برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: راههاي رسيدن به آرامش و هدفهاي متعالي
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عباسي ولدي
تاريخ پخش: 22-05-99
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
نه فقط براي اين ايام که هميشه «الحمدلله الذي جعلنا من المتمسکين بولايه اميرالمؤمنين و الائمه المعصومين» سلام ميکنم به همه دوستان عزيزم، بينندگان خوب و نازنينمان، انشاءالله هرجا هستيد خداي متعال پشت و پناه شما باشد.
از قديم و نديم ميگويند دست بالاي دست بسيار است
دست بالاي دستها اما دست مشکل گشاي کرار است
به سمت خداي امروز خيلي خوش آمديد. حاج آقاي عباسي سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عباسي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد، بنده هم عرض سلام و ادب دارم خدمت همه بينندگان عزيز، خدا را شکر که ما را از دوستداران اميرالمؤمنين قرار داد، انشاءالله اسم ما را جزء شيعيان خالص حضرت بنويسند.
شريعتي: الهي آمين، هفته گذشته اشاره کرديد انسان اگر هدفش الهي باشد براي گام برداشتن به سوي آن هدف متعالي يکسري بايدها و نبايدها را رعايت کند و در چهارچوبهايي قدم بگذارد، ادامه بحث امروز را ميشنويم.
حاج آقاي عباسي: گفتيم اگر هدف خدا باشد خانواده بهترين جا براي رسيدن به خداست. اگر کسي دنبال معنويت است اگر خانواده را از مسير معنويت منها کند، متوجه نشده معنويت يعني چه. فکر نکنم کسي باشي که آرزو نداشته باشد اهل سير و سلوک باشد. اما انگار تعداد کساني که خودشان را قابل نميدانند در مسير سير و سلوک بيافتند، کم نيست. سير و سلوک را براي از ما بهتران ميدانند. زماني که تازه پا به سن جواني گذاشته بودم، سؤالي هميشه ذهن مرا درگير ميکرد. چرا خيلي از آدمها اسم سير و سلوک و معنويت را ميشنوند، خودشان را مخاطب حساب نميکنند. خودشان را تماشاچي سير و سلوک حساب ميکنند. بعضي از ما عادت کرديم به تماشاچي بودن و به به گفتن. هنوز هم دنبال پاسخ اين سؤال هستم. در طول اين سالها احساس کردم بعضي موانع وجود دارد در ذهنيت ما نسبت به سير و سلوک که اجازه نميدهد ما خودمان را قابل بدانيم در اين مسير بيافتيم و تماشاچي نباشيم.
يکي از موانع اين است که بعضي احساس ميکنند سير و سلوک سخت است و کار هرکسي نيست. فکر ميکنند سير و سلوک با انجام کارهاي غير عادي اتفاق ميافتد. نسخه پيچيدهاي که ذکر و اعمال آنچناني دارد. نکته سوم اين است که فکر ميکنند حتماً بايد با سير و سلوک غير عادي شوند. چند وقت خودش را به رياضت ميزند و هي ميخواهد صورتهاي برزخي ببيند. ويژگي بعدي اين است که فکر ميکنند از همان اول بايد يک استاد خصوصي مثل آيت الله بهجت دستشان را بگيرد. هرکدام از اين ويژگيها به تنهايي باعث ميشود خيليها ترجيح بدهند تماشاچي باشند تا سالک، نگاه بکنند تا راه بروند. چرا اين را گفتم؟ خواستم بگويم اگر ما به معنويت آنطور که اهلبيت گفتند نگاه کنيم سير و سلوک به معناي واقعي خودش، سير الي الله، رسيدن به قرب الهي و نزديکترين درجات قرب، همنشين شدن با اولياي الهي در دنيا و آخرت، مسيرش نقد و دم دست در دل خانواده است. ما اگر نگاه بکنيم به دستوراتي که اهلبيت گفتند که عرفان و سير و سلوک چيزي جز دستورات قرآن و اهلبيت نيست، هر دکاني کنار دکان اهلبيت و قرآن است بدانيد باطل است. نسخه سير و سلوک الي الله و قرب به خدا را فقط قرآن و اهلبيت ميپيچند.
يکسري از ارکان سير و سلوک در متن خانواده به صورت دائم در اختيار ماست که اگر طالب صادق باشند، دم دست او هست. در صورتي که باور داشته باشد سير و سلوک همان است که خدا و اهلبيت گفتند. در اين برنامه ميخواهم درباره بعضي مصاديق و کارهايي که پايه و رکن سير و سلوک است صحبت کنم با اتکا به معارف نوراني اهلبيت(ع). هم دم دست است و معمولاً هم تکرار ميشود. ميخواهيم سير کنيم به سمت خدا و به خدا برسيم. يکي از ارکان و پايههاي سير و سلوک برّ و نيکي به والدين است. آنهايي که فکر ميکنند با کارهاي غير عادي بايد به خدا برسند، متوجه نشدند نسخه قرآن و اهلبيت چيست. گاهي کسي ميگويد: ميخواهم سير و سلوک داشته باشم، ميگويم: به پدر و مادرت نيکي کن. ميگويد: باشد، در دبستان هم ميگفتند: «و بالوالدين احسانا». در کافي شريف جلد دو صفحه 161 هست، چه کساني طالب صادق هستند؟ دنبال اين هستند که محبوب دل امامشان شوند؟ عمار بن حيان ميگويد: خدمت امام صادق رسيدم و از نيکي پسرم اسماعيل نسبت به خودم حرف زدم. پسرم خيلي به من نيکي ميکند. حضرت فرمودند: من اسماعيل تو را دوست داشتم ولي حالا که گفتي بيشتر دوستش دارم. محبت من به اسماعيلت بيشتر شد. امام صادق(ع) دليل اينکه چرا محبتش به اسماعيل بيشتر شد را ميگويد. در سير و سلوک هيچ چيز بالاتر از اين نيست که امام بگويد: من اين را دوست دارم. محبت امام به بنده، تجلي محبت خدا به بنده هست. حضرت فرمودند: رسول خدا يک خواهر رضاعي داشتند، اين خواهر رضاعي نزد رسول خدا آمدند، «فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهَا سُرَّ بِهَا» وقتي حضرت به اين خواهر رضاعي نگاه کردند، خوشحال شد. مگر امام زمان(ع) عين صفات رسول خدا را ندارد؟ به محضر امام رسيديم دوست نداريم امام ما را نگاه کرد، گل از گلش بشکافد؟ «وَ بَسَطَ لَهَا مِلْحَفَتَهُ» پيامبر ملحفه خود را براي خواهر رضاعيشان انداختند. من اگر دست امامم به جايي خورده باشد تا ابد آنجا را ميبوسم به عشق اينکه متبرک شده است. «فَأَجْلَسَهَا عَلَيْهَا» او را روي ملحفهي خود نشاندند. «ثُمَّ أَقْبَلَ يُحَدِّثُهَا»شروع به گفتگو کردند، چشم در چشم با هم حرف زدند. «وَ يَضْحَكُ فِي وَجهها» وقتي حرف ميزدند در صورتشان لبخند ميزدند.
پيغمبر خدا با ديدنش خوشحال ميشود، ملحفه پيغمبر زيراندازش ميشود، چشم در چشم پيغمبر حرف ميزند و با لبخند نگاهش ميکند. خواهر رضاعي بلند شد رفت و بعد برادرش آمد. اصحاب ديدند آنطور که پيغمبر با خواهرش برخورد کرد با برادرش برخورد نکرد. برايشان سؤال شد، آمد گفتند: او يک خانم بود، اين يک آقا است. آنطور که با خواهر برخورد کردي با برادر برخورد نکردي؟ «لِأَنَّهَا كَانَتْ أَبَرَّ بِأَبَوَيْهَا مِنْهُ» چون آن خواهر بيشتر از اين برادر به پدر و مادرش نيکي ميکرد. او بيشتر نيکي ميکرد براي همين محبتش در دل من بيشتر است. چقدر زمينه نيکي وجود دارد؟ در روايت داريم يونس بن ضبيان از امام صادق نقل ميکند، موسي بن عمران داشت با خدا مناجات ميکرد، پردهها کنار رفت ديد عرش خدا بر يک مردي سايه انداخته است. پرسيد: «يَا رَبِ مَنْ هَذَا الَّذِي قَدْ أَظَلَّهُ عَرْشُكَ» خدايا اين کيست که عرش تو بر او سايه افکنده است؟ جواب آمد «فَقَالَ هَذَا كَانَ بَارّاً بِوَالِدَيْهِ وَ لَمْ يَمْشِ بِالنَّمِيمَةِ»اين دو ويژگي داشت. اهل نيکي به پدر و مادر بود و سخنچيني نميکرد.
رسول خدا(ص) فرمودند: «سَيِّدُ الْأَبْرَارِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ رَجُلٌ بَرَّ وَالِدَيْهِ بَعْدَ مَوْتِهِمَا» ابرار در قيامت، اهل نيکي محشور ميشوند. آقا و سرورشان کيست؟ کسي که بعد از مرگ پدر و مادرش به آنها نيکي ميکند. کساني که پدر و مادرتان از دنيا رفته، نگوييد: از دنيا رفتند. الآن فرصت داري براي سيد الابرار شدن. محمد بن مسلم از امام باقر(ع) نقل ميکند که حضرت فرمود: گاهي ميشود بنده وقتي پدر و مادر زنده هستند در فهرست سفيد نيکي کنندگان به والدين نامش نوشته شود. «إِنَّ الْعَبْدَ لَيَكُونُ بَارّاً بِوَالِدَيْهِ فِي حَيَاتِهِمَا ثُمَ يَمُوتَانِ فَلَا يَقْضِي عَنْهُمَا الدَّيْنَ» پدر و مادر از دنيا ميروند، دين اينها را ادا نميکند. بچه ميداند اينها خمس بدهکار بودند، زکات بدهکار بودند. ميگويد: به من ربطي ندارد. «وَ لَا يَسْتَغْفِرُ لَهُمَا» براي اينها استغفار نميکند! «فَيَكْتُبُهُ اللَّهُ عَاقّاً» خدا اين را جزء فهرست سياه عاق والدين مينويسد. گاهي در زندگي پدر و مادر اين در فهرست سياه عاق والدين است، بعد پدر و مادر از دنيا ميروند در حالي که اين عاق بوده و آنها از دنيا رفتند. پشيمان ميشود و پدر و مادر را از دست ميدهد و ميگويد: چقدر اينها را اذيت کردم. دينشان را ادا ميکند «وَ إِنَّهُ لَيَكُونُ فِي حَيَاتِهِمَا غَيْرَ بَارٍّ لَهُمَا فَإِذَا مَاتَا قَضَى عَنْهُمَا الدَّيْنَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمَا» برايشان استغفار ميکند و خدا اسم او را جزء فهرست سفيد نيکي کنندگان مينويسد. «فَيَكْتُبُهُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بَارّاً» امام سجاد در دعاي 24 صحيفه سجاديه که دعاي فرزند براي پدر و مادر است، دعاي 25 دعاي پدر و مادر در حق فرزند است. يکجايي حضرت ميفرمايد: خدايا کاري کن با من که من ياد پدر و مادرم، در لحظهاي از لحظات شبانهروز، در لحظهاي از لحظات روز، بعد از نمازهايم هيچوقت فراموششان نکنم. دائم الذکر باشم. نيکي به پدر و مادر بسيار مهم است. خدمت، محبت، احترام، اينها قاعدههاي برّ و نيکي به پدر و مادر است.
گذشت و مدارا؛ کسي ميخواهد سير و سلوک داشته باشد. امام باقر(ع) از قول پدرانشان نقل کردند، وقتي روز قيامت برپا ميشود، يک منادي ندا ميدهد طوري که به گوش اولين و آخرين آدمهايي که در قيامت هستند، ميرسد. فرياد ميزند و ميگويد: «أين اهل الفضل» اهل فضل کجا هستند؟ يک عدهاي از مردم بلند ميشوند، ملائکه به استقبالشان ميروند. سؤال ميکنند فضلي که شما به آن آراسته شديد چيست؟ ميگويند: «كُنَّا يُجْهَلُ عَلَيْنَا فِي الدُّنْيَا فَنَتَحَمَّلُ وَ يُسَاءُ إِلَيْنَا فَنَعْفُو» ما دو ويژگي داشتيم، با ما با جهالت و ناداني برخورد ميشد ولي ما تحمل ميکرديم. به ما بدي ميشد و ما ميگذشتيم. وقتي فرشتهها ميپرسند و اينها جواب ميدهند. «قَالَ فَيُنَادِي مُنَادٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ صَدَقَ عِبَادِي خَلُّوا سَبِيلَهُمْ» منادي از طرف خدا ندا ميدهد: اينها راست ميگويند، راهشان را باز کنيد. «لِيَدْخُلُوا الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسَابٍ» به غير حساب وارد بهشت شوند. گذشت و مدارا در زندگي ما چقدر هست؟ ما دائم بايد مدارا کنيم و گذشت کنيم. اينها همه فرصتهاي خداست. پدر پير دارد، مادر پير دارد، پيري براي همه هست. خلق و خوهايي ميآيد، مدارا کن. بچه پنج شش ساله هست، با او مدارا کن، شيطنت ميکند تحمل کن. زن و شوهر اختلاف دارند، مدارا کن و گذشت کن.
طرف ميگويد: من براي اينکه سير و سلوک داشته باشم چه کنم؟ ميگويم: غذايت را نصف کن. کاري کن بد مزه شود، ماکاروني دوست داري، جدا جدا بخور لذت نبري. خوابت ميآمد، کم بخواب. کم حرف بزن. قبري بکن و درونش برو. فلان ذکر چهارصد مرتبه در سجده و پانصد مرتبه در سحر، اين دستور سير و سلوکي است. بعد ميگويي: به پدر و مادرت احترام کن، اينها ديگر سير و سلوک حساب نميشود. گذشت کن، اين را سير و سلوک حساب نميکند. در کافي شريف، جلد دوم صفحه 117 آمده است، «مُدَارَاةُ النَّاسِ نِصْفُ الْإِيمَانِ» مداراي با مردم نصف ايمان است. من با همسرم، پدر و مادرم، فرزندم مدارا کنم نصف ايمان را کسب کردم. در روايت ديگر ميفرمايد: «إِنَّ فِي الرِّفْقِ الزِّيَادَةَ وَ الْبَرَكَةَ وَ مَنْ يُحْرَمِ الرِّفْقَ يُحْرَمِ الْخَيْرَ» در رفق زيادي و برکت هست. وقتي مدارا و همراهي ميکني، خدا برايت ميبارد. معرفت ميدهد و راه معنويت را باز ميکند، به فهمت برکت ميدهد، به رزقت هم برکت ميدهد، آن کسي که از رفق محروم ميشود از خير محروم شده است. سير و سلوک يعني همين، بعضي از ما اشتهاي کاذب داريم. گاهي خدا اين امتحانها را براي ما پيش ميآورد که شعار الکي نده! نيکي به پدر و مادر، گذشت، مدارا...
فرو خوردن خشم؛ چقدر زمينه عصبانيت پيش ميآيد، تک تک موقعيتهايي که در عصبانيت براي من پيش ميآيد، موقعيت رشد معنوي و سير و سلوک است. امام سجاد(ع) در کتاب کافي، جلد دوم صفحه 110 ميفرمايند: از محبوبترين راههاي رسيدن به خدا عزوجل دو جرعه است. «مِنْ أَحَبِّ السَّبِيلِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ جُرْعَتَانِ جُرْعَةُ غَيْظٍ تَرُدُّهَا بِحِلْمٍ وَ جُرْعَةُ مُصِيبَةٍ تَرُدُّهَا بِصَبْرٍ» از محبوبترين راههاي رسيدن به خدا دو جرعه است. جرعه خشمي که با حلم ما فرو ميخوري و رد ميکني و جرعه مصيبتي که با صبر آن را رد ميکني. ولايت يعني من راه را از ولي مطلق بگيرم، ولي مطلق خدا به مولاي ما اميرالمؤمنين علي(ع) توصيه ميکنند، علي! يک توصيه به تو ميکنم، مراقب باش و توجه کن. « يَا عَلِيُّ أُوصِيكَ بِوَصِيَّةٍ فَاحْفَظْهَا فَلَنْ تَزَالَ بِخَيْرٍ مَا حَفِظْتَ وَصِيَّتِي» تو دائم در خير هستي تا وقتي که به اين توصيه من گوش ميکني. «يَا عَلِيُّ مَنْ كَظَمَ غَيْظاً وَ هُوَ يَقْدِرُ عَلَى إِمْضَائِهِ» هرکسي خشمش را فرو بخورد در حالي که ميتواند بروزش بدهد، «أَعْقَبَهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَمْناً وَ إِيمَاناً يَجِدُ طَعْمَهُ» خدا در روز قيامت در پي اين کظم غيظ و فرو بردن خشم ايمان و امنيتي به او ميدهد که طعمش را احساس ميکند.
رسول خدا فرمود: «مَنْ كَظَمَ غَيْظاً وَ هُوَ قَادِرٌ عَلَى إِنْفَاذِهِ» جوانهايي که آرزوي شهادت داريد، الهي خدا شهادت در مقابل چشمان امام زمان را نصيب همه ما بکند. الهي در رکاب امام خود شهيد شويم. ولي قضا و قدر خيلي از ما نيست. راه شهادت هم بسته نيست. هرکسي خشم خود را فرو بخورد در حالي که ميتواند بروز بدهد. «وَ حَلُمَ عَنْهُ» حلم بورزد، خدا اجر شهيد به او ميدهد. «أَعْطَاهُ اللَّهُ أَجْرَ شَهِيدٍ» چقدر خدا فرصت فرو بردن خشم را ميدهد. خدا کساني را که دوست داشته باشد براي آنها فرصت فرو بردن خشم را ايجاد ميکند. يعني ميتواني عصباني شوي ولي نميشوي. خدا امتحان ميکند به خشمگين شدن آدمهايي را که دوست دارد. آن موقع که زمينه عصبانيت برايت فراهم شد، يک خرده نگاه کني، همانجا خدا هست. ميتواني داد بکشي، داد نکش و خشمت را فرو بده. فرو خوردي اجر شهيد داري.
يکي از عرفاي معاصر ميگويد: تابستان بود به شهر خودم رفتم. نماز و منبر و سخنراني و درس داشتم. روز دوم بود از قم رفته بودم، خستگي مسافرت بر تن من بود. آمدم خانه نهار خوردم و خواستم استراحت کنم. بچهها سر و صدا کردند، عصباني شدم و مادر و بچهها را دعوا کردم. يک خرده گذشت ديدم عه، چه کار کردم؟ داد زدم و عصباني شدم؟ سر مادر و بچهها؟ اينقدر به هم ريختم که شروع کردم گريه کردن، آرام نشدم. بلند شدم بيرون رفتم و ميوه و شيريني خريدم و باز هم آرام نشدم. احساس کردم زمين و آسمان بر من تنگ شده است. فرض کنيد خانم بي حجاب به عزاداري آمده، ميگوييم: وا، با اين وضع براي چه آمده مسجد عزاداري؟ ولي مثلاً من عصباني ميشوم بعد ميگويم: خدايا من تو را دوست دارم. امام حسين را دوست دارم، چرا با عصبانيت باز ميگويم امام حسين؟ زشتي اين برايم واضح نشده است. ايشان ميگويد: بلند شدم رفتم تبريز نزد آيت الله سيد محمد حسن الهي برادر علامه طباطبايي خيلي مراتب معنوي عجيبي داشتند. رفتم به من گفتند: ميخواستم يک نامهاي به اخوي، محمد حسين طباطبايي بدهم براي شما بياورد. چرا؟ چه اتفاقي افتاده خواستيد مرا با نامه در جريان بگذاريد؟ ايشان گفتند: من خدمت آقاي قاضي بودم در نجف، سفارش شما را کردم و گفتم: فرد قابلي است. ولي ايشان از شما راضي نبودند. تعجب کردم! گفتم: چطور؟ ايشان گفتند: آ سيد علي آقاي قاضي فرمود: فلاني چطور هوس رشد و معنويت دارد در حالي که با خانوادهاش اينطور برخورد ميکند؟ داستان رفتار شما با خانواده چيست؟ ايشان زبانش بند آمد و اشکش جاري شد، ماجرا را گفتم و ايشان فرمود: اينها امانت خدا در دست ما هستند و بايد حواست باشد!!!
شريعتي: امروز صفحه 497 قرآن کريم را تلاوت خواهيم کرد.
«وَ أَنْ لا تَعْلُوا عَلَى اللَّهِ إِنِّي آتِيكُمْ بِسُلْطانٍ مُبِينٍ «19» وَ إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ «20» وَ إِنْ لَمْ تُؤْمِنُوا لِي فَاعْتَزِلُونِ «21» فَدَعا رَبَّهُ أَنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ مُجْرِمُونَ «22» فَأَسْرِ بِعِبادِي لَيْلًا إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ «23» وَ اتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْواً إِنَّهُمْ جُنْدٌ مُغْرَقُونَ «24» كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ «25» وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ «26» وَ نَعْمَةٍ كانُوا فِيها فاكِهِينَ «27» كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِينَ «28» فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما كانُوا مُنْظَرِينَ «29» وَ لَقَدْ نَجَّيْنا بَنِي إِسْرائِيلَ مِنَ الْعَذابِ الْمُهِينِ «30» مِنْ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ كانَ عالِياً مِنَ الْمُسْرِفِينَ «31» وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ عَلى عِلْمٍ عَلَى الْعالَمِينَ «32»وَ آتَيْناهُمْ مِنَ الْآياتِ ما فِيهِ بَلؤُا مُبِينٌ «33» إِنَّ هؤُلاءِ لَيَقُولُونَ «34» إِنْ هِيَ إِلَّا مَوْتَتُنَا الْأُولى وَ ما نَحْنُ بِمُنْشَرِينَ «35» فَأْتُوا بِآبائِنا إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ «36» أَ هُمْ خَيْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ أَهْلَكْناهُمْ إِنَّهُمْ كانُوا مُجْرِمِينَ «37» وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ «38» ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ «39»
ترجمه آيات: و اينكه بر خداوند برترى نجوييد، همانا من برهانى آشكار براى شما آوردهام. و از اينكه مرا متهم (يا سنگسار) كنيد، به پروردگار خود و پروردگار شما پناه مىبرم. و اگر به من ايمان نمىآوريد پس (لااقل) از من كناره بگيريد. پس (چون از پذيرش دعوتش مأيوس شد) پروردگارش را خواند و (گفت:) آنان قومى گنه پيشه هستند. پس (به او گفتيم:) بندگان مرا شبانه كوچ بده، زيرا كه شما تحت تعقيب (فرعونيان) هستيد. و دريا را آرام پشت سر بگذار (و توقّع نداشته باش كه بعد از عبور شما آبها روى هم ريخته شود، آنگاه كه لشكر فرعون وارد شود، آبها روى هم ريخته خواهد شد). زيرا آنان غرق شدگانند. چه بسيار از باغها و چشمه ها و كشتها و جايگاههاى عالى و نعمتهايى كه در آنها كامياب بودند به جا گذاشتند (و رفتند). و ما اين گونه (همه را از آنان گرفتيم و) آنها را به قوم ديگر به ميراث داديم. پس نه آسمان و زمين بر آنان گريست و نه به آنان مهلتى داده شد. و همانا ما بنى اسرائيل را از آن عذاب خوار كننده نجات داديم. از (عذاب) فرعون كه مردى بزرگ طلب و از اسرافكاران بود. و همانا ما آنان را به خاطر علم بر جهانيانِ (هم زمان خود) برگزيديم. و از نشانههاى قدرت خود، آنچه را كه در آن آزمايش آشكار بود به آنان داديم. (اما چه سود) البتّه اين مشركان (زمان تو) پيوسته مىگويند: غير از اين مرگ اول ما (چيز ديگرى در كار) نيست و ما بار ديگر زنده نخواهيم شد. پس اگر شما (پيامبران) راستگو هستيد، پدران (مرده) ما را باز آوريد. آيا مشركان مكه (از نظر موقعيّت) بهترند يا قوم تبّع و ديگرانى كه قبل از آنان بودند. ما آنان را به خاطر آنكه قومى تبهكار بودند هلاك كرديم. (پس چرا اينها عبرت نمىگيرند). و ما آسمانها و زمين و آنچه را بين آنهاست به بازى نيافريديم. ما جز بر اساس حقّ آسمان و زمين را نيافريديم، ولى اكثر مشركان نمىدانند.
شريعتي: غدير پايتخت دل عاشق است و هرجا نام عشق وسط باشد، نام اميرالمؤمنين هم هست. دعا بفرماييد و آمين بگوييم.
حاج آقاي عباسي: خدايا به همه ما توفيق بده از شيعيان ناب و خالص اميرالمؤمنين علي (ع) باشيم.
شريعتي: «والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمدٍ و آله طاهرين»