اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

98-02-04-حجت الاسلام والمسلمين سعيدي – آرامش در زندگي بر مبناي کتاب چهل حديث امام خميني(ره)- شرح حديث بيست و سوم (اصناف جويندگان علم)

معرفی برنامه


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: آرامش در زندگي بر مبناي کتاب چهل حديث امام خميني(ره)- شرح حديث بيست و سوم (اصناف جويندگان علم)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين سعيدي
تاريخ پخش: 04-02-98
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد.
سلام مي‌کنم به همه بيننده‌ها و شنونده‌هاي نازنين‌مان، امروز روز راديو هست، اين روز را به همه همکاران سختکوش‌مان در راديو تبريک مي‌گوييم و برايشان بهترين‌ها را آرزو مي‌کنيم. حاج آقاي سعيدي سلام عليکم، خيلي خوش آمديد. ايام مبارک باشد.
حاج آقاي سعيدي: بسم الله الرحمن الرحيم، بنده هم خدمت شما و همه بينندگان عزيز عرض سلام دارم. انشاءالله که توفيق بندگي و عبادت خداوند را در همه احوال زندگي داشته باشيم.
شريعتي: توفيق داريم در محضر چهل حديث حضرت امام راحل هستيم، احاديث بسيار نابي را حضرت امام گردآوري کردند. امروز حديث 23 را با هم مرور مي‌کنيم در مورد علم و فوايد علم، حتي آسيب‌هايي که ممکن است متوجه يک عالم شود و اينکه از چه منظري مي‌توانيم به علم نگاه کنيم. بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي سعيدي: دانستن را اهل‌بيت عليه‌السلام مايه آرامش و سکون قلب دانستند. در مقابلش جهل را مايه به هم ريختگي و تشويق قلب دانستند. وجود مقدس امام صادق(ع) که اين روايت را نقل کردند، يک تقسيم بندي دارند، مي‌فرمايند: «طَلَبَةُ الْعِلْمِ‏ ثَلَاثَةٌ» آن کسي که طالب علم است، سه مدل مختلف مي‌توانيم علما را تقسيم بندي کنيم. «فَاعْرِفْهُمْ بِأَعْيَانِهِمْ وَ صِفَاتِهِمْ» با شخصيت و صفاتش اينها را بشناسد. من مي‌خواهم در اين روايت شخصيت علما را اينطور معرفي کنم. علم يک چاقوي تيزي است که خطر دارد. يعني بسياري از اهل‌بيت عليهم السلام توسط عالمان زمان خودشان صدمه ديدند. نوري که خدا مي‌تاباند و در قلب کسي قرار مي‌دهد تا کسي که مثل توصيف امام صادق(ع) علم را وسيله آلودگي‌هاي نفس خودش قرار مي‌دهد. پرورش نفس أماره را با علم قرار مي‌دهد. علم مي‌شود غذاي شيطنت او، يکي شيطنتش با ثروت است، يکي شيطان ذاتي است و با ثروت زياد مي‌شود و طغيان مي‌کند. يکي زور بازويش زياد مي‌شود به ديگران ظلم مي‌کند. يکي علمش که زياد مي‌شود نفسش براي طغيان کردن خوراک پيدا مي‌کند. پناه مي‌بريم به خدا از علمي که حجاب اکبر باشد.
«صِنْفٌ يَطْلُبُهُ لِلْجَهْلِ وَ الْمِرَاءِ» گروهي هستند که دنبال علم مي‌روند براي جهل، يعني چه دنبال علم مي‌روند براي جهل؟ حضرت امام مي‌فرمايد: براي اينکه يگران را به گمراهي بياندازند. مي‌رود يک چيزي ياد مي‌گيرد، مثل دزد که مي‌رود فلان مطلب را ياد بگيرد براي اينکه بيشتر دزدي کند. يک کسي براي کلاهبرداري، قواعد بانک را ياد مي‌گيرد، قواعد تجارت را ياد مي‌گيرد براي اينکه حرفه‌اي‌تر دزدي کند.
چو دزدي با چراغ آيد *** گزيده‌تر بر کالا
لذا شبهه لزوماً فکر نکنيد هرکسي سؤال دارد، شبهه دارد. خيلي‌ها درس مي‌خوانند، شيطنت شيطاني در ذهنش مي‌آيد براي اينکه شبهه ايجاد کند. در مقابل پيامبر اکرم شبهه ايجاد کند. زمان امام رضا(ع) مأمون حضرت را دعوت مي‌کرد براي اينکه حضرت در مجلسي باشد و کساني را به همين نيت دعوت مي‌کرد که بياييد شبهه ايجاد کنيد و حرف بزنيد و همه به خاک ماليده شدند. فقط مي‌خواست حضرت رضا را تضعيف کند. پس يکسري دنبال جهل هستند يا به جهل انداختن ديگران است. جدل خيلي عجيب است، حضرت امام دو سه روايت مي‌آورند و موضوع بحث را روي مراء مي‌برند که چقدر زشت و بد است. حتي بهترين نيات را خراب مي‌کند. يکوقت در تهران- قم در اتوبوس بودم، ته اتوبوس دعوا شد. دو نفر با همديگر دعوا داشتند سر اينکه تو که اينجا نشستي و فرزندت را نشاندي بايد پولش را به راننده بدهي. شرعاً مسئول هستي. او مي‌گفت: صندلي خالي بود من نشستم. بحث بالا گرفت، به تو مربوط نيست. ديگر در مراء و بگو مگو رفت، حرف‌هايي که همه گناه بود. شروعش با امر به معروف و آخرش با مراء بود. آدم از اثبات حق به اثبات خودش مي‌رسد. لذا نفاق و دورويي است. قيافه اثبات حق است و واقعيت اثبات نفس است که از پليدترين انواع خطوات شيطان هست. قسمت اول به جهل انداختن ديگران و مجادله است.    
«وَ صِنْفٌ يَطْلُبُهُ لِلِاسْتِطَالَةِ وَ الْخَتْلِ» گروهي هستند براي استطال، براي اينکه خودشان را بزرگ نشان بدهند و پز بدهند. خودش را جلوي ديگران مطرح کند. در فن و علم دنيا هم همين است. ولي در همه امور همين است. اگر ماشين را مي‌خرد براي فخرفروشي است. يکوقت مدرکي براي فخرفروشي مي‌خرد، مي‌گوييم: مدرک براي تو چه فايده‌اي داشت؟ مي‌گويد: هيچي، همه مي‌گويند: فوق ليسانس فلان، هدفش براي فريب دادن و اين است که من خيلي مي‌دانم و بلد هستم. خدا حفظ کند حضرت آقاي قرائتي که روايات را با اين کلام ساده بيان مي‌کنند، اين خيلي ارزشمند است. «وَ صِنْفٌ يَطْلُبُهُ لِلْفِقْهِ وَ الْعَقْلِ» يک سري هستند براي فهم و دانش و بينش است. انشاءالله خدا رزقمان بکند اگر حتي يک مطلب ياد مي‌گيريم براي اين باشد. در دين ما خيلي نهي شده که يک مطلب سختي را ياد بگيري براي امتحان کردن ديگران، برويم به فلاني بگوييم ببينيم علميتش چطور است، بلد است يا نه؟ اين خيلي زشت است. نگاه به صورتش مسأله شرعي است، ولي طوري مي‌گويي، تو با کدام نيت مي‌گويي. براي فهميدن فقه و عقل است يا براي اينکه بگويي: من بيشتر از تو مي‌فهمم. خدايا پناه مي‌بريم به تو، علم هم که اينقدر شيرين و مقدس است، در مسير غير خدا باشد بوي آلودگي از آن بلند مي‌شود. وقتي يوم الحسره مي‌شود بعضي‌ها نسبت به همه داشته‌هايشان مي‌گويند: خدايا کاش نداشتيم. اي کاش خاک بودم! مي‌گويد: کاش عالم نبودم. آن کسي که جلوي امام صادق ايستاد و فتواي مخالف داد. آن کسي که جلوي امام حسين(ع) ايستاد و جنگيد، همه اينها از قدرت‌هايي که داشتند پشيمان هستند. اين مي‌گويد: کاش عقل نداشتم. او مي‌گويد: کاش دست و بازو و سلاح نداشتم. اين مي‌گويد: کاش علم نداشتم. خدا کند علم ما باعث خوشبختي ما شود.
«فَصَاحِبُ الْجَهْلِ وَ الْمِرَاءِ مُوذٍ مُمَارٍ مُتَعَرِّضٌ لِلْمَقَالِ فِي أَنْدِيَةِ الرِّجَالِ بِتَذَاكُرِ الْعِلْمِ وَ صِفَةِ الْحِلْمِ» آن اولي که ديگران را به جهل مي‌اندازد و براي اين دنبال علم رفته است، «موذٍ» اذيت کننده و آزار دهنده ديگران است. خيلي جدل مي‌کند و دائماً در مجالس اظهار فضل مي‌کند. هي مي‌آيد ادعايش مي‌شود. هي مطلبي را مطرح مي‌کند که در موردش حرف بزنند که اين بلد است، يک دانش آموزي بود و خوب درس خوانده بود، يکي دو بخش خوانده بود و بخش‌هاي آخر را نخوانده بود. در مورد همسايگان ايران بود. در مورد افغانستان خوب تحقيق کرده بود. سر کلاس معلم گفت: بيا در مورد پاکستان توضيح بده. اين همانطور ماند. گفت: پاکستان يکي از همسايگان ايران است و يک همسايه‌اي به نام افغانستان دارد و در مورد افغانستان توضيح داد. حکايت اين است که يک مطلبي را ياد گرفته، در جمع مي‌آيد و همان مطلب را بيان مي‌کند. براي اينکه بگويد: من هم هستم. اتفاقاً در مورد علماي ديگر برعکس است. يکي از آقايان که از شاگردان حضرت امام و علامه طباطبايي (ره) هست نقل مي‌کرد: ايشان يکوقت خدمت علامه طباطبايي و امام بود، يک سؤال فلسفي سنگين مطرح کرد. گفت: پاسخ اين مسأله چيست؟ نه امام و نه علامه طباطبايي(ره) هيچکدام پاسخ ندادند. اينقدر تعارف کردند، بالاخره علامه پاسخ دادند. وقتي علامه پاسخ داد، حضرت امام ساکت بود و هيچ چيز نفرمود حتي با اينکه امکان داشت نظر امام مخالف نظر علامه باشد. گفت: من سؤال دوم را مطرح کردم. علامه ديگر پاسخ ندادند و حضرت امام پاسخ دادند. در کل زمان حضرت علامه هيچي نفرمودند با اينکه احتمال قوي داشت که نظر علامه با نظر امام فرق کند اما هيچ پاسخي ندادند. حلمي که با علم مي‌آيد همين است. وقتي حلم نباشد طرف مي‌خواهد منفجر شود. بچه‌ها که يک چيزي ياد مي‌گيرند، هي دنبال اين است که براي اين و آن بگويد و مطرح کند. علم في نفسه براي او فقط يک ابزار اظهار است نه ابزار فضيلت. مي‌گويند: بچگي نکن براي همين است که حلم ندارد.
«قَدْ تَسَرْبَلَ بِالْخُشُوعِ وَ تَخَلَّى مِنَ الْوَرَعِ» لباس خاشعانه مي‌پوشد. اداي خشوع درمي‌آورد که ما که چيزي نيستيم. بنده که کمترين هستم! يعني بنده که از همه بيشتر ادعا دارم. حرف متواضعانه است، اما از آدمي که علم ندارد وقتي مي‌گويد، يک جور ديگر شنيده مي‌شود. از تقوا و ورع خبري نيست. اصل تقوا بحث نيت است. با چه قصدي شروع مي‌کني. حتي اگر در نماز به قصد آموزش باشد، نماز شما غلط است. بچه‌ها بياييد ياد بگيريد من مي‌خواهم نماز بخوانم. حج همين است، شما بگويي: من مي‌خواهم فلاني را طواف بدهم. اگر خودت نيت طواف نکني نمي‌شود. «فَدَقَّ اللَّهُ مِنْ هَذَا خَيْشُومَهُ وَ قَطَعَ مِنْهُ حَيْزُومَهُ» خدا بيني‌اش را به خاک مي‌مالد. خدا ذليلش مي‌کند. خدا کمرش را مي‌شکند، کسي که اينطور ديگران را در مورد علم به جهل وادار کند. «وَ صَاحِبُ الِاسْتِطَالَةِ وَ الْخَتْلِ» فرقه‌ي دوم اين است که مي‌خواهد بالاتر باشد. در علم بلند پرواز است، «ذُو خِبٍّ وَ مَلَقٍ» صفاتش را اگر مي‌خواهي بشناسي آدم چاپلوسي است. خرج مي‌کند علمش را در جايي که برايش نفع دارد. از فلاني تعريف مي‌کنم چون برايم نفع دارد. «يَسْتَطِيلُ عَلَى مِثْلِه ‏مِنْ أَشْبَاهِهِ» برتري جويي مي‌کند بر مثل خودش، يک عالمي شبيه خودش باشد، مي‌ترسد جايش را بگيرد و مطرح شود. مي‌گويد: البته ايشان اهل سواد هست و معلوم هست درس خوانده است. مثل خودت است، ولي اينطوري که مطرح مي‌کني يعني من بالاتر هستم. بالاخره ما راه علم را تجربه کرديم، ديديم خيلي زحمت دارد! يعني من خيلي زحمت کشيدم. يکوقت اين حرف‌ها نصيحت است از زبان صالح و به دل مي‌نشيند. ولي يکوقت ادعايت مي‌شود و اين همان استطاله است.
«وَ يَتَوَاضَعُ لِلْأَغْنِيَاءِ مِنْ دُونِهِ» وقتي سراغ پولدارها مي‌رود خوار مي‌شود. يکي از بدترين انواع علما، عالمي است که به خاطر پول کسي جلوي او تواضع مي‌کند. خودش را پست مي‌کند و دين فروشي مي‌کند. زمان بني العباس داشتيم علمايي که سفارشي فتوا مي‌دادند. «فَهُوَ لِحَلْوَائِهِمْ هَاضِمٌ وَ لِدِينِهِ حَاطِمٌ» آنها حلواي آنها را هضم مي‌کنند. يک اصطلاح است، حلواي کسي را هضم کردن يعني در اغنياء فقط حلوا مي‌دهند. رزق الهي ندارند، دنبال رزق و حلواي اغنياء هستند. يعني نان خور آنها حساب مي‌شوند. دينشان را مي‌شکنند. «فَأَعْمَى اللَّهُ عَلَى هَذَا خُبْرَهُ وَ قَطَعَ مِنْ آثَارِ الْعُلَمَاءِ أَثَرَهُ» خدا کورشان مي‌کند، بسياري از روشندل‌ها هستند، آنهايي که چشم ندارند، ما آن دنيا بايد آرزو کنيم خدايا مي‌شود مثل اين باشيم؟ يکي از دوستان نابينا بود، مداح بود و خيلي عالي مداحي مي‌کرد، کارشناسي هم داشت و درس خوانده بود، اينقدر قشنگ مداحي مي‌کرد و ارتباط قشنگي براي مردم با امام زمان ايجاد کرد، خود من متحيّر مانده بودم. نابيناي ظاهري با چشم سر مهم نيست، خدا کورش مي‌کند يعني ديگر بصيرت ندارد و نمي‌بيند. خدا اثرش را از بين اثر علما نابود مي‌کند و اثرش ماندگار نمي‌شود و فراموش مي‌شود. «وَ صَاحِبُ الْفِقْهِ وَ الْعَقْلِ» آن کسي که دانش و بينش را دنبال مي‌کند، در معاني بيان داريم براي اينکه اهميت چيزي را بيان کنيد، آخر سر بيان کنيد. دانش و بينشي‌ها، آنهايي که براي خدا، در مسير خدا و در مسير دين و فقه قدم برمي‌دارند، «ذُو كَآبَةٍ» متواضع هستند. غرور درونشان نيست و خاکي هستند. «وَ حَزَنٍ» قلبش حزين است، اينجا حُزن نه به معني اينکه ماشينم پنچر شد، ناراحت شدم. اين ناراحتي دنيايي نه، يک غصه‌ است برايش که اين غصه فراق هميشه در دلش هست. اين مسأله حزني که داريم لذا آدم باتقوا صفتش «لا خوفٌ عليهم و لا هم يحزنون» هست منتهي خوف و حزن آنجا با خوف و حزن اينجا فرق مي‌کند. اين حزن مثل حزن فراق يک معشوق است. غصه است ولي درونش پر از شعف است، پر از ميل به رسيدن است.
غصه دنيايي آدم يک گوشه کز مي‌کند و غصه آخرتي تازه اول حرکت است. مثل عاشقي که غصه دارد تازه غزل سرا مي‌شود. آن موقع که فراق و سوز دلش بيشتر مي‌شود آن روحيات انساني و غزل سرايي‌اش روان مي‌شود. لذا آن کسي که حزن را نمي‌فهمد، نگاه مي‌کند، عزاداري براي أباعبدالله را مي‌بيند و مي‌گويد: چقدر شما حزين هستيد. اين حزن چيست؟ يک ذره شاد باشيد. اين شادي عاشق را نمي‌فهمد. لذا به عاشقي بگويي: فلاني را ولش کن. بيا يک انگشتر خوب برايت آوردم، اين را نگاه کن. مي‌گويد: من ديوانه او هستم، ولش کن چيه؟هيچکس براي من مثل او نمي‌شود. عاشقي را بايد درک کرده باشيم. لذا کسي که عشق خدا را دارد نمي‌تواند عاشق چيز ديگري شود. «وَ سَهَرٍ» شب بيداري، اهل شب بيداري و مناجات است. خاصيت علم، تقوا و عبادت شد؟ «قَدْ تَحَنَّكَ فِي بُرْنُسِهِ» بُرنُس کلاه مرتفعي است که در موقع عبادت مي‌گذاشتند، يک اصطلاح است که دائماً مشغول عبادت است. «وَ قَامَ اللَّيْلَ فِي حِنْدِسِهِ» قيامش در تاريکي شب براي خدا و اهل نماز است. خوابش نمي‌برد و اهل راز و نياز است. عالم فقهي اينطور است. علم اثرش اين است، وقتي قرار شد نور باشد، اثر نور اين است که ظلمت را مي‌برد و شب را تاريک نمي‌بينيم. زمستان را بهار عرفا مي‌گويند. بيدار مي‌شود و مي‌بيند اين بيدار است و اشک مي‌ريزد و ديوانه‌وار با خدا حرف مي‌زند. متوجه نمي‌شود! تو شمع را نمي‌بيني. شمع را ببيني تو هم پروانه مي‌شوي. دورش مي‌گردي. «يَعْمَلُ وَ يَخْشَى وَجِلًا» اهل عمل است، بقيه دائم حرف مي‌زنند، اين اهل عمل است. خاشع است، قبلش در مقابل خداوند نرم است.
من از درمان و درد و وصل هجران *** پسندم آنچه که جانان پسندد
آنچه تکليفم است انجام مي‌دهم. در سابقه‌ي علماي ما نگاه کنيد. آنچه تکليف بوده انجام دادند. جنگ بوده، صلح بوده، هرچه تکليفشان بود انجام دادند. لذا به بعضي از علماي ما مي‌گفتند: اگر يک هفته ديگر به شما بگويند: از دنيا مي‌رويد، چه مي‌کنيد؟ گفتند: همين کارهايي که مي‌کنم. تکليفم مشخص است. يکي از علما مي‌فرمودند: دو سه روز آخر فکر کنم راحت‌تر باشم. چون ديگر مطالعه درس‌هاي روزهاي بعد را هم نمي‌کنم. راحت هستم و به زندگي ادامه مي‌دهم. عملش مشخص است و چشمش باز است. اهل دعاست، دعا نسبت به خداوند، يعني هرچه مي‌خواهد را از خدا مي‌خواهد و دائماً از خدا مي‌خواهد. «دَاعِياً مُشْفِقاً» اهل ترس است. مشفقاً با خوف فرق مي‌کند. هم ترس دارد خدايا پذيرفتي؟ عملم را پذيرفتي؟ الآن عملم درست است؟ غلام امام حسين در بغل حضرت شهيد شد، گفت: به عهدم وفا کردم؟ خدايا پذيرفته شد؟ راضي هستي از من؟ «مُقْبِلًا عَلَى شَأْنِهِ» به شأن خودش مي‌رود، «عَارِفاً بِأَهْلِ زَمَانِهِ» اهل زمانش را مي‌شناسد. يعني آگاه باشد در چه زمانه‌اي زندگي مي‌کند. در زمان تقيه است، به زمانه‌ي گفتار است، در هر موقعيتي هست، مکان و زمانش را خوب مي‌فهمد. فرزند زمان خودش است. در غير زمانش حرفي را مي‌زند، يکي نزد امام کاظم(ع) آمد، گفت: مي‌خواهم حج بروم، حضرت فرمود: ما را نکش! گفت: من مي‌خواهم حج بروم! حضرت فرمود: اخبار ما را جايي نقل نکن که نبايد نقل کني. بشناس که چه حرفي را بايد کجا بزني.
يک طلبه‌اي خيلي مريض شد. رفيق‌هايش آمدند گفتند: فلاني مريض شده است، تو قرآن خوب مي‌خواني بالاي سرش بيا. اين هم دستش را بيخ گوشش گذاشت و يک آيه قرآن خواند، اگر شما اهل صدق هستي مرگ را بپذيريد. اينجا نبايد در مورد مرگ صحبت کنيد، بايد بگوييد: خدا شفا بدهد. «مُسْتَوْحِشاً مِنْ أَوْثَقِ إِخْوَانِهِ» مستوحش است، مي‌ترسد، از موثق‌ترين دوستانش مي‌ترسد. يعني چه؟ در باب دوستي اين مسأله را داريم، نسبت به دوستان حتي آنهايي که موثق هستند همه رازهايتان را نگوييد. بالاخص در مورد معارف الهي، در خيلي از مسائل احتياط کنيد. «فَشَدَّ اللَّهُ مِنْ هَذَا أَرْكَانَهُ» خدا استوارش مي‌کند، «وَ أَعْطَاهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَمَانَهُ» روز قيامت خدا امان نامه به او مي‌دهد. اين عالم ديني شد. در موقعيت‌هاي علمي که مي‌رويم خيلي مي‌شود در مورد عالم شدن صحبت کرد. اينکه فرزندان و خودمان را اهل‌بيت(ع) به علم ترغيب مي‌کنند، اگر ما عالم ديني نشديم سعي کنيم فرزندانمان را ترغيب کنيم. در مدارسي که نسبت به اين قضيه تهيه شده، الآن ما رشته علوم و معارف اسلامي داريم. من خودم در اين رشته درس خواندم. وقتي ما هم در حوزه وارد شديم تقريباً خيلي از درس‌ها را بلد بوديم. در دبيرستان‌ها علوم معارف هست. در اين بسترسازي کمک مي‌کند. در مقابل دور کنيم بچه‌هايمان را از محيط‌هايي که آنها را آلوده به دنيا مي‌کنند. برايشان تعريف دنيايي دارند. همه نهايت زندگي آنها را برايشان دنيا تعريف مي‌کنند. امروز بنده خدا کنکور قبول نمي‌شود، دارد دق مي‌کند و فکر مي‌کند زندگي تمام شد. خيلي از بچه‌ها هستند در سن هفده، هجده سالگي افسردگي مي‌گيرند. برايش تعريف کردند که اگر کنکور قبول نشوي، يعني مرگ! آقا زندگي خيلي مدل‌هاي مختلف دارد. ما لزوماً به سمأله علميت ارزش مي‌دهيم ولي نه اينکه تمام زندگي باشد، در علم دين، نسبت به خودمان آن مقدار که مي‌توانيم ياد بگيريم. مسائلي را که انسان غالباً به آن نياز دارد لازم است، يعني واجب است ياد بگيرد. اگر اين تبليغ دين شد، من توانستم فرزندم را راهنمايي کنم، از همان ابتدا، در موقعيتي که بتواند به درد دين ديگران بخورد، از اين بهتر داريم؟ فريضه يعني واجب، الآن واقعاً واجب کفايي است؟
اولاً کسي که عالم ديني مي‌شود شريک در تمام ثواب‌هاي ديگران مي‌شود که به آنها آموزش داده است. از فلان عالم ياد گرفتم، روزه مي‌گيرم، نماز مي‌خوانم، مسأله شرعي و اخلاقي‌ام را از فلان آقا ياد گرفتم. چقدر خوب است عالم دين شدن و در اين زمينه قدم برداشتن. بدانيم ضربه‌ها و صدمات درونش خيلي زياد است. توهين هست، علم پيدا کردن جهاد است. وهن و مسأله هست، بي پولي هست، خطوات شيطان هست. ولي اينها باعث نمي‌شود بگوييم: چون در خيابان تصادف هست، پس من در خيابان نمي‌روم. نه مي‌روم و مسير درست را مي‌روم، تحت نظر استاد باشد، بزرگتر داشته باشد، مسير، مسير خوبي است. انشاءالله خداوند براي همه ما قسمت کند، حضرت امام در آخر اين فصل عاجزانه از خدا مي‌خواهند که بتوانيم انشاءالله عالم عامل، عالم خاشع، عالم متقي، اهل عقل و علم باشيم و به درد مردم و دين خدا بخوريم.
شريعتي: نکات خيلي خوبي را شنيدم. امروز صفحه بيست و يکم قرآن کريم، آيات 135 تا 141 سوره مبارکه بقره را تلاوت خواهيم کرد.
«وَ قالُوا كُونُوا هُوداً أَوْ نَصارى‏ تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ‏ الْمُشْرِكِينَ‏«136» قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ إِلى‏ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسى‏ وَ عِيسى‏ وَ ما أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ‏«137» فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما هُمْ فِي شِقاقٍ فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيم‏«138» صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُون‏«139» قُلْ أَ تُحَاجُّونَنا فِي اللَّهِ وَ هُوَ رَبُّنا وَ رَبُّكُمْ وَ لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ‏«140» أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطَ كانُوا هُوداً أَوْ نَصارى‏ قُلْ أَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ‏«141» تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما كَسَبَتْ وَ لَكُمْ ما كَسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا كانُوا يَعْمَلُون‏»
ترجمه آيات: (اهل كتاب) گفتند: يهودى يا مسيحى شويد تا هدايت يابيد، بگو: (چنين نيست،) بلكه (پيروى از) آئين حقگراى ابراهيم (مايه هدايت است، زيرا) او از مشركان نبود. (اى مسلمانان!) بگوييد: ما به خدا ايمان آورده‏ايم و به آنچه بر ما نازل شده و آنچه به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط (كه پيامبرانى از نوادگان يعقوبند) و آنچه به موسى و عيسى و پيامبران ديگر از طرف پروردگارشان نازل شده است، (ايمان آورده‏ايم. و) ما بين هيچ يك از آنها جدايى قائل نيستيم (وميان آنان فرق نمى‏گذاريم و) در برابر خداوند تسليم هستيم. اگر آنها (نيز) به مانند آنچه شما بدان ايمان آورده‏ايد، ايمان بياورند، همانا هدايت يافته‏اند، و اگر سرپيچى نمايند، پس جز اين نيست كه آنها (با حقّ) در ستيزند وخداوند شرّ آنان را از تو دفع مى‏كند و او شنونده‏ى داناست. (اين است) رنگ‏آميزى الهى و كيست بهتر از خدا در نگارگرى؟ و ما تنها او را عبادت مى‏كنيم. (اى پيامبر! به اهل كتاب) بگو: آيا درباره‏ى خداوند با ما مجادله مى‏كنيد، در حالى كه او پروردگار ما و شماست و اعمال ما براى ما و اعمال شما از آنِ شماست و ما براى او خالصانه عبادت مى‏كنيم. يا مى‏گوييد كه ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط، يهودى يا نصرانى بودند؟ بگو: شما بهتر مى‏دانيد يا خدا؟ (چرا حقيقت را كتمان مى‏كنيد؟) و چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه گواهى و شهادت الهى را (درباره‏ى پيامبران) كه نزد اوست، كتمان كند و خدا از اعمال شما غافل نيست. (به هر حال) آن امّت بگذشت، آنچه آنان بدست آوردند براى خودشان است و آنچه شما بدست آورديد براى خودتان است و شما از آنچه آنان كرده‏اند، سؤال نخواهيد شد.
شريعتي: انشاءالله همه ما زير سايه اهل‌بيت عاقبت بخير شويم. اشاره قرآني را بفرماييد.
حاج آقاي سعيدي: «صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عابدون» رنگ خدا، چه چيزي قشنگ‌تر از رنگ خداست؟ چقدر توصيفش قشنگ است. رنگ به چيزي زدن يعني يک ذاتي دارد شما رنگ مي‌زنيد و قشنگش مي‌کنيد. يکوقت شما دو تا ماشين را مي‌بيني با دو رنگ مختلف مي‌گويي: اين ماشين با اين رنگ چقدر زيباست و با اين رنگ چقدر زشت است. رنگ خدايي اينطور است به هر چيزي بزني، به کاسبي بزني مي‌شود تجارت با خدا، به عملت بزني، به هرکاري بزني، خدايي شود، قشنگ مي‌شود. خدايا همه اعمال و رفتار ما را، اخلاقيات ما را رنگ خودت را بزن.
شريعتي: از بس کتاب در گرو باده کرده‌ايم *** امروز خشت خشت ميکده‌ها از کتاب ماست
ايام نمايشگاه کتاب تهران است و بهار اهل کتاب هست. دوستاني که نمايشگاه مي‌روند مي‌توانند از غرفه سمت خدا هم بازديد کنند، شبستان انتهاي راهروي بيست هست. از امام زمان بشنويم و نواب خاص حضرت براي ما بگوييد.
حاج آقاي سعيدي: در مورد حسن بن روح نوبختي نايب خاص حضرت حجت، کسي که لياقت دارد که نوشته‌هاي حضرت را به مردم برساند و خواسته‌هاي مردم را به حضرت امام زمان برساند. 21 سال ايشان تا زمان حيات شريفشان اين سمت را داشتند. يکي از صفات ايشان بود که اگر امام در زير عباي او باشد و او را تکه تکه بکنند که امام را نشان بدهد، نمي‌کند. اينقدر رازدار بود. پنج سال در زندان بود، نايبي داشت که با مردم در ارتباط بود. در آن زمان کم کم تحريک شد به اينکه خودش را نايب مستقيم امام زمان معرفي کند. ديد اعتباري دارد، خمس را نزد او مي‌آورند. عالم بود اما خود ساخته نبود. عاقبت کارش به جايي رسيد که در توقيع امام زمان او را لعن مي‌کند. لعني که امام مي‌کند، امامي که رحمت است. لعن يعني دور از رحمت باشد. امام کسي را لعن کند. اگر علم بدون تقوا آمد، عالم بود، فقيه بود، کسي بود که همه مردم او را مي‌پذيرفتند، اصلاً نسبت به حسين بن روح نوبختي همه او را واسطه مي‌ديدند. انگار ما به خود حسين بن روح نوبختي داديم. اما ولع دنيا و وسوسه، دروغ گفت و خودش را نايب معرفي کرد. به بلاهاي سخت اخلاقي مبتلا شد. حواسمان باشد که هر چيزي به غير از رنگ خدا باشد بدبختي مي‌آورد. در زمان يهود، بعد از زمان حضرت موسي، شخصي بود خيلي دنبال کاسبي بود. کاسبي‌اش رونق نگرفت. رفت يک فرقه جديد ديني شروع کرد. مردم به او گرويدند، يک پولي جمع کرد و بعد پشيمان شد. گفت: من همه را از دين حضرت موسي منحرف کردم، در اين زمينه برگردم. ندا آمد که نمي‌شود برگردي. توبه تو را به شرطي قبول مي‌کنيم، آمد نزد مردم گفت: مردم دروغ گفتم. اشتباه کردم. من اين کار را نمي‌کنم. گفتند: نه، تو خودت سست شدي و ما بر اين فرقه هستيم. گفتند: به شرطي توبه تو را قبول مي‌کنيم که آنهايي که منحرف کردي را برگرداني. حتي آنهايي که مردند و در انحراف تو مردند. اميرالمؤمنين روايت دارد شيعه لال است. يعني خيلي روي زبانش دقت مي‌کند. حواسش به حرفي که مي‌زند هست. اگر قرار شد خدا راه نجات براي ما قرار بدهد، خدا کارش را بلد است. يک پسري حضرت نوح دارد به دين ايشان نيست و کافر هست و جزء مسخره‌کنندگان حضرت است. آن موقع که عذاب آمد و از آسمان و زمين آب جوشيد، کشتي حضرت نوح فراهم بود، حضرت گفت: بيا سوار شو. گفت: من بالاي کوه مي‌روم. کوه محکم‌تر است يا کشتي؟ من بالاي کوه مي‌روم. از حيث عقلي استدلال پسر حضرت نوح هيچ مشکلي ندارد. نتيجه چه شد؟ پسر را آب برد و کشتي حضرت نوح هم نوک کوه فرود آمد.
گر نگهدار من آن است که من مي‌دانم *** شيشه را در بغل سنگ نگه مي‌دارد
قرار اين است که اين کشتي، کشتي نجات باشد. کوه، کوه نجات نشد در حالي که عقل کوه را محکم‌تر از کشتي مي‌داند. «ان الحسين مصباح الهدي و سفينة النجاة» کشتي نجات است. اهل‌بيت کشتي نجات هستند. خدا راه نجات را در کشتي قرار داد که در وسط طوفان سالم مي‌ماند و کوه عامل مرگ شد. نگاه کن ببين خدا کشتي نجات را چه قرار داده است. کشتي نجات ما امروز وجود نازنين حضرت حجت هست. انشاءالله خداوند همه ما را از اعوان و انصارش قرار بدهد.
شريعتي: «والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمدٍ و آله الطاهرين»

ارسال دیدگاه


ارسال

جهت مشاهده دیدگاه های کاربران کلیک نمایید

دیدگاه ها