برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: شرح داستان ذوالقرنين در قرآن کريم
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 22- 07- 96
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
شريعتي: «لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم» سلام ميکنم به همه شما دوستان عزيزم، خانمها و آقايان، انشاءالله حال شما خوب باشد. با سمت خدا خدمت لحظات ناب و نوراني بينندهها و شنوندههاي گرانقدرمان هستيم. در محضر حاج آقاي عابديني عزيز هستيم. سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام ميکنم به همه بينندگان و شنوندگان عزيز.
شريعتي: در جلسه گذشته قصهي ما به جناب ذوالقرنين رسيد و نکات خوبي را شنيديم، در آينه آيات و روايات و با بيان شيواي حاج آقاي عابديني بخش دوم اين بحث را امروز ميشنويم.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامتي امام زمان) انشاءالله از ياران و ياوران و بلکه سرداران حضرت باشيم.
اگر يادمان باشد بحثهايي که در ارتباط با سيره تربيتي انبياء و اولياء انجام ميدهيم، نگاهمان بر اين بود که همه اينها را به عنوان ظهورات نبي ختمي و عترت طاهرينش نگاه ميکرديم که شأني از شئون حضرات هستند و دارند يک جلوه از آنها را نمايش ميدهند. همه انبياء با همه بزرگي و کمالشان، با همه جلالت و عظمتشان همه اينها يک ظهوري از حضرات معصومين و نبي گرامي اسلام هستند. جناب ذوالقرنين هم از همين سنخ است. بحثي که در قرآن کريم در مورد ذوالقرنين داشتيم که حدود شانزده يا هجده آيه در مورد ذوالقرنين در قرآن کريم آمده است و در روايات ما او را عبد صالح ناميدند، شايد روايات شيعه ناظر بر اين است که او حتماً نبي نيست و از اولياء محسوب ميشود و خداي سبحان به او تمکن داده بود، قدرتهايي داده بود، امکاناتي داده بود و براي او کنوز و گنجهايي قرار داده بود و تواناييهايي قرار داده بود. اينها منت و اعطاي الهي به ذوالقرنين بود.
جريان ذوالقرنين در عين اينکه در قرآن کريم به سه سفر او را شناسانده، ذوالقرنين در قرآن با سه سفر شناخته شده است. اين جريان به سه سفر ذوالقرنين، بعضي جهات درونش ابهام است و معلوم ميشود خداي سبحان عمداً ابهام را در اين قرار دادند تا فقط آن جهات هدايتگرياش مقصود باشد و دنبال جزئيات سفر نباشيم. يعني عمداً دارد ما را هدايت ميکند به سمت اينکه خيلي دنبال اين جزئيات نرويم. هرچند ذهن ما عمدتاً به دنبال اين جزئيات ميگردد که اين قوم چه کساني بودند؟ کجا بودند؟ اسمشان چيست؟ يا خداي سبحان، ذوالقرنين را طوري معرفي کرده که ممکن است منطبق باشد با افراد مختلفي و احتمال انطباق با افراد مختلفي در کار باشد. اما براي قرآن کريم شخص مهم نبود و شخصيت ذوالقرنين مهم بود. اگر امکان انطباق با شخصي پيدا کرد و همه شرايط در تطبيق بود، کسي نميگويد: چرا؟ اما مهم اين نيست که بخواهيم اين را تطبيق کنيم. اگر آن شخص آنقدر بزرگوار و الهي بود و مورد تأييد خداي سبحان بود که خصوصيات ذوالقرنين براي او هم صدق ميکرد که در طول تاريخ ميخواستند براي افراد مختلف اين را تطبيق کنند. هرکدام از اينها بود عيب ندارد. منعي نيست اما مهم نيست. مهم اين است که براي آن کسي که مهم است و اثر اصلي است، اين است که اين شخصيت روشش چگونه بوده است. منش او چگونه بوده است. حالاتش از نظر خدا که براي ما اين قصه را ميگويد، چطور بوده است. حالا تاريخش زمان نوح بوده، زمان ابراهيم خليل بوده، زمان موسي کليم بوده يا زمان سليمان نبي بوده است. هرکدام از اينها براي اينها اهميت ندارد، درست است که اگر در جايي اشاره شد، از آنها استفاده ميکنيم. اگر جهت هدايتي در آن است از آن استفاده ميکنيم. اما بخواهيم تفحص تاريخي دقيق بکنيم، براي ما در نسبت قصههاي تربيتي قرآن همان مقداري که قرآن وارد شده و فرموده بايد استفاده کنيم و نکتههاي تربيتي از آن اتخاذ کنيم. لذا ابهامات فراواني از جهت تاريخي در آن هست. ولي معلوم ميشود خداي سبحان عمداً اين ابهامات را قرار داده است. وگرنه ابراهيم خليل يک شخصيت ذي وجوه نيست. در تاريخي که قرآن نقل کرده است يک شخصيت است. معلوم ميشود ابراهيم خليل پدر اسماعيل نبي و پدر اسحاق است و اينها همه در قرآن ذکر شده است و اين شخصيت کاملاً شخصاش هم معلوم است. اما بعضي از شخصيتها در قرآن طوري مطرح شده که ذي وجوه است و مطلوب قرآن بوده است.
ذوالقرنين از جهاتي هم از جهت شخصيت و هم از جهت افعالش، مثلاً اينکه در سفر به مغرب که داشت، ميگويد: جايي که خورشيد غروب ميکند. جايي که خورشيد غروب ميکند ذي وجوه است. يعني هرکس هرجا ايستاده باشد، نسبي است. کسي که الآن اين طرف است، همين که دارد برايش خورشيد غروب ميکند و غرب اين ميشود، براي ديگري شرق است و خورشيد برايش طلوع ميکند. چون زمين حرکت ميکند. معلوم ميشود گاهي ممکن است اينها رمز و نماد باشد و هم ممکن است ذي وجوه بودنش مطلوبيت داشته باشد. لذا حواسمان باشد مطابق آن چيزي که قرآن براي ما ترسيم کرده پي همان برويم. نه جلو بزنيم و نه عقب بزنيم. تابع باشيم. اگر ميخواهيم اين نکته هدايتگري خوب استفاده شود آنطور که قرآن گفته، تا جايي که رمزگونه است، ما هم اگر توانستيم به قراين خود قرآن رمز را گشوده کنيم و باز شود، عيبي ندارد با قرينه خود قرآن، اما با ادلهاي که ممکن است انسان ابتدا خوشش بيايد، سخت ميشود. متأسفانه روايات جعلي اينجا زياد است. چون از قصصي بوده که يهود به آن خيلي اعتنا داشتند. چند قصه هست که معما گونه هست. يهود در جاهايي که معما گونه است خيلي دستش باز و اثر گذار است. دنبال اين بوده که اينها را به نحوي پرورش بدهد. مرحوم علامه طباطبايي در الميزان به صراحت اشاره ميکند که روايتي که در مورد ذوالقرنين است بعضياش کاملاً از يهوديهايي بوده که تازه مسلمان شده بودند و جزء قصاصين بودند و اينها آمدند اين را توسعه دادند.
در اين نگاه بايد حواسمان را جمع کنيم از حيطهي قرآن و ظواهر قرآنيه خارج نشويم. هرچند ممکن است نکات زيبا و زيادي کنار اين مسأله باشد. در بعضي رواياتي که راويانش قطعاً مورد قبول نيستند، نکات قشنگي آمده است. اگر اين نکات قشنگ با متقنات تطبيق داشت، مخالفت هم نداشت، آنها را آدم استفاده ميکند ولي حواس ما بايد باشد که به قيمت نکات قشنگ کشيده نشويم. به ذوقياتي و استهزائاتي که ممکن است بعد سرايت به همه قرآن بکند. از اينجا آغاز شود که متشابهات است. دل انسان در متشابهات هي به سمت ذوقيات نرود.
جلسه گذشته بحث را اينطور آغاز کرديم که ذوالقرنين(ع) سه سفر داشت. يک سفر به سمت مغرب داشت. ميفرمايد: «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً» (کهف/83) زود باشد که خبرش را براي شما بگوييم. «إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً» (کهف/84)، ما او را در ارض تمکن داديم. «إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ» وقتي «انَّا» ميآيد، تعبير اين است که آن جلالت در اين مکنت دادن، يعني ظهور سلطنت ما،«إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ» ما او را در زمين تمکن داديم. بعضي هم استفاده ميکنند که وقتي «اناَّ» ميآيد، يعني ما و سلسله عللي که ما ايجاد کرديم. همه اينها جزء «انَّا» ميشود. گاهي خداي سبحان خودش را در يک جايي فاعل ذکر ميکند و گاهي به عنوان «انَّا» يعني ملائکه رحمان، اسماء و صفات الهي، سلسله علل الهي عالم هم در اين نگاه ديده ميشود. لذا«إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ» يعني ما با وساطت اسباب به او مکنت داديم. در اين تعبير وقتي وساطت اسباب باشد يعني ذوالقرنين هم توجه به اين وساطت اسباب دارد. پس بهرهمند است و ميبيند. از آنها بهرهمند است و استفاده ميکند. چون گاهي به انسان يک حقيقتي را ميدهند. اما قدرت اينکه بتواند اين را کامل به کار بگيرد، ندارد. چون فقط يک اعطي بوده در نتيجه. اما گاهي نتيجه را با سلسله اسباب به او ميدهند که ميتواند به کار بگيرد. يعني علتهايش هم دستش است. «إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً» اين دومي هم تأييد همان است که دادن مال با اسباب بود.
عرض کرديم گاهي اين سببها، سببهاي مخفي است آنچنان که به سليمان نبي دادند که کسي علتها را نميديد. اما معلوم شد که اسباب دستش است. بعضي از سببها،اسباب آشکار است که بعضي از مفسرين اين را ذکر کردند که اسباب آشکار در نزد ذوالقرنين بود. يعني مردم هم ميديدند که مثلاً وقتي سد را ميخواهد به پا کند که به آن ميرسيم، ميگويد: آهن بياوريد، مس بياوريد، مردم جمع شوند و در حقيقت اسباب را نشان ميدهد. اين سد با اسبابش ساخته ميشود. يک زمان هست دريا شکافته ميشود به دست موسي کليم، اين هم سبب دارد اما سببش براي ديگران آشکار نيست. ولي در اينجا ميگويد: سد ميسازيم. ميشد به اراده الهي يک سدي را آنجا ايجاد کند بدون اينکه سببش ايجاد شود. مثل جايي که آب ايستاد و خشک شد. يا تخت بالقيس از کجا به کجا آمد. اما اينجا سبب آشکار است. آهن و مس ميآورند و آتش ميآورند و مردم به کار گرفته ميشوند. اما «وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً» است. اينجا اراده الهي است. مگر هرکسي ميتواند اين کار را بکند.
حساب کنيد آن دورهاي که نظام مهندسي در چه مرتبهاي بوده آنوقت يک کسي مثل ذوالقرنين ميآيد سد فولادي بنا کند. يا حرکتهايش به نحوي بوده که اين لشگر عظيم و قدرت و وسايل و همه اينها را از اين سمت به آن سمت حرکت ميداد. همه تخت اراده و اختيارش بودند و مديريت داشته است. مگر هرکسي قدرت اين مديريت را دارد؟ حتي بسياري از اسباب ديگري هم که قابليت داشتند و مردم ميديدند، اينها را هم به کار ميگرفته است. که يک نازلهاي از حکومت امام زمان بوده است. يعني تمام قدرت ذوالقرنين با همه سيطره و هيمنه و بزرگي که در قرآن تعريف کرده با توجه به آنچه که در روايات ما نسبت به امام زمان آمده است، تمام عظمت و قدرت ذوالقرنين يک نازلهاي از جريان امام زمان(ع) است که آنجا بايد خوب معلوم شود که او چه عظمتي دارد؟ ذوالقرنيني که حرکت ميکرد و رعب و وحشتي که از قدرت ذوالقرنين ايجاد ميشد، قبل از اينکه به جايي برسد، همه در حقيقت به قدرت او ايمان ميآوردند و در مقابل او خاضع ميشدند. نه اينکه مجبور هستند دين را بپذيرند. قدرت او خضوع در مقابلشان ميآورد. قدرت همراه با مهرباني و رسيدگي بود. هرجايي که سفر کرده همه با برکت بوده است. در سفرها سازندگي بود و خير و برکت داشت. چون نگاه الهي بوده است. لذا اگر جايي انسان مُسي و بدکاري هم هست، اگر با بدکار برخورد نشود، محسن هم خراب ميشود. اگر جايي هم با بدکار برخورد کرده است، بخاطر اين بوده که عمل صالح در مقابل عمل سيئه وضعش روشن باشد. آنهايي که عمل صالح ميکنند، معلوم باشد.
شريعتي: تمام اتفاقاتي که در مورد ذوالقرنين ميخوانيم جلوهاي از جلوههاي زمان ظهور حضرت مهدي(ع) است.
حاج آقاي عابديني: شعاعي است، حساب کنيد هم نظام اسباب ظاهري در کار است. هم نظام اسباب مخفي در کار است. هم فوق همه آنچه که تا به حال در رابطه با انبياء پيش آمده در کار است. اين يک جلوه از آن جلوهها هست. بعد ميفرمايد: «فَأَتْبَعَ سَبَباً» (کهف/85) چون گاهي سببها را ميدهند اما کسي قدرت به کارگيري آن را بلد نيست. مديريت بهرهمندي ندارد. ما خيلي وقتها اسباب کار دستمان هست، اما بلد نيستيم اينها را به کار بگيريم. اما «فَأَتْبَعَ سَبَباً» اين سببيتها را به کار ميگيرد و به دنبال اينها، اينها را به نتيجه ميرساند و پيگيري ميکرد. اين خودش يک هنر است. «حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ» تا جايي که خورشيد غروب ميکند، «وَجَدَها تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ» در يک آب چشمه سياه يا گفتيم: جايي که مثل باتلاق باشد، يا اينکه از دور يک اقيانوس تيره ديده شود، «فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ» در يک چشمهاي که سياهرنگ است، در آنجا غروب کرده است. «وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً» آنجا که رسيد، قومي را در آنجا يافت که خطاب شد به او «قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ» خدا خطاب ميکند. حالا اين به واسطه نبي از انبياء است يا الهام هست و محدث بودن ذوالقرنين است. محدث بودن يعني با ملائکه گفتگو دارد، ملائکه واسطه در کلام هستند. مثل حضرت زهرا(س) و حضرات معصومين. اينها الهام دارند، محدث هستند، گفتگو دارند. اما وحي که به اينها ميشود تشريعي که به پيغمبر هم ميشد، نبوده است. و الا دارد «وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِ مُوسى» (قصص/7) به مادر موسي هم وحي شد. يعني گفتگو ميشد و اينها منافات ندارد که ذوالقرنين بشنود صدا را اما جنس اين وحي فرق دارد.
اولياي الهي ميشنوند و ارتباط دارند اما نوع وحيشان و شنيدنشان مخصوص است. ميفرمايد: «وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ» يا اينها را عذاب ميخواهي بکني، يعني خداي سبحان در مقابل ذوالقرنين دو راه قرار داد. يا اينها را عذاب کن يا «وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً» (کهف/86) يا هرطور دلت ميخواهد با اينها حَسن برخورد کن. دو راه گذاشت. اين دو راه يا به لحاظ اين است که دست او را باز گذاشت مثل اينکه وقتي پيغمبر اکرم(ص) گفت: يا شما ميتوانيد اسير بگيريد، يا ميتوانيد در همين ميدان کشته شوند و اسير نگيريد. چون اسلام ضعيف است و اسير گرفتن ممکن است زحماتي داشته باشد. مشکلاتي را ايجاد کند. لذا از اول آن نگاه را بر گرفتن اسير قرار ندهيد. از اول جبهه شما طوري باشد که در نگاه شما دنبال اين نرويد که يک راه را ببنديد. بعد آنجا اسير گرفتند و بعداً آنها را آزاد کردند و در مقابلش هم پول گرفتند. اينجا ميفرمايد: «إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً» ذوالقرنين گفت: «قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ» کسي که ظلم کرده است، «فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ» آن کسي که بعد از آنکه حاکميت توحيد آمده و مستقر شده و مشغول ظلم است و شرک است، ديگر آنجا حق او و حکم الهي اين است که او عذاب شود. اما اين عذاب او تنها نيست. «ثُمَّ يُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذاباً نُكْراً» (کهف/87) اين عذاب دنيايي و جزاي دنيايياش است.
کسي که ميخواهد نظام اجتماعي را به هم بزند، عمل ناصالح دارد. در مقابلش چه کسي هست؟ «وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً» (کهف/88) معلوم ميشود کسي که مشرک و کافر است، فقط در نظام ذهني خودش است. يعني کسي کاري ندارد که در نظام درون خودش مشرک باشد. اين عذاب اخروي دارد که در ذهنش است. اما کسي که در مقابل «وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً» يعني اين «کَفَرَ» و «عمل غير صالح» عمل غير صالح انجام ميدهد. عمل غير صالح ضرر زدن به ديگران است. مثل کسي است که دزدي کند. دزدي کند چه کار کنند؟ ميشود بگوييم: ما همه را ميبخشيم؟ خوب دزد را بايد گرفت و عقاب کرد. يعني اگر کسي بدي ميکند، اين مؤاخذه نشود و عقاب نشود، دو کار نتيجه ميگيريم. يکي اينکه اين بد اصلاح نميشود. يکي اينکه خوبها هم ميبينند بد و خوب در اين جامعه يکسان است. لذا اميرالمؤمنين به مالک اشتر خطاب کرد. مالک حواست باشد با بد و بدي برخورد کني، که اگر با بدي برخورد نکردي، محسن احساس ميکند فعلش اثري ندارد و با بد يکسان است. لذا او هم کم کم شل ميشود. هم بد اگر برخورد نشود بد عادت ميشود، در بدي راسخ ميشود. هم خوب شل ميشود. ميبيند اجر خوب و بد در جامعه يکسان است. لذا بايد در يک جامعه ايماني، فقط اين نباشد که عقاب براي بدها بيايد. نظام قانون گذاري ما نبايد اينگونه باشد که فقط بدها را عقاب کنيم و تنبيه کنيم و زندان بفرستيم. بالاتر اين است که بايد نظام حسن و عمل صالح را ترويج و فرهنگ سازي کنيم. يعني جنبهاش را پررنگ کنيم و ببينيم. در نظام قرآني و سيره اميرالمؤمنين(ع) اين بود که اينها را بزرگ کنيم و جلوه بدهيم. مردم ياد ميگيرند و شوق پيدا ميکنند. يک عمل صالح وقتي در يک تابلو قرار گرفت، مثلاً يک جرياني مثل شهيد حججي که پيش ميآيد، همين شهيد حججي يک عمل صالح است. وقتي اين عمل صالح درست تبليغات ميشود و درست جا ميافتد، فرهنگ شهادت به دنبالش ترويج ميشود. اما اگر فقط خواستيد با بدي برخورد کنيد، اين هم بايد باشد اما آن الگوسازي در خير و خوبي و عمل صالح هم پيش نيامده است. لذا اگر خداي سبحان به او ميگويد: تو اختيار داري. اختيار او از خودش نشأت نگرفته است. ميگويد: اگر به تو اختيار دادم، نگاه اين يک نگاه الهي است. قواعد الهي در وجودش هست. لذا اين ميگويد: بله، من آن کسي که اهل ظلم باشد ياد گرفتم، بايد با او برخورد کنيم. نظام اجتماعي است و حق فردي نيست که بگوييم: يک کسي به ذوالقرنين ظلم کرده است. اين به لحاظ ظلم اجتماعي است. يک اجتماع و حاکميت است. يک موقع هست يک بحثي را به عنوان حق فردي، ميگوييم: زيد به من ظلم کرد. بهتر اين است که من او را ببخشم. عيب ندارد اما يکوقتي هم هست حقوق اجتماعي است. يعني اگر جلوي اين را نگرفتي، وقتي گناه اجتماعي واقع شده و مردم خبردار شدند و ديگران هم خبردار شدند، اثرش اين است که بي باکي در گناه ايجاد ميشود. بيباکي در عمل ناصالح ايجاد ميشود. بقيه ميگويند: پس خبري نيست! اگر هرکسي ظلم کرد و بخشيده شد. ديگر بدي، بدي نيست. لذا اگر در جامعهاي اينطور شد، بايد گاهي حاکم دخالت کند و اجازه بخشش هم ندهد و بگويد: اينجا بايد حکم اجرا شود تا بازدارندگي داشته باشد. اينها بحثهاي تربيتي مسأله هست. ما به جاي اينکه اينها را بگيريم کار کنيم، سراغ جايي ميرويم که قرآن قصد نداشته خيلي پررنگ باشد. لذا برايش سخت نبود که بداند اين تطبيقاً کجا بوده، مکانش کجا بوده، جايش کجا بوده است. خداي متعال خواسته اينها پررنگ شود. اعمال و شخصيت و کارها و افعال و نظام اجتماعي که اينجا پايه ريزي ميکند. لذا ميفرمايد: «قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ» عذاب من نيست، بلکه دنبالش «ثُمَّ يُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذاباً نُكْراً» عذابي که آنجا هست، عذاب نکر است. ناشناخته است. يعني کسي نميتواند پيش بيني کند عذابي که در قبال يک کسي که ظلم اجتماعي دارد، چه عذابي است براي او؟ يعني ظلم اجتماعي عذابش به اين راحتي نيست. در مقابل يک ولي الهي ايستادن و ظلم کردن و مقاومت کردن و در مقابل او ايستادن، ظلم سادهاي نيست. ذوالقرنين يک ولي الهي بوده است. اگر نبي نبوده است يک ولي بوده است و در مقابل او ايستادن و مقاومت کردن و او را به چالش کشيدن، هم اينجا عذاب دارد که بايد اجتماع از اين در امان باشد. هم عذاب نکر در مقابل اين، در انتظار اين است.
«وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً» اما اگر کسي ايمان آورده و عمل صالح انجام داده، از آن کسي که ايمان آورده و شروع به عمل صالح کرده است، را شامل ميشود تا کسي که همه اعمال صالح را دارد انجام ميدهد. يک طيف وسيعي را ميگيرد. در اجتماع ما اگر تصور کنيم، کسي که قصدش هست صالح باشد. موفق به بعضي اعمال هم نشده باشد،بعضي را دارد انجام ميدهد. اما «آمَنَ» ايمان دارد، عناد ندارد، اين نميخواهد اجتماع را به هم بريزد و قصدش نيست. اگر يک جايي هم کوتاهي از او سر ميزند، از روي عنادش نبوده است. از روي تنبلي و بي حالي است. «فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى» هرچقدر ايمان و عمل صالح بيشتر باشد، جزاي او احسن است. حسني همان احسن است که وقتي به صورت مؤنت ميآيد، حسني ميشود. جزاء حسن، ايمان و عمل صالح است. گاهي عمل صالح به تنهايي است و گاهي عمل صالحي است که نشأت گرفته از ايمان است. جزاء احسن مربوط به عمل صالحي است که از ايمان نشأت گرفته است. يعني اينطور نيست که يک عمل صالح ساده باشد. اگر عمل صالح نازلهي ايمان شد، ملکه در وجود ميشود. تأثيرش در عالم عظيم ميشود. يعني وقتي شما داريد يک کاري ميکنيد و يک اعتقادي پشتش هست که اين کار را انجام ميدهد، درست است که عمل شما با عمل ديگري ممکن است يکسان باشد، ولي اثري که ميگذارد هم در وجود خود است و هم در اجتماع! لذا عمل صالحش نشأت گرفته از ايمانش است. «وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى» اين جزاي احسن دارد. چقدر زيباست. خدا هيچ عملي را بي نتيجه و بي جزا نميگذارد. اما عملي که از ايمان نشأت ميگيرد جزاء آن احسن است.
«وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا يُسْراً» اين جزاي احسن اعم از آخرت و دنياست. يعني خدا سنت تو اين است که جزاي احسن ميدهي به کسي که ايمان و عمل صالح دارد. ما هم در نظام اجتماعيمان، طوري سنت گذاري کرديم، کسي که عمل صالحش از ايمان نشأت ميگيرد، جزاي او بالاتر از کسي است که عمل صالحش فقط از عمل صالح نشأت ميگيرد و عمق ندارد. تشويق ميکنيم. ما ميخواهيم اين را جا بياندازيم که در نظام جامعه يک موقع هست شما قوانين را ميگذاري، اين قوانين ميگويد: از چراغ قرمز رد شدن، جريمه دارد. يک عده از چراغ قرمز رد نميشوند، اين عمل صالح است. از چراغ سبز رد ميشوند. بازدارندگي دارد. اين رعايت حدود را ميکند. اما يک موقع هست اين ردنشدن از يک اعتقاد نشأت ميگيرد. ميگويد: اگر من در نظام اسلامي تخلف بکنم، همين اختلال در نظام اسلامي که عبور از چراغ قرمز است، اين اختلال همين مقدار پايه حکومت اسلامي را ضعيف ميکند. يک ايمان و باور پشتش است. وقتي باور پشت اين عمل هست، اين عمل چقدر عظيم ميشود؟ اين فقط به اينجا منحصر نميشود. اگر پليس هم نباشد و جريمه هم نکنند، اين عبور نميکند. اين عملي است که از يک اعتقاد نشأت ميگيرد. در مردم هم تأثيرگذار ميشود و آن نتيجهاي که در وجود اين ايجاد ميشود، يک کد و کليد براي اين عمل دارد. فقط يک عمل ساده نيست. باوري برايش ايجاد شده است. در نظا اجتماعي ما بايد اينها را نهادينه کنيم. نگاه و برنامه ريزي فرهنگي ما اينطور باشد. پشتوانه فرهنگي داشته باشد. لذا ذوالقرنين ميگويد: من نظام جزايم را اينطور قرار ميدهم که کسي که عمل صالحش از ايمان نشأت ميگيرد، براي او جزاي احسن قرار ميدهم. لذا سنت شما اين است. من هم در اجتماع همين کار را ميکنم. اگر کسي عمل صالح انجام داد ولي متفرع بر ايمان نبود، از قرينهي اينکه ميگويد: جزاي «آمن و عمل صالحاً» احسن است، معلوم ميشود جزاي عمل صالح به تنهايي حسن است. بي جواب نخواهد بود. ولي آن تشويقش بالاتر است. تشويق او ايجاد فرهنگ سازي ميکند. تشويق او بازدارندگي درون و سر ايجاد ميکند. اينها نکات تربيتي است که بايد از قرآن استفاده کرد.
«فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا يُسْراً» ما کسي که ايمان و عمل صالح دارد، سختگيري برايش نداريم. «وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا يُسْراً» يعني آنچه برايش ميگوييم يک چيز ساده و راحتي است. چون در وجود اين همه چيز مهيا است. احتياج ندارد به او تذکر بدهيم و برايش يک بازدارنده ايجاد کنيم و برايش سخت بگيريم. از طرف ما برخورد ما با او برخورد يُسر است. اما براي کسي که فقط عمل صالح دارد بايد بازدارنده باشند. برخورد با او سختتر ميشود. اگر يک مقدار ببيند شل است، خلاف اين انجام ميدهد. سنت الهي هم همين است. يعني اگر کسي در نظام الهي عمل صالحش از ملکات اخلاقياش نشأت بگيرد، ديگر انجام عمل برايش آسان شده است. از ملکه نشأت گرفته است. سخاوت جزء وجودش است. ديگر وقتي به اينجا ميرسد، دادن برايش سخت نيست. اين راحت شدن و همين فعل و اثر الهي است که در کار اين ايجاد شده است. اما يک کسي که ميخواهد سخاوت داشته باشد و برايش ملکه نشده است. پول ميدهد اما روزها و ماهها و ايام در ذهنش است که عجب! من اينقدر پول دادم. عمل صالح انجام داده اما اين اصلاً يادش نيست. به او ميگويد: شما فلان موقع در سختي به من کمک کرديد. ميگويد: من کمک کردم؟ چون اين برايش اهميت نداشت که فکر کند چه عملي انجام ميدهد. هم حاکم بايد به او راحتتر بگيرد، کسي که عمل صالحش از ايمان نشأت ميگيرد، هم خداي سبحان با او راحتتر برخورد ميکند و سنت را در وجود او راحتتر جاري ميکند. وقتي کارهاي ما فقط عمل صالح است، پشتوانهي اعتقادي و ملکات پيدا نميکند چقدر از دست داديم؟ غير از اينکه وقتي يک عملي از ملکات و ايمان نشأت بگيرد، ميدانيد اثرش چيست؟ يعني مادامي که اين عمر داشته باشد، مادامي که زنده باشد اين عمل از اين صادر ميشود. خدا در روايت ميفرمايد: که عمل را براي او اينطور مينويسد که الي يوم القيامه اگر اين زنده بود، همه اين عمل دائماً از اين نشأت ميگرفت. «جَزاءً الْحُسْنى» يکي اين است. فقط اين عمل نيست که با او مشترک است. او همين مقدار عمل را انجام داد. معلوم نيست لحظه بعد اين عمل را انجام ميدهي يا نه. ولي اين چون از ايمان نشأت گرفته اگر الي يوم القيامه زنده باشد دائماً اين عمل از او صادر ميشود.
در فرهنگ سازي بايد اين را ايجاد کرد. در نظام اجتماعي بايد اين نگاه نهادينه و فرهنگ شود. چقدرد زيباست و ما چقدر غافل هستيم. بعد ميفرمايد: «ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً» (کهف/89) اينجا آمد اين نظام را ايجاد کرد. در اينجا ندارد که برخورد کرد. اما همين که ذکر شد چه ميکني؟ گفت: من با ظالم برخورد ميکنم با اينکه ايمان و عمل صالح داده، «جَزاءً الْحُسْنى» است. اين نظام بيانش نشان ميدهد اين برخورد را کرد. اينجا را آرام کرد. اين حاکميت و مدنيت را در اينجا به نحو الهي محقق کرد. از اينجا به سمت ديگر عالم حرکت کرد. دوباره با همان سببيت و اسبابي که خدا در اختيار او قرار داده بود، «حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ» (کهف/90) به محل طلوع خورشيد رسيد. به لحاظ مکاني، سکونت ذوالقرنين را حدود آباد سوريه و عراق و ايران تعريف کردند. غرب ميشد به سمت اقيانوسي که در جانب چپ ما قرار ميگيرد، و شرقش اقيانوسي است که در سمت راست ما قرار ميگيرد. دوباره به سمت مطلع الشمس رفت. مطلع الشمس به لحاظ موقعيت مکاني ذوالقرنين است. از پس آن هرچه نگاه ميکرد ديگر دريا بود و آب بود و بياباني بود که ديگر سکونتي آنجا ديده نميشد. «وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ» يک خورشيد آنجا بر قومي طلوع ميکند. «لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً» نسبت به تابش خورشيد هيچ ساتري ندارند. اگر هيچ ساتري نداشته باشند نشان ميدهد آنجا جايي بوده که کوهستاني نبوده است. يعني درخت و کوه نبوده است. دشتي بوده که درخت و جنگل نداشته است. بعضي ميگويند: اينها سکونت گاه نداشتند. يعني مثل عشايري که حرکت ميکنند که زندگيشان ساده است. سايبان و خانه نداشتند. بعضي ميگويند: حتي اينها لباس بر تن نداشتند. يعني يک قوم ساده ابتدايي بودند که هيچ نوع از مدنيت و تمدن آنجا نفوذ نکرده بود. تعبيرات عظيمي است که هرکدام از اينها به چه معنايي از جهت باطني دلالت دارد و ميتواند داشته باشد که آن تأويلات هم بيانش قابل استفاده است. مثل جريان بعضي انبياء که ذکر کرديم که تأويلي هم در اينجا ذکر شده است، چطور ميشود. «لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً» خدا به خودش نسبت ميدهد، که ما براي اينها ساتري قرار نداده بوديم نسبت به خورشيد. «كَذلِكَ وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَيْهِ خُبْراً» (کهف/91) اينجا بيش از اين نسبت به اين قوم بياني ندارد اما از ظاهر قدرت ذوالقرنين و حرکت ذوالقرنين به سمت آنجا که حرکت اصلاحي ميخواست انجام بدهد، همينطور که به غرب رفت و حرکت اصلاحي بود. نشان ميدهد حرکتش در اينجا به کمال رساندن اينهاست. ايجاد گشايش براي اينهاست. براي اينها ميخواست سختي کار را بردارد. يعني با توجه به اينکه اسباب در دستش بود، مهندس قوي بود. از ظاهر اين آمد اينها را رشد بدهد و براي اينها امکاناتي ايجاد کند. يعني به دنيال سختترين جاها بود و نميرفت در يک جايي که حاکميتش را از آن شهر قرار بدهد. يعني حرکتش را در دورترين نقطهها در غرب رفت و اگر ظلمي بود را سرکوب کرد. در شرق رفت و محروميت را ديد تا برود محروميت را برطرف کند. استفاده صحيح از مديريت و علم و قوايي که به او دادند.
دنباله اين ميفرمايد: «كَذلِكَ وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَيْهِ خُبْراً» اينکه خدا ميفرمايد: ما احاطه داريم به آنچه او انجام ميدهد و آنچه دارد، «خُبرا» بر او خبير هستيم. بيان ديگر اين است که اگر در جريان امام حسين تصور کنيم که وقتي حضرت علي اصغر به شهادت رسيد، آنجا به خداي سبحان عرض ميکند: خدايا آنچه که اين را براي من تحمل پذير ميکند، اين است که اين در جلوي چشمان شماست. شما ميبيني. ما همه جلوي چشمان خدا هستيم. افعال و رفتار همه جلوي چشمان خداست. اما اگر اينجا ميفرمايد: «كَذلِكَ وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَيْهِ خُبْراً» يعني ذوالقرنين مييافت که تمام اعمال و رفتارش در منظر الهي است. اگر سختي دارد اين سفرها و اين رفع مشقات مردم تحمل ميخواهد تا اينها حل شود، ميگويد: اينها جلوي چشم خداست. لذا«كَذلِكَ وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَيْهِ خُبْراً» خدا ميگويد: ما از بالا او را ميبينيم، تهديد نيست. مثل وقتي که به نوح گفت: «وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا» (هود/37) کشتي را بساز جلوي چشمان ما. اين لذت دارد که آدم اين احساس را بکند که الآن دارد در منظر و مرعي الهي اين کار را ميکند.
بعضي گفتند: از بس لشگر و قدرت ذوالقرنين عظيم بود، کس ديگري جز خدا قدرت احاطه بر علم و وسايل و امکانات او را نداشت. ولي به نظر ميرسد که اولي بايد زيباتر باشد هرچند منافي با دومي هم نيست. تا اينجا دو سفر ذوالقرنين را به صورت نگاه اولي معنا کرديم. نگاههاي دوم و سومي دارد که بيان خواهيم کرد. بحث لطيف است و ديگر نميتوان در دو جلسه تمام کرد.
شريعتي: در ذيل بحث سيره تربيتي انبياء و اولياء در قرآن کريم هفته گذشته و امروز در مورد ذوالقرنين صحبت ميکنيم. دوستاني که جلسه قبل را نديدند ميتوانند به کانال برنامه مراجعه کنند فايل صوتي را گوش کنند و هم در سايت برنامه فايل متني آن موجود است. امروز صفحه 107 قرآن کريم آيات 3 تا 5 سوره مائده در سمت خداي امروز تلاوت خواهد شد. اين هفته در برنامه از عالم جليل القدر مرحوم فيض الاسلام شارح صحيفه سجاديه ياد ميکنيم.
«حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطِيحَةُ وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ إِلَّا ما ذَكَّيْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِكُمْ فِسْقٌ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ «3» يَسْئَلُونَكَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ وَ اذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ «4» الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ طَعامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ وَ طَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسافِحِينَ وَ لا مُتَّخِذِي أَخْدانٍ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالْإِيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ «5»
ترجمه: بر شما، (خوردن گوشت) مردار، خون، گوشت خوك و حيوانى كه به نام غير خدا ذبح شود و حيوانى (حلال گوشت) كه بر اثر خفه شدن يا كتك خوردن، يا پرت شدن يا شاخ خوردن بميرد و نيم خورده درندگان حرام شده است مگر آنكه (قبل از كشته شدن به دست درّنده،) به طور شرعى ذبح كرده باشيد. همچنين حرام است حيوانى كه براى بتها ذبح شده يا به وسيلهى چوبههاى قمار تقسيم مىكنيد. همهى اينها نافرمانى خداست.(اى پيامبر!) از تو مىپرسند: چه چيزهايى براى آنان حلال شده است؟ بگو: تمام پاكيزهها براى شما حلال گشته است، و (نيز صيد) سگهاىِ شكارى آموزش ديده كه در پى شكار گسيل مىداريد و از آنچه خداوند به شما آموخته، به آنها ياد مىدهيد. پس، از آنچه براى شما گرفتهاند بخوريد و نام خدا را (هنگام فرستادن حيوان شكارى) بر آن ببريد و از خدا پروا كنيد كه خداوند سريع الحساب است. امروز، همهى چيزهاى پاك و دلپسند براى شما حلال شده است، و طعام اهل كتاب براى شما حلال است و طعام شما نيز براى آنان حلال است. و (ازدواج با) زنان پاكدامن و با ايمان و نيز زنان پاكدامن از كسانى كه پيش از شما به آنان كتاب آسمانى داده شده مانعى ندارد. در صورتى كه مهريه زنان را بپردازيد و پاكدامن باشيد نه زناكار و نه دوست گيرندهى پنهانى (و نامشروع) و هركس به ايمان خود كفر ورزد، قطعاً عمل او تباه شده و او در آخرت از زيانكاران است.
حاج آقاي عابديني: کفار براي شکستن پيغمبر چند مرحله جنگ نرم داشتند. از جمله اينکه دلشان ميخواست عزم پيغمبر را بشکنند تا پيغمبر مرعوب شود. چون بر اين موفق نشدند اميد بستند پيغمبر وقتي از دنيا ميرود، بتوانند آن موقع غلبه کنند. اما با نصب جريان غدير و نصب اميرالمؤمنين تعبير زيبايي شده است که قرآن ميفرمايد: «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ» از اين به بعد ديگر بحث شخصي نيست. تا به حال فکر ميکردند شخص پيغمبر است. تعبير علامه اين است که از اينجا به بعد حاکميت و ولايت نوعي شد. يعني يک مسيري پيدا کرد، از اين مسير ديگر ادامه دارد. کفار با اين نگاه که اين مسير ايجاد شد، از اينکه بتوانند دين را از اساس برخورد کنند ديگر نا اميد شدند، چون ديدند نه در عزم پيغمبر ميتوانند مؤثر باشند، نه در موت پيغمبر ميتوانند اميد ببندند. پيغمبر از دنيا ميرود اما جانشين او کسي که مثل خود پيغمبر است.
امام(ره) که بودند کفار در مقابل امام خيلي مقاومت کردند تا عزم او را بشکنند. اما وقتي موفق نشدند به اين اميد بستند که روزي امام از دنيا ميرود. اما وقتي جريان نصب دوباره انجام شد، انتخاب محقق شد. اين جريان نوعي شد که روندي دارد. لذا تعبير در قرآن اين است. «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ» با نصب اميرالمؤمنين(ع) کفار از دين شما که بتوانند گزندي ايجاد کنند، نا اميد شدند. در ادامه ميفرمايد: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي»
شريعتي: خيلي از دوستان با بحث ذوالقرنين که مطرح کرديد در مورد تطبيق ذوالقرنين با کوروش پرسيدند. انشاءالله هفته آينده در مورد اين توضيح بدهيد. بهترينها را براي شما آرزو ميکنم.
«والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمدٍ و آله الطاهرين»