اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

1401-09-01-حجت الاسلام عابدینی - سیره تربیتی انبیاء الهی در قرآن کریم (حضرت موسی علیه‌السلام)

شریعتی: بسم الله الرحمن الرحیم. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. احتمالا از ایرادهای بنی اسرائیلی شما هم شنیدید و قطعا برای شما آشنا است و امروز حاج آقای عابدینی در ذیل سوره مبارکه بقره به این قصه اشاره می‌کنند. حجت الاسلام عابدینی: اللهم کل ولیک الحجه ابن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعه و فی کل ساعه ولیا و حافظا و قاعدا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلا. ان‌شاءالله ارض وجود ما و ارض عالم به طاعت حضرت آراسته شود و این اطاعت ما نسبت به حضرت دائمی شود. سلام علی موسی و هارون از دو نبی بزرگوار اجازه می‌گیریم که وارد قصه آن دو بزرگوار شویم.

دوران تیه فرا رسید و این‌ها دوران چهل ساله‌ای را می‌گذرانند. گاهی در قرآن کریم تذکر به این‌که که بعضی از این وقایع کی انجام شده است، شده است و بعضی از این‌ها نشده است. در روایات هم گاهی تذکراتی آمده است اما ما به نگاه قرآنی خیلی دنبال این نبودیم که این وقایع کی و کجا و چگونه بوده است و اصل آن را می‌خواهیم اما زمان آن قبل بوده است و یا بعد بوده است به چه چیزهایی قرین بوده است به جزئیات آن خیلی کاری نداریم و به آن نگاه هدایتگری کار داریم. یک موقع می‌خواهند یک فیلمی بر اساس آن بسازند لازم است که آن زیبایی فیلم باشد این‌ها تقدم و تأخر و پیراستگی‌هایی که برای این کار لازم است باشد اما ما به طبع قرآن که می‌خواهند آن جریان هدایتگری و سیره تربیتی را از داخلی آن استخراج کنیم خیلی در قالب جزئیات خود را گرفتار نمی‌کنیم. لذا این جریان که پیش آمد و بعد به دنبال این قصه مسائلی پیش آمد که باید گاهی قربانی شود و این‌ها ایراداتی گرفتند که الان در محضر این قصه قرار می‌گیریم و باز می‌بینیم که این موسی کلیم این نبی لطیف الهی چه طور در ارتباط با بنی اسرائیل دچار این مشکلات زیاد می‌شود که در دوران تیه اگر باشد که قاعدتا این جور باشد در این دورانی که این‌ها دچار عناد هستند و هیچ تنبه‌ای برای آن‌ها نیست و هی می‌خواهند شدت بعد از شدت داشته باشند. این بحث در سوره بقره از آیات شصت و هفت آغاز می‌شود و تا آیات هفتاد و چهارم سوره بقره ادامه دارد که این آیات را از شصت و هفت تا هفتاد و چهار را در محضر دوستان هستیم. «و اذ قال موسی لقومه» این‌ها پیش موسی آمدند یک جریان مفصلی است که بر آن جریان مفصل بر موسی وارد شدند و کسی کشته شده بود و در اثر این کشته ‌شدنی که یک کسی را کشته بودند این شخصی هم که کشته شده بود یک بحث جالبی دارد که این دختر عموی این سه تا پسر عمو بود که از یک پدر هم نبودند، این دختر عمو یک زیبایی و متانتی داشت. یکی از این پسر عموها که خیلی شخصیت خوبی هم از نظر ظاهری و هم از نظر نظام باطنی قوی بود از این خانم خواستگاری کرد و این خانم هم جواب مثبت به او داد و آن دو پسر عموی دیگر به خصوص یکی که ثروتمند بود ولی کمالات روحی نداشت او هم خواستگار این خانم بود و دیگر که دید این دختر جواب داد و خود او محروم شده است، نقشه‌ای کشیدند و بعد از مدت‌ها بالا و پایین کردن‌ها و توطئه‌های مختلف که قبل از این‌که این عروسی صورت بگیرد او به این نتیجه رسید که باید این داماد را از سر راه بردارد. او را کشتند و جلوی یک قبیله‌ای انداختند که این قبیله باشرافت و بزرگ بود که گردن آن‌ها بیندازند و خود این‌ها خونخواه شخصی شدند که کشته بودند یعنی یک کشته‌سازی را انجام دادند و خود آن‌ها هم شدند خونخواه آن کسی که کشته بودند و شروع به داد و هوار کردند که ما تقاص این را می‌خواهیم و باید او جزا داده شود که با یک تیر خواستند دو نشان بزنند هم او را از سر راه برداشتند و هم با خونخواهی یک قبیله‌ای بزرگی را که آبرومند بودند ضایع کنند. منتهی غافل از این‌که خدای بزرگوار هم «و مکروا و مکر الله و الله خیر الماکرین» خدا مکر او بالاتر از این‌ها است و مکر این‌ها هر چه قدر قدرتمند باشد بالاخره به خود این‌ها برمی‌گردد. این صورت کلی قصه بود و حالا ببینید که در آیات وارد شویم با این صورت کلی وارد می‌شود. «و اذ قال موسی لقومه ان الله یؤمرکم ان تذبح بقره» وقتی که گفتند که چه کار کنیم که قاتل معلوم شود با این‌که می دانستند که قاتل چه کسی است و برای آن‌ها واضح بود که خودشان هستند اما چون می‌خواستند سوء استفاده کنند و هم او را از سر راه برداشته باشند و آن قبیله را گفتند که چه کار کنیم؟ اصلا باورشان نمی‌شد که موسی کلیم به اراده الهی یک کاری کند که قاتل رسوا شود و الا به هیچ وجه حاضر نبودند که ادامه این کار را بگیرند. در ادامه هم معلوم می شود که هرگاه موسی مسئله را خواست یک طوری ساده حل کند، این‌ها نخواستند تا پیچیده‌تر شود و بلکه به حل منجر نشود و یک طوری باشد که قابل حل نباشد. «ان الله یومرکم ان تذبح بقره» باید یک گاوی را قربانی کنید «قالوا اتتخذونا هزوا» ما را مسخره می‌کنی. استهزا شدن، می‌خواهی ما را مسخره کنی. یک مردی کشته شده است و حالا می‌خواهی یک گاو هم بکشیم. یک گاو چه اثری دارد که قاتل این مرد مشخص شود. خود را در جای آن‌ها بگذاریم و ببینیم یک جوسازی که این‌ها دارند برای بقیه می‌کنند. این‌ها مطلع هستند اما نمی‌خواهند بگذارند که بقیه هم مطلع باشند. نفع آن‌ها در این است که بقیه تحت جوسازی این‌ها قرار بگیرند تا همین جور مسئله مشکوک هم نشود. بعد این‌جا دارد که «قال اعوذبالله ان اکون من الجاهلین» من این‌ها را که می‌خوانم یک ولی خدا بگوید که نه من جاهل نیستم. یک ولی الهی مثل موسی کلیم که عصای او موسی را ذلیل کرد و به واسطه زدن عصای او به آب، آب باز شد و غرق فرعون به دست موسی فراهم شده است و این همه من و سلوی و سنگ دوازده چشمه و ابر بالای سر و نجات از بردگی این‌ها که این‌ها را ملوک قرار داد و این همه انبیا و عزت برای این‌ها قرار داده است آن وقت باید جلوی این‌ها بگوید که اعوذبالله ان اکون من الجاهلین. پناه می‌برم به خدا که من از جاهلین باشم. باز نمی‌گوید که من از جاهلین نیستم نگاه او از نگاه علت فاعلی است. پناه می‌برم به خدا اگر من جاهل باشم یعنی خدا من را از جهل نجات بدهد نه خود من. به خود منتصب نمی‌کند که من جاهل نیستم. چه قدر لطافت در این بیان است که اعوذبالله ان اکون یعنی اگر من جاهل هم نیستم به عزم خود من نیست و به اراده من نیست و اراده جاهلی است که من جاهل نیستم وگرنه خدا من را رها کند که من هیچی نیستم. در مقابل یک قوم نفهم و بی‌ادب و لجوج چه طور باید نبی الهی خود را ثابت کند یا نبی الهی باید بگوید که من ساحر نیستم. یک ولی الهی باید این طور قسم بخورد و جلوی ما بگوید که من ساحر نیستم و جاهل نیستم. چه قدر این‌جا اشک آدم در می‌آید که «قال اعوذبالله بالله ان اکون من الجاهلین» آن‌ها هم به او بگویند که تو داری ما را مسخره می‌کنی و تو کار نبوت و نبی هیچ جهل و سخره نیست. یعنی همه چیز جد است و نظام وجود است و یک جور نیست که یک جایی بخواهد دروغی و دقلی و کلکی بخواهد در کار باشد که بخواهد به دنبال آن استهزا باشد. اگر این جوری است باید لحن گفتار آن‌ها را باید خود تصور کند. درست است که قرآن این‌ها را نگفته است اما یک عده به موسی آمده‌اند می‌گویند این را چه کار کنیم این مسئله را؟ حضرت می‌فرماید که اگر یک گاوی را قربانی کنید این معلوم می‌شود. این ها می‌گویند که تو ما را مسخره می‌کنی. بعد موسی می‌گوید که من اهل جهل و سخره نیستم. بعد می‌گویند که اگر تو راست می‌گویی بگو ببینیم که این گاو چه شکلی باید باشد و چه خصوصیاتی داشته باشد. آن هم باز هم ربک و نه ربنا. دنبال حل نبودند و چند بار این را تکرار کنند. چه قدر باید لجاجت از رب داشته باشند که دائم باید به موسی بگویند که تو و رب تو، اصلا انگار رب این‌ها نیست. این‌که خدای سبحان ... چنان لطف او شامل هر تن است/ که هر بنده گوید خدای من است. آن‌ها هم این‌ها که هر کدام این قدر نعمت و عزت دیدند که مثل این می‌ماند که هیچ کسی  چنین نعمت‌هایی فراوانی به او داده نشده است. آن وقت بگویند ربک، پروردگار تو. «ادع لنا ربک یبین لنا ماهی» از خود موسی هم نمی‌پرسند که موسی چه خصوصیتی داشته باشد. موسی را قبول ندارند. بگو خدای تو بگوید که چه خصوصیاتی داشته باشد. «قال انه یقول» من دلم می‌خواهد که با این حال انسان ارادت خود را به موسی ببیند که با این سوختن که این چه طوری در بین این‌ها بوده است ارادت خود را به موسی ببینیم و یاد بگیریم که این ارادت را به نبی اکرم و اهل بیت او بتوانیم اظهار کنیم. این‌ها یک وزنه‌ای است که اگر انسان درست توانست بزند می‌تواند وزنه محبت اهل بیت و پیامبر اکرم را بزند. نحوه مواجهه و ادب و روابط ما و اگر کسی را می‌بینیم عبرت بگیریم و ما یک موقع این جوری نشویم. بعد می‌فرماید که «ادع لنا ربک یبین لنا ماهی» این بقره چی هست؟ بقره به گاو ماده می‌گویند یعنی گاو ماده بقره است که هم اسما هم بقره است و سوره بقره هم به همین عنوان همین آیات که این‌جا آمده است به نام سوره بقره نام‌گذاری شده است که این تصمیم به همین قسمت آیات است. «قال انه یقول» یعنی خدا این طوری می‌گوید که اگر این‌ها به غیر از خدا بود این‌ها می‌گفتند که ما که از تو نپرسیدیم که تو بگویی. نبی که «ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی» ولی چون نمی‌شناسند و قبول ندارند باور ندارند حتما باید دائما بگوید که این را خدا دارد این جوری می‌گوید. آن‌جایی که خدا به پیامبر می‌گوید که تو به آن‌ها این جوری بگو اما این‌جا باید بگوید که نه خدا دارد این جوری می‌گوید. چه قدر تفاوت است. «قال انه یقول انها بقره لا فارض و لا بکر» این گاو نه این قدر جوان باشد که قابلیت کار نداشته باشد و نه این قدر کار کرده باشد که پیر افتاده باشد. فارض یعنی آن پیری که فرتوت شده است و آن بکر هم یعنی به انفوان جوانی است و هنوز نه اهل شیر دادن است و نه اهل کار است. چیزی به دوش او نیست و نه این باشد و نه آن باشد و بینابین باشد. «عوان بین ذلک» بین این دو تا باشد. «ففعلوا ما تؤمرون» انجام بدهید دیگر این‌که امر شدید. بالا گفت که «تذبح بقره» اگر این‌ها هر گاوی را می‌کشند. این نتیجه برای او عائل بود که چون امر بود که یک گاوی را بکشید و خدای سبحان مشخصاتی برای گاو نگفته بود. خود این‌ها به دست خودشان ایرادهایی بنی اسرائیل گرفتند. بحث گاو را در این‌جا مطرح کردند که چون گوساله پرستی در دل این‌ها بود و بعد از جریان گوساله‌ پرستی هنوز میل این‌ها به جریان گاو و گوساله شدید بود از دوران جریان فرعون و سابقه آن‌ها و لذا خدای سبحان هم برای این‌که این را ریشه‌کن کند در دل آن‌ها غیر از این‌که این گوساله را موسی کلیم به آتش کشیده و آن خاکستر را هم بر آب داد که از بین برود و همه چیز محو شود اما معلوم می‌شود که ریشه‌ها در دل این‌ها هست و این‌ها نسبت به گاو یک علقه ویژه‌ای داشتند که مقدس می‌دانستند. باید این علقه هم در این واقع که گیر کردن و مجبور هستند که خودشان بیایند و خود هم تقاضا کردن و خواستند خدای سبحان هم استفاده می‌کند و می‌گوید که این گاو را باید ذبح کنند و به دست خودشان و اگر گاو را ذبح کردند همین یک خورده از آن جهات می‌تواند با این ریشه‌کن شود. هر کدام از این‌ها چه تأثیری در نظام روحی این‌ها دارد که «ففعلوا ما تومرون» دوباره این‌ها را انجام بدهید اگر این‌ها ایراد نگرفته بودند همان ابتدا هر گاوی کفایت می‌کرد اما حالا گاو یک خصوصیتی پیدا کرد که نه باید جوان جوان باشد و پیر پیر باشد و  وسط  بین این دو تا باشد که باز هم به این قانع نشدند  که این گاو ممکن بود که صدها گاو در اطراف این‌ها باشد که این خصوصیت را داشته باشد و باز سؤال کردند که «قالوا ادع لنا ربک» پروردگار تو «یبین لها ما لونها» رنگ آن‌ چه رنگی باشد؟ این‌ها باور نداشتند که یک گاو عادی در جواب تأثیر بگذارد و حتما باید یک گاو خاصی باشد. این در نظام فکری ما گاهی در کارهای ما هست. اگر می‌خواهیم به سمت خدا و به سوی خدا حرکت کنیم گاهی فکر می‌کنیم که حتما باید یک کار خیلی ویژه‌ای که کسی تا حالا نشنیده است و لابه‌لای خطوط یک کتابی که به دست بیاید ... خدای سبحان کار خود را خیلی ساده قرار داده است می‌گوید که از همین دم دست شما حرکت به سمت من آغاز می‌شود. منتهی باور ما چون نیست می‌گوییم این چه طوری باید باشد و همین سؤالات ما هست. در نظام خود به نحو دیگر داریم. اگر باور کردیم که همین دم دستی‌ها و همین مهر و محبت‌های به مؤمنان و عزه علی الکافرین و دشمنی با کفار و دوستی و مهربانی و مدارای با مؤمنان اگر باور کردید این‌ها به ولایت می‌رساند و به آن کمالی که باید برسیم می‌رسیم. دم دست شما هم هست و مؤمن از صبح که از خواب بلند می‌شوید از خانه شما هست و تا خیابان و کوچک و محل اداره و  دانشگاه و حوزه و همه جا هست و همه اطراف شا هست و خدمت به این‌ها سلوک الی الله است. این قدر هم ساده است. امام رضا می‌فرماید که اگر شما ارتباط با هم برقرار کنید این نزدیک شدن به من است و نزدیک شدن به امام رضا یعنی نزدیک شدن به خدا است چون امام راه نزدیک شدن به صراط خدا است. نحن صراط ما صراط به سوی خدا هستیم. اگر این نگاه را کردیم که کار این قدر ساده است و دم دست است و شب که می‌خواهیم بخوابیم اطراف ما با یک روی خوش خوابیدیم و با یک نگاه درست خوابیدیم و نه با اوقات تلخی و جبران کردیم این کوتاهی که داشتیم راه به این نزدیکی است. دین یسر است و نه دین عسر، سخت نیست ولیکن باور ما چون این نیست فکر می‌کنیم که یک دستور العمل ویژه‌ای در یک ساعت فلان در تاریکی خاص با این تعداد داشته باشیم بله آن هم یک اثری دارد ولی آن چیزی که رساننده هم است و همین دستورات را طی می‌کند همین دستورات عمومی و همین واضحاتی است که همه ما میشناسیم و می‌دانیم. لذا این یک نگاه است که در وجود ما هم مواردی هست. لذا سؤال کردند «قال انه یقول انها بقره صفراء» این گاو باید زرد باشد. گوساله‌‌ای که این‌ها درست کرده بودند چه طوری بود؟ طلایی بود و این رنگ زرد هم در وجود این‌ها ریشه‌دار بود و تلالو زرد هم در وجود این‌ها و گوساله زرد در وجود این‌ها هنوز ریشه‌دار بود و خلاصه این‌جا باید گاوی را ذبح کنید که زرد باشد. حالا خودشان دارند کار را تعیین می‌کنند و خدا هم دست روی آن نقاط می‌گذارد که در حقیقت حساسیتی که برای این‌ها هدایتگری ایجاد می‌کند که «انها بقره صفراء» یک زردی که زرد کامل باشد و دل و دیده را باعث سرور می‌شود. «قالوا ادع لنا ربک یبین لنا ماهی» هنوز برای ما این گاو روشن نشده است که چی هست؟ «ان البقره تشابه علینا» برای ما متشابه است چون دنبال این بودند که عمل نکنند چون می‌دانستند که اگر عمل کنند رسوایی عده‌ای را به دنبال دارد و لذا دنبال این بودند که به هم بریزند و هی با یک قید و شروطی که می‌آورند مسئله انجام شدنی نباشد. راه را ببندند. از جانب خدا از هر ایرادی که این‌ها می‌گرفتند یک فرصتی را استفاده می‌کرد. آن‌جا گفت که گاو باشد و بعد زرد باشد که این باز اول گاو بودن و بعد زرد بودن و بعد این سن وسط داشتن را. «ربنا یبین لنا ماهی ان البقره تشابه علینا و انا ان‌شاءالله لمهتدون» هنوز برای ما متشابه است و نمی‌دانیم کدام گاو را می‌گوید. باید گاو خاصی باشد. این را بگو که ما بتوانیم انجام دهیم. «قال انه یقول انها بقره لا ذلول تسیر الارض» نه این قدر رام باشد که شما  هر طوری خواستید برای این‌که زمین را شخم زده باشید از آن استفاده کرده باشید «و لا تسقل الحرث» کار این گاوها در آن زمان این طور بوده است که گاو را برای مرزعه‌ها با قدرت خود می‌بردند. نه شخم زدن به عهده او باشد و نه سیراب کردن زمین‌ها. سالم و کامل باشد و هیچ عیبی هم نداشته باشد. هیچ خالی در او نباشد. وشمه و شیئه یک خال را می‌گویند که هیچ خالی نداشته باشد و یک دست زرد باشد. دیگر این‌ها دیدند که تقریبا چنین گاوی شاید حتی فکر می‌کردند که پیدا نکنند از بس که این خصوصیات ... ما دیگر فهمیدیم که این گاو چه طوری می‌شود و ما در حقیقت الان می‌فهمیم گاو خاصی است و یک گاو عمومی نیست. اگر پیدا شود. بعد این‌ها رفتند گشتند تا دیدند که یک گاو با این خصوصیت هست. این هم خیلی از عجایب است. آن هم یک قصه‌ای دارد. «فذبحوها» این گاو را ذبح کردند و نمی‌خواستند هم بکنند. کنه وجود این‌ها را خدا به وجود آورده است. نزدیک نبود که این کار را انجام بدهند یعنی به کراهت و سختی و ناچاری مجبور شدند و نمی‌خواستند. بعد از این‌جا که تا این گاو را کشتند حالا از این‌که قصه را دارد برمی‌گردد که اول قصه را بگوید. برای چی گاو را بکشید؟ «و اذ قتلت نفسه» شما یک کسی را کشته بودید. در این به مدافع و شک و شبهه افتاده بودید که قاتل چه کسی است، به نزاع افتاده بودید «و الله مخرج ما کنتم تکتمون» آن را که شما کتمان می‌کنید و پنهان میکنید خدا آن را آشکار می‌کند. اگر این را به عنوان سنت ذکر کرده است و نه فقط برای این‌ها «و الله مخرج ما کنتم تکتمون» که انسان چیزی را که انجام می‌دهد ولی آن را پنهان می‌کند کتمان غیر از این است که انسان حالا یک گناهی کرده است و خفیه است اما یک گناه اجتماعی و یک شایعه و یک تهمت که آن را کتمان می‌کند که معلوم نشود که راست آن چه چیزی است. چون گناهان را خدا خیلی پرده‌پوشی دارد. یک گناهی که انسان فردی کرده است اگر او نخواهد کسی بداند خدا آن را می‌پوشاند و یک گناه اجتماعی کرده است و یک عده فهمیدند اما خدا باز نمی‌گذارد که این توسعه پیدا کند و همه بفهمند باز هم پرده‌پوشی در  این‌جا هست اما تهمت و شایعه که این‌جا هم بحث تهمت بود و یک کسی را کشتند و گردن یک قومی انداختند جنگ قبیله‌ای می‌خواهد صورت بگیرد با این تهمت و این ابتلا و این هم از عجایب است که بین بنی اسرائیل است که قتل از گناهان خیلی عظیم است یعنی کشته شدن یک نفر در نزد آن‌ها خیلی بزرگ است و ورای گناهان دیگر است. حتی ورای اقوام دیگر است و با این‌که برای دیگران کشتن سخت است و کشته شدن سخت است اما این‌ها یک تعصباتی راجع به آن دارند و یک احکامی به دنبال آن برای آن‌ها می‌آید و لذا این بحث قتل یک گفتمانی شده بود که همه جا همه بنی اسرائیل درگیر آن شده بودند و این جور نبود که این دو قبیله دنبال آن باشند. بعد دنبال آن می‌فرمایند «و الله مخرج ما کنتم تکتمون» سنت خدا این است که اگر کسی در این‌جا این کارها را کرد بالاخره رسوا می‌کند. خدا به ما رحم کند که در این زمینه قدمی برنداریم که تهدید الهی شامل حال ما هم باشد «و قل نضربوه بالبعضها» بعضی از قسمت‌های بدن این گاوی را که ذبح کردید را به بدن آن مقتول بزنید. این‌جا چه قدر خدا زیبایی به کار برده است. اولا مگر نمی‌شد که یک قسمتی از گاو زنده را زد؟ ذبح شدن چون اگر گاو ذبح شده را می‌زدند می‌گفتند که حیات از وجود او به وجود او رفته است. چون بهانه‌گیر هستند که می‌گویند که زندگی از این‌جا به او رفته است و گاو را باز مظهر زندگی می‌دیدند یعنی دوباره گاوپرستی آن‌ها تشدید می‌شد. ببین  چه قدر لطیف است و بعضی از آن‌ را بزنید. عجیب است که بعضی از نقل‌ها دارد که دم او را بعد از این‌که ذبح کردند که دم گاو را در حالت حیات او می‌شد قطع کرد چون حیات در دم مثل بقیه اعضا نیست. اگر مجبور شدند می‌شد. برای این‌ها خیلی سخت شد که او این همه عضو دارد و دم این گاو را بزنید. بعد هم موسی کلیم نمی‌گوید که خودم می‌زنم، می‌گوید که خود شما بزنید قل نضربوه ببعضها این هم برای این است که نگویند که موسی سحر کرد و او زنده شد. این را بهانه کنند ببینند که قدرت خدا و سنت خدا به دست خود این‌ها دارد اجرا می‌شود که خود این هم به دست این‌ها هدایتگری داشته باشد. ببینند خود این‌ها در این مسئله تجربه کردند که زنده شدن یک نفر را. خیلی نکات زیبایی دارد. «کذلک یحی الله موتی» این سنت خدا است و همین جوری مرده را زنده می‌کند. می‌گوید دانه‌ای که کاشته می‌شود دانه جماد است چون مواد رشد ندارد. دانه کاشته می‌شود و بعد پوسیده می‌شود و بعد جوانه از آن بیرون می‌آید و حیات است و از یک مرده، زنده می‌شود و می‌گوید که خدا همه این‌ها را آیت قرار داده است برای این‌که باور کنید که معاد امکان‌پذیر است که دارد درس معاد می‌دهد که ضمن این‌که حادثه و واقعه‌ای که دارد حکم آن را بیان می‌کند بالاترین درس معاد را به دست خودشان دارد ایجاد می‌کند که این مرده، زنده می‌شود. «کذلک یحی الله موتی» از این خدا دارد استفاده می‌کند که نه این فقط زنده می‌شود سنت خدا این است که این جوری زنده می‌کند که این‌ها بفهمند از این به این منتقل شوند. خدا آیات را به شما نشان می‌دهد اما این قدر شما حس‌گرا هستید از این حقیقت عبور نکردید. «ثم قصت قلوبکم» با این‌که دیدید که خدا چه طوری زنده کرده است و با این‌که معاد را برای شما نشان داده است و حیات را برای شما نشان داده است ولی شما از حس عبور نکردید. «ثم قصت قلوبکم من بعد ذلک فهی» این قلوب شما مثل سنگ است. گاهی می‌فرماید که «اولئک کالانعام» مثل حیوان است، گاهی می‌گوید که بل هم اذلهم که گاهی سنگ می‌گوید که این از حیوان هم پست‌تر است. یعنی او در یک مرتبه یک شعوری دارد. خدا با این‌ها که قلب آن‌ها مثل سنگ شده باشد و بعد دنبال آن می‌فرماید «و ان من الحجاره» تازه سنگ هم گاهی آب از او می‌جوشد و از لطافت درون او یک آبی جاری می‌شود که دیدید یک سنگ دوازده چشمه از او جاری شده است. سنگ است ولی دوازده چشمه از آن جاری شده است اما از شما این هم نمی‌آید با این‌که شما انسان هستید. «یشقق فیخرج منه الماء»  گاهی شکاف می‌خورد نه در حد انفجار که آب وسیع باشد در حقیقت در حد یک آب جاری که از درون آن می‌آید «و ان منها لما یحبط من خشیه الله» گاهی یک سنگی که از کوه به سمت پایین می‌آید این خشیت الهی باعث می‌شود و این من خشیه الله که این را خصوصیت برای هر سه تا بگیر که اگر آن‌جا یتفجر من الانهار از خشیت الهی است و یشقق منه و یخرج منه الماء این هم از خشیه الهی است یعنی سنگ خشیت را ادراک می‌کند و عالم ذی شعور است و شعور و حیات دارد و اگر این باور برای انسان شکل بگیرد این جا چه قدر درس می‌دهد. می‌گوید خشیت الهی را ادراک می‌کند و به امر الهی اطاعت می‌کند. شعور دارند و حیات دارند، باور آن ولی حرف آن خیلی راحت است. یک کسی می‌گفت که من داشتم در بیابان قدم می‌زدم و می‌گفتم که کاش این‌ها شعور داشتند و حیات داشتند از سرگذشتی که برای این‌ها میلیون‌ها  میلیون سال گذشته است خبر می‌دیدند. یک دفعه انگار دیدم که این‌ها همه سر بلند کردند که ما سمیع هستیم و بصیر هستیم و باهوشیم/ با شما نامحرمان ما خاموشیم. گوش تو لایق شنیدن نیست وگرنه ما در گویایی گویا و تام هستیم. این نگاه اگر باور شود که دیگر بنی اسرائیل از این محروم بودند و هبوط از خشیت خدا است و اگر یک سنگی را می‌بینیم که می‌افتد ببیند این دارد این ادراک را می‌کند و اگر آب از آن جاری می‌شود اگر در این‌جا آرام گرفته  است با ادراک خود آرام گرفته است چه قدر این نگاه حال آدم را متفاوت می‌کند در ارتباط با عالم. تازه این سنگ است که پست‌ترین مرتبه عالم است که از این بالاتر نبات است و بالاتر گیاه است که شعور دارد و بالاتر حیوان است و بالاتر انسان است و می‌گوید که این پست‌ترین مرتبه که این سنگ است این شعور را دارد و بعد به آن‌ها می‌خواهد بگوید که شما از یک سنگ پست‌تر هستید. «و من الله بغافل عما تعملون» خدا از کاری که می‌کنید غافل نیست. این یکی از جریانات مهمی است که این‌جا واقع می‌شود این‌که بعد از موت، حیات امکان‌پذیر هست یا نیست. دو بار در جریان حضرت موسی (ع) این اتفاق افتاده است یکی در جریان کوه طور بود و  در هفتاد نفر که بعد از این‌که ساعتی گرفته شد و از دنیا رفتند موسی تقاضا کرد از خدا و دوباره آن‌ها زنده شدند. یکی هم این‌جا است که یک کسی مرده است و از دنیا رفته است و با ذبح بقره و زدن بعضی از آن‌ قسمت به این دوباره زنده شود. این چه طوری ممکن است که یک کسی زنده شود؟ چون یا این مرده استعدادهای او تمام شده است چه طوری برگشته است و یک مورد دیگر هم که در این مسئله موسی (ع) جز عجایب بود این جریان یوم السبط بود که قوم سبط بود که  تبدیل به میمون شدند. سه روز مردند اما بوزینه شدن این‌ها که این مرده زنده شود. رجعتی که ما قائل هستیم قرآن بارها و بارها در جاهای مختلف به آن اشاره کرده است که کسانی که مردند می‌شود برگردند. کسانی که عمر او تمام شده باشد و ادامه عمر او امکان پذیر بوده است و لذا اگر به حادثه‌ای و با واقعه‌ای از دنیا رفت چون ادامه زندگی او امکان پذیر بود و طلبکار بود و یک طلبی بود طلب او امکان پذیر است که برگردد و با این طلب استیفا شود و دلایل خیلی زیاد و روایت خیلی زیبایی دارد اما همین مقدار که خدای سبحان این را حجت برای معاد و رجعت او قرار داده است که یک حجتی برای این‌که چه طور می‌شود که به دست خود این‌ها بدون این‌که خصوصیات حتی گاو را خود این‌ها کشتن و آن قطعه را از گاو خود این‌ها در حقیقت جدا کردند و نگویند که موسی با یک کار ویژه خواسته است که این کار را بکند که اسباب و سببیت را به دست خود این‌ها انجام بدهند که این‌ها ببینند که خدا چگونه دارد در عالم اسباب اداره می‌کند. با دست خود که این در حقیقت توسعه در اعجاز الهی است و یک معجزه  به دست نبی محقق می‌شود و یک معجزه به واسطه نبی به این‌ها اجازه داده می‌شود که خود بدهید تا محقق شود. باز هم با این‌که این کار را انجام دادند کذلک یحی الموتی را این‌ها باور نکردند. این نوع نگاهی که برای این‌ها ایجاد شده است باز روز به روز این تاریکی و سیاهی وجود این‌ها را بیش‌تر می‌کند. ما هم در اطراف خود با این‌که خدا عنایت می‌کند شده است که نسبت به آن ها زنده نگه داریم یا ما هم غفلت می‌کنیم و یادمان می‌رود. اگر انسان عنایت‌های الهی را یادش می‌رود مبتلا به قصاوت می‌شود. من خودم در جمع دانشجویان یا دانش آموزان می‌گویم که یک سابقه‌ای که برای شما بی‌سابقه بوده است و تعجب آور بوده است برای شما در زندگی پیش آمده است یاد شما می‌آید گاهی چند تا اما فراموش شده است و آن چیزی که خدا  به انسان عنایت می‌کند و نفعه و جذبه پیش می‌آورد اما یاد انسان می‌رود باعث قساوت می‌شود چون می‌خواهد آن را یک راه قرار دهد و یک ریسمان قرار بدهد ولی ما به عنوان یک فرصت دائم نمی‌بینیم و به عنوان یک لحظه می‌بینیم و چون این‌ها مبتلا به قساوت قلب شدند و از سنگ پست‌تر شدند پس ما هم ممکن است که اگر مراقب نباشیم پیش آید. همان خزلانی که یک مرتبه، مرتبه بعد را به دنبال دارد و اگر از این برگشتی این جبران می‌شود پس دنبال این باشیم که نگذاریم قساوت در قلب ما ایجاد شود و راه جبران قساوت یکی این است که اگر خدای سبحان به ما عنایتی کرده است این را در ذهن خود زنده نگه داریم و یاد داشته باشیم. «و اذکروا نعمت الله علیکم» هی برای بنی اسرائیل نعمت شمرد اما یادشان رفت، ما هم همین نسبت را نداشته باشیم و دنبال نعمت‌های خدا که از ابتدا تا حالا شامل حال ما شده است و آن نیمه‌های پر را ببینیم و یادآور باشیم چه در نظام فردی و چه در نظام اجتماعی، در نظام اجتماعی هم انسان نعمت‌های اجتماعی را فلان مسئله که ما این پیشامد که بتوانیم یادآور باشیم. منافاتی ندارد که نقص‌ها را ببینیم و یادآور باشیم اما چشمی که فقط نقص بین باشد این تعبیر قرآن این است. لا اله الله نجات دهنده است و سؤال می‌کنند که آیا لا اله الا الله نجات دهنده است که کلمه لا الله پیامبر می‌گوید که بله نجات دهنده است به شرطی که به آن اهانت نکنید. یک کسی می‌گوید که مگر مؤمن به لا اله الا الله اهانت می‌کند، می‌گوید بله اگر معصیتی پیش آمد و دید و جلوی آن را نگرفت، حکم خدا زمین خورده بود و او جلوی این را نگرفت. این اهانت به لا اله الا الله است. اگر دیدی که یک جا معصیتی دارد می‌شود و شما با بی‌اعتنایی گذشتی چون حکم خدا به زمین می‌خورد. یعنی کلمه لا اله الا الله توسعه در تمام افعال دارد همین طور که در تمام انبیا گفتیم که هیئت التوحید فی الفعل است و این توحید جاری است و توحید یک فکر فقط نیست و توحید سراسر زندگی است و اگر یک جایی دیدی که یک معصیتی دارد می‌شود و تو بی‌تفاوت گذشتی یعنی به لا اله الا الله توهین کردی و جسارت کردی با این نگاه چه قدر این روایت عظیم می‌شود که اگر کسی به لا اله الا الله توهین کند لا اله الا الله نجات دهنده او نیست و می‌گوید همین که انسان بی‌تفاوت از کنار معصیت رد شود. می‌گوید که دیگری اگر کرد و با بی‌تفاوتی از کنار آن رد شدی و دیدی که حکم خدا زمین خورده است و بی‌احترامی به آن می‌شود برای تو  مهم  نبود و این توهین تو به لا اله الا الله است. روایت از پیامبر اکرم است. ببینید که این‌ها با موسی کلیم چه کردند و موسی با آن غیرت اللهی که داشت در برابر احکام خدا چه می‌دید از این ها که این جور احکام الهی را زمین می‌زدند و این جور مقابله می‌کردند و این جور مجبور بود که با این‌ها سر کند و در کنار این‌ها باشد و این قدر سختی بکشد. یک کتاب تصمیم حضرت آیت الله جوادی آملی که تفسیر است که بسیار مبسوط و عالی و زیبا که نزدیک به هفتاد جلد از این کتاب چاپ شده است. شاید تا حدود صد جلد کشیده شود ولی تا الان شصت و خورده‌ای از مجلدات چاپ شده است و فارسی هم هست. خیلی زیبا و روان و خوب است و عمیق است و دقیق است. یک کتاب تفسیری است که از مفاخر شیعه محسوب می‌شود و ما بهره فراوانی از المیزان، تصمیم است و بهره بسیاری در این مباحث بردیم.  صفحه 131 قرآن کریم