برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيري در صحيفه سجاديه امام زين العابدين (عليهالسلام) - شرح دعاي هشتم
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين فرحزاد
تاريخ پخش: 11-04- 97
بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
شريعتي: «الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي» سلام ميکنم به همه بينندهها و شنوندههاي نازنينمان، به سمت خداي امروز خوش آمديد. حاج آقاي فرحزاد سلام عليکم. خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي فرحزاد: عرض سلام دارم خدمت جنابعالي و بينندگان و شنوندگان عزيز، به عزيزان خارج از کشور هم که بيننده برنامه هستند سلام ميکنم. انشاءالله هرجاي اين کره خاکي هستند خوشبخت و عاقبت بخير باشند. همانطور که بارها وعده کرديم در همه مشاهد مشرفه دعاگو و نايب الزياره عزيزان هستيم و بهترينها را براي همه آرزو داريم.
شريعتي: در محضر صحيفه نوراني سجاديه هستيم. نکات خوبي را شنيديم. دعاي هشتم صحيفه سجاديه، دعايي سرشار از نکات اخلاقي لطيف است که بسيار مورد نياز اين روزهاي زندگي ماست.
حاج آقاي فرحزاد: بسم الله الرحمن الرحيم. الحمدلله رب العالمين، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
همانطور که عرض کرديم دعاي هشتم، 44 مورد از رذايل اخلاقي و کارهاي ناشايست است و امام سجاد (ع) از آن مسائل به خدا پناه ميبرند که بخشي را معنا ميکنيم و شرح ميدهيم. حضرت ميفرمايد: «وَ مُتَابَعَهِ الْهَوَى» خدايا به تو پناه ميبرم که من از هوا و هوسم پيروي کنم. «وَ مُخَالَفَهِ الْهُدَى» پناه ميبرم به تو از اينکه من از راههاي هدايت صرف نظر کنم و مخالفت کنم. «وَ سِنَهِ الْغَفْلَهِ» ما دو تا خواب داريم. يکي خواب بدن و يکي خواب روح که خواب غفلت است. يعني خواب بدن براي استراحت و تجديد قوا خيلي خوب است. انشاءالله کسي به بيماري بيخوابي دچار نشود ولي خواب غفلت که انسان واقعيتها را درک نکند و از وظايفش غافل شود. به خدا پناه ميبريم از خواب غفلت. بزرگترين غفلت اين است که دنيا را صد در صد جدي ميگيريم و زندگي جاودانه آخرت را افسانه ميدانيم در حالي که برعکس است. «وَ تَعَاطِى الْكُلْفَهِ» خدايا به تو پناه ميبريم از اينکه خودمان را به کارهاي با مشقت وادار کنيم. کارهايي که در توانمان نيست. بار محدودي ميتوانيم بلند کنيم. کلفت و تکلف در امور مادي و معنوي خوب نيست. امام سجاد به خدا پناه ميبرد از اينکه من خودم را به مشقت بياندازم. به خدا پناه ميبرم از مقدم داشتن باطل بر حق، «وَ إِيثَارِ الْبَاطِلِ عَلَى الْحَقِّ» انسان هرجا سر دو راهي حق و باطل قرار ميگيرد، واقعاً بايد به خدا پناه ببرد که طرف باطل نرود و باطل را بر حق مقدم نکند.
«وَ الْإِصْرَارِ عَلَى الْمَأْثَمِ» يکبار آدم گناه ميکند اما يک موقع هم پافشاري بر گناه ميکند. اين خيلي بد است. آدمي که مُصر در گناه است معلوم نيست خدا او را ببخشد ولي کسي که يکبار گناه کرد قطعاً مورد آمرزش قرار مي گيرد. «وَ اسْتِصْغَارِ الْمَعْصِيَهِ» کوچک شمردن گناه و معصيت، «وَ اسْتِكْبَارِ الطَّاعَهِ» اينکه يک عملي وظيفه من است، طاعت و بندگي است براي خودم بزرگ جلوه بدهم و آن کار را نکنم. به خدا پناه ميبرم! « وَ مُبَاهَاهِ الْمُكْثِرِينَ» از اينکه کسي به مال و ثروت ميرسد، به خودش تفاخر و مباهات ميکند، خدايا به تو پناه ميبرم که اگر به مال و منالي رسيدم، مباهات بر ديگران نکنم. «وَ الْإِزْرَاءِ بِالْمُقِلِّينَ» به تو پناه ميبرم از اينکه افراد نادار و کم درآمد را تحقير کنم. خدايا به تو پناه ميبرم «وَ سُوءِ الْوِلَايَهِ لِمَنْ تَحْتَ أَيْدِينَا» (صحيفه سجاديه، دعاى 8) از افرادي که زير مجموعه من هستند، من بدجوري سرپرستي آنها را بکنم و حقشان را ادا نکنم. سوء مديريت! به تو پناه ميبريم «وَ تَرْكِ الشُّكْرِ لِمَنِ اصْطَنَعَ الْعَارِفَهَ عِنْدَنَا» خدايا به تو پناه ميبريم از اينکه سپاسگزار کساني که به ما خدمت کردند نباشيم. شکرگزاري آنها را فراموش کنيم. امام سجاد دائم به خدا پناه ميبرد.
هفته گذشته از مقدمهي اين دعاي مهم صحيفه سجاديه پيش درآمدي عرض کرديم که اساسي ترين کار اين است که انسان از خودش شروع کند. اشتباه بزرگ ما اين است که نگاه ما به خارج از مملکت و درون خودمان است، دائم ميگوييم: ديگران درست شوند. ديگران خوب شوند، خودمان را نميبينيم. اين اشتباه خيلي بزرگي است. عيبي از اين بالاتر نيست که انسان ديگران را عيبگيري کند به چيزي که چند برابر همان عيب در خودش هست. بزرگان اخلاق و عرفان همه متفق هستند در اينکه راه برون رفت از مشکلات، افسردگيها، کدورتها و غم و غصهها، هر اتفاقي که در خارج ميافتد، اين است که از خودمان شروع کنيم. پشت ماشيني نوشته بود: من يکي اگر خوب شوم، خيلي خوب ميشود! آينه را دستمال نکشيم، خودمان را پاک کنيم. من ديدم در همين جمله چقدر ما آيه قرآن داريم. يکي را عرض کردم خدا يازده مورد قسم ميخورد «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها،قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها» (شمس/7 و9) «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ» (مائده/105) اي کساني که ايمان آوردهايد، خدا و پيغمبر و قرآن و دين را قبول کرديد، اول و مهمترين کار اين است که خودت را دريابي. خودت را نجات بده، خودت را هدايت کن. خودت را سرپا نگهدار. دائم ميگويد: از خودت شروع کن. راه برون رفت از همه مشکلات دنيايي و آخرتي، اجتماعي و خانوادگي اول از خودمان است.
خيليها وصيت ميکنند بعد از مردنشان برايشان نماز بخوانند و روزه بگيرند، خيرات بدهند. اميرالمؤمنين(ع) يک پله بالاتر را فرمودند: «کن وصي نفسک في مالک، و اعمل فيه ما تؤثر أن يعمل فيه من بعدک» (نهجالبلاغه/حکمت 254) فرمودند: خودت وصي خودت باش. اگر من دلم به حال خودم نسوزد، نماز قضا و روزه قضا داشته باشم و بدهيهايم را ندهم، کار خير نکنم، بقيه از من به خودم دلسوزتر هستند؟ قطعاً اينطور نيست. وصيت براي جايي است که الآن توان ندارم، مريض هستم، نميتوانم مکه بروم. به ديگران وصيت ميکنم يا نايب ميگيرم. ولي جايي که خودم ميتوانم يا ملک اضافي دارم، آنهايي که ميتوانم بايد انجام بدهم. ميفرمايند: خودت وصي خودت باش. چيزهايي که ميخواهي بنويسي بعد از شما انجام بدهند، خودت انجام بده. وقتي خودت انجام ميدهي هزار برابر افضل است از آنچه که بعد از شما به نيت شما انجام بدهند.
کسي وصي را پيغمبر قرار داد. يک انبار خرما بعد از او براي فقرا تقسيم کنند. پيغمبر ما اموالش را تقسيم کردند، يک خرماي مانده و کم قيمت را دست گرفتند و به فقرا گفتند: اگر همين يک خرما را خودش ميداد، بهتر از يک انبار خرمايي است که پيغمبر بعد از او بدهد. چيزهايي که ديون است خودت ادا کن. آنجا من در آتش جهنم بسوزم که بعداً براي من خمس بدهند. بعداً ديون مرا بدهند. خيلي اشتباه بزرگي است. اينکه به فکر خودمان باشيم هر لحظه براي آينده ما، براي دنيا و آخرت ما، «عليکم انفسکم» روز قيامت يا در قبر هرکدام تنها در محضر خدا هستيم. ديگر آنجا فرزند و پول و پارتي مطرح نيست. ما هستيم و اعمال ما! «وَ كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَرْداً» (مريم/95) هرکس نزد خدا تک و تنها حاضر ميشود. او هست و اعمالي که در دنيا انجام داده است. شمس يک شعر خيلي زيبايي دارد.
روي در روي خود آر اي عشق کيش *** نيست اي مفتون تو را جز خويش خويش
يعني غير از خودت هيچکس به داد تو نميرسد. الآن يک زلزله خفيف بيايد همه يکديگر را فراموش ميکنند. روز قيامت کسي، کسي را نميشناسد. ميگويد: خودت فکري به حال خودت کن. تمام اينهايي که عاشق ما هستند، غير از خدا و اولياي خدا که ما را بخاطر خودمان ميخواهند. بقيه همه دنبال منافع خودشان هستند. اين را هيچ شک نکنيد. چون همسر من است، چون بچه من است. چون هم محله من است. اگر مملکت من يک برد ميکند هورا ميکشند. دائم منفعت خودمان را در نظر ميگيريم. اهل دنيا منافع خودشان را در نظر ميگيرند ولي خدا و پيغمبر ما را بخاطر خودمان دوست دارند. جز کارها و صفات و اعمال ما چه کسي همراه ما در قبر است؟
اميرالمؤمنين(ع) ميفرمايد: «طُوبَي! لِمَنْ شَغَلَه عيبه عن عيوب الناس» طوبي يا درختي است در بهشت که در خانه حضرت زهرا است و معنا شده است. براي نامگذاري بچهها طوبي اسم قشنگي است. هم به معناي خوشا به حال است. خوشا به حال کسي که آنقدر دنبال اصلاح عيب خود است که اصلاً فراموش ميکند که پا در کفش ديگران بکند و عيبجويي ديگران را بکند. گفت:
اينقدر با درد خود آلودهام *** کاز همه عالم دست افشاندهام!
اينقدر من گرفتاري دارم که وقت نميکنم در کار ديگران دخالت کنم، نکته ديگر اينکه در اخلاق و صفات يک صفت خوب براي نجات انسان کافي است. صفات خوب مثل زنجير به هم بسته است. کسي که خوش اخلاق است همه کارهايش درست ميشود. کسي که حلالخور است و تقوا دارد همه کارهايش درست ميشود. کسي که اهل سخاوت است خدا نجاتش ميدهد. ايمان مثل يک ريشه و تنه درخت است. اخلاق و صفات خوب مثل شاخهها هستند که از آن برگها و ميوههاي زياد رشد پيدا ميکند. يک صفت خوب در خودمان ايجاد کنيم. وقتي يک صفت بد را از خودمان دور ميکنيم، همه درهاي جهنم را ميبنديم. شما وقتي حسود نباشي به آدميت و کمال رسيدي. همه رذايل اخلاقي ديگر از شما دور ميشود. لذا امام سجاد(ع) از تک تک اينها به خدا پناه ميبرند. از يکي بيرون بياييم از همه بيرون آمديم اينقدر که به هم وصل است. اول صفتي که امام سجاد در اين دعا به خدا پناه بردند، «اللَّهُمَّ إِنىِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَيَجَانِ الْحِرْصِ» حرص، طمع، در همه کشورها معضلات اقتصادي هست ولي کم و زياد دارد. هيچ کشوري نيست که فقير نداشته باشد. بعضي از رفقاي ما ماه رمضان آمريکا بودند، گفتند: اينقدر زير پلها، گوشه خيابان آدمهاي فقير هست، آدمکشي و اعتياد بسيار است، منتهي آنهايي که پولدار هستند مملکت را نگه داشتند. همه فقري که در عالم هست بخاطر حرص طماعها هست. يعني يک عده نادان و حريص و طماع، مال و ثروت 95 درصد جمعيت را جمع کرده فقط ملک بخرد، دلار و سکه بخرد و بقيه له شوند.
اميرالمؤمنين فرمايشي دارند، حکمت 328 نهجالبلاغه هست. کلام اميرالمؤمنين حق محض است. «علي مع الحق و الحق مع علي» آيت الله جوادي آملي تعبير قشنگي دارند، فرمودند: حق تابع علي است. يعني اينقدر در حق تجسم و بروز پيدا کرده، حق گرايي حضرت علي که اصلاً حق دنبال حضرت علي است و حضرت عين حق است. «و الحق معکم و فيکم و منکم و اليکم» کلام و رفتار و گفتارشان حق است. اميرالمؤمنين(س) در حکمت 328 ميفرمايد: «إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَرَضَ فِي أَمْوَالِ الاغْنِيَاءِ أَقْوَاتَ الْفُقَرَاءِ» خدا به يک برادر، خواهر، فاميل، عموو دايي مال و ثروتي داده، اين فقط براي او نيست. تعبير حضرت اين است که واجب کرده است. خدا در اموال اغنياء واجب کرده و سهميه قرار داده «أقواتَ الفقرا» يعني حقوق فقرا، خواهر و برادري که زمينگير است، فقير است، بازنشسته کم دارد ، مال و ثروتي که به اغنياء داده حق واجبي است که تقسيم کرده و اينها خمس و زکات بدهند، صله رحم بکنند. کار خير بکنند. نفقه بدهند، دست آنها را بگيرند. خانم و آقاي عزيز شما چند دست لباس لازم داريد؟ ما خانمهايي را داريم ميگويد: من ده سال است اين لباس را ميپوشم. ولي آدمي هست که هر لحظه بايد مدل لباسش را عوض کند. اگر خانمهاي مملکت ما طلاها و لباسهاي اضافيشان را به فقرا بدهند، بنده به اين صحيفه سجاديه قسم ميخورم که يک فقير نداريم.
چرا براي لباس، مبلمان، تجملگرايي اينقدر حرص ميزنيم؟ وقتي به اين خانم ميگوييم: کمک کن، هزار بار آه و ناله ميکند. ولي براي تشريفات و تجملات حرص ميزند. به بستگان خودتان کمک کنيد، به کساني که ميشناسيد کمک کنيد. با ده تا سکه ميتوان براي آدم بيکار يک ماشين خريد که يک خانواده را اداره کند. ميتوان چهار زنداني بيگناه را آزاد کرد. واقعاً حرص دنيا را زمينگير کرده است. اين امتحان است. يک آيه تندي در قرآن داريم. ميفرمايد: «وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ» (توبه/34) آنهايي که سکه و دلار در خانه انبار کردند، توليد و کارآفريني ندارند، به بستگان کمک نميکنند. فقط به فکر جمع کردن هستند. اين آيه را نگاه کنند. آنهايي که جمع ميکنند و مال اندوزي ميکنند و به فکر ديگران نيستند، خدا ميفرمايد: آنها را خبر بده به عذاب دردناک، روزي که همان سکهها را داغ ميکنيم و بر پيشاني و بدنشان ميچسبانيم.
يک استاد بزرگواري فرمودند: من دوستي دارم که زماني به ديدن من آمد. ديدم دستش را در ليوان آب ميگذارد و زير شير آب ميگيرد. گفتم: چه شده است؟ گفت: دستم سوخته است. گفتم: چطور شد که سوخت؟ گفت: من يک رفيقي داشتم، دوست خيلي صميمي من بود. محرم اسرار او بودم، چهل سال با هم دوست بوديم و کارهاي سرياش را به من ميگفت. مريض شد و سرطان بدخيم گرفت و روزهاي آخر عمر به عيادتش رفتم. بچهها را از اتاق بيرون کرد و گفت: کار واجبي با شما دارم. يک کيسه پارچهاي آورد و سنگين بود. گفت: اينها سکه است و محصول عمر من است. عشق من اينهاست. در روايت داريم که پيامبر فرمود: در آخرالزمان براي بعضي درهم و دينار، سکه و نقره خداي اينها ميشود. پول پرست ميشوند! گفت: اينها همه چيز من است و من طاقت جدايي از اينها را ندارم. تو رفيق چند ساله من هستي و محرم اسرار من هستي. اين را امانت به شما ميدهم و طاقت جدايي از اينها را ندارم. شما اينها را نگهداري کن وقتي از دنيا رفتم، مرا تشييع کردند، شما سر قبر من بيا و موقع دفن من به بهانه اينکه ميخواهي تربت در قبر من بگذاري، هيچکس متوجه نشود، اين را لاي کفن من بگذار. من طاقت جدايي از اينها را ندارم! اينکه در روايت داريم هرکسي با هرچيزي که دوست دارد محشور ميشود ولو سنگ باشد، باطناً محشور است و اين ميخواسته ظاهرش هم محشور باشد. گفت: من قبول کردم اين کار را بکنم. از دنيا که رفت، چون وعده داده بودم به تشييع جنازه رفتم و کيسه را بردم. موقعي که ميخواستند لحد را بچينند، گفتم: من ميخواهم تبرکي را در کفن بگذارم. کفن را باز کردم و در کفن گذاشتم. روي قبر را پوشاندند، چند روزي گذشت. وسوسه مرا گرفت که اين سکهها در خاک به چه دردي ميخورد؟ رفتم پرسيدم گفتند: شرعاً کار حرامي کرديد و اين حق ورثه است و براي خانم و فرزندان مرحوم است. رفتم ماجرا را به خانم دوستم گفتم. خيلي ناراحت شد و گفت: اين را مخفي ميکردي و بعد از مردن به ما ميدادي. گفت: کاري ندارد و من اين را براي شما ميآورم! يک شب نيمه شب به قبرستان رفتم و قبر اين بنده خدا را کندم. به لحد رسيدم، لحد را باز کردم. ديدم کيسه نيست. خوب صورتش را کنار زدم «يَوْمَ يُحْمى عَلَيْها فِي نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُم» (توبه/35) در قرآن خدا ميگويد: اينهايي که سکه را جمع ميکنند و انفاق نميکنند، به پيشاني و صورتشان ميچسبانيم و داغ ميکنيم. گفت: دست انداختم از پيشاني او يک سکه را بردارم، دستم آتش گرفت و سوخت. همه مثل آتش گداخته بود. اين داستان واقعي است و خواب نيست. خدا ميخواسته اين نمونهها را به دنيا نشان بدهد. گفت: به هر سکهاي دست زدم مثل آتش گداخته بود. فوري کفن را پوشاندم. لحد را چيدم و بيرون آمدم. از آن روز تا الآن دست من ميسوزد. «وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ» روزي که ما سکهها را داغ ميکنيم و آنها را آتش ميزنيم.
اميرالمؤمنين يک درهم دست مبارکشان بود، فرمود: اگر اين گرهگشايي نداشته باشد و کاري انجام ندهد به چه دردي ميخورد؟ جمع کردن در بانک و صندوق چه مشکلي را حل ميکند؟ حق هشتاد ميليون نفر را از بين ميبريد. خداي متعال در اموال اغنياء، اقوات و قوت فقرا را تقسيم کرده و واجب کرده است.
يکي از کارخانهدارها ميگفت: در شهري که هستيم کار خير ميکنيم، اشتغال زايي ميکنيم، ميتوانيم کارهاي ديگر بکنيم و بيخودي خرج کنيم، يک کارخانهداري که از من دلسوزتر است، در محلهشان يک نفر را از کارخانه بيرون کرد و اين طرف رفت مواد مخدر قاچاق کرد و ميخواستند او را اعدام کنند. اين کارخانهدار گفت: من در خون اين اعدامي شريک هستم. بخاطر اينکه او را جذب کار نکردم و او به بيراهه رفت. اين حرف براي هرکس هست خيلي حرف پختهاي است. ما همه سوار يک کشتي هستيم. کسي به کشتي آسيب بزند، يک نفر آسيب نميبيند. سوار يک قطار هستيم، قطار چپ کند همه از بين ميرويم. ميگويند: مملکت از بين برود و من خوش باشم. نه! شما هم امنيت نداري. حضرت علي(ع) ميفرمايد: هيچ فقيري گرسنه نميماند الا برادر و خواهر، فاميلي که ثروتمند است و حق او را پايمال کرده است. برويم به نزديکان خودمان برسيم. پيغمبر فرمود: «لَا صَدَقَهَ وَ ذُو رَحِمٍ مُحْتَاجٌ» (منلايحضرهالفقيه، ج 2، ص 68) اگر فاميل نزديک محتاج است شما به بيگانه نزديکان خودت را اشتغال زايي کن. بعد حضرت فرمودند: خداي متعال هم روز قيامت از اينها بازخواست ميکند.
شريعتي: ما در همه اين مباحث يک پيش فرضي داريم اينکه مسئوليت حاکمين و مديرانمان را هرگز نفي نميکنيم.
حاج آقاي فرحزاد: اين به اين معني نيست که مسئولين در حد اعلا بار هشتاد ميليون را بايد به دوش بکشند، بنده بار ده نفر، بيست نفر. هفته آينده هم شهادت امام صادق(ع) است. امام صادق (ع) رئيس مذهب ما هستند و انشاءالله عزيزان براي حضرت به بهترين نحو عزاداري کنند. در زمان امام صادق در مدينه کمبود شد. آذوقههايي کم شد. گندم کم شد. امام صادق(ع) به غلامشان که آذوقه تهيه ميکردند، فرمودند: چقدر داريم؟ گفت: براي چند ماه گندم و آرد آماده کرديم. فرمودند: بخاطر کمبود بازار که آرد نيست، همه اينها را در معرض فروش ميگذاريد. اگر اينطور کنيم دنيا آباد ميشود. بعد هم فرمودند: از فردا روزانه خريد کن. يعني هر روز چقدر آرد نياز داريم، همان مقدار بخر. همه خانهها اين کار را بکنند، کمبودها از بين ميرود. مُصادف غلام امام صادق(ع) بود. حضرت به او هزار دينار سرمايه دادند و فرمودند: برو با تجار تجارت کن. به مصر رفتند و کالايي را آنجا بردند، ورودي شهر که رسيدند، پرسيدند: اين کالايي که ما آورديم در شهر چه وضعي دارد؟ گفتند: اتفاقاً کمياب است و تقاضا زياد است. اينها با هم همفکري کردند که اين را دو برابر بفروشند. خوشحال بودند! هزار دينار از حضرت گرفته بود و دو هزار دينار به حضرت برگرداند. امام صادق فرمودند: اين هزار دينار اول را ميگيرم و هزار دينار دوم را برنميدارم. وقتي بازار خراب است چرا ظلم ميکنيد؟
چند روز قبل به شهري براي سخنراني رفتم. ميزبان ما مرد فهيم و عاقل و متديني بود و کارهاي خير بسياري هم کرده است. گفت: من کاسب است ولي الآن چيزهايي که در مغازه دارم، همه به قيمتي که قديم بوده ميفروشم. يعني اگر برنج را هفده تومان خريدم با همان قيمت هفده تومان ميفروشم. همه ميگويند: چرا؟ ميگويم: خدا برکت ميدهد. اگر اين طرز فکر باشد، اين خيرخواهي باشد خدا به ما رحم ميکند.
شريعتي: نکات خيلي خوبي را به بهانه دعاي هشتم صحيفه سجاديه شنيديم. آن رذايل اخلاقي که حضرت از آنها به خداوند متعال پناه ميبرند. انشاءالله دست به دست هم بدهيم و با وحدت و همدلي مشکلات مملکت را حل کنيم و اين برهه حساس را پشت سر بگذاريم. امروز صفحه 368 قرآن کريم، آيات 20 تا 39 سوره مبارکه شعرا را تلاوت خواهيم کرد.
«قالَ فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّينَ «20» فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْماً وَ جَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ «21» وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِي إِسْرائِيلَ «22» قالَ فِرْعَوْنُ وَ ما رَبُّ الْعالَمِينَ «23» قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ «24» قالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَ لا تَسْتَمِعُونَ «25» قالَ رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ «26» قالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ «27» قالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ ما بَيْنَهُما إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ «28» قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ «29» قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُكَ بِشَيْءٍ مُبِينٍ «30» قالَ فَأْتِ بِهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ «31» فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ «32» وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِيَ بَيْضاءُ لِلنَّاظِرِينَ «33» قالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ «34» يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِ فَما ذا تَأْمُرُونَ «35» قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ ابْعَثْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ «36» يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَحَّارٍ عَلِيمٍ «37» فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ «38» وَ قِيلَ لِلنَّاسِ هَلْ أَنْتُمْ مُجْتَمِعُونَ «39»
ترجمه: (موسى) گفت: آن (قتل) را زمانى انجام دادم كه از سرگشتگان بودم. و چون از شما ترسيدم از نزد شما گريختم، سپس پروردگارم به من حكمت (و دانش) بخشيد و مرا از پيامبران قرار داد. و (آيا) اين كه بنىاسرائيل را بندهى خود ساختهاى نعمتى است كه منّتش را بر من مىنهى؟ (چرا نبايد من در خانهى پدرم رشد كنم؟) (فرعون) گفت: پروردگار جهانيان چيست؟ (موسى) گفت: پروردگار آسمانها وزمين وآنچه ميان آنهاست، اگر باور داريد. (فرعون) به اطرافيان خود گفت: آيا نمىشنويد (چه حرفهايى مىزند)؟ (بار ديگر موسى) گفت: او پروردگار شما و پروردگار نياكان شماست. (فرعون) گفت: قطعاً پيامبرتان كه به سوى شما فرستاده شده، سخت ديوانه است. (موسى) گفت: (او) پروردگار مشرق و مغرب و آنچه ميان آن دو است مىباشد، اگر تعقّل كنيد. (فرعون) گفت: (اى موسى!) اگر معبودى غير از من برگزينى قطعاً تو را از زندانيان قرار خواهم داد. (موسى) گفت: (حتّى) اگر نشانهى آشكارى برايت بياورم (كه رسالت مرا اثبات كند)؟ (فرعون) گفت: اگر راست مىگويى آن نشانه را بياور. پس عصاى خود را بيفكند، پس ناگهان آن عصا اژدهايى آشكار شد. و دست خود را (از گريبانش) بيرون آورد، پس ناگهان آن دست براى تماشاگران سفيد و درخشان نمود. (فرعون) به اشرافيان اطرافش گفت: همانا اين مرد، ساحرى كاردان است. او مىخواهد با سحرش شما را از سرزمينتان آواره كند، پس چه رأى و دستور مىدهيد؟ گفتند: به موسى و برادرش فرصت بده و در تمام شهرها افرادى را براى گردآورى (ساحران) اعزام كن. تا هر ساحر ماهرى را نزد تو بياورند. پس ساحران در موعدِ روزى معلوم، گردآورى شدند. و به مردم گفته شد: آيا شما نيز جمع مىشويد؟
شريعتي: از فضيلت ذکر بلند صلوات بر محمد و آل محمد غافل نشويم، بعد هم اشاره قرآني امروز را بشنويم.
حاج آقاي فرحزاد: پيامبر عظيم الشأن فرمودند: «مَا مِنْ قَوْمٍ اجْتَمَعُوا فِي مَجْلِسٍ فَلَمْ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَمْ يُصَلُّوا عَلَي نَبِيِّهِمْ إِلا كَانَ ذَلِكَ الْمَجْلِسُ حَسْرَةً وَ وَبَالا عَلَيْهِمْ» (كافي، ج 2، ص 497) هرجا که جمعي دور هم جمع شوند، اگر در آن جمع و جلسه ياد خدا نشود و در آن جلسه صلوات بر محمد و آل محمد فرستاده نشود، آن مجلس باعث وزر و وبال و حسرت و تأسف خوردن در روز قيامت ميشود.
در آياتي که تلاوت شد خداي مهربان داستان حضرت موسي(ع) را بيان ميکند که وقتي به فرعون رسيد و فرمود: ايمان بياور. فرعون گفت: به چه کسي ايمان بياورم؟ گفت: به رب العالمين، خدايي که مربي و مالک عالمين است. گفت: اين خدا کيست؟ چون ذات خدا را ميخواست وصف کند. ذات خدا را نميشود وصف کرد، «رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ» به اطرافيان گفت: من به او ميگويم: خدا را براي من وصف کن. او آثار خدا را براي من ميگويد. ذات خدا را نميشود توصيف کرد. باز فرمود: «رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ» مالک و مربي که تو و پدران تو را خلق کرده است. لذا فرعون ناراحت شد و گفت: «إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ» اين رسولي که خدا فرستاده مجنون است، نميتواند خدا را وصف کند. اول راه انبياء اين بوده که با منطق و برهان و استدلال صحبت کنند، اما اگر با منطق و برهان و دليل قبول نکرد، معجزه نشان ميدهند. حضرت موسي(ع) گفت: من معجزه به تو نشان ميدهم. عصاي چوبي که دارم را مياندازم اژدها ميشود. ميگويند: وقتي انداخت، اژدهايي شد که فرعون حالش بد شد. حضرت موسي هم يک مقدار هول کرد. بعد خدا فرمود: دهان اژدها را بگير دوباره عصا ميشود. بعد اين باعث شد که فرعون همه سحره را جمع کرد و گفت: حتماً شما غالب ميشويد. تشويق کرد ولي الحمدلله سحره اول کساني بودند که ايمان آوردند. گفتند: به عزت فرعون ما غالب هستيم ولي بعد ديدند اين سحر نيست، معجزه است. کاري است که کسي در دستگاه خدا نميتواند انجام بدهد. اول کساني بودند که ايمان آوردند و جزء صديقين شدند.
شريعتي: اين هفته قرار گذاشتيم از شهيد صدوقي ياد کنيم. شهيد صدوقي که به تعبير امام راحل با رفتنشان و با شهادتشان، اسلام يک خدمتگزار متعهد و ايران يک خدمتگزار دلسوز و فقيهي فداکار و استان يزد سرپرستي دانشمند را از دست داد. نکتهاي اگر هست از ايشان بشنويم.
حاج آقاي فرحزاد: ما از همه خيرين و عزيزاني که باعث شدند جمع کثيري هم به قم براي زيارت آمدند، هم مشهد رفتند، مخصوصاً کربلاي معلي، آخرين کاروان از زوار اوليهايي که ثبتنام کردند روز شنبه عازم کربلا هستند، دويست نفر زوار اولي هستند و صد نفر همراهاني که به هزينه خودشان هستند.
شهيد صدوقي شخصيت فوق العادهاي بود. امام(ره) سي سال با ايشان مراوده و رفاقت داشتند. يک انسان سختکوش و پر تلاش بودند که در دوران طلبگي آنقدر فقر و گرفتاري داشت که کنار درس خواندن کشاورزي ميکرد که هزينهاش را به دست بياورد. حافظه خيلي قوي داشت و بر اثر سختکوشي و تلاش خدا به او توفيقاتي مرحمت کرد. ما عالم خيلي داريم ولي عالمي که مردمي باشد و خدوم باشد، زياد نداريم. به طلاب خيلي ميرسيدند، شهريه چند هزار طلاب را پرداخت ميکردند. کمکهاي جدي داشتند. خيريني که به ايشان اعتماد داشتند، آنقدر به ايشان اطمينان داشتند که ايشان خيريههايي که ايجاد کرده در اثر اين نيت خيري که داشته، شايد دهها مدرسه ايجاد کرده است. بزرگترين خيابان قم به نام شهيد صدوقي است. بخاطر اينکه بزرگترين مدرسه قم، مدرسهاي است که ايشان تأسيس کردند براي طلاب که دانشگاه صدوق ميگويند. حسينيهها، مساجد و مراکز درماني که درست کردند، بيمارستان، کسي بود که اعتبار و اعتماد در بين مردم داشت. خادم ايشان ميگويد: ايشان اينقدر متواضع و مردمي بودند که تا اين اواخر که پير شدند و ضعف شديد داشتند، خودشان مستقيم يعني در خانه باز بود و مستقيم با مردم سر و کار داشتند. اين اواخر ديگر دفتردار و منشي داشتند چون کارشان زياد شده بود.
خدايا تو را قسم ميدهيم به حق محمد و آل محمد خير دنيا و آخرت به همه مرحمت بفرما و شر دنيا و آخرت از همه دور بدار. توفيق انفاق و صداقت و احسان به همه مرحمت بفرما.
شريعتي: «والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمدٍ و آله الطاهرين»