وجود آمد. منشاء اين جنگ بعد از آنکه اهل جمل شکست خوردند، بني اميه اقبال کردند به شام و براي مقاتله با اميرالمؤمنين آماده شدند. اميرالمؤمنين در بصره بودند. به دو جهت به کوفه تشريف آوردند. يکي اينکه مردم کوفه ايشان را دعوت کردند. ديگر اينکه حضرت ميدانستند با مردم شام درگير خواهند شد. شهر کوفه از نظر سوق الجيشي و استراتژيکي يک منطقهاي بود که نيروهاي نظامي در اينجا مستقر بودند نه در مدينه. چون گاهي ميپرسند: چرا حضرت به مدينه برنگشتند؟ آنجا محلي بود که با پيغمبر خدا هجرت کرده بودند. چرا کوفه را مرکز حکومت قرار دادند؟ علت اين بود چون کوفه از نظر سوق الجيشي هم به رقه نزديکتر بود. رقه همان منطقهاي است که جنگ صفين واقع شد و الآن در سوريه هست. هم مردم کوفه ايشان را دعوت کردند. صاحب قارات نقل ميکند اميرالمؤمنين(ع) وقتي از بصره حرکت کردند و به کوفه آمدند، مردم کوفه به استقبال حضرت آمدند و حضرت ايستادند و فرمودند: ببينيد من با چه وضعيتي به شهر شما ميآيم؟ اگر يک روز مشاهده کرديد من به غير از اين حالت از شهر شما بيرون ميروم، اموال شما را برداشتم بدانيد من خائن هستم! عدالت اميرالمؤمنين و صراحت اميرالمؤمنين در گفتار! يعني همان لحظه اول همه چيز را شفاف بيان ميکند. با مردم صاف و صادق و با اخلاص است. اگر انسان بداند که کارگزاران و عوامل واقعاً نسبت به اينها اخلاص دارند و خيرخواه هستند، کارگزاران را دوست ميدارند. اميرالمؤمنين يک شخصيت اينچنيني بود. نه تنها نسبت به مؤمنين.
در کوفه ايامي که حضرت بودند، خيلي در کوفه نبودند. اين شيعياني که امروز در عراق هستند، نتيجه همين توقف کوتاه دو سه ساله اميرالمؤمنين در کوفه بود که بخشي هم در کوفه نبودند و در حال جنگ بودند. جنگ صفين و نهروان مدتها طول کشيد. اين صداقت و پاکي و اخلاص و عفاف را از اميرالمؤمنين مشاهده کرده بودند و به حضرت علاقهمند بودند. شيداي حضرت بودند. البته يک عدهاي هم دشمن بودند و نميتوانستند ببينند يا يک مسائل ديگري بود که «أَحْقَادا بَدْرِيَّةً وَ خَيْبَرِيَّةً وَ حُنَيْنِيَّةً» (مفاتيحالجنان، ص 534) در دعاي ندبه ميخوانيم. يک کينههايي بود که در دلهاي اينها بود. روايتي داريم که از آقا اميرالمؤمنين سؤال شد: در دل انسان چه چيزي بيشتر از همه ماندگار است؟ حضرت فرمودند: نميشود کلي صحبت کرد که چه چيزي در دل انسان بيشتر از همه ماندگار است؟ بايد تقسيم کنيم انسانها را به دانايان و نادانان! در دل دانايان ندامت از اينکه چرا لغزش کردم، گناه کردم، آيا خدا از اين گناهان من ميگذرد يا نه؟ اما در دل نادانان کينه ماندگار است. انسان بايد اهل عفو و گذشت باشد و اگر لغزشي از برادر خودش ديد بگذرد. خصوصاً اگر لغزش عمدي نبوده و اتفاق افتاده است. اين خيرخواهي و صداقت و پاکي در اميرالمؤمنين بود و حتي در عراق که عراق موطناميرالمؤمنين نبود و حضرت هجرت کرده بود و به کوفه آمده بود. يک نمونه براي بينندگان عرض کنم خصوصاً براي کساني که غير مسلمان هستند. جالب است که بدانيم اميرالمؤمنين چه شخصيتي بود.
يک روز حضرت در شهر کوفه ميرفتند ديدند يک مسيحي پيرمردي هست که نشسته و گدايي ميکند. حضرت ايستادند و اطرافيانشان و اهل کوفه را خواستند و فرمودند: اين شخص چرا سؤال ميکند؟ گفتند: اين يک کارگر ساده بود که تا توانسته کار کرده است. اندوختهاي هم نداشته است. امروز از کار افتاده شده و الآن آمده و توان کر کردن هم ندارد و هيچ اندوختهاي ندارد. حضرت فرمودند: ايشان تا جوان بود شما مردم کوفه از او کار کشيديد و حالا که پير شده او را رها کرديد؟ حقوقي از بيت المال براي او قرار دهيد که ماهانه به او بدهند تا اينطور دستش را دراز نکند. دست دراز کردن نزد مردم آبرو گرو گذاشتن است. شخص مسيحي است باشد! انسان است و بايد تأمين باشد. اين سيره اميرالمؤمنين عجيب است. وقتي ميبينيم انساني که در رأس هرم قرار گرفته و امام المسلمين است، همه را تحت پوشش دارد. فکر نميکند اين در کيش و آئين خودش نيست. در قبال او هم احساس مسئوليت دارد. بايد شکم او و خانوادهاش سير باشد.
حضرت در بصره بودند و به کوفه آمدند، چون کوفه به رقّه که همان صفين فعلي است، نزديکتر بود. از مدينه به آنجا، لذا اينجا را انتخاب کردند. چون ميدانستند يک جنگي ميان ايشان و شاميها رخ خواهد داد و اين درگيري مسلم است. حضرت خواهان درگيري نبود. ابتدا جرير بن عبدالله که يک آدم سرشناسي بود را نزد معاويه به شام فرستاد که صحبت کند. مردم با من بيعت کردند، شما آن کساني که قبول داري و صحابه رسول خدا هستند، اينها با ن بيعت کردند. نامهاي در نهجالبلاغه هست از اميرالمؤمنين(ع) به معاويه است که مردم «بايعوني» با من بيعت کردند همانطور که با خلفاي گذشته بيعت کردند. ولو با منصب امامت، منصب خلافت را يک منصب الهي ميدانيم اما شما که در برابر من ايستادي، بدان بيعت من از نظر شما هم يک بيعت مشروعي هست. چرا امتناع ميکنيد؟ حضرت خواهان جنگ و خونريزي نبودند. اميرالمؤمنين يک انساني است که دوست دارد افراد هدايت شوند. پيغمبر خدا به او دستور داده و اين تعليمات رسول خداست که يک انسان به دست شما هدايت شود بهتر از خورشيدي است که بر موجودات ميتابد. حضرت نميخواست کار به جنگ برسد. اما ديگران خواهان جنگ بودند.
حضرت از کوفه به سمت صفين حرکت کردند. چه حوادثي در مسير راه اتفاق افتاد، بماند. حضرت وقتي به صفين رسيدند. معمولاً سپاه بايد در يک منطقهاي خودش را براي جنگ آماده کند و مبارزهاي که دسترسي به آب داشته باشد که بتوانند آنجا اردو بزنند. وقتي به صفين رسيدند، ديدند که سپاه شام آمدند و کل شريعه فرات را بستند. اين درست نبود. هم اصحاب و هم اسبها نياز به آب داشتند. صعصعة بن صوحان عبدي را که از اصحاب حضرت بودند را نزد حضرت براي صحبت فرستادند که اگر قرار است ما با هم جنگ کنيم، اين آب از مباحات است و حيوانات هم ميخورند. بين ما و شما آب آزاد باشد. هردو استفاده کنيم. ايشان گفت: بايد مشورتي کنم! وقتي مشورت کرد برخي از نزديکان مخالف بودند و توجيهي داشتند براي ايشان که توجيه درستي بود. به معاويه گفتند: شما تصور ميکني اگر آب را ببندي، سپاه شام و علي بن ابي طالب اين وضعيت را تحمل ميکنند؟ بدون آب نميشود زندگي کرد و آب را از شما خواهند گرفت. پس بياييد قبل از اينکه آب را از شما بگيرند مسالمت کنيد و آب را رها بگذاريد. هردو استفاده کنيم. صعصعه بن صوحان هم آمده و ميگويد: بگذاريد آب آزاد باشد! اينها نپذيرفتند. تصورشان اين بود که آب را ميبنديم. اينها تشنه ميشوند. توانشان کم ميشود و ما غالب ميشويم و مسأله ختم ميشود. صعصعه برگشت و به حضرت عرض کرد: اينها نپذيرفتند و ميگويند: ما آب را آزاد نميکنيم! حضرت يک خطبهاي دارند. اين خطبه را سيد رضي در نهجالبلاغه نقل کرده است. فرمودند: زندگي اينچنيني مرگ است که ما تسليم شويم و بنشينيم و هيچ اقدامي نکنيم و کشته شويم. آزاده کشته شويم بهتر از زندگي توأم با ذلت است. اين شعار را امام حسين(ع) روز عاشورا فرمودند: «هيهات من الذله» اين در يکي از خطبههاي اميرالمؤمنين در نهجالبلاغه هست. سپاه دشمن مستقر و آماده بودند چون آب داشتند و به دستور فرمانده اجازه ندادند آب در اختيار سپاه اميرالمؤمنين قرار بگيرد. ابوالاعوَر سُلَمي فرمانده سپاه شام بود و خيلي آدم شجاعي بود. سپاه اميرالمؤمنين وارد جنگ شدند که شريعه را باز کنند و هرچه تلاش کردند نشد. چون خيلي مقاومت ميکردند! اميرالمؤمنين(ع) امام حسين را فرستاد به سرکردگي گروهي از عراقيها، امام حسين را فرمانده قرار داد و فرستاد براي اينکه شريعه را فتح کنند. آن زمان امام حسين(ع) حدود 35 سال داشتند. حضرت آماده جنگ شدند. چون يک عده از اصحاب اميرالمؤمنين رفتند و نتوانستند شريعه را بگيرند.
ايام اربعين امام حسين(ع) نزديک است و خوب است اين جريان را بگويم. امام حسين(ع) با سپاهي که در اختيار داشتند جنگيدند و شريعه را آزاد کردند. تمام اين گفتههاي من در تاريخ ثبت شده است. يک فرستادهاي را امام حسين خدمت اميرالمؤمنين فرستادند. چون اميرالمؤمنين در خيمه فرماندهي بودند. تا بشارت باز شدن شريعه فرات را به سمع اميرالمؤمنين برسانند. ما شريعه را باز کرديم! فرستاده که آمد و اين را به حضرت عرض کردند، حضرت شروع به گريه کردند. خيلي گريه کردند. اصحاب حضرت عرض کردند: «هذا اول فتح ببرکة الحسين(ع)» اين اولين پيروزي هست. شما چرا براي پيروزي گريه ميکنيد؟ فرمودند: من ياد جرياني افتادم و اشک من جاري شد! اشکم براي اين جاري شد که همين آب را يک روز براي حسين ميبندند و او را با لب تشنه شهيد ميکنند. بيست و اندي سال قبل از ماجراي کربلا آقا اميرالمؤمنين(ع) در صفين خبر بستن آب را به روي امام حسين گزارش دادند. آب باز شد و آب را گرفتند. شاميها عقب نشيني کردند. هم آب از آنها گرفته شد و هم تصور ميکردند که سپاه عراق معامله به مثل کنند و آب را ببندند. معاويه به عمروعاص گفت: چه ميپنداري؟ آيا عراقيها و علي بن ابي طالب آب را به روي ما ميبندند؟ عمروعاص گفت: هرگز! اين پيشينهاي که از روح علي بن ابي طالب سراغ دارم، او مردانگي دارد که هرگز آب را نخواهد بست. عراقيها به حضرت عرض کردند: اينها آب را به روي ما بستند. ما هم آب را به روي اينها خواهيم بست! فرمودند: نه! بگذاريد آب باز باشد. حيوانات اينها، خانوادههاي اينها نياز به آب دارند. ما جنگ ميکنيم! همانجا حضرت ميتوانست آب را ببندد و قضيه را ختم کنند. فرمودند: نه، اينها بايد در تاريخ ثبت شود که حضرت چه جوانمردي بود، چه انساني بود! اين يک مسأله از مسائلي که اين روزها در صفين اتفاق افتاده است.
شريعتي: امروز صفحه 124 قرآن کريم، آيات 96 تا 103سوره مبارکه مائده در سمت خداي امروز تلاوت مي شود.
«أُحِلَ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ مَتاعاً لَكُمْ وَ لِلسَّيَّارَةِ وَ حُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبَرِّ ما دُمْتُمْ حُرُماً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ «96» جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ وَ الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ الْهَدْيَ وَ الْقَلائِدَ ذلِكَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ «97» اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ وَ أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ «98» ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَكْتُمُونَ «99» قُلْ لا يَسْتَوِي الْخَبِيثُ وَ الطَّيِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ فَاتَّقُوا اللَّهَ يا أُولِي الْأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ «100» يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حِينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ عَفَا اللَّهُ عَنْها وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ «101» قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها كافِرِينَ «102» ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِيرَةٍ وَ لا سائِبَةٍ وَ لا وَصِيلَةٍ وَ لا حامٍ وَ لكِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ «103»
ترجمه: (البتّه) شكار دريا و خوراك آن براى شما حلال شد و توشهاى براى شما و كاروانيان است، ولى تا وقتى مُحرم هستيد، صيد صحرايى بر شما حرام است. و از خداوندى كه به سوى او محشور مىشويد، پروا كنيد. خداوند، كعبهى بيتالحرام را وسيلهى سامانبخشى و قوام مردم قرار داده و نيز ماه حرام و قربانىهاى بىنشان و نشاندار را (وسيلهى برپايى مردم قرار داده است) اين براى آن است كه بدانيد خداوند آنچه (از اسرار) در آسمانها و زمين است مىداند و خداوند به هر چيز آگاه است. بدانيد كه خداوند، سخت كيفر است، وهمانا خداوند آمرزنده مهربان است. بر پيامبر، جز ابلاغ (احكام الهى) نيست و خداوند، آنچه را آشكار يا كتمان مىكنيد مىداند. (به مردم) بگو: پليد و پاك، يكسان نيست، گرچه عدد ناپاكان تو را به تعجّب وادارد. پس اى صاحبان خرد! از خدا پروا كنيد، باشد كه شما رستگار شويد. اى كسانى كه ايمان آوردهايد! از امورى كه اگر برايتان آشكار شود ناراحتتان مىكند نپرسيد، و اگر هنگام نزول قرآن از آنها سؤال كنيد، برايتان روشن مىشود. خداوند از سؤالهاى نابجاى شما گذشت و خداوند آمرزندهاى بردبار است. همانا (از اين گونه سؤالها) گروهى از پيشينيان نيز پرسيدند (و چون طاقت عمل نداشتند) نسبت به آن منكر و كافر شدند. خداوند، دربارهى هيچ بحيره (حيوان گوش شكافته) و هيچ سائبه (حيوانى كه به خاطر زاد و ولد زياد او را آزاد كردهاند) و هيچ وصيله (حيوان نرى كه متّصل به ماده، دو قلو به دنيا آمده باشد) و هيچ حام (شتر نرى كه ده بار براى جفت گيرى از آن استفاده شده باشد) حكمى نكرده است (و شما را از استفادهى گوشت و باركشى آن منع نفرموده و اين ممنوعيّتها خرافات زمان جاهلى است)، ولى كافران بر خدا دروغ مىبندند و بيشتر آنان اهل تعقّل نيستند.
شريعتي: از مرحوم علامه ميرجهاني صاحب کتاب «البکاء للحسين (ع)» بشنويم.
حاج آقاي نظري منفرد: شخصيت بزرگوار و آدم مخلصي بودند. در مقدمه همين کتاب «البکاء للحسين» يک عباراتي را دارند که نشان ميدهد چقدر آدم مخلصي بوده است. اين کتاب را در اواخر عمرشان نوشتند. چون در مقدمه کتاب با خط خودشان نوشتند: با ضعف من و ضعف باصره اين کتاب را نوشتم. ايشان تأليفاتي دارند که به سي تأليف ميرسد که يکي از آنها «نوائب الدهور» است دربارهي حضرت وليعصر و علائم ظهور است. ايشان يک شخصيتي بود که خيلي مورد توجه بود و خيلي اهل بکاء و گريه بود و علاقهمند به حضرت وليعصر بود. که در يک ماجرايي ايشان ميگويد: من از توليت سامرا خواستم که وقتي در حرم را ميبندد دو شب آنجا باشم و بتوانم داخل سرداب بروم. اينجا بيتوته کنم. اين علاقه وافر ايشان و علاقه زياد ايشان را نسبت به حضرت وليعصر نشان ميدهد.
جنگ صفين خيلي مسائل زيادي دارد و همه شنيدني است و براي بينندگان جذاب هست. اما چند نکته در مورد اصحاب حضرت بگويم که روز نهم ماه صفر به شهادت رسيدند. عمار ياسر و هاشم بن عُتبه که معروف به هاشم مِرقال است. اينها از اصحاب خوب اميرالمؤمنين هستند. عمار از اصحاب رسول خداست. عمار وقتي در صفين به شهادت رسيد، 94 سال سن داشت. يک آدم 94ساله سوار بر اسب شود و بجنگد و بگويد: «الخير کل الخير تحت الظلال السيوف» تمام خير، زير سايهي شمشير است! اينقدر شجاع و زنده دل بود. انسان به اين سن برسد ديگر معمولاً حوصله ندارد. عمار شخصيتي است که پيغمبر فرمود: او يک وجود سراپا ايمان بود و سراپا علاقه به اميرالمؤمنين و پيغمبر خدا. جالب اين است که انسان وقتي اينطور علاقه به امامش داشته باشد، ببينيد امام چه علاقهاي به اينها دارد. عمار وقتي شهيد شد در صفين و اميرالمؤمنين(ع) بالاي سر او آمد و نشست کنار اين جنازه و جسد او، اولاً گريه کرد. اميرالمؤمنين گريه کرد براي عمار و آنجا طلب مرگ از خدا کرد. يک شعري اميرالمؤمنين کنار بدن عمار دارد که نوشتند. «علي ايها الموت الذي ليس تارکي ارحني فقد أَفنَيت کل خليلي» اي مرگي که هيچکس را رها نميکني، مرا هم راحت کن، تو همه دوستان مرا بردي! اين درخواست مرگ کردن نشان ميدهد که حضرت چقدر به اصحابش علاقه داشت و همين دوستي را حضرت نسبت به شيعيانش دارد.
از خداي متعال ميخواهم سفر زائران اربعين امام حسين را بي خطر بگرداند. توفيق زيارت اربعين امام حسين را به ما مرحمت بفرمايد. من براي کساني که خدمتگزار زائرين امام حسين هستند، طلب خير و رحمت و عاقبت بخيري دارم.
شريعتي: «السلام عليک يا أباعبدالله»