اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

97-08-23-حجت الاسلام والمسلمين سعيدي – آرامش در زندگي؛ بر مبناي کتاب چهل حديث امام خميني (ره)- شرح حديث نهم (نفاق)

معرفی برنامه


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: آرامش در زندگي؛ بر مبناي کتاب چهل حديث امام خميني (ره)- شرح حديث نهم (نفاق)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين سعيدي
تاريخ پخش: 23-08-97

شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد.
خسته‌ام قطره قطره بشمارم باران *** دوست دارم که بر اين خاک ببارم باران
دوست دارم که دل از شهر و ديارم بکنم *** بروم سر به بيابان بگذارم باران
سبز نه، زرد نه، آميزه‌اي از سبزم و زرد *** بس که در هم شده پاييز و بهارم باران
داروگ نيست، خدا قاصدکي بود اي کاش *** کاش مي‌شد به نگارم بنگارم باران
نسل در نسل دلم در عطش خواندن توست *** آه اي زمزمه‌ي ايل و تبارم باران
خسته‌ام از خودم و هرچه که با من ماندست ***گله دارم گله دارم گله دارم باران

سلام مي‌کنم به همه بيننده‌هاي خوب و نازنين‌مان، به سمت خداي امروز خوش آمديد. حاج آقاي سعيدي سلام عليکم، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي سعيدي: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت شما و همه بينندگان عزيز عرض سلام دارم. انشاءالله توفيق بندگي و عبادت خداوند را در همه احوال زندگي داشته باشيم.
شريعتي: گفتيم اگر قرار باشد مملکت وجود ما به آرامش برسد چاره‌اي نداريم جز اينکه رذايل اخلاقي را از خودمان دور کنيم و فضايل اخلاقي را کسب کنيم. اين نکته بهانه‌اي شد تا سراغ چهل حديث حضرت امام برويم و نکات بسيار ناب و لطيف و اخلاقي و عرفاني ايشان را بشنويم با بيان حاج آقاي سعيدي نازنين، بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي سعيدي: امروز حديث نهم را خواهيم گفت که هرچه آدم با اين احاديث مأنوس مي‌شود شيريني و دقت‌ ايشان در احاديث بيشتر متوجه مي‌شود. تکليف ما اين است که احاديث ايشان را به راحتي بيان کنيم و قابل هضم باشد.
حديث نهم، حضرت مي‌فرمايند: «من لقي المسلمين بوجهين» امام صادق فرمود: کسي که ملاقات و ديدارش با مسلمين، با دو رويي باشد، «و لسانين» با دو زبان، يکجا يک چيز بگويد و يکجا چيز ديگري بگويد، «جاء يوم القيامة و له لسانان من نار» روز قيامت اينطور حشر مي‌شود که دو زبان از آتش دارد. با اين مقدمه عرض کنم که خدا مرحوم حاج آقا مجتبي تهراني را رحمت کند. مي‌فرمودند: ما يک قيافه‌ي ظاهر داريم، شبيه پدر و مادرانمان هستيم. يک قيافه‌ي باطني هم داريم که حشر ما با آن قيافه هست و همانجايي است که خودمان در دنيا تراشيديم و ايجاد کرديم. انسان خودش را گرگ تراشيده است. سگ بوده، مورچه بوده، کسي که گرفتار کبر است در روز قيامت زير دست و پاي مردم له مي‌شود. آنچه تراشيده و خودش ايجاد کرده و سيره‌اش شده است. يک عده مثل عقرب محشور مي‌شوند، زبانشان نيش دارد، اين در دنيا مثل عقرب است در حالي که همه او را مي‌شناسند. آبرويش مي‌رود و مي‌گويند: اين آقاي فلاني بود! به صورت عقرب است و همه او را مي‌شناسند. هيزمش خودش است و از درون مي‌سوزد و ديگران مي‌بينند. بعضي‌ها بوي تعفن‌شان و آتشي که دارند اهل جهنم را مي‌سوزاند. مردم از آنها در امان مي‌شوند. حضرت مي‌فرمايد: اگر کسي يک دورويي و دو زباني داشت، حضرت مي‌فرمايند: يک نفاق عملي داريم و اين دو رويي است. در عمل دو رويي دارد، يکي نفاق قولي داريم که دو زبانه بودن است. من يک چيزي را قبول ندارم اما به ظاهر اظهار مي‌کنم که قبول دارم. مثلاً نفع من در آن است. چاپلوسي مي‌کنم براي يک نفر و مي‌گويم: من خيلي به شما ارادت دارم. من خيلي اينطور هستم. مي‌خواهد کارش ياد بيافتد، دفعه بعد يک نفر ديگر جاي شما باشد همين چاپلوسي را براي او هم دارد. گاهي همين نفاق حاالت آموزش به افراد ديگر دارد. مادر گوشي را برداشته و مثلاً با کسي صحبت مي‌کند، فلاني مشتاق ديدار شما هستيم. کي تشريف مي‌آوريد؟ دلمان تنگ شده! گوشي را که قطع مي‌کند مي‌گويد: نمي‌خواهم او را ببينم. خيلي هم تنفر باطني دارد. گاهي اين تنفر باطني در تمام شئونات زندگي آدم ريشه دارد.
بنده خدايي مي‌گفت: يک خانمي داشت بچه‌اش را مي‌خواباند، گفت: بخواب مي‌خواهم قصه عمه سوسکه را برايت تعريف کنم. خاله سوسکه شنيده بوديم و عمه سوسکه نه! علت را پرسيدم و گفت: من با خواهر شوهرم مشکل دارم!! گاهي در تمام شئونات تنفر ريشه مي‌دواند. بچه‌اي که نگاه کرد و مادر را ديد، لحظه‌اي مي‌گويد: مشتاق ديدار و لحظه‌اي مي‌گويد: نمي‌خواهم ببينم. چه آموزش داد؟ منافق مي‌شود. دو رويي و دو لساني را آموزش مي‌دهد. راهکارها را هم عرض خواهيم کرد. تمام رذايل نفساني و شيطنت‌هاي شيطاني سرعت و شدت و قدرت پيدا مي‌کنند. اگر جلويش را نگيريم، شدت پيدا مي‌کند طوري که به راحتي زمين مي‌زند. يکوقت‌هايي مثل اعتياد است. اولي که معتاد مي‌شود مي‌گويد: چيزي نيست که، من فردا دلم نخواهد نمي‌کشم. ولي وقتي معتاد شد تمام زندگي و آبرو و همه چيز را مي‌گذارد به واسطه اينکه    به اعتيادش برسد. تمام رذايل اخلاقي همينطور هستند. شدت پيدا مي‌کنند. لذا مي‌فرمايد: هرچه مي‌توانيد زودتر ترمز بکشيد. نگذار تقويت شود و ريشه بدواند. آدم عادت به رذيله پيدا مي‌کند و بعد که عادت شد ترک کردنش سخت است. دو زباني، اينکه با هرکس ملاقات مي‌کند از او تعريف مي‌کند، ولي در دلش تنفر دارد. نفاق‌هايي که برايش ايجاد مي‌شود کم کم زياد مي‌شود طوري که تمام افراد نفاقش را متوجه مي‌شوند. لذا يکي از اثرات نفاق اين است که در آدم حساب باز نمي‌کند. امروز اين را مي‌گويد، دو دقيقه بعد ببين چه مي‌گويد.
من و شما کنار همديگر هستيم، العياذ بالله من مبتلا به اين مرض هستم. از شما تعريف مي‌کنم و وقتي رفتيد پشت سر شما بد مي‌گويم. آن طرفي که بد را مي‌شنود مي‌گويد: ده دقيقه ديگر پشت سر من هم همين را مي‌گويد. لذا اعتماد سلب مي‌شود و مردم دوستش ندارند. ايشان تقسيم بندي که دارد چنين است. مي‌فرمايد: هم از دايره محبت مردم خارج مي‌شود و هم از دايره محبت خدا خارج مي‌شود. خاصيت نفاق اين است. مراتب و درجاتي دارد. مثال تخم مرغ دزد و شتر دزد که گفتم. اولاً زياد مي‌شود و در ظاهر خود شيطان نسبت به حضرت آدم و حوا(ع) براي آنها قسم خورد، «وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ‏ النَّاصِحِينَ» (اعراف/21) اول گفت: من مي‌خواهم نصيحت کننده باشم. وقتي ترغيب به گول خوردن را ايجاد کرد، ولي در واقع بيشترين شر را براي حضرت آدم و حوا مي‌خواست. خودش را ناصح معرفي کرد براي اينکه به هدفش برسد. در يک مغازه مي‌روي و مي‌خواهي پيراهن بخري. فروشنده لباسي را به شما مي‌دهد که با رنگ پوست شما تناسب ندارد و بعد تعريف مي‌کند که چقدر به شما مي‌آيد! اما همين فروشنده بعد که در خيابان شما را مي‌بيند، مي‌گويد: نگاه کن چه پوشيده است!! هدفش چيز ديگري است. حرفش با دلش نمي‌خواند. لذا حضرت امام مي‌فرمايد: صورت آدمي که به اين حالت است صورت خود شيطان است، چون اول منافق خود شيطان بود. عدو مبين است. دشمن آشکار است. اما با نفاق توانست اين را بپوشاند و بگويد: من ناصح هستم و نسبت به نصحش عمل شد. اگر انسان جلوگيري نکند پيش رونده است. حضرت امام مي‌فرمايد: گاهي نفاق در دين خداست. گاهي نفاق در ملکات حسنه و فضايل اخلاقي است. يک شکلي دارد خودش را نشان مي‌دهد و فيلم بازي مي‌کند. زهد دارد، زهد عملي دارد، نگاه مي‌کني نسبت به دنيا و مظاهر دنيا خيلي خودش را نگه مي‌دارد اما زهد دارد که از او تعريف کنند. يعني حضرت امام مي‌فرمايند: زهد در دنيا براي دنيا، زهد براي دنيا ابزار است. هدف چيز ديگري است منتهي ابزارش چيست؟ يک نفر پول و کاسبي‌اش اين است که با مورد الف کاسبي مي‌کند، يکي با زهدش کاسبي مي‌کند. او مي‌خواهد پول جلب کند و اين مي‌خواهد شهرت جلب کند.
شخص عارف نمايي با فرزندش به محضر پادشاهي آمدند. غذا آوردند و خيلي کم غذا خورد. موقع نماز که شد خيلي زياد نماز خواند. وقتي به خانه رفتند به پسرش گفت: مقداري غذا بياور خيلي گرسنه هستم! گفت: پدر نمازت را هم قضا کن که چيزي نخواندي که به کارت بيايد. خواستي ثابت کني من اين هستم، غذا را هم کم خوردي که ثابت کني زاهد هستم. اولين مرحله نفاق اين است که آدم خودش با خدا دو رو باشد. عمليات عبادي، لذا مي‌گويد: اولين صفت منافقين کسالت در نماز است. تا وقتي کنار ديگران است براي نماز شور و شوق دارد، الله اکبر! خودش که تنهاست مثل نوک زدن کلاغ به زمين است. در راه حل‌ها حضرت امام مي‌فرمايد: اولين راه حل نفاق اين است که خودت را در عالم در محضر خدا احساس کني و با خدا رو راست باشي و بداني که مي‌بيند. خدا را نمي‌شود گل زد. باورت شود که همه عالم را اگر گول زدي، خدا را گول نمي‌تواني بزني. لذا عرفا و بزرگان يکي از مراتب عرفان را مي‌گويند دائماً خودت را در محضر خدا ببيني، اگر چنين شد فکر نفاق هم به ذهنت نمي‌آيد. فکر نفاق يعني مي‌شود دو رو داشت، اينجا يک طور بود بدون اينکه طرف بفهمد طور ديگري باشد. اين طرف را خدا بگير. مي‌شود بدون اينکه خدا بفهمد کاري کرد؟ اصلاً. اگر بداني خداوند ناظر است و تو در محضر خدا هستي اين را اولين راه حل مي‌دانند. دائم خودت را در محضر خدا بدان.
ما يک اشکالي داريم که يک جهته توجه مي‌کنيم. خدا که اينطور نيست، من روي دستم را ببينم يا جاي ديگر را ببينم، اما خدا همه جا برايش واضح است. زمان‌بردار و مکان‌بردار نيست. همه اشکالات و شبهات الهي را خواستيد حل کنيد بگوييد: خدا انسان نيست، ماده نيست. اينقدر شبهات حل مي‌شود، اينقدر اشکالات و رذايل اخلاقي حل مي‌شود. اينطور نيست که نگاه خدا به من وقتي دارد به عبادت من نگاه مي‌کند از «ما تُخْفِي‏ الصُّدُورُ» (غافر/19) خبر نداشته باشد، از چيزي که در قلب من است خبر نداشته باشد. من نوع عبادتم، نوع اظهارم براي مردم مي‌تواند آنها را گول بزند. خيلي جاها مي‌تواند قوي‌تر هم باشد. لذا امور عاديه و متعارفات عرفي هم مي‌شود اين حالت نفاق و دو رويي باشد. اظهار علاقه زياد مي‌کني در حالي که از آن تنفر داري. چه کار کنيم؟ اولاً حس نفرت را بايد از درون قلب پاک کرد. بنا بر اين نيست، لازم نيست اظهار علاقه را پاک کني، اظهار نفرت را پاک کن. اين هم بنده خداست. من هم تکليف نسبت به او دارم. نفرت در دل آدم خيلي بد است. اين را حذف کن! ظاهر و باطنم يکي باشد، اگر باطنم بد است ظاهرم را هم بد کنم؟ از اين طرف تلاش مي‌کنيم، خرابش مي‌کنيم. باطنت را درست کن. در ظاهرت دروغ نگو. از نشانه‌هاي عقل سکوت است. خيلي هم آدم نبايد حراف باشد چه بسا آدمي که زياد سخن مي‌گويد خطايش هم بيشتر است. کثرت تکلم را با کثرت خطا موازي گرفتن و همراه گرفتن. ايشان مي‌فرمايد: يکي اسباب رسوايي نزد خلق خدا پيش مي‌آيد، چون همه جا نمي‌تواند نفاقش را رعايت کند. بالاخره رسوا مي‌شود. در اينجا انجام داد و در جاي ديگر نمي‌تواند انجام بدهد. سنش عوض شد، قدرت در نفاقش کم شد. رسوا مي‌شود، قاعده هستي هم اين است که خدا منافق را رسوا مي‌کند. مجاهدين انقلاب آخر سر به کجا رسيدند؟ چطور رسوا شدند؟ تا کمر جلوي صدام خم شدند.
شريعتي: آنها در چه مرتبه‌اي از نفاق هستند؟
حاج آقاي سعيدي: دنيا پرستي و ادعاي خدا دوستي، فقط دنيا شد و خودشان. من هستم و من مرجع هستم. به ما مراجعه کنيد. غير من کافر و ملحد است. غير من مستحق مرگ است. خيلي از علما و بسيجيان ما را اينها شهيد کردند. ترورهايي که انجام شد. الآن هم مزدور شدند. چقدر در جنگ خيانت کردند و شستشوي ذهني که افرادشان را مي‌دادند. وقتي شيطان نسبت به ياران خودش مي‌رسد کمکشان مي‌کند. در نفاق و کثيفي بيشتر فرد مي‌برد. شيطان در صفاتش دارد که من هيچوقت قانع نمي‌شوم. يک وقت ما قانع مي‌شويم، يک ظرف کباب هم بگذارند نمي‌تواني بيشتر بخوري. اما او قانع نيست و حريص است نسبت به گمراهي. مي‌گويد: زماني از انسان دست مي‌کشم که جان به گلويش برسد. يعني تا لحظه آخر اميدوار است من اين را برمي‌گردانم. در نفاق نمي‌گويد: حالا در اين مقدار بسنده مي‌کنيم و سراغ يک نفر ديگر مي‌رويم. مي‌گويد: در اين بدتر و آلوده‌ترش مي‌کنم. پناه بر خدا! از آن طرف به شدت مي‌کشد. باز حضرت امام مي‌فرمايد: در مسأله علاج نفاق اين دو رويي، اثراتش را ببين! تفکر در اثرات، بي آبرويت مي‌کند و تو را آدم سبکي جلوه مي‌دهد. در نزد خودت اولاً و در نزد ديگران ثانياً، باز ايشان مي‌فرمايد: بين مردم طرد مي‌شوي و تو را دوست ندارند. يک ماشيني را هي گاز مي‌دهي و نمي‌رود، ترمز دستي بالاست! اين ماشين يک جايش ايراد دارد، نفي کمال مي‌کند. نفاق اگر افتاد در تمام کمالات اثر گذار است و روحيه‌ات دو رو مي‌شود، چون صدق مثل يک کشتي پيش رونده است، مثل يک موتور عالي است. با برهان صداقت جلو رفتي پيروز هستي، اما نفاق بر عليه صدق، گاهي ريشه نفاق را دروغ مي‌گويند، اميرالمؤمنين در ميزان الحکمه اشاره مي‌فرمايند که ريشه‌اش دروغ است. منتهي اين دروغ را گاهي به خودت مي‌گويي که من بالاتر هستم، گاهي به ديگران مي‌گويي و تبليغ مي‌کني و اين باعث مي‌شود جهت جلو رفتن کمالات نفساني، مي‌گويي: چرا عبادتم مزه ندارد؟ چرا پيش نمي‌روم و مسأله شرعي و عبادي را مي‌گويند آدم بايد پرواز کند، چرا من بال‌هايم بسته است؟ دو رويي تو را بسته است.
باز ايشان مي‌فرمايد: از جانب خدا طرد مي‌شوي. خدا هم دوستت ندارد و از چشم خدا مي‌افتي. شروع مي‌کند از دروغ کوچک به دروغ بزرگ رسيدن. حضرت مي‌فرمايد: نگاه کن ببين تا به حال نفاق حسني براي تو داشته است؟ ايشان مي‌فرمايد در مرحله عمل چه کنيم؟ 1- مراقبت در حرکات و سکنات و گفتارمان داشته باشيم. مراقبت يعني قبل از حرف زدن فکر کنيم. فکر کن و ببين واقعيت اينطور هست يا نيست. يکوقت آدم نمي‌خواهد، تعارف‌هاي الکي که مي‌کنيم، احترام سر جاي خود، افراط و تفريط نداشته باشيم. بنده خدايي دم در خانه ايستاده بود، يک نفر با اسبي رد مي‌شد. گفت: بفرماييد منزل! اين سريع از اسب پايين پريد و گفت: طناب اسبم را کجا ببندم؟ گفت: بزن نوک زبان من که به تو تعارف کردم! چرا آدم يک چيزي بگويد که تمام مدتي که طرف در منزل او دارد صحبت مي‌کند بگويد: خدايا کي مي‌شود بيرون برود؟ يکوقت آدم تعارفاتي که جزء ادب است با دلش درست مي‌کند. خدايا، دلم را آرام مي‌کنم، براي اينکه امشب بمانند. خودم را حاضر مي‌کنم نه اينکه از آن طرف نفاق داشته باشم. نفاق در اعلي درجه‌اش خيلي سنگين‌تر است ولي از اينجا به بعد جلويش را بگيريم که لسان ما عادت به صدق کند و بعد آنوقت بفرماييد ما را هم طرف مي‌فهمد دروغ مي‌گوييم و اين برايش تلخ است. اينکه تعارف مرا قبول کند و حرف مرا قبول مي‌کند، دائم نگران هستم که خدايا نفهمد دروغ مي‌گويم. از زندگي لذت نمي‌بري! صداقت اينقدر شيرين است و آرامش دارد که امتحان کني دست از آن برنمي‌داري.
باز حضرت امام مي‌فرمايند: بر خلاف نفست    حرکت کن که در مسأله نفاق در تو طمع نکند. چيزهايي که از تو مي‌خواهد، بگو: قرار نيست آنطوري که تو مي‌خواهي باشد. قرار است آنطور که من مي‌خواهم باشد. من آدم هستم و دست خودم هست، فرمان دست خودم است نه دست تو نفس أماره! ايشان مي‌فرمايد: بر خلافش عمل کن و سيرابش نکن. نگذار غذا بخورد و پرورش پيدا کند، ضعيف نگهش دار. خطبه متقين اميرالمؤمنين به همّام مي‌گويد، حضرت مي‌فرمايد: اهل تقوا کساني هستند که نفسشان را پرورش نمي‌دهند، غذا نمي‌دهند و ضعيف نگه مي‌دارند، نفسشان را زير دست خودشان مهار مي‌کنند. اگر نفس را پرورش دادي، ساکت نمي‌نشيند، مي‌گويد: اينجا يکي از جاهايي است که مي‌خواهم مردم از من تعريف کنند. براي اين تعريف مجبور هستم دو رويي داشته باشم، من آدم زاهدي نيستم، ولي اداي زهد را درمي‌آورم. من آدم عابدي نيستم ولي اداي عبادت را درمي‌آورم. اداي آدم خوب را درمي‌آورم. هدفم جلب تعريف ديگران است.
راه حل بعدي اصلاح ظاهر و باطن است. تطبيق ظاهر و باطن به معناي منفي که گفتم، حالا باطن من خراب است بيايم يک فرقه‌هايي که ملامتي است و هيچکدام هم شرعي نيست. معرفت‌ها و چيزهايي که علما براي ما گفتند همه منطبق بر طريقت و شريعت ماست، همان چيزي است که اهل‌بيت به صراحت به ما گفتند. ظاهر و باطنت را اصلاح کن. صدد اين نباش که باطنم اگر نيست فعلاً ظاهرم چنين است. اصلاح ظاهر يک مسأله است. شبيه آدم‌هاي خوب و باطن شبيه آدم‌هاي خوب، دو موتوره جلو بروم. مسأله آخر توفيقٌ من الله است. از خدا بخواهم و اين يک مسأله کليدي است. اصلاً به مرز رذايل و فضايل اخلاقي که مي‌رسم، همان اول از خدا مي‌خواهم. دعاي بيستم صحيفه سجاديه، دعاي هشتم صحيفه سجاديه هم همينگونه است. «اللهم اني اعوذ بک» خدايا به تو پناه مي‌برم! از خدا مي‌خواهد، خدايا تو منشاء تمام خيرها هستي. اين هم يک خير است. خدايا تو منشأ جلوگيري از تمام شرها هستي.     خدايا يکوقت منافق نشوم. نفهمم گرفتار شدم و زماني بفهمم که کار از کار گذشته است. اگر کسي نصيحت کرد قبول کند، «ممِمَّنْ‏ يَنْصَحُهُ‏» (تحف‏العقول، ص 457) از هرکسي که نصيحتش کرد. مصاحبت ما با کسي که نفاق دارد نباشد. مصاحب و همراه خيلي تأثيرگذار است.
رانندگي مي‌کني بغل دستي مي‌گويد: تند برو زود برسيم! رانندگي‌ات عوض مي‌شود و باعجله و خطرناک رانندگي مي‌کني. از کسي که نفاق دارد فاصله بگيريد. اثر گذار است و کم کم نفاق و دورويي را براي آدم توجيه مي‌کند و يک راه موفقيت براي آدم ترسيم مي‌کند. آن زمان که آدم به تنگنا مي‌رسد و به راه حل فوري فکر مي‌کند، نفاق در ذهنش مي‌آيد. کارت راه افتاد ولي خودت راه نيافتادي. از چشم خدا و مردم افتادي. حضرت آيت الله جوادي آملي در مفاتيح الحياة، يک رابطه با خدا دارند و يک رابطه با مردم دارند. نگاه مي‌کنيد اينها را در هم تنيده تفسير مي‌کنند. رابطه آدم که با خدا خوب شد، خدا رابطه‌اش را با مردم خوب مي‌کند. رابطه آدم با مردم خراب شد، ظلم کرده است يا رابطه‌اش با خدا هم خراب مي‌شود. اينطور نيست که آدم يک عابد و زاهدي باشند، محبوب الهي باشد و منفور مردم باشد. دوره‌اي مي‌شود، آن هم يک امتحان الهي است و يکوقت يک اتفاقي مي‌افتد، يا مردم اشتباه مي‌کنند يا مسأله‌اي پيش مي‌آيد، بعد نگاه مي‌کني خدا آبرويش را حفظ مي‌کند و به او عزت مي‌دهد، سالهاي سال مي‌گذرد و هرچه مي‌گذرد قوي‌تر مي‌شود. پس توفيق از جانب خدا را فراموش نکنيم. خواست از جانب خدا!
حضرت امام باز راهکار مي‌فرمايند که خودت را فقير ببين. منافق مي‌گويد: من اين امتيازات را دارم در حالي که ندارد. اگر واقعاً فقير ديدي من هيچ امتيازي ندارم! مغازه خالي است و جنسي درونش نيست. لذا ايشان مي‌گويد: دائم با خودت تکرار کن «أَنْتُمُ‏ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّه‏» (فاطر/15) خدايا من چيزي نيستم. اين مردم که از من تعريف مي‌کنند و لطف دارند، من از تعريف آنها خوف دارم. اين در خطبه متقين حضرت علي(ع) هست. مي‌فرمايد: آدم با تقوا از تعريف ديگران مي‌ترسد.
شريعتي: حاج آقاي عابديني دائماً روي اين نکته تأکيد داشتند که عالم صدق محض است و به سمت همين صدق در حرکت است. شما که اهل نفاق هستي داري بر خلاف جهت اين جريان حرکت مي‌کني و روزي دستت رو مي‌شود.
حاج آقاي سعيدي: بعد آن روز اگر «يَوْمَ تُبْلَى‏ السَّرائِر» (طارق/9) روزي که همه آبروها مي‌رود، آن روز مي‌بيني که همه تو را مي‌شناسند و تک تک نگاهت مي‌کنند. آن روز شرمندگي است. حضرت امام مي‌فرمايد: اين زمان آدم منافق مي‌گويد: «رب ارجعوني» و فقط پاسخ کلا مي‌شنود. آبرو رفتن خيلي سخت و سنگين است. آقاي فلاني بود، اثرات نفاق اين است. گاهي اظهار کلمات توحيد مي‌کند، دعواي اسلام و دين دارد بلکه محبت و محبوبيت خدا را ادعا مي‌کند اما از هيچکدام خبري نيست. به پيغمبر اظهار محبت مي‌کند اما در دلش نفاق است و بغض نسبت به پيغمبر است. با اميرالمؤمنين همينطور است، زورش به پيغمبر نمي‌رسد، مي‌گويد: پيغمبر چه کسي را از همه بيشتر دوست داشت؟ اميرالمؤمنين را دوست داشت و آنجا نفاقش ظاهر مي‌شود و بغضش مي‌تواند ظاهر شود. آنجا هم ادعا مي‌کند «ان الحکم الا لله و ما حسبنا کتاب الله» کتاب خدا براي ما کافي است. داد که مي‌زند قرآن است ولي نوايش دشمني با اهل‌بيت است. همين است که مي‌گويند: منافقين از کفار بدتر هستند. کفار تکليفشان مشخص است و شمشير کشيده و مي‌گويد: «نحن لنا عزي و لا عزي لکم» ما بت پرست هستيم و عزي بت ماست. پيغمبر هم فرمود: مولاي ما هم خداست. يکوقت آنجا قرآن سر نيزه زده است. منافق است و قرآن بالاي نيزه است. فتنه در اثر عملکرد منافقين شکل مي‌گيرد. هرکس مثل عمروعاص طوري باشد که فتنه ايجاد کند در مقابل اميرالمؤمنين و کارش را بيشتر پيش مي‌برد. قرآن سر نيزه کردن، چون قرآن يک مقبوليتي نزد همه دارد. ما چطور با قرآن بجنگيم؟ لذا در مسير اهل بيت بودن و فرمانبرداري از ولي يعني همين، شما آنوقت مي‌فهمي نفاق چيست. منافق نمي‌تواند گولت بزند، اگر تحت ولايت ولي باشي ولي اگر چنين نبود و خودت را قاضي دانستي به راحتي مي‌لغزي. يکوقت به خودت مي‌آيي مي‌بيني جزء آنها شدي. آنقدر بچه‌هاي خوب ما اول انقلاب دچار شدند و در اين گروه‌ها رفتند، مي‌گويد: آقا فلاني حافظ قرآن است و اهل نماز و روزه است، اما نمي‌دانست باطن يک چيز ديگر است. به واسطه‌ي سادگي خودش و عدم تبعيت از ولي‌اش به اين مرض دچار شد و عملکردهاي خطرناکي داشتند. خدا همه ما را حفظ کند. کار، کار خطرناکي است. جذابيت نفساني که در نفاق است تو را بين مردم بالا مي‌برد، حواسم باشد من مي‌خواهم عمل خطاي خودم را توجيه کنم و اگر شدت در توجيه پيش آمد خودم هم باور مي‌کنم. واي به زماني که فتنه نفس در اثر نفاق پيش آمد. «وَ إِذا خَلَوْا إِلى‏ شَياطِينِهِمْ‏ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُن‏» (بقره/14) وقتي آمدند با شياطينشان تنها شدند، مي‌گويند: ما با شما هستيم. کم کم شيطنت ذاتشان مي‌شود. آنوقت نفاق از اينها جدا شدني نيست. خدايا در هر مرحله‌اي گرفتار هستيم، در همين‌جا به برکت رواياتي که خوانديم، نفاق را از ممکلت ما، همه ما، در گفتار ما، از زبان همه دور کن.
شريعتي: يک روايت صلوات از نبي مکرم اسلام بخوانيم، حضرت فرمودند: «ارْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ بِالصَّلاةِ عَلَيَّ فَإِنَّهَا تَذْهَبُ بِالنِّفَاقِ‏» (كافي، ج 2، ص 493) هروقت بر من صلوات مي‌فرستيد بلند صلوات بفرستيد که نفاق را ريشه کن مي‌کند. انشاءالله با خودمان، با خداي متعال و اهل‌بيت رو راست باشيم و هيچ رگه‌اي از نفاق در وجود ما شکل نگيرد. اين هفته قرار هست از عارف بالحق، حضرت آيت الله سيد علي آقاي قاضي مطالبي را بشنويم. امروز صفحه 503 قرآن کريم، آيات 6 تا 14 سوره مبارکه احقاف را تلاوت خواهيم کرد.
«وَ إِذا حُشِرَ النَّاسُ‏ كانُوا لَهُمْ أَعْداءً وَ كانُوا بِعِبادَتِهِمْ كافِرِينَ «6» وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ هذا سِحْرٌ مُبِينٌ «7» أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَلا تَمْلِكُونَ لِي مِنَ اللَّهِ شَيْئاً هُوَ أَعْلَمُ بِما تُفِيضُونَ فِيهِ كَفى‏ بِهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ «8» قُلْ ما كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَ ما أَدْرِي ما يُفْعَلُ بِي وَ لا بِكُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما يُوحى‏ إِلَيَّ وَ ما أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ مُبِينٌ «9» قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ كَفَرْتُمْ بِهِ وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ عَلى‏ مِثْلِهِ فَآمَنَ وَ اسْتَكْبَرْتُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ «10» وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا لَوْ كانَ خَيْراً ما سَبَقُونا إِلَيْهِ وَ إِذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هذا إِفْكٌ قَدِيمٌ «11» وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى‏ إِماماً وَ رَحْمَةً وَ هذا كِتابٌ مُصَدِّقٌ لِساناً عَرَبِيًّا لِيُنْذِرَ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ بُشْرى‏ لِلْمُحْسِنِينَ «12» إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ «13» أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ «14»
ترجمه: و آنگاه كه مردم محشور شوند، آنها دشمن‏شان خواهند بود و عبادتشان را انكار خواهند كرد. و هرگاه آيات روشنگر ما بر آنان خوانده شود، كسانى كه كفر ورزيدند، در باره حقى كه برايشان آمده، گويند: اين سحر آشكار است. يا اين‏كه مى‏گويند: (آنچه را پيامبر آورده) افتراست. بگو: اگر من آن را بافته و دروغ (به خدا) بسته باشم، (در آن هنگام) شما در برابر قهر خداوند نمى‏توانيد از من دفاع كنيد. خداوند به آنچه در آن وارد مى‏شويد (و به گفتگو و جدال مى‏پردازيد) آگاه‏تر است. براى گواه بودن ميان من و شما خداوند كافى است و اوست بسيار آمرزنده و مهربان. بگو: من در ميان پيامبران، بى‏سابقه نيستم و نمى‏دانم با من و شما چگونه عمل خواهد شد و جز آنچه به من وحى مى‏شود از چيز ديگرى پيروى نمى‏كنم و من جز هشدار دهنده‏اى آشكار نيستم. بگو: اگر (اين قرآن) از نزد خدا باشد و شما به آن كفر ورزيد، در حالى كه گواهى از بنى‏اسرائيل، بر همانند آن (يعنى تورات) گواهى داده و ايمان آورده، ولى شما (همچنان) تكبّر ورزيده‏ايد، آيا (عاقبت كار را) ديده‏ايد؟ همانا خداوند قوم ستمگر را هدايت نمى‏كند. و كسانى كه كفر ورزيدند، درباره كسانى كه ايمان آورده‏اند، گويند: اگر (اسلام) خوب بود، آنان در پذيرفتن آن بر ما سبقت نمى‏گرفتند. و چون خود هدايت نيافتند، به زودى خواهند گفت: اين دروغى سابقه‏دار است. و پيش از قرآن، كتاب موسى امام و رحمت بود و اين كتاب كه به زبان عربى است، تصديق كننده (كتاب‏هاى آسمانى) است تا به ظالمان هشدار دهد و براى نيكوكاران بشارت باشد. همانا كسانى كه گفتند: پروردگار ما تنها خداست، سپس (بر ايمان و گفته خود) پايدارى كردند، هيچ بيمى بر آنان نيست و اندوهگين نخواهند شد. آنان به خاطر آنچه (از كارهاى نيك) انجام مى‏دادند، اهل بهشتند و در آن جاودانه خواهند ماند.
شريعتي: قرار هست از حضرت آيت الله سيد علي آقاي قاضي براي ما بفرمايند و اشاره قرآني امروز را بشنويم.
حاج آقاي سعيدي: «إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ» کساني که گفتند: خداي ما، پروردگار ما اما استقامت کردند. ادعاي در خدا پرستي يک مسأله است و استقامت در مسير يک مسأله است. اگر پيش آمد ديگر ترسي نيست. ديگر حزني در دنيا نيست. انشاءالله به برکت اين آيه خداوند ما را اهل استقامت در دين قرار بدهد. يک نقلي هست علامه طباطبايي(ره) در مورد ايشان فرمودند که ايشان به من توصيه کردند، دنيا مي‌خواهي نماز شب و آخرت مي‌خواهي نماز شب. ايشان فوق العاده بودند و عرفانشان بر مبناي طريقت و شريعت بود و مستحبات را بسيار مقيد بودند. پرهيز از مکروهات را بسيار مقيد بودند. از شاگردان ايشان مي‌شود فهميد چه شخصيت فوق العاده‌اي بودند. مرحوم آخوند خراساني و ملا حسين قلي همداني، در فقه در حد اجتهاد بلکه بالاتر بودند. در حد مرجعيت بودند و فوق العاده مقيد به مسائل شرعي بودند و از شاگردان ايشان علامه طباطبايي (ره) بودند. مرحوم آيت الله خويي، آيت الله کشميري، مرحوم آيت الله بهجت و خيلي از بزرگواران ديگر بودند که بدانيم اينها در زمان بعد از حياتشان هم دستشان باز است. انشاءالله خداوند رحمي که به واسطه آنها به ما مي‌کند شامل حال همه ما شود.
شريعتي: ايشان تأکيد ويژه روي نماز شب داشتند. اگر ممکن است دستور نماز شب را هم براي دوستان بيان کنيد.
حاج آقاي سعيدي: يک هشت رکعت دارد، چهار تا دو رکعت که مثل نماز صبح است، دو رکعت دارد که نماز شفع است و يک رکعت هم نماز وتر است. به هر نحو و اقل هم مي‌توانيم بخوانيم. هرطور مي‌توانيد، نشسته، غافل نشويد.
شريعتي: کتاب «عطش» سير توحيدي حضرت آيت الله سيد علي آقاي قاضي که دوستان مي‌توانند تهيه بکنند و از توصيه‌هاي اخلاقي ايشان بهره‌مند شوند. هروقت که به علماي اينچنين مي‌رسيم احساس مي‌کنم عالمي از نو ببايد ساخت از نو آدمي! انشاءالله همه مهمان سفره اهل‌بيت باشند و همه ما مشمول شفاعت آنها. دعا بفرماييد و آمين بگوييم.
حاج آقاي سعيدي: اللهم عجل لوليک الفرج، حضرت امام دعايي دارند مي‌فرمايند: خدايا ما را از اين خواب طولاني بيدار کن و از مستي و بي‌خودي هوشيار فرما. دل ما را به نور ايمان صفا بده و به حال ما ترحم فرما.
شريعتي: «والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين»

ارسال دیدگاه


ارسال

جهت مشاهده دیدگاه های کاربران کلیک نمایید

دیدگاه ها