حجت الاسلام عابدینی: بسم الله الرحمن الرحیم. اللهم كن لوليِّك الحُجَّةِ بن الحسن، صلواتُكَ عليه و على آبائهِ، في هذه السّاعة و في كلِّ ساعةٍ، وليّاً و حافظاً، و قائداً و ناصراً، و دليلًا و عيناً، حتى تسكنه أرضك طوعاً، و تُمتّعَهُ فيها طويلا. بنده هم به شما و همه بینندگان و شنوندگان عزیز خود عرض تبریک دارم که تا امروز را به روزهداری گذراندیم و انشاءالله خدای سبحان قبول کند از همه روزهداران و دعاهای همه را در مضان استجابت قرار بدهد و این عید را هم که این روزها هر روز آن رفت و آمد مؤمنان با همدیگر، ارتباطات مؤمنان با همدیگر و سال جدیدی است که برنامه جدیدی را میخواهد و انشاءالله سال فرج امام زمانمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هم باشد چشمروشنی بالاتر ما را همین فرج انشاءالله قرار بدهد.
ملایی: الهی آمین. بحق سید الشباب اهل الجنه که دوشنبههای ما به نام این دو بزرگوار هست.
حجت الاسلام عابدینی: خصوصاً که شب میلاد کریم اهل بیت (علیه السلام) هم هست و قطعاً دامنه وجود این کریم اهل بیت را نباید به سادگی از دست بدهیم و جذبههای حسنی (ع) را قطعاً جایزههایمان و تحفههایمان را انشاءالله امشب از امام حسن (ع) و از پدر و مادرش امیرمؤمنان و حضرت زهرا (س) و از جدش پیغمبر اکرم (رحمة للعالمین) انشاءالله جایزههای عظیم بگیریم. به چیزهای کوچک راضی هم نباشیم. انشاءالله خودشان را اساس بخواهیم و بقیه را انشاءالله.
ملایی: پس یک کاری کنیم. برای اجابت این دعا و این خواستهای که خواسته همه بندگان خوب خدا است، یک صلوات من و شما و دوستانمان، پشت صحنه و همه بینندهها و شنوندهها، بفرستیم و وارد بحث حضرتعالی شویم. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
حجت الاسلام عابدینی: اجازه میگیریم از امام حسن (ع) که امشب متعلق به ایشان است و این ایام انشاءالله داریم کمتر ما را از باب امام حسن (ع) به امام باقر (ع) نزدیک میکنند که انشاءالله این را یک مدخل ببینیم که امام حسن (ع) میخواهد ما را به باب امیرمؤمنان برساند. یادم نمیرود بعضی از کسانی که میآمدند دیدار امیرمؤمنان (ع) و گاهی به جهتی حضرت با اینها گاهی یک رفتاری داشت برای اینکه اینها تأدیب شوند خیلی روی خوش به بعضی از اینها نشان نمیداد. مثلاً دارد که سلیمان بن صرد خزاعی بعد از جنگ جمل خدمت امیرالمؤمنین (ع) آمد در مسجدی که حضرت در کوفه رفته بودند آنجا خدمت حضرت آمد و حضرت به این رو نمیکرد. چون در جنگ جمل غائب بود به او رو نمیکرد. هی نشست و دید رو نمیکند. آخر خلاصه یک گفتگویی کرد که آقا من آمدهام و بعد از اینکه بالاخره سلیمان حرکت کرد که رفت از مسجد خارج شود، جالب است که امام حسن (ع) آنجا دم در مسجد بود. آنجا به امام حسن (ع) عرض کرد که پدر شما هر کاری کردیم ما را تحویل نگرفت. امام حسن (ع) فرمودند که ببینید چقدر اینجا، باب کریم که میخواهیم بگوییم، اینجا دارد که پدرم تو را خیلی دوست داشت و چون این رفتار تو، رفتار مناسبتی نبود، خواست با این رفتار تو را متنبه کند. از روی دوستی بود. یعنی تو را دوست دارد. یعنی این را محکم کرد که نکند امیرمؤمنان (ع) که از نبود این در جنگ جمل که بعد گفت تو چرا غائب بودی؟ تو که ولایی بودی چرا غائب بودی. بعد اینجا امام حسن (ع) کریم اهل بیت هست. دارد دوباره صلح ایجاد میکند. ما راهها را خراب کردیم. پلهای پشت سر خود را خراب کردیم. ما بینمان با امیرالمؤمنین (ع) آباد نیست چون خیلی چیزهایی را که فرمودند انجام ندادیم. اما انشاءالله کریم اهل بیت دست ما را میگیرند. دست پدرشان و جدشان انشاءالله قرار میدهند و انشاءالله واسطه میشوند در اینکه با آن کرامتشان انشاءالله گناهان ما آمرزیده شود و اعمال بیروح ما انشاءالله روح دمیده شود. میگفت که یک استحسانی است. میگفت از باب الجواد میرویم محضر آقا امام رضا (ع) میرسیم. از باب الحسن برویم حریم امن امیرمؤمنان برسیم. امروز حالا به همین مناسبت هم که باز دلمان میخواهد خودمان را یک جوری با امام حسن (ع) مرتبط کنیم، بحثی که داریم ذیل آیه شریفه صد و هشتادم سوره آل عمران هست. «بسم الله الرحمن الرحیم وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ يَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَيْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لِلَّهِ ميراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبير» که به مناسبت میخواهیم در رابطه با انفاق کردن و مقابل آن که بخل هست صحبت کنیم که انشاءالله یک بابی بشود به انس ما با کریم اهل بیت (ع). اعمال ما نازله از آن اعتقادات و صفات ما است که «قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِه» از کوزه همان برون تراود که در اوست. این یک بحث عمیق است. در عین حالی که اعمال نازله شاکله هستند، دوباره عمل شاکلهساز است. یعنی عملی هم که ما انجام میدهیم شاکله ما را یا تقویت میکند یا تضعیف میکند. اگر عمل مطابق شاکله باشد، شاکله تقویت میشود و اگر عمل مطابق شاکله نباشد این شاکله تضعیف میشود، یک شاکله دیگری قوی میشود. لذا در آیه شریفه میفرماید: «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُه» که کلم طیب به سوی خدا اوج میگیرد و عمل صالح او را بالا میبرد. خب این تعبیر، خیلی تعبیر زیبایی است. یک توضیح مختصری عرض کنم، مرحوم علامه طباطبایی میفرمایند که چرا اینجا فرمود: «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ» صعود به کار برد و برای کلم طیب صعود را به کار برد، برای عمل صالح رفع را به کار برد. با اینکه هر دو به معنای بالا رفتن است اما یکی را صعود، دیگری را رفع. بیان ایشان این است که کار عمل صالح کندن از زمین است. ببینید این غایت خیلی مهم است. انقطاع است. کار عمل صالح انقطاع است. رفع وقتی که میگوییم یعنی نگاه میکنیم از پایین چقدر بالا آمدیم. به این رفع میگویند. بالا رفتنی که با نگاه به پایین که این را چقدر بالا آمدیم، چقدر کندیم، چقدر منقطع شدیم. اما صعود نگاه به قله است. یعنی وقتی نگاه به قله میکنیم، ببینیم چقدر مانده تا برسیم، به این صعود میگویند. کار کلم طیب صعود است. نگاه به قله است. آنوقت کار عمل صالح چیست؟ کندن است و از زمین بالا آمدن است لذا از این جدا شدن است. لذا با رفع به کار برده میشود. به عبارتی صعود یا یسئل جهت را برای ما ترسیم میکند اما یرفع یعنی برو. برو بالات. ما یرفع کندن است. علقهها را کم کردن است چون نظام وجودی انسان یک نظام روح دارد و یک نظام بدن و این حقیقت در حقیقت واحدی که یک جهت آن به زمین چسبیده است و یک جهت آن سر به آسمان دارد، این باید از زمین بکند. ماه رمضان یک کف نفس دارد که این کندن از زمین است. از اینکه بدن بر وجود آدم سیطره داشته باشد، هر موقع دلش میخواهد بخورد، بیاشامد، راحت باشد. ماه رمضان دارد جلوی این را میگیرد. یعنی کار عمل صالح چیست؟ کندن است. سیطره بدن را کم کردن است. اینکه بدن بر من حاکم باشد را کمرنگ کند. این کار عمل است، این رفع است. یعنی مثل این میماند که بندهای متعددی از وجود من به زمین گره خورده و چسبیده و میخکوب شده است. هر کدام از این بندها را که میکنند این بالن و این حقیقت آماده صعود بالاتر میشود. تا این بندها کنده نشود، آن صعود محقق نمیشود. لذا کار عمل صالح این است که این بندها را بکند. کار کلم طیب و اعتقاد این است که انسان را بالای صعودی ببرد. ما یک فطرت شوق به کمال داریم ویک فطرت فرار از نقص. فطرت فرار از نقص یعنی انسان بدی را میبیند، حد را هم میبیند، از حد و بدی گریزان میشود چون میخواهد به لاحدی و اطلاق برسد. از بدی میخواهد به خوبی برسد. هیچ کسی دوست ندارد که به او بگویند تو در حقیقت به فلان صفت بد متصف هستی. حتی اگر ندارد به او این را صریح بگویی برمیخورد. به یک کسی که سواد ندارد، به او بیسواد بگویی، این برای او یک توهین تلقی میشود. لذا دنبال این هست که خودش را طوری نشان بدهد که بیسوادی به او اطلاق نشود. هر کسی. جاهل هم همینطور. به جاهل بخواهی بگویی به او برمیخورد. به یک کسی بخواهی بگویی بخیل، به او برمیخورد. لذا برای او ساده نیست که به او بگویی تو بخیل هستی، اهل بخل هستی. او هم برای خودش یک فلسفهای میبافد که این بخل خود را توجیه بکند و این را درست نشان بدهد. این یک اصل مسئله است که ما یک فطرت فرار از نقص داریم که دنبال این هستیم که بدی را که میبینیم از آن گریزان باشیم. اما کار شیطان این است که نقص را نقص نشان ندهد. نقص را خوب نشان بدهد. یعنی آنجایی که تدلیس هست و تسویل هست که بدی را خوب نشان دادند. «لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْض» وقتی تزیین میکند، آدم بد را خوب میبیند. وقتی بد را خوب دید آن وقت انسان به سمتش میل پیدا میکند. اوایل دوست ندارد. اما وقتی کمکم به این انس گرفت، بعد که میفهمد بد هم هست دیگر حاضر نیست ولش کند چون در وجودش راسخ شده است. ریشهدار شده است. در نظامی که این آیه شریفه میفرماید، میفرماید: «و لا یحسبن الذین یبخلون» اینهایی که بخل میورزند. این آیه دنبال آیات جهاد آمده است. آیاتی که قبل از این است، شاید حدود سی و چند آیه قبل از این آیه همه آیات جهاد است. آن هم مربوط به جنگ احد کهدر جنگ احد مسلمانها و مؤمنان به خاطر یک نافرمانیای که ابتدا در تنگه محقق شد و آنهایی که باید تنگه احد را نگه میداشتند، عدهای از آنها تخلف کردند و باعث شد که دشمن از آنجا ضد حمله کرد و جنگ مغلوبه شد. وقتی جنگ مغلوبه شد، یکدفعه یک وانفسایی بعد از آن ایجاد شد که آیات زیادی از قرآن کریم را به خودش مشغول کرده است. به ظاهر یک شکست است. مؤمنان توقع هیچکس را نداشتند. در بدر پیروز شده بودند. لذا این شکست شبهههای منافقین را به دنبال داشت. بعد از شبهههای منافقین، شبهههای کفار را. قرآن در صدد پاسخ به همه اینها است. در آیات مختلف دارد اینها را پاسخ میدهد. اما نکتهای که در این آیه به دنبال آن آیات دارد مطرح میکند، هیچکدام از آنها آیاتهایش مالی نبود. اصلاً بحث مالی در آنها مطرح نبود. در تمام آنها شبهههای اعتقادی و فکری و عملی بود. چرا شکست خوردیم، چطوری شکست را توجیه کنیم، چطور با وجود پیغمبر شکست عارض ما شد، چه کردیم که شکست خوردیم، تمام اینها در حقیقت سؤال و جوابهایی بود که تحلیل قرآن هم آنها را دارد تحلیل میکند که جای بسط خودش را دارد. اما یکدفعه از یک بخل جانی که کسانی که در میدان بودند و اینها وقتی جنگ مغلوبه شد ترسیدند، فرار کردند. این فرار اینها بخل بود در نثار جانشان. چون 70 نفر از اینها شهید شدند و عدهای از اینها مجروح شدند. حتی دارد امیرمؤمنان (ع) انقدر زخم خورد که در روایت دارد بیش از 60 زخم در وجود مبارک امیرالمؤمنین در دفاع از پیغمبر بر حضرت خورد که تعبیر روایت کالقرحة الواحده مثل یک زخم شده بود همه بدن او که هر جا را میخواستند ببندند، زخم بغلی سر باز میکرد. انقدر زخمها به هم متصل بود که بعد حالا این بحث یا مثل ابودجانه انصاری که این شخص شجاع دلیبر، ابودجانه با شمشیر آنچنان از پیغمبر دفاع کرد که بعد دید نه، نیزهها میآید شمشیر به کار نمیآید. خودش را حائل کرد. اول سینهاش را و بعد دید این هم نمیشود سینهاش را به سمت پیغمبر گرفت. پشت خود را به سمت نیزهها گرفت که هر چه میآید به او بخورد. چنین از پیغمبر دفاع کردند و عدهای فرار کردند. در اینطور موقعیتی یک عدهای بخل جانی ورزیدند. بخل جانی ورزیدند و رفتند. حتی پیغمبر صدا زد، اینها رفتند. نتیجه این بخل جانی این شد که نفاق به دنبال آن آمد و آن نفاق باعث شد که جنگ همراه الاسد که بلافاصله (اینها را عمداً من دارم توضیح میدهم تا تطبیق آن با شرایط ما دیده شود) بعد وقتی که کفار دیدند که مسلمانها شکست خوردند از میدان به مدینه رفتند، ابوسفیان با عدهای مشورت کرد. گفتند حالا که اینها شکست خوردند، خوب است که ریشه آنها را بکنیم. برویم در مدینه اصلاً و وارد مدینه شویم، آنها را ریشهکن کنیم. وقتی قصد کردند، این کار را پیغمبر شنید، آنجا دارد که پیغمبر فرمود: کسانی که در جنگ زخمی شدند فقط حق دارند برگردند. لشکری را تشکیل دهید. چرا؟ چون کسانی که زخمی شدند، کسانی بودند که فرار نکردند. ماندند. چون ماندند زخمی شدند . لذا اینها چون آنجا بخل نکردند و جانشان را آماده نثار بودند، عدهای شهید شدند و عدهای مجروح شدند، یک لشکری که در نظر بگیرید عصا به دست و سرها و دستها بسته و زخمی شده و رنگ و رو رفته، این لشکر حرکت کرده است که این جمع محدودی هم بودند اما خبر وقتی به دشمن رسید که اینها اینطوری دارند میآیند، انقدر ترسیدند، گفتند اینها با پا نمیآیند، با سر دارند میآیند. یعنی انقدر عزم آنها راسخ است. ابوسفیان گفت سری که در نمیکند چرا دستمال ببندیم؟ ما که پیروز شدیم، چرا بایستیم حالا این کار را بکنیم که معلوم نباشد با اینها اوضاع چه میشود. اینها که دارند اینطوری میآیند. لذا راه را کشیدند و رفتند به طوری که در تاریخ نقل دارد که اینها وقتی وارد مکه شدند، انقدر ترسیده بودند، به طور متفرق وارد مکه شدند. حتی نتوانستند لشکر پیروزمند وارد مکه شوند. در این شرایط یکدفعه قرآن کریم این آیه را مطرح میکند که آن بخل جانی به دنبالش بخل مالی هم میآید و بخل مالی هم به بخل جانی منجر میشود یعنی صفت بخل اگر در وجودی ایجاد شود، این فقط در بخل مالی نمیماند. سرایت میکند. بعد این نگاهی که خیلی دلم میخواهد این بحث یک قدری انشاءالله زیبا ترسیم شود. خدای سبحان با احکام و تکالیفی که برای ما قرار داده است، دنبال این است که انسان را خلیفه کند. خلیفهسازیاش بکند. خلیفه خودش قرار بدهد. یعنی وقتی که به انسان امر میکند انفاق کن، یعنی ای انسان همچنان که من جود دارم، همچنان که من سخاوت و اعطاء دارم، اگر تو به اعطا روی بیاوری، به همین نسبت مظهر من میشوی، تجلی من میشوی، خلیفه من میشوی. هر کدام یک از احکامی که خدا، تکالیفی که قرار داده است، یک نگاه این است، درست هم هست. «ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون» که این عبودیت و این فقر اما این فقری است و این عبودیتی است که کنحها الربوبیه. حقیقت این عبودیت آن خلافتسازی است. آن خلیفه شدن است. خدا دنبال این است که عابدترینها، آن عبدترینها، خلیفه او بشوند. مظهر او بشوند. اسماء الهی در وجود اینها تجلی بکند. لذا مسیر عبودیت حق، مسیر خلافت الهی است. لذا اگر ابراهیم خلیل به عنوان ابراهیم خلیل انتخاب میشود تعبیر روایت این است که «اتَّخَذَ عَبْداً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ نَبِيّاً وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ نَبِيّاً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ رَسُولا» همینطور تا خلت و امامت که اول عبودیت. این عبودیت او را برای نبوت و رسالت و خلت و امامت آماده میکند که اینها خلافت میشوند. که اینها میشوند خلیفه شدن. پس چی باعث خلافت میشود؟ عبودیت. هر صفتی که به ما میگویند، خدا دنبال این نیست مال ما را بکند به دیگری بدهیم. خدا دنبال این هست که من احساس کنم که این مالی که خدا در اختیار من قرار داده است، من را مجرا و کانال فیض خودش در اعطا قرار داده است. من را مظهر جود خودش قرار داده است، مظهر اعطای خودش قرار داده است. اگر نگاه ما به احکام از این منظر بشود که هر حکمی که برای ما میآید، این میخواهد ما را خلیفه بکند. خلیفه خودش. خلیفه میخواهد مظهر همه صفات مستخلف خدا باشد. لذا اگر ما دنبال صفات کمالی خدا هستیم، راه آن چیست؟ راه آن عبودیت و اطاعات از اوامر الهی است که اینها به آنجا میرساند. لذا این راه قرب به خدا است. اگر با این نگاه به احکام نگاه کنیم، حالا خدای سبحان هر حکمی که دارد میدهد یک بابی را دارد برای ما باز میکند. یک اسمی را دارد برای ما در حقیقت اینجا میگشاید که من مظهر این اسم شوم، مظهر این باب شوم. آن وقت نگاه به تکلیف کلاً عوض میشود. بزرگ شدن این مطیع شدن در این تکلیف. لذا مظهر این همین آیه است که در این آیه شریفه میفرماید که «وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ يَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللَّه» چیزی که از خودشان هم نیست، مال خود خدا است. ما خودمان را در قبال هم مالک هستیم. این کتاب من است و خدای سبحان هم گفته است شما حق ندارید تصرف در این کتاب کنید مگر به اذن من چون مالک آن من هستم. و من حق ندارم در مال شما تصرف کنم مگر به اذن شما چون مال شما است. اما ما این را به کجا سرایت میدهیم؟ در مقابل خدا هم همین حکم را سرایت میدهیم. آن چیزی که مال من است در مقابل شما و مال شما است در مقابل من، من این را به مال خودم در مقابل خدا سرایت میدهم. وقتی که پولی را دارم میگویم این مال من است. بعد خدای سبحان وقتی میفرماید: انفقوا، از این انفاق کنید، میگویم برای چی من از پولم بدهم؟ نمیدانم که این مال من نسبت به خدا مال من نیست. مالکیت من در قبال افراد دیگر مالکیت است نه در قبال مالکیت خدا. در قبال مالکیت خدا، مالک فقط او است. آنجا فقط مالکیت مطرح است. هیچ مالکیت دیگری در کار نیست. ببینید خیلی نکته دقیق است که اگر مالکیت فقط مخصوص خدا شد، آن وقت این آیه شریفه چقدر زیبا بیان میکند. اول میفرماید: «وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ يَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللَّه» تو مگر قبلاً این را داشتی؟ تو قبلاً اصلاً نبودی. هیچ نبودی. خدا تو را ایجاد کرده و به تو مال داده است، آتاهم الله. بعد هم انتهای آیه میفرماید: «وَ لِلَّهِ ميراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض» بعد هم تو خواهی رفت و همه چیز به ارث خدا میرسد. وارث خدا است. هم آن کسی که میدهد خدا است و هم وارث خدا است. یعنی تو در این وسط هزینهدار هستی. امانتدار هستی. اگر من به تو میگویم بده، غیر از این هست که دیگری به تو میگوید بده. دیگری به تو میگوید تو میگویی مال خودمم است اما وقتی خدا میگوید تو نباید بگویی مال من است. یک جریان خوبی است میگوید علامه طباطبایی میفرمایند که وقتی خدا از موسی کلیم سؤال کرد که ما تلک بیمینک. آنجا موسی جواب داد که «هی عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى غَنَمي وَ لِيَ فيها مَآرِبُ أُخْرى» بعد خدا گفت: «أَلْقِ ما في يَمينِك» آنی که دستت هست بینداز. و بعد آن (24:45 نامفهوم) علامه میفرماید خدا به موسی یاد داد اگر من میگویم چی دستت هست، نگو این عصا است. شما در عصا بودن این به هم مستر هستید اما در مقابل اراده الهی اگر من میگویم چی دست تو است، بگو آنی که تو میخواهی هست. لذا به او گفت بینداز. وقتی انداخت شد، خدا هم نمیگوید اصلاً عصا. میگوید: «ما تلک بیمنیک» چی دستت است. اصلاً نمیگوید چی. بعد هم که میگوید این عصا است، نمیگوید عصایت را بینداز. میگوید: «أَلْقِ ما في يَمينِك» همان که در دستت هست را بیندارد. تا میشود حیه تسعی که بشود آن اژدها که نشان بدهد که آنی است که خدا میخواهد. در نظام مال و اموال هم همین سنخ هست. ما نباید خودمان را مالک در مقابل خدا ببینیم بلکه خزینهدار. اگر اینطوری دیدید، وقتی خدا امر میکند در جان ما در یک حکم اطاعتی، تصرف در مال خودش هست. اگر در مال ما امر به حکمی میکند، ما خزانهدار هستیم. یک خزانهدار بانک، حوالههای مختلفی که میآید که انقدر بپرداز، انقدر به حساب دیگری واریز کن از این حساب، اینکه برای او سخت نیست چون خزینهدار است.
ملایی: و حق دخالت هم ندارد.
حجت الاسلام عابدینی: نه، اصلاً خوشحال هم میشود که بار او سبک شد چون مربوط به این نبود. اگر ما این باور را کردیم که آنچه که در روایت بین خودمان هست را به روابط خودمان با خدا سرایت ندادیم، در تکالیف، در اطاعات، در اموال، در مالکیتها، آن وقت لله میراث السموات والارض خودش را خیلی خوبی نشان میدهد. نه بعداً میراث خدا است چون خدا که زمان ندارد. همین الآن هم این میراث خدا است. «و بما آتاهم الله» نه قبلاً داد به تو. همین الآن هم لحظه به لحظه دارد به تو میدهد. یعنی دائماً دارد به تو میدهد و دائماً هم میراث خدا است. تو این لحظه امانتدار هستی که ببینی حکم خدا و امر خدا در این مسئله چیست. با این نگاه میفرماید که اگر اینها این را میدیدند که «لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ يَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَيْرا» این خَیر برای آنها نیست که این در حقیقت بخل میورزند. آنوقت میبینیم که وقتی کریم اهل بیت، اینطور کریمانه، سخاوتمند، او معلوم است که باورش به خدا اینطوری است. لذا خدا فرموده است که هر چقدر این مجرا در جود، سخاوت، کریمانهتر شود، ما این مجرا را وسیعتر میکنیم. ما جریان فیض را در این قویتر قرار میدهیم. صفات خلیفة اللهی را در این بالاتر قرار میدهیم. لذا معلوم میشود یک کسی که مثل امام حسن (ع) است چطور آن مظهر تام خلافت الهی را دارد و اینطور وقتی که از امام رضا (ع) یا بعضی از حضرات معصومین (ع) میپرسند که مثلاً یک کسی آمده چیزی میخواهد، حضرت فرمودند خب آن کیسه را به او بدهید. بعد میگوید که مثلاً هزار به او بدهید. میگویند هزار زرد بدهیم یا سفید؟ میگوید ببینید برای او چه نافعتر است. یعنی زرد و سفید در منظر یک خلیفه الهی چه میشود؟ طلا و نقره، در منظر یک خلیفه الهی یکسان میشود چون مظهر جود است. خدا همین نسبت را با ما دارد. اگر ما این نگاه را به خدای سبحان پیدا کنیم و خلفا و خودمان را در معرض خلیفه شدن، توسعه من و بزرگ شدن، از مجرای وجود ما، فیض الهی به دیگران رسیدن. این بزرگ شدن ما است و انشاءالله یکی از مظاهر خلافت الهی است که در این ماه انشاءالله خدا با این روزهای که ما میگیریم توفیق این جود و بخشش را در وجود ما بیش از گذشته قرار بدهد و انشاءالله اعمال بیروح ما مورد قبول اینها و دمیده شدن روح در آنها قرار بگیرد.
ملایی: الهی آمین. خیلی ممنون.
تلاوت صفحه 18 قرآن کریم آیات 113 تا 119 سوره بقره