انشاءالله که ارض وجود ما و ارض عالم به طاعت وجود حضرت ولیعصر آراسته شود و این اطاعت دائم باشد و انشاءالله در همه هستی و عالم. ابتدا از باب شکر خالقی که باید شکر مخلوق را داشته باشد سر سفره مرحوم علامه طباطبایی که در تمام این مباحثی که از ابتدای حضرت آدم تا امروز که حضرت موسی (علی نبیینا و آله و علیه السلام) هست نشستیم و بهره اصلی خود را از المیزان و مکتوبات علامه داشتیم و با این نگاهی که ایشان ایجاد کردند که وجود مبارک انبیا توحید مجسم است تعبیری که در جلد ششم المیزان فرمودند که توحید مجسم یعنی اگر میخواست توحید به صورت جسم در بیاید تا ما بیاییم، وحدت بخواهد به صورت جسم در بیاید که دیده شود آن هیئت توحید بالفعل میشود وجود مبارک انبیا که هیچ چیزی در وجود اینها به غیر از الهیت و حاکمیت اراده الهی نیست و اینها اسماء خاص الهی هستند. شاید هم بتوان گفت که آن «علم الآدم الاسماء کلها» همین حضرات انبیا و معصومین در طول تاریخ بودند که اینها فعلیت اسماء الهی بودند که آدم مسجود شد به واسطه اینکه وجود او شامل بر اینها بود و اینها زاره او محسوب میشدند و اگر روایات میفرمود که سجده بر آدم به خاطر وجود ما بود که از پیغمبر اکرم و حضرات معصومین میفرمایند با این نگاه درست است و حقیقت همه انبیا بزرگوار در طول تاریخ از شئونات پیغمبر اکرم و اهل بیت هستند. این گزارهها و این آموزهها را مرحوم علامه به ما یاد دادند و بهرهمند شدیم که به تعبیر حضرت آیت الله خوشبخت رحمه الله علیه ایشان میفرمودند که مرحوم علامه وکیل پایه یک خداوند در دفاع از توحید است. در تفسیر المیزان که آن چنان که همه مسائل را توحیدی بیان میکنند و آن چنان همه کسرات را به توحید برمیگرداند که به غیر از توحید در المیزان نمیبینیم که همان حقیقتی است که قرآن بیان میکند. چه قدر زیبا است که ایشان وقتی به آیاتی میرسد که اغلب آیات این گونه است که در انتها اسمی از اسماء الهی میآید ایشان با تمام وجود ادب بیان میکنند که این آیه تعلیل به این اسم شده است و علت این آیه این اسم مبارک حضرت حق است و گفتن اینها ساده است اما باور به این که کسی بتواند به این باور برسد و نگاه اسماءی به عالم داشته باشد و از چشم خدا به عالم نگاه کند خیلی کار سنگینی است و بر هر کسی به دست نمیآید و اگر به دست بیاید بیان ندارد در گفتن. کسی به دست بیاورد و قدرت بیان هم خدا به او بدهد که بتواند بیان کند این یک توفیقی است که خدا برای انبیا و اولیاء خاص خود ایجاد میکرده است. خود علامه غرق دریای توحید بوده است که میتواند اینها را این جور بیان کند لذا نگاه وقتی میخواهد قرآن را ببیند میگوید غرض واحدی بر همه قرآن حاکم است و هر سورهای تحت این غرض واحدی که همه قرآن دارد یک مأموریتی به عهده دارد و هر آیهای یا دستهای از آیات تحت آن آیات آن سوره یک مأموریتی به عهده دارد و این آیه که میبیند که هر آیهای دارد به کل سوق میدهد نگاه منظومهای و نگاه شجریهای که همه دارند او را نشان میدهند و ایشان میگوید که حتی جز آیه و ایشان مثال میزند که ذیل آیه «قل الله ثم ذرهم فی خوضهم یلعبون» میگوید این آیه در راستای آن هدف مأموریتی دارد و بعد اگر قسمتی را برداریم «قل الله ثم ذرهم» هم خود آن مأموریتی دارد و باز ثم ذرهم را هم برداریم قل الله این هم در توحید یک مأموریتی دارد و این قدر نگاه توحیدی و زیبا است. من به شما عرض کنم که من به تفاسیر زیادی رجوع میکنم و خیلی زحمات کشیده شده است و خون دلها خورده شده است و وقتها گذاشته شده است و علمها متجلی شده است و قرآن باز شده است اما وقتی به المیزان میرسیم علاوه بر آن نظام علمی که در آنجا حاکم است قدرت حرکت دهندگی در المیزان بیسابقه است یعنی انسان را راه میاندازد و فقط به آن علم نمیدهد. راه میاندازد و حرکت میدهد و این حرکت دادن از این سنخ کارهایی است که انبیاء گرامی و اولیای ایشان داشتند. یعنی یک توفیق و عنایت ویژهای است و خود علم توفیق از جانب خدا است اما قدرت حرکت دهندگی که انسانها را بتواند علاوه بر ایجاد معرفت راه بیندازد این از یک جذبه وجودی توحیدی در علامه نشأت میگیرد که این هم بیسابقه است و اگر بخواهیم در هر موضوعی وارد شویم آن نگاه توحیدی در آنجا جای خود را دارد و آن تفسیر قرآن به قرآن و رسائل صبعه و بلکه هشتگانهای که از ایشان رسائل توحیدی چهار و سه تا هم رساله الانسان که قبل الدنیا، فی الدنیا و بعد الدنیا است و یک رساله اهل ولا است که این هشت رساله که به خصوص رساله الولایه ایشان آن شاهکار سیر ایشان به سوی خدا است که به صورت مکتوب در آمده است که آن سیر توحیدی را در رساله الولایه به ظهور کشاندند و مکتوب کردند و در هر بابی که انسان وارد میشود میبیند که بزرگان مفسرین درباره ایشان فرمودند که نسبت به ایشان اصلا یک تحولی ایجاد کرده است و بعضی بزرگان میفرمایند که شاید صد سال طول بکشد تا این معارف المیزان و رسالههای ایشان برای مردم قابل فهم و ادراک شود از بس که عمیق است و موجز و انسان گاهی فکر میکند که فهمیده است اما هر چه جلوتر میرود میبیند که دریای خروشان هی موج آن قویتر و شدیدتر میشود و تا کسی آن توان را نداشته باشد نمیتواند در این موجها دوام بیاورد و نمیتواند تحمل کند. اینها از این وجود الهی ایشان نشأت میگیرد که قدر این کلمات و مکتوبات را بدانیم.
ما یک نظامی داریم و یک نگاهی داریم که این نگاه این است که گاهی در عرصه معارف یک متفکرینی ظاهر میشوند. متفکر در نگاه ما کسی است که یک منظومه کاملی را میتواند ارائه کند که در هر عرصهای از معارف میبینید که آن چون یک جوشش فکری پیدا کرده است و یک منظومه فکری پیدا کرده است به هر جا که میرسد قدرت بیان او در اینجا ساری و جاری است و حرف برای گفتن دارد و بعد اسم این را متفکر میگذاریم. در طول تاریخ متفکرین خیلی کم بودند اما آن چیزی که باعث میشود که این متفکر ثمره وجودی او به دیگران برسند شارحین متفکر هستند. بعضی از متفکرها را خدا نعمت به آنها میدهد و افکار آنها به دست شاگردان و یا شارحین آنها بست پیدا میکند و اینور و آنور دیده میشود و گفته میشود و بیان داده میشود و در عرصههای تفصیلی در حقیقت به کار میآید. اینها مبین آن متفکر هستند که او آمده است راه را باز کرده است اما همه قدرت دسترسی به کلمات او و فهم او را ندارند چون عرصه خیلی بالا است. انبیای گرامی و اهل بیت (ع) نسبت به قرآن کریم لیبین هست که اینها مبین قرآن هستند و در عرصه پایینتر کلمات اهل بیت و کلمات قرآن کریم به واسطه رجوع به اهل بیت و پیغمبر اکرم مبین آن بعضی از این شارحان متفکر هستند. هر مفسری متفکر نیست. خیلیها جمع میکنند اما کسی که میتواند استنباطی هم داشته باشد و حرفی داشته باشد و آیات را بجوشاند و جوشش آیات را بیاورد و حرکت را ایجاد کند و در معارف از همین آیات دستی در همه جا داشته باشد اسم او متفکر است و بقیه شارح متفکر میشوند. بعد این شارحان متفکر اگر یک متفکری خدا به او نعمت ویژه داشته باشد شارحین متفکر خوبی پیدا میکند لذا مرحوم علامه علاوه بر اینکه یک متفکر قوی در بین چندین متفکری است که در عالم اسلام میتوانیم نام ببریم علاوه بر این خود شارحان متفکر بسیار خوبی داشت که مثلا میتوانیم از شاگردان ایشان مثل حضرت آیت الله جوادی و حضرت آیت الله مصباح و حضرت آیت الله حسن زاده و امثالهم که اینها شارحان تفکر علامه بودند که هر کدام برای خود یلی هستند و پهلوانی در عرصه معارف هستند اما در عین حال افتخار ایشان این است که شاگرد علامه هستند و شارح افکار علامه هستند. خدا به حضرت آیت الله جوادی آملی سلامتی بدهد و انشاءالله طول عمر با عزت به ایشان بدهد یک کسی میگفت که من از ایشان سؤال کردم که بعضی از فرمایشاتی که شما دارید ما در المیزان نیافتیم که شما به علامه نسبت میدهید. ایشان گفته بوده که آن قوهای که به دست ما رسید را علامه به ما داده بود. لذا اینها نتیجه همان است و نتیجه آن است که الان دارد خود را نشان میدهد. این نگاه شاکرانه شاگردان علامه و نگاه آن با ارادتی که به علامه داشتند و توانستند که معارف را پس بدهند این هم یکی از نعمتهایی که خدا به علامه داده است و باور داریم که انشاءالله برای انقلاب اسلامی ما و در کنار افکاری که امام رحمه الله علیه فرمودند و واقعا شالوده بنیان نظام حاکمیت اسلام را بنا کرده است افکار علامه و شاگردان علامه از اسباب قوام انقلاب هست و بیش از این هم انشاءالله آشکار خواهد شد.
باز سلام علی موسی و هارون که دل ما پر غصه هست برای حضرت موسی و سختیهایی که از بنی اسرائیل میکشد واقعا آدم تصویر که میکند یک موجود لطیفی مثل نبی الهی موسای کلیم در کنار قوم لجوج و عنودی که اینها در هر چیزی با همه کثرت آیاتی که خدای سبحان برای اینها عنایت کرده است واقعا هم در مقابل کاری که با موسی کلیم کردند هیچ قومی با نبی خود نکرده بود و لذا عذابهای متوالی و برخوردها و آن تهدیدهای متوالی خدای سبحان ایجاد میشود که اینها هر کدام باید در جای خود دیده شود. در اینجا در محضر سوره مائده بودیم که اینها وقتی امر به اینها شد که داخل ارض مقدسه شوید وقتی این آمد که «کتب الله لکم» قطعا باید وارد شوید اینها عبا کردند و گفتند که ما تا وقتی که آن جبارین در آنجا هستند ما وارد نمیشویم «انا لندخلها یخرج منها» تا آنها خارج نشوند ما وارد نمیشویم بعد آنجا دارد که دو نفر از کسانی که «انعم الله علیهما» که خدا به آنها نعمت داده بود که عرض کردیم که شاید یوشع باشد و کالب ابن یوفنا باشد این دو بزرگواری که از یاران ولایی موسای کلیم بودند و در قرآن هم در جاهای مختلف مد نسبت به آنها دارد و در روایات هم ذکر شده است که به اینها میگفتند که «ادخلوا علیهم الباب» اگر وارد شوید از آن بابی که گفته میشود و سنجیده شده است و حالا این باب که گفتگوی مفصلی راجع به آن خواهیم داشت اگر بروید حتما غلبه میکنید و توکل بر خدا داشته باشید که اگر مؤمن هستید. دوباره گفتند که «انا لن ندخلها» با تأکید بیشتر. ابدا مادام فیها» اگر حتی شما بگویید که اگر شما بروید آنها بیرون میروند این را ما قبول نداریم و این ها بروند تا ما برویم. به هیچ وجه نرفتند. ما راحتی مطلق را میخواهیم «فاذهب انت و ربک» که اینها توهین به موسی کلیم است که فاذهب امر است. تو با خدای خود که آن هم ربک و نگفت که شما جلو بیفتی و ما پشت سر شما میآییم. اگر میگفت که شما جلو بیفتید و ما پشت سر شما میآییم و ما میترسیم و شما راه را باز کنید و ما میآییم این هم یک جوری قابل تحمل بود هر چند این هم خیلی زشت بود چون معیت خدای سبحان را دیده بودند که خدا چه طور اینها را نصرت میکند اما میگوید که نه «فاذهب انت و ربک فقاتلا» تو با خدای خود برو و مقاتله را بکنید. یعنی اولا که مسئله را فقط جسمانی میدیدند که این جنگ ظاهری و عادی را که «انا هاهنا قائدون» ما از این دور نشستیم و شما را نگاه میکنیم که اگر شما پیروز شدید ما هم بعد از آن میآییم در صحنه که آنجا ساکن شویم، نه بیاییم که بجنگیم اگر پیروز شدید و آنهاا بیرون رفتند ما میآییم که بهرهمند شویم اما اگر نشدید ما چرا خود را به زحمت بیندازیم. مؤمنانی به نبی خود این جوری بگویند. عرض کردم که ما یک موقع ممکن است که نسبت به امام زمان (عج) یک فکری و ذهنیتی در ذهن ما باشد که امام زمان که میآید ما در خانه مینشینیم و امام زمان میجنگد و کارها را میکند و پیروز که شد و همه جا آباد شد و همه جا سرسبز شد ما از خانههای خود بیرون میآییم که بهرهمند شویم. گاهی یک مشکلی که پیش میآید می گوییم این دیگر نمیشود باید خود امام زمان بیاید و آن را حل کند. آن هم نه امام زمان با ما حل کند نه امام زمان حل کند و ما بهرهمند شویم. گاهی یک نگاه غلط این جوری در ما هم رسوخ دارد به نحو دیگری. اگر قرآن د ارد بیان میکند بلافاصله باید نسبت به خود ببینیم که ما چه طور بر این مرتبه و بر این بهانه و کاری که اینها کردند در ما چه چیزی نفوذ دارد و ما باید چه کار کنیم که از این عبرت بگیریم تا مبتلای به این نشویم. بعد دنبال آن موسی کلیم با تمام ناراحتی که این دیگر اوج یک نبی الهی است که با خدای سبحان «قال رب انی لا املک نفسی و اخی» من فقط در همه سالی که نبوت داشتم مالک نفس خود و برادر خود هستم. من کسی را ندارم که مالک او باشم و بتوانم به او بگویم که این کار را بکن و او قبول کند. در درگاه الهی که صدق محض است و موسی میداند. «تفرق بینهم» یاد مظلومیتهای امیرالمؤمنین میافتیم که در دوران حاکمیت امیرالمؤمنین وقتی که حضرت خیلی تحت فشار و شدت کار منافقین علیه خود قرار گرفته بود و نمی گذاشتند هیچ کاری انجام بدهد. به هر کاری دست می زد یک عده بلند میشدند و آشوب میکردند و سروصدا راه میانداختند و حضرت مجبور بود که آن کار را منقطع کند و هر کاری دست میزد اگر لازم بود که جنگی باشد اینها نمیگذاشتند آخر آن به سرانجام برسد و آخر آن را به حکمیتی که خود آنها میخواستند میشد. آخر حضرت این قدر از دست اینها خسته شد به پیغمبر اکرم شکایت کرد که وقتی حضرت را در خواب دید که پیغمبر فرمود که اینها را نفرین کند. حضرت فرمود که من را از اینها بگیر. همین که من را از اینها بگیری این بالاترین نفرین است. ما گاهی غرق نعمت هستیم و نگاه میکنیم که ببینیم حاکمان جهان چه هستند و کی هستند؟ الان یک رشحهای و یک نیابت عامی از جریان امام زمان در رأس حاکمیت است و امام رحمه الله و الان مقام معظم رهبری هستند و غیر قابل قیاس با زندگی حاکمان و سلوک او و توحید او حال او و ارتباط او و آن وقت ناسپاسی بخواهیم بکنیم و چه کسی را میخواهیم بیاوریم و چه کسی را میخواهیم جایگزین کنیم. اگر یک موقع آن ولی الهی به این نتیجه برسد که خدایا من را از اینها بگیر، به چه مبتلا میشوند. موسی برود به چه مبتلا میشوند؟ امیرالمؤمنین رفت به چی مبتلا شدند؟ معاویه آمد. یزید آمد. وقتی امیرالمؤمنین این نفرین را کرد خیلی باید در وجود امیرالمؤمنین سخت شده باشد که بگوید که من را از اینها بگیر. یک ولی که امام هدایتگر است که چه قدر باید ناامید شده باشد که بگوید که خدایا من را از اینها بگیر. ببینید چه با امیرالمؤمنین کردند. اینجا موسی کلیم گفت که بین من و بین قوم فاسقین جدایی بینداز و من را از اینها بگیر. «ففرق بیننا و بین القوم الفاسقین» خدای سبحان غضب کرد از ولی الهی و آزاری که اینها به ولی الهی ... «قال فانها محرمه اربعین سنه» ورود به ارض مقدس برای اینها حرام شد با وجود اینکه برای اینها نوشته شده بود اما این کتب الله را نگفتند که کی، باید اراده خود اینها هم تعلق میگرفت. باید این تحمل را میخواستند و بعد محرمه علیهم اربعین سنه. چهل سال خیلی است و آن هم نه فقط محروم شوند و پشت در بمانند سرگردان و سردرگم و حیرت زده و بیهدف و بیمقصد راه میافتند. بعضی از جاها شبانه راه میافتادند و صبح میرسیدند میدیدند که باز سر جای اول خود هستند. در صحرای سینا مسیری را چهل سال انسان نتواند تکوینا نتواند خارج شود یعنی این محرمه علیهم نه اینکه به آنها گفته باشند که از اینجا خارج نشوید اینها میخواستند خارج شوند نمیتوانستند خارج شوند. این حرمت تکوینی است یعنی تکوینا اینها قدرت نداشتند که از اینجا خارج شوند. صبح دوباره عزم میکردند که امروز میخواهیم راه را پیدا کنیم و دوباره حرکت و ساعتها و ساعتها بعد دوباره پایان حرکت که چهل سال خیلی است. به خاطر چی؟ به خاطر عدم تبعیت از نبی و بیادبی و لجاجت و توهین ایشان و آزاری که به نبی دادند که بگویند که «ففرق بیننا و بین قوم الفاسقین». و اینها دریغ نکردند و خدایی که همه جور نعمتی برای اینها قرار داده است. باز هم عجیب است که در این دوران تیه منّ و سلوی برای آنها بوده است و سنگ دوازده چشمه برای آنها بوده است. ابری که بالای سر آنها بوده است بالای سر آنها بوده است و این خدایی است که در عین اینکه غضب کرده است باز هم نعمت های خود را میدهد. ما رها میکنیم و پشت میکنیم و در همان حالی که پشت کردیم خدا نعمت وجود و سلامتی را و خیلی چیزها را برای ما قرار میدهد اما ما لگد میزنیم. خیلی برای انسان حسرتزا است که خدایی به این مهربانی و اولیایی به این مهربانی، خدا سرمایهگذاری کرده است این همه اولیا را در طول تاریخ که ما هدایت شویم و سر خود را پایین بیندازیم که ما عدس و بصل میخواهیم و فقط دنیا را میخواهیم و چیز دیگری نمیخواهیم، چه طور برای اینها سخت میشوند و یک جا که لازم بوده است که در صحنه باشند میگویند که ما نمیآییم. دنبال اینکه میفرمایند «فانها محرمه علیهم اربعین سنه یتیهون فی الارض» این یطیحون خیلی راجع به آن حرف زده شده است که تیه خیلی مراتب دارد. گاهی انسان انسان دویده است و میبیند که هیچ نتیجه و ثمرهای در کار خود نمیبیند این نحو تیه است و اگر انسان خلاف تکلیف انجام بدهد دنبال تکلیف خود نباشد عمری دویده است و فکر میکرده است که نافع است و بعد به خود میآید که هیچ نتیجهای نداشت این هم یک نحو تیه است. نه کمالی و نه سرمایهای و نه چیزی است که این هم تیه است ولی گاهی معلوم است که او دچار تیه است اینها هم نمیدانستند که اینها مبتلا شدند که چهل سال ... خدا به موسی خبر داد اما اینها هر روز صبح راه میافتادند و قصد آنها این بود که به آن مقصد برسند. حضرت موسی بین اینها بود اما تیه برای موسی نبود. یعنی بودن مکانی فقط دچار تیه نیست و کسی که با اینها باشد حتما یتیهون نیست لذا موسی کلیم در این ایام چهل سال هم سفرهایی داشته است که بعضی از مسائل را در جلسات دیگر عرض می کنم. در عین اینکه با اینها بوده است و در عین اینکه حتی در دوران تیه هم اینها را رها نکرده است. خیلی سخت است که یونس نبی وقتی که نفرین کرد و دید عذاب دارد میآید یونس از قوم خود خارج شد. اینجا موسی کلیم از قوم خود خارج نشد و با اینها همکاری کرد اما خیلی عجیب است که در این دورانی که دوران عقاب اینها است عقاب در عقاب برای اینها نازل میشد از بس که چموشی میکردند یعنی دوباره دوران عقاب کارهایی میکردند که یک عذاب جدیدی را لازم داشته باشد. خیلی عجیب است و مهم هم این است که اینها کلا محروم از ورود به ارض مقدس شدند و در روایت دارد که چهل سال که گذشت تقریبا تمام کسانی که در آن دوران فهم و شعور جدی برای آنها بود و سردمدار بودند اینها از دنیا رفتند و نسل جدیدی که آمدند اینها وارد ارض مقدس شدند. اینها نتوانستند وارد شوند. یعنی این یتیهون فی الارض که اینها محرمه علیهم که محرم شد که از آن نعمت برای آنها هیچ بهرهمندی ایجاد نشد و تازه نسل جدید که وارد شدند که آنها هم با چه وضعی وارد شدند ولی دیگر موسی کلیم در وقت ورود با اینها نبود و موسی در اواخر دوران تیه از دنیا رفت. هارون از دنیا رفت قبل از موسی و اینها بعد با یوشع نبی از این صحرا نجات پیدا کردند که وصی موسی کلیم است. بعد دنبال آن میفرماید که خدای سبحان که چه قدر موسی مهربان است که به موسی خطاب میکند که اینها فاسقین هستند تو برای اینها غصه نخور که دچار تیه شدند یعنی معلوم بود که با اینکه موسی گفته است که «بیننا و بین القوم الفاسقین» گفته است ولی باز نگران آنها است. چه قدر ولی الهی مهربان است که این تازه یک نازلهای از خدا است. یک شمهای و ظهوری از رحمت حق است. چه قدر اولیای الهی نسبت به مردم مهربان هستند. چه حالی دارند که این نگاه را تو بر اینها قوم فاسقین غصه نخور. فسق اینجایی است که فرض این است که دانه مثل دانه خرما میکارد و این جوانه میزند و بیرون میزند فسق التمر آشکار شد یعنی درون آن آشکار شد. فاسق کسی است که آن نهانیهای آن و آن درونیها و آن بدیهای درون او آشکار میشود یعنی فقط یک فسق پنهان نبود و یک معصیت پنهان نبود و یک معصیت آشکاری داشتند و معصیتهای اجتماعی آشکار داشتند و معصیتهای فردی پنهان نبوده است و بعد اینجا موسی کلیم این را بر این گره میزند که «ففرق بیننا و بین القوم الفاسقین» نشان میدهد که بیننا، بینی هم نمیگوید این نشان می دهد که بالاخره از مؤمنین یک عدهای هم بودند. هر چند که آنجا میگوید که «انی لا املک الا نفسی و اخی» این مظهر تام است و شاید بقیه مؤمنان مثل شئون موسی بودند و آنها مثل پدران و فرزندان که اینها فرزندان محسوب میشدند و یکی شده بودند و اینها را با این نگاه چون اهل ولایت هم بودند چند بار هم در قرآن کریم این را اشاره میکند و بعد میفرماید که بر قوم فاسقین غصه نخور. از اینجا به بعد سوره مائده دیگر مربوط به جریان آدم هست که اینها را در بحث حضرت آدم در خدمت شما بودیم. وارد بحثهای بعد از تیه میشویم. بحثهایی که مربوط به دوران بعد از تیه هست حوادث مختلفی دیگر صورت میگیرد که یکی از بحثهایی که انتهای این بحث است این است که فسق یک دفعه ایجاد نمیشود که تیه به دنبال آن میشود. هر مرتبهای از فسق مرتبهای از تیه را به دنبال خود دارد. هر معصیتی در بعضی نقلها وارد شده است که انبیا دچار حرج نمیشدند چون هیچ جا دنبال خلاف تکلیفی نکردند. کسی دچار حرج و دوراهیهای سردرگمی میشود که چه کار کنم از این راه بروم و یا از آن راه بروم. این کار را بکنم و یا آن کار را بکنم. چند راهیها جلوی آن قرار میگیرد که یک جایی قبلا یک خلاف تکلیفی برای آن محقق شده است. حالا حتما آن خلاف تکلیف هم معصیت نبوده است و گاهی یک مسائل دیگری که باید آن را انجام میداده است و نداده است ولیکن اثر اینجا است که اگر خدا کسی را دوست داشته باشد یک جا دچار سرگردانی و حیرت در یک مرتبهای که قابل برگشت نسبت به آن باشد. یک موقع این یتیهون برای اینها عذاب است و اینها برگشت پذیر نیست چون اینها در اوج لجاجت هستند اما آغاز تیه و سرگردانی و آغاز ندانم که چه کار باید بکنم که پیش میآید این ها مربوط به این است که انسان متوجه باشد. برگردد. در بعضی از روایات هست که خیلی زیبا است که میفرماید که انسان وقتی که نسبت به یک عمل غلطی و معصیتی را انجام میدهد (این روایت خیلی برای ما عبرت آموز است) میفرماید که بترسید از اینکه در معاصی فرو بروید. نسبت به معاصی کم تفاوت باشید و بیتفاوت باشید. این معاصی باعث میشوند که خزلان بر انسان مستولی شود. از این معصیت انسان به معصیت عظیمتر کشیده میشود یعنی خزلان در مقابل توفیق است که ما یک توفیق داریم که میگوییم که اگر یک عمل خوبی انجام دادیم توفیق چند عمل خوب دیگر برای انسان ایجاد میشود و آمادگی آن ایجاد میشود و خطور آن به ذهن انسان میآید و سر راه انسان قرار میگیرد و راه خیرات باز میشود و انسان میبیند که خیلی ساده میشود یک کاری را انجام داد. نمیداند چرا و یک عمل خوبی انجام داده است و راه خیرات برای او سادهتر شده است. در مورد توفیق، خزلان است. خزلان آن است که اگر انسان یک عمل بدی انجام داد راه اعمال بد برای او ساده میشود، قبلا خدا برای عمل بد حائل میشود اما وقتی یک عمل بدی میخواهد انجام بدهد برای او آسان میشود و موانع کم میشود و این خزلان است و این خیلی ترس دارد که معلوم شود که انسان یک کاری کرده است که حالا رها شده است و او را ول کردند و اعمال بد برای او راحت میشود و بعد اینجا چه قدر نکته دقیق است که آماده برای معاصی بالاتر میشود. دائما این مشغول معصیت میشود و خزلان شامل حال او میشود تا اینکه شک و رد بر ولایت بر وجود او شکل میگیرد. یعنی معصیت عمل است و در اعتقاد نیست. شک اعتقادی نبود که شبهه از بیرون برای او به وجود بیاید اما این عمل غلط و معصیت باعث میشود که یواش یواش اثر آن مثل یک سرطانی در نظام روحی میماند که آن سرطان نظام روحی که این خزلانهای پیاپی ایجاد کرده است، در نظام اعتقاد انسان میزند و اعتقاد انسان را خدشهدار میکند به طوری که اول احساس میکند که دیگر نسبت به ولایت آن باور را ندارد. «حتی طوغهه فی رد ولایه» تا به این میرسد که در رد ولایت کار کند و دنباله آن این معصیتها ادامه پیدا میکند و به رد یا دفع نبوت نبی الله، یک موقع از ولایت خارج میشود و یک موقع از امت پیغمبر بودن خارج میشود «و لا یضال ایضا بذلک» هی ادامه پیدا میکند و ادامه پیدا میکند «حتی طوغه فی دفع ولایه الله» اصلا با خدا در میافتد. اگر آدم دید شبهه و بیمیلی و اعراض در وجود او نسبت به خدا شکل میگیرد دیگر این آخرین مرتبه است و خیلی خطرناک است. یعنی آخرین سنگرها است و مراقب باشد که از این عبور نکند و این را پشت سر نگذارد و می گوید که اگر کسی این را عبور کرد مهر بر دل او خورده میشود و شوخی آن هم غلط است. یک روایتی از امام عسکری (ع) هست که از پیغمبر اکرم نقل میکند که «علی فلا تفعل کما فعلت بنی اسرائیل» حواس شما باشد که فعل بنی اسرائیل را شما انجام ندهید. «و لا تسخط لنعم الله تعالی» نسبت به نعم الهی سخّت ایجاد نکنید، به خدا پیشنهاد ندهید. راه جلوی پای خود نگذارید. ما خدا هستیم و تو عامل ما هستی و هر چه میگوییم انجام بده. اگر به یک چیزی که دوست ندارد مبتلا شد بگوید چرا من و این کار را با من بکن و چرا نکردی، نکردی هم ناراحت میشوم. یک موقع هست که زبان دعا است که خدا تو گفتی که بخواه و ما از تو میخواهیم و اگر صلاح ما است این را برای ما قرار بده اما یک موقع زبان این است که چرا من؟ و طلبکارانه که اگر ندهی قهر میکنم و اگر این چیزها نباشد در درگاه تو نمیآیم پس تو چه کاره هستی که صلاح من را تشخیص بدهی و تا ابد من را ببینی، من همه چیز را بلد هستم و تو تابع من باش. دنبال این نباشید که بگویید که آن چیزی که من میخواهم محقق شود اصلا شاید که تو این میخواهی هلاکت تو در این باشد، از خدا بخواهید اما خواستن ما در این باشد که این جوری بگو که «اللهم بجاه محمد و آله الطیبین» خدایا به حق محمد و آل طیبین «ان کانت ما کرهته من امری خیر لی» اگر آن چیزی که من از آن کراهت دارم و خیر من برای من است «و افضل فی دینی فصبرنی علیه» اگر که سخت برای من است ولی برای من خوب است صبر را به من بده. «و قونی عن احتماله» و قدرت به من بده که آن را تحمل کنم و قدرت بده که بتوانم سختیهای آن را تحمل کنم «و ان کان خلاف ذلک خیرا» اگر غیر از این خیر است «فجد علیه به» پس به من بده که آنکه خیر است و غیر از این است اگر این را گفتی خدا برای تو تقدیر میکند و آن را که خیر است را به تو میدهد. این هم خلاصه یک تحفهای باشد که چه طور دعای خود را از خدا بخواهیم و ادب کنیم.
شریعتی: آیات نود و ششم تا صد و سه سوره مبارکه مائده را میشنویم.
صفحه124قرآن کریم
حجت الاسلام عابدینی: این آیه «اعلم ان الله شدید العقاب و ان الله غفور رحیم» نشان میدهد که عمدتا انسان باید آن جنبه خوف را در وجود خود غلبه بدهد چون ابتدا شدید العقاب آمده است و به دنبال آن غفور رحیم آمده است. برای سن جوان و نوجوان آن جنبه غفران و رحمت سازگارتر است ولی برای سنهای بالاتر و خود انسان جنبه خوف باید نصب العین زندگی باشد و بعد رحمت و غفران الهی باشد پس در نظام تربیتی حواس ما باشد که از جنبه ترس از خدا در اینکه انسان بتواند تقوای الهی را پیشه کند بیبهره نباشیم. انشاءالله خدای سبحان همه ما را تحت تربیت و ولایت خود قرار بدهد و اولیای خود را شفیع ما قرار بدهد و آن چه که به اولیای خود داده است به همه ما بدهد و عزم حرکت را به ما بدهد و مریضهای سخت را خدای سبحان شفا و سلامتی قرار بدهد و گرفتاریها را برطرف کند و دین و قرض مدیونین را خدا به راحتی ادا کند و مشکلات مؤمنان را ادا کند.