برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: آرامش در زندگي بر مبناي کتاب چهل حديث امام خميني(ره)- شرح حديث سي و يکم
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين سعيدي
تاريخ پخش: 27-06-98
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد.
بگذار که اين باغ درش گمشده باشد *** گلهاي ترش، برگ و برش گمشده باشد
جز چشم به راهي به چه دل خوش کند اين باغ *** گر قاصدک نامه برش گمشده باشد
باغ شب من کاش، درش بسته بماند *** اي کاش کليد سحرش گمشده باشد
بي اختر و ماه است دلم، مثل کسي که *** صندوقچه سيم و زرش گمشده باشد
شب تيره و تار است و بلا ديده و خاموش *** انگار که قرص قمرش گمشده باشد
چاهي است همه ناله و دشتي است پر از گرگ *** خواب پدري که پسرش گمشده باشد
آن روز تو را يافتم افتاده و تنها *** در هيبت نخلي که سرش گمشده باشد
پيچيده شميمت همه جا اي تن بي سر *** چون شيشهي عطري که درش گمشده باشد
«صلي الله عليک يا أباعبدالله» سلام ميکنم به شما دوستان عزيز و نازنينم، خوشحاليم که امروز در کنار شما هستيم. انشاءالله شفاعت حضرت و زيارتش در دنيا نصيب همه شما بشود. حاج آقاي سعيدي سلام عليکم، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي سعيدي: بسم الله الرحمن الرحيم، بنده هم خدمت شما و همه بينندگان عزيز عرض سلام دارم. انشاءالله که توفيق بندگي و عبادت خداوند را در همه احوال زندگي داشته باشيم. انشاءالله توفيق ادب و ارادت نسبت به حضرات اهلبيت(ع) تا آخر عمر براي همه ما مستدام نگه دارد.
شريعتي: مهمان سفره چهل حديث حضرت امام هستيم، به حديث سي و يکم خواهيم رسيد و شرح آن را خواهيم شنيد. خوش به حال آنهايي که با معرفت هستند و خدا و پيامبر را خوب ميشناسند و اهلبيت پيامبرشان را، بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي سعيدي: بسم الله الرحمن الرحيم، انشاءالله خداوند علم و کلام ما را نسبت به احاديث اهلبيت قرار بدهد که هرچه هدايت هست در اين احاديث است و هرچه گمراهي و دوري از مسير اهلبيت(ع) است، علمنماها و نمايههاي بيروني، مثل کسي که به سراب نگاه ميکند، همانطور است. هرچه غير از حرف اهلبيت باشد، سراب است. حديث بسيار معتبري است از شخصيت والاي زراره از امام باقر نقل ميکند. شنيدم که حضرت اينگونه ميفرمودند: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَا يُوصَفُ» خداوند تبارک و تعالي عزت و جلال دارد، وصف نميشود. «وَ كَيْفَ يُوصَفُ!» چگونه وصف شود، در حالي که در قرآن اينگونه آمده است. «وَ قَدْ قالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» اصلاً شناختي نسبت به موقعيت الهي اتفاق نميافتد. حق قدر الهي شناخته نميشود و قابل توصيف نيست.
«فَلَا يُوصَفُ بِقَدَرٍ إِلَّا كَانَ أَعْظَمَ مِنْ ذَلِكَ» خدا را نميشود وصف کرد، بخواهي خدا را وصف کني بايد يک چيز بزرگتري پيدا کني و وصف کني، ما واضحتر از خدا نداريم که بتوانيم وصف کنيم. خدا از وصف شدن هم بزرگتر است. حضرت پرسيدند: انتهاي الله اکبر چيست؟ يکي گفت: «من کل شيء» حضرت فرمود: از اينکه وصف شدن از آن راه پيدا کند، خدا بزرگتر است. توصيفاتي که ميکنيم همه محدود است. مثال بزنيم، اگر فرزندم بگويد: من مفهومي شنيدم به نام بي نهايت، شما بخواهي براي بچه شش ساله توضيح بدهي، چطور ميگويي؟ ميخواهي بگويي: خيلي زياد است، خوب زياد هم محدود است، يعني اين مقدار، ته ندارد. او هرچه ميخواهد تصوير کند، ما هرچه بخواهيم در ذهنمان تعيين کنيم بايد ابتدا و انتهايش را تصور کنيم و بعد بگوييم: اين مقدار. خداوند غير محدود است. هرچه بخواهي بگويي، محدودش ميکند. عدم وصف دارد. «وَ إِنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ لَا يُوصَفُ» حضرت هم وصف شدني نيست. يعني بالاتر از توان توصيف ذهني ماست. «وَ كَيْفَ يُوصَفُ» حضرت چطور وصف شود؟ «عَبْدٌ رَفَعَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ قَرَّبَهُ مِنْهُ، وَ جَعَلَ طَاعَتَهُ فِي الْأَرْضِ كَطَاعَتِهِ» خداوندي که در هفت آسمان يا هفت حجاب پوشيده شده است، اطاعت او را در زمين واجب کرده است، همانطور که اطاعت او در آسمان واجب است. اطاعت پيغمبر را واجب کرده است. او هم وصف شدني نيست و با کلام و ذهن خودتان بشر عادي نکنيد. اشاره به عصمت پيامبر اکرم دارد.
«فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ: «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» اشاره به آيه قرآن دارد. آن چيزي که پيامبر اکرم(ص) دستور ميدهد حتماً بگيريد و آنچه نهي ميکند، انجام ندهيد. فقط نسبت به وحي منعطف است و کلام او مثل کلام خداست و سرپيچي از کلام او سرپيچي از کلام خداست، نسبت خطا به او دادن نسبت خطا به خدا دادن است. «وَ مَنْ أَطَاعَ هَذَا فَقَدْ أَطَاعَنِي» خداوند فرمود: کسي که از حضرت رسول پيروي کند مرا اطاعت کرده است. «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيم» (آل عمران/31) بحث اطاعت و محبت ذيل همين قضيه است. اگر محبت پيغمبر و محبت خداوند را داريد، اگر ادعاي محبت خدا را داريد، ما با تبعيت ميسنجيم و اينجا محبت سنج ما تبعيت خطکش دارد. هرچقدر تابع بودي يعني محبت او را داري و نداشتي همه ادعاست. دوستت دارم هم ادعا است و لاف زدن در باب عشق ديوار کوتاهي دارد. «وَ مَنْ عَصَاهُ فَقَدْ عَصَانِي وَ فَوَّضَ إِلَيْهِ» کسي که عصيان کرد نسبت به پيغمبر مرا عصيان کرده است. خداوند اوامري را به او واگذار کرده است.
«وَ إِنَّا لَا نُوصَفُ» ما هم قابل وصف نيستيم، آنطور که شما ما را با ذهنيت خود پايين بياوريد. «وَ كَيْفَ يُوصَفُ قَوْمٌ رَفَعَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْس وَ هُوَ الشِّرْكُ» چطور وصف شوند قومي که خدا رجس را از آنها برداشته است. رجس به فارسي به معني آلودگي است. اينجا تعريف شد، خدا شک را برداشته است. شک به عنوان آلودهترين آلودهها، به عنوان ابزار دقيق و اساسي و محکم و کارآمد شيطان است. آنجايي که شک در رزاقيت خدا ميکند. سراغ مال حرام ميرود. آنجايي که شک در حکمت خدا ميکند سراغ کار فعل حرام ميرود. آنجايي که شک در آخرت ميکند، اهميت به دنيايش ميرود. اين شک «ليذهب عنکم الرجس» خدا اين شک را برداشته و همه يقين است. اثربخشي يقين عملکرد درست است. شما اينجا ميداني اين زمين سفت است، قدم برميداري. ولي آنجا که نميتواني باتلاق هست يا نيست ديگر محکم قدم برنميداري. يقين يعني در راه خدا طوري قدم برميدارم، بچههاي جبهه و جنگ طعم يقين را چشيده بودند و ترسي نداشتند. شهيد حججي را نگاه ميکني، يقيني که در چهره دارد، جنس ديگري است. زندگي و مرگ برايش حل شده است. «احلي من العسل» يعني اثر آن يقين، زهير بن قين گفت: اگر هزار بار کشته شوم و دوباره زنده شوم، دوست دارم در راه شما جان بدهم. اينها براي من موضوع شک برانگيز نيست، يقين من حسين است. اين نفس مطمئن است. قدمي که برميدارم از همه عالم محکمتر است.
«وَ الْمُؤْمِنُ لَا يُوصَفُ» ايمان درجه دارد. «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ» (حجرات/13) کلمهي أتقي حالت تفضيلي دارد. يعني يک باتقوا داريم، يک باتقواتر داريم. روايات را ميبينيم يک جاهايي ميگويند: اين کار باعث تقويت ايمان يا تقويت تقواي شما ميشود. اين کار تقوا را کم و اين کار آدم را از ورع دور ميکند. ايمان هم همينطور است. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا» (نساء/136) ايمان يکوقت به لقلقهي زبان است، شهادتين، يکوقت ميگويد: اي کساني که ايمان آورديد، آقاياني که کارگر اينجا هستيد، کار کنيد. داريم کار ميکنيم! ميدانم ولي اين کار کردن نيست. مفهوم واقعي کار اين است که ببينيد فلاني چقدر خوب کار ميکند. ايمان چيزي است که اثرش، ايمان تقويت دارد، تضعيف دارد. يکسري چيزهاي مادي و دنيايي تقويتش ميکند و يکسري چيزهاي مادي و دنيايي تضعيفش ميکند. در خورد و خوراکها، حليت و حرمتها، آنچه آدم نگاه ميکند، چشم آدم نگاه ميکند به آن، ايمان را ضعيف و قوي ميکند. خورد و خوراک ما، تعامل با بندههاي خدا، چه چيزهايي در حرکات دنيايي ما و در تعاملمان با ديگران باعث کسر ايمان ما ميشود و خراب و آلوده ميکند؟ چه چيزهايي ايمان را تقويت ميکند و بالا ميبرد؟ اگر بشود ايمان آدم درست شود، يقين آدم درست شود.
امام سجاد در دعاي بيستم صحيفه سجاديه از خدا وفور ايمان و پر شدن آدم از ايمان را ميخواهند. اگر آدم يک جاهايي از ايمان خالي بماند، شيطان جاي خالي را پر ميکند. مقدار خالي اين ليوان، هوا است و خالي نيست. شيطان نشسته روي قسمتهاي بي ايماني برنامهريزي کند. تخم گذاري و بهرهکشي از آن قسمت کند. امام سجاد ميگويد: خدايا ايمان ما قوي باشد و نسبت به تو يقين داشته باشيم و شکوهي که شيطان ميخواهد در دل ما ايجاد کند کارگر به ما نباشد. «وَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَيَلْقَى أَخَاهُ فَيُصَافِحُهُ» حضرت يکي از حالات مؤمنين را ميگويد. دو مؤمن به هم ميرسند و مصافحه ميکنند، مصافحه دست دادن است. ارتباط مؤمنين با همديگر خيلي عجيب است. بحث اخوت و برادري، اينکه دل سوزاندن دو مؤمن براي همديگر، مواسات و دستگيري از همديگر، هرکدام از اين روايتها فصل مفصلي است. دو مؤمن به هم دست ميدهند، «فَلَا يَزَالُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَنْظُرُ إِلَيْهِمَا وَ الذُّنُوبُ تَتَحَاتُّ عَنْ وُجُوهِهِمَا (جِسْمَيْهِمَا) كَمَا يَتَحَاتُّ الْوَرَقُ عَنِ الشَّجَرِ» اولاً خداوند لا يزال نظر ميکند، نظارت خداوند به اين کاري که اينها ميکنند. خدا به بعضي کارها ويژه نظر ميکند. ميگويد: من فلاني را دوست دارم. اين کار او را خيلي دوست دارم. نگاه ويژه خدا اينجا براي دو مؤمني است که به هم دست ميدهند. لحظه دست دادن مثل ريختن برگ از درخت، ذنوبشان ميريزد. ارتباط صميمانه دو مؤمن نسبت به همديگر ريزش گناهان را دارد. شب 21 ماه مبارک رمضان چقدر دنبال اين هستيم. خدايا همه به من ميگويند: آقاي فلاني، خدايا خودم ميدانم چه خبر است؟ خدايا گناهانم را ببخش. به ديدن برادر مؤمن رفتن و با او مصافحه کردن. حس برادري داشتن، اگر دنبال مغفرت هستيم يکي از راههايي که حضرات اهلبيت گفتند، همين است. با حالت برادري، ديگران را دوست داشتن. حس دوست داشتن و حس اينکه من نسبت به او مسئوليت دارم.
توضيح حديث؛ عدم توصيف حق، حضرت امام ميفرمايند، چند روايت مختلف و برداشتهايي که بزرگان، مرحوم فيض کاشاني يا مرحوم علامه مجلسي داشتند، بعضي از مواقع ما صفات الهي را يکوقت آنچه به نظر ما ميرسد ميگوييم. يعني شيفته تخيلات خود ميشويم. ساختههاي ذهن ميشويم. امام کاظم(ع) ميفرمايد: به آن چيزي خدا را وصف کنيد که ما وصف کرديم. يعني طريق ما نسبت به شناخت خدا هم نبايد از طريق اهلبيت خارج باشد. چون يکوقتهايي ما چيزهايي را قشنگ ميدانيم و يکوقت شما چيزهايي را قشنگ ميداني و من قشنگ نميدانم. مثلاً من ميگويم: خدا بايد قاعدتاً خيلي چاق باشد. شما ميگويي: نه بايد خيلي لاغر باشد. اينها همه خواص جسم شد و خراب شد. انشاءالله با نابودي آل يهود زيارت مدينه نصيب همه شود. قبرستان بقيع، يک نفر نشسته روي صندلي کوتاهي و تند تند به فارسي ميگويد: خدا در روز قيامت با چشم سر و ظاهر ديده ميشود. اصطلاحاتي است که اينها به غير مسير اهلبيت سراغ خدا رفتند و گير ميکنند! «الي ربهّا ناظره» نظارت يعني خدا را نگاه ميکنند، پس خدا را ميشود با چشم ديد. من با طلبهها شوخي ميکردم گفتم: برويد بگوييد: ميشود از او نيشگون هم بگيريم چون جسم است ديگر، خاصيتش اين است!!! به غير اهلبيت، سراغ معرفت خدا رفتن غير از گمراهي چيزي ندارد. مسير خدا مسير اهلبيت است و کشتي نجاتش کشتي اهلبيت است.
به فرمايش امام کاظم(ع) مسير شناخت صفات الهي هم بايد همينطور باشد. اينکه تناسب گويش اين صفات، من بگويم: خدا فقط ارحم الراحمين است. فکر کنيد کسي که ميخواهد گناه بکند، من با او هستم ميگويم: خدا ميبخشد. ولش کن! در دعاهاي ما هم هست. اثر گفتن بسم الله الرحمن الرحيم در آن لحظه چيست، که خدا ميبخشد ولش کن! اصلاً نابودش کردي و گناه را برايش استصغار معصيه کردي. باورم نميشود خدا عذاب کند، خدا ارحم الراحمين است. آن کسي که غير از مسير اهل بيت است، با اين جملات يعني گفتن رحمت در زمان معصيت، اهلبيت خدا ترسيشان چقدر بود. حيايي که در مردم در دوري از خطاها و گناهها ايجاد ميکردند چطور بود. لذا روش گويش هم بايد روش اهلبيت باشد. غير از اين باشد کلام قرآن را ميگوييد ولي خروجياش گناه ميشود. يک گروهها مرجئه ميشوند. رجاء بي خود داشتند. غير از اهلبيت هرکس خواست تعريف از خدا بکند، خروجياش همين است. يکباره نماز و روزه هم کنار گذاشته است. اينها براي مبتديها است، اينها ميخواهند در اين مسير بروند! اميرالمؤمنين مبتدي بود يا در اين مسير نبود که در محراب نماز به شهادت رسيد. سندي براي اين حرفهايتان داريد. هرجا ميبينيد از اين حرفها هست، حرف بي سند است. بگو: قال الصادق(ع) در کتاب شريف فلان چنين گفتند. معمولاً عرفانهاي اينطوري با به نظرم شروع ميشود. به نظرم... کبر است، من مبنا هستم. خيلي روي خودت حساب کردي. هرجا خواستيد امتحان کنيد، حق و باطل را ببينيد، دست طرف از روايات اهلبيت(ع) پر است يا خالي است. هرموقع ادعايي کردند نسبت به اين عرفانهاي امروزي، بگوييد: سندش چيست؟ ميتواني از قرآن برايم بياوري؟ روايتي هم تأييد ميکند. هرجا به بنظرم رسيد، کار خراب شد. کار اهلبيت ديگر نظرم نيست، آنها معصوم هستند يعني خطا نميکنند. نه فکر خطا در اهلبيت راه دارد نه فکر گناه راه دارد. کلامشان حجت است، به نتيجه رساننده هست. لذا به نظرمها اينطور است و فردا يک نفر ديگر روي نظر شما هم نظر ميدهد. آن آقا اشتباه کرد، به نظرم اينطور است. نظر شما مبنايش کجاست؟ آخرت را ديدي؟ نتيجه اين عمل را ديدي؟ «ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ» چه بود که شما را در قهر جهنم قرار داد؟ «قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّين» (مدثر/43) ما از نمازگزاران نبوديم. اين نماز قطعي قرآن است. دليل مخالفت شما با قرآن چيست؟ وصف کردنها نسبت به خداوند، خدا ارحم الراحمين است، همه را ميبخشد. مگر اين کارهايي که ميکنيم به چه درد خدا ميخورد؟ خدا را مثل يک آدم توصيف کرده که هرچه از ديگران ميخواهد، باعث رفع يک احتياج اوست.
من به شما ميگويم براي من آب بياور، چون تشنه هستم. اين کار را انجام بده چون يک نفع به من ميرسد. اين موجود اصلش در مورد خدا غلط است. همه بندگان خدا اهل عبادت باشند، نفعي به خدا نميرسد. اگر همه اهل عصيان باشند، هيچ ضرري به خدا نميرسد. اول خطبهي همّام است. اينکه در ذهنت خدا را به يک موجود محتاج تصوير کردي، العياذ بالله، باعث ميشود استدلالهاي بعدي و معرفتهاي بعدي که همه جهالت است بر آن اساس گفته شود. اگر بخواهم خدا را بشناسم به غير طريق اهلبيت و روايات اهلبيت بروم، غير از گمراهي درونش چيزي نيست. لذا ارائه ميکردند، حضرت عبدالعظيم حسني، ميآمدند اعتقاداتشان را ارائه ميکردند. اين اعتقادات توحيد، نبوت، امامت، اعتقادات من است. حضرات اهلبيت تصحيح ميکردند. در خيلي از روايات داريم که نزد اهلبيت ميآمدند و ميگفتند: گروهي در فلان شهر هستند و اين اعتقادات را دارند. آقا ميفرمودند: اين قسمت غلط و اين قسمت درست است. بايد تصحيح شود. کلام ما تابع ذهنهاي ماست. روي خدا نميتوانيم چراغ قوه بياندازيم و بگوييم: عه، من خودم متوجه شدم. طريق، طريق اهلبيت است!
بعضي ميگويند: «ما عرفناک حق معرفتک» ما حق معرفت الهي را نشناختيم. بعضي ميگويند: «ما عرفناک! حق معرفتک» اينکه تو را نشناختيم، حق معرفت تو اين است که بگوييم: اصلاً تو را نشناختيم. انحرافاتي که پيش ميآيد، خدا رحمت کند علامه طباطبايي در مورد مسأله توحيد، ايشان ميفرمودند: ريشهي بسياري از انحرافات در همان اول توحيد است. اول خداشناسي، من خدا را مخلوق ذهن خودم قرار ميدهم و بعد به آن نسبت ميدهم. «لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيد» (آلعمران/182) ولي به آن ظلم هم نسبت ميدهم. اي خدا چرا اينطور شد؟ چرا در کارش ميآورم. حکمتش هم زير سؤال ميبرم. يعني من بيشتر عقلم ميرسيد. اينها علائم کبر و خدا نشناسي است. وارد شدن در اين معارف وارد شدن در گمراهي است. بزرگان ما وقتي ميخواهند وارد شوند، چطور از روايات اهلبيت استفاده ميکنند. بعضي روايات ما ميگويد: مثلاً سوره توحيد براي اهل آخرالزمان و فهم آخرالزمان است. بعضي مفسرين ميگويند: ما با اينکه قرآن را تفسير کرديم، بعضي از آيات را نگاه ميکنيم و دقت ميکنيم، انگار بار اول است آن آيه را ميخوانيم. کلام اهلبيت که عدل همديگر هستند، در مورد خدا با فهم بشري متفاوت است. ما چيزي نميفهميم، گروهي به نام معطله داريم، ميگفتند: از متن قرآن چيزي نميفهميم، همه چيز را تعطيل کن. عدم صلاة يعني چه؟ من هيچي نميفهمم. يعني نماز بخوان. ظهورش را درک داريم اما بطن قرآني چه باشد که خود اهلبيت(ع) نسبت به آن فرمايش دارند.
جمع بندي ما اين شد که خدا زائيده تصور ما نيست. آن چيزي که زائيده تصور شد، نقصها را پيدا ميکند. آن چيزي که شناخت به آن پيدا ميکنيم و پرستش را در ما ايجاد ميکند، از نگاه اهلبيت و از آن چراغي است که اهلبيت در اين مسير براي ما روشن ميکنند. خود اهلبيت فرمودند و خود ما هم قابل وصف نيستيم. وجود نازنين پيغمبر(ص) اسوه است. يک حالت ظاهري دارد، «صلوا کما أنا أصلي» نگاه کنيد من چطور نماز ميخوانم، شما همانطور نماز بخوان. اين در چهار رکعت ظهر و عصر اينطور است. اما پيغمبر در نماز فقط اسوه ماست يا «لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَة» (احزاب/21) اسوه عنوان عام آورده شده است. يعني در همه جا اسوه است و او صاحب خلق عظيم هم هست. در اخلاقيات هم نگاه کن، خطکش ما خطکش پيغمبر است. چقدر پيغمبر عصباني ميشدند و چقدر پيامبر رئوف بودند و نسبت به ديگران خوش رفتار بودند. بچهها دور پيامبر جمع ميشدند و براي نماز دير ميرسيدند، يکي از ياران پيغمبر آمد چند گردو به اينها داد و سرگرم شدند و پيغمبر را با خودش برد. معمول ما هم همين است، پيغمبر را با گردو عوض ميکنيم. اگر دين را براي بازي و پيغمبر را براي بازي انتخاب کردي، گردو که بازيچه بودنش بيشتر ميشود را انتخاب ميکني اما اگر پيغمبر را به ديد يک پيشنماز پيدا کردي، همه گردوها را به بچهها ميدهي تا پيغمبر را برداري. پيغمبر پيشنماز ما و پيشواي ماست.
امام باقر يا امام صادق(ع) فرمودند: در مورد صف محشر اينطور است. امام زين العابدين وقتي عبادت کنندهها به صف ميشوند، حضرت از همه جلوتر ايستاده و صف شکن همه است. من امام سجاد را چطور نگاه کنم؟ وقتي اينطور نگاه کردم نوع عبادت من هم عوض ميشود. او همه کس من است. همه دين و دنياي من اوست. من در دنيا چيزي را براي فروختن مقايسه نميکنم. درک و معرفت نسبت به امام نباشد، خريد و فروش امام ميشود. عمر سعد ملعون فکر ميکند، حسين باشد يا حکومت ري، کدام را بگيرم؟ قيمتها فرق ميکند و اين عدم شناخت است. از اهلبيت نهي داريم که ما را با احدي مقايسه نکنيد. يکوقت ديدم صحبتهاي بزرگان و حتي شعارهايي که داده ميشود نهي فرمودند که با حضرات اهلبيت مقايسه نکنيد. يک مقام منزهي دارند که فکر و عقل به آنجا نميرسد. آنجا نبايد رفت و يکسري توصيفاتي فرمودند، مسائلي مثل عصمت هست ولي اينکه مقامشان چقدر بوده، هرچقدر هم سرت را بالا بگيري و بگويي: نه آسمان چقدر است، نميشود و تحيّر تو را ميگيرد.
باز حضرت امام ميفرمايند: کيفيت وصف بندههاي الهي را ميرساند در انتهاي روايت که به مؤمن رسيد، ايشان ميفرمايد: ايمان چيز عجيبي است و مؤمن هم کسي است که متصف به ايمان است. او وصف نشدني است. ايمان چيزي است که گاهي به زبان است و ايمان ظاهري، وقتي به قلب وارد شد، اثري که روي آدم ميگذارد متفاوت ميشود. پذيرش نسبت به بي ايماني ندارد. از حضرت امام رضا سؤال شد: چطور است که شما هوس گناه نميکنيد؟ حضرت فرمودند: تا حالا ميل به خوردن مزبله کردي؟ بعد بگويي: نه، حرام است. نگاه ما به گناه همين است. وقتي نگاه و معرفت زياد شد، ايمان زياد شد، نگاه به گناه هوس انگيز نيست. من خودم را نگه داشتم و اين گناه را انجام ندادم. ميل است نسبت به خوبيها، از بديها بدش ميآيد. ميل و ذائقهاش نسبت به آن نيست. اين اثر ايمان است. در سرماخوردگي بيني من ميگيرد، قرمه سبزي ميخورم و ميگويم: چرا مثل هميشه نيست! اشکال از خودت است، سرما خوردي و ايراد به غذا ميگيري. کساني که سنشان بالا ميرود، ميگويند: کباب، کبابهاي قديم! از نظر زشکي هم ثابت شده است که قدرت ذائقه مثل قديم نيست و قدرت چشيدن جواني را نداري. ايمانمان را تقويت کنيم، عواملي که ايمان را سلب ميکند جلوگيري کنيم.
مرحوم آيت الله شجاعي ميفرمودند: «ايمان اعتباري نيست. ايمان رابطهي واقعي و حقيقي بين خدا و بنده است. رابطه واقعي است.» خريد و فروش اعتباري است. اين کتاب براي من است. به شما فروختم و پولش را گرفتم و ديگر براي من نيست و براي شماست. اعتباريت با کلام ايجاد ميشود. ايمان قلبي است. نميتواني بگويي: اشهد ان لا اله الا الله! تمام شد و من ديگر هيچکس را به غير خدا نميپرستم. در حالي که در قلبت به جز خدا را ميپرستي و به جز خدا را مؤثر در وجود ميداني. به جز خدا را نسبت به آن کرنش ميکني. نسبت به آن انعطاف داري، عصيان نسبت به خداوند، ايمان به خدا دارم. «اشهد ان محمدا رسول الله»، «اشهد ان اميرالمؤمنين علياً حجت الله» آيا او را حجت خدا ميداني و کلامش را تام ميبيني؟ در مقابل ايمان نفاق و دورويي است. ميگويم ولي عمل نميکنم چون ايمان به قلبم نفوذ نکرده است. گاهي روي فرش را تميز ميکني ولي زير فرش قهوهاي شده است. يک چيزهايي مثل خريد و فروش با کلام است. يک چيزهايي با قلب است. آفت ايمان، تو پرورش دادي، ولي از بيرون يک چيزي شروع به ضعيف کردنش ميکند. بعضي آفتها يک خاصيتي دارند و از درون ميوه را ميخورند. باغدار ميگويد: باغم آفت زده است. شما ميگويي: سالم است. ولي وقتي باز ميکند ميبيني از درون خورده شده است. چه موقعي ظاهر از ما سلب ميشود؟ موقع مرگ، موقعي که آفت دروني خودش را نشان ميدهد. انشاءالله عاقبت بخير شويم و خدا ما را حفظ کند.
شريعتي: امروز صفحه 168 قرآن کريم، آيات 144 تا 149 سوره مبارکه اعراف را تلاوت خواهيم کرد.
«قالَ يا مُوسى إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتِي وَ بِكَلامِي فَخُذْ ما آتَيْتُكَ وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ «144» وَ كَتَبْنا لَهُ فِي الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصِيلًا لِكُلِّ شَيْءٍ فَخُذْها بِقُوَّةٍ وَ أْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها سَأُرِيكُمْ دارَ الْفاسِقِينَ «145» سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلِينَ «146» وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا ما كانُوا يَعْمَلُونَ «147» وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلًا جَسَداً لَهُ خُوارٌ أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لا يُكَلِّمُهُمْ وَ لا يَهْدِيهِمْ سَبِيلًا اتَّخَذُوهُ وَ كانُوا ظالِمِينَ «148» وَ لَمَّا سُقِطَ فِي أَيْدِيهِمْ وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قالُوا لَئِنْ لَمْ يَرْحَمْنا رَبُّنا وَ يَغْفِرْ لَنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ»
ترجمه آيات: (خداوند) فرمود: اى موسى! من تو را بر مردم با پيامهايم و سخنم برگزيدهام، پس آنچه (از الواح و تورات) به تو دادم بگير و از سپاسگزاران باش. و در الواح (تورات) براى موسى، در هر موردى پندى و براى هر چيز تفصيلى نوشتيم. (اى موسى!) آنها را با قوّت بگير و به قوم خود فرمان بده كه بهترين آنها (مثلًا از ميان عفو و قصاص، عفو) را بگيرند. به زودى جايگاه فاسقان را به شما نشان مىدهم. به زودى كسانى را كه بناحقّ در زمين تكبّر مىورزند، از (ايمان به) آيات خود منصرف مىسازم، (به گونهاى كه) اگر هر نشانهاى (از قدرت ما را) ببينند، ايمان نمىآورند و اگر راه رشد را ببينند، آن را برنمىگزينند و اگر راه انحراف را ببينند، آن را راه خود گيرند. اين بدان جهت است كه آنان آيات ما را تكذيب كردند و همواره از آنها غافل بودند. و كسانى كه آيات ما و ديدار قيامت را تكذيب كردند، اعمالشان نابود است، آيا جز آنچه عمل مىكردند، مجازات خواهند شد؟ و قوم موسى پس از (رفتن) او (به كوه طور) از زيورهاى خود مجسّمهى گوسالهاى (ساختند و به پرستش) گرفتند كه صداى گاو داشت، آيا نديدند كه آن (گوساله) با آنان سخن نمىگويد و به راهى هدايتشان نمىكند؟ آن را (به پرستش) گرفتند در حالى كه ستمكار بودند. و چون (ارزش گوسالهپرستى) در نزدشان سقوط كرد (و پشيمان شدند) و ديدند كه قطعاً گمراه شدهاند، گفتند: البتّه اگر پروردگارمان به ما رحمنكند و ما را نبخشايد، ما از زيانكاران خواهيم بود.
شريعتي: انشاءالله لحظات زندگي همه ما منور به نور قرآن کريم و مزين به نام پيامبر و اهلبيت گرانقدرشان. به واقعه تاريخي کربلا با همه حماسههايي که خلق شد و همه دردها و مصيبتهايش. در مورد يکي از بانوان واقعه عاشورا صحبت خواهيم کرد.
حاج آقاي سعيدي: بزرگواراني که در کربلا بودند که انشاءالله خدا ما را با آنها ملحق کند. يکي از آن بزرگواران مادر ام وهب نصراني است و يک ام وهب ديگر هم داريم که همسر عبدالله بن عمير کلبي است که وقتي عبدالله به شهادت ميرسد بالاي سر او عزاداري ميکند و اشک ميريزد. اين عزاداري براي لشگر دشمن سخت است. به دستور شمر ملعون دستور ميرسد که او را هم بکشيد و او هم بالاي سر شوهر به شهادت ميرسد. اين عزاداري براي دشمن اهلبيت مثل خار در چشم است. آماري گرفتند از اهل تسنن يا وهابيت که به شيعه شدن روي آوردند، علت اوليه را بالاي هشتاد درصد گفتند: با روضهها متحول شديم و دلمان هدايت شد. عزاداريها خط قرمز أباعبدالله است و خيلي با احتياط و با ادب بايد باشيم. فکر کنيد يک حريم ويژهاي است. خدا نسبت به عزاداران أباعبدالله يک طور ويژه برخورد کرده است. انشاءالله خدا اين عزاداري را از ما نگيرد و زماني که حضرت حجت قيام ميکنند و نداي انتقام از خون أباعبدالله(ع) را ميگيرد، در روايت داريم آنهايي که در قبر خوابيدند و اهل ايمان هستند، به دعايي که زمان زندگي کردند، بلند ميشوند و کنار حضرت حجت ميجنگند. انشاءالله خدا ما را کنار حضرت قرار بدهد. دلهاي داغ ديده و حرارتي که روي قلب ما هست، خدا به آمدن حضرت حجت و انتقامي که او خواهد گرفت، برد و سلام کند. خدايا منتهاي آرزوي ما رضايت توست. خدايا ما شکايت داريم از فقد نبي و اماممان، اين دلتنگي بزرگ عالم و اين گريه عالم، آرزوي بزرگ اهلبيت که ظهور حضرت حجت هست را هرچه زودتر تحقق ببخش. انشاءالله هرکس حاجت دنيايي دارد، خداوند به وجه احسن و قبول شدن در امتحانش که اين حاجت شايد براي اين امتحان باشد، به قبولي در اين امتحان خدا برايش برآورده کند.
شريعتي:
در جهاني تمام فتنه و شر *** ها حسينٌ بشرٌ کيف بشر
السلام عليک يا أبا عبدالله...