اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

1401-10-27-حجت الاسلام عابدینی - سیره تربیتی انبیاء الهی در قرآن کریم (حضرت موسی علیه‌السلام)

شریعتی: بسم الله الرحمن الرحیم. به نام خداوند بخشنده مهربان. خانم‌ها، آقایان سلام. اینجا سمت خدا است. ان‌شاءالله که در این روزهای سرد زمستان دل و جان شما گرم باشد و باغ ایمان‌تان آباد. وارد قصه حضرت موسی و خضر (ع) می‌شویم و جالب است که خضر در ادبیات ما نماد خوش‌یمنی و سرسبزی و آبادی و حیات است و البته شاید در آیینه آیات و روایات که ان‌شاءالله امروز هم از محضر آقای حجت الاسلام عابدینی خواهیم شنید و خواهیم آموخت.

حجت الاسلام عابدینی: ان‌شاءالله. بسم الله الرحمن الرحیم. اللهم كن لوليِّك الحُجَّةِ بن الحسن، صلواتُكَ عليه و على آبائهِ، في هذه السّاعة و في كلِّ ساعةٍ، وليّاً و حافظاً، و قائداً و ناصراً، و دليلًا و عيناً، حتى تسكنه أرضك طوعاً، و تُمتّعَهُ فيها طويلًا. ان‌شاءالله خدای سبحان عرض وجود ما را به طاعت حضرت ولی عصر نورانی بگرداند و این طاعت ما نسبت به حضرت دائمی باشد. ان‌شاءالله خدای سبحان دل ما را به اولیای خود آشناتر بگرداند و بهره‌مند از اولیای خودش ان‌شاءالله بیش از پیش قرار بدهد.
بحثی که در محضر آن بودیم ملاقات موسی و خضر بود و یکی از فرازهای مهمی است که از جهات متعددی این اهمیت دارد. یک جهت آن این بود که سابق از این به آن پرداختیم که دریایی از علم باطن را نسبت به موسی کلیم (س) که خودش رسول اولوالعزم است و حتماً مراتب زیادی از علوم باطنی را همراه داشت علاوه بر علوم ظاهری چون وحی الهی برای انبیاء همش شهود است، همش علم حضوری است. با مفاهیم مرتبط نیست اما در عین حال بین آن حقایقی که موسی کلیم از خدای سبحان خودش مستقیماً «وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى‏ تَكْليما» گرفته بود حقایق دیگری هم بود، کمالات دیگری هم بود که به واسطه وجود مبارک حضرت خضر به موسی کلیم القا شد و اینکه این دو دریای ظاهر و باطن با هم تلاقی پیدا کرد و چه آثاری خواهد داشت. چرا خدای سبحان این را آورده و 23 آیه قرآن را برای این مسئله اختصاص داده است. چقدر اهمیت داشته است که این مسئله یک جا در قرآن کریم آن هم با این وسعت مطرح شده ان‌شاءالله باز در محضر آن خواهیم بود.
یکی از دریاهای دیگری که این واقعه در این قسمت از آیات گشوده است، رابطه معلم و متعلم است. ببینید یک موقع هست که یک کسی است جاهل است می‌خواهد برود عالم شود. هیچی نمی‌داند از ابتدا می‌خواهد شروع شود اما یک کسی است مثل موسی کلیم است. خودش علم از تمام وجودش تراوش می‌کند. عالم محض هست اما در کنار این، این می‌خواهد برود تعلیم پیدا کند و تحت تعلیم قرار بگیرد. معلمی که می‌خواهد به این علم را یاد بدهد ببینید چقدر باید مجلس برای او سخت باشد و مشکل باشد تا این در حقیقت عالم محضی شود که همه فکر می‌کردند دیگر بالاتر از این، افضل از این در عالم راه ندارد از جهت علمی. مستقیم و بی‌واسطه خودش از خدا اخذ می‌کند. «وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى‏ تَكْليما» آن هم تکلیما اینطور. با این نگاهی که در قرآن کریم، معرفی‌ای که از موسی می‌کند اما در عین حال موسی کلیم با این عظمت را به شاگردی یک کس دیگری می‌فرستد.
شریعتی: و حضرت موسی هم چقدر خوب تواضع می‌کند.
حجت الاسلام عابدینی: حالا این اصلاً عدد شاگردی را ان‌شاءالله یکی از ابوابی است که می‌خواهیم در محضر آن باشیم که شاید بهترین ادب شاگردی در قصه‌هایی که در قرآن آمده است و جاهایی که ذکر شده است بی‌نظیر است. غیر از آن نظام عالم باطنی که بی‌نظیر است گشوده شدن آن برای موسی کلیم در اینجا، ادب استاد و شاگردی، آن نگاه خضر (سلام الله علیه) و جریان موسی (ع)، آن هم در این دو دریای جوشان علم که به هم می‌رسند چطور در حقیقت یاد می‌دهد خضوع در برابر علم را و نحوه یادگیری را. چقدر عاشقانه به طوری که برای موسی کلیم گاهی می‌شمرند که موسی کلیم سفرهایی داشته است. یک سفر او، سفر فرار بود که حَرَب بود که می‌گویند سفر حرب که وقتی که آن قبطی را کشت، فرار کرد رفت به... یک سفر دیگر او سفر طرب بود که رفت و به میقات رب رفت و آنجا به رسالت مبعوث شد. سفر دیگری داشت که این سفر موسی برای گرفتن الواح بود. یک سفر دیگری داشت که می‌گویند سفر تَعِب بود که زحمت بود، سفری بود که برای پیدا کردن استاد رفت که وقتی که به جایی رسید که «لَقَدْ لَقينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَبا» به سختی افتادیم. سابقه نداشت. در روایت دارد خیلی زیبا است. در رابطه با انبیاء دارد که انبیاء اصلاً احساس خستگی نمی‌کردند. هیچ‌گاه احساس خستگی نمی‌کردند. هیچ کاری آنها را خسته نمی‌کرد. این خیلی زیبا است. یعنی کسی که اتصال او به خدا باشد، کاری که می‌خواهد انجام بدهد به عشق اینکه این کار در راه خدای سبحان است می‌خواهد انجام بدهد، غایت او شوق الهی و رضای الهی است، خستگی برای این شخص معنی ندارد. هر چقدر کار الهی‌تر شود و غایت الهی‌تر شود، خستگی کار کمتر می‌شود. این خیلی زیبا است. این یک معیار است. اگر ما می‌بینیم زود خسته می‌شویم، می‌خواهیم کسی یک کتاب بخواند. بعضی به ما می‌گویند که حاج آقا ما می‌خواهیم خواب‌مان برود، شروع به کتاب خواندن می‌کنیم تا زود خواب‌مان برود. به خصوص اگر کتاب درسی ما باشد زودتر خواب‌مان می‌گیرد. گاهی یک کسی انقدر شوق دارد که خواب از سر او می‌پرد وقتی که کتاب را باز می‌کند. انقدر اشتیاق دارد. اگر کسی کارهایش با اشتیاق به سوی خدا باشد، روایت دارد هیچ خسته نمی‌شود. خستگی علامت این است که در کار اختلالی هست. لذا اگر در اینجا در این سفر دارد «لَقَدْ لَقينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَبا» موسی کلیم فهمید یک جای کار لنگ است که اینطوری شده است. وقتی بود که خضر را دیده بودند، نشناخته بودند و عبور کرده بودند. آن علامتی هم که ماهی نمک سود بود، در آب پریده بود، حالا یا موسی کلیم طبق برخی از نقل‌ها استراحت می‌کرد و یوشع نبی وقتی دیده بود، وقتی موسی بیدار شد به موسی می‌گویم و شیطان در حقیقت این واقعه را فراموش کرد از ذهن او که به موسی یادآور شود و اینها از آنجا بعد حرکت کردند رفتند. به جایی رسیدند که موسی احساس خستگی کرد. «لَقَدْ لَقينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَبا» آن علامت را بیاور. «آتِنا غَداءَنا» آن غداء و آن غذا را که علامت ما هم بود را بیار. می‌گوید تا این را گفت، در همان آیات این هست که «فَلَمَّا جاوَزا» وقتی عبور کردند هر دو، موسی و یوشع، از آن محل که خضر خوابیده بود یا استراحت می‌کرد یا مشغول عبادت بود که نقل‌ها مختلف هست، اینها به عنوان یک فرد عادیاین را آنجا دیده بودند و توجه نکردند. عبور کردند. «قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَبا» احساس خستگی می‌کنم. خستگی تا فهمید، فهمید یک چیزی شده است. پس آن علامت را بیاوریم ببینیم چه شده است. تا گفت که آن علامت را بیاور، «قالَ أَ رَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنا إِلَى الصَّخْرَة» یادت هست که آنجا که نشستیم پیش آن تخته سنگ، «فَإِنِّي نَسيتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانيهُ إِلاَّ الشَّيْطان‏» آنجا بود که من آن ماهی را روی تخته سنگ گذاشتم تا آن را بشورم و آماده کنم. او پرید در آب و رفت و یادم رفت که به تو بگوم. «وَ ما أَنْسانيهُ إِلاَّ الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَ اتَّخَذَ سَبيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَبا» بعد موسی گفت: «قالَ ذلِكَ ما كُنَّا نَبْغ‏» باید برگردی مسیر را. حتی تعبیر دارد که «فَارْتَدَّا عَلى‏ آثارِهِما قَصَصا». مثل اینکه همان جا پاها را پی گرفتند. همان جا پاها که رفته بودند. همان‌ها را با جا پا که این طرف و آن طرف نروند. «فَارْتَدَّا عَلى‏ آثارِهِما قَصَصا» که همان‌ها را پی گرفتند. یکی یکی پی گرفتند تا برسند به همان‌جا. «فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا» رسیدند آنجا حالا قبلاً هم شاید خضر را دیده بودند اما چون این معرفت را آنجا نمی‌شناختند و علامت را ندیده بودند، حالا دیدند. «فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْما» که دفعه قبل اینها را توضیح دادیم. «قالَ لَهُ مُوسى‏» موسی کلیم به حضرت خضر که عبد من عبادنا است «هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً» چقدر زیبا است. اجازه می‌دهی؟ موسی کلیم است. رسول اولوالعزم. اجازه می‌دهی؟ رسیده پیش کسی که خدا گفته این از تو عالم‌تر است. یک عالم برسد پیش یک عالم دیگری. اینطوری. هل، آیا اجازه می‌دهی؟ با درخواست. أَتَّبِعُكَ درخواست کنم تو را. ببینید یک موقع می‌گوید سؤال دارم. می‌گوید آقا شما مثلاً از علوم‌تان به ما بگویید ما یاد بگیریم. نه. هَلْ أَتَّبِعُكَ. ابتعک یعنی هر کاری تو می‌کنی من انجام بدهم. مثل خادم. پشت سر شما بیایم. تابع شوم. فقط تحصیل نیست تحصیل در طریق است. هَلْ أَتَّبِعُكَ دنبال تو راه بیفتم. خیلی زیبا است. عالمی مثل موسی کلیم بیاید بگوید هَلْ أَتَّبِعُكَ که چقدر احساس نیاز می‌کند که تا این حد که من دنبال تو بیفتم. «هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ» تا به من یاد بدهی، حالا بعد اینجا را عرض خواهیم کرد که چقدر ادب در هر کدام از اینها است. «مِمَّا عُلِّمْتَ» مما نمی‌گوید که همین علمت را به من بده. من خیلی ظرفیتم زیاد است. ما گاهی فکر می‌کنیم که استاد دیگر حالا مثلاً من که از او هم بیشتر یاد گرفتم. اگر چیزی هم بلد است بیاید بگوید ببینیم چه بلد است. «مِمَّا عُلِّمْتَ» بعضی از آنهایی که تو بلد هستی. یعنی شاگرد خودش را هیچ‌گاه در رده استاد حتی بعد از یاد گرفتن هم نمی‌بیند. چون می‌گوید او بیش از این است.
شریعتی: می‌گویند ثمره علم تواضع است. اینجا حضرت موسی واقعاً عالمانه تواضع می‌کند.
حجت الاسلام عابدینی: خیلی زیبا است. دارد به ما یاد می‌دهد. این باعث می‌شود که علم استعداد بیشترش در وجود ایجاد شود و افاضه شود.
شریعتی: و علمی که تبدیل به عمل می‌شود.
حجت الاسلام عابدینی: علمی که به دنبال آن رشد است. تعبیر قرآنی است. «مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدا» یعنی علم تلنبار نمی‌شود. خدا رحمت کند حضرت آیت الله حسن زاده را. ایشان فرمودند که گاهی انسان با دلو آب در چاه می‌ریزد. این هر چقدر هم با دلو در چاه آب بریزد، یک مدتی که بگذرد، راکد شود، بو می‌گیرد. اما یک موقع هست که این چاه یک جوششی دارد، می‌جوشد. کم هم که باشد، همان کم که می‌جوشد هیچ موقع این بو نمی‌گیرد چون جوشش دارد. علوم ما گاهی مفاهیمی است که انبار شده است. مثل دلو آبی است که هی در وجودمان ریخته‌ایم. این مفهوم را، آن را، از این طرف، از آن طرف. هی گرفته‌ایم ریخته‌ایم. یک مخزنی از علوم مختلفی شدیم اما هیچ جوشش پیدا نکرده است. رشد ایجاد نشده است. با اینکه خیلی می‌دانیم. هر کسی هر چه بخواهد بگوید ما می‌توانیم در آن اظهار نظر کنیم اما وجود من را بزرگ نکرده است. روایتی که پیغمبر اکرم فرموده است: «رَبِّ زِدْنِي عِلْما»، خدایا من را زیاد کن از جهت علم نه علمم را زیاد کن. ْ رَبِّ زِدْنِي عِلْمی نمی‌گوید رَبِّ زِدْنِي عِلْما. من را زیاد کن. رشد. چقدر زیبا است.
شریعتی: و جالب است بر اساس همین آیه مرحوم آقای صفایی حائری یک کتابی نوشته‌اند. کتاب رشد. که خیلی کتاب خوبی است برای دوستانی که اهل مطالعه هستند. من هم توفیق این را داشتم که این کتاب را صوتی بخوانم و خیلی کار خوبی شد. به نظر من نکته‌های لطیف و بلندی در آن کتاب هست.
حجت الاسلام عابدینی: که اینجا غایت علم را چه می‌داند؟ «عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ» آن هم «مِمَّا عُلِّمْتَ». مِمَّا عُلِّمْتَ» یعنی چه؟ ببینید یک موقع من نگاه می‌کنم می‌گویم استادم خودش خیلی علم پیدا کرده است. مثل چی می‌شود؟ قارون. قارون نگاهش را «إِنَّما أُوتيتُهُ عَلى‏ عِلْمٍ عِنْدي‏» من خودم اینها را کسب کردم. اما یک موقع انسان می‌گوید استادم علمش را از خدا گرفته است. تحت تعلیم بوده است. کدام یک از اینها بزرگتر است؟ این استادی که شاگرد خدا است عظیم‌تر است یا استادی که خودش فقط پیدا کرده است؟
شریعتی: شاگرد خدا است چون وصل به او هست.
حجت الاسلام عابدینی: وصل به نامتناهی می‌شود یعنی ما گاهی آنجایی که استاد را استادش می‌شناسیم و با استاد استادش می‌شناسیم، اگر آن اساتید عظیم باشند، بزرگ باشند، هر چقدر انسان خودش را به استادش نسبت می‌دهد عظیم‌تر شده است، بزرگتر شده است. در شده است، دیوار نشده که آدم پاش بماند. استادش را در می‌بیند که این استادش را هم می‌خواهد از خودش عبور بدهد به اساتیدش. هی رشد بعد از رشد. به جایی متوقف نشود. حالا چه برسد بگوییم استاد خدا باشد. وقتی این استاد را به خدا منتصب کنم که این شاگرد خدا است، مِمَّا عُلِّمْتَ، از آن علومی که تو تعلیم داده شدی، گرفتی از آنجا، چون مجهول هم آورد تا بگوید که خدا انقدر عظیم است که ما نمی‌آییم بگوییم تو شاگرد خدا هستی. اما مِمَّا عُلِّمْتَ، مجهول آوردن یعنی عظمت استاد. انقدر استاد عظمت دارد که آدم دلش نمی‌آید اسم ببرد. عظمتش با اسم آوردن اینجا شکسته می‌شود. درست است. اما در عین حال «أَنْ تُعَلِّمَن» به من یاد بدهید من نیاز دارم. عالمی به این بزرگی را دیگر من محتاج هستم. من نیازمند هستم. تُعَلِّمَن، دست من را بگیر. نیازمند هستم، اصرار دارم. حالا دنبال آن هم این مسئله است. ممّا که گفتیم بعضی از آنها. عُلِّمْتَ. وقتی علمت را می‌آورد یعنی علم خضر (سلام الله علیه) را به بی‌نهایت متصل می‌کند. ما بلد نیستیم. فکر می‌کنیم اگر خودمان را رأس دیدیم، علم‌مان را زیاد دیدیم. خودمان را آخر کار دیدیم، زیاد دیدیم. این سنتی که به اصطلاح رسم است که اساتید و بزرگواران علمشان را از استادشان نسبت می‌دهند و این را برای خودشان شرف می‌دانند و افتخار می‌دانند که از استاد بگیرند. حتی یک بزرگواری خیلی زیبا نقل می‌کرد. می‌گفت من خدمت حضرت آیت الله جوادی، حضرت آیت الله ممدوحی رحمة الله علیه نقل می‌کرد. ایشان می‌گفت که من خدمت حضرت آیت الله جوادی بودم، یک چیزهایی را که ایشان نسبت می‌داد و از علامه طباطبایی نقل می‌کردند، گفت خب من می‌دانستم که این علامه این تفصیل را نیاورده است. اجمال را داشتند. بعد خدمت ایشان عرض کردم که آقا علامه اینها را به این تفاصیل ذکر نکرده است. اینها مربوط به خود شما هست. مثلاً چطور نسبت می‌دهید؟ چون مبدأ آن را او به ما یاد داده است.
شریعتی: من از او گرفتم.
حجت الاسلام عابدینی: مبدأ آن را او گفته است، اینها در حقیقت فروعات و نتایج از آن است، لذ نسبت به استاد می‌دهد.
شریعتی: چقدر خوب.
حجت الاسلام عابدینی: ما گاهی حرف‌های دیگران را هم نسبت به خودمان می‌دهیم اما اینها حرف‌هایی هم که خودشان هم اگر به کمالی رسیده‌اند می‌دانند، فروعات نتایج آن امهاتی است که آنها گفته‌اند نسبت به آنها می‌دهند. یعنی بزرگ شدن است. ببینید نگاه‌ها چقدر متفاوت می‌شود. اواخر عمر موسی کلیم است حدود 120 سالگی است. این ادبیات کسی است که حدوداً 120 سال سن دارد، آمده، آن هم جلوی شاگرد خود. جلوی یوشع. بنا به آنکه تازه کسی بگویند که یوشع به نون بعد از ایکه اینها حرکت کردند، چون بعضی نقل‌ها هست که سه تایی با هم رفتند در همه مراحل. به واسطه ضمایری که در روایات جمع آمده می‌گویند. ما بنا بر اینکه همین ابتدای کار فقط هم با هم باشند نه بعداً هم. اینها ابتدای کار است. یعنی اینها همان وقتی است که رسیده‌اند. همان وقت ملاقات است که یوشع آنجا هست. خیلی زیبا است. می‌گوید وقتی موسی رسید به حضرت خضر (سلام الله علیه) سلام کرد. وقتی سلام کرد، خضر گفت اینجا سلام مرسوم نبوده است. معلوم است که تو خلاصه مال اینجا هم نیستی. یعنی همان‌جا. بعد به او گفت تو موسی نبی کلیم الله هستی یعنی موسی کلیم الله که حالا بعد روایتش زیبا هست عرض خواهیم کرد. اینجا دنبال بحث را بیاوریم که ِ مِمَّا عُلِّمْت‏، از آن چیزی که تو یافتی رُشْدا، من هم به رشد برسم. یعنی نقض دارم. اظهار نقض هست. اینها خیلی زیبا است. موسی کلیم دارد می‌گوید. ما الآن یک ذره علم‌مان زیاد شود دیگر برای کسی به این راحتی تره خورد نمی‌کنیم که بگوییم که خلاصه حالا. یک چیزی هم بگوید گاهی نقد هم می‌کنیم که یعنی حرف تو خیلی... اما اینجا دارد به ما یاد می‌دهد که چقدر آداب در اینجا است. یک تعبیر زیبایی در بعضی از تفاسیر آمده است خیلی زیبا است. می‌گوید آن لَدُنَّا که می‌گوید مِنْ لَدُنَّا، آن لدنا را نشان می‌دهد که اینها را ببینید چقدر اینها با هم سازگار است. تعبیر این است که لَدن به معنای شاخه نرم است. شاخه نرم و لطف و انعطاف‌پذیر است. این خلاصه می‌گوید این شاخه این است که راحت کج می‌شود، راست می‌شود، این طرف می‌شود، آن طرف می‌شود. به این لدن می‌گویند. شاخه‌ای که لدن است. بعد آنجا دارد که در روایت داریم که مثل یک پر باش در مقابل اوامر الهی. پر چقدر وزن دارد؟ هیچی. یک باد سبک سبک هم بیاید تکان می‌خورد این در جهت باد می‌رود. در برابر اوامر الهی مثل پر باش. خدا حضرت آیت الله بهجت را رحمت کند. ایشان فرمودند که انسان باید در برابر باد اوامر الهی مثل یک برگ خشکیده باشد. روایت آن هم می‌شود کنت ریشه. مثل یک پر باش. اینجا پر است، آنجا برگ خشکیده. که انسان هر طرف باد اوامر الهی آمد به همان سمت برود. در برابر اوامر الهی مقاومت نکند. همین مؤمنی که مثل پر و برگ خشکیده است در برابر اوامر الهی، در مقابل باد هوای نفس و آن شدت بادها می‌فرماید که «كَالْجَبَلِ الرَّاسِخِ لَا تُحَرِّكُكَ الْعَوَاصِفُ»؛ بادهای شدید هم آن را تکان نمی‌دهند. این هر چقدر انسان در برابر اوامر الهی نرم، لدن باشد، حالا تعبیر خیلی پرکاهم در مصاف تند باد/ خود ندانم در کجا خواهم فتاد. چون او دارد می‌برد. اراده من نیست. من تسلیم محض هستم. چقدر زیبا است. من لدنا یعنی خضر (سلام الله علیه) در برابر علم الهی یک شاخه نرم منعطفی بود که او هر جا می‌خواست، از جهت علم، آن علم حقیقی به آن سمت می‌رود. من اراده‌ام اراده خدا شد، اراده نامتناهی است، فعلم هم فعل او می‌شود، علمم هم علم او می‌شود، حرکتم هم حرکت او می‌شود. تا من، من باشم. اگر من، من شدم همین دویدن و تیغ و سرگردانی است. اگر من بودنم را تابع کردم، نرم شدم. نردم شدن ببینید غیر تسلیم شدن است. غیر انجام دادن است. نرم شدن مثل همان پر کاه است. یعنی منتظر است که نسیم بیاید این را ببرد. نسیم ببرش نه ببیند چی هست حالا بگوید خب انجامش می‌دهیم. اصلاً آدم مدهوش می‌شوم از این اشتیاق موسی کلیم که وقتی حرکت کرد گفت می‌رویم مجمع البحرین تا برسیم به اُو، او امضی حقبا، یا یک عمر دنبال گم‌شده‌ام که آن عالم است بگردم تا خدمتش را بکنم تا از او یاد بگیرم، تا رشد برایم ایجاد شود. اینطوری است که آن پر کاه می‌شود. لذا تا به موسی گفتند از تو عالم‌تر است، پر کاه شد در مصاف تندباد. همان‌جایی که خدا می‌خواست رفت. مجمع البحرین چقدر بروم؟ یک عمر می‌روم. 120 سالش هست. نگفت حالا خب او بیاید. نگفت خدایا من که متصل هستم خودت بده. اینکه می‌گوید اطلب العلم من المهد الی اللحد مصداقش در حقیقت چیست؟ او امضی حقبا. یک عمری می‌روم دنبالش. مشتاق هستم. هیچ توقف نمی‌کنم. اگر انسان علم را بچشد، حتی همین علوم ظاهری را هم بچشد، آن شوق انسان، انسان را حرکت می‌دهد. خستگی‌ناپذیر می‌کند. با مردمی که نمی‌دانند وقت خود را چطوری بگذرانند متفاوت می‌شود. چشم به هم می‌زند وقت گذشته است. می‌گوید چطور شد صبح شب شد، شب صبح شد؟ من تازه مشغول شده بودم، تازه در این حال بودم. انسان را بی‌تاب می‌کند. این اشتیاق فهم و شعور و یافت و... تازه اینها در علوم حصولی آن هست، در همین مفاهیم است، در همین بیچارگی‌های الفاظ و مفاهیم است وای به حال اینکه انسان بیفتد در چشیدن‌های آن علوم حقیقی واقعی که به انسان بچشانند، به انسان بدهند. یک نکته عجیب هم اینجا این است که این هم روایات ما می‌فرماید هر گاه معرفت ایجاد می‌شود، معرفت صنع رب است. یعنی خدا می‌دهد. یعنی اگر شما هر چیزی را فهمیدید، در فهم که علم ثقل بکند حتی همین علوم ظاهری، مقدماتش کار تو بود. یعنی تو می‌توانستی کتاب را باز کنی، می‌توانستی مطالعه کنی، می‌توانستی فکر کنی. اینها مقدمات کار هست. اما اگر معرفت ایجاد شد، فکر تحقق پیدا کرد، می‌گوید آن القا و افاضه خدا است. اگر آدم این نگاه را بکند، دنبال خدا کجا بگردد؟ که حشر با خدایش دائم باشد. احساس کند خدا به او یک چیزی دارد می‌دهد. مثل کسی که لقمه دهان انسان بگذارد و غذای انسان را تأمین کند. خدا لقمه‌های معرفت و فهم را در درون وجود ما می‌گذارد. تک تک این لقمه‌ها و معرفت‌ها و شناخت‌ها و باورها، همه از جانب خدا دارد افاضه می‌شود. آن وقت انسان چطور مشتاق می‌شود که لقمه بعد از لقمه. چقدر این دهان برای اخذ وسیع می‌شود. «قالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْرا» خضر (سلام الله علیه) به موسی کلیم می‌فرماید که موسی با همه عظمتی که تو داری، الآن 120 سالت هست، محض عبودیت خدا بودی. اما اینی که تو الآن می‌خواهی را که دنبال آن آمدی، نمی‌توانی صبر کن. گفتی: «هَلْ أَتَّبِعُكَ» می‌آیم به دنبال تو می‌افتم. این دنبال افتادن راحت نیست. مثل علوم قبلی که در عین عظمتی که آنها هم داشتند و خیلی هم عظیم بودند، وحی الهی بوده است، شریعت الهی بوده است، با همه عظمتی که در بین انبیاء پنج نبی مفتخر به این شده‌اند که صاحب شریعت باشند، بقیه مروج شریعت اینها بوده‌اند. یکی از بزرگترین‌های آنها موسی کلیم است که حضرت عیسی (ع) شریعت موسی را ترویج کرد یک سری اخلاقیات و چیزها را به آن اشاره کرد. درست حضرت ابراهیم و حضرت نوح هم خیلی از مسائل اولی بود لذا تفصیلی تا آن دوران، تفصیل‌ترین شریعتی که آمده بود شریعت موسی کلیم بوده است. لذا خیلی مقام عظیم بوده و بزرگ بوده تا این مقدار مراتب شریعت و وحی برای موسی کلیم نزول الواح بر آن شده است. همه اینها، آن وقت به موسی کلیم می‌گوید: «إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْرا» نمی‌توانی. معلوم می‌شود که خضر (سلام الله علیه) می‌دید یک حقیقتی را که آن حقیقت وقتی می‌خواهد به موسی کلیم بدهد، موسی کلیم تحمل ابتدای او را ندارد. یک نکته زیبا این است که موسی گفت: «اتبعک» یعنی معلوم می‌شود که سنخ بعضی از علوم سنخ نشستن و یاد گرفتن نیست. سنخ دنبال افتادن و دیدن و پیدا کردن است. نشستن و شنیدن نیست. رفتن و رسیدن است. لذا «أَتَّبِعُك‏» می‌افتادم دنبالت. اینجا هم جوابی که حضرت خضر می‌دهد «إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْرا» تو در این دنبال افتادن نمی‌توانی تحمل کنی. تحمل این دنبال افتادن را نداری. چون علمی که خضر (سلام الله علیه) می‌خواست به موسی بدهد در مفاهیم نبود، در دایره الفاظ نبود، در دایره گفتار نبود. در دایره وقایع بیرونی بود. و وقایع بیرونی یک حکم ظاهری شریعت دارد که این در حقیقت حلال و حرام و باید و نباید است، یک حکم باطنی دارد که آن حکم باطنی را در نظام هستی است. مثلاً یکی مریض می‌شود، یک کشتی گرفتار گرداب می‌شود و غرق می‌شود. ما نمی‌دانیم چرا. می‌گوییم خب گرداب بود و باد طوفان شدید شد و کشتی ضعیف بود و غرق شد. یا مثلاً باران می‌آید، سیل می‌شود، ممکن است خانه‌ای خراب شود یا کسی غرق شود. ما می‌گوییم این خانه در مسیر... اینجا سر جای خودش محفوظ است. باید تمام شرایط ظاهری را حفظ کرد و درست کرد اما ورای این تحلیل ظاهری که سر جایش محفوظ است، یک تحلیل باطنی هم دارد که چرا این اتفاق افتاد. ورای حلال و حرام‌ها و باید و نبایدهایی که همش باید مو به مو انجام شود و دقت شود و ذره‌ای از آنها مورد خدشه قرار نگیرد، یک مسئله بالاتر هم هست که از اراده الهی، تقدیرات الهی چی نشأت گرفته برای این کار غیر از آن وظایف ظاهری که باید هم رعایت شود. خیلی زیبا است. از کجا آمد به کجا رسید، کجا دارد می‌رود. این واقعه را از یک چشم دیگر دیدند. یک چشم این بود که انسان می‌بیند این واقعه را گسسته یا مرتبط با وقایع دیگر حکمش چیست. اما یک نگاه دیگری هم به این هست که این نگاه دیگر به این سادگی تحصیلی نیست، کسبی نیست. کسی نمی‌تواند برود دنبال آن بگوید من این را پیدا می‌کنم. فقط با تضرع و زاری و انابه به درگاه خدا که افاضه مستقیم الهی وهبی است، لدنی است، لدن است. آن نرم بودن است که آن را ایجاد می‌کند که می‌بیند از کجا نشأت گرفته در نظام الهی‌اش نه در نظام ظاهری‌اش. به کجا دارد می‌رود در نظام الهی‌، غایت کجا است. این نگاه خیلی واقعه را عظیم می‌کند. از چشم خدا به عالم نگاه کردن است. آن وقت اینجا به موسی می‌گوید موسی تو با توجه به اینکه باید آن نظام ظاهر شریعت را نگاه کنی، درست هم هست، موظف به این هم هستی، مبلغ این هم هستی، خدا هم به تو امر کرده است با آدم اینطوری باشی، این واقعه یک نگاه دیگر را می‌خواهد. اگر این دو نگاه را تفکیک نکنی، نمی‌توانی تحمل کنی. «إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْرا» چون من از نگاه تشریع و شریعت به این واقعه نگاه نمی‌کنم که سر جایش محفوظ است، باید هم اینطور نگاه شود. از یک نگاه دیگری دارم نگاه می‌کنم. دنبال آن می‌فرماید که، آن هم معی، معلوم می‌شود که رفتن و با هم بودن است. معیت می‌خواهد. با هم باید بروی. أَتَّبِعُكَ معیَ، این هم نمی‌گوید معیَ، نمی‌گوید دنبال من بیا. می‌گوید معیَ. ادب به خرج می‌دهد. استادم ادب است. با هم بودن. این با هم بودن هم خیلی زیبا است. او می‌گوید ابتعک دنبال تو من بیفتم، این می‌گوید معی با هم بودن. ببینید چقدر این ادب این طرف هم زیبا است. «وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرا» این یکی از آن آیات عظیمی است که صبر در دایره علم است. انسان چیزی را که نمی‌داند نمی‌تواند راجع به آن صبر کند و چون تو این علم را نداری پس صبر در دایره این علم را هم نداری. پس صبر نداشتن تو مذموم نیست. چون صبر پس از علم اگر کسی علم را پیدا کرد صبوری نکرد مذموم است. امیرالمؤمنین (ع) وقتی پیغمبر اکرم در آن لحظات آخر عمرشان بود در وقت رحلت، در گوش امیرالمؤمنین وقایع و حوادثی را گفت. از جمله اینکه بعد از من چه اتفاقاتی خواهد افتاد؟ اما به امیرالمؤمنین (ع) سفارش کرد علی جان! باید صبر کنی تا امت به هم نریزد. گفت صبر می‌کنم. قبول کرد. بعد چقدر وقایع اتفاق افتاد. چه چیزهایی در جلوی چشم غیرت الله اتفاق افتاد که اصلاً انسان نمی‌تواند تصور آن را برای خانواده خودش بکند آن وقت در رابطه با دختر پیغمبر، همسر امیرالمؤمنان اتفاق افتاد. امیرالمؤمنین صبر کرد. صبر در دایره علم است. او می‌دانست چه می‌شود که اگر اقدام می‌کرد، مقابله می‌کرد، تمام حقایقی که همه هستی مقدمه شده بود تا این محقق شود به زمین خواهد خورد. لذا می‌دانست با اینکه این خیلی سنگین بود ولی صبر کرد. لذا بعضی روایات دارد که شیعتنا اصبر منا، شیعه ما اصبر از ما هستند چون در حقیقت آنها کلی می‌دانند، ما به آنها گفتیم آقا صبر کنید و اینها قبول کردند. با اینکه جزئیات را نمی‌دانند ولی صبر کردند. اصبر منا. اینها از ما صبورتر هستند. علم اجمالی‌اش است. چون ما امر کردیم همین مقدار علم برای اینها قانع‌کننده شده است صبوری می‌کنند. می‌گوییم باید صبر کنید و انتظار فرج داشته باشید، می‌گویند چشم. آمنوا بسواد علی بیاض. به یک نوشته‌هایی، همین اجمال، اینها صبر می‌کنند. خیلی زیبا است این هم یک وعده‌ای. خلاصه بعد می‌فرماید که «وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرا» تو به این احاطه نداری، چطوری می‌خواهی صبر کنی؟ چطوری می‌گویی صبر می‌کنم؟ چطوری قائل هستی که... آن وقت خیلی زیبا حضرت موسی «قالَ سَتَجِدُني‏ إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصي‏ لَكَ أَمْرا» خیلی خاضعانه است. ستجدنی، ان‌شاءالله به زودی تو من را می‌بینی. «سَتَجِدُني‏ إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِرا» یعنی زحمتم را می‌کشم برای اینکه صبر کنم. سعی‌ام را بر صبوری می‌کنم. از خدا هم کمک می‌خواهم. به خودم هم متکی نیستم. «وَ لا أَعْصي‏ لَكَ أَمْرا» از امر تو هم سرپیچی نمی‌کنم. خیلی حرف است. آدم به یک کسی بگوید، موسی کلیم بگوید از حرف تو سرپیچی نمی‌کنم. آیا می‌شود از این استفاده کرد هر کسی به استادش رسید به هر استادی بگوید که «وَ لا أَعْصي‏ لَكَ أَمْرا».
شریعتی: استاد داریم تا استاد.
حجت الاسلام عابدینی: چرا اینجا موسی کلیم این را گفت؟ چون خدا احاله‌اش داده بود و می‌دانست خضر فقط از جانب خدا حرف می‌زند. بله، اگر استادی شد معصوم، شد امام، شد پیغمبر، «وَ لا أَعْصي‏ لَكَ أَمْرا» با تمام افتخار هم می‌گوییم چون معصوم است و از آنجا است. حرف این نیست. «ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى» است. آخه بعضی خواسته‌اند از این استفاده کنند که ‏«وَ لا أَعْصي‏ لَكَ أَمْرا» هر شاگردی پیش استاد رفت باید چون و چرا نکند. نه، اینطوری نیست. ممکن است استاد خطاکار باشد. معصوم که نیست. ممکن است به خطا بیفتد. بله، خوب است انسان وقتی که خوب لوازم و چارچوب‌ها را دید درست بود تبعیت بکند. حواسش هم، اما با حواس جمع. هیچ‌جا نمی‌شود بگویی پس اگر دو جا خوب بود، سومی حتماً خوب است. پس من چشم‌بسته حتماً دنبال این می‌روم. می‌گوید نه، هیچ عذری نداری. لذا روزی می‌رسد که آن کسی که تبعیت شده، از کسی که تبعیت کرده است تبری پیدا می‌کند. نمی‌شود بگویی من این استاد را دیدم دو بار خوب بوده است، سه بار... می‌گوید حجت نداری. می‌خواهم بگویم بعضی‌ها خواسته‌اند این استفاده را بکنند که راه ندارد. بعضی از این شرط می‌گذارد که ان‌شاءالله اگر فرصت شد بحث این شرطی را که حضرت خضر می‌گذارد که پس حالا اگر می‌خواهی اینطوری باشد باید پشت‌سر من می‌آیی سکوت کنی و حرفی نزنی، سؤالی نکنی، اعتراضی نکنی تا خود توضیح بدهم. نمی‌گوید که اعتراض نکن، هیچی هم نگو. می‌گوید نه، صبر کنید تا خودم توضیح بدهم. یعنی وظیفه استاد هم هست که بالاخره شاگرد را روشن کند نه اینکه در ابهام بگذارد فقط بگوید تبعیت. نه، می‌گوید من خودم برایت «حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرا» من خودم برایت بیان خواهم کرد. پس تو تا آن موقع سکوت کن و بگذار کار به نتیجه‌اش برسد که «فَإِنِ اتَّبَعْتَني‏ فَلا تَسْئَلْني‏ عَنْ شَيْ‏ءٍ» سؤال نکن، اعتراض نکن. ولیکن همان اولین مرحله که شروع به انجام شد، بعضی نقل‌ها دارد که موسی کلیم حتی خضر را به زمین زد. گفت خلاصه می‌خواهی چکار کنی که حالا ان‌شاءالله در محضر بحث خواهیم بود.
شریعتی: خیلی خوب. خیلی ممنون و متشکر از شما.
تلاوت آیات ابتدایی سوره توبه

صفحه 187 قرآن کریم.

حجت الاسلام عابدینی: بحثی که مرحوم علامه در ادامه این چند آیه‌ای که در محضر آن بودیم بیان می‌کند، نکته زیبایی است. علامه طباطبایی در المیزان می‌فرمایند که در حقیقت خضر (س) یک روش علم را داشت بیان می‌کرد. غیر از اینکه علمش متفاوت بود، آنی که برای موسی (ع) غیرقابل تحمل شد اصل علم نبود، روش علم بود. این حرف خیلی زیبا است. نکته خیلی دقیقی است. یعنی یک موقع هست خضر (سلام الله علیه) به موسی می‌گوید که عده‌ای در عالم مانع می‌شوند برای کمال لذا خدای سبحان گاهی بعضی از موانع را به دست در حقیقت حوادث و وقایعی از بین می‌برد یا خدای سبحان برای حفظ یک کشتی مثلاً حفظ می‌خواهد بکند کشتی را سوراخ می‌کند تا این برای صاحبان آن حفظ شود. تحمل و قبول این خیلی سخت نیست. اما یک موقع چکار می‌کند؟ می‌روند در کشتی می‌نشینند. در حالی که کشتی قبلاً هم پر بوده است، این دو سه تا هم جا نداشته‌اند، آن ناخدا به اینها رحم می‌کند و می‌گوید حالا شما نشسته‌اید، می‌خواهید بیایید، شما هم آدم‌های خوبی به نظر می‌آیید در کشتی بیایید. با یک لطفی او را جا می‌دهد، بعد حالا خضر برود بنشیند یک کشتی، شروع کند کشتی را سوراخ کردن. روش علم است که این سوراخ کردن کشتی در آنجا که بدون اینکه بگوید که برای چی هم دارم سوراخ می‌کنم به حضرت موسی، خب موسی می‌بیند این دارد کشتی سوراخ می‌کند. اینکه این ناخدا به اینها رحم کرد، جا نداشتد، از قبل بلیطی نگرفته بودند، کشتی پر بوده است، یک جایی علی حده حالا مثلاً جای خودش هم مثلاً، یک جایی اختصاصی، آورده داده به اینها، به عنوان اینکه دیده است اینها آدم‌های خوبی به نظر می‌آیند. حالا این آخه چه کاری است. یا وقتی دارند می‌روند یک جوان نوجوان زیبای خوش هیکل توصیفش هم کرده‌اند چطوری بوده است، چطوری بوده است، اینها، بگیرد مثلاً این را یکدفعه بکشد. حضرت خضر این را بگیرد و بکشند. خب موسی اصلاً تا این آمد این را بکشد، حضرت خضر را گرفت که این چه کاری است که داری می‌کنی؟ روش علم بود. می‌توانست حضرت خضر (ع) به موسی بگوید که اراده خدای سبحان اینطوری است که این کشتی سالم بماند. لذا گاهی یک کشتی را سوراخ می‌کند برای اینکه سالم بماند. دست صاحبان آن بماند وگرنه آن غاصب می‌خواهد این را بگیرد ببرد، هر چه ببرد دیگر هم برنمی‌گردد. تمام شد و رفت. ولی این اگر سوراخ شد به ظاهر یک نقص قیمت پیدا کرده است ولی برای صاحبانش ماند. کدام یک از اینها بهتر است؟ خب همه می‌گویند این بهتر است. این خیلی علمش ساده بود، فهمش راحت بود اما در روش علم که این روش علم اتبعک است. این روش علم لا تستطیع معی صبرا است. نمی‌توانی همراه من صبر بکنی است. چون خود این در روش رفتن و رساندن مفهومی نیست. این یک نگاه دیگر ایجاد می‌کند است. آن وقت اگر موسی (ع) اعتراض نمی‌کرد، اینجا مورد اشکال بود چون اگر کشتی مردم را کسی بخواهد سوراخ کند باید اعتراض کرد. به چه حقی داری سوراخ می‌کنی؟ اگر او را که زد زمین می‌خواست بکشند، اگر موسی اعتراض نمی‌کرد مذموم بود که چرا اعتراض نکردی؟ مگر دین تو نمی‌گوید این جوانی که گناه نکرده است چرا باید کشته شود؟ درست است؟ پس ببینید خدا گاهی... خدا می‌خواست نشان بدهد که سببیت‌های او در عالم، بدون اینکه دیده شود. خذر اینجا آن را آشکار کرد. یک کسی یکهو مریض می‌شود و می‌میرد. آدم نمی‌داند. می‌گوید مریض شد. حضرت عزرائیل وقتی متوکل شد بر اینکه همه را قبض روح بکند، به خدا گفت خدایا همه به من فحش می‌دهند. گفت انقد اسباب ایجاد می‌شود برای مردن، هیچ‌کس به تو نسبت نمی‌دهد. همه می‌گویند این از مریضی بود، او تصادف کرد مرد، او سقوط کرد مرد، او اینطوری شد، این اینطوری شد، سیل برد. هر کسی در حقیقت یک جوری. کسی به تو نسبت نمی‌دهد در حالی که کار حضرت عزرائیل است. اگر کار حضرت عزرائیل را آشکار می‌کردند بدون اینکه وسایط را ما می‌بینیم ما همه معترض می‌شدیم که آخه چرا این را گرفتی قبض روح کردی؟ در این خانه مثلاً یک پیرمرد بود، یک جوان بود، یک کودک بود. حالا چرا این جوانی که همه کار خانه روی دوش او بود را بردی؟ ستون خانه بود. چرا این را بردی؟ این نگاه را در عمل برای موسی ایجاد کرد تا این کمال برای موسی. پس اشکال در اینجا که موسی (ع) تحمل نکرد در روش علم بود نه اصل علم. آن وقت این بعداً می‌تواند مبدأ یک بحث دیگری باشد.
شریعتی: ان‌شاءالله. خیلی ممنون و متشکر