حجت الاسلام والمسلمين سعيدي – معرفي ياران اميرالمؤمنين امام علي(عليهالسلام)- ميثم تمار اسدي
برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: معرفي ياران اميرالمؤمنين امام علي(عليهالسلام)- ميثم تمار اسدي
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين سعيدي
تاريخ پخش: 22-12-97
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد.
بي تو اينجا همه در حبس ابد تبعيدند *** سالها هجري و شمسي همه بي خورشيدند
سير تقويم جلالي به جمال تو خوش است *** فصلها را همه با فاصلهات سنجيدند
تو بيايي همه ساعتها و ثانيهها *** از همين روز، همين لحظه همين دم عيدند
«السلام علي ربيع النام و نضرة الايام» سلام ميکنم به همه بينندهها و شنوندههاي گرانقدرمان، به سمت خداي امروز خيلي خوش آمديد. انشاءالله هرجا که هستيد خداوند متعال پشت و پناه شما باشد و دل و جانتان بهاري باشد. در محضر حاج آقاي سعيدي عزيز هستيم، حاج آقاي سعيدي سلام عليکم، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي سعيدي: بسم الله الرحمن الرحيم، بنده هم خدمت شما و همه بينندگان عزيز عرض سلام دارم. انشاءالله که توفيق بندگي و عبادت خداوند را در همه احوال زندگي داشته باشيم.
شريعتي: قبل از سال جديد به مناسبت ايام ماه رجب و ميلاد اميرالمؤمنين(ع) از ياران و اصحاب خاص حضرت ياد ميکنيم، آنهايي که ميتوانند اسوه و الگوي ما باشند. در اين مدت نکات خوبي را شنيديم، امروز هم به يکي از شخصيتهاي دوران حضرت علي(ع) اشاره خواهيم کرد.
حاج آقاي سعيدي: سراغ آنهايي که توسط اميرالمؤمنين(ع) تربيت شدند، برويم. يکي از مطهرات خورشيد است. آنهايي که خورشيد علي به آنها تابيده و پاک شدند. رشدشان در ذيل توجهات حضرات اهلبيت است. امروز در مورد يکي از اصحاب ميخواهيم صحبت کنيم که يک صفتي دارد به آن اصحاب سر اميرالمؤمنين ميگويند. يک اصحاب خاص و يک اصحاب سر داريم. يعني بعضي از مسائل را به اينها ميگفتند. زباني دارند که اسراري که ميشنوند جايي نميگويند. حتي در مورد حضرات اهلبيت(ع) اعتراض داشتند که چرا آنطور که اميرالمؤمنين به ميثم تمار ميگفتند، به ما نميگوييد؟ ميفرمودند: ميثم فرق ميکرد. ميثم اصحاب سرّ علي بود. ميخواهيم در مورد کسي صحبت کنيم که حسابش جداست. در مشهد جايي هست به نام فدمگاه، قدمهاي مبارک حضرت علي بن موسي الرضا هست، حضرت آنجا قدم گذاشته و متبرک شده است. اينجا را حضرات اهلبيت(ع) روي قلبهاي اينها دست کشيدند و متبرک حضرات اهلبيت(ع) است.
ميثم آينه حق و اسوه استقامت است. هيچوقت حرف باطلي از او شنيده نشد. ميثم تمار، به خاطر خرما فروش بودن تمّار لقب گرفت. ميشود انسان يک کاسب ساده باشد، ولي اصحاب امامش باشد، اصحاب خاص و اصحاب سرّ امام باشد. تشرفاتي که نسبت به حضرت حجت داشتند، ديدند حضرت در مغازه يک کفاش ميآمده است. اين کفاش اصحاب سرّ حضرت بوده است. اين حتماً نياز به چيز عجيب و غريب ندارد، بايد آدم بود و بايد پذيرش امام را داشت. معرفت داشته باشي امام نزد تو ميآيد. داريم اميرالمؤمنين بارها جايي ميآمدند که ميثم خرما ميفروخت و گاهي ميثم کاري داشت به حضرت ميگفت: شما اينجا بنشين من بروم و برگردم، اميرالمؤمنين مواظب خرماهاي او بود. طرف آمد پولي گذاشت، گفت: خرما ميخواهم. گفتک پولت را بگذار و خرمايت را بردار. ميثم برگشت و ديد پولها تقلبي است. گفت: يا علي اين پولها تقلبي است. حضرت فرمود: آن خرمايي هم که برد تلخ ميشود. چند دقيقه بعد طرف برگشت و گفت: خرمايي که دادي تلخ بود. برگرداند و پولها را برداشت. به اين معني که ميثم اگر تو به ما سپردي ضرر نميکني. خيالت راحت باشد. زندگيمان را به اهلبيت سپرديم ضرر نميکنيم. زيرکترين افراد باشند و بخواهند سر ما کلاه بگذارند، گفت: گر نگهبان من آن است که من ميدانم، شيشه در بغل سنگ نگه ميدارد. اميرالمؤمنين فرمود: خودت را دست خدا بسپاري، سلامت تو را تضمين ميکند. گاهي سلامت روح تو در شکست جسم تو است، مثل شهادت بايد تکه تکه شوي ولي از آن طرف يک جاي ديگر برسي. خدا برنامهريزي ميکند. اهلبيت ضرر ندارند.
زنده باد زندگي علوي، زنده باد زندگي حسيني، بدبخت کسي است که با دنيا و با دشمنان اهلبيت گره خورد. زنده باد ميثم تمّار! از قبيله بني اسد بود. غلام اسد هم بودن، گفتند. حضرت امير خودش ميثم را ميخرد و آزاد ميکند. يعني بنده دست علي شد و آزاد شده دست علي، اما با معرفت است و قلب سالم است. لذا مجراي فيض از جهت اهلبيت قرار ميگيرد. شيفته حضرت علي است، علي دوستي ميثم زبانزد است. عاشق علي است و مجنون علي است. بعضي گفتند: در محلي به نام نهروان متولد شد بين ايران و عراق، بعضي گفتند: فارس هست و بعضي گفتند: عرب است. حضرت او را ميخرد، آزاد ميکند و در کوفه خرما فروش است. آشنا به فضايل اهلبيت است و در کاسبي هم اينچنين است. پسرهايش همه اينطور هستند، شش پسر دارد و پسرها همه محدِّث هستند. ميثم کتابي دارد که صالح و شعيب پسرانشان از آن کتاب ميثم نقل ميکنند رواياتي که از اميرالمؤمنين و پيامبر دارد. چون ميثم از اصحاب رسول الله(ص) هست. اينقدر حمد داريم، اينقدر خوب گفتن از ميثم داريم که امام باقر و امام صادق(ع) فرمودند، وقتي نوادگان ميثم را ميديدند، ميفرمودند: خدا رحمت کند پدر شما ميثم را، خدا جد شما ميثم را رحمت کند. اينقدر تعريف ميکردند حتي يکي از پسران ميثم تمار وقتي خدمت امام باقر(ع) آمد سؤالي در مورد حديثي کرد، حضرت فرمود: مگر اين حديث را از پدرت نشنيدي؟ اينقدر پدر را در حديث محکم ميدانند.
سرنوشت ميثم تمار، عاشق علي و عاشق اهلبيت بود. ميثم چند روزي قبل از عاشورا توسط ابن زياد به شهادت ميرسد. اصحاب سر اميرالمؤمنين است. حضرت در اولين ملاقات از او ميپرسد: اسمت چيست؟ ميگويد: سالم، حضرت فرمود: از رسول خدا شنيدم که نامت ميثم است. پيغمبر تو را به اسم ميثم اسم گذاري کرد. از اين به بعد ميثم هستي. اسم گذاري مهم است. ايم روي افراد تأثير دارد، با اينکه سالم اسم بدي نيست اما حضرت يک اسم ديگر ميگذارد. اسلام اسم گذاري و لقب گذاري دارد. حضرت فرمود: کنيه تو ابو سالم است اما اسمت همانطور که پيغمبر نام گذاشت ميثم است. خيلي استعداد روحي زيادي براي حق طلبي داشت، براي راستگويي و حفظ فضايل حضرات اهلبيت(ع)، لذا حضرات تشنگي او را ميديدند، سرّ را برايشان ميگفتند. دارد نبايد اين اسرار را بگوييد الا جايي که اهلش را ديديد. لذا ما در جاهايي که در زيارتنامهها لعن ميکنيم کساني که حضرات اهلبيت را کشتند، «بالايدي و السُن» در زيارت امام رضا داريم، با دست و زبان. کشتن يعني همين که خيلي جاها اسرار اهلبيت را ميگفتند. از اصحاب سر اميرالمؤمنين بود. حتي دارد که جايي که امکان ترور حضرت بود، دو شخص بودند يکي کميل که جزء اصحاب سرّ حضرت بود و يکي ميثم بود. روايت معروفي که داريم اميرالمؤمنين در چاه ناله ميکردند، اين از ميثم نقل شده است و دارد حضرت در شب به مسجد کوفه رفتند، چهار رکعت نماز خواندند. ميثم آنجا بود و يک سري توصيه به ميثم کردند و دعايي آموزش دادند و در بيابان آمدند. حضرت فرمود: از اين مقدار جلوتر نيا. حضرت به بيابان رفتند، ميثم ميگويد: آن لحظه احساس کردم ممکن است بيايند حضرت را بکشند، يکباره ماندم چه کنم و رفتم. دويدم که کسي به حضرت نزديک نشود. نگاه کردم ديدم حضرت سر در چاه کرده است و نيايش ميکند و غصه ميخورد و با خدا حرف ميزند. تمام سر در چاه کردنهاي اميرالمؤمنين براي بعد از حضرت صديقه طاهره است. چون حضرت سنگ صبورش را از دست داده است وگرنه تا فاطمه بود حضرت تنها نبود. بزرگترين حامي ولايت حضرت صديقه طاهره بود. حضرت ميگويد: چيزي شنيدي از آنچه در چاه گفتم؟ ميگويد: نه. حضرت توصيههايي به او کرد و ميثم هم براي حضرت دلش سوخت و نگران بود.
حضرات اهلبيت خيلي به نزديکانشان لطف دارند. «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُم» (ابراهيم/7) وقتي ميديدند طرف صاحب سرّ هست و عامل هست بيشتر به او ميگفتند. لذا حضرت بيشتر ميگفتند و روايات و فضايل خاص ميگفتند. ميثم با کميل همراه بود و انيس شبهاي عرفاني علي بودند. خيلي معرفت ميخواهد کنار علي باشي و ببيني علي چگونه با خدا حرف ميزند وگرنه خيليها حرفهاي علي(ع) را شنيدند. در انتهاي خطبه متقين دارد که يک شخصي کنار شخصي نشسته بود و داشت گوش ميکرد. همّام غش کرد و از دنيا رفت، وقتي سخنان اميرالمؤمنين را در مورد تقوا شنيده بود، يکي ديگر کنار حضرت بود، گفت: تو چرا چنين نشدي؟ بي ادبي و جسارت به حضرت کرد. حضرت فرمود: واي بر تو که چنين حرفي ميزني، شيطان به زبانت چنين حرفي را آورد. ميشود دو نفر جلوي امام زمانشان بنشينند، يکي همام باشد و اهل تقوا و پر بکشد به آسمان و يکي بيايد به اميرالمؤمنين اعتراض کند؟ ميشود در محضر ميثم و امام زمان بود، در بلادي که امام زمان فرماندهاش است و بالاي سرش ايستاد، ميشود معصيت کرد و گوش به فرمان بود؟ در محضر خدا هم ميشود گناه کرد و هم ميشود ثواب کرد. هم مي شود دلبري کرد و هم ميشود طوري نگاه کرد که بگويند: شما فرمانده ما هستي و هم ميشود عصيان کرد. عبد است، گفت:
من از آن روز که در بند تو ام آزادم *** شادکامم که به بند تو اسير افتادم
يعني اميرالمؤمنين وقتي ميثم را خريد و آزاد کرد تازه به بندگي درآمد. يکوقت ام سلمه همسر پيامبر اکرم(ص) ديد ميثم را و از او احوالپرسي کرد. ام سلمه گفت: حسين خيلي تو را ياد ميکند. کسي که امام حسين(ع) خيلي او را ياد ميکند، بايد چقدر طرفدار حق باشد. از حيث موقعيت سياسي کسي همراه نيست، تعريف از علي(ع) جرم است. يعني توهين به اميرالمؤمنين(ع) العياذ بالله واجب و ثواب شمرده ميشد. در اينجا ميثم باشي و زبانت طوري باشد که شمشير باشد. اينقدر از او ميترسيدند، موقع دستگيري ميثم که داشت از حج به کوفه برميگشت ابن زياد ملعون صد نفر را فرستاد براي دستگيري او، ميثم پيرمرد بود و از هيبت او ميترسيدند. از زبانش و روح بزرگش ميترسيدند. اهل دروغ و کفر همينطور هستند. از صدق ميترسند چون صدق ضرب در خدا ميشود و خدا پشت سرش است. خدا با اهل صدق است. حضرات اهلبيت ميفرمودند: «نحن الصادقون» اگر با اهلبيت بوديم بزرگ ميشويم و شجاع ميشويم. غير اينها بوديم پست و خوار ميشويم. امام باقر(ع) فرمود: من به ميثم بسيار علاقهمند هستم. امام صادق به ميثم درود ميفرستاد. چقدر مقام بالا بود و از شأن و مقام بلند او سخن ميگفتند. صالح يکي از فرزندان ميثم است. ميگويد: به امام باقر عرض کردم: برايم حديث بگوييد. حضرت گفت: مگر از پدرت حديث نياموختي؟
ميثم قصه مهمي دارد که شنيدني است. قصه جريان شهادت ميثم که ام سلمه دارد، اميرالمؤمنين خودشان به ميثم خبر دادند که تو به شهادت ميرسي، حتي نخلي که ميثم قرار بود با آن نخل به دار آويخته شود حضرت نشان داد. جالب است نخل را نزديک دروازههاي کوفه است، يکبار ابن زياد ميآيد از کنارش رد شود پرچمي دست او بود. گير ميکند به بدنه نخل و پرچمش پاره ميشود. نخلي که قرار هست ميثم با آن دار زده شود، پرچم کفر را پاره ميکند. ابن زياد خيلي عصباني ميشود. دستور ميدهد نخل را از اينجا ببريد. ميبرند و نجاري آن را برميدارد و به چهار قسمت ميکند. يکوقت صالح پسر ميثم ميگويد: پدرم دستور داد که روي اين نخل اسم مرا بکن، بنويس: ميثم تمار که بدانم. وقتي ميثم را به دار ميزنند، پسرش ميگويد: آمدم ديدم اين نخل همان نخل است با دست خط خودم که رويش نوشتم. يک علومي بود که اصحاب سرّ داشتند، خيليها هم ندارند. علومي که نسبت به آينده است. لذا ميثم را خيليها توهين ميکردند به اينکه آيا تو کاهن هستي؟ حتي يکبار ابن عباس آمد در مورد مسأله تفسيري در بازار ميثم را ديد و گفت: بگذار از تفسير قرآن برايت بگويم. ابن عباس فوري گفت: قلم و کاغذ بياوريد، من بنويسم! ميثم به اين عباس گفت: ميخواهي به تو خبر بدهم که من را آويزان ميکنند از درختي که نهمين فرد اعدام شده هستم. ابن عباس ناراحت شد و گفت: آيا تو کاهن هستي و از آينده خبر ميدهي؟ حتي خواست کاغذ را پاره کند. ميثم گفت: صبر کن. بگذار تفاسيري که از اهلبيت شنيدم را برايت بگويم اگر ديدي درست بود نگه دار و اگر درست نبود پاره کن. حضرات سرّ خودشان را به هرکسي نميگفتند مثل علم تعبير خواب علمي اختصاصي است. اينطور نيست که من کتاب داشته باشم و بگويم: تعبير خواب و بخوانم و ياد بگيرم. علوم منايا، علمهايي هستند که خداوند عطا ميکند و بعضي توسط اهلبيت (ع) ميرسد. لذا وقتي در زندان با مختار انداخته شد، دستور به قتل هردو بود. قرار بود هم ميثم و هم مختار توسط ابن زياد کشته شوند، در ساعت آخر نامه آمد مختار را آزاد کنيد. قبل از اينکه هيچکدام از اين اتفاقات بيافتد، ميثم به مختار گفت: تو را آزاد ميکنند. زندان محل مرگ تو نيست. تو روزي انتقام أباعبدالله را ميگيري و ابن زياد به دست تو کشته ميشود. داستان معروفي دارد که سر ابن زياد را براي مختار آوردند اما مرا همينجا ميکشند. اين علم بود و اينکه به چه طريقي بود، از آن زمان به ما چيزي نرسيده است.
مثلاٌ حضرت موسي(ع)، ميدانستند شب تولدش کي است. لذا فرعون گفت: هر فرزند پسري که متولد شد در اين ايام بکشيد که حضرت موسي هم جزء آنها باشد. اين علم را از کجا آورد؟ مگر فرعون پيغمبر بود؟ کساني که به طريق غير شرعي به علمها دست پيدا کرده بودند، منجمّين به او خبر ميدادند. اين علم گاهي تفضل اهلبيت(ع) است. ميثم چيزهايي که در مورد آينده از آن نقل ميشود که پيشبيني ميکرد علمي بود که علي(ع) به دست با کفايتش به او داده بود، چون اصحاب سر بود و اينها را متوجه ميشد. به او گفتند: به شهادت ميرسي و اين درخت نخل را مشخص کردند که کدام درخت است. دارد صالح يکي از فرزندان ميگويد: پدرم گفت: روزي در بازار بود. اسبق بن نباته يکي از ياران علي(ع) با يک حالت شگفتي آمد گفت: ميثم از اميرالمؤمنين سخن عجيبي شنيدم درکش برايم مشکل است. سخن عجيب است، چه شنيدي؟ شنيدم سه حديث و سخن ما اهلبيت(ع) براي همه سنگين است و فقط فرشته مقرب الهي و نبي خاص ميتوانند آن را بفهمند. پس ما چطور؟ ميثم بلافاصله نزد حضرت علي رفت و گفت: آقا اين حديث درست است؟ برايم توضيح ميدهيد؟ حضرت تبسمي کردند و فرمود: بنشين ميثم! هر صاحب دانشي ميتواند هر علمي را حمل کند. آيا چنين است؟ نه، همه نميتوانند علم را حمل کنند. حضرت احتجاج ميکند و ميگويد: وقتي خداوند حضرت آدم را آفريد، ملائکه تعجب کردند که اين خونريز است، «يفسدُ فيها» است. ميخواهد فساد کند «إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون» (بقره/30) شما نميدانيد. من ميخواهم چيزهايي به او ياد بدهم، شما اين را خبر نداريد. لذا هرکسي اينطور نيست. حضرت فرمود: هرکس فضيلت ما و کار بزرگ ما را به مردم بازگويي کند، ما به بعضي اين توفيق را ميدهيم و هرکسي نميتواند اين کار را بکند. ميثم تو جزء اينها هستي، ميتواني منتقل کني، تو بستر اين علم هستي وگرنه خيليها فضايل اهلبيت را ميشنوند و ميگويند: اين حرفها چيست؟ استغفرالله. وهابيت الآن چه ميگويد؟ اگر بستر ايجاد شد به او ميدهند و او هم خوب منتقل ميکند. حضرت ميفرمايد: خداوند به شما امتيازي بخشيد که به بعضي فرشتگان و رسولان نداد آن هم اينکه فضايل ما را نقل کنيد.
فضيلتهايش، سخنور بسيار توانايي است، خرمافروش است اما از هر منبري و هر کسي بيشتر صحبت ميکند. بهترين منبرش منبر دار او بود. وقتي دارش زدند، دار زدن آن زمان اينطور بود که از شانه آويزان ميکردند، چند روز جان دادن طول ميکشيد. بر منبر دار شروع به حرف زدن کرد. سخنور است، نزد ابن زياد که والي شهر کوفه بود، بردند. اولين ديدار ابن زياد با ميثم خيلي قديمي است. يکوقت يک ظلمي در بازار کرده بودند، منتهي ميثم را آوردند و گفتند: تو با ابن زياد صحبت کن و بگو: کسي که اينجا گماردي که سر کرده بازار باشد، ظلم ميکند. ميثم طوري با ابن زياد حرف زد که جوابي نداشت بدهد. مرحوم محدث ميفرمايد: اولين عقده در دل ابن زياد از آنجا شروع شد چون جلوي همه ضايع شد. ميثم طوري بود که حق را ميگرفت و داد و فرياد ميزد. ابن زياد نفسش بالا نيامد. به شگفتي افتاد و در سکوت فرو رفت. کينه ميثم در دل ابن زياد نشست، مفسر قرآن بود و به قول حضرات اهلبيت، ميگفتند: فلان آيه، ميگفت: از علي شنيدم در مقابل اين آيه اينطور فرمود. از پيامبر شنيدم چنين فرمود و خيلي نقل قول ميکرد. خيلي زحمت کشيدند اينها که به ما رسيد و خيلي دشمنان زحمت کشيدند که به ما نرسد و خيلي از تفاسير را سوزاندند و گفتند: نکند با قرآن قاطي شود. در حالي که حفاظ قرآن زياد بودند اما ميخواستند بشود قرآن را هرطور خواستيم تفسير کنيم و نه آنجور که پيامبر و اميرالمؤمنين گفته است. حتي داريم ميثم کتاب مفصلي داشت که ما رواياتي را توسط صالح و شعيب پسران ميثم داريم که به ما رسيده است و کتاب را از بين بردند.
راوي حديث در صدر اسلام بودند. بسيار روايت حديث از ايشان هست، از پسرانشان که از پدر نقل ميکنند. رواياتي که از ميثم داريم بيش از اميرالمؤمنين است. لسانش و کلامش بوي يار ميدهد. يکوقتي خدمت آقا ميرزا جواد آقاي تبريزي درس ميخوانديم، خدا رحمتشان کند. حديث فقهي ميخواند، ميگفت: قال الصادق(ع)، همينطور اشک ميريخت. اينها اهلبيتي بودند. عاشق بودند. رازهاي علي را ميدانست و خيلي از رازها را نگفت. داناي به رازهاي حضرات اهلبيت بود. شهادت خودش را پيشگويي کرد. مرگ معاويه را هم ميثم فرمود. سوار قايق بودند در فرات، باد تندي وزيد که ميثم گفت: خودتان را محکم بگيريد. گفت: الآن معاويه مُرد! هفته بعد راوي ميگويد: فردي را ديدم که از شام آمده بود. پرسيدم: از شام چه خبر؟ گفت: مردم در امن و امان هستند اما معاويه مرد. گفتم: چه روزي مرد؟ گفت: جمعه، نگاه کردم ديدم همان روزي است که ميثم به ما در قايق گفت. ظرفيت داشت و علمش را به ميثم داده بودند. قيام مختار را بعد از شهادت حضرت مسلم به او گفت. واقعه کربلا را تعريف ميکند قبل از وقوعش، راوي ميگويد: از ميثم تمار شنيدم که اين امت پسر و دختر پيغمبر را در دهم محرم مي کشند. دشمنان خدا اين روز را مبارک قرار ميدهند. قطعاً انجام خواهد شد. مولايم اميرالمؤمنين مرا آگاه کرد و نشانهاش را ميثم اينطور فرمود: روزي که ديديد غروب، آفتاب سرخ شد. راوي ميگويد: من در مکه بودم اما ديدم آفتاب در روز دهم محرم سرخ شده و به ديوار انگار پارچههاي قرمز رنگي آويزان کردند، فهميدم حادثه اتفاق افتاده و شيون کردم. اينها اصحاب سرّ هستند و چيزي به جز شهادت لايق اينها نيست.
شهادت اتفاق ميافتد، او را نزد ابن زياد آوردند. ميثم تمار يک ملاقاتي با حبيب بن مظاهر دارد. يار شيرين اميرالمؤمنين، حبيب ويژگي دارد وقتي آمد حضرت زينب خيلي خوشحال شد. خيلي خوب است آدم جايي ميرود امام از دستش خوشحال شود. يکجايي باشيم در لشگر اسلام شويم و موجب دلگرمي شويم. حبيب پيرمرد است ولي دل حضرت زينب را شاد ميکند. قدم گذاشتن ما جايي باشد که وقتي اهلبيت ما را ميبينند خوشحال شوند. انشاءالله ما را دوست داشته باشند. ميثم تمار و حبيب بن مظاهر با هم در مجلسي نشسته بودند و صحبت ميکردند، در آخر صحبت حبيب گفت: يک پيرمرد فروشندهاي را ميبينم که در راه دوستي پيغمبر خدا و فرزندان رسول الله، به دار آويخته ميشود و بدنش را روي دار ميدرند. ميثم ميگويد: من هم ميدانم عاقبت تو چيست! ميثم اشاره ميکند من هم مرد سرخ رويي را ميشناسم که به ياري فرزند دختر پيغمبر ميرود و قيام ميکند و کشته ميشود و سرش را در کوفه ميگردانند. ميگويد: اگر تو از عاقبت من خبر داري، من هم از عاقبت تو خبر دارم.
شريعتي: سرها رسيد از پي هم مثل سيب سرخ *** اول سري که رفت به کوفه حبيب بود
حاج آقاي سعيدي: اهل مجلس نگاه کردند و گفتند: اينها دروغ ميگويند. شخصي آمد و دنبال آنها ميگشت. گفتند: رفتند. گفت: اي داد و بيداد، من از پيغمبر شنيدم، خدا ميثم را رحمت کند. اين هم بر گفتهاش بيافزايد سر بريده حبيب را وقتي به کوفه ميآورند نسبت به سرهاي ديگر صد درهم بيشتر جايزه ميگيرند. بعد مردم ديدند همه اين اتفاقات افتاد و همه راستگو بودند منتهي اهل معرفت در زمان خود عارف هستند و ميدانند چه اتفاقي افتاده است. ميثم به دنبال حسين(ع) ميآيند. ميثم به حج ميآيند که به امام حسين برسند و نميتوانند ملحق شوند، حضرت برميگردند، ايشان سمت کوفه ميآيد، منتهي قبل از اينکه به کوفه برسند ابن زياد دستور ميدهد، بايد در راه دستگيرش کنيد. در وادي يک منزلگاه قبل از کوفه لشگر ميثم را دستگير ميکنند. خيلي شکنجه ميکنند. ميثم مورد احترام زيادي است، چون آدم حقگويي است و حق گيري است. اگر به کسي ظلم ميشد فوري ميثم کمک ميکرد. وجاهت اجتماعي خوبي داشت. ابن زياد او را با تحقير نگاه کرد و گفت: خداي تو کجاست؟ گفت: خداي من در مرصاد توست، در کمينگاه تو است. ابن زياد ضايع شد! گفت: شنيدم با ابوتراب خيلي نزديک بودي. ميثم گفت: درست گفتند. گفت: کاري ندارد همين الآن از علي تبري بجو! ابراز تنفر کن وگرنه دست و پايت را ميبريم و به دار آويزان ميکنيم. ميثم گفت: علي از اين چيزها به من خبر داده بود. برافروخته شد! گفت: با سخنان علي درميافتم و بر خلاف پيشگويي علي عمل ميکنم. مثم گفت: چه ميکني؟ گفت: علي اين را خبر داد، جبرئيل اين را از طرف خدا خبر داده است. اين خبر براي علي نيست، مگر ميتواني با او دربيافتي؟ ميثم را بردند به دار بياويزند، گفت: فقط از شانه آويزان ميکردند، رگها را قطع ميکردند که چند روزي زنده بماند. شروع به حرف زدن کرد. گفتند: دارد بالاي درخت اينطور حرف ميزند. مردم شورش ميکنند. گفت: زبانش را قطع کنيد! ميثم را صدا زد و گفت: حرف نزن وگرنه زبانت را قطع ميکنم. گفت: علي اين را گفته بود. گفت: به اين حرفها کار ندارم و زبانش را قطع کرد. تمام پيشگوييهاي حضرت درست شد. چند شبي او را آويزان نگه داشتند، ياران خرمافروش او جمع شدند و يک آتشي درست کردند و او را شبانه از بالاي دار آوردند، يک برکهاي آن نزديک بود خشک شده بود. همانجا دفنش کردند. ابن زياد فهميد، آتش گرفت که اين چه شد؟ زمين را زير و رو کرد پيدايش نکرد در حالي که با فاصله کمي آنجا بود و بعدها آنجا مقبره ساختند. انشاءالله خدا ما را جزء اصحاب و دوستداران حضرات اهلبيت قرار بدهد.
شريعتي: وقتي زندگي حضرت امير و اهلبيت را ميخوانيم، سر تا پا شرم ميشويم که اينها چه هزينهاي براي محبت اميرمؤمنان پرداختند، غير قابل تصور است. خدا کند قدر اين محبت را که در دلهاي ما ريشه دوانده بدانيم و در روزي که به آن نياز داريم بيايد و بهره ببريم. دعا بفرماييد و آمين بگوييم.
حاج آقاي سعيدي: «اللهم عجل لوليک الفرج» خدايا مهدي فاطمه را برسان. طعم شيريني که اينها چشيدند ما هم بچشيم و هم صحبتي با امام زمان را قسمت همه ما بکن. انشاءالله از اعوان و انصارش باشيم، يار و کمک کار او باشيم. قدم ما در رضاي آنها باشد و زندگي ما مهدوي باشد.
شريعتي: فردا انشاءالله با حضور حاج آقاي لقمان در خدمت شما خواهيم بود.