آقای عابدینی: سلام علیکم و رحمۀ الله. و همچنین عرض سلام و ادب خدمت همه بینندگان و شنوندگان همان جور که شما فرمودید شبکه افق، شبکه ولایت، و همچنین رادیو معارف. ان شاءالله که همه در پناه امام زمان (عج) باشیم و زندگی ما یک زندگی مورد رضای حضرت باشد.
بسم الله الرحمن الرحیم. اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ حجۀ بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَكِّنَهُ فِيهَا طَوِيلا.
ان شاءالله خدای سبحان عرض وجود ما را به طاعت حضرت ولیعصر آراسته کند و همچنین این طاعت دوام داشته باشد و ارض بیرونی عالم هم به طاعت حضرت آراسته شود و اشرقت الارض به نور ربها برای همه ما آشکار و مطللع باشد.
بحثی که داشتیم در اوج بحث هفته گذشته، جلسه گذشته مجبور شدیم به جای فرود آمدن سقوط کنیم. بحث ما به این جا رسیده بود که در مقابل حرکتی که در مقابل موسی شد و تفرقه ایجاد کردند و توانستند رهبری موسی را به کنار بزنند و عده دیگری که وقتی آنها را در صحنه می بیند که وازدگان و سرخوردگان و زخم خوردگان دوران های سابق بودند که در مقابل موسی (ع) قیام کردند و از فرصت خواستند سوء استفاده کنند و با دروغ و شایعه سازی توانستند عده ای از مردم را فریفته خود کنند و جمع زیادی را به خود جذب کنند و موسی و مؤمنان در قبال اینها از آنها «فَافْرُقْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقين» (مائده/25) یک جدایی در عینی که در بین هم بودند جدایی آنها، جدایی وجودی بود نه جدایی مکانی. لذا موسی (ع) در بین قوم خود بود اما قوم دیگر از او بهره مند نبودند. «فَافْرُقْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقين» (مائده/25) در عینی که موسی بود ولی قوم بهره مند از هدایت های موسی نبودند. محروم شدند. خود آنها خود را جدا کردند و این جزای فعل خود آنها بود. نه این که موسی از اینها خسته شده باشد. اولیاء الهی خستگی ناپذیر هستند. جایی نیست که خسته شوند و خود را کنار بکشند. مردم گاهی در اثر جهالت ممکن است خود را محروم کنند. لذا این بحث بود که ما اگر امروز الحمدلله می بینیم مردم ما در اوج آگاهی و بصیرت به دروغ ها و شایعات دشمن اصلاً توجه نکردند و یک جمع قلیلی اگر در یک برهه ای، در یک قسمتی، در یک دوره ای اگر تحت تأثیر قرار گرفته بودند اما الحمدلله به سرعت آن جهاتی که دشمن در نظر داشت، همه آشکار و رسوا شد. و مردم دیدند نه اصلاً این کاری با آن نظام فطری که مردم داشت ندارد. ولی برای این که این ترمیم صورت بگیرد و این زخم و خراش هم، آسیب هم بهبود پیدا کند آن چه که در مقابل این ما باید انجام بدهیم از سنخ خود آن باید باشد. یعنی یک موقع هست که دشمن با هواپیما بمباران می کند ما هم در قبال این باید یک چیزی داشته باشیم که تهاجم او را بتوانیم یا با پدافند یا با آفند و حمله موشکی و مثلاً هوایی بتوانیم جبران آن کار را بکنیم. گاهی در حقیقت می بینید دشمن کار او رسانه ای است، کار او ایجاد بغض و عداوت و گسست اجتماعی است. در قبال این، دفاع در مقابل این و حمله در مقابل این از سنخ خود او باید باشد. پس هر چه قدر به دنبال پیوند روابط اجتماعی بیشتر باشیم آن مظاهر وحدت اجتماعی را که با نگاه دینی هم مطلوب است هر چه قدر پررنگ تر کنیم این توطئه دشمن خنثی می شود و بلکه آن تهدیدی که دشمن ایجاد کرده بود تبدیل به یک فرصت می شود. روی اینها باید کار جامعه شناسی دقیق کنند. حالا ما از منظر نگاه دینی بیان می-کنیم ان شاءالله جامعه شناسان ما هم از منظرهای جامعه شناسی خود و دیگر تخصص ها هم از منظرهای دیگر باید کار را انجام بدهند تا همین تهدیدی که دشمن ایجاد کرد تبدیل به یک فرصت قوی شود. آن چه که ما عرض می کنیم این است که آن گسست اجتماعی به دنبال آن این است که مردم ممکن است اعتماد آنها به هم کمتر شود. آن دلسوزی های آنها به هم کمتر شود. عاطفه کمتر شود. محبت کمتر بروز پیدا می کند. بی تفاوتی ممکن است بیشتر بروز پیدا کند. در مقابل این حرکت ما باید چه کار کنیم که آن قوام اجتماع که تعبیر من این است که یک ساختمانی که ساخته می شود مصالح مختلفی دارد، آهن دارد، بلوک دارد، انواع چیزها را دارد اما یک چیزی به عنوان ملات هست که آن ملات اینها را هم پیوند می دهد. یعنی متفرقات و متکسرات اگر روی هم هر چه کود کنید روی هم بگذارید فایده ندارد با یک تکان می ریزد. تا اینها به هم پیوند نخورد مثلاً می بینید در آن جایی که اسکلت ساختمان فلزی است جوشکاری، آن جوش یک ملات است که اینها را به هم وصل می کند. یا آن سیمانی که درست می کنند که بلوک ها را روی این در حقیقت جاهای مختلف وقتی آن سیمان را می ریزند و بتون ریزی می شود این مستحکم و یکپارچه می شود. یکپارچگی را ایجاد می کند. وحدت را ایجاد می-کند. این یک مظهر مادی است که در عالم مادی داریم می گوییم در نظام وجودی محبت آن ملات وحدت است. یعنی متکسراتی که وجود دارند، انسان های مختلفی که هستند حتی در وجود یک شخص خود او نسبت به افعال و رفتار و کارهای مختلف، فکرهای مختلف که در وجود او هست اگر اینها به یک محبت واحد در وجود آن شخص رسید، اگر توانست به یک محبت برسد که یک محبت واحدی همه افعال و رفتار او را به هم مرتبط کند این شخص در حقیقت یک واحد است. و الا یک شخص متفرق، متکسری می شود که هر روزی، هر لحظه ای از او ممکن است یک چیزی سر بزند که با آن کار قبلی او هیچ تناسبی نداشته باشد. چون خود او واحد نیست. پس باید اول در نظام وجودی انسان خود به وحدت برسد این وحدت هم نمی تواند فقط حول تن باشد. چون اساس تن بر تفرق است. درست که الان وقتی من می خواهم حرکت کنم دست و پا و چشم، همه اینها با هم یک جهت را کمک می کند، این برای آن نفس انسان است که اینها را یکپارچه می کند. و الا اگر این نفس انسان نباشد، یک موجودی از دنیا رفته باشد، هر کدام از اینها ربطی به همدیگر ندارند و جدای از همدیگر هستند. شما اگر از یک کسی که از دنیا رفته است دست او را قطع کنید پای او آخ هم نمی گوید، چشم او ناراحت هم نمی شود. چون آنها در آن حالت ربطی به همدیگر ندارند. آن که اینها را به هم مربوط می کند نظام نفس انسان است و آن نفس انسان محبت را می-چشد. إِنَّمَا يَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السَّخَط، آن که مردم را کنار هم قرار می دهد محبت های مشترک است و بغض های مشترک. محبت های مشترک باز روشن تر است. ولی باید راجع به آن یک اشاره ای که کنیم که ببینیم آن چیزی که قوم موسی (ع) را به تفرقه و آن تکثر و واپاشی کشاند و نشد وارد ارض مقدس شوند و به آن حاکمیت شوند و چهل سال به طی رسیدند طی یعنی همان سرگردانی و کسرت. طی یعنی آن نبود وحدت. یعنی در جا زدن با این که کنار هم بودند اما سرگردان بودند، متکسر بودند. آن ملات وحدتی که موسی کلیم بود که اینها را به هم پیوند می داد و این نفوس را حول یک حقیقت مرتبط و متحد می کرد و می توانست یک واحد کند و حرکت دهد و مصائب و مصیبت ها و مشکلات را از جلوی پای اینها بردارد آن را از دست داده بودند. در این نگاه الهی ما باید مظاهر وحدت را که محبت نسبت به او شکل می گیرد در مراتب مختلفی ببینیم. نمی گوییم همه هم بیایند در مرتبه ولی الهی فکر کنند نه آن هم یک رتبه است. اما مثلاً دشمن ما روی جهالت های خود آمد نسبت به پرچم ما جسارت هایی را ایجاد کرد درست است؟ که گاهی بعضی از ساده لوح ها هم ممکن بود نسبت به پرچم گاهی آن عرق وطنی و ایرانی آنها آن جور مثل سابق شکل نگیرد. یک مقدار احساس کنند که آن فشارها و گفته ها هم روی وجود اینها تأثیر گذاشته است. اما همین که دشمن روی این فشار آورد مردم را بیدار کرد. یعنی اگر مردم قبل از این نسبت به اهتزار در آمدن پرچم کشور خود یک درجه از اهمیت را برای آنها داشت فشار دشمن و توهین هایی که او ایجاد کرد و کارهایی که او در قبال این انجام داد و بعضی کارهای ساده لوح های داخلی ما باعث شد مردم بیدارتر شوند. به طوری که الان یک دفعه می بینید پرچم برافراشته می شود یا دیده می شود دل مردم با این پرچم به اهتزاز در می آید. فقط یک پرچم نیست که به اهتزاز در می آید. اگر ما این نگاه را در حرکت های وحدت بخش خود انجام دادیم که توطئه دشمن را شناختیم که دنبال گسست اجتماعی است از ابتدا که در هر شهری گسست را در همان شهر بین همه مردم ایجاد کند حتی بین خانواده ها. در هر شهری، در هر جایی بین خود آنها و بعد از این جا بین شهرها و استان ها ایجاد کند اگر ما این را باور کردیم که یک چنین توطئه ای در کار هست در مقابل این توطئه شناخت وحدت ها که آن محبت ها را به دنبال می آورد و بغض های مشترک، دو طرف دارد. هم باید محبت های مشترک را تقویت کنیم هم باید بغض های مشترک را. آن بغض های مشترک شاید آثار آن در وحدت بخشی کمتر از محبت های مشترک نیست. چون بغض های مشترک مرز انسان با غیر خودی آشکار می کند که دیگر آن غیر خودی نمی تواند به صورت خودی بیاید. لذا ببینید از اولی که خدای سبحان آدم را خلق کرد به آدم خطاب کرد که «إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِك» (طه/117) این شیطان دشمن تو و دشمن همسر تو است. یعنی دشمنی ابلیس را به عنوان ... چون دارد خلقت انسان را آشکار می کند، دارد آن چند نکته اساسی را برای آدم بیان می-کند. آن جایی که دارد می گوید «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ» (بقره/31) تو را با اسماء تعلیم دادیم، بالاترین مقامات کمالی را دارد برای انسان می شمارد بلافاصله به دنبال آن می گوید «إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِك» (طه/117) این هم دشمن تو است دشمن خود را خوب بشناسید. بدانید که انسان دو فطرت شوق به کمال و فطرت فرار از نقص دارد. فطرت شوق به کمال انسان در اثر محبت های مشترک انسان را به سمت وحدت در آن مشترکات می کشد که إِنَّمَا يَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السَّخَط، رضا آن محبت های آن هست. و سخط آن فطرت فرار از نقص است که انسان یک فطرت دیگری دارد که آن فرار از نقص است. که هر چه زشت است، قبیح است، بد است، نقص است از آن گریزان باشد. هر فطرتی که از نقص و بدی گریزان باشد بیشتر سرعت حرکت آن بیشتر است. وحدت آن بیشتر است. یکپارچگی آن بیشتر است. کاری که دشمن در این جا کرده است ببینید اینها از آن چیزهایی است که واقعاً از یک منظر دیگری که انسان به وقایع نگاه می کند الطاف خفیه الهی را در کنار این که آن به ظاهر گاهی مصائب و مشکلات هم هست الطاف خفیه الهی را می بیند همان طور که امام (ره) در شهادت آقا مصطفی فرزند خود گفتند این از الطاف خفیه الهی بود که به دنبال آن، آن جریانات در حقیقت اتحاد و اجتماع بیشتر مردم در مقابل آن کاری که آنها می خواستند باعث تفرقه بشود، همین باعث وحدت شد. این نگاه که بغض های مشترک وقتی آمدند قبایح و زشتی ها را مثلاً ببینید وقتی اینها کنار هم جمع شدند در کشور خارجی می خواستند با هم همایش مشترک داشته باشند. پرچم-های هر قبیحی که بود از همجنس گرایی تا تجزیه طلبی تا ... این پرچم ها را کنار هم قرار دادند یعنی اجتماع قبایح. اجتماع زشتی ها. که هر دلی نسبت به بعضی از اینها بغض داشت می دید از آن گریزان می شد. دیگری به خاطر آن پرچم گریزان می-شد. و همه این قبایح وقتی کنار هم قرار گرفتند تعبیر قرآن خیلی زیبا است می فرماید که خدای سبحان کار او این است. «لِيَميزَ اللَّهُ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّب» (انفال/37) اول خبیث را از طیب جدا می کند. بعد «وَ يَجْعَلَ الْخَبيثَ بَعْضَهُ عَلى بَعْضٍ» (انفال/37) بعد خبیث ها را بعضی را بر بعضی، اینها را کنار هم قرار می-دهد «فَيَرْكُمَهُ» (انفال/37) اینها را کنار هم متراکم می کند. وقتی این سنت خالص سازی، سنت محوضتی که حاکم بر عالم است، که عالم دارد به سمت محوضت در شقاوت و سعادت می رود یک سمت محوضت شقاوت است که در شقاوت محض می شود. یک سمت عالم محض شدن در آن سعادت در آن خیریت و صلاح است. اینها را دشمن ما برای ما سرعت ایجاد دارد می کند با سنت محوضت. یعنی وقتی که اشقیاء را کنار هم قرار می دهد، قبایح را کنار هم قرار می-دهد، زشتی ها و پلیدی ها را کنار هم قرار می دهد دل های ما ساده تر می برد. دل های ما با قوت بیشتر از آنها جدا می شود که می بیند که هر چه که در حقیقت زشتی هایی که باعث شده است تمام آن روابط خانوادگی و اجتماعی در غرب از هم گسسته شود حالا کنار هم قرار دادند اینها به عنوان الگوی ما، به عنوان نوید برای ما می خواهد اینها قرار بدهد قطعاً دل های ما از آن گسسته می شود، جدا می شود. نفرت ما به آنها بیشتر می شود. چون این را کنار هم می بیند. وقتی که پهلوی کنار آن همجنس گرا، در کنار آن در حقیقت تجزیه طلب، در کنار اینها قرار می گیرد هر کدام به تنهایی برای نفرت کافی بود. وقتی کنار هم قرار می گیرد قطعاً نفرت به اوج خود می رسد. قطعاً گسستن از آنها و شناختن بهتر آنها ساده تر می شود. این لطف الهی است که برای ما که دشمن ما را از پوسته خود خارج کرد. از آن نفاق خود بیرون آورد. در روایت دارد در دوره آخر الزمان که امام زمان (عج) می خواهند تشریف بیاورند جریان نفاق کم کم تبدیل به آن کفر می شود. یعنی نفاق وقتی که می بیند دیگر چاره ندارد. مجبور است از پرده ها خارج شود به صورت کفر خود آشکار کند. هر چه قدر جریان نفاق به سمت کفر کشیده شود و جریان ایمان ببیند که بین ایمان و کفر دیگر مرز و سایه ای نیست، برزخی نیست، آن جا سنت محضوت محقق شود نزدیک تر شدن به زمان ظهور است. و این آماده شدن برای ظهور است. لذا با بصیرت بیشتر انسان می تواند پرده نفاق را بهتر بشناسد و کنار بزند. هر چه قدر بصیرت ها بالاتر برود جریان شناخت نفاق البته عظیم تر می شود. این بحثی بود که هر چه قدر ما بغض های مشترک و محبت های مشترک پیدا کنیم وحدت این جامعه قوی تر می-شود و اگر وحدت قوی تر شد قطعاً در مقابل هر آسیبی که بخواهد به این جامعه بخورد مقاوم تر می شود و قدرت او هم در حرکت کمالی بالاتر می رود. یعنی اگر قبلاً موانع باعث می شد که اینها نتوانند رفع بعضی از آسیب ها و مشکلات را بکنند حالا با این نگاه کاملاً قدرت غلبه بر آسیب ها امکان پذیرتر می شود. ما با این بحثی که داشتیم که تتمه بحث سابق بود این را به عنوان بحث ید واحده مطرح کردیم که ید واحده بودن در این نگاه در حقیقت می تواند با محبت ها و ازدیاد محبت ها که به عنوان یک جهاد ببینیم و نفرت ها و بغض های مشترکی که پیدا می کنیم که عرض کردیم پرچم ما و کشور ما و مرزهای ما اینها هر کدام از مظاهر آن وحدتی است که می تواند مظاهر محبت بیشتر ما به همدیگر باشد.
شریعتی: و این همان چیزی است که خیلی ها نشانه گرفتند که ما را از هم جدا کنند. ان شاءالله همدل باشیم و محور اتحاد ما هم ... آنهایی که به خاطر خدا، به خاطر امام حسین، به خاطر امیرالمؤمنین، به خاطر این پرچم کنار هم جمع شدند حتی اگر از هم جدا باشند به ظاهر ولی باز هم در کنار هم هستند.
آقای عابدینی: در کنار هم ان شاءالله قرار بگیریم و قدر این را بدانیم که دنبال این است که همه ما را ... چون حرف دشمن گاهی از درون او و نهاد او بیرون زده است گفتند ایرانی ها همه باید از جهت اساس وجود خود از بین بروند. یعنی حتی دنبال این نیست که بگوید اگر اینها جدا شدند، آنها جدا شدند بعد اینها را اکرام کنم هیچ کدام از اینها را هم بر نمی تابد. اینها را هم نمی خواهند. چون یک بغض و کینه ای حتی به این نژاد پیدا کردند. ما هر چه قدر این اجتماع ما و ارتباط ما و آن مظاهر وحدت خود را قوی تر کنیم ان شاءالله ناامیدتر می شود و دیگر اصلاً حرکت به این سمت را انجام نمی-دهند. چون می بینند هر کاری بکنند همین تبدیل به توان می-شود. علاقه ما و ارتباط و اتحاد ما بیشتر می شود. ان شاءالله خدای سبحان این بصیرت را به همه ما و عزم را به همه ما بدهد که بتوانیم بهره مند بیشتر باشیم.
بحث ما در جریان حضرت موسی (ع) که این تتمه آن جداسازی بود که از جریان طی پیش آمد، در دوران طی برای حضرت موسی (ع) و قوم بنی اسرائیل وقایع زیادی پیش آمد اساس آن بر این شد که در یک مدتی مردم به دنبال بعضی رهبران دیگر بر آمدند. و عده ای از مؤمنان هم تابع موسی (ع) بودند. دوران طی در عینی که برای بنی اسرائیل به صورت قوم فاسقین یک دوران عقاب و عذابی در دنیا بود، برای مؤمنین از بنی اسرائیل یک دوره بهره مندی بود. همان طی، همان بودن در آن سرزمین به اصطلاح بیابان برای یک عده ای دوران سازندگی و کمال شد. لذا در این دوران طی وقایعی اتفاق افتاد که بعضی از این وقایع در آن راستای سنت محوضت و محض شدن و خالص سازی تأثیر داشت. از جمله آن وقایع که یکی از جلسات به آن پرداختیم جریان این بود که اینها قتلی واقع شد و آن قتل هم چون قصه آن را نرسیدیم بگوییم فقط آیات قرآن را تحلیل کردیم امروز حالا وارد قصه آن هم می شویم. قصه آن این جور بود که یک خانم با کمال زیبارویی در یکی از سبط های بنی اسرائیل بود که پسر عموهای متعددی داشت این چند تا پسر عمو همه خواهان این خانم بودند. و این خانم، خانم با کمالی بود. بین این خواستگارهای مختلفی که داشت یکی از این پسرعموها که آن هم فرد با تقوا و با ایمان و با کمالی بود انتخاب کرد و به همسری خود قبول کرد. آن دو ـ سه نفر از کسانی بودند که از پولدارها بودند و برای آنها خیلی سنگین تمام شد که به آنها نه گفته است و کسی را انتخاب کرده است که به ظاهر از جهت مالی قوی نیست اما کمالات روحی و معنوی دارد. لذا درصدد برآمدند که این را از بین ببرند و از سر راه بردارند. قبل از ازدواج کارهایی کردند. بارها هم او را اذیت کردند. این جوان را کتک زدند تا این که خود را از این مسیر کنار بکشد. اما در نهایت وقتی که این ازدواج صورت گرفت یا شاید قرار شد که صورت بگیرد دیگر قطعی شد، اینها راهکار را در این دیدند که این را سر راه بردارند. ولی چون قتل در بنی اسرائیل خیلی عظیم تلقی می شد ساده نبود. هنوز هم که می-بینید بین خود آنها یهودی ها نسبت به خود آنها قتل خیلی عظیم است ولی نسبت به دیگران قتل برای آنها خیلی ساده است. یعنی قتل را برای دیگران خیلی راحت انجام می دهند و حتی انبیاء خود را که دیگر داریم که اینها به کسی که ناراضی باشند راحت هستند اما بین خود آنها قتل به عنوان یک امر عظیم تلقی می شود. لذا این را کشتند. ولی نقشه کشیدند که چه کنند که از همین کشته شدن این هم آنها استفاده ببرند. همان چند جوانی که پسر عموهایی که جواب نه شنیده بودند و پولدار هم بودند و برای خود یک تکبری هم قائل بودند. خیلی شأن خود را زمین خورده می دیدند، همه اینها نقل شده است، اینها آمدند شبانه جنازه این را دم یکی از ... چون قبایل حول آن به اصطلاح خیمه اجتماع که مرکز ثقل اجتماع اینها بود بقیه به صورت دوازده شعبه کشیده شدند آن وقت زمین های آنها، چادرهای آنها، کارهای آنها، همه حول این مرکز اصلی اجتماع بود. آمدند دم ورودی یکی از این خیمه های سبط های معروفی هم بود که با خونخواهی، هم آبروی آنها را ببرند هم آنها را به زیر بکشند هم یک پول خوبی بتوانند از این راه به دست بیاورند به عنوان پول خونی که از آنها می گیرند. با این نگاه دعوایی بین بنی اسرائیل ایجاد شد مجبور شدند برای رفع اختلاف دیدند هیچ راهی نیست. هیچ راهی برای اثبات ندارند. پیش موسی کلیم می آیند. مجبور شدند. یک جوری شد که موسی بین اینها است. اما در عین حال اینها تابع موسی اغلب نیستند. اما در این مسئله پیش موسی کلیم آمدند موسی (ع) همان جور که قصه را از قرآن تطبیق کردیم گفت که یک گاوی را ذبح کنند و وقتی گاو را ... اینها مسخره کردند که شما دارید ما را تمسخر می کنید. آخر گاو چه ربطی دارد که معلوم شود قاتل کیست؟ خلاصه گفت اگر می خواهید راه این است. ولی مجبور بودند. چون همان ها که کشته بودند آمده بودند و خونخواهی می-کردند. همان ها برای این که نشان دهند واقعاً خونخواه هستند گفتند باشد مشخصات آن را بگویید. روایت دارد اگر از اول هر گاوی را کشته بودند همان اثر را داشت ولی اینها مدام ایراد گرفتند تا گاو منحصر شد به یک گاو خاصی. یک گاو خاصی که آن گاو زردی بود که نه جوان باشد، نه پیر باشد، نه کار کرده باشد، نه چه باشد و رنگ آن هم رنگ زرد باشد. تا این جا بحث را ما پیش بردیم که اینها آمدند و این گاو را پیدا کردند و دیدند که مربوط به یک جوانی است که آمدند این گاو را از این جوان بخرند. و به آن جوان هم در خواب القاء شد که اگر آمدند این گاو را از تو بخرند تو بگو من می فروشم اما مادر من اختیاردار کامل است او هم باید راضی باشد. نظر او هم مهم است. اینها آمدند. حالا از این جا دیگر روایت دارد. چون این بحث خیلی هم روایات دارد. و روایات هم خیلی روایات زیبایی است. هر کدام هم نکته ای دارد.
شریعتی: آن وقت هم حاج اشاره کردند که سوره بقره به مناسبت این داستان سوره بقره نامگذاری شده است. این آیات هم از آیه 67 تا 74 سوره بقره است. یعنی این مباحثی که داریم عرض می کنیم ذیل آیات 67 تا 74 سوره بقره است که تفسیر آن را گفتیم حالا داریم در تطبیق روایات آن بحث می کنیم. از جمله یکی از روایاتی که در این جا آمده است این روایت شریف است که می فرماید که فی تفسیر الامام حسن العسکری (ع) فاوحی الله عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ يَا مُوسَى أَجِبْهُمْ إِلَى مَا اقْتَرَحُوا، جواب اینها که آمدند از تو نظر می خواهند جواب اینها را بده و اگر می گویند یک راهی پیدا کن که ما قاتل را بشناسیم موسی (ع) اول گفت همان راه عمومی که برای شناخت هست که قسامه ها بیایند قسم بخورند. گفتند نه این جواب نمی دهد. آخر اینها قسم می خورند، آنها قسم می خورند قاتل معلوم نمی شود. ما می خواهیم برای معلوم شود که قاتل کیست؟ خود همین قاتل ها. چون می دانستند راهی برای شناخت آنها نیست کسی ندیده است، کسی دلیلی ندارد. می خواستند هم موسی (ع) را با این به دردسر بیندازند هم نشان بدهند که خیلی خونخواه هستند. خیلی دنبال کار هستند. بعد آن جا دارد خدا خطاب کرد أَجِبْهُمْ إِلَى مَا اقْتَرَحُوا وَ سَلْنِي أَنْ أُبَيِّنَ لَهُم، بخواه از من که من قاتل را برای آنها معرفی کنم. و بقیه از تهمت و غرامت بری شوند با آشکار شدن قاتل. امام حسن عسکری (ع) در این روایت می فرماید که من با این کار طلیعه این روایت است إِنَّمَا أُرِيدُ بِإِجَابَتِهِم، با این که این را در ذهن اینها انداختم که دنبال اینها بگردند، دنبال یک کار دیگر خود نیز هستم. آن کار دیگر من چیست؟ یک بنده ای از بندگان من نیازی دارد باید آن نیاز او برطرف شود. من می خواهم بر آن مرد توسعه رزق بدهم با این اصرار و سماجتی که خود اینها دارند انجام می دهند من می خواهم یک کسی را هم به یک رزقی برسانم. بِإِجَابَتِهِمْ إِلَى مَا اقْتَرَحُوا تَوْسِعَةَ الرِّزْق عَلَى رَجُلٍ مِنْ خِيَارِ أُمَّتِك، از یکی از اخیار هستند که در تنگنای زندگی می خواهم آن گشایش برای او هم ایجاد شود. اینها نمی دانند که این کارها به هم گره خورده است. ما نمی-دانیم گاهی یک کاری داریم انجام می دهیم بعد به نظر ما می-رسد که این کار به ظاهر بی نتیجه هم هست. اما نمی دانیم ده-ها نتیجه از این در ارتباطات این کار ایجاد می شود. گاهی یک نفر می گفت من از یک جلسه ای بیرون آمدم آن جلسه را هم خیلی دوست داشتم به سختی هم رفته بودم جا پیدا کرده بودم و نشسته بودم، یک مقدار که گذشت به ذهن من رسید که باید بلند شوم و بروم. آمدم و رفتم دیدم یک نفر کنار خیابان ایستاده است او را سوار کردم بردم و رساندم. عالم این قدر به همدیگر ارتباط دارد ما آن را گسسته می بینیم. چون آن را گسسته هم می بینیم نتایج برای ما خیلی کم است. بعد می فرماید که می گوید این رجلی که از اخیار امت من است این است که در خواب خود پیامبر و اهل بیت را دیده است. شوق او به آنها آن قدر زیاد شده است که همه زندگی آنها تبدیل به آنها شده است. حالا شوق او این قدر است دل من می خواهد که گشایش هم در زندگی او ایجاد شود. دِينُهُ الصَّلَاةُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ وَ التَّفْضِيلُ لِمُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ بَعْدَهُ عَلَى سَائِرِ الْبَرَايَا، با این که این، اینها را ندیده است و فقط در خواب دیده است اما می-داند که اینها جزء اولیاء خاص هستند که از همه برتر هستند. حال او این است. پس می شود کسی در امت های سابق باشد قابلیت داشته باشد با حضرات مرتبط شده باشد. می شود کسی در این جا باشد جزء امت حضرت باشد، اما هیچ بهره هم نداشته باشد. می-شود کسی در دنیایی باشد که هنوز به ظاهر به دنیا نیامده اند ولی با آنها باشد. قدرت انسان فوق زمان و مکان است. مکان و زمان حد برای انسان نیست. انسان، انسان بودن او به همین است. بعد می فرماید من می خواهم أُغْنِيهِ فِي هَذِهِ الدُّنْيَا فِي هَذِهِ الْقَضِيَّة، به این قضیه در این دنیا غنا بدهم، به خاطر همین حال او و شوق و اشتیاق او که به پیامبر من و امیرالمؤمنان دارد. بعد می گوید که اینها آمدند بعد دائم ایراد گرفتند. خدا اینها را چه طور بیچاره کرده است، مدام ایراد گرفتند، تا به یک گاو منحصر شود. بروند و بگردند و مجبور شوند بگویند همین گاو را باید برای این کار بخریم. چون برای آنها غیرتی شده بود و برای آنها یک حالت نماد شده بود و نمی توانستند هم عقب بنشینند حاضر شدند. گشتند دیدند نزد یک جوانی است که پیش او آمدند او هم گفت من این را می فروشم ... به آن جوان هم در خواب گفتند بفروش عیبی ندارد اما بگو که در حقیقت مادر من باید راضی باشد، هر چه مادر من بگوید من راضی می شوم، اینها آمدند قیمت دادند. گفتند چند می-فروشی؟ گفت من به دو دینار می فروشم و رضای مادرم. اینها گفتند یک دینار، مادر او گفت چهار دینار. اینها گفتند دو دینار که قبلاً گفتی را راضی هستی؟ مادر او گفت هشت دینار، اینها گفتند که به چهار دینار راضی شدیم. مادر گفت نه. دائم بالاتر بالاتر تا ... آخر مادر گفت که وقتی این حیوان را سر می برید پوست را در می آورید پوست آن را باید پر از طلا کنید و به من برگردانید به این شرط راضی می شویم. اینها گفتند می شود این را گول زد. ما باید پوست این را بکنیم، باید این را بکشیم وقتی آن را کشتیم دبه می کنیم. این کار را کردند، این گوساله را کشتند بعد رفتند زدند دیدند زنده نشد. پیش موسی آمدند گفتند ما را مسخره کردید. آن کاری که شما گفتنید ما کردیم گفت تا پول او را کامل نروید بدهید و پوست آن را پر از سکه نکنید این اثر ایجاد نمی شود. چون خدا هم اینها را خوب می شناسد. می دانست که اینها اهل این کار نبودند. فَذَبَحُوها وَ ما كادُوا اینها گاو را کشتند اما اهل این کار نبودند. نمی خواستند انجام بدهند. دنبال این نبودند که واقعاً قاتل معلوم شود. اصلاً نمی خواستند. اما حالا تازه مجبور شدند این کار را انجام بدهند این همه هم خسارت بدهند. بعد آن جا دارد که رفتند آن کار را کردند و همه پول-ها را روی هم گذاشتند خیلی هم زیاد شده بود. پوست گاو را پر از سکه طلا کنند خیلی زیاد بود دماغ آنها با این کار به خاک مالیده شد. برای آنها حیثیتی هم شده بود. چون نگاه آنها این بود که نشود و بعد با این نگاه موسی را کاملاً بکوبند. یعنی با این باور. ولی وقتی که این دم گاو را بعد از این که آن پول را دادند به این زدند، این بلند شد و وقتی بلند شد آن جا خطاب کرد قاتل من همین پسر عموهای من هستند که الان مدعی خونخواهی من هستند. حالا اینها آن پسر را گرفتند و موسی (ع) هم خود دخالت نکرد گفت طبق قانون خود شما هر جور که می دانید چون دیگر آشکار شد. معلوم شد. و حکم آن هم آن زمان در بین آنها سنگسار بود. و این را سنگسار کردند. هم پول را از دست دادند، هم آبرو را از دست دادند، هم آن فرد جوانی که از آنها بود هم وقتی که این زنده شد دو نقل است، من حالا نقل آن را عرض می کنم. این جا دارد که وقتی به او خطاب شد که صاحب این گاو به لحاظ شدت شوق او به پیامبر این واقعه برای او ایجاد شد و این عجیب برای او محقق شد. چون در روایت دارد که کسانی که آن جا حاضر بودند گفتند ما نمی دانیم زنده شدن این مرده عجیب تر بود یا این واقعه ای که این همه پول به این خانواده رسید این دو مثل این که در عرض هم بودند. یعنی دو تا اتفاق بزرگ که این عظیم تر است یا آن؟ این قدر پول یک دفعه به یک خانواده ای برسد که هیچی ندارند. با نگهداری گاوی که برای همه عادی بوده است. حالا رنگ گاو او رنگی بود که با دنبال گیری آنها مختص شد که بروند و این را بگیرند. دو دینار کجا؟ یک پوست گاو پر از دینار کجا؟ بعد این جا دارد که کدام عجیب تر بودند. برای آن کسی هم که زنده شده بود این را نقل کردند که این عجیب پیش آمده است. این هم همان جا مشتاق پیامبر اکرم و امیرالمؤمنان شد. در روایت دارد که با صلوات بر آنها از خدای سبحان تقاضا کرد که حالا که من برگشتم و این خانم هم مشتاق است و این خانم هم تقاضا کرد و این خانم هم از موسی خواست که حالا که این زنده شده است و مادر این جوان هم از حضرت موسی خواست که حالا این زنده بماند و حالا که زنده شده است اینها زندگی خود را بالاخره شروع کنند. که این تقاضا به خاطر این که این قسم را با صلوات بر پیامبر اکرم و اهل بیت (ع) دادند، جوان هفتاد سال دیگر بعد از این واقعه که از قبل هم سنینی داشت زندگی کرد. بعداً هر دو با هم با همسر خود از دنیا رفتند. این هم باز از چیزهایی که بود که این جوان خواست که جدایی بین ما نیفتد. آن جا روایت دارد که موسی کلیم می گوید اگر این کسانی که دنبال خونخواهی این جوان بودند اگر قسم می دادند به پیامبر اکرم و اهل بیت خدا آن آبروریزی را از اینها بر می داشت نمی گذاشت به این جا کشیده شود. اگر بعد از این که معلوم شد باز قسم می دادند خدا توفیق توبه و برداشتن را برای آنها قرار می داد. یکی یکی این مراتب را ذکر می کند. ما الان دست ما متصل به این حبل الهی که پیامبر و اهل بیت هستند ولی باور این را نداریم. با این که برای ما کسانی که راستگو هستند صادق هستند، این بیان را کردند که می شود هر سختی را، مشکلی را، با این ارتباط تبدیل کرد، یا قدرت صبر آن را پیدا کرد. یا آن سختی برطرف شود یا قدرت صبر آن به انسان داده شود. آرامش به انسان داده شود. باور چون نداریم بهره مند نیستیم. تمام طول عالم از آدم تا امروز انبیاء و امت هایی که می-شناختند با توسل به این حقایق نوریه بهره مند شدند. ما می-دانیم اینها جزء امامان ما، پیامبر ما هستند، رابطه ما با اینها هست. هر روز با اینها ارتباط به ظاهر داریم ولی دل ما در آن رابطه حبیه و باور به این مسئله دست پیدا نکرده است. ان شاءالله خدای سبحان باور را برای همه ایجاد کند تا بهره مندتر باشیم از این حقایقی که در طول تمام هستی که خدای سبحان ایجاد کرده است آن قله بلند هستی و مبدأ فیضی که خدای سبحان کانال فیض خود قرار داده است اینها هستند که در فیضی که به ما می رسد، چه در وقتی که در برگشت می خواهیم به جانب خدا حرکت کنیم از این صراط باید حرکت کنیم قدر این موجودات نورانی را بیشتر بدانیم.
شریعتی: ان شاءالله. خیلی ممنون و متشکر هستم از شما. خیلی ممنون هستم از همراهی و توجه شما. یک صلوات بفرستیم بر محمد و آل محمد که ان شاءالله همه ما بهره مند شویم و دعاهای ما ان شاءالله محجوب نباشد. باز ذکر صلوات بر محمد و آل محمد صفحه 145 را با هم تلاوت می کنیم. آیات 131 تا 137 سوره مبارکه انعام. صفحه145قرآن کریم
شریعتی: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. ان شاءالله هر جا که هستید زیر سایه الطاف حق تعالی و زیر سایه آیات روح بخش قرآن کریم باشید خیلی فرصت تا پایان نداریم. وقت در اختیار حاج آقای آقای عابدینی است و ان شاءالله نکته های پایانی را بشنویم و خداحافظی کنیم.
آقای عابدینی: در ادامه بحث ذبح، که ذبح بقره بود آخرین آیه این است که ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ این بنی اسرائیل در پیمان-شکنی ها و کفران نعمت ها به قساوت قلب رسیدند. یک دو سه تا روایت در بحث قساوت قلب مرتبط با این بحث باید عرض کنیم که امام باقر (ع) می فرمایند که إِنَّ لِلَّهِ عُقُوبَاتٍ فِي الْقُلُوبِ وَ الْأَبْدَان، گاهی بعضی عقاب ها مربوط به بدن است. گاهی عقاب ها مربوط به قلب است. یعنی گاهی در یک سختی روزی انسان قرار می گیرد یک علم و عقابی باشد. مریض می شود. یک نوع عقاب است. اینها بدن است. اما یک موقع از جهت روحی مورد عقاب قرار می-گیرد. می گوید گاهی ضَنْكٌ فِي الْمَعِيشَةِ، گاهی سختی و تنگنا در زندگی و روزی است گاهی وَ وَهْنٌ فِي الْعِبَادَةِ است. گاهی آدم در عبادت خود سست می شود. اما وَ مَا ضُرِبَ عَبْدٌ بِعُقُوبَةٍ، اما بالاترین عقوبتی که خدا اگر می خواهد به کسی انجام بدهد أَعْظَمَ مِنْ قَسْوَةِ الْقَلْبِ، قساوت قلب است. که قساوت قلب هم یک دفعه نمی شود. کم کم ایجاد می شود. ذره ذره در وجود انسان آدم می-بیند که دیگر آن جور حالا منعطف نیست. یک چیزی او را بر آشفته نمی کند. سختی دیگران برای او دیگر سخت نیست. به راحتی عبور می کند. من گاهی بعضی شغل ها به خصوص که مثلاً می-بینید که با سختی های مردم بیشتر درگیر هستند خیلی باید مراقب باشند. حساسیت آنها کم نشود. مثلاً یک پزشک بیماری مردم را که می بیند، پرستار بیماری را که می بیند به مرور ممکن است حساسیت کم شود. این خوب نیست. باید در قبال این برای خود یک کارهایی را تعریف کنند که آن حساسیت همیشه باشد، و الا این حساسیت ... لذا می گویند بعضی کارها و شغل ها مثل مثلاً کسی که کار او ذبح باشد مکروه است. دائماً قصابی مکروه است چون خود او یک حالت ... در قبال آن باید یک کارهایی را انجام بدهند که برای اینها این ایجاد نشود. قساوت ایجاد نشود. در هر چیزی ممکن است در حقیقت نحوه ای از قساوت برای انسان پیش بیاید. یا مثلاً امام صادق (ع) می-فرماید که إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَجِيبُ دُعَاءً بِظَهْرِ قَلْبٍ سَاه، خدا دعای کسی که قلب او قسی شده باشد مستجاب نمی کند. چون راه ندارد. چون آن جا گفت قلب سنگ ممکن است یک چشمه ای جاری شود اما از قلب قسی هیچی جاری نمی شود. قلب قفل خورده است. گاهی قلب انسان از درون جوشش دارد. گاهی از بیرون امکان راهگشایی برای او هست. اما گاهی نه درون جوشش دارد، و بر بیرون آن هم اغفال خورده است. علی قلوب اغفالها، یعنی دیگر هیچ راهی برای این قلب نیست. حواس ما باشد که مبتلا نشویم. امیرالمؤمنان وَ قَلْبُ الْكَافِرِ أَقْسَى مِنَ الْحَجَرِ، قلب کافر قسی تر از سنگ است. باز در روایات می فرماید که از امام صادق (ع) أَنَّ لِلْمُنَافِقِ أَرْبَعَ عَلَامَاتٍ النفاق، چهار تا علامت برای نفاق هست قَسَاوَةَ الْقَلْبِ اولین مورد آن این است، وَ جُمُودَ الْعَيْنِ، از چشم او اشک نمی-آید. وَ الْإِصْرَارَ عَلَى الذَّنْبِ، گناه او برای او راحت است. وَ الْحِرْصَ عَلَى الدُّنْيَا، محبت او بر دنیا و حرص او بر دنیا خیلی زیاد می شود. أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع لَمَّتَان گاهی برای انسان دو نفخه و دو چیز پیش می آید که لَمَّةٌ مِنَ الشَّيْطَانِ وَ لَمَّةٌ مِنَ الْمَلَكِ. گاهی از شیطان است، گاهی از ملک است. بعد می فرماید آن که از جانب ملک است الرقه، یکی رقیق بودن است. یعنی اگر آدم می بیند که رقیق القلب است بداند که این یک جهت ملکی در آن هست. الرقه و الفهم گاهی شیطان یک چیزی را برای انسان رقیق می کند در قبال این رقت می خواهد ... یعنی می بینید نسبت به یک حادثه ای انسان رقیق القلب می-شود اما در مقابل آن به ده ها حادثه شبیه آن قساوت دارد. این معلوم می شود آن رقت هم رقت شیطانی است. و الا نمی شود آدم بگوید که اگر یک کسی آسیب می بیند این آسیب برای من خیلی مهم است یکی دیگر آسیب می بیند ... همه یک جور هستند، همه یک کشور هستیم، همه یک طایفه هستیم، برای من مهم نیست عیب ندارد. این آسیب برای من مهم نیست. این گاهی کار شیطان است که رقت ایجاد می کند برای این که قساوت ایجاد کند. اما آن که از جانب شیطان است السَّهْوُ وَ الْقَسْوَةُ. قسوه می آید. برای انسان سهو و نسیان می آید. در مقابل فهم بیداری نمی آید. خدا ان شاءالله قلب ما را از قساوت، از کوچکترین مرابت قساوت هم نجات بدهد. رقت خود را نسبت به تمام آن مسائلی در وجود ما لازم است قرار بدهد. فهم و درک را برای ما ان شاءالله عبرت را قرار بدهد. از آن چیزی که شیطان در آن نافع است در وجود ما ان شاءالله وجود ما را بری کند. پاک کند. اگر سهمی در وجود ما شیطان دارد به قدرت و عنایت خود این سهم را به زودی از وجود ما طاهر و پاک بگرداند.
شریعتی: خیلی از شما ممنون و متشکر هستم.