حجت الاسلام حسینی قمی: سلام علیکم و رحمت الله، شروع بسیار زیبایی بود. خیلی ممنون. من هم تبریک عرض میکنم به همه مخاطبین عزیز، مخصوصا عزیزانی که ازدواجشان را تو این ایام سالروز ازدواج امیر مومنان و فاطمه زهرا سلام الله علیها قرار دادند. به همه آنها تبریک میگوییم امیدواریم که خبر ازدواجها بیشتر شنیده بشود. ما الان میشنویم که کسی میخواهد ازدواج کند ذوق میکنیم. خیلی برای ما یک خبر، جالب و عجیب است و انشالله زیاد بشود. از طرفی هم خب اول ماه ذی القعده، ماه ذی الحجه، همان طوری که اشاره فرمودید هم امروز نماز اول ماه را فراموش نکنیم و عزیزان حتماً موفق هستند. دو رکعت یادآوری میکنم، اتفاق حدیثش از امام جواد سلام الله علیه هست.
ملایی: تازه شهادتشان را پشت سر گذاشتیم.
حجت الاسلام حسینی قمی: بله، دو رکعت نماز اول ماه خیلی آسان است. رکعت اول بعد از حمد، سی مرتبه قل هو الله احد، سوره توحید؛ رکعت دوم بعد از حمد، سی تا انا انزلناه فی لیله القدر سوره قدر؛ در کنارش صدقه اول ماه، ما همیشه عرض کردیم خدمت عزیزان، اینها با هم هست فقط نماز را نخوانیم نه، صدقه اول ماه را حتماً عزیزان فراموش نکنند. باز یادآوری میکنم انشاالله که از شب اول ماه ذی الحجه نماز و با ادنا را هم شروع کردند. از امشب شبهای دیگر تا شب عید قربان عزیزان فراموش نکنند. انشاالله در ثواب حاجیها شریک باشیم. این هم که معمولا تو مساجد میخوانند، دو رکعت بین مغرب و عشا عرض کنم که بعد از حمد و سوره توحید «وَوَاعَدْنَا مُوسَى ثَلَاثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ» خیلی خوب هست، کار خوب و رسم خوبی است معمولا تو مساجد حرمهای مطهر میخوانند و همه مردم موفق به این نماز میشوند. باز یادآوری کنم که امروز اول ماه ذی الحجه است تا غدیر دیگر هجده روز بیشتر باقی نمانده است. هجدهم ذی الحجه عید قدیر است، این را گفتیم که نگویند نگفتید، ما میخواستیم یک برنامههایی را برنامهریزی کنیم، دیر خبر شدیم، بسم الله، هجده روز هم دیگر فاصله زیادی نیست. اگر برنامه جشن دارید، اگر سخنرانی دارید، اگر ...
ملایی: اطعام دارید.
حجت الاسلام حسینی قمی: اطعام دارید، اگر بستههای معیشتی دارید، اگر پرسش و پاسخ دادید، اگر مسابقه کتاب دارید، من بعضی جاها دیدم، الحمدلله خیلی متنوع برنامههای بسیار متنوعی به هر حال فاصلهمان تا غدیر هجده روز بیشتر نیست، انشالله انجام بدهیم، ما هر برنامه در نظر داریم برنامهریزی کنیم. یک یادآوری دیگر هم آخر عرض میکنم با آنی که پایان این هفته جمعه آخرین روز این هفته، شهادت وجود مقدس امام باقر سلام الله علیه است. انشاالله بحث تجلیل و تعظیم شعائر دینی را در شب و روز شهادت حضرت باب سلام الله علیه فراموش نکنیم.
ملایی: انشاالله، حاج آقا دیگر الان یادآوریها خیلی شد، یک بار دیگر بگوییم خودمان هم خلاصه حواسمان باشد، شد صدقه اول ماه، نماز اول ماه، غدیر و از همین الان پا بهرکاب این قصه باشیم و قصه شهادت امام پنجم، یک قربانی اول ما هم میگفتیم دیگر کلاً پول مجری هم برای شما بود، یعنی حلال حلال. چون روز جشن هست با شما مزاح کنم.
حجت الاسلام حسینی قمی: نماز وواعدنا را هم مجری یاد کند.
ملایی: چیزی، کلاً اصلا به من هیچ چیزی نباید بدهند. حالا که این طور شد یادتان باشد بینندههای عزیز نکاتی که حاج آقا حجت الاسلام حسینی قمی هدیههای ارزشمند برنامه سمت خدا. خب، حاج آقا در خدمت هستیم.
حجت الاسلام حسینی قمی: بسم الله الرحمن الرحیم. عزیزان در نظر دارند ما چند هفتهای است مجموعهی خطبهها و نامههای امیر مومنان سلام الله علیه در ارتباط با جنگ جمل هست داریم میخوانیم. جناب آقای ملایی تقریبا بیست تا خطبه و نامه در نهج البلاغه راجع به جمل هست. به هر حال اگر ما بخواهیم این خطبهها و نامهها را بخوانیم حتماً باید تاریخ جمل را هم اشاره بکنیم. یک چند جلسه اشاره کردیم امروز این تاریخ را ادامه میدهیم باز با استفاده از نهج البلاغه. این خطبه، خطبهی صد و هفتاد و چهار هست. امیر مومنان میفرماید: « قَدْ كُنْتُ وَ مَا أُهَدَّدُ بِالْحَرْبِ» چون امیرمومنان سلام الله علیه را تهدید به جنگ کردند جملیها، تهدید کردند که آقا ما با شما میجنگیم. حضرت این خطبه را خواندند فرمودند: «مَا أُهَدَّدُ بِالْحَرْبِ» من هیچ گاه در طول زندگی کسی نمیتوانست ما را به جنگ تهدید بکند. «وَ لَا أُرَهَّبُ بِالضَّرْبِ» من از جنگ نمیترسیدم، نه تهدید میشدم نه میترسیدم. امیر مومنانی که فاتح خیبر، امیر مومنانی که فاتحه همه نبردها در همه نبردها در رکاب امیر مومنان سلام الله علیه، امیر مومنانی که آسمانیان سکه به نامی زدند، « لَا فَتَی إلّا عَلِیّ وَ لَا سَیْفَ إلّا ذُوالْفَقَارِ»امیر مومنانی که در احزاب حرف اول و آخر، این را دیگر نمیشود با جنگ ترساندو من کسی نیستم از قدیم کسی من را به جنگ بترساند. «وَ أَنَا عَلَى مَا قَدْ وَعَدَنِي رَبِّي مِنَ النَّصْرِ» اولا خدا به من وعدهی پیروزی داده است، «وَعَدَنِي رَبِّي مِنَ النَّصْرِ» چون رسول خدا مفصل این حوادث را به امیر مومنان فرموده بودند. «وَ اللَّهِ مَا اسْتَعْجَلَ مُتَجَرِّداً لِلطَّلَبِ بِدَمِ عُثْمَانَ إِلَّا خَوْفاً» فرمود میخواهی به آنها بگویم چه شده است که این جنگ جمل را راه انداختند و به بهانه خونخواهی عثمان میگویند ما میخواهیم انتقام خون عثمان را بگیریم؟ «مَا اسْتَعْجَلَ» اینکه اینها به این عجله راه افتادند، به این دلیل هست، «إِلَّا خَوْفاً مِنْ أَنْ يُطَالَبَ بِدَمِهِ» طلحه و زبیر فردا میآیند سراغ خود اینها، که شماها قاتل عثمان هستید. اینها جلو جلو برای اینکه فردا کسی، گفتند آقا ما میخواهیم انتقام خون خلیفه را بگیریم، «إِلَّا خَوْفاً مِنْ أَنْ يُطَالَبَ بِدَمِهِ، لِأَنَّهُ مَظِنَّتُهُ» اینها در مزنه این بودند که اینها قاتل بودند. فردا میآیند سراغ اینها، برایاینکه کسی نیاید سراغشان، اینها جلو جلو گفتند آقا ما میخواهیم خونخواهی خلیفه مظلوم را بکنیم، «وَ لَمْ يَكُنْ فِي الْقَوْمِ أَحْرَصُ عَلَيْهِ مِنْهُ» در میان مردم مدینه کسی حریصتر از طلحه و زبیر در کشتن خلیفه نبود. اینها از همه حرصشان بیشتر بود، «فَأَرَادَ أَنْ يُغَالِطَ بِمَا أَجْلَبَ فِيهِ» اینها خواستند مغالطه کنند، غلطاندازی کنند با آن کاری که خودشان کرده بودند، چرا؟ «لِيَلْتَبِسَ الْأَمْرُ وَ يَقَعَ الشَّكُّ» در مردم شک با آقا، اینها خودشان دارند مطالبه میکنند پس حتماً اینها قاتل نبودند، «وَ وَاللَّهِ» حضرت قسم جلاله یاد میکند. «مَا صَنَعَ فِي أَمْرِ عُثْمَانَ وَاحِدَةً مِنْ ثَلَاثٍ» اینها باید یکی از این سه کار را میکردند. اگر امروز اینها آمدند مطالبه خون خلیفه را میکنند میگویند آقا، انتقام خون، آن روزی که این جریان بود باید این کار را، یکی از این سه کار را انجام میدادند. «لَئِنْ كَانَ ابْنُ عَفَّانَ ظَالِماً كَمَا كَانَ يَزْعُمُ، لَقَدْ كَانَ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يُوَازِرَ قَاتِلِيهِ وَ أَنْ يُنَابِذَ نَاصِرِيهِ» اگر آن ها خلیفه را ظالم میدانستند خب باید به قاتلهایش کمک میکردند، البته کمک کردند در جلسات قبل گفتیم ولی علنی این کار را نمیکردند، «وَ لَئِنْ كَانَ مَظْلُوماً» اگر اینها خلیفه را مظلوم میدانستند خب، «لَقَدْ كَانَ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَكُونَ مِنَ الْمُنَهْنِهِينَ» باید اینها جلوی کشتنش را میگرفتند، اگر خلیفه را مظلوم میدانستند، «وَ الْمُعَذِّرِينَ فِيهِ» باید یک عذری برای آن میآوردند، یا حالت سوم «وَ لَئِنْ كَانَ فِي شَكٍّ» اگر شک داشتند که آقا خلیفه ظالم است یا مظلوم است، «لَقَدْ كَانَ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَعْتَزِلَهُ» باید کنارهگیری میکرد، شما یا خلیفه را ظالم میدانستید باید قاتلها را کمک میکردید یا مظلوم میدانستی،
ملایی: باید کمک میکردید یا انتظار میکشیدید.
حجت الاسلام حسینی قمی: شک داشتید باید کنارهگیری میکردید، این کار را نکردید، «فَمَا فَعَلَ وَاحِدَةً مِنَ الثَّلَاثِ وَ جَاءَ بِأَمْرٍ لَمْ يُعْرَفْ بَابُهُ» عرض کردم جلسات قبل مفصلا توضیح دادیم عزیزانی که جلسات قبل را ملاحظه فرمودند. هیچ کسی به اندازه اینها در قتل خلیفه سهیم نبودند، اتفاقا امیر مومنان سلام الله علیه جلسه قبل عرض کردیم، نهتنها مخالف کشتن خلیفه بود، بلکه از آن طرف کاری میکردند وساطت میکردند که این کار انجام نشود. این یک خطبه که خطبه صد و هفتاد و چهار است، یکی هم خطبه بیست و دو باز به همین مضمون هست، «أَلَا وَ إِنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ ذَمَّرَ حِزْبَهُ» وقتی به حضرت خبر دادند که جملیها راه افتادند میخواهند جنگ جمل به راه بیندازند ناکسین، «إِنَّ الشَّيْطَانَ» فرمود: بدانید، آگاه باشید. «إِنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ ذَمَّرَ حِزْبَهُ» شیطان تحریک کرده است حزب خودش را، اینها تحت تاثیر شیطان هستند. «وَ اسْتَجْلَبَ جَلَبَهُ» سپاه خودش را جمعآوری کرده است، چرا؟ «لِيَعُودَ الْجَوْرُ إِلَى أَوْطَانِهِ» اینها میخواهند دوباره برگردند به پایه قبلی و همان ظلمهایی که قبلا بوده است، «وَ يَرْجِعَ الْبَاطِلُ إِلَى نِصَابِهِ» باطل برگردد به اصل و ریشه خودش، «وَ اللَّهِ مَا أَنْكَرُوا عَلَيَّ مُنْكَراً» دروغ میگویند، به خدا قسم هیچ منکری از من سراغ ندارند، «وَ لَا جَعَلُوا بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ نَصِفاً.» بین من و خودشان انصاف را قرار ندادند. اگر منصفانه برخورد میکردند میدیدند که من نهتنها سهمی نداشتم، بلکه دفاع کردم که این حادثه پیش نیاید. «وَ إِنَّهُمْ لَيَطْلُبُونَ حَقّاً هُمْ تَرَكُوهُ» الان دنبال خونی میروند که اینها آن روز خودشان رها کردند، دفاع نکردند، بلکه شریک بودند، «وَ دَماً هُمْ سَفَكُوهُ» امروز را ما مطالبه خونخواهی خونی را میکنند که خودشان این خون را بر زمین ریختند، «فَلَئِنْ كُنْتُ شَرِيكَهُمْ» مگر اینها واقعاً فکر میکنند من شراکت داشتم خب اینها که سهیم بودند تو این کار، «وَ لَئِنْ كَانُوا وَلُوهُ دُونِي» اگر نه، خودشان مستقیم این کار را کردند من نبودم، «فَمَا التَّبِعَةُ إِلَّا عِنْدَهُمْ» پس امروز خودشان باید جواب بدهند، «وَ إِنَّ أَعْظَمَ حُجَّتِهِمْ لَعَلَى أَنْفُسِهِمْ» بالاترین دلیل و برهان و حجت علیه اینها هست، «يَرْتَضِعُونَ أُمّاً قَدْ فَطَمَتْ» خیلی زیبا است این تعبیر امیر مومنان، «يَرْتَضِعُونَ أُمّاً» از یک مادری میخواهند شیر بگیرند که، «قَدْ فَطَمَتْ» شیرش تمام شده است. اینها میخواهند برگردانند همه چیز را به گذشته، دیگر امکان ندارد. دیدم بعضی از شارعین نهج البلاغه، ذیل این تعبیر امیر مومنان، این مثل فارسی را نوشتند این شارعین نهج البلاغه. نوشتند اینها دنبال آن منعی میگردند که لولو خورده است، دیگر تمام شد اگر فکر میکنند دوباره اوضاع برگردد به گذشته و آن باجی که درگذشته میگرفتند من به اینها باج میدهم امکان ندارد.
ملایی: آن دوران تمام شده است.
حجت الاسلام حسینی قمی: تمام شد. «يَرْتَضِعُونَ أُمّاً» دنبال یک مادری میرود، از مادری شیر میخواهند که شیری ندارد. «وَ يُحْيُونَ بِدْعَةً قَدْ أُمِيتَتْ» اینها دنبال احیاء بدعتهایی هستند که « بِدْعَةً قَدْ» از بین رفت، میخواهند بیت المال را همان طوری که قبلا تقسیم میشده است، تقسیم بشود امکان ندارد، «يَا خَيْبَةَ الدَّاعِي» خیلی تعبیرات بلندی دارد. امیر مومنان سلام الله علیه میفرماید: ای نا امیدی، به سراغ این دعوتکننده بیا. «مَنْ دَعَا» چه کسی را دارند دعوت میکنند؟ «وَ إِلَامَ أُجِيبَ؟ وَ إِنِّي لَرَاضٍ بِحُجَّةِ اللَّهِ» خدا میداند، «عِلْمِهِ فِيهِمْ» خدا میداند که اینها دروغ میگویند، «فَإِنْ أَبَوْا» اگر حاضر نیستند حق را بپذیرند، «أَعْطَيْتُهُمْ» بله دیگر، «آخر الدّواء الکیّ» آخرین مرحله دیگر چارهای نیست مگر جنگ، « فَإِنْ أَبَوْا أَعْطَيْتُهُمْ حَدَّ اَلسَّيْفِ» اینها خواهم جنگید، «وَ كَفَى بِهِ شَافِياً مِنَ اَلْبَاطِلِ» برای درمان باطل گاهی از شمشیر استفاده کرد، «وَ نَاصِراً لِلْحَقِّ، وَ مِنَ اَلْعَجَبِ بَعْثُهُمْ امیر مومنان سلام الله علیه تعجب اینها من را تهدید به جنگ کردند. شبیه همان خطبه صد و هفتم است. «أَنْ أَبْرُزَ لِلطِّعَانِ وَ أَنْ أَصْبِرَ لِلْجِلاَدِ» به من میگویند علی آماده جنگ باش، « هَبِلَتْهُمُ اَلْهَبُولُ، لَقَدْ كُنْتُ وَ مَا أُهَدَّدُ بِالْحَرْبِ» تاریخ سابقه ندارد کسی بتواند علی را به جنگ تهدید بکند، «وَ لاَ أُرْهَبُ بِالضَّرْبِ» اینکه من را بترسانند، به میدان نبرد و به جنگ، «وَ إِنِّي لَعَلَى يَقِينٍ مِنْ رَبِّي» همان تعبیری که آنجا داشتند، همان وعدههایی که خدا به من داده است، پیامبر تمام، این روایت در منابع عامه و خاصه مکرر داریم. یکی دو تا پنج تا ده تا نیست که رسول خدا به امیرمومنان فرمود: درگیر جنگ سه گروه با تو میجنگند، ناکثین و قاسطین، همه اینها را فرموده بودند. «وَ إِنِّي لَعَلَى يَقِينٍ مِنْ رَبِّي، وَ غَيْرِ شُبْهَةٍ مِنْ دِينِي» من هیچ تردیدی در دین خودم ندارم تا مسیری که انتخاب کردم. جالب است من یک داستانی بگویم همین جا برای اینکه این خطبه امیرمومنان بیشتر روشن بشود که حضرت نه تنها سهمی نداشتند بلکه سعی میکردند کار به کشتن خلیفه کشیده نشود. این داستان در تاریخ طبری است، مکرر گفتیم تاریخ طبری خب از منابع بسیار بسیار قدیمی و دست اول است. وقتی خانه خلیفه را محاصره کردند، خانه خلیفه سوم را محاصره کردند، خب یک پیامی داد به امیر مومنان سلام الله علیه، از امیر مومنان درخواست کمک کرد، گفت تو میتوانی این قائله را خاموش کنی، این فتنه را خاموش کن. حضرت آمدند خانه طلحه، چون همه اینها در خانه طلحه جمع شده بودندف منشأش آنجا بود. با طلحه صحبت کردند که دست از این کار بردار، مصلحت نیست قبلا هم اشاره کردیم. طلحه نپذیرفت گفت نه ما تصمیممان را گرفتیم، خیلی جالب است. امیر مومنان سلام الله علیه از یک نقشهای استفاده کرد. خیلی جمع شده بودند، این جمعیت را متفرق کردند، پراکنده کردن کار آسانی نبود. طبری مینویسند حضرت آمدند سراغ بیت المال، بالاخره بیت المال باید یک جوری تقسیم میشد، عادلانه تقسیم نشده بود. به مسئول گفتند در بیت المال را باز کن، من میخواهم پولی بین مردم تقسیم بکنم. نگاه حضرت این بود که آن جمعیت انبوهی که در خانه طلحه جمع شده بودند، آن ها متفرق بشوند، بفهمند حضرت دارد بیت المال را تقسیم میکند، همه میآیند سراغ دریافت حق و حقوقشان. گفتند آقا در بیت المال را باز کنید، گفتند آقا، هرچی گشتند کلید در بیت المال پیدا نشد. امیر مومنان در را شکست، برای اینکه این غائله تمام بشود، خانه طلحه خلوت بشود. در را شکست و شروع کرد به تقسیم بیت المال، خانه طلحه خلوت شد. همه پاشیدند آمدند سهم خودشان را از بیت المال بگیرند. خب طلحه دید همه رفتند، پا شد آمد، خودش آمد پیش خلیفه، پیش عثمان و اظهار پشیمانی کرد. البته خب نپذیرفت، گفت خب طرحتان شکست خورد و الا تو پشیمان نشدی، این یک نمونه از ورود امیر مومنان سلام الله علیه است. یک نمونه دیگر باز در تاریخ طبری هست، جالب این است عزیزان عرض کردم بحث خیلی مفصل است، ولی ما حداقل بعضی دوستان میگویند آقا این مباحث شاید برای عموم، یک کمی سنگین باشد ولی به هر حال ما باید یک بار هم که شده، بدانیم مظلومیت امیرمومنان در آن سه جنگ، چطور امیرمومنانی که تمام سعیش بر این بود حادثه پیش نیاید، بعدا امیرمومنان به عنوان قاتل معرفی میکنند و سالیان سال جنگ به راه میاندازند به اسم خونخواهی و امیرمومنان را مجرم میدانند. این در تاریخ طبری هست، وقتی خلیفه از دنیا رفت همین طلحه عرض کردم تاریخ طبری، همین طلحه تا سه روز اجازه نمیداد بدن خلیفه را به خاک بسپارند. امیرمومنان وارد شد فرمود: چه کاری دارید میکنید؟ حتی وقتی تشییع میکردند جنازه را میبردند برای خاکسپاری، طلحه کسانی را فرستاده بود که جنازه را سنگباران کنند. امیرمومنان سلام الله علیه جلوگیری کرد. آدرس اینها را عرض کردم تاریخ طبری دارد، ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغهاش دارد. به هر حال آنچه که نباید پیش میآمد پیشآمد. طلحه و زبیر راه افتادند بعد از کشتن خلیفه گفتند: امیر مومنان سلام الله علیه به اینها باج نمیدهد. عرض کردیم سه ماه گذشت همینهایی که به زور جلسات قبل گفتیم، امیرالمومنین را وادار کردند به پذیرش بیعت، فردا وقتی دیدند امیرمومنان اولین خطبه را خواندند، اولین خطبه امیرمومنان فرمودند: بیت المال به سویه تقسیم میکنم فردا همه بیایند، هر کسی که هست از عرب و عجم و ملا و غلام و هر کس بیاید، سه ماه صبر کردم تا سه ماه دیدند نه امیرمومنان از مسیرش کوتاه نمیآید، بعد از سه ماه اینها راه افتادند بروند مکه، که از مکه لشکری جمع کنند بروند بصره و جنگی را به راه بیندازند. مرحوم شیخ مفید رضوان الله علیه، یک کتابی دارد بسیار کتاب باعظمتی است به نام جمل، جمل شیخ مفید، خب شیخ مفید تماما مال هزار سال پیش است از بزرگان شیعه است یعنی شاید کمتر شخصیتی در علمای شیعه قابل مقایسه با شیخ مفید باشند. در این کتاب جملشان، مفصل گزارش جنگ جمل را آوردند. حالا یک کتابی هم هست، رسیدیم انشاالله من معرفی میکنم. اگر دوستان خواستند. این کتابی است برگزیده، این تاریخ خیلی مفصل است. شاید عزیزان خیلی حوصله نکنند به خواندن آن کتاب، این کتاب یک گزارشی است البته هم گزارش، هم با یک قلم روانی، آن که حالا بخواهید شاید بعدا فرصت نشود،
ملایی: بله، دوستان تصویربردارم هم، کتاب روی جلد را به تصویر میکشند، کتاب الجمل، حالا چون رنگش تیره هست و یک کمی حالت طلایی رنگ حاشیه دارد، الان فکر میکنم که دیده میشود، الجمل که حالا در موردش یک توضیح مختصری هم عرض میکنم. روایت مستند از کتاب الجمل شیخ مفید به قلم محقق آزاده جهان احمد، حاج آقا اگر توضیح اضافهای هست.
حجت الاسلام حسینی قمی: بله، بله؛ کتاب خوبی است یعنی کسانی که عرض کردم معمولا مردم شاید حوصله مطالعه آن کتاب جمل شیخ مفید با آن تفسیر را نداشته باشند، یک قلم خوبی هم هست حالت داستانی هم هست، یک گزارشی از آن کتاب آمده است. من از این الجمل یک داستانی را در ادامه بحث عرض بکنم مرحوم شیخ مفید رضوان الله علیه مینویسند که طلحه و زبیر قبل از این که بروند مکه آمدند خدمت امیر مومنان سلام الله علیه، گفتند آقا ما آمدیم از شما اجازه بگیریم، کجا میخواهید بروید؟ گفتند: آقا ما میخواهیم برویم مکه، فصل عمره است، یک زیارت عمره. به بهانه عمره بروند در مکه،
ملایی: لشکر را گم کنند،
حجت الاسلام حسینی قمی: جالب است، امیر مومنان قسم خوردند، قسم جلاله؛ فرمود: به خدا قسم شما تصمیم عمره ندارید، دنبال مکر و حیله و نقشه هستید. قسم بخورید که ما کاری نداریم، قسم خوردند، خود امیر مومنان سلام الله علیه، جالب است، به ابن عباس فرمود: وقتی اینها رفتند، به ابن عباس فرمود: من میدانم، «والله ما قصد الی الفتنه» اینها دنبال فتنه میگردند. اینها میخواهند خون یاران من را ببرند. ابن عباس گفت: آقاجان خب اگر شما این را میدانید پس چرا اجازه دادید، اجازه نمیدادید، همینها را زندان میکردید. یک سوالی که در تاریخ هست سؤال خیلی مهمی است دیگر. این سؤال را ما باید جواب بدهیم. امیر مومنان قسم جلاله میخورد که طلحه و زبیر قصد عمره ندارند، نقشه است. خب آقا همین طوری بندازید زندان. امیر مومومنان فرمود: «اتامرونی ان عبد بالظلم» اینها هنوز کاری نکردند، اینها کاری انجام ندادند. من اینها را دستگیر بکنم. من ظلم کنم. البته این را بگویم هم امیر مومنان حاضر نبود و هم موقعیت شوخی نیست. طلحه و زبیر دو نفر از اصحاب پیامبر هستند با آن سابقهای که داشتند. همین ها بودند که آمدند به اصرار امیر مومنان را مجبور کردند آقا شما حتماً باید خلافت را بپذیرید. عضو شورای شش نفره بودند. موقعیت بالایی داشتند. در همین حد که امیر مومنان اینها را بگیرد، دستگیر، زندان، چرا؟ من میدانم که اینها میخواهند نقشهای دارند. اینها میخواهند، این را جامعه نمیپذیرفت. یعنی جامعه آن دوران این باور و اعتقادی که امروز ما نسبت به امیر مومنان سلام الله علیه داریم، آن ها نداشتند و فضای جامعه اجازه نمیداد دو نفر از اصحاب پیامبر با آن سابقه با عضو عضویت در شورای شش نفره خودشان دستاندرکار خلافت امیرمومنان، بگویم امیرمومنان آن اولین مزدی که به اینها داد به احتمال اینکه اینها شاید نقشه جنگ دارند اینها را حضرت زندان انداخت. این امکانپذیر نبود. اینها رفتند به طرف مکه. جالب است، من اینجا خواهش میکنم شاید اینها را کمتر عزیزان شنیده باشند اینها در مکه شروع کردند یارگیری، به هر حال جنگ با امیرمومنان شوخی نیست. خلیفه مسلمین، برویم به چه بهانهای با او بجنگیم، به بهانه خونخواهی خلیفه مظلوم، این هم خودشان سهم داشتند، به آسانی نبود. شروع کردند یارگیری، از چند نفر یارگیری کردند، بعضیهایشان موفق شدند، بعضیهایشان نشدند. خب از عایشه درخواست کردند موفق شدند همراهی کرد در جنگ جمل. از ام سلمه همسر پیامبر درخواست کردند، جواب منفی، از هفت سه همسر دیگر تقاضا کردند او جواب مثبت داد ولی برادرش نگذاشت با اینها همراهی کند. حالا میرسیم اشاره میکنم. از عبدالله بن عمر فرزند خلیفه دوم تقاضا کردند، عبدالله بن عمر، نه خودش حاضر شد با اینها همراهی کند، نه خواهرش یعنی هفتسر را اجازه نداد با اینها همراهی کند. میخواست برود ولی اجازه نداد، گفت نه، مصلحت نیست بنشینید، قرآن این طوری به شما دستور داده است و جالب است، از جمله کسانی که عرض کردم نپذیرفتند ام سلم سلام الله علیها، میدانید ام سلم از همسران بسیار بسیار با فضیلت است بعد از خدیجه کبری سلام الله بانویی به عظمت این بانو نمیرسد. حتی در تاریخ هست که امام حسن و امام حسین سلام الله علیها این بانو را مادر خطاب میکردند. باز در تاریخ هست که این فراوان از آن شاید شنیده باشند. سیدالشهدا سلام الله علیه همین هشتم ماه ذی الحجه، اول ذی حجیم هستیم، هشتم ذی الحجه وقتی میخواستند از مدینه بروند به طرف کربلا، خب قبلش از مکه بروند، قبلش از مدینه آمدند، از مدینه وقتی میخواستند بیایند ام سلمه نگذاشت. گفت حسین جان من میدانم این مسیری که میروی شما را به شهادت میرساند. یک خاکی جدت به من داده است: فرموده هر وقت این خاک تبدیل به خون شد بدان حسین هم. امام حسین سلام الله علیه یک تکه دیگر از خاک کربلا دادند به ام سلمه، فرمودند مادر هر وقت این دو تا خاک تبدیل به خون شد بدان من به شهادت رسیدم. لذا این از جان خوب هست بدانند اول کسی که در مدینه خبر داد شهادت سیدالشهدا علیه السلام را همین ام سلمه بود. وقتی این دو خاک تبدیل به خون شد، آمد و فریاد زد حسین شهید شد. ام سلمه آمدند طلحه و زبیر از ایشان دعوت کردند به هر حال شخصیتی است. همسر پیامبر که بتوانند دو تا سه تا چهار تا همسران پیامبر را راه بیندازند، خیلی برای ایشان مهم است. قبول نکرد گفت: نه «والله ما عمرت» به خدا قسم نه چنین دستوری ما نداریم که با شما همراهی کنیم، اصلاً ربطی به ما ندارد. «ما يجوز لنا اقوى ولا صلاح ولا قصاص» خلیفه را کشتند، کشتند به ما چه ربطی دارد که برویم از خونش بگذریم یا قصاص کنیم، بیا بگذریم، اولاداش بچههایش، به من و تو ربطی ندارد و جالب است استدلال کرد به این آیه قرآن من خواهش میکنم عزیزان من میخواستم بیاورم. تفسیر الدر المنثور را میدانید مهمترین تفسیر روایی اهل سنت تفسیر الدر المنثور در میان تفاضل اهل سنت تفسیر روایی، یعنی تفسیری که حول روایات مهم ترینش تفسیر الدر المنثور است. ذیل این آیه سی و سه، سوره مبارکه احزاب من عرض کردم خواستم تفسیر را بیاورم نیاوردم، حالا خودشان ببینن.
ملایی: عزیزان مراجعه کنند.
حجت الاسلام حسینی قمی: ملا جلال الدین سویتی که از علمای بزرگ اهل سنت زید این آیه، آیه سی و سه قرآن کریم میفرماید: «يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ» ای همسران پیامبر شما مثل بقیه زنها نیستید، «إِنِ اتَّقَيْتُنَّ» تا میرسد به این جا، «وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ » در خانههایتان بمانید. حق ندارید از خانه بروید بیرون. ذیل این آیه ملا جلال الدین سویتی مینویسد، بعضی از همسران پیامبر تا آخر عمر از خانه خودشان بیرون نرفتند. گفتند آیه قرآن میگوید: «وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ » ما حاضر نیستیم از خانه برویم بیرون، حتی ایشان مینویسد یکی از همسران پیامبر گفتند آقا بیا مهمان تو را ببریم حج خانه خدا، گفتند من حج واجبم را رفتم. قرآن میگوید: «وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ » یعنی حاضر نشد حج مستحبی برود، چون آیه قرآن فرمان است که شما زنهای پیامبر تو خانهیتان بنشینید، ام سلمه به همین آیه، قرآن میگوید: «وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ » همسران شما بنشینید و ثانیا ام سلمه گفت: آقا با کی بجنگبم؟ با علی بن ابی طالب، «ضل بلاء والعنا» آن امیرمومنانی که آن همه سختی در راه اسلام تحمل کرده است. «اولی الناس هذا الامر» از همه مردم برای خلافت اولویتش بالاتر است. گفتند ما حاضر نیستیم. حتی عرض کردم بعضی از همسران پیامبر حج را نمیرفتند، میگفتند چون قرآن چنین فرموده است. اصرار کردم باز خود عرض کنم که عایشه آمد از ام سلمه تقاضا کرد، گفت نه من حاضر نیستم. جالب است این را من خواهش میکنم عزیزان کمی بیشتر عنایت کنند، آمد به ام سلمه گفت که بیا با ما برویم همراهش، عایشه از او تقاضا کرد، گفت بیا برویم. من این کتاب را دیگر آوردم، این شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید است، معتزلی است. خب میدانند از آن تقریبا مال هفتصد و هشتصد سال پیش است. یک داستان جالبی است، دلم نمیآید این داستان را، حالا ببینیم چقدر میرسیم، بقیه اول این داستان را من کامل بگویم. ابن ابی الحدید که از علمای بزرگ اهل سنت و عامه هست این داستان مفصل نقد کرده است. یک وقتی آمد از ام سلمه تقاضا کرد که با ما همراهی کن، گفت مگر تو نمیدانی مقام امیر مومنان، این جلد عرض کنم که ششم هست صفحه دویست و هفده به بعد، عزیزان اگر خواستند ببینند گفت میخواهی من یک حدیث را برایت یادآوری کنم از مقامات امیر مومنان، یادت است پیامبر فرمود: «والله لا یبغض احد من اهل بیتی» هر کسی علیه امیر مومنان علی را دشمن داشته باشد، «خارج من الایمان» از ایمان این حدیث یادت است، گفت یادم است. گفت یک حدیث دیگر یادت بیاورم، یادت است، این خیلی لطیف است حدیث، خوب این داستان یادت است، یادت بیاورم یک روزی من بودم و تو، ام سلمه سلام الله علیه به عایشه گفت: یادت است یک روز من بودم و تو با پیامبر در خدمت رسول خدا توی یک سفری، امیر مومنان هم یک گوشهای نشسته بود، کفشهای پیامبر را وصله میزد، کفش پیامبر. پدر تو یعنی خلیفه اول و خلیفه دوم با هم آمدند محضر پیامبر. داستان ابن ابی حدید نقل میکند، ام سلمه سلام الله علیه یادآوری میکند، گفت یادت است پدر تو و خلیفه دوم، خلیفه اول و دوم آمدند خدمت پیامبر، به رسول خدا عرض کردند که یا رسول الله « وَأَنَّا لَا نَدْرِي قد ما تحسب» ما نمیدانم تا کی دیگر شما هستید. بالاخره زمان حیات پیامبر که معلوم نیست، « وَأَنَّا لَا نَدْرِي قد ما تحسبنا» میشود به ما بگویی بعد از شما جانشین ما کی هست؟ جانشین شما کی هست بعد از شما؟ رسول خدا فرمود نه صلاح نمیدانم، اگر بگویم بین شما اختلاف ایجاد میشود. از هم جدا می شوید و نمیپذیرید. رسول خدا چیزی نفرمود. وقتی این دو نفر رفتند، ام سلمه میگوید: یادت است تو رفتی خدمت پیامبر، تو رفتی خدمت رسول خدا، و سؤال کردی که یا رسول الله، حالا به بابای من نگفتی. به خلیفه اول و دوم نگفتی. میشود بگویی چه کسی هست جانشین شما؟ من کنت یا رسول الله، چه کسی را میخواهی جانشین قرار بدهی؟ رسول خدا آن کسی که آنجا نشسته است و دارد کفش من را وصله میزند. نگاه کردیم کسی غیر از، ام سلمه میگوید: کسی غیر از امیر مومنان آن جا نبود، «فَقلتَ» تو گفتی یا رسول الله، مارا الا علی فقط علی اینجا است، بله منظورم امیرمومنان هست. یادت است این را گفتی؟ یادت است این سؤال را پرسیدی؟ یادت است رسول خدا این جواب را داد؟ جانشین من هست؟ گفت بله، خب پس چرا میخواهی حرکت کنی؟ چرا داری با اینها همراهی میکنی؟ جالب است در ادامه داستان، در ادامه این داستان عبدالله بن زبیر تو این جلسه گفتگو بود، عبدالله بن زبیر گفتند ما همچین حدیثی از پیامبر انکار کرد، به ام سلم گفت، «ما سمعنا هذا من رسوال الله» ما همچین حدیثی نشنیدیم. ام سلمه گفت» خب تو نشنیدی، از خالهات بپرس، چون میدانید زبیر داماد خلیفه اول بود دیگر، این میشد خالهاش، گفت از خالهات بپرس، از خالهات یعنی از عایشه بپرس. ببین الان من الان از او سؤال کردم، تو نبودی تو نشنیدی و حتی این حدیث را اضافه کرد گفت یادت است رسول خدا فرمود: «علي خليفتي عليكم في حياتي و مماتي فمن عصاه فقد عصاني» علی جانشین من هست در حیات من بعد از من. اینها را همه را یادت است؟ گفت بله یادم هست. این داستان هم پس بنابراین آمدند یارگیری کنند از ام سلمه، ام سلم نپذیرفتند. جالب است باز این داستان را بگویم چقدر زیبا است ببینید در نگاه اهل بیت نگاه صحیح هدف وسیله را توجیه نمیکند. طلحه و زبیر این کار را میکردند هر کسی را میتوانستند راضی میکردند، میبردند. اما امیرمومنان راضی نبود. ابن عباس به امیر مومنان پیشنهاد کرد خیلی جالب است شاید ما هم در ذهنمان بیاید آقا چه پیشنهاد خوبی، کاش امیرمومنان این کار را کرده بود. ابن عباس به امیر مومنان داستان در جمل شیخ مفید است گفت: آقا شما ام سلمه را همراه خودت ببر، آن ها یک همسر پیامبر را دارند طلحه و زبیر،
ملایی: شما ایشان را ببر.
حجت الاسلام حسینی قمی: شما ام سلمه را ببر. خیلی مهم است ام سلمه اصلیت شخصیت شناخته شده است. همه برای او احترام، حضرت فرمود: من این کار را قبول ندارم. آن کاری که خلاف میدانم من حاضر نیستم این کار را انجام بدهم. جالب است خود ام سلمه نه تنها با آن ها همراهی نکرد با طلحه و زبیر، یک پیامی به امیر مومنان داد، خیلی زیبا است. ما خیلی راجع به مقام این بانو باید سخن بگوییم انصافا. امیرمومنان سلام الله علیه خواهش میکنم این داستان را عزیزان عنایت کنند. امیرمومنان سلام الله علیه روزی که میخواستند از مدینه حرکت کنند و بروند دیگر جملیها رفته بودند غائله را به راه انداخته بودند، آمدند خانه امسلمه برای خداحافظی، امسلمه به امیرمومنان عرض کرد که «سلفی حفظ الله» برو در پناه خدا، در امان خدا، «والله لنک لعل حق والحق معک» تو با حقی، حق با تو است، «و اولا انی» مگر قرآن نگفته بود، «قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَ» ای همسران پیامبر مگر در خانههایتان بمانید. اگر مخالفت خدا و رسول نبود من با شما میآمدم ولی عیبی ندارد، خودم نمیآیم و نمیتوانم بیایم قرآن میگوید نروید، پیامبر گفت. ولی کسی را با شما همراه میکنم که معادل جان من است. « أحَبَّ النّاسِ إلَيكَ» محبوبترین انسانها پیش پیامبر و پیش تو است، چه کسی را فرستاد؟ فرزند خودش، پسری داشت گفت پسرم را همراه شما میفرستم. خودم نمیتوانم بیایم ولی پسرم همراه شما معادل جان من هست. این پسر، پسر بسیار در حالاتش مینویسند: «کان لهل فضل عبادة عقل» اهل فضیلت بود، دانش بود، درک بود، حتی در حالاتش هست که از اصحاب سر امیرمومنان سلام الله علیه بود. در تمام جنگها با امیرمومنان همراهی کرد بعد از جنگهال هم حضرت استاندار بحرین کرد، فرزند ام سلمه سلام الله علیها. پس امسلمه نتوانست همراهی کند. اینها رفتند سراغ عبدالله بن عمر، وقتی رفتم سراغ عبدالله، عبدالله بالاخره موقعیتش خیلی بالا بود، فرزند خلیفه بود، اگر با اینها همراهی میکرد خیلی مهم بود، خیلی برای اینها جالب بود. عبدالله بن عمر گفت: نه، من حاضر نیستم و نباید اصلا این کار را نباید کرد. تشویقش کردند گفتند شما اصلا سزاوار خلافت هستی. کاری نداشته باش ما از گذشتهمان پشیمان هستیم. الان وقتشاست با ما همراهی کنی. گفت» نه، به شما بگویم «المدینه خیر لکم من البصره» تو مدینه بنشینید به طلحه و زبیر، بهتر هست ...
ملایی: بهتر هست که راه بیفتی و بیایی به بصره.
حجت الاسلام حسینی قمی: «و ظل خیر لکم من السیر» ذلیل بشوید بعدها، الان یک گوشه کنار بگویید آقا اشتباه کردیم، همین جا الان بروید کنار،
ملایی: این بهتر هست،
حجت الاسلام حسینی قمی: تو درگیر جنگ بشوش و بجنگی، این را هم نپذیرفت. جالب است عرض کردم سراغ حفصه رفتم، حفصه هم موقعیتی داشت همسر پیامبر بود و او حاضر نشد. جالب است، باز هم همسر دیگر پیامبر میماند این صفات تشویق میکرد مردم را به همراهی با امیرمومنان، این باز در منابع قدیمی اهل سنت است. من یک جملهای بخوانم از امیرمومنان سلام الله علیه ببینم بحث به کجا میرسد، امیرمومنان یک گلایهای که از اینها داشت این بود، این نهج البلاغه است ببینید به هر حال عرض کردم یک بار هم که شده ما باید این تاریخ را بدانیم، مظلومیت امیرمومنان. به امیرمومنان میگویند امسلمه را ببر و حاضرم، اگر نهی قرآن نبود امسلمه میآمد، ولی قرآن میگوید، بچهاش را فرستاده است، عزیزش را به قول خودش معادل جان خودش را فرستاد، ولی امیرمومنان گلایه دارد، این خطبه صد و هفتاد و دو نهج البلاغه است فرمود: «فخرجوا» گلایه میکند از جملیها، «فَخَرَجُوا يَجُرُّونَ حُرْمَةَ رَسُولِ اللَّهِ» اینها حریم پیامبر را دنبال خودشان کشیدند، امیرمومنان دارد دلش میسوزد.
ملایی: کنایه از اینکه حرمت را ....
حجت الاسلام حسینی قمی: باید حفظ میکردند. امیرمومنان دلش میسوزد که این بیانصافها برای اینکه خودشان موفق بشوند حاضر هستند همسر پیامبر را درون جنگ همراه خودشان ببرند. «تُجَرُ» میکشند،
ملایی: دنبال خودشان،
حجت الاسلام حسینی قمی: حرمت رسول الله، «كَمَا تُجَرُّ الْأَمَةُ عِنْدَ شِرَائِهَا» کما من ترجمه نکنم خیلی خیلی دلش سوخته است. «مُتَوَجِّهِينَ بِهَا إِلَى الْبَصْرَةِ، فَحَبَسَا نِسَاءَهُمَا» این نامردها، زنهای خودشان را در خانه نگه داشتند،
ملایی: ولی زن پیامبر را
حجت الاسلام حسینی قمی: طلحه و زبیر، زنهای خودشان را نیاوردند، «فَحَبَسَا نِسَاءَهُمَا فِي بُيُوتِهِمَا وَ أَبْرَزَا حَبِيسَ رَسُولِ اللَّهِ» پردهنشین پیامبر را همراه خودشان بردند، ، «وَ أَبْرَزَا حَبِيسَ رَسُولِ اللَّهِ لَهُمَا وَ لِغَيْرِهِمَا فِي جَيْشٍ مَا مِنْهُمْ رَجُلٌ» تو چه لشکری با چه لشکری، لشکری که تمام اینها، «قَدْ أَعْطَانِي الطَّاعَةَ» اینها با من دست بیعت دادند، «وَ سَمَحَ لِي بِالْبَيْعَةِ طَائِعاً» خودشان، «غَيْرَ مُكْرَهٍ» مجبور نبودند، من را مجبور کردند. «فَقَدِمُوا عَلَى عَامِلِي» و راه افتادند، آن وقت حضرت اشاره میکنند به حوادث جمل، در جمل میدانیم ما یک جمله به اصطلاح صغری داریم، اول جمل کبرا. اول یک جنگ است و میرود امیرمومنان برسد به بصره. تو آن جنگ اول درگیری اول که استاندار امیرمومنان را بیرون کردند عثمان بن حنیف خیلی زدنش، خیلی زدنش حتی میخواستند به قتل برسانند، آماده کشتنش بودند، خودش گفته است که، یک حرف قشنگی زد گفت: اگر من را به قتل برسانید عثمان بن حنیف، گفت برادر من الان والی مدینه است، چون امیرمومنان برادر او را در مدینه والی گذاشته بود سهل بن حنیف از اصحاب بسیار خوب امیرمومنان، گفت اگر من را به قتل برسانید برادرم آنجا والی است، پدر همه شما را درمیآورد. بستگانتا،ن بچههایتان، برادرتان، همه شما را میکشد اگر من را این جا بکشید. اینها از ترس استاندار، نکشتند ولی جمعا هزار نفر را کشتند، هنوز امیرمومنان نرسیده. لذا حضرت میفرمود: «فَقَدِمُوا عَلَى عَامِلِي» استاندار من رفتند، «وَ خُزَّانِ بَيْتِ مَالِ الْمُسْلِمِينَ» رفتن سراغ بیت المال، «فَقَتَلُوا طَائِفَةً صَبْراً وَ طَائِفَةً غَدْراً» عدهای سر از تنشان جدا کردند، عدهای را آن قدر خون از بدنشان رفت و کشته شدند، «فَوَاللَّهِ لَوْ لَمْ يُصِيبُوا» خواهش میکنم بگذار جمله آخرم را عنایت بکنم فرصتمان خیلی نیست، ببینید امیرمومنان چقدر برای خون انسانها ارزش قائل است، همین امیرمومنان در نهج البلاغه قسم میخورد اگر همه عالم را به من بدهد، بگوبند یکدانه گندم از یک مورچه، که من از یک پوست حاضر نیستم، فرمود: «فَوَاللَّهِ لَوْ لَمْ يُصِيبُوا مِنَ الْمُسْلِمِينَ إِلَّا رَجُلًا» اینها هزار نفر را کشتند، نگویید شما چرا میروی با اینها بجنگی. اگر یک نفر را کشته بودند، «مُعْتَمِدِينَ لِقَتْلِهِ» عمداً کشته بودند، «بِلَا جُرْمٍ جَرَّهُ، لَحَلَّ لِي قَتْلُ ذَلِكَ الْجَيْشِ كُلِّهِ» من مجاز بود همه آنها، یک نفر از بین برود. یک داستانی داریم، این را هم به عجله بگویم جالب است، بدانید خون خیلی احترام دارد، خون مومن خیلی احترام دارد، آبروی مومن را ساده نگیرید، آقا حالا چه شد، بیست هزار نفر، شوخی است که وقتی در مدینه یک کسی کشته شده بود، عزیزان داستان را عنایت کنند، تو مدینه کسی کشته شده، قاتل هم پیدا نمیشد. رسول خدا شخصا آمدند، یک کار اطلاعاتی ببینند قاتل چه کسی است. شخصا آمدند، خب باز هم قاتل پیدا نشد چون میدانست رسول خدا بنا نبود تو این موارد از علم غیبشان استفاده کند. به قدری رسول خدا ناراحت شد فرمود: یک بیچارهای، بی گناهی کشته شده است، قاتلش پیدا نمیشود. اگر تمام اهل آسمان و زمین در کشتن یک نفر سهیم باشند تمام اهل آسمان و زمین مستحق کشتن هستند. لذا امیرالمومنین این جا میفرمود: به خدا قسم «لَوْ لَمْ يُصِيبُوا مِنَ الْمُسْلِمِينَ» اگر اینها یک نفر را کشته بودند، «لَحَلَّ لِي» مجاز بودم حلال بود که من با تمام این لشکر بجنگم. «إِذْ حَضَرُوهُ فَلَمْ يُنْكِرُوا» بقیه یا در این کشتن سهیم بودند یا حرفی نزدند، حاضر بودند،
ملایی: سکوت کردند،
حجت الاسلام حسینی قمی: سکوت کردند، «وَ لَمْ يَدْفَعُوا عَنْهُ بِلِسَانٍ وَ لَا بِيَدٍ» این معلوم میشود، عزیزان خواهش میکنم عنایت کنید، عرض کردم تاریخ جمل جای خودش، ولی مهمتر از همه درسهایی، فکر نکنید آبروی کسی، آقا ما چرا؟ ما که نبودیم یک نفر را میکشند، آبروی کسی میآید، آقا ما که نبودیم. شما باید دفاع کنید، «وَ لَمْ يَدْفَعُوا عَنْهُ بِلِسَانٍ وَ لَا بِيَدٍ، دَعْ مَا أَنَّهُمْ» اگر یک نفر را کشته بودند جایز بودند، « دَعْ مَا أَنَّهُمْ قَدْ قَتَلُوا مِنَ الْمُسْلِمِينَ مِثْلَ الْعِدَّةِ الَّتِي دَخَلُوا بِهَا عَلَيْهِمْ.» عرض کردم خدمتتان، فرمود: هزار نفر را اینها کشتند، اگر یک نفر را کشته بودند، جنگ با اینها برای من جایز بود که حالا ادامه دارد.
ملایی: خیلی خب، صرف خواندن تاریخ نیست، صرف مرور تاریخ جملی یا تاریخ امیرالمومنین نیست، چیزی است که ذات تاریخ چون قابل تکرار است، اقلش این هست که تجربه کنیم.
حجت الاسلام حسینی قمی: و هم مظلومیت امیرمومنان سلام الله علیه را بدانند.،
ملایی: حاج آقا من با اجازهتان یک بار دیگر کتاب را صرفا معرفی بکنم حالا دیگر تصویرش را نشان نمیدهم، الجمل روایت مستند از کتاب الجمل شیخ مفید، به نظرم بعد از این صحبت حاج آقای حجت الاسلام حسینی قمی تو این چندین و چند جلسه یک بار همت بکنیم تاریخ را مطالعه بکنیم که این کتاب را اگر دوست دارید داشته باشید پیامک بدهید به 20000303 کتاب را از برنامه خودتان سمت خدا بخواهید. پس هر کسی این کتاب را میخواهد ضمن اینکه، حاج آقا یک کتاب دیگر هم بود جلسه پیش معرفی فرمودید جانشین پیامبر، چون آن هم مربوط به شخصیت امیرالمومنین است.
حجت الاسلام حسینی قمی: پیشنهاد کردم دوستان حالا الان تا غدیر،
ملایی: به فکر خواندنش باشند،
حجت الاسلام حسینی قمی: ببینید ما حتماً اگر میگوییم غدیر، فقط جشن خیابانی نیست. ولی ما یک کتاب بگوییم آقا امسال غدیر چه کار کردیم؟ یک قدم نزدیک شدیم به شناخت امیرمومنان، آن جانشین پیامبر حتما خوب هست و این هم خوب هست.
ملایی: هر دو تا کتاب را پیامک بدهید، چه جانشین پیامبر استاد جاودان، چه این قصه الجمل را که خانم آزاده جهان احمدی. یک روایت گونهای من مطالعه میکردم، روایی داستانی است و قالبش خوب هست، به ما پیامک بدهید به 20000303، حاج آقا میخواهیم رفع زحمت کنیم، از شما تا جلسه آینده،
حجت الاسلام حسینی قمی: سپاسگزارم، التماس دعا
ملایی: سپاسگزارم، خیلی ممنونم، انشاالله آیات قرآن کریم را هم تلاوت خواهیم کرد با هم دیگر، دوستان عزیز بیننده و شنونده، صفحه نود و سه قرآن کریم، آیات نود و دو تا نود و چهار در ثواب تلاوت آیات قرآن کریم امروز همه اموات و شهدا و درگذشتگان را شریک کنیم مخصوصا مادر گرامی حجت الاسلام و المسلمین حاج آقا عابدینی عزیز ما که به رحمت خدا رفته است مادرشان و انشالله خدا رحمت کند بیامرزد در این روز مهمان سفره حضرت زهرا علیها سلام باشند مادر گرامی حاج آقای عابدینی. قربانی اول ماه نماز با ادنای امشب نماز اول ماه، صدقه و این درخواست کتاب را یادتان نرود. آیات قرآن که تلاوت بشود انشاالله ما محضر شما خوبان خواهیم بود، جلسه بعد دیگر به امید خدا. خیلی ممنون و سپاسگزارم از شما و شما عزیزان بیننده و شنونده را به خدا میسپاریم. فردا هم ساعت یازده پای تلویزیون باشید خداحافظ
صفحه93 قرآن کریم