آقای عابدینی: سلام علیکم و رحمه الله. همچنین سلام می دهیم بر همه مردم و ادب و احترام داریم نسبت به همه آنها و تبریک می-گوییم ایام را ان شاءالله دهه کرامت که ختم می شود به امام رضا (ع) و همه دهه کرامت ظهور حضرت است و حضرت معصومه (س)، حضرت شاهچراغ همه اینها الحمدلله افتخار اینها به امام رضا (ع) است ان شاءالله که آن محبت و آن حال خوش ما با امام رضا (ع) بیش از گذشته باشد. حقیقتاً قلب وجود ما و قلب کشور ما امام رضا (ع) است. و دائماً هر جا که هستیم ان شاءالله این محبت باقی بماند با وجود ما، همراه ما، ان شاءالله با آخرت هم همین محبت کشیده شود تا قابلیت شفاعت را از دست ندهیم.
بسم الله الرحمن الرحیم. اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ حجۀ بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَكِّنَهُ فِيهَا طَوِيلا.
ان شاءالله این دعاها را با توجه، با معرفت، با ارتباط و با محبت بخوانیم و هر باری که این دعاها را می خوانیم محبت ما نسبت به امام زمان خود، دلتنگی ما نسبت به امام زمان خود ان شاءالله بیش از گذشته باشد. این محبت کشش دارد که تا نامتناهی جلو برود. هیچ حدی نیست که اشباح شود. چون محبوب این ظرفیت را دارد. و این راه، راه درازی است. لذا هیچ جایی احساس نکنیم که دیگر این جا این قدر ... هر که را هم می بینیم نگوییم ما آن را می خواهیم تا این حد. آن هم یک حد است. همه اینها در هستند تا ما ان شاءالله به این محبت عظمایی که خدا دل های ما را نمی دانیم چه قدر این محبتی شدن دل ها به حضرات اهل بیت، چه قدر انسان را برای محبت خدا آماده می-کند.
شریعتی: قبلاً از شما یاد گرفتیم که هیچ وقت خواسته ها و دعاهای خود را حد نزنیم و حالا هم عشق خود به حضرات معصومین را حد نزنیم.
آقای عابدینی: که لذا یک راه عظیم بی پایان است. یک عشق و محبت بی پایان است. به هیچی آن را حد نزنیم. ان شاءالله خدای سبحان به همه ما بچشاند. و در درون ما قرار دهد، مستقر باشد نه مستدع. ودیعه نباشد یک موقع دور شود. مستقر باشد و ثابت ان-شاءالله این محبت و همیشه همراه ما بماند.
بحثی که در محضر آن بودیم حضرت موسی و خصر (ع) بود و نکاتی بود که از این مبحث باقی مانده بود که هر چه قدر گاهی می-خواهیم در بیاییم این قدر این مباحث مرتبط با اینها شیرین و زیبا است و مرتبط با جریانات لذا دل ما نمی آید گاهی من بعضی از مباحث را این جور گاهی عرض می کنم که با حسرت باید از آن خارج شد هر چند مسرت بحث دیگر هم در پیش بودن مباحث عالی دیگر هم آنها هم مسرت بخش است. اما جدا شدن از این مباحث هم حسرت زا است. دنیا این است جمع بین اینها به راحتی نمی شود کرد. حالا ما در مباحث مربوط به این دو بزرگوار بودیم. از باب این که یک نکته به عنوان نگاه فرادین خود ما هم داشته باشیم این نکته را هم در مورد حضرت موسی و خضر عرض می کنم. در تورات ذکری از موسی و خضر به عنوان این واقعه نشده است. اما در بعضی کتب عالمان دینی یهود مسئله ای به این صورت آمده است که جریان الیاس و یوشع ذکر شده است، نظیر همین جریان منتها با یک قصه های دیگری به عنوان الیاس و یوشع ذکر شده است.
شریعتی: اینها هم جنس آنها از این جنس بوده است؟
آقای عابدینی: از این سنخ است. منتها اولاً به این عمق نیست. به این دقت و ظرافت نیست ولی در عین حال داستانی است مرتبط با همین سنخ. هر چند ممکن است یک جریانی هم واقع شده باشد. اما ممکن هم هست همین قصه را اینها با یک تبدیل و تبدل هایی و یا تفاوت هایی مثلاً تبدیل به اعجری شده باشد. چون حضرت الیاس هم از آن شخصیت های به اصطلاح خیلی اسرارآمیز تاریخ انبیاء است چون خود حضرت الیاس به عنوان نبی که زنده است. مثل خضر (س) که زنده است حضرت الیاس هم زنده است و حتی شاید بر بعضی از نقل ها وارد شده است، بعضی بزرگان فرمودند که حضرت الیاس و ادریس یک نفر هستند در دو طور ظهور. که یک بار به صورت حضرت ادریس ظاهر شد، چون ادریس رفع شد. خود قبل از این که مرگ او برسد به بهشت وارد شد و گفت من دیگر خارج نمی شوم. بعضی حضرت ادریس و الیاس را یکی می دانند. حالا اینها را الان نمی خواهیم وارد شویم اما این قصه ای را که ذکر کردند مربوط به حضرت الیاس هست و یوشع که وصی موسی است. همان جوانی که با موسی همراه شد و حرکت کرد و آمدند که تا خضر را ببینند. آنها که نقل می کنند همین مسئله را مقدماتی که یوشع به دیدار الیاس مفتخر شد. که الیاس نقش خضر را بازی می کند و یوشع نقش حضرت موسی را در این قصه. و بعد وقتی که حضرت یوشع اصرار می کند در این که همراه باشد با الیاس، الیاس می گوید که تو نمی توانی تحمل کنی رفتاری را که من به آن مکلف هستم. بعد قول می دهد که صبور باشد. عین همین جریان اینها تکرار است بعد با این قول همسفر می شوند. در این سفر 4 قصه برای اینها پیش می آید. این 3 واقعه است، آن جا 4 واقعه است. اولین جا وارد یک خانه ای می شوند که این خانه خیلی فقیر بودند و به اصطلاح محتاج و یک گاو فقط داشتند که همه مخارج اینها از همین گاو تأمین می شد. وقتی اینها وارد این خانه می شوند الیاس تقاضا می کند که این گاو را سر ببرند و برای اینها غذا تهیه کنند و اینها هم چون مهمانپذیر بودند پذیرفتند و این کار را کردند. یوشع خیلی ناراحت می شود که تمام قوام خانه اینها به این گاو بود این چه خواستنی بود، چه حاجتی بود که این کار را بکنید. با حضرت الیاس ناراحتی می کند و الیاس می گوید مگر قول نداده بودی که ساکت باشی، می گوید ببخشید. صبر می کند. و بعد از آن وارد خانه ثروتمندی می شوند آن جا در حقیقت الیاس خود مشغول به پا کردن آن دیوار می شود. و این باز تعجب می کند که این که خود کلی کارگر و خدمتکار دارد شما چرا به عنوان مهمان این جا آمدید و کار می کنید. و از آن جا عبور می کنند و به یک قومی می رسند که این قوم از اینها پذیرایی نمی کنند. بعد آن جا الیاس دعا می کند که همه شما به ریاست برسید این هم باز تعجب می کند که برای اینها تقاضای مقامی کرد. به یک قوم دیگری می رسند. از آنها خوب پذیرایی می کنند. می گوید بین شما یک نفر به ریاست برسد، این تعجب می کند که اگر ریاست فضل است آن جا برای همه خواست. با این عدم تحمل یوشع این قصه تمام می شود بعد شروع به توضیح دادن می کند. من عمداً این به سرعت گفتم چون آن نکات عظیم و ظریفی را که در قصه حضرت موسی و خضر هست غیر قابل قیاس هست با این قصه. اما در این حال می خواستیم یک مدل دیگری، نگاه دیگری را هم که به مسئله بوده است و در تاریخ انبیاء ذکر شده است هر چند که ممکن است مستند روایی هم نداشته باشد ولی در کتاب عالمان دینی یهود فقط ذکر شده است.
شریعتی: قصه حضرت الیاس در تورات هم نیست.
آقای عابدینی: این قصه حضرت الیاس و یوشع در تورات نیست. بعد آن جا دارد که بالاخره بعد از این که این چهار واقعه تمام می-شود از او سوال می کند که این چه کارهایی بود که انجام دادید. می گوید آن خانه که رفتیم که فقیر بودند و من در آن خانه گاوی را که تنها سرمایه آنها بود گفتم قربانی کنند، اگر این گاو را قربانی نمی کردیم مادر خانه قرار بود مرگ او برسد. عبور از مرگ این در قبال این بود که قربانی محقق شود. و من این مرگ از مادر خانواده که قوام آن خانواده هم به دوش این مادر بود دور کردم. با این که یک گاوی که سرمایه آنها بود را از دست دادند اما قوام خانواده باقی ماند و قدرت جبران برای آنها ایجاد شد. اما اگر این کار را نمی کردم مادر خانواده از دست می رفت. اینها یک قصه هایی است که در نظام زندگی های ما پیش می آید. گاهی مثلاً آدم کوتاهی هم نکرده است می بیند دست او به یک چیز خورد و شکست. آدم گاهی نمی داند چرا؟ ولی همین گاهی خود نوعی دفع یک چیز دیگری است. شاید قبلاً همر عرض کردم که آن شخصی که زبان حیوانات را یاد گرفت که اصرار کرد من زبان حیوانات را یاد بگیرم بعد دید که دارند می گویند که مثلاً خروس خانه قرار است که از دنیا برود مریض شود. این قبل از این که از دنیا برود این را ذبح کرد که حرام نشود، بعد شنید که فردا گوسفند خانه قرار است مریض شود آن را هم ذبح کرد که حرام نشود. بعد شنید که گاو خانه می خواهد مریض شود پس آن را هم. بعد شنید که خود این شخص قرار است، دیگر دید چاره ای ندارد، که اگر آن قبلی ها محقق می شد به این نمی رسید. چون زبان تکوینی را یاد گرفته بود فکر می کرد که این زبان تکوین به نفع او است. اما نمی دانست کسی زبان تکوین را یاد می گیرد باید خیلی ظرفیت داشته باشد که تحمل کند. این جور نیست که هر کسی یاد گرفت بتواند در منابع خود، منافع نیست همان می شود مکر علیه او. لذا کسانی که چشم آنها باز می شود، یا زبان تکوین را یاد می گیرند اگر ظرفیت خود را درست به کار نگیرند همان آنها را زمین می زند. حفظ آن خیلی ظرفیت می خواهد. خیلی سخت می شود. آخر بعضی ها فکر می کنند این عبادات را انجام بدهیم تا اینها را ببینیم. تا این حالت برای ما پیش بیاید نمی-داند کسی که این حالات پیش بیاید تحمل آن چیزی که می خواهد پیش بیاید ولی ساکت باشد بداند چه مصائبی می خواهد محقق شود اما از قبل آن که می داند ساکت باشد و آماده برای پذیرش، غیر از کسی است که یک دفعه پیش می آید و تمام می شود و می-رود. اما این باید از قبل بداند و آماده باشد و خود را آماده کرده باشد و زجر بکشد تا این پیش بیاید ولی می گوید دانستن هم این جا برای تو یک ظرفیت می خواهد ایجاد کند. خیلی سخت می شود. لذا این قصه که دارد این جا پیش می آید اینها خیلی چیزهای آن در زندگی ها ما دارد اتفاق می افتد. با ما این زبان دارد گفتگو می کند. اطلاعات ما گفتگو با همین زبان است. فقط می خواهند ما را یک مقدار بالاتر ببرند نگاه کنیم یاد بگیریم. این هم یک گفتگوی خدا با ما است. یک نحوه از گفتگو است. این جریان را اگر از اول به این می گفت این راضی می شد و اعتراضی نمی کرد که نسبت به آن مادر خدا فدا است. قطعاً هیچ کس نمی پذیرد که گاو بماند مادر خانه که قوام آن خانه هم به دوش او بوده است از دست برود. بعد دارد که پس آن جریان دوم، می گوید جریان دوم این بود که زیر این دیوار گنجی بود که این گنج مربوط به این ثروتمند نبود اگر خراب می شد این دسترسی پیدا می کرد. و من این دیوار را به پا کردم برای این نبود. که این دیوار بماند و نریزد و این گنج به دست صاحبی برسد که بعد از این می خواهد بیاید. ببینید گاهی خدای سبحان یک جا را خراب می کند یک جایی هم به ظاهر خیلی خراب است ولی می ماند. یا یک کسی یک جور آن را آباد می-کند. اینها هر کدام یک چیزی پیش می آید که ما نمی دانیم پشت پرده حوادث و قدر الهی چیست. آن جایی که از آنها پذیرایی نکردند می گوید دعا کردم همه آنها به ریاست برسند وقتی همه به ریاست برسند دعوا و مرافعه و زد و خورد می شود. این در حقیقت برای اینها دعا نبود، بلکه نفرین بود. این جور نیست که اگر همه به ریاست برسند. در یک خانه اگر قرار باشد همه رئیس باشند این خانه قوامی پیدا نمی کند. همیشه دعوا است. اگر زن اخلاق مردانه پیدا کند، یا مرد اخلاق زنانه پیدا کند این خانه قوام نیست، مکمل همدیگر نیستند. کمال یک خانه، قوام یک خانه به این است که زن و مرد در نقش زن و مرد باشند. هر کدام سر جای خود، آن نقش مکمل را هر کدام داشته باشند. لذا زن را به مرد و مرد را به زن قیاس نکنیم. هیچ کدام قیاس بر دیگری نیست. قیاس انسانیت انسان است و مرد بودن و زن بودن دو صنف از این انسانیت است که دو نقش مکمل در خانه دارند. لذا این جا می گوید اگر همه رئیس شدند، همه با هم نزاع می کنند. لذا آن جا من نفرین کردم که با این کار زوال پیدا می کنند. اما آن جایی که رسیدیم و پذیرایی کردند و ما دعا کردیم یک نفر به ریاست برسد، قوام جامعه به این است که رئیس امینی داشته باشد. یک شخصی باشد که متعهد باشد در آن ریاست خود. اگر جایی یک نفر رئیس بود، یعنی جایی که دائم رئیس ها مختلف شدند این به قوام و نتیجه ای نمی رسد. لذا دشمنان ما دائم دنبال این هستند که یک دوگانگی، سه گانگی، چندگانگی در کشور ما ایجاد کنند. در حالی که نظام کشور ما این است که با همه قوا همه زیر نظر یک حقیقت واحدی است که ولی فقیه است و این وحدت را حفظ می کند و نزاع ها را از بین می برد. اما اینها دنبال این بودند که هر کدام را در مقابل دیگری قرار بدهند. این هم ریاست واحد است که به سامان می-رساند. این یک قصه بود که بد نبود که بعضی دوستان ممکن است این را شنیده باشند و بگویند چه طور به این قصه اشاره نشد که ولی خیلی سنخ آن از این سنخ قصه موسی و خضر (س) خیلی متفاوت بود. با این که این هم به اصطلاح جای خود بحث زیبایی بود. ممکن است یک عده ای با این تشابه در بعضی نکات بهتر ببینند. اما در عین حال قصه خیلی متفاوت بود. این هم یک نکته. یک نکته که قبل از ورود به بحث بیشتر باید به آن دقت کنیم روایتی است از امام عسکری (ع) می فرمایند مَا مِنْ بَلِيَّةٍ إِلَّا وَ لِلَّهِ فِيهَا نِعْمَةٌ تُحِيطُ بِهَا در تحف العقول از امام عسکری (ع). هر ابتلایی که برای انسان پیش می آید، هر بلیه و مشکلی که پیش می آید دور تا دور این را نعمت احاطه کرده است. این دید را اگر انسان پیدا کند که تعبیر امام عسکری (ع) إِلَّا وَ لِلَّهِ فِيهَا نِعْمَةٌ تُحِيطُ بِهَا یعنی یک گوشه آن ابتلا است اما نعمت آن محیط است. یعنی سراسر این را پر کرده است. ولی ما معمولاً به آن ابتلا مشغول می شویم چشم ما فقط او را می بیند دیگر بقیه را نمی بینیم. چون ما مشغول کرده است و به ما فشار آورده است. به ما می گویند آن حدیثی که هفته گذشته بیان شد امام رضا (ع) می گویند یک مقدار عقب تر برو. یک خرده عقبتر بیا. یعنی جایی که آدم به یک چیزی مشغول می شود یک مقدار خود را از آن جدا کند. از آن اشتغالی که نسبت به یک موضوع خاصی که همه وجود او را آن پر کرده است می خواهید آن را رفع کنید باید یک قدم ... مثلاً در این چیزهایی که برای بچه ها می-گذارند مثلاً دارند می روند، این جا جلوی آنها دیوار است و بن بست است، بعد باید این را به این طرف و آن طرف بزند تا یک دری پیدا کند. یک مقدار عقب تر بیاید نگاه کند می بیند تا جلوی دیوار هستید و چشم شما مماس با دیوار است فقط همین یک متر را می بینید. هر چه عقب تر می آیید فوق نگاه شما بیشتر می-شود لذا راه را پیدا می کنید. می بینید راه هست بن بست نیست. در آن جا انسان پشت دیوار است بن بست احساس می کند. این بلیه همان مشغول شدن به آن است به طوری که انسان احساس بن بست می کند. اما وقتی که یک مقدار عقب تر می آید احساس می کند که راه های متعددی بلکه نعمتی است که محیط هست. این برگشتن به عقب و جدا شدن از آن ابتلا، خود را یک قدر عقب تر آوردن یک نگاه از زاویه های دیگر کردن این جریان موسی و خضر همه از همین نگاه است که آن نگاه به مشکلات که می کنید غرق سوراخ کردن کشتی است، می گوید تا به این نگاه می کنید در حقیقت می-بینید که این غلط است. عقب تر می روید و نگاه می کنید می بینید حفظ این کشتی و بقیه با همین محقق می شود. آن قتل غلام به همین نحو، ادامه جدال با همین نحو. که اگر ما یک قدری در دستگاه الهی با این نگاه کنیم که اینها از جانب تقدیرات الهی است خدا هیچ گاه تنگنا ایجاد نمی کند. تنگنایی که فقط تنگنا باشد. تنگنایی که تنگنا و بن بست باشد. یعنی خدا هیچ گاه به ما ضرر نمی زند. هر گاه اگر چیزی هم باشد این نعمه تحیط بها، هست که ما ندیدیم. اگر هم به ظاهر جایی ضرر دیده می شود قطعاً ضرر نیست. مثل مادری که دارد دوای تلخ را به بچه می دهد به ظاهر اگر کسی ببینید می گوید آخر این چه مادری است که دارد دوای تلخ را به بچه می دهد، اما اگر ببینید که این دوای تلخ بهبود او در آن است. هر چیزی که دارد پیش می-آید چون از جانب خدا دارد پیش می آید حتی آن جایی که ما یک کوتاهی هایی داشتیم و خدای سبحان می خواهد ما را تطهیر کند این هم همان نعمه تحیط بها است. یعنی حقیقت این خیلی تعبیر زیبایی است می گوید این گوشه آن بلیه است ولی محیط به آن نعمت است. یعنی یک جایی شما در زندگی دچار یک تنگنایی می-شوید اما این تنگنا برای شما گشایش است. نه بعد آن گشایش است، همان جا همین این گشایش است. منتها چشم ما آن وجهه تنگنا را می بیند. همین جا چشم برگردد عقب را نگاه کند می-بیند همین نه بعداً. «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرا» (شرح/6) نه بعد العسر یسرا، همین جا، همین الان. همین لحظه. آن وقت نه مع العسر یسرا، یک عسر، یک یسر، نه. یک عسر، یسر به آن محیط است. آسانی به این محیط است. یعنی صدها راه باز است یک در بسته است. این در بسته هم برای این است که می داند اگر شما از این در بروید به یک تنگنای سخت تری مبتلا می شوید این در را این جا برای شما بست تا از درهای دیگر بروید که به این مبتلا نشوید. این جور نیست که دری را ببندد و دری را باز نکند. دری را که می بندد درهایی را باز کرده است. اگر انسان با این نگاه به وقایع و ابتلائات نگاه کند از این جریان موسی و خضر استفاده کند آن وقت آن جا خیلی زیبا می شود. حالا زودتر از این عبور کنیم که نکات زیادی داریم. چون مسئله را خیلی کلی عرض کردیم یک نکته کلی هم در رابطه با این جریان موسی و خضر عرض کنیم به حضرت خضر بر می گردد می گوید ذوالقرنین، حضرت خضر از دوران ذوالقرنین بوده است. ذوالقرنین (س) در دوران حضرت ابراهیم (س) یا پس از آن بوده است. یعنی نزدیک به دوران حضرت ابراهیم (س) بوده است. الان در دوران موسی کلیم داریم قصه آن را می خوانیم. از موسی کلیم تا زمان حضرت ابراهیم یک زمان زیادی فاصله است. شاید بعضی بگویند حدوداً 2000 سال مثلاً فاصله باشد. چون بعد از جریان حضرت ابراهیم، حضرت اسحاق هست، و حضرت یعقوب هست و حضرت یوسف هست بعد بین حضرت یوسف تا حضرت موسی حدوداً سیصد و خرده ای سال فاصله هست حالا بگویید اگر فاصله هزار و خرده-ای سال هم باشد باز هم خضر از آن دوران بوده است. بعد در آن دوران دارد که برای این که این علم خضر معلوم شود که از کجا بوده است و منشأ آن کجا بوده است می گوید ذوالقرنین اهل سفر بود که قصه آن را مفصل داشتیم که سفرهایی داشت به شرق و غرب و چه حالت هایی داشت که آن اسباب را چه جور به کار می-گرفت. آن سد ذوالقرنین و آن یأجوج و مأجوج را و جریانات مختلفی که قبلاً مفصل داشتیم. در یکی از این جریانات به صورت مکاشفه و مشاهده به ذوالقرنین یک سنگی را می دهند که می-گویند این سنگ هر گاه که گشنه بشود شما هم گشنه می شوید و هر گاه سیر بشود شما سیر می شوید. این می آید این سنگ را می-گیرد و می آید آن فرماندهان و وزرای خود را خبر می کند و می-گوید بیایید قصه این چیست، که یک چنین بیانی برای من کردند. بعد دارد که این در یک کفه ترازو می گذارند در کفه مقابل سنگی مطابق همین قرار می دهند می بینند این سنگین تر است. دو تا، سه تا، تا هزار تا قرار می دهند می بینند این سنگ باز سنگین تر از آنها است. می مانند که چیست. چرا این چه وزنی دارد که از همه اینها سنگین تر است. بعد آن جا دارد که خضر را صدا می زنند. حالا این جا قصه خضر خیلی زیبا است. که خضر تو بگو این چیست. این چه جریانی است. و قالوا: يا أيها الملك لا علم لنا بهذا. آنها می گویند علم ندارید. فقال له الخضر: أيها الملك- إنك تسأل هؤلاء. تو از اینها سوال کردی از آن چیزی که نمی دانند. یعنی این در حیطه علم اینها نیست. نمی خواسته است فخرفروشی کند می خواسته بگوید که نوع علم متفاوت است. می گوید این سنخ چیزی که در مکاشفه به تو دادند از سنخ ظاهر نیست. لذا می فرماید قد أوتيت علم هذا الحجر. من علم این حجر را دارم می دانم چیست. همان جوری که به موسی کلیم گفت آن چیزی که من دارم تو تحمل آن را نداری. فقال ذو القرنين: فأخبرنا به و بينه لنا، پس روشن کن جریان این چیست. می گوید فتناول الخضر الميزان. آن ترازو را گرفت این سنگ را در یک کفه آن گذاشت یک سنگ دیگر مطابق این در کفه دیگر گذاشت باز همان جور که همان سنگ سنگین تر بود و او سبک. بعد به جای این که سنگ دیگری در او بگذارد روی همین سنگ میزان اصلی که به ذوالقرنین داده بودند یک مشت خاک ریخت. ظاهر این است که یک مشت خاک که می ریزید باید سنگین تر شود و تا این مشت خاک را ریخت سبک شد و بالا آمد. بعد اینها همه متعجب که این چه شد و چرا این جوری شد. ثم وضع كفة تراب على حجر ذي القرنين يزيده ثقلا، ثم رفع الميزان فاعتدل این به اعتدال رسید. و عجبوا و خروا سجدا لله همه به سجده افتادند که این چه حکمتی است و چگونه است. و قالوا: أيها الملك، این علما گفتند ما این را نمی دانستیم. این سحر هم نیست چون ما خصر را می شناسیم. اهل سحر نیست که بخواهد چشم ما را سحر کرده باشد. پس حکمت آن چیست؟ من این را خلاصه می-کنم. قال الخضر: أيها الملك- إن أمر الله نافذ في عباده، و سلطانه قاهر. هر جال یک آدم رجل الهی است همین کارهای او انسان را به خدا می رساند. این جا گفت ما فعلت ان امری. این جا می فرماید إن أمر الله نافذ في عباده، و سلطانه قاهر و حكمه فاصل: و إن الله ابتلى عباده بعضهم ببعض. بعضی را بعضی مبتلا می کند. و ابتلى العالم بالعالم، و الجاهل بالجاهل، و العالم بالجاهل، و الجاهل بالعالم. عالم به عالم مبتلا می-شود. جاهل به جاهل، عالم به جاهل، جاهل به عالم. همه اینها به هم مبتلا می شوند. و أنه ابتلاني بك. خدا من را به تو مبتلا کرده است. منتها چهار قسمت کرد کدام یک از اینها است؟ و ابتلاك بي، تو را هم مبتلا کرد به من. خضر دارد به ذوالقرنین می گوید. فقال ذو القرنين: يرحمك الله يا خضر، او هم خوب فهمید که دارد چه می گوید إنما تقول ابتلاني بك، گفتی که تو را به من مبتلا کرده است حين جعلت أعلم مني، تو را اعلم از من قرار داد، این ابتلای من است. من که عالم هستم و تو را اعلم از من قرار داد این ابتلای من است به تو. و جعلت تحت يدي، تو را هم مبتلا به من کرد. اما من بر تو سلطه و قدرت دارم. علم تو بیشتر است. اما من چه هستم؟ حین همان جریان موسی و خضر (س) هر دو به هم مبتلا هستیم. این خیلی زیبا است و لطافت دارد و نشان می دهد که این برای ما هم پیش می آید. أخبرني يرحمك الله عن أمر هذا الحجر، بگو پس چه شد؟ فقال الخضر: أيها الملك، این جا در حقیقت به او می گوید که این جریان سنگ این است که یک مثل است در این سنگ که خدا برای تو قرار داد. می گوید ذوالقرنین خدا برای تو این سنگ را مثل قرار داد که تا تو در دنیا هستی هیچ چیزی تو را سیر نمی-کند. هر جا که می روی حاکمیت تو توسعه پیدا می کند عطش تو برای حاکمیت بیشتر می شود. اما وقتی که از دنیا می روی همه اینها آرام می شود. یک مشت خاک که روی تو ریخته می شود آن یک مشت خاک آن مردن تو است. یک دفعه تو سیر می شوی. بعد آن جا دارد که ذوالقرنین خیلی منقلب شد. گفت من از این به بعد حال خود را مطابق این قرار می دهم. یعنی همان موت اختیاری. یعنی اگر موت اضطراری برای انسان پیش می آید باعث می شود که همه چیز برای او تغییر کند من با موت اختیاری خود را حالی قرار می دهم که او می خواهد موت اضطراری ایجاد کند.
شریعتی: موتوا قبل ان تموتوا. خود شما به این حال برسید.
آقای عابدینی: و گر نه انسان سیر شدن ندارد در هیچ چیزی. در ثروت است، در قدرت است، در مقام است، در منصب است، در شهرت است، در هیچ چیزی سیری ندارد. این را که می گذارید هر چه سنگ یعنی ارزش ها را جلوی بگذارید این می بینید باز بیشتر می-خواهد. هزار تا سنگ هم او را سیر نمی کند. با این مساوی نمی-شود. اما وقتی یک مشت خاک روی آن می ریزید بالا می آید و سبک می شود با این که ظاهر این است که باید سنگین شود. خیلی قشنگ است. این روایت را اسبق بن نبات از امیرالمؤمنین نقل می کند. روایت طولانی است من یک قسمت آن را که اسبق بن نباته از امیرالمؤمنین در تفسیر عیاشی آمده است حدیث هم مفصل است. این هم یک نکته که امروز می خواستیم در محضر آن باشیم. نکته دیگری که در این جا باز در محضر آن هستیم این است که امام رضا (ع) نقل می کند روایت را از آباء خود امیرالمؤمنین (ع) که قَالَ: بَيْنَمَا أَنَا أَمْشِي مَعَ النَّبِيِّ ص، امیرالمؤمنان می-گوید وقتی داشتم با پیامبر اکرم قدم می زدم فِي بَعْضِ طُرُقَاتِ الْمَدِينَةِ، در بعضی از کوچه های مدینه إِذْ لَقِيَنَا شَيْخٌ طَوِيلٌ، یک پیرمردی را که با ریش فراوانی بود و چهارشانه و قوی بود بَعِيدُ مَا بَيْنَ الْمَنْكِبَيْنِ، یعنی کشیده بود. فَسَلَّمَ عَلَى النَّبِيِّ ص، بر پیامبر سلام کرد وَ رَحَّبَ بِهِ، به پیامبر خوش آمد گفت بعد نگاه به من کرد و بر من به عنوان خلیفه سلام داد. بعد آن از پیامبر سوال کرد أَ لَيْسَ كَذَلِكَ هُوَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، آیا این جوری نیست. یعنی همین سلامی که من دادم درست هست یا نیست؟ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص بَلَى، درست است همین جور است. ثُمَّ مَضَى، بعد حرکت کردند. فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذَا الَّذِي قَالَ لِي هَذَا الشَّيْخُ، این سلامی که به عنوان خلیفه به من داد این چه سلامی بود و شما هم که آن را تصدیق کردید. وَ تَصْدِيقُكَ لَهُ. قَالَ أَنْتَ كَذَلِكَ، گفتید همین جور است. پیامبر فرمود وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ فِي كِتَابِهِ. این جور که إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً، این خلیفه کیست؟ آدم. وَ الْخَلِيفَةُ الْمَجْعُولُ فِيهَا آدَمُ ع وَ قَالَ يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ، خطاب به داود که من تو را خلیفه قرار دادم. فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ فَهُوَ الثَّانِي، این هم خلیفه دوم. وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ حِكَايَةً عَنْ مُوسَى حِينَ قَالَ لِهَارُونَ ع اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ، که این هم خلیفه سوم در قرآن که آمده است هارون است که موسی از جانب خود خلیفه قرار داد. فَهُوَ هَارُونُ إِذَا اسْتَخْلَفَهُ مُوسَى ع فِي قَوْمِهِ فَهُوَ الثَّالِثُ، این سومین خلیفه. وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ، وقتی سوره توبه نازل شد پیامبر فرمود یا خودم یا شخصی که از من باشد باید این سوره را ابلاغ کند. دیگران که رفتند برگردانید. وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ، تو اعلام کردی. فَكُنْتَ أَنْتَ الْمُبَلِّغَ عَنِ اللَّهِ وَ عَنْ رَسُولِهِ وَ أَنْتَ وَصِيِّي وَ وَزِيرِي وَ قَاضِي دَيْنِي وَ الْمُؤَدِّي عَنِّي وَ أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي. پس تو آن چهارمین خلیفه ای هستی که در قرآن ذکر شده است. فَأَنْتَ رَابِعُ الْخُلَفَاءِ كَمَا سَلَّمَ عَلَيْكَ الشَّيْخُ و آن شیخ که خضر بود أَ وَ لَا تَدْرِي مَنْ هُوَ، می دانی آن شیخ که به تو این جور سلام داد که بود؟ قُلْتُ لَا قَالَ ذَاكَ أَخُوكَ الْخَضِرُ ع فَاعْلَمْ. به مناسب های مختلف می آمدند مقامات حضرات را آشکار کنند. چه قدر این زیبا با یک سلام چه بابی از قرآن و معارف قرآنی آشکار می شود. یکی از نکات دیگری که در رابطه با جریان حضرت خضر بیان می شود جریان امام حسن (ع) است. جریان امام حسن (ع) دو واقعه آن را این جا که بعد از جریان صلح امام حسن (ع) هست آمدند عده-ای اعتراض کردند و وقتی اعتراض کردند حضرت فرمودند که، خیلی حضرت را ملامت کردند، شماتت کردند طعن زدند، حتی کلمات ناروا بعضی دوستان به کار بردند که تعبیر نعوذ بالله السلام علیک یا مذلل المؤمنین، که مؤمنان را ذلیل کردید به کار بردند. بعد حضرت آن جا دارد که قسم خوردند وای بر شما. شما نمی دانید که من چه عملی انجام دادم. به خدا قسم این عملی که من انجام دادم از آن چه که آفتاب بر آن طلوع و غروب می-کند بهتر خواهد بود. آیا نمی دانید من طبق فرموده پیامبر امام واجب الاطاعه شما هستم و یکی از دو بزرگ جوانان اهل بهشت می باشم. گفتند چرا. فرمود آیا نمی دانید موقعی که خضر آن کشتی را سوراخ نمود و آن دیوار را تعمیر کرد و آن کودک را کشت حضرت موسی برای این اعمال بر او خشم نمود و این خشم به جهت این بود که حضرت موسی از حکمت و فلسفه کارهای خضر به اطلاع بود ولی این رفتارهای خضر نزد حضرت پروردگار نیکو و پسندیده بود. اصلاً به امر او بود. آیا نمی دانید هیچ یک از ما خاندان نیست مگر این که بیعتی از سرکش و طاغی زمانه وی برگردن او خواهد بود. غیر از آن حجت نهایی ما که حجت قائم ما هست که حضرت عیسی بن مریم پشت سر او نماز خواهند خواند. همین جور ادامه دادند، ادامه دادند، بعد آن جا دارد که این جریانی که من انجام دادم از سنخ همان جریان خضر بود. هر چند شما حکمت آن را نمی بینید و مثل موسی (ع) اعتراض کردید اما موسی وقتی حکمت را فهمید تسلیم شد. چون می دانست که ما فعلت ان امری است. اما شما تسلیم نمی شوید. یعنی آن چه که از آن چه خورشید بر آن می تابد بعد در روایت دیگری دارد که همین امام حسن (ع) وقتی که مصالحه کرد آن جا دارد که چه طور با معاویه که ذال باغ بود اعتراض کردند. و قال یا ابوسعید خطاب به آن ابوسعید عقیقیا که سوال کرده است يَا أَبَا سَعِيدٍ أَ لَسْتُ حُجَّةَ اللَّهِ تَعَالَى ذِكْرُهُ عَلَى خَلْقِهِ وَ إِمَاماً عَلَيْهِمْ بَعْدَ أَبِي. من امام نیستم، من حجت نیستم؟ قُلْتُ بَلَى قَالَ أَ لَسْتُ الَّذِي قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص، همان جا که اینها امام هستند قَامَا أَوْ قَعَدَا گفتند چرا. فَأَنَا إِذَنْ إِمَامٌ لَوْ قُمْتُ وَ أَنَا إِمَامٌ إِذْ لَوْ قَعَدْتُ يَا أَبَا سَعِيدٍ عِلَّةُ مُصَالَحَتِي لِمُعَاوِيَةَ عِلَّةُ مُصَالَحَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص لِبَنِي ضَمْرَةَ وَ بَنِي أَشْجَعَ وَ لِأَهْلِ مَكَّةَ، عین همان ها است. حِينَ انْصَرَفَ مِنَ الْحُدَيْبِيَةِ أُولَئِكَ، بعد دنبال آن دارد بعد می فرماید که این جریان عین جریان موسی و خضر است. اگر چه وجه حکمت آن برای شما آشکار نیست. أَ لَا تَرَى الْخَضِرَ ع آن جا چه کرد و موسی (ع) چون نمی دانست اعتراض کرد. شما می دانید من امام هستم اگر می دانید من امام هستم جای اعتراض باقی نمی ماند. صبر کنید تا نتیجه کار معلوم شود. بعد آن جا می فرماید اگر من این کار را نمی کردم وَ لَوْ لَا مَا أَتَيْتُ لَمَا تُرِكَ مِنْ شِيعَتِنَا عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ أَحَدٌ إِلَّا قُتِلَ. نقشه آنها این بود که با این کار کاری کنند هیچ شیعه ای باقی نماند اما من چون به امر الهی، از آن نگاه الهی، نه نگاه ظاهری این را می دانستم این جا آن نگاه الهی را حاکم کردم. خدا اراده کرد این جا این حاکم باشد و شیعه باقی بماند. لذا این کار را پیش آورد که به ظاهر این به امر او بود. ما فعلت ان امری. این نگاه که در حقیقت با این باور که جریان امام حسن (ع) ... همین جریان را راجع به ولایتعهدی امام رضا (ع) هم ذکر می کنند. در یک جای دیگری دارد که این هم قصه قشنگی است.
شریعتی: و یک جاهایی حاج آقا برای اولیاء خدا چه قدر سخت و سنگین است
آقای عابدینی: که بدانند چه هست که دارند انجام می دهند و بقیه معترض باشند و قبول نکنند. این هم روایت زیبایی است از امام سجاد (ع). از ابو حمزه ثمالی در کافی شریف نقل می کند می گوید با امام سجاد (ع) از شهر مدینه خارج شدیم. خَرَجْتُ حَتَّى انْتَهَيْتُ إِلَى هَذَا الْحَائِطِ، به یک دیواری رسیدیم. فَاتَّكَأْتُ عَلَيْهِ، حضرت به این دیوار تکیه دادند. فَإِذَا رَجُلٌ عَلَيْهِ ثَوْبَانِ أَبْيَضَانِ، دو لباس سفید بر تن داشت. يَنْظُرُ فِي تُجَاهِ وَجْهِي، به صورت من نگاه کرد، ثُمَّ قَالَ يَا عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ مَا لِي أَرَاكَ كَئِيباً حَزِيناً، چرا این قدر ناراحت هستید و غصه دار هستید؟ أَ عَلَى الدُّنْيَا، آیا بر دنیا غصه دارید؟ فَرِزْقُ اللَّهِ حَاضِرٌ لِلْبَرِّ وَ الْفَاجِرِ، این که بر و فاجر بهره مند هستند، اینها مربوط به این است که دارد بیان را جوری می کند تا معلوم شود که نگاه حضرات کجا هست. لذا از یک جاهایی که دیگران مبتلا هستند شروع می کند. می داند این نیست اما شروع می کند تا دیگران بفهمند که نگاه حضرات کجا هست. آیا بر دنیا است که بر و فاجر را خدا روزی داده است. قُلْتُ مَا عَلَى هَذَا أَحْزَنُ، نه قصه من بر دنیا نیست. وَ إِنَّهُ لَكَمَا تَقُولُ، همان جور است که تو می-گویی بر و فاجر بهره مند هستند. قَالَ فَعَلَى الْآخِرَةِ، آیا بر آخرت نگران هستی؟ فَوَعْدٌ صَادِقٌ يَحْكُمُ فِيهِ مَلِكٌ قَاهِرٌ، آن جا یک خدای قاهری است و وعده او هم صادق است پس نگرانی ندارد. أَوْ قَالَ قَادِرٌ قُلْتُ مَا عَلَى هَذَا أَحْزَنُ، برای این هم نگران نیستم. وَ إِنَّهُ لَكَمَا تَقُولُ، همان جور است که تو می گویی. فَقَالَ مِمَّ حُزْنُكَ، پس حزن تو از چیست؟ قُلْتُ مِمَّا نَتَخَوَّفُ مِنْ فِتْنَةِ ابْنِ الزُّبَيْرِ، آن دورانی بوده است که عبدالله بن زبیر به حاکمیتی رسیده بود و داشت فتنه ابن زبیر که به اسم اهل بیت، در حقیقت داشت در مقابل معاویه و اینها مقابل او معاویه بود. بعد از دوران معاویه که دوران عبدالملک و اینها می شود در مقابل بنی امیه بود اما یک موقع هست که یک کسی در مقابل بنی امیه هست به عنوان اهل بیت دارد تزویر می کند و اهل بیت را هم بین مردم خراب می کند، به طوری که دو بار باعث شد مکه به خاطر کارهای ابن زبیر ویران شود. یعنی جوری ایستاد و مکه را برای خود سپر قرار داد که آنها مکه را هم خراب کردند. چون به چیزی رحمی نداشتند. مکه را هم خراب کردند. این جا دارد که من بر فتنه ابن زبیر محزون هستم. وَ مَا فِيهِ النَّاسُ، که مردم این جا سردرگم شدند. احساس می کنند که این دارد از اهل بیت دفاع می-کند اما یک تزویر و در حقیقت کاری که این دارد می کند به ضرر همه اهل بیت هست. یعنی دارند با این کار اهل بیت را هم خراب می کنند. به اسم اهل بیت دارد خراب می کند. نکته آن از این جا است، قَالَ فَضَحِكَ، خضر خندید. ثُمَّ قَالَ يَا عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ هَلْ رَأَيْتَ أَحَداً دَعَا اللَّهَ فَلَمْ يُجِبْهُ، دیدید تا حالا کسی دعا کند و مستجاب نشود؟ قُلْتُ لَا، نه. قَالَ فَهَلْ رَأَيْتَ أَحَداً تَوَكَّلَ عَلَى اللَّهِ فَلَمْ يَكْفِهِ، بر خدا توکل کند خدا او را کافی نباشد. قُلْتُ لَا، نه. همین جور است. قَالَ فَهَلْ رَأَيْتَ أَحَداً سَأَلَ اللَّهَ فَلَمْ يُعْطِهِ، چیزی بخواهد و خدا ندهد؟ قُلْتُ لَا، نه. این جور هم نیست. بعد سوال کرد دیدی کسی از خدا بترسد؟ و خدا او را نجات ندهد گفت نه. ثُمَّ غَابَ عَنِّي، می گوید بعد از این که اینها را گفت از نظر محو شد. این جا امام سجاد (ع) به این نتیجه رسید که الان وقت دعا است. نفرین بر ابن زبیر که بعد ابن زبیر از بین رفت. یعنی گاهی نقش خضر این است که می آید امر الهی را چنان چه جبرئیل برای انبیاء واسطه می شود نشان می دهد که وقت این کار رسید. قبلاً هم این را گفتیم خضر برای تبیین موسی آمد، مقصود آن که مقصد است افضل از کانال است. این رساننده است. این جا هم خواست نشان دهد به امام سجاد (ع) آن هم به خصوص در نظام امید که نشان بدهد وقت نفرین ابن زبیر رسیده است. این هم یک نگاه بود که حالا جریان آن هم مفصل است حالا من آن را خلاصه کردم. یک جریان دیگری را این جا از جریان امام باقر (ع) نقل می کنیم.
شریعتی: تطبیق جریان حضرت خضر و موسی و مصادیق آن در زمان حضرات اهل بیت (ع).
آقای عابدینی: اگر فرصت کم است یکی را می خوانم. دومی از امام صادق (ع) هست. در این روایت نقل می کند که حَمَّادٍ عَنْ سَيْفٍ التَّمَّارِ قَالَ: كُنَّا مَعَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع جَمَاعَةً مِنَ الشِّيعَةِ فِي الْحِجْرِ، حضرت دیدند که در حجرالاسود آن جا حضرت بودند جماعت هم دور حضرت همان جا نشسته بودند. فَقَالَ عَلَيْنَا عَيْنٌ، نگاه کنید ببینید از جاسوس ها غریبه کسی هست که مراقب ما باشد؟ فَالْتَفَتْنَا يَمْنَةً وَ يَسْرَةً فَلَمْ نَرَ أَحَداً، یمین و یسار را نگاه کردیم فَقُلْنَا لَيْسَ عَلَيْنَا عَيْنٌ، نه غریبه نیست. قَالَ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ وَ رَبِّ الْبَيْتِ، قسم به خدای کعبه، قسم به خدای این خانه، ثَلَاثَ مَرَّاتٍ لَوْ كُنْتُ بَيْنَ مُوسَى وَ الْخَضِرِ، اگر من زمان موسی و خضر بین این دو بودم لَأَخْبَرْتُهُمَا أَنِّي أَعْلَمُ مِنْهُمَا، از دو تای اینها، از رسول اولوالعزم است ما الان قبول داریم این جا خود حضرت دارد بیان می کند. أَنِّي أَعْلَمُ مِنْهُمَا چرا؟ وَ لَأَنْبَأْتُهُمَا بِمَا لَيْسَ فِي أَيْدِيهِمَا یعنی وادی علم فقط همین ها هم نبوده است. یک اخباری را می گفتند که اینها هم در دست آنها نبود. یعنی وادی ها و جهان های دیگری از علم. اخبار دیگری، علم های دیگری. لِأَنَّ مُوسَى وَ الْخَضِرَ أُعْطِيَا عِلْمَ مَا كَانَ، اینها فقط علم آن چیزی را که بود تا به حال داشتند. وَ لَمْ يُعْطَيَا عِلْمَ مَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، آنها که هنوز نیامدند، آن هم تا روز قیامت نه حالا تا یک مدتی. وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ أُعْطِيَ، خدا به رسول خدا اُعْطِيَ عِلْمَ مَا كَانَ وَ مَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ فَوَرِثْنَاهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وِرَاثَةً. ما اینها را ارث بردیم از پیامبر و علم ما هم علم ما کان و ما یکون است. علم خضر را داریم، علم موسی را هم داریم علومی هم داریم که آنها نداشتند. که این علوم اینها در ارتباط ما با آنها آشکار می شود. یعنی شیعه هر چه قدر محب، هر چه خود را به اینها نزدیک کند بهره-مند می شود. اینها بخیل در اعطا نیستند ولی ظرفیت های ما محدود است. موسی (ع) امام قوم خود بود. اعطا در آن حد بود. خضر (ع) با موسی اعطا در حد موسی بود. اما این جا امام ما امام صادق (ع) است امام ما امام رضا (ع) هست اینها همه علوم سابقین و لایقین را به اضافه داشتند. ما در اضافه با اینها می توانیم بهره مند از این نظام رشد و قرب به درگاه الهی باشیم. ان شاءالله خدا لیاقت روزی بالاتر را به ما بدهد. ما استعداد آن را هم از خود خدا می خواهیم. نگوییم ما استعداد را می بریم خدا استعداد را به فعلیت برساند استعداد را هم خود او می دهد. گدا حتی همین مقدار لیاقت هم ندارد. گدا است دیگر. در استعداد هم گدا هستیم. خدایا هم استعداد به ما بده و هم این استعداد ما را به فعلیت برسان.
شریعتی: خیلی از شما ممنون و متشکر هستم نکته های خوبی را شنیدیم. ان شاءالله ما هم حظ و بهره ما بی انتها باشد به معنای واقعی کلمه و امیدوار هستم که قدر بدانیم. ما فردا ان شاءالله از حرم حضرت علی بن موسی الرضا (ع) خدمت شما خواهیم بود به شما سلام خواهیم کرد نایب الزیاره تک تک شما هستیم خیلی ها گرفتاری دارند، خیلی ها مشکلات متعدد و فراوان دارند، دعاگو هستیم. صفحه 320 قرآن کریم را تلاوت کنیم بعد از تلاوت همراه شما هستیم و در کنار شما.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
صفحه 320 قرآن کریم
شریعتی: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. ان شاءالله که همه ما زیر سایه قرآن کریم باشیم و زیر سایه اهل بیت نکته های پایانی آقای عابدینی را بشنویم و از خدمت شما خداحافظی کنیم.
آقای عابدینی: یک فرمایشی علامه طباطبایی دارند که خیلی زیبا است که می فرمایند که انسان که به حرم امام رضا (ع) مشرف می شود می بیند که امام رضا (ع) آغوش خود را برای زائرینی که به سمت ایشان می روند باز کرده است. یعنی همه زائرین را، کوچک و بزرگ، گناهکار و مطیع، آغوش را باز کردند همین قدر کسی قدم برداشته است با محبت تا آن جا رفته است دل او خواسته است که رفته است پذیرفتند. لذا تعبیر این است که آغوش خود را حضرت باز کرده است و همه را در آغوش می کشد. اگر این باور در وجود ما شکل بگیرد که امام رضا (ع) وقتی به سمت ایشان می رویم و حتی اگر نمی توانیم از این جا سلامی می دهیم به حضرت، حضرت آغوش خود را باز کرده است و ما در آغوش خود می گیرد حالا اگر کسی این جور باشد خدای سبحان با او چه معامله ای می کند. آن جوری که امام را دوست دارد، حضرات را دوست دارد، اینها محبوب خدا هستند اگر کسی را اینها در آغوش بگیرند خدا با او چه معامله ای می کند. این یک نکته. روایتی نقل می شود، نقل زیبایی است که می فرمایند هر کدام از این حضرات معصومین در نظام ظهور مأموریتی به عهده دارند از جمله این است که امام رضا (ع) در بین حضرات معصومین (ع) حضرت به خصوص در رفع حوائج دنیایی مأموریت ویژه برای مؤمنین دارند. لذا در حاجات خود که گرفتار شدیم به حضرت متوسل شویم. و حضرت را ان شاءالله واسطه و شفیع قرار دهیم در درگاه الهی که خدایا به واسطه امام رضا (ع) مشکلات مردم را، سختی ها را، مشکلات اقتصادی را، مریضی ها را، سختی ها را، بدهکاری ها را، مریض هایی که سخت علاج هستند همان جور که شما فرمودید جانبازانی که خیلی گاهی برای آنها سخت شده است خدایا به برکت امام رضا (ع) به برکت عالم آل محمد (ص) اینها را شفا عنایت بفرما.
شریعتی: خیلی از شما ممنون و متشکر هستم.