اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

98-09-06-حجت الاسلام والمسلمين سعيدي – آرامش در زندگي بر مبناي کتاب چهل حديث امام خميني(ره)- شرح حديث سي و پنجم

معرفی برنامه


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: آرامش در زندگي بر مبناي کتاب چهل حديث امام خميني(ره)- شرح حديث سي‌ و پنجم
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين سعيدي
تاريخ پخش: 06-09-98
شريعتي:
بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
گهگاه تنفسي به اوقات بده *** رنگي به همين آينه‌ي مات بده
مي‌دانم سرت شلوغ است اما *** گاهي به خودت وقت ملاقات بده
سلام به همه‌ي بيننده‌هاي عزيز و نازنين‌مان، به سمت خداي امروز خيلي خوش آمديد. انشاءالله هرجا هستيد خداي متعال پشت و پناه شما باشد و بهترين‌ها براي شما رقم بخورد. حاج آقاي سعيدي سلام عليکم، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي سعيدي: بسم الله الرحمن الرحيم، بنده هم خدمت شما و همه بينندگان عزيز عرض سلام دارم. انشاءالله که توفيق بندگي و عبادت خداوند را در همه احوال زندگي داشته باشيم. انشاءالله خداوند ما را نسبت به اهل‌بيت عامل و عارف قرار بدهد.
شريعتي: طرح رد مظالم که در اين ماه در موردش صحبت کرديم، با اجازه‌اي که برنامه سمت خدا از مراجع معظم تقليد گرفت، تا سقف پانصد هزارتومان مي‌توانيد به فقراي مستمندي که مي‌شناسيد پرداخت کنيد و امروز آخرين فرصت است. امروز حديث سي و پنجم از چهل حديث حضرت امام را خواهيم شنيد.
حاج آقاي سعيدي: بسم الله الرحمن الرحيم، حديث از لسان مبارک امام رضا(ع) است. انشاءالله دلهايمان را روانه مشهد مقدس کنيم. به برکت نامي که از ايشان آورده شد، انشاءالله خدا ما را عامل به احاديث اهل‌بيت قرار بدهد. «قال ابو الحسن الرضا (ع) قال‏ الله‏» حديث قدسي است و از خداوند نقل مي‌شود. «يابن‏ آدم» عموم انسان‌ها، اي آدم‌ها! «بمشيئتى كنت انت الذى تشاء لنفسك ما تشاء» به مشيئت و خواست من است که تو اختيار داري و آنچه مي‌خواهي انجام مي‌دهي. اراده کردن و خواستن تو به مشيئت من است. «و بقوتى اديت فرائضى» به قوت من است، به توان من است که فرائض و واجباتت را انجام مي‌دهي، «و بنعمتى قويت على معصيتى» نعمتي که من به تو دادم، ابزار معصيت توست. تو به واسطه آنچه دادم نافرماني مي‌کني. «جعلتك سميعا بصيرا قويا» تو را شنوا، بينا قرار دادم و قدرت دادم. «ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ» هر خيري به تو مي‌رسد از جانب خداست، «وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ» بدي از خودت است، کم گذاشتن است، «و ذاك انى اولى بحسناتك منك» من اولي به حسنات نسبت به تو هستم. «و انت اولى بسيئاتك منى» تو هم اولي نسبت به سيئات هستي، فاعل اصلي سيئات خودت هستي. «و ذاك اننى لا اسئل عما افعل» اين بخاطر اين است که من توبيخ نمي‌شوم بخاطر کاري که انجام مي‌دهم. بايد جواب بدهي. «و هم يسألون» احاديث ما گاهي معرفتي هستند و گاهي احکام را بيان مي‌کنند، گاهي دايره‌ي اخلاقيات و گاهي دايره‌ي اعتقادات است. الآن اين حديث را داريم اينطور نيست از احاديث ديگر جدا باشد. اثر اخلاقي هم دارد. مثلاً آنجا که مي‌فرمايد: «بنعمتي قويت علي معصيتي» بحث تقابل نعمت و معصيت همه اثرات اخلاقي و احکامي دارد. من بايد معصيت را بشنايم. نعمت را بشنايم، چگونه عمل کردن من معصيت خداست، چگونه عمل کردن من منطبق بر شکر خدا و منطبق بر شکر نسبت به اين نعمت است. اينها همه در هم تنيده است، انشاءالله خدا توفيق بدهد هم معرفتش به دل بنشيند و هم عامل باشيم.
«بمشيئتى كنت انت الذى تشاء لنفسك ما تشاء» اين خواست است که تو بخواهي. اين خواست من است. من اراده کردم که تو امکان اختيار داشته باشي. اين امکان اختيار داشتن يک وسيله کمال براي انسان است. تا به حال شده من به يک سنگ نگاه کنم و بگويم: چه سنگ باتقوايي، به نامحرم نگاه نمي‌کند، ولي اگر کسي بود، کسي نابينا بود يا در اتاق در بسته بود، بگويم: ماشاءالله به نامحرم نگاه نمي‌کني. به او اختيار بده ببين چطور است؟ بعضي سلامتشان بخاطر آن نداشتن اختيار کامل است. آب پيدا نکرده وگرنه شناگر قابلي است. خداوند به ما اختيار مي‌دهد، در بحث اختيار کمال معني پيدا مي‌کند، وقتي من توانستم انجام بدهم ولي انجام ندادم. خدايا بخاطر تو وارد دايره‌ي معصيت نمي‌شوم. خدايا بخاطر تو در دايره‌ي عبادت جهد و تلاش دارم و کوشش مي‌کنم. بخاطر تو است که من مي‌توانم نماز صبح بخوانم يا نخوانم، اما مشيئت تو بر اين قرار گرفته است که به من اختيار بدهي، چون نتيجه ذاتي اختيار داشتن کمال پيدا کردن است. وگرنه بچه‌هاي مدرسه‌اي که امتحان ندادند، معلم به همه بيست بدهد، من خوشحال مي‌شوم، نه! مي‌گويم: اين مدرسه نيست، چرا امتحان نگرفته است. اين بيست با امتحان نيست. يک مدرسه برويد، بگويند: بچه شما مدرسه نيايد، تلاش نکند، امتحان ندهد، ما آخر سال کارنامه مي‌فرستيم. شما شهريه بدهيد. پدر و مادر عاقل بچه را اين مدرسه مي‌فرستند؟ من مي‌خواهم بچه‌ام ياد بگيرد و روي مغز و فکرش کار شود و توانا شود. از اينکه اختيار دارد ياد بگيرد يا ياد نگيرد. اگر ناشکري کند نسبت به مدرسه نمره‌اش کم شود، ناراحت مي‌شوم. اگر بگويد: من اختيار ندارم و هرچه مي‌خوانم معلم به من صفر مي‌دهد. اما وقتي ما مي‌دانيم معلم منصف است، خودمان به بچه مي‌گوييم: پسرم، ببين همه دارند درس مي‌خوانند. يک کاري کردي اين نمره را گرفتي. بعد که مدرسه مي‌روي، مي‌گويد: من آموزش دادم، سر کلاس حواسش نبود. در روايات به اين غفلت مي‌گويند. در ياد گرفتن، خوب نبود. به راوي حديث مراجعه نکرد و آموزش نديد. نتيجه غفلت خروجي پايين است اما با اختياري که خودش سلب کرد. ببين بيست نگرفتم!
شريعتي: نکته اين است که در دوراهي زندگي کدام راه را انتخاب مي‌کنيم و آن ارزش ما را مشخص مي‌کند.
حاج آقاي سعيدي: در خودت طوري کاري کرده باشي که انتخاب درست را تشخيص بدهي و نسبت به آن عمل کني. گاهي تشخيص مي‌دهد اما گوش نمي‌دهد. مي‌داند کدام درست است، مي‌گويد: حق برايم مشخص شد، اما تبعيت حق را نمي‌کنم. رواياتي را دنبال کنيد که نسبت به حضرات اهل‌بيت مي‌گويند: اگر اينها نبودند، ما هلاک مي‌شديم. اگر اميرالمؤمنين نبود من به هيچ جا نمي‌رسيدم. خودش دشمني مي‌کند! از اين روايات زياد داريم، حق را مي‌دانند و مخالفت مي‌کنند. کتمان حق به اين معناست. آن خواست من است که تو خواست داشته باشي، من لطف کردم که اين اراده را داشته باشي و اگر خوبي را اراده کردي بالا بيايي. قوتي است که من به تو دادم اداء فرائض کني. افراد باتقوا و با ايمان از جانب خودشان نمي‌بينند. اگر کسي از جانب خودش ديد، خطر تهديدش مي‌کند، از جانب خودش ديد عجب او را مي‌گيرد. مي‌گويد: نماز من، روزه من، کار خوب من، خدايا «هذا من فضل ربي» خودت اين قدرت را به من دادي؟ روز پدر بچه‌ها پول از پدر مي‌گيرند و برايش هديه مي‌گيرند. هديه از جانب خود پدر است. خدا مي‌آيد تمام اين کارهايي که من دارم و اسمش فرائض است، تمام بسترش را خودت به ما دادي. همه چيز از توست. فاعل عبادت من تو هستي. من يکوقت کم مي‌گذارم.
بعد از اينها يک شکري واجب است، شکر کردن هم زير مجموعه فرائض است و توان و قوت اين را هم تو به من دادي. يکجايي مي‌شود زبان بند مي‌آيد که خدايا تو چه کردي، آنجايي که در اثر جهل و ناداني سؤال از خدا مي‌شود، اين براي جهل است و موقعي که بچه مي‌گويد: معلم به من هفده داد، به من پانزده داد، «بنعمتي قويت علي معصيتي» به نعمت من است که قدرت بر معصيت پيدا کردي. کسي که در امتحان پاسخ سؤالي را غلط مي‌نويسد، نوشتن را معلم يادش داده است. معلم نوشتن را ياد داد و تو به واسطه خطاي خودت غلط نوشتي. وقتي کسي غلط مي‌نويسد، بگوييم: نعمت نوشتن چه بد است و باعث شد نمره او کم شود! نوشتن و سواد نعمت است و تو غلط نوشتي! الف و ب را به تو ياد داده بود، موقع ياد دادن حواست نبود. به نوشتن ايراد نگير، چطور شاگرد بغل دستي تو درست نوشت؟ در روز قيامت آنهايي که روزه نگرفتند، بهانه مي‌آورند براي ما سخت بود. گرسنه مي‌شديم! کار اين از تو سخت‌تر بود و روزه گرفت! دهان بسته مي‌شود.
معلم مي‌گويد: من براي همه شما درس دادم، چرا وقتي درس دادم اين حواسش را جمع کرد و تو حواست نبود. بيرون را نگاه مي‌کردي، او شب از روي تکليفي که گفته بودم نوشت، ممارست داشت و تو تمرين نکردي. براي همه ده سؤال بود. معلم سخت گرفت! چرا براي او سخت نيست. خدا کند در هر موقعيت از زندگي هستيم پاسخ‌هاي ما منطبق با همان درسي که خوانديم باشد. خدا نبي گرامي اسلام و انبياي گذشته و اهل‌بيت را معلم قرار داد اما تو مي‌تواني از همين آموزش به غير حق استفاده کني. خدا به من امکاناتي داد، فهم خوب و بدي و قدرت شنيدن داد. چطور عمل کنيم؟ مثل رانندگي که هرچه کمتر قوانين را رعايت کني، به تصادف نزديکتر هستي. تصادف شديدتري خواهي داشت. اگر با سرعت 110 تا بروي وقتي سرعت مجاز 100 است، يک مسأله است اگر با سرعت 190 بروي يک مسأله هست. لذا اصلي‌ترين حرف شيطان اين بود که تو مرا اغوا کردي. کجا اغواگري و معصيت براي خداست؟ تو گوش ندادي و از نمره کم گرفتي، نقص براي تو است، «جعلتک سميعاً بصيراً قويا» چه عاصي و چه عابد، من به همه گوش و چشم دادم. يعني امکان پذيرش هدايت و سمع و بصر، ورودي‌هاي ما هستند. معجزه نبي و هدايت او را ببينم. بتوانم نسبت به حرفي که نبي مي‌زند و قرآن خواندن نبي را بشنوم. قدرت پردازش هم دادم، مي‌توانيد حق و باطل را تحليل کنيد.
وقتي حضرت موسي اژدهاي خود، معجزه را آوردند، جادوگرها نشسته بودند. طناب‌هاي خود را با شدت تاب مي‌دادند و در موم سرد قرار مي‌دادند، وقتي در معرض و معرکه مي‌ريختند، آفتاب مي‌خورد موم گرم مي‌شد و حرکت مي‌کرد، چون چوب‌هايي بين اينها مي‌بستند، مردم فکر مي‌کردند اينها حرکت مي‌کند. به نظرشان مي‌آمد اينها حيات بخشيدند. شما را هم سميع و بصير قرار دادم و هم قدرت قرار دادم. لذا قدرت از تمام سمع و بصر مهم‌تر است. اول کساني که به حضرت موسي ايمان آوردند، سحره بودند. چون قدرت داشتند، اينها هم سمع و بصر داشتند ولي متوجه شدند اين جادوگري نيست. فرعون هم اين را ديد ولي ايمان نياورد. يک سلطنت فکري ديگري است، آن هم حالت معصيت و غفلت از مهلتي است که خدا مي‌دهد. مثل کسي که با ربا براي خود مي‌خواهد وضعيت مالي خود را درست کند. ربا جنگ با خداست و زندگي آتش مي‌گيرد. دشمن خدا بودي و خدا حلاوت عبادت را از تو مي‌گيرد، مال حرام ميل به بندگي خدا را از تو مي‌گيرد. آتش از اين بدتر، بدبختي از اين بدتر مي‌خواهيم! يکي بگويد: دلم مي‌خواهد براي اينکه حالم خوب شود، ديوانه شوم و جايي بروم و از من پرستاري کنند. هيچکس اين کار را نمي‌کند. با مال حرام عقل خود را ضايع نکنيم.
«جلتک سميعاً بصيرا قويا» بعضي از سمع و بصر و قدرتشان در مسير خدا استفاده مي‌کنند. خدا حضرت امام را رحمت کند، از سمع و بصر و قدرتش چطور استفاده کرد. چه مملکتي و چه تغيير در دنيا ايجاد کرد؟ هر حسنه‌اي که مي‌آيد از جانب خداست. هر بستر خيري که مي‌آيد، هر خيري که به تو مي‌رسد از جانب خدا مي‌رسد، خدا منشأ خير است. هر درسي که به تو رسيد از جانب معلم است. معلم به تو غير درس چيزي ياد نداد، تو چشم‌هايت را بستي و غايب بودي و نفهميدي. حضرت آقاي جاودان، يکوقت‌هايي که نکاتي مي‌گفتند و من مي‌نوشتم، يکوقت‌هايي يک پاراگراف خالي است و آن روز نبودم! الآن مي‌فهمم از چه چيزهايي غافل شدم. گاهي موقعيت مي‌رود، سر امتحان غايب مي‌شويم. براي يک سؤال وقت مي‌گذاري و از يک سؤال ديگر غافل هستي. به يک عبادتي مي‌رسي و از يک عبادت غافل مي‌شوي.
يک خانمي نزد پيامبر (ص) آمد، گفت: شما بحث عبادت و زهد را مطرح کرديد، شوهر من ول کرد و از خانه رفت دنبال عبادت؟ حضرت خيلي ناراحت شدند که بايد در عبادات تعادل داشت. من هم در بازار قدم مي‌زنم و غذا مي‌خورم. «وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ» هرچيزي هم غلط نوشتي مقصر خودت هستي، معلم اگر معصوم شد، همه چيز را به تو ياد داده است، «إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً» (انسان/3) مي‌تواني هدايت را بپوشاني، غلط نمره تو براي اين نيست که بگويي به من درس نداد. در کار خدا چيزي نقص ندارد. هرجا پوشاندي، گاهي من پشت ورقه را نديده بودم. بعضي مي‌نويسند: بقيه در پشت صفحه. همه جا امتحان‌ها هست، عالم محضر خداست. چرا مي‌گويد: «إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْم‏» وقتي فلان مطلب را مي‌بيني چه چيزي در ذهنت مي‌آيد؟ نگاه کردن به جريان کربلا چه چيزي در دلت مي‌آيد؟ ظلمي که به حضرات اهل‌بيت شد، مي‌گوييم: خدايا امروز هم دلم از آن ظلم مي‌سوزد. ناراحت هستم، خدايا من نمي‌خواهم با آنها باشم. «اني سلمٌ لمن سالمکم» دست درازي به بيت المال را مي‌بينم، خطايي را مي‌بينم، خدايا من از اين خلاف شرع‌ها متنفر هستم و دلم راضي نيست. «و انت اولى بسيئاتك منى»
«و ذاك انى اولى بحسناتك منك» تو هم اولي هستي، من اولي به حسنات تو نسبت به تو هستم، من هميشه حسنات را فوري به تو مي‌رسانم، تو هم جلوي اين حسنات ايستادي و نمي‌گذاري برسد. اين زمين است که مي‌چرخد و وقتي روبروي خورشيد قرار مي‌گيرد روز مي‌شود. قسمت تاريک براي پشت به هدايت خورشيد بودن است. تاريکي براي پشت کردن به نور است و سايه براي جايي است که مانعي در مقابل نور قرار دارد. وقتي نفس قرار گرفت سايه مي‌شود و نور نمي‌افتد. در بحث‌هاي معرفتي و اخلاقي حجاب مي‌گويند، حجاب اکبر گاهي علم است و گاهي خود علم توحيد است که حجاب قرار مي‌گيرد. يکوقت کسي ثروتش برايش حجاب است و يکي قدرت بدني‌اش حجاب است، فرزندش حجاب است. يکي هم علمش حجاب است. حضرت امام مي‌فرمايد: علم توحيد هم باشد مي‌تواند حجاب قرار بگيرد. خروجي برايش اوج باشد، خروجي برايش اين باشد که من مي‌فهمم. اگر اين حجاب از ميان برداشته شد، تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز. اگر اين نفسانيت از ميان برداشته شد، نگاه به خدا و خلق خدا عوض مي‌شود. من خودم را مکلف در مقابل خدا مي‌بينم و بنده مي‌بينم. در مقابل بنده‌هاي خدا احساس تکليف مي‌کنم و آنها را محترم مي‌بينم. حال و هوا و رفتار من فرق مي‌کند.
شريعتي: از ابتداي حديث تا الآن احساس مي‌کنم نخ تسبيحي داريم و تازه مي‌فهمم ذکر يونسيه چه ذکر بلندي است. «لا اله الا انت، سبحانک اني کنت من الظالمين»
حاج آقاي سعيدي: هرجا سايه مي‌بيني براي اين است که مانع نور وجود دارد و اين نفس اصلي‌ترين مانع نور است. «لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ‏» (انبياء/23) من سؤال نمي‌شوم از آن چيزي که انجام مي‌دهم. ما گاهي سؤال را از اين جنبه سؤال مي‌کنيم، از شما سؤال مي‌کنم يعني استيضاح مي‌کنم، توضيح مي‌خواهم و مي‌گويم يک خطايي انجام دادي بيا جواب بده. يا در مورد خداوند اين را نداريم. منشأ خير است. خدا خطا و اشتباه ندارد. منشأ خطا و اشتباه جهل است، آخر مي‌گويند: چرا اين کار را کردي؟ آخر نمي‌دانستم اين نتيجه را مي‌دهد، چرا اين کار را کردي؟ دلم خواست، در مقابل عقلانيت، نفسانيت است، اصلاً خطا در مورد معصوم اصلاً تصوير ندارد. چون جهلي وجود ندارد، منشأ خطا وجود ندارد. ظلم هم در مورد خدا منشأ ندارد. من بخواهم اين را به ظلم از شما بگيرم، يعني ندارم، مي‌خواهد براي من باشد و بايد به زور بگيرم. خدا چه چيزي را ندارد که مي‌خواهد به زور از بنده‌ها بگيرد؟ همه چيز براي خداست و اصلاً ظلم تصويري در مورد خداوند ندارد. در مورد اهل بيت(ع)، مثل اينکه من بگويم: از اهل‌بيت انتقاد کنم، مفهومي ندارد. نفسانياتي بود العياذ بالله، معني ندارد! گاهي سؤال به معني اين است که خدايا مي‌پرسم حکمتش چه بوده است. اين به اين معنا نيست که خداوند همه حکمت‌ها را بيان کرده باشد. از امور الهي است و توان فهم و درکش در اين مسأله که چه وجودي است.
گاهي سؤال از حکمت‌ها، ما از همديگر سؤال مي‌کنيم و يک مطلب مهم مي‌پرسيم، چرا آب مي‌خوري؟ تشنه هستم. چرا خانه داري؟ سرپناه مي‌خواهم چه نيازي به اين کار داشتي؟ نياز الف، ب، ج! خدا چرا اين کار را کرد؟ خدا چه نيازي داشت؟ خدا اصلاً نياز نداشت. پس همان اول چرا گفتن به کار خدا، به معني نياز غلط است، خدا صمد است و اصلاً نيازي ندارد. يکوقت من مي‌پرسم: چرا؟ حضرت امام مي‌فرمايد: خود اين چرا هم اشکال است که از علت يک کار    فلسفه بپرسي. مصلحت دارد؟ بله. همه مصلحت‌ها را مي‌دانم؟ نه، همه مصلحت‌ها قابل توضيح است؟ نه، خدا چرا ما را خلق کرد؟ يک عبارت‌هايي هست که معني حکمت‌ها را بيان مي‌کند، «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَ‏ وَ الْإِنْسَ‏ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ» (ذاريات، 56) اين عبارت اشاره به مخلوق است، يعني مخلوق بدان يکي از حکمت‌هاي خلق شدن تو بندگي است. اما چرا به کار خدا گفتن، بحث ما اين است که عالم همه جلوه خلقت خداست و ذات افعال خدا عين ذات خدا هستند. حضرت امام فرمودند که جاي بحث در اين کتاب نيست.
«و هم يسئلون» اما مردم از شما سؤال مي‌شود. در حالي که من هدايت را قرار دادم چرا گوش نداديد؟ يکسري از چيزها براي شما حجت است. بنده خدايي تعريف مي‌کرد که خيلي از بچه من احساس نارضايتي کردند و در مدرسه مرا خواستند، اين از جهت انضباطي شلوغ است و خيلي چيزهاي ديگر، همينطور که صحبت مي‌کردم يکباره ديدم امور تربيتي گفت: ببخشيد يک لحظه بيرون را نگاه کنيد، ديدم پسرم بالاي ديوار مدرسه است! بحث تمام شد. ديگر نه استدلالي کردم و نه چيزي گفتم. حجت بودن يعني همين، براي شما سمع و بصر قرار ندادم، به شما نعمت ندادم؟ اگر فردا شهيد حججي را بياورند و بگويند: اين هم خانواده داشت و براي امنيت اين نظام کار کرد. اين شهيد بي سر را آوردند، پاسخ بدهيد. شما چه کار کرديد؟ امام صادق (ع) در مورد نعمت بحث زيبايي دارند. ما نعمتي به بنده‌اي نداديم زيباتر از اينکه در دلش به غير از خدا نباشد. قلبش حرم خدا باشد. چه دلي جايگاه خدا مي‌شود. حضرات اهل‌بيت(ع) اين را بهترين نعمت‌ها را شمردند. اميرالمؤمنين(ع) فرمود: «إِنَ‏ مِنَ‏ النِّعَمِ‏ سَعَةَ الْمَالِ» يعني جزيي از نعمت‌ها وسعت مالي است، «وَ أَفْضَلَ مِنْ سَعَةِ الْمَالِ صِحَّةُ الْبَدَنِ» بهتر از سعة مال اين است که سالم باشي، اينها را آنهايي که به دردي گرفتار مي‌شوند، مي‌دانند سلامتي عجب نعمتي است و خيلي مسأله مهمي است. «وَ أَفْضَلَ مِنْ صِحَّةِ الْبَدَنِ تَقْوَى الْقَلْبِ» از آن بهتر قلب با تقوا است. قلب عاشقي نسبت به خداوند کريم داشته باشند. «لَا تَدُومُ‏ النِّعَمُ» کاري کنيم نعمت‌ها پايدار بماند، «إِلَّا بَعْدَ ثَلَاثٍ مَعْرِفَةٍ بِمَا يَلْزَمُ لِلَّهِ سُبْحَانَهُ فِيهَا» بشناسم اين نعمت را چه کسي به من داده است. اينهايي که نعمتي داريد، ما ترسي داريم نعمت‌ها از دست ما برود، چه کار کنيم نعمت‌ها در دست ما باقي بماند؟ نعمت‌هايي که خدا به ما داده است. يکي اينکه حواس ما باشد، منعم ما کيست و «وَ أَدَاءِ شُكْرِهَا» شکر نعمت باعث ثبوت نعمت مي‌شود. «وَ التَّعَبِ فِيهَا» در آن نعمت زحمت بکشيم، در بقاي آن نعمت، اگر مالي به شما مي‌رسد، در حفاظت اين مال تلاش کن، قفل زدن به در حجره است. نعمت فرزند خوب مي‌دهد، خرج کن، هزينه کن و برايش وقت بگذار. اگر سختي کشيدن نباشد از دست مي‌رود.
شريعتي: سمت خدا فرصتي است براي تنبه و تذکر و آرامش همه، انشاءالله شاکر نعمت‌هاي خداي متعال باشيم. امروز صفحه 238 قرآن کريم، آيات 23 تا 30 سوره مبارکه يوسف را تلاوت خواهيم کرد.
«وَ راوَدَتْهُ‏ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَيْتَ لَكَ قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ «23» وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ «24» وَ اسْتَبَقَا الْبابَ وَ قَدَّتْ قَمِيصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَ أَلْفَيا سَيِّدَها لَدَى الْبابِ قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً إِلَّا أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلِيمٌ «25» قالَ هِيَ راوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْكاذِبِينَ «26» وَ إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ «27» فَلَمَّا رَأى‏ قَمِيصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ «28» يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا وَ اسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخاطِئِينَ «29» وَ قالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنَّا لَنَراها فِي ضَلالٍ مُبِينٍ»
ترجمه آيات: و زنى كه يوسف در خانه او بود، از يوسف از طريق مراوده و ملايمت، تمناى كام‏گيرى كرد و درها را (براى انجام مقصودش) محكم بست و گفت: براى تو آماده‏ام. يوسف گفت: پناه به خدا كه او پروردگار من است و مقام مرا گرامى داشته، قطعاً ستمگران رستگار نمى‏شوند. و همانا (همسر عزيز مصر) قصد او (يوسف) را كرد و او نيز اگر برهان پروردگارش را نمى‏ديد (بر اساس غريزه) قصد او را مى‏كرد. اينگونه (ما او را با برهان كمك كرديم) تا بدى و فحشا را از او دور كنيم، چرا كه او از بندگانِ برگزيده ما است. و هر دو بسوى در سبقت گرفتند و آن زن پيراهن او را از پشت دريد. ناگهان شوهرش را نزد در يافتند. زن (براى انتقام از يوسف يا تبرئه خود با چهره حقّ به جانبى) گفت: كيفر كسى كه به همسرت قصد بد داشته جز زندان ويا شكنجه دردناك چيست؟ (يوسف) گفت: او خواست كه از من (برخلاف ميلم) كام گيرد و شاهدى از خانواده زن، شهادت داد كه اگر پيراهن يوسف از جلو پاره شده، پس زن راست مى‏گويد و او از دروغگويان است. (زيرا در اين صورت او وهمسر عزيز، از روبرو درگير مى‏شدند وپيراهن از جلو چاك مى‏خورد.) و اگر پيراهن او (يوسف) از پشت پاره شده، پس زن دروغ گفته و او از راستگويان است. پس همين كه (عزيز مصر) پيراهن او را ديد كه از پشت پاره شده است، (حقيقت را دريافت و) گفت: بى‏شك اين از حيله شما زنان است. البتّه حيله شما شگرف است. (عزيز مصر گفت:) يوسف از اين مسئله صرف نظر كن و (آن را بازگو نكن وبه همسرش نيز خطاب كرد: و تو براى گناهت استغفار كن، چون از خطاكاران بوده‏اى. زنانى در شهر (زبان به ملامت گشودند و) گفتند: همسر عزيز با غلامش مراوده داشته و از او كام خواسته است. همانا يك غلام او را شيفته خود كرده است. به راستى ما او را در گمراهى آشكار مى‏بينيم.    
شريعتي:
در خرابات دلم خانه آبادي هست *** تا که بر روي زمين صحن گوهرشادي هست
در مورد شخصيت جناب مقداد بشنويم.
حاج آقاي سعيدي: امام صادق(ع) در معجم الرجال آيت الله خويي اين مورد را در مورد مقداد دارند، کسي که تغيير پيدا نکرد، امان از موقعيت‌هاي زماني که باعث تغيير مي‌شود. مال، موقعيت‌ها، زمانه، همرنگي با جماعت، اما مقداد قدم‌هايش محکم بود. از زمان رحلت حضرت رسول تا موقعي که از دنيا رفت، يک لحظه در دلش خطور نکرد. هيچ تغيير نکرد، دست به شمشير بود. هيچوقت دستش از شمشير نيفتاد ولي شمشير نکشيد. چشم‌هايش در چشم‌هاي حضرت علي(ع) بود. منتظر امر حضرت بود. به اندک امر اميرالمؤمنين چشم دوخته بود. منتظر بود حضرت کجا امر مي‌کند. اينقدر تبعيت داشت. رسول الله(ص) فرمود: هرکس بغض مقداد را داشته باشد خدا دوستش ندارد، و هرکس مقداد را دوست دارد، خدا او را دوست دارد.
شريعتي: اميرالمؤمنين در وصيت‌شان مي‌گويند: «الله الله في اصحاب نبيکم» آنهايي که ذره‌اي تکان نخوردند و بعد از رحلت پيغمبر ثابت قدم ماندند و اين يک فرصتي است که در اين روزها در مورد اين شخصيت‌هاي نوراني صحبت مي‌کنيم. دعا بفرماييد.
حاج آقاي سعيدي: خدايا ما ادعاي مقداد و ابوذر را نداريم، اما ادعا داريم امام زمانمان را خيلي دوست داريم. معرفت به ما بده، خدايا عاشق هستيم، خدايا به آنها نعمت دادي کنار امامشان باشند و مرگشان کنار امامشان باشد، خدايا براي ما هم قرار بده که مرگ ما کنار امام زمانمان باشد. مال حرام خيلي چشم و گوش را مي‌بندد، چه حواسمان باشد چه نباشد، رد مظالم باعث مي‌شود اثر وضعي برود. حال خوش زندگي‌مان را با رد مظالم درست کنيم. خدايا تو را به آبروي اميرالمؤمنين و حضرت صديقه طاهره، فرج امام زمان را نزديک بفرما و ما را از يارانشان قرار بده.
شريعتي: «والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين»

ارسال دیدگاه


ارسال

جهت مشاهده دیدگاه های کاربران کلیک نمایید

دیدگاه ها