برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: آشنايي با احاديثي از امام حسن عسکري عليهالسلام (ويژه ولادت)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين سعيدي
تاريخ پخش: 13-09-98
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
خوشم با شميم بهاري که نيست *** غباري که هست و سواري که نيست
به دنبال اين رد خون آمدم *** پي دانههاي اناري که نيست
مگرديد بيهوده اي همرهان *** به دنبال آئينه داري که نيست
به کف سنگ دارم ولي ميدوم *** پي شيشههاي قطاري که نيست
دو فصل است تقويم دلتنگيام *** خزاني که هست و بهاري که نيست
سلام ميکنم به همهي بينندههاي عزيز و نازنينمان، همه ما چشم انتظار بهار روزگاران هستيم و براي آمدنش دعا ميکنيم. «اللهم عجل لوليک الفرج» به سمت خداي امروز خيلي خوش آمديد. انشاءالله دل و جانتان بهاري و سبز باشد. حاج آقاي سعيدي سلام عليکم، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي سعيدي: بسم الله الرحمن الرحيم، بنده هم خدمت شما و همه بينندگان عزيز عرض سلام دارم. انشاءالله که توفيق بندگي و عبادت خداوند را در همه احوال زندگي داشته باشيم. انشاءالله خداوند ميلاد مسعود امام عسکري را براي همه ما مبارک قرار بدهد و گويشهاي مبارک حضرات اهلبيت را راهنماي راه ما در زندگي قرار بدهد.
شريعتي: انشاءالله زيارت حضرت در سامرا نصيب همه ما شود.
سامرا قسمت چشمان عطش خيزم کن *** تا تماشا کنمت يک دل سير اي باران
امروز برنامه ما رنگ و بوي کلام امام عسکري را خواهد داشت. بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي سعيدي: بسم الله الرحمن الرحيم، چند روايت شيرين از امام عسکري را انتخاب کردم که به فضل خدا شنيدن روايت يک لطفي دارد. اما يک مسئوليت هم ميآورد. وقتي علم آمد آنوقت اگر عمل نباشد، عالم بي عمل مشکل ميخورد. انشاءالله خدا براي ما بخواهد به همين مقداري که از کلام اهلبيت استفاده ميکنيم عامل هم نسبت به فرمايشات حضرت باشيم. چند روايت در مورد سبک زندگي هست که يک پيوند خاصي دارد. به برکت نام مبارک امام عسکري انشاءالله خداوند ما را عالم و عامل قرار بدهد.
اولين روايت «عليکم بالفکر» جاهاي ديگر هم داريم که خيلي به فکر و تفکر توصيه شده است. «عَلَيْكُمْ بِالْفِكْرِ فَإِنَّهُ حَيَاةُ قَلْبِ الْبَصِيرِ» حيات قلب است، زنده شدن قلب شما با فکر است که اتفاق ميافتد. اگر فکر نبود قلب آدم کدورت پيدا ميکند. نوع زندگي آدم هم همينطور ميشود. «وَ مَفَاتِيحُ أَبْوَابِ الحِكْمَةِ» کليد بابهاي حکمت است. ابواب حکمت را براي آدم باز ميکند. يکوقت فکر از حيث زمان است، قبل از عملي من فکر ميکنم و به اين نتيجه ميرسم آن عمل خوب است يا بد است، بعد از عملي گاهي فکر ميکنم، يعني حتي عملي که انجام شده، جايگاه فکر است. درست بود يا غلط بود. الآن خروجي اول اين است که نگاه ميکنم، درست اگر فکر کرده باشم و به نتيجه درست برسم، پشيماني ندارد. چون ميدانم به کار درست رسيدم. خيلي جاها بعد از عمل حتي اگر آدم فکر هم نکرده باشد. بعد از عمل که فکر ميکند نتيجه ميگيرد اشتباه کرده تجربه برايش ميشود. قولي که آدم ميدهد در حالت فرح و شادي يا در حالت غضب، نميتواند عملي کند و يک آدم بدقول ميشود. لذا فکر کردن قبل از صحبت کردن، نوعاً علماي ما اينگونه بودند و خيلي سريع پاسخ نميدادند حتي در مسائلي که خيلي اشراف داشتند. آرامش در گويش، آرامش در عملکرد، چه باعث ميشود فکر ما زايل شود. هر روايتي يک مفهوم مخالفي دارد. يعني اگر بفهميم ميفرمايد اينجا تقويت ميکند و يکجا فکر را از بين ميبرد. يکي عصبيت و عصبانيت است. ميگويند: طرف بي فکر عمل کرد. در عصبانيت، حالت تفکر و تعقل ويژهاي بود که فلاني را زدي و اين قتل را انجام دادي. از روي بي عقلي بود، نفهميدم چه شد! غضب عقل را زايل ميکند.
شهوات و خواستنها، خواست انسان نسبت به يک چيزي انسان را کر و کور ميکند و نميگذارد فکر کند. مشورتها و تفکراتش رنگ و بوي ديگر پيدا ميکند. اين يعني چه؟ يکي نزد شما ميآيد، ميخواهد در مورد مطلبي مشورت کند. منتهي يک چيزي را از قبل پسنديده است. براي تأييد طلبي نزد شما ميآيد. آقاي فلاني نظر شما در مورد اين مطلب چيست؟ اگر موافق بودي با تو همراهي ميکند. مخالف بودي ديگر پيش تو نميآيد. ميگويد: من چيز را قبل پسنديدم. لذا در مشورتها و تفکرها حواسمان باشد، از کليدهاي فکر درست اين است که انتخابت بعد از تفکرت باشد نه قبل از تفکرت. اگر انتخاب کردي فکر بعد از تفکر اسمش توجيه است. من اگر چيزي را انتخاب کردم، خواستم اين ماشين را بخرم و حالا دارم به آن فکر ميکنم. ميگويم: خريدش چه توجيهاتي دارد؟ اگر جور در نيايد، چون خواستم فکر را زمين ميکوبم. حالا مهريه را چه کسي داده و چه کسي گرفته است؟ اين را اهلبيت بسيار سفارش کردند.
«لَيْسَتِ الْعِبَادَةُ كَثْرَةَ الصِّيَامِ وَ الصَّلَاة» عبادت اين نيست، روزه و نماز و کثرت اينها عبادت نيست. «وَ إِنَّمَا الْعِبَادَةُ كَثْرَةُ التَّفَكُّرِ فِي أَمْرِ اللَّهِ» تفکر در امر خدا يکي از نشانههاي بزرگ است و در مورد عبادت افراد خاص مثل اباذر، پيامبر اکرم خيلي در مورد ايشان و تفکرش تأييد دارد. پس بدانيم تفکر در امور خدا، يکوقت تفکر در خلق خداست. خدايي که عيناً همين مسائل را در روايات داريم که اهلبيت ميفرمايند: وقتي ميخواهيد توکل شما زياد شود، با تفکر، توکل را زياد کنيد. يعني فکر کنيد خدايي که موقعي که من نبودم براي من اقتضائات امروز مرا قرار داد. براي من مادر و پدر قرار داد. محبت قرار داد. رزق قرار داد. اين خدايي است که بدون اينکه من تقاضا داشته باشم اينها را براي من تهيه کرده است. اينها تفکراتي است که نتيجهاش آرامش قلبي است که از اول برنامه دنبالش بوديم. فکر ما براساس فطرت ماست. خدا ما را متفکر براساس فطرت آفريده است. فطرتش هم هدايت به سوي اله و به سوي خودش است. اگر فکر کرديم ما را راهنمايي ميکند.
حضرت فکر و علم و اعتقادات و عمل ما را تربيت ميکنند، «خَصْلَتَانِ لَيْسَ فَوْقَهُمَا مِنَ الْبِرِّ شَيْءٌ الْإِيمَانُ بِاللَّهِ» دو صفت است که بالاتر از اينها چيزي نيست. يکي از حيث اعتقادي، ايمان به خدا، ايمان و اعتقاد راستيني که خدايا تو هستي، مدبر امور هستي و همه امور را کفايت ميکني. «وَ النَّفْعُ لِعِبَادِ اللَّهِ» منفعتم به ديگران برسد. ايمان به خدا را با نفع اخوان عطف ميکنيم، همسنگ ميشوند. امام عسکري فرمود، خداوند خير رساني را خيلي دوست دارد. خدا جواد بودن را دوست دارد. در مقابل بي خيالي نسبت به ديگران از صفات منفور انسان است. حسرت در وجودت باش که بتوانم کمک کنم. دعاي در اين مسأله چقدر مؤثر است. خواست تو نسبت به او، خواست خدا را نسبت به تو ميآورد. کار ديگري را راه انداختي خدا کارت را راه مياندازد. «اکثروا الذکر» زياد ذکر بگوييد. ذکر به معني ياد است. «ذِكْرَ اللَّهِ وَ ذِكْرَ الْمَوْتِ» ذکر خدا و ياد مرگ، ياد خدا را که «تطمئن القلوب» براي ما آرامش ايجاد ميکند. ياد مرگ آدم را به هم نميريزد. ياد مرگ نگراني نميآورد؟ اينکه با آن آرامش نميخواند. يکوقت به هم ريختن آرامش خيلي خوب است. آرامش کاذب، يکوقت يک آژير در خانه براي دزدگير ميگذاريم، آرامش را بر هم ميزند، اينجا نبايد آرام بود، دزد دارد از آرامش من و آرامشي که حاصل از غفلت من است استفاده ميکند. آرامشي که مبنايش غفلت است. من بگويم: در گوشهايم پنبه ميگذارم، چشمهايم کور ميکنم، آرامشي دارم. تو از جايي اطلاعي نداري. اگر ذکر خدا آرامش ميآورد، ذکر خدايي که آرامش ميآورد، يعني اينکه من ميدانم خدا هست و مدبر امور است. ذکر موتي که آن آرامش کاذب و خطا را از من ميگيرد. در هردو ذکر است و اثر واحد دارد يعني مرا به مسير درست راهنمايي ميکند. بالآخره يک نفر ميگويد: آقا اينجا بايد يک بوق بزني حواسش جمع شود. ذکر موت از تابلوهاي مهم جاده ماست. اعتبار داشته باشي، شخصيت تو، هرچه باشد جايت زير خاک است. روزها روزها ميآيد و کسي سر قبرت نميآيد.
شريعتي: اگر آمادگي باشد ياد مرگ آرامش ميدهد، آنهايي که جايي سرمايهگذاري ميکنند خيالشان راحت است. خيلي وقتها مشتاق ميشوند که به آخرش نزديک شوند.
حاج آقاي سعيدي: لذا مشتاق ميشوند به ملاقات خداوند و ترس و هراسشان از مرگ ميرود. مثل بو کردن گل و تعويض پيراهن است. صفت بعدي که امام عسکري ميفرمايند: خواندن قرآن است. «وَ تِلَاوَةَ الْقُرْآنِ» خداوند برکتي در قرآن قرار داده، حتي در نگاه کردن بدون تلاوتش نور است. کنارت باشد نور است. به معنا توجه کني نور است. هرگونه ارتباط است چون کلام خداست. يکوقت ميگويد: اسم بچهام را فلان اسم گذاشتم. ميگويد: چرا؟ ميگويد: يک استاد خوبي داشتم ميخواهم ياد او براي من زنده شود. يک عکسي از پدر، مادر، استادش در کيف دارد ميگويد: ميبينم حالم جا ميآيد. يک قطعه صدا از کسي شيريني و حلاوت در قلب ميآورد. قرآن کلام خداست و ما را ياد خدا مياندازد. اهلبيت تمام حلاوت و شيريني که در ذکر خدا دنبال ميکنند به وسيله قرآن است. اين مسير مسير شيرين و بي خطايي است و کيف آدم را با خدا زياد ميکند. يکوقت من با خدا مناجاتي دارم اما وقتي کلام خدا پيش ميآيد اين چيزي است که خدا گفته است. من ميگويم: خدايا آنچه تو پسنديدي من هم همان را ميگويم. لذا دعاهاي قرآني توصيه شده است. آنها که ميگويند: «ربنا آتنا في الدنيا حسنه» دعا ميکنيد به لفظ قرآن باشد.
«وَ الصَّلَاةَ عَلَى النَّبِيِّ ص» از دعاهايي است که رد شدني نيست. آنهايي که ذائقهشان کار ميکند ميگويند: صلوات چه اثري روي آنها دارد. شايد ذکري بالاتر از اين نباشد. اهلبيت نسبت به اين ذکر نگاه خاص دارند. سعي کنيم ذهن و زبان ما عادت کند. ما درود ميفرستيم و دعا ميکنيم، طلب ترفيع درجه براي پيامبر اکرم و اهلبيت(ع) دعايي را براي بهترينهاي عالم، بهترين دعا از بهترين موجود که خداوند کريم است براي بهترين موجودات که اهلبيت هستند. يک صفتي را مؤمن بايد داشته باشد به نام کياست و زرنگي، يکوقت زرنگي را بد معنا ميکنيم. فلاني زرنگ است به اين معنا که دارد حق ديگران را ميخورد. يکوقتي که نگاه ميکنيم، از بيرون نگاه ميکنيم ميبينيم اتفاقاً مهمان جيب خودش است. فردا بايد پس بدهد. اين زرنگي که اينجا ميکني يک جاي ديگر به ضرر توست. منتهي تخيل تو از اين است که من زرنگي کردم و کسي نفهميد. حق خوري کردي. فکر ميکني کسي نفهميد در حالي که خدا فهميد. اما کياست به معني مثبت صفتي است که «المؤمن کيس» بايد زرنگ و دانا باشد. زرنگي به معناي هوشمندي نه حيلهگر بودن.
از همه زرنگتر کيست؟ «أَكْيَسُ الْكَيِّسِينَ» از همه زرنگتر کيست؟ «مَنْ حَاسَبَ نَفْسَهُ» کسي که حواسش به خودش هست و محاسبه نفس دارد. عيبجويي از ديگران ممکن است مرا آگاه کند. من بيايم زندگي ديگران را ببينم و عبرت بگيرم، يا عيبجويي از ديگران کنم، اما وقتي آدم سراغ نفسش ميرود يک قدرت ويژهاي پيدا ميکند. اينهايي که ورزشهاي قدرتي ميکنند گاهي کيسههاي شن به پاهايشان ميبندند، وقتي ميدوند پاهايشان قويتر ميشود. ما وقتي با خودمان محسابه نفس ميکنيم چون اولين چيزي که ميخواهد بگويد: محاسبه را اشتباه کن، حبّ نفس است. درواقع من دارم مبارزه هم با نفس ميکنم و هم تحليل ميکنم. مچ انداختن من با يک آدم قوي است. حالا که صد بار مچ انداختم مچ من قوي ميشود. ديگر با بچه مچ نيانداختم. با بچه مچ انداختن تأثير ندارد. آدم وقتي محاسبه نفس ميکند به او فشار ميآيد. چون بايد يکجايي بگويد: اشتباه کردم. به خودش بگويد: داري اشتباه ميکني. يکوقت طرف سالهاي سال نميفهمد و قربتاً الي الله خطري را انجام ميدهد. هنوز سراغ نفسش نيامده شمشير در صورت نفسش بکشد. اينجا حبّ مقام و حبّ جاه است که توجيه ميکني. محاسبه نفس خيلي سخت است.
من يک موقعيتي پيدا کردم ميخواهم از حقي دفاع کنم، اگر از اين حق دفاع کنم، موقعيت اجتماعيام را از دست ميدهم. صندليام را از دست ميدهم، محاسبه نفس واقعيت اين است که غلط ميگويي اما بخاطر يک نفسانيت طوري بگوييم که درست نيست. اميرالمؤمنين فرمود: «أَشْجَعُ النَّاسِ مَنْ غَلَبَ هَوَاه» (من لا يحضره الفقيه/ج4ص395) کسي که غلبه کند بر هوايش شجاعت ميخواهد. خدايا به تو پناه ميبريم به برکت نام امام عسکري ما را از نفسانيات نجات بده. تمام بدبختيهاي ما سر نفسانيات است. «وَ عَمِلَ لِمَا بَعْدَ الْمَوْتِ» عمل کند براي بعد از مرگش، ملاک عملش براي چه وقتي باشد. يکوقت من براي شما ميوه ميآورم، ميگوييم: فلاني نان را در فريزر بگذار. ده روز ديگر استفاده کنيم. اما اگر نان روي ميز باشد فردا قابل استفاده نيست. عملي که انجام ميدهي براي بعد الموت محاسبه کن، ماندگاري عملت براي بعد از موت باشد. يعني اگر امروز صدقهاي هست، بطلان صدقه را به وسيله منت گذاشتن بر ديگران که عمل را حبط ميکند، براي بعد از موت محاسبه کن. نان را خريدي، اما خنک شدن و يخ زدنش بايد باشد که ماندگاري داشته باشد. گوشت را بايد چطور نگه دارم؟ شرايط نگهداري را رعايت کن. تو اين عمل را براي بعد از موت نياز داري. محاسبه عوامل ماندگاري به شيء براي نگهداري بعد از موت. يکوقت آدم خيلي کارها را انجام ميدهد ولي به نتيجه نميرسد.
باز حضرت ميفرمايد: «أُوصِيكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ» تقوا، خط قرمزهاي خدا را رعايت کنيم. خداوند اين را دوست دارد و اين را دوست ندارد. بعضي تقوا و ورع را در ذهن و بعضي در عمل ميگويند. حواستان باشد آنچه دوست داريد خدا دوست داشته باشد و از آنچه بدتان ميآيد خدا هم بد بداند. حبّ و بغض الهي، چيزي که خدا دوست دارد، نفع شما در آن است. ضرر ما در آن است نهي ميکند. گوشت خوک در 150 درجه بجوشد ميکروب فلان از بين ميرود. چه کسي گفته اين ميکروب علتش بود که خدا نهي کرده است. خودت براي خودت ساختي و بريدي. از اين اصطلاحات هست و پسند خدا نيست. پسند من است. من اگر بخواهم مسافرت بروم نماز شکسته ميشود، الآن ميگويم: سختي که در مسافرت است باعث ميشود نماز شکسته شود. سوار هواپيما ميشوم هزار کيلومتر سفر ميروم و از مبل خانه راحتتر است. پس نماز را کامل بخوانم؟ سختي نيست. فقط بخاطر سختي نيست. استنباط از خودم کردم، بريدم و دوختم تمام شد رفت. واي از اين دين سازيها، جايي که نگاه به خدا نباشد، اهلبيت نباشند، منيت من ميشود دين من، همه چيز من، راهبرد من، جايي که من آدم را ميبرد با جايي که خدا آدم را ميبرد فرق دارد.
«و الاجتهاد بالله» جهد و کوشش تو براي خدا باشد. دغدغهات کار خدايي باشد. به درد بخور باشم. بي تفاوت نباشم. صدق الحديث، راستگو باشم. دروغ يکي از ويژگيهاي آدمهاي لئيم است. خيلي راحت دروغ ميگويد. لذا داريم به شوخي هم دروغ نگوييد. نگذار اسلوب ذهني برايت اتفاق بيافتد. بعضي وقتها حتي دروغ گفتن من تأثير روي ديگري دارد. اعتبار من پيش او خراب ميشود و اشاعه فحشاء است و دروغ گفتن براي او ساده ميشود. حتي وقتي داستان دروغ گفتن ديگري را جاي ديگر تعريف ميکنم، دروغ را ساده جلوه ميدهم. دروغ را راهگشاي طرف جلوه ميدهيم. ناخودآگاه روي ذهن طرف تأثيرگذار هست. اشتباهاتي که حتي در يک خاطره تعريف کردن داريم. يک دروغ مصداق اين است، من يک کلمه را تعريف ميکنم، حواسم نيست بچه من نگاه ميکند و ياد ميگيرد و نتيجهاي که نبايد را از قصه من ميگيرد. صدق حديث را حواسمان باشد. زبانمان را به راستگويي عادت بدهيم. «اداء الامانة» اداي امانت داشته باشيم. امانتدار خوبي باشيم. مخصوصاً اگر کتاب امانت گرفتيد را ببريد پس بدهيد. يکوقت بچههاي مردم دست من امانت هستند. وقت مردم در دست من امانت است. اگر روي اين صندلي هستم، بايد مطالعه کرده باشم و حرف اهلبيت را به مردم بگويم. اگر سر کلاس بگويم و بخندم و همه هم راضي باشند، آيا رضايت افراد، ضمه مرا بري ميکند؟ تابع رضايت نيست، معامله کردي جنس را اضافهتر حساب کردي، وزنش را کم گذاشتي، طرف گفت: خدا برکت بدهد، آيا به گفته اوست؟ حواسمان باشد. با اين امانتي که دارم چطور برخورد ميکنم. «أَدَاءِ الْأَمَانَةِ إِلَى مَنِ ائْتَمَنَكُمْ» بر آن چيزي که شما را امين دانستند، امانتدار باشيم. «عَلَيْهَا بَرّاً كَانَ أَوْ فَاجِراً» هرکس شما را امانتدار دانست، لذا از امام سجاد نقل است که حضرت فرمود: اگر از من همان وسيلهاي که حضرت سيدالشهداء را به قتل رساندند، از من بخواهند به من امانت بدهند، من دوباره برميگردانم. اين اداي امانت است.
آدم ديندار يعني کسي که زينت براي اهلبيت است. دين يعني ساختن، دين آماده است براي اينکه انسان را از حيوانيت دربياورد. اشکال در تعليم و نوع گويش است. کسي اگر تربيت شد هرجا بگذاري تربيت ميشود. اگر من به کسي حلال و حرام را آموزش دادم، شاگرد مغازه ميوه فروشي شد، دست در دخل نميکند. اگر در يک شرکت رفت، حرام و حلال متوجه ميشود. اگر مسئول شد، آنجا هم حواسش است. ما هستيم که جامعه را ميسازيم. همان تخم مرغ دزدي است که شتر دزد ميشود. دزدي يک اخلاق و صفت است. ميگويند: فلاني ازدواج کند درست ميشود. عصبي است، ازدواج کند درست ميشود. سه سال بعد همين عصبيت باعث طلاق ميشود. بايد عصبيت و بي ادبي زبان را قبل از ازدواج حل کني. اين گرگ زادهاي است که گرک ميشود. اگر من خودم را اهل نکردم، هرطور باشم نااهلي من روي ديگران تأثير گذار است. خطا را ديدي بايد بگويي، سکوت در مقابل خطا گاهي تأييد خطاست و تأييد خطا بزرگترين مشکلي است که جامعه اسلامي گرفتار آن است. خطا نبايد تأييد شود و بايد گفته شود. اگر کاري هم نشود در مقابل خطا انجام داد، مردم بدانند اين خطا هست. اميرالمؤمنين تمام تلاششان را کردند، استخوان در گلو و خار در چشم، اما خطاي انتخاب را هم فرمودند. اگر من همه را به ديگران برگردانم جايي براي خودم نميبينم. ببين خودت فرعون خانه هستي يا نه؟ «وَ طُولِ السُّجُودِ وَ حُسْنِ الْجِوَارِ» همسايهداري درست.
شريعتي: خيلي نکات خوبي را شنيديم. امروز صفحه 245 قرآن کريم، آيات 79 تا 86 سوره مبارکه حضرت يوسف را تلاوت خواهيم کرد.
«قالَ مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ «79» فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا قالَ كَبِيرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لِي وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ «80» ارْجِعُوا إِلى أَبِيكُمْ فَقُولُوا يا أَبانا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَ ما شَهِدْنا إِلَّا بِما عَلِمْنا وَ ما كُنَّا لِلْغَيْبِ حافِظِينَ «81» وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيها وَ الْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنا فِيها وَ إِنَّا لَصادِقُونَ «82» قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ «83» وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا أَسَفى عَلى يُوسُفَ وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ «84» قالُوا تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهالِكِينَ «85» قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ»
ترجمه آيات: (يوسف) گفت: پناه به خدا از اينكه كسى را به جز آنكه متاعمان را نزد او يافتهايم، بگيريم. زيرا كه در اين صورت حتماً ستمگر خواهيم بود. پس چون از يوسف مأيوس شدند (كه يكى را به جاى ديگرى بازداشت كند)، نجواكنان به كنارى رفتند. (برادر) بزرگشان گفت: آيا نمىدانيد كه پدرتان براى برگرداندن او بر شما پيمان الهى گرفته و پيش از اين نيز درباره يوسف كوتاهى كردهايد. پس من هرگز از اين سرزمين نمىروم تا آنكه (يوسف عفو كند يا آنكه) پدرم به من اجازه دهد يا خدا در حقّ من حكمى كند و او بهترين داور و حاكم است. (برادر بزرگ گفت: من اينجا مىمانم، ولى) شما به سوى پدرتان برگرديد، پس بگوييد: اى پدر! همانا پسرت دزدى كرده و ما جز به آنچه مىدانستيم گواهى نداديم و ما نگهبان (و آگاه به) غيب نبودهايم. (اگر به حرف ما اطمينان ندارى) از قريهاى كه در آن بوديم و از كاروانى كه در ميانشان به اينجا رو آوردهايم، سؤال كن و بىشك ما راستگو هستيم. (يعقوب) گفت: (اين چنين نيست) بلكه (بار ديگر) نفس شما (با نسبت دزدى به بنيامين يا تعيين كيفر گروگانگيرى) مسئله را براى شما آراسته است، پس صبرى نيكو (لازم است) اميد است كه خداوند همه برادران را با هم نزد من آورد، چرا كه او قطعاً آگاه و حكيم است. يعقوب از فرزندان روى گرداند و گفت: اى دريغا بر يوسف، پس اندوه خود را فرو مىخورد (تا آنكه) دو چشمش از اندوه سفيد (و نابينا) شد. (فرزندان يعقوب به پدرشان) گفتند: به خدا سوگند تو پيوسته يوسف را ياد مىكنى، تا آنكه بيمار و لاغر شوى و (يا مشرف به مرگ و) از بين بروى. (يعقوب) گفت: من ناله (آشكار) وحزن (پنهان) خود را فقط به خدا شكايت مىبرم و از (عنايت و لطف) خداوند چيزى را مىدانم كه شما نمىدانيد.
شريعتي: انشاءالله روز شنبه همزمان با وفات کريمه اهلبيت حضرت فاطمه معصومه در شهر مقدس قم خدمت شما خواهيم بود. اشاره قرآني را بفرماييد.
حاج آقاي سعيدي: يک عبارت زيبايي در اين صفحه هست که حضرت يعقوب به فرزندان ميگويند، وقتي بنيامين را بردند نزد حضرت يوسف و برميگردند و آن اتفاقات ميافتد. اول فرزندان اينگونه ميگويند: «يا أَبانا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ» پسر تو سرقت کرده است. موقعي که ميخواستند او را ببرند، گفتند: برادرمان را بده ببريم، حالا که پسر تو شد، بي انصافي در گفتار از تسويلات نفس است. «قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً» تسويل يعني چيز زشتي را زيبا جلوه دادن، شما با پدر پيمان بستيد که حتماً بنيامين را ببريم. عدم پايبندي به عهد تسويل است. تسويل کار نفس است. اگر زشت زيبا شد، آدم دنباله روي ميکند.
«أَوْرَعُ النَّاسِ مَنْ وَقَفَ عِنْدَ الشُّبْهَةِ» (تحف العقول/ص489) يکوقت ميگوييم: حلال و حرام را رعايت کن و اين خيلي مهم است. يک جاهايي هم آدم نبايد نزديک شود. حضرت ميفرمايد: کسي که از همه ورع و تقوايش بيشتر است در شبههناکها وارد نميشود. يکوقتي دو نفر صحبت ميکنند من ميبينم اين دو نفر دارند غيبت ميکنند يا نه. دوري از شبهه اين است که نبايد چيزي بگويي. خود شبهه تعمت پيدا ميکند. همين که ميگويي: غيبت نکن يعني غيبت کردي. لذا در شبههها هم دقت کنيم. در تذکر دادنها دقت کنيم. اين منافي امر به معروف و نهي از منکر نيست.
احمد بن اسحاق قمي، کمک کار عثمان بن سعيد است. امام عسکري خيلي او را دوست دارد. وقتي کسي وکيل است يعني حرف او حرف من است. از کساني بودند که به ديدن حضرت حجت مشرف شدند، وقتي امام عسکري امام زمان را آوردند صورتشان مثل قرص ماه بود، خدايا چه ميشود ما هم حضرت را ببينيم. حضرت ميفرمايد: تو يار ما هستي که ما او را نشانت داديم. اگر محبوب اماممان بوديم، او را خواهيم ديد، انشاءالله...
شريعتي:
يک پلک زدن غافل از آن ماه نباشم *** شايد که نگاهي کند آگاه نباشم
«والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين»