«سَلامٌ عَلى مُوسى وَ هارُونَ» اذن میگیریم از حضرت موسی، رسول اولوالعزم الهی تا اجازه بدهند وارد بر سرگذشت آنها بشویم و استفاده کنیم و بهرهمند بشویم از آنچه که تاریخ آنها و سیرهی آنهاست و در قرآن کریم آمده است.
تا این جای کار بحث این بود که موسای کلیم از طور برگشت و بعد با گوسالهپرستی قوم مواجه شد و جریانات مختلفی که پس از آن پیش آمد، گوساله را آتش زد و از بین برد. سامری مبتلای به آن عذاب فرار در بیابانها شد و قومش مبتلای به توبه شدند و پس از توبه، آماده شدند که موسای کلیم دوباره الواحی را که از کوه طور و میقات آورده بود، برای آنها تلاوت کند. عرض شد که هر ناسپاسی ممکن است بهرهمندی انسان را نسبت به آنچه از جانب خدا رحمت و عطای الهی است، محدود بکند و لذا اگر میگویند بعضی از الواح برگشت و برای قوم موسی نیامد و یا شکست یا هر کدام از اینها، شاید توجیهش این باشد که بهرهمندی آنها از آن مسئله کم شد. اما وقتی موسای کلیم قرار را بر این گذشت که الواح را بردارد و برای قوم بخواند و عرضه بکند، یک کشوری که تا به حال از قانون رها بوده، قانون قبلی آن قانون فرعونی بوده و از آن قانون با غرق فرعون آسوده شده، قبلاً بردگی بوده، حالا اینها آزاده هستند، آنجا کاری نداشتند و دیگران در سرنوشتشان دخیل بودند، اینجا خودشان میخواهند در سرنوشتشان دخیل باشند، میخواهند از جانب خدا برای آنها هدایتگری باشد. همهی اینها را حساب کنید که چقدر جو متفاوت شده است. موسای کلیم هم این قانون را برای آنها از جانب خدا آورده تا بپذیرند، اما تا آن الواح و قوانین الهی را عرضه میکنند، همانجاست که عدهای بلند میشوند و دوباره میگویند ما از کجا بدانیم اینها از جانب خداست.
شریعتی: نماینده فرستاده بودند.
آقای عابدینی: همراه موسی بودند، گفتند صدا را بشنویم، همانطور که موسی میشنود، ما هم بشنویم. بعد گفتند ما هم ببینیم که آن عذاب برای آنها نازل شد و مردند، خدا به تقاضای موسی دوباره آنها را زنده کرد. با این زنده شدن و برگشتن که خودش یک علامتی برای آنها بود و همچنین جریانهای مختلفی که پیش آمد، اما با این حال تا موسی آمد قوانین را ابلاغ بکند... البته همه نیستند، اما یک عده جلو میافتند و وقتی شلوغ میکنند، غوغاسالاری راه میاندازند، این جو عمومی میشود، یعنی احساس میشود که همه دارند این کار را میکنند. صاحب مجمع البیان نقل میکند که اینها آمدند این کار را کردند و گفتند ما از کجا باور کنیم اینها را خدا گفته؟ یعنی بعد از اینهمه معجزات و آیاتی که موسی آورده بود، به نبوت موسی باور نداشتند. غرق فرعون کفایت میکرد، عصای موسی که در چند مرحله اژدها شد، کفایت میکرد، اینکه در یک جای خشک از سنگ دوازده چشمهی آب جاری شد، اینکه هر شب منّ و سلوی برای آنها نازل بشود، هر کدام از اینها برای یک قوم کفایت میکرد که اینها باور کنند که او نبی الهی و از جانب خداست. اما تا جای خوردن است، تا جای بهرهمندی است، آماده هستند، تا جای این است که میگویند از این آب چشمهی زلال و از این ماء معین بخورید، هستند، تا بگویند منّ و سلوی، تا بگویند غرق فرعون و راحت شدن شما، اینها هستند، اما وقتی قرار است تکلیف بیاید که از این به بعد باید مرزهای اعمال روشن باشد، از این به بعد باید قوانین بین افراد روشن باشد، زندگی باید حساب و کتاب داشته باشد، اینجا که تکلیف میآید، افراد بسیاری حاضر نیستند. ما هم همینطور هستیم، یعنی تا جای بهرهمندی باشد، هستیم، اما امان از روزی که قرار باشد کمی جلو آن بهرهمندی ما گرفته بشود، البته باز هم به خاطر بهرهمندی بالاتر، به خاطر کمال بالاتر. آنجاست که صدای هر کسی درمیآید. لذا دارد اینجا خدای سبحان برای اینکه دوباره برای اینها، برای این قوم لجوج و عنود که در نقلها با این عنوان [از آنها یاد شده] البته قوم لجوج و عنود بنیاسرائیل که میگوییم، نه همهی آنها، بلکه اغلب آنها اینطور بودند و طیف اقلی آنها با موسای کلیم همراه بودند، اما طیف اکثری آنها همیشه بهانهگیر بودند، به عنوانهای مختلف که بعد از این هم هست، خدای سبحان اینجا دوباره آیت ویژهای را ایجاد میکند که آن آیت ویژهی الهی همان رفع کوه طور است. اینجاست که بهواسطهی اینکه آنها باور نکردند آنچه موسی آورده از جانب خداست، آیت دیگری آمد. تعبیر قرآن این است: «وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ» میگوید وقتی ما «نَتَقْنَا الْجَبَلَ» نَتَقَ یعنی یک چیزی را از جای خودش بکَنند و برای انداختن بالا بیاورند. کوه را از جا کند، نه اینکه یک سنگ را بردارد. یک موقع یک سنگ روی زمین است، میگوییم سنگ را برداشت. اما کوه با تمام ریشهای که دارد کنده بشود، این عظیم است و الا اگر یک سنگ بلند میشد، شاید آنقدر توجه آنها را جلب نمیکرد، با اینکه آن هم خودش کاری است که...
شریعتی: آنها آنقدر معجزه دیده بودند، سِر شده بودند، یعنی انگار برای آنها عادی شده بود.
آقای عابدینی: این هم هست که معجزه باید طوری باشد که برای آنها ترس ایجاد کند. لذا این کوه از جا کنده شد و بالای سر آنها قرار گرفت، نه اینکه فقط ببینند بالا رفته، بالای سرشان قرار گرفت، کأنّه میخواهد روی وجودشان بیفتد و آنها را از بین ببرد. واقعاً سخت است. شاید کنده شدن این کوه خودش با صداهای عظیم همراه باشد، چون اگر بخواهند یک درخت عظیم را از ریشه بکنند، کنده شدن ریشهها چقدر سر و صدا دارد، اما حالا یک کوه میخواهد از جا کنده بشود و این کوه بالای سر آنها قرار بگیرد و بهعنوان یک آیت معجزهای که خوف هم برای آنها ایجاد کند، ترس هم ایجاد کند تا بلکه به قول شما -که آن هم فرمایش خوبی است- از بس معجزه دیدند، سِر شده بودند، یعنی باید چیزی سنگینتر باشد تا یک مقدار اینها را متنبه کند.
شریعتی: و حالا کوه مثل ابر بالای سرشان است.
آقای عابدینی: در نگاه اول اینها میگویند خدا که غمام را بر ما نازل کرده بود تا سایهبان ما باشد، حالا دلش خواسته کوه را برای ما سایهبان قرار بدهد. لذا در بعضی از نقلها دارد که بعضی ابتدا خواستند این را بهعنوان سایهبان برای خودشان تلقی بکنند، اما وقتی کوه پایین آمد، به طوری که اینها احساس کردند دیگر شوخی ندارد، دارد میافتد. وقتی انسان میبیند یک سنگ از بالا پایین میآید، چقدر میترسد که به او نخورد، حالا حساب کنید یک کوه به سمت جمعیت زیادی که اینجا تجمع کردند، پایینتر میآید. آمدن این کوه به سمت پایین و دیدن اینها. تعبیر این است: «وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ» کوه را «فَوْقَهُمْ» بالای سر اینها «كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ» ظُلّة از همان ظلال یا سایه میآید، به سایهی ممدوح و مذموم، هر دو، ظِل میگویند، مثلاً «ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ» سایهای از آتش، اما به سایهی ممدوح و خوب هم ظِل گفته میشود، اما ظُل فقط سایهی مذموم است. وقتی ظل با ضمه به کار برده میشود، یعنی حتماً آن سایهای که جنبهی عذاب دارد، نه سایهای که جنبهی راحتی دارد. اینجا تعبیر کرد «كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ»؛ یک سایهای است که میخواهد برای آنها عذاب باشد. «وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ» احساس کردند که واقعاً خدا قصد کرده با این کوه بر سر اینها بزند. «ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ» میخواهد اینها را له بکند. ترس ایجاد شد. بعد موسای کلیم به اینها میگوید... در این حالت که کوه بالای سرشان است، میبینند دارد پایینتر میآید، و اینها هم نگاه میکنند و حال کوه را میبینند، حال خودشان را میبینند و سابقهی موسی را هم دیدند که حضرت موسی با کسی شوخی ندارد. فرعون که با تمام لشکریانش در آب غرق شد و تمام شدند، دیگر اینها قویتر از فرعون نیستند که بخواهند در مقابل موسی مقاومتی داشته باشند. اینجا بود که امر به سجده شدند، در سجده به آنها امر شد که «خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ» این اوامری که موسی بهعنوان دستورات خدا برای شما آورده، با تمام قوت بگیرید. اینها در سجدهاند، در بعضی از نقلها دارد در همان حال سجده یک چشمشان را طوری گرفتند که ببینند اگر کوه رفته، بلند شوند، تمرد کنند. لذا دارد یکی از عباداتی که الان برای یهود هست، این است که سجده کردنشان با نیمرخ است، یعنی نیمی از صورت را روی زمین میگذارند. میگویند این نیمنگاه ناظر به همان است که ببینند رفته یا نه تا تمردشان را بکنند. با این نگاه، تا حدی که جلو موسای کلیم، در وقتی که خدای سبحان با عظمتش بر اینها تجلی میکند که بین بود و نبود اینهاست، باز هم دست از حیله برنمیدارند.
شریعتی: ما میخندیم، ولی واقعاً برای نبی بزرگی مثل حضرت موسی واقعاً یک روضه است.
آقای عابدینی: ببینید حضرت موسی از دست اینها چه میکشیده و اینها چقدر بهانهگیر و متمرد بودند. همان تعبیر لجوج و عنود که مرحوم علامه به کار میبرند و دیگران هم دارند، تعبیر بسیار [مناسبی است]؛ چون واقعاً با لجاجت با حضرت موسی [برخورد میکردند.] بعد آنجا دارد: «خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ» بعضی خواستند بگویند اگر کسی در این حالت چیزی را قبول کرد، آیا این اکراه است و در حقیقت مجبور شده و از روی اختیار نیست؟ میگوید نه، خدا با این حالت فقط پیمان و میثاق قبلشان را به آنها یادآوری کرد، در حالی که همینجا هم که این پیمان را بستند، وفا نکردند. یعنی اینطور نبود که به اضطرار و اکراه کشیده شده باشند و کار اینها با جریان فرعون متفاوت بود. فرعون وقتی در دریا غرق میشد، آنجا گفت «آمنتُ بربّ موسی» من به رب موسی ایمان آوردم. آنجا که گفت ایمان آوردم، ولی گفتند: «الآنَ و قد کفرت من قبل14:55» الان ایمان آوردی؟ آن لحظهای نبود که هنوز... دیگر غرق برای او قطعی شده بود و خروجش از عالم قطعی بود، دیگر جای برگشت نداشت، لذا توبهی او هم مقبول نبود. اما اینها حیات داشتند و میدانستند هنوز زندهاند و هنوز از عالم دنیا هم خارج نشده بودند و چشمشان به عالم برزخ باز نشده بود، جزء عالم دنیا بود، لذا اینجا پذیرفتند، اما بلافاصله بعدش چه کار کردند؟ باز زیر این قولشان زدند که در تعبیرات آیات دیگر میخوانیم. اینجا دارد: «وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ». «خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ» تعبیر بسیار بلندی است. تعبیر روایت این است که به قوه و با تمام توان بگیرید یعنی چه؟ سؤال میکنند «أ بقوةٍ بدنیة أم قوةٍ روحیة» و نفسی، آنجا حضرت میفرماید به هر دو؛ یعنی هم از جهت معرفتی اینها را قبول کنید، هم در جهت عمل به کار بگیرید. یعنی خدای سبحان میخواهد انسان دینش را با دو جهت وجودی میخواهد بپذیرد. این امر بدون اینکه کوه بالای سر مریدان و مؤمنان به انبیاء قرار بگیرد، برای همه است، منتها چون وجود اینها بسیار از پذیرش دور بود، خدا برای اینکه میثاقهای قبلشان را به یاد بیاورند، این یادآوری بالای سر آمدن کوه بود. یعنی مثل اینکه کسی به دیگری تذکر میدهد تا به یاد بیاورد و همین کفایت میکند، ذکر خدا برای اینها این است که کوه را بالای سرشان بیاورد تا به یاد بیاورند.
شریعتی: برای آنها تذکر است.
آقای عابدینی: تذکرشان این بوده که در ادامه میفرماید: «وَ اذْكُرُوا ما فيهِ» یادتان بیاید «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» با این کوه بالای سر آمدنتان یادتان بیاید که شما میثاق بسته بودید، موسی به خاطر میثاق شما به طور رفت. شما اراده و ایمانتان را به موسی ابراز کردید. دیگر اینکه، اینجا نمیخواستند با آمدن کوه بالای سرشان ایمان بیاورند، بلکه اظهار ایمان داشتند، میگفتند چه کسی گفته این دستورات تو را خدا گفته؟ یعنی اینها به ظاهر در دستورات مشکل داشتند که چه کسی گفته اینها از جانب خداست؟
شریعتی: یعنی در واقع نبوت حضرت موسی را قبول نداشتند؟
آقای عابدینی: نبوت حضرت موسی را هم قبول داشتند، اما اینکه این دستورات از جانب نبوتش باشد، تفکیک میکردند بین اینکه این از جانب خداست یا خودت میگویی، خودت خواستی. چون وقتی وصایت امیرالمؤمنین شد، بعضیها به پیغمبر اکرم میگفتند که این را خودت میگویی یا از جانب خداست؟ حضرت فرمودند: از جانب خداست، گفتند: اگر از جانب خدا باشد، باید سنگی به من بخورد و من از بین بروم، که آمد. میخواهم بگویم این نگاه وجود دارد که افراد بسیاری در جایی که برای آنها سخت میشود و پذیرش آن برای آنها راحت نیست، حتی حاضرند نبوت نبی را انکار کنند، به خاطر اینکه آن چیزی که مطلوبشان نیست و مورد قبولشان نیست، زیر سؤال ببرند. آنها در حقیقت نمیخواستند با این [الواح] تکلیف پیدا کنند، میخواستند آزاد باشند، رها باشند. بهخصوص عدهای از آنها که شاید بشود گفت اوباش هم بودند، به تحریک سرکردههایشان همیشه در این مسائل جلو میافتادند که جلو خط اقامهی دین گرفته بشود. یعنی دائماً آنها را جلو میانداختند، پولی هم برای آنها داشتند که جلو بیفتند و صحنه را به هم بزنند، تا موسای کلیم مستقر نشود و حقایق دینش استقرار پیدا نکند؛ چون میدانستند اگر استقرار پیدا کند، دیگر جای آنها نیست. پشت سر آنها افراد ثروتمند و بزرگ اقوام بودند، اما آنها پشت صحنه بودند، آنهایی که جلو میانداختند، چه کسانی بودند؟ جوانها و اوباشی بودند که بیایند به هم بزنند، به هم زدن بازی دست اینها بود. لذا دائماً در هر جایی که حضرت موسی (علیه السلام) میخواست کاری بکند، اینها جلو بودند، سر و صدا میکردند، از جمله اینجا. این قضیه به فرمایش شما بسیار دلخراش است که ببینیم موسای کلیم با این همه کاری که کرده، خدمتی که به اینها کرده، وقتی میخواهد قانون خدا را برای آنها مطرح کند، او را زیر سؤال ببرند، به طوری که کلامی میگویند که همه را مردد میکند؛ چه کسی گفته این از جانب خداست؟ تا این را بگویید و از جانب خدا بودنش زیر سؤال برود، پس دیگر لزومی بر انجامش وجود دارد؟ واجب نیست، لازم نیست، هر کسی دلش خواست انجام بدهد.
شریعتی: یک شبهه ایجاد میکنی و دل خیلیها را خالی میکنی و میلرزانی.
آقای عابدینی: دل خیلیها را متزلزل میکند و میلرزاند، چون زیر بار تکلیف رفتن برای همه سخت است، لذا همیشه انسان تکلیفگریز است، در نگاه اول میخواهد آزاد باشد و کافی است که راه تکلیفگریزی باز بشود، آن وقت شیطان هم وارد میشود. این بحث را مفصلتر در بحث یوم السبت و اصحاب سبت که در پیش داریم، مطرح میکنیم که شیطان چقدر با زیرکی، قدم به قدم میتواند دلها را بلرزاند. با این نگاه اینجا بیان کردند که این آیه در سورهی اعراف بود. در سورهی بقره هم داریم. این مسئله در سورهی اعراف و بقره وارد شده، این قسمتی که الان در محضرش بودیم، از سورهی اعراف بود، آیه 171 سورهی اعراف. آیهای که بعد از این وارد میشود، مربوط به جریان آدم (سلام الله علیه) است که دیگر از بحث حضرت موسی (علیه السلام) در سورهی اعراف خارج میشود. اما در سورهی بقره در محضر این آیات هستیم که همان آیات اوایل سورهی بقره است، آیهی 63 به بعد سورهی بقره. میفرماید: «وَ إِذْ أَخَذْنا ميثاقَكُمْ» ما اول از شما میثاق گرفته بودیم، «وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ» آنجا داشت «الجبل»، اینجا دارد «الطور». آن جبل هم منظور طور است. چون بعضیها خواستند بگویند نکند این یک تودهی ابر سنگین باشد که اسمش را گذاشته جبل، جبلی از ابر، کوهی از ابر باشد. میگوید نه، کوه طور. اسم دارد، معلوم است، نه اینکه فقط یک جبلی از ابر باشد که اینقدر ترسانگیز نباشد، نه، کوه طور بوده. اگر آنجا میگوید جبل، اینجا میبفرماید: «رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ» کوه طور که موسی در آنجا بارها میقات داشته، «خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا ما فيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ». بعد در ادامه میفرماید: «ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ» اما تا این کوه برداشته شد، مدتی نگذشت، «ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ» پشت کردید. خدا باید چه چیزی را به اینها نشان بدهد؟ رفع طور که از سرشان برداشته شد، یعنی مردن از سرشان برداشته شد. تا لب مرگ رفتند و برگشتند.
شریعتی: یک فرصت دیگر به شما داد، یک حیات دیگر.
آقای عابدینی: چند بار در یک مدت محدود؟ از آنطرف دیدند که فرعونیها دارند حمله میکنند، این طرف دریاست، آن طرف فرعون است. به جایی رسیدند که گفتند: «إِنَّا لَمُدْرَكُونَ» تمام شد. دریا آن موقع برای آنها شکافته شد که نجات بعد از ناامیدی محض بود. حیات بعد از موت را دیدند. دیدند لشکر فرعون طرّار جرّار دارد میآید، این طرف هم دریاست که راهی برای خروج نیست، اما یکدفعه خدا راهی که اینها اصلاً تصورش را هم نمیکردند، باز کرد و رفتند. یعنی حیات بعد از موت را دیدند. بعد که دوباره غرق فرعون را هم دیدند، ممکن بود آنها آنجا باشند و غرق بشوند. بعد آمدند، «فَتُوبُوا إِلى بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ» آنجا هم که گوسالهپرست شدند، جرمشان ارتداد بود و [جزای] ارتداد مرگ بود. خدا از بقیه گذشت و باز حیات دوبارهای به آنها داد. آن هفتاد نفر نمایندهی آنها هم که با موسی (علیه السلام) به کوه طور رفتند، با آن تقاضای غیرمعقول و کفرآمیزشان، عذاب بر آنها نازل شد و مردند و دوباره به تقاضای موسی حیات پیدا کردند و در بین مردم موجودات زندهی بعد از مردن بودند که میدیدند، خودشان هم میدانستند که مردند و زنده شدند. چقدر باید آیت بیاید؟ اگر ما میگوییم مردم ما در کارهای خدا، امتحانات و ابتلائات واقعاً صبورند، واقعاً باید دست این مردم را بوسید، با این تمکینشان و نگاهشان به دین در مقابل دشمنان، واقعاً این مردم صبور و باوفا هستند، با همهی مشکلاتی که هست. باید اینها را دید تا فهمید چقدر باوفا هستند. مردم ما واقعاً باوفا هستند. اگر امام اینقدر از مردم راضی بود، اگر مقام معظم رهبری اینقدر تعریف میکنند، گزاف نیست. وقتی در طول تاریخ نگاه میکنید، مردم با کمترین مشکلات میشوریدند. اگر مشکلاتی هم نبودند، میشوریدند تا زیر بار تکلیف نروند. مردم ما خودشان شهید دادند، انقلاب کردند، دفاع مقدس را داشتند، مرتب در مسائل مختلف حاضر شدند سختی بکشند، ابتلائات و محرومیتها، اگر هم ناراحتی دارند و ناراحتیشان را ابراز میکنند، در عین حال آن جایی که باید مقابل دشمن بایستند، ایستادهاند، پای استقلال کشورشان، پای پرچم کشورشان ایستادهاند، پای اینکه این کشور باید یکپارچه باشد و تجزیه نشود، ایستادهاند. این محبت و وفاداری زیادی است. هر کسی خرجش را سوا نمیکند که بگوید من گلیم خودم را از آب بکشم، به بقیه چه کار دارم.
شریعتی: و این مردم چه نعمت بزرگی برای مسئولین هستند.
آقای عابدینی: و باید چقدر به این مردم خدمت کرد، محبت کرد، نوکری کرد و به این نوکری افتخار کرد، افتخار کرد که نوکر این مردم هستیم، اینها مؤمنان به خدای سبحان هستند، صبورند، دین خدا را در این دوران حفظ کردند.
شریعتی: قصهی حضرت موسی را که در ایام میشنویم، تلقی و احساس من این است که الحمد لله رب العالمین، به لطب نبی مکرم اسلام، ایمان به غیب ما بسیار قوی است.
آقای عابدینی: بسیار قوی است. با اینکه وقتی در عالم نگاه میکنیم، احساس میکنیم که امروز حسگرایی بسیار قوی شده، ولی در عین حال ایمان به غیب در امت خاتم [قوی است، با اینکه] امروز که دوران غیبت امام زمان است، ما امام ظاهر و آشکار را نمیبینیم.
شریعتی: نه امام را دیدیم، نه پیامبر را دیدیم، نه معجزه دیدیم.
آقای عابدینی: درست است که واقعاً کرامات خدای سبحان را میبینیم و معجزه نیست، اما این کرامات را هم انسان باید با تعمق ببینند. با اینکه همهی آنها با هم در مقابل این مردم مؤمن جمع میشوند، ولیکن خودشان اظهار میکنند که گاهی با یک کلام تمام توطئههای ما به هم میریزد. این یک نگاه الهی است که اگر واقعاً این باور را بکنیم، مسئولین ما این باور را بکنند، باید با تمام وجود... تعبیری که در روایت امام زمان (عجل الله) هست، فردی نزد امام صادق (علیه السلام) بود، گفت: چه میشد حاکمیت دست ما میافتاد، ما هم یک نفسی میکشیدیم، کأنّه مثلاً دوران راحتی باشد. حضرت فرمود: اگر حاکمیت دست ما باشد، شبها باید بر مرکبها حرکت بکنیم و از اینطرف به آنطرف برویم و صبحها آن کارها را اجرا بکنیم. شبها را باید تا صبح به نقشه کشیدن و طراحی بگذرانیم، صبح آنها را اجرا کنیم. آنجا وقت راحتی نیست. فکر نکنید مسئول شدن راحتی است، مسئول شدن تمام وجود را به کار گرفتن برای خدمت است، زیر بار رفتن برای خدمت. اگر خدای ناکرده کسی بخواهد از مسئولیت، آن تفاخر و تکبرش را استفاده بکند، چطور میتواند جواب این مردم مهربان باوفای مؤمن سختیکشیدهی صبور را بدهد؟ چه کسی میتواند جواب بدهد؟
بعد در ادامه میفرماید: «ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ» زود پشت کردید. درست است که «ثُمَّ» آمده، یعنی یک مدتی، اما این مدت چندان طولانی نبود. باز هم ببینید خدا چه خدای مهربانی است. هر کدام از ما اگر جای این خدا بودیم، با این قوم چه میکردیم؟ خودمان را جای خدا بگذاریم، هر لطفی شامل حال اینها میکنیم، اینها بدتر میکنند، به خودشان بگیرند، بگویند ما برترین هستیم. هر چه میگویی من دارم رحمتم را بیشتر به شما نشان میدهم تا ایمانتان [قوی بشود.] هر کاری بکنی، اینها بدتر بکنند، تکبرشان بالاتر برود، پشت کردنشان بیشتر بشود، بهانهگیری آنها بیشتر بشود. انشاءالله وقایع را یکی یکی خواهیم گفت که حضرت موسی را بیچاره کردند. البته به این تعبیر انبیاء الهی از دست مردم بیچاره نمیشوند، چون آنها متصل به خدای سبحان هستند.
شریعتی: ولی بالاخره اذیت که میشوند.
آقای عابدینی: اما اذیت میشوند. وقتی میگوید: «مَا أُوذِيَ نَبِيٌّ مِثْلَ مَا أُوذِيتُ» پیغمبر میفرماید هیچ نبیای مثل من اذیت نشد، برای این است که هر چقدر ادراک بالاتر باشد، وقتی میبیند مردم از روی جهل و جهالت به آن چیزی پشت میکنند که نفعشان در آن است، سعادتشان در آن است، غصه میخورد. لذا چون پیغمبر اکرم بالاترین معرفت را داشت، بالاترین اذیتها مربوط به پیغمبر بوده، وقتی مردم دور بشوند، منافق بشوند، مشرک بشوند، نعوذ بالله فاسق بشوند، گناه مرتکب بشوند، پیغمبر چقدر غصه میخورد. میداند اینها چه ضربهای به خودشان میزنند. چون کسی نمیتواند «وَ ما ظَلَمُونا» اینها نمیتوانند به خدا ظلم کنند «وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ» ظلم به خودش است. پیغمبر از این دردش میآمد که اینها دارند به خودشان ظلم میکنند و نمیفهمند؛ مثل آدمی که بدنش بیحس باشد و روی چیزی نشسته باشد که او را میبُرد و اذیت میکند، اما نمیفهمد و آرام نشسته. «وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ» مصداق تامّش این یهود بنیاسرائیل بودند. بعد میفرماید: «فَلَوْ لا» رحمت خدا. اینها باز هم به همین میثاقی که بعد از کوه طور از آنها گرفتیم، پشت کردند. در ادامه میفرماید: «فَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ الْخاسِرينَ» اینجا هم خدا با رحمت و فضلش با شما برخورد کرد. با اینکه پیمان بستید، میثاق بستید، قبول کردید، کوه طور بالای سر شما قرار گرفت و معجزهی خدا را دیدید، دیدید که این راست است و از جانب خداست، حقیقتاً از جانب خداست، باور کردید که از جانب خداست، باور کردید که موسی رسول خداست، اما باز هم پشت کردید و پشت گوش انداختید. با اینکه این کار را کردید، «فَلَوْ لاْ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ» اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، «لَكُنْتُمْ مِنَ الْخاسِرينَ» تمام شده بودید. خاسر یعنی کسی که اصل سرمایهاش را از دست میدهد، نه سودش را. خاسر آن یخفروشی را میگویند که سود که هیچ، اصل یخ را از دست میدهد. اصل سرمایهاش آب میشود، مردم بیایید که سرمایهام بر باد میرود.
شریعتی: «ارحموا من یذوب رأس ماله»
آقای عابدینی: عمر ما سرمایهی کار ماست و اینها عمرشان را تلف کردند، مدام مخالفت، مدام بهانهگیری. بعد از اینکه «فَلَوْ لاْ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ الْخاسِرينَ» اگر رحمت و فضل خدا نبود، هر کدام از اینها کافی بود که شما را از بین ببرد، عذاب الهی بر شما نازل بشود. از اینجا وارد یک بحثی میشویم. من جریان کوه طور را بسیار خلاصه کردم که برای شما بگویم. اینجا روایات زیادی هست، مثلاً یک روایت اینکه ابی بصیر نقل میکند امام باقر (علیه السلام) نشسته بودند، سائلی آمد، طاووس یمانی با اصحابی که فرقهای بودند، به آنجا آمدند، اجازهی سؤال خواستند، بعد از امام باقر (علیه السلام) سؤال کردند «فَأَخْبِرْنِي عَنْ طَائِرٍ طَارَ مَرَّةً وَ لَمْ يَطِرْ قَبْلَهَا وَ لَا بَعْدَهَا» از پرندهای که فقط یک بار پر زده، نه قبلش و نه قبلش پر نزده است. 31:59حالا ببینید در یک جریانهایی معما... بعد هم الان در ذهن ما هست، ولی در یک واقعهای که سابقهی ذهنی الان نیست، بیایند این سؤال را بکنند. «ذَكَرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي الْقُرْآنِ مَا هُوَ؟ فَقَالَ طُورُ سَيْنَاءَ أَطَارَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ حِينَ أَظَلَّهُمْ بِجَنَاحٍ مِنْهُ» که انگار آن بالش را گسترده بوده «فِيهِ أَلْوَانُ الْعَذَابِ» رنگهای مختلفی از عذاب. صدای این خودش یک موردی از عذاب است، صدای کنده شدن کوتاه. آن حالتی که فرود میآید، در حال آمدن است، خود این حالت حتماً همراه با گرد و خاک و صدا و عوامل بیرونی همراه میشود. اینطور نبوده که با آرامش و ملاطفت همراه باشد. به قصد عذاب است، به قصد ترساندن است، یعنی با این عنوان میآید. خدا میخواهد با این آنها را بترساند، بلکه هدایت بشوند.
شریعتی: ولی خدا هم خیلی هوای آنها را داشته، یعنی به نظرم صبورتر از حضرت موسی است
آقای عابدینی: انشاءالله بعدها تحلیل خواهیم کرد که چرا خدا اینهمه آیات برای آنها قرار داد. برای هیچ قومی به اندازهی بنیاسرائیل آیات قرار داده نشده و هیچ قومی مثل بنیاسرائیل با وجود اینهمه آیات در مقابل خدا قیام نکردند. یعنی اتمام حجت از جانب خدا شده، تمام تخلفها هم از جانب اینها شده، هر طوری که میتوانستند، با تمام قوا. این خودش یک الگویی است که نشان بدهد با اینکه اینها اساسشان بنیاسرائیل است، فرزندان یعقوب (سلام الله علیه) هستند، اما فرزندانش گسترده شده، اینجا ششصد هزار نفرند. درست است که بین آنها مؤمنان صالحه هم هست و بوده و همیشه اهل نجات بودند، اما حسگرایی اغلب اینها همیشه مانع ایمانشان بوده. هر چه موسای کلیم میخواست این حسگرایی را از وجودشان دور بکند، دوباره از جهت دیگری به سمت حسگرایی میرفتند. منّ و سلوی میآید تا اینها لطیف بشوند، اما خود منّ و سلوی برای اینها بهانهای میشود که آن را پنهان کنند، چون فکر میکنند شاید فردا نیاید. خدا تضمین داده که هر شب برای شما میآید، غذای تضمینشدهی خدا برای آنها بود، اما زیاده برمیداشتند و خراب میشد. یا آن چشمههای آب. هیچ قومی را نداریم که خدا بدون زحمت برای آنها آب و غذا فراهم کنند، همه باید با کدّ یمین [به دست بیاورند.] در مورد عیسی مسیح دارد که حواریون با او حرکت میکردند، برای این جمع حواریون که عدهی محدودی بودند، غذا از جانب خدا نازل میشد. بعد یک دفعه به عیسی (علیه السلام) عرض کردند که یا عیسی، از ما کسی محبوبتر نزد خدا هست؟ همراه تو هستیم، دائماً با نبی خدا هستیم، غذای ما هم که از آسمان نازل میشود و اینگونه مورد اکرام خدا هستیم. حضرت عیسی (علیه السلام) فرمودند: از شما محبوبتر کسی است که با کدّ یمین، با زحمت و کار خودش کوشش میکند و غذایش را تأمین میکند، نه اینکه منتظر باشد از آسمان برای او بیاید. پس گاهی ابتلاء و امتحان در راحتی است، گاهی ابتلاء و امتحان در اکرام است. انشاءالله این را خواهیم گفت که ابتلاء گاهی به راحتی است و گاهی به سختی. انشاءالله اینها را در بحث بعدی خواهیم گفت.
شریعتی: فصل جدیدمان چیست؟
آقای عابدینی: وارد بحثی میشویم که جرقهی آن را اینجا میزنیم. یکی از مباحثی که در قرآن کریم چندین بار خدا آن جریان را با این گره زده، با اینکه در زمان موسای کلیم واقع نشده، اما همهجا آن را به جریان موسی گره زده و همهجا در کنار رفع طور و مسئلهای که همین الان مطرح کردیم، آمده است. اولاً اینکه خدای سبحان چندین جای قرآن این مسئله را مطرح کرده، نشان میدهد عظمت بالایی دارد، این مسئله در چهار، پنج سوره مطرح شده و ثانیاً چون آن را کنار جریان حضرت موسی (علیه السلام) و جریان رفع طور آورده، من هم تصمیم گرفتیم این جریان را همینجا مطرح کنیم، از باب اینکه قرآن اینطور تشخیص داده، ما هم مطابق همان بیان و نزول قرآن عمل کرده باشیم. این جریان مربوط به حدود زمان حضرت داود (سلام الله علیه) است، اما خدای سبحان دائماً به پیغمبر اکرم خطاب میکند که این را به یهود بگو که شما اینطور بودید، شما این کار را کردید، به یاد بیاورید که این کار را کردید. این جریان که آن را کنار رفع طور میآورد، جریان اصحاب سبت است، اصحاب روز شنبه. این جریان اصحاب سبت یک جریان بسیار مهمی است و عبرتهای بسیار زیادی از آن استفاده میشود. دائم اینها را به یهود بنیاسرائیل نسبت داده، آن هم به زمان موسی، در حالی که این مسئله در سالیان طولانی بعد از موسی (علیه السلام)، یعنی بین حضرت موسی و حضرت عیسی، در حدود زمان حضرت داود (سلام الله علیهم اجمعین) رخ داده است. جریان این استکه وقتی موسای کلیم روز جمعه را بهعنوان روز تعطیل و عید اعلام کرد که آن روز را به کار نپردازند، بلکه آن روز را به عبادت و تعطیلی بگذارنند آنها جمعه را به شنبه برگردانند، گفتند ما میخواهیم جمعه نباشد، شنبه باشد. روایات متعددی هم هست. خدای سبحان به موسی گفت: عیب ندارد، از آنها بپذیر. اما در قبال اینکه در مقابل حکم خدا اینطور قرار دادند، یک محرومیتی را برای آنها قرار میدهیم. این سنت است که هر جا انسان خودش را از حکم خدا محروم کند، در قبالش محرومیتی در زندگی برای او پیش میآید. بفهمد یا نفهمد، این محرومیت پیش میآید. ممکن است این محرومیت در ظاهر یک بهرهمندی مادی باشد، اما مثل رها کردنش باشد، او را رها کردهاند. به اینها خطاب شد که اگر میخواهید شنبه روز تعطیل شما باشد... اینکه ما اسمش را شنبه گذاشتیم، بعدها اسم شنبه آمدند، آنها اسمش را سبت گذاشتند، سبت یعنی تعطیل. «وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً» که در قرآن در سورهی نبأ آمده، نوم آرامش و سبات است، تعطیلی قوا و آرامش است. سبت روز تعطیل است، روز آرامش است، مثل جمعه که ما میگوییم همین نسبت را دارد، آنها جمعه را در شنبه قرار دادند، به اختیار خودشان. آن هم به این خاطر که تصورشان این بود که خدای سبحان از یکشنبه شروع کرده آسمانها را خلق کردن، شش روز تا جمعه. هر چه به اینها میگفتند غیر از این است، اینها باورشان را بر این قرار داده بودند. لذا گفتند چون خدا شنبه تعطیل بوده، ما هم تعطیل باشیم. در حالی که اصلاً قبل از اینکه آسمانها و زمین خلق بشود، شب و روزی نبوده، هفتهای نبوده. هفته بعد از خلفت آسمانها و زمین بوده، آن شش دورهی عالم وجود بوده، نه شش روز، یعنی شش شبانهروز خورشیدی.
شریعتی: خورشید نباشد که روز و شب معنا ندارد.
آقای عابدینی: خورشید و ماه بعد از این ایجاد شده، در همین شش روز داشته ایجاد میشده. حالا عدم فهمهایی که در این مسئله بوده، بماند. اینها گفتند شنبه برای ما عید باشد. در قبال اینکه شنبه برای آنها عید باشد، این حکم تحریمی برای آنها آمد که شنبه حق ندارید ماهی شکار بکنید. چون کنار دریا بودند و غذای اصلی آنها هم ماهی بود. در طول شش روز هفته مانعی ندارد، اما شنبه حق ندارید این کار را بکنید. در چند سوره آمده، من یکی از آنها را میخوانم. این در سورهی اعراف است: «وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتي كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ» اینها تعدی کردند، تجاوز کردند. در روز شنبه که تعطیل بود، «إِذْ تَأْتيهِمْ» خدا برای آنها ابتلا ایجاد کرد. اینها شش روز هفته به ماهیگیری میرفتند، به سختی ماهی میگرفتند، اما روز شنبه که قرار بود تعطیلشان باشد، جزر و مد میشدند، ماهیها بالا میآمدند و حتی تا رودخانهها و نهرهایی میآمدند که کنار خانههای آنها بود. این ماهیها درشت هم بودند و این ماهیهای درشت احساس آرامش میکردند. جایی که احساس آرامش باشد، حیوانات هم تا حدودی در این مسائل فهم و شعور دارند و یا ابتلاء الهی بود که اصلاً ماهیها را بیاورد، به اینها نشان بدهد و بگویید نگیرید. این مربوط به آن بود که حکم خدا را تغییر داده بودند و میخواست آنها را مورد آزمایش سخت قرار بدهد. آنها هم وقتی دیدند اینطور است، حیلهگری کردند. دیدند وقتی مد شده و آب بالا آمده و ماهیها تا اینجا آمدند، جلو آنها حوضچههای بزرگی حفر کردند که وقتی وارد آن میشوند، نتوانند برگردند یا عصر شبکهها و تورهای بزرگی را میگذاشتند، میگفتند این داخل آب است، زنده است، ما که آن را نکشتیم و بیرون نیاوردیم. بعد یکشنبه آن ماهیها را از داخل آب میگرفتند. با این حیلهگری که کردند و میدانستند این مکر و حیلهگری است، در مقابل خدایی که اینهمه فضل الهی به آنها ارزانی داشت، حیلهگری کردند. حیلهگری با خدا باعث شد که عذاب بر اینها نازل بشود. عذابش این بود که اینها به بوزینه تبدیل شدند. سه روز زنده بودند و بعد مردند. حالا این جریان مفصل است که چطور شد.
شریعتی: این در چه زمانی بود؟
آقای عابدینی: بنیاسرائیل به این مبتلا شدند و این ابتلایی که پیدا کردند، بعد از موسای کلیم بود. عدهای از بنیاسرائیل که در قریهای نزدیک دریا به این مبتلا شدند که انشاءالله تفصیل آن را با نکاتبسیار زیبایی که در اینجا از جهت تربیتی و تکلیفی هست که ما باید چه بکنیم که به این مبتلا نشویم، در جلسات آینده عرض میکنیم.
صفحه96قرآن کریم
آقای عابدینی: در محضر آیهی 108 نساء هستیم که تعبیر این است: «يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ» اینها از مردم میترسند، مخفی میکنند «وَ لا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ» اما از خدا نمیترسند، در حالی که «وَ هُوَمَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ». تعبیر بسیار دقیق و سنگینی است. میگوید خدا با اینهاست، حتی آن جایی که بیتوته میکنند و میخواهند بخوابند. یعنی شب که میخواهند بخوابند، معیت خدا با هر کسی قطعی است.روز معیت خدا «هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ» حتی آنجایی که فکر میکنید در یک اتاق دربسته و سربسته که درها را قفل کردید، هستید، «هُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ» بیتوته کردن خوابیدن شب است. چطور میتوانید آنجا حرفی بزنید که خدا را حاضر نبینید؟ «ما لا يَرْضى مِنَ الْقَوْلِ» آنچه راضی نیست، حرفی که حرف صحیحی نیست. «وَ كانَ اللَّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحيطاً» خدا به تمام تار و پود وجود شما احاطه دارد. از رگ گردن به شما نزدیکتر است، از قلبتان به شما نزدیکتر است. این احاطهی خداست. اگر انسان این را احساس کند، هیچگاه از محضریت خدا غافل نمیشود.
شریعتی: نکتهی بسیار لطیف و دقیقی بود. دعا کنید و انشاءالله خداحافظی میکنیم.
آقای عابدینی: انشاءالله خدای سبحان گشایشهایش را هر چه بیشتر برای مملکت ما بیشتر از گذشته آشکار کند. انشاءالله خدای سبحان گرفتاریهای مردم و سختیها را به لطف خودش برطرف کند و انشاءالله رحمتش را بچشیم و با رحمتش انس بگیریم، محضریت خدا را ادراک کنیم.