اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

1401-06-23-حجت الاسلام والمسلمین نظافت - اصول ارتباط موثر در خانواده و جامعه

ملایی: سلام به شما آقایان و بانوان، همراهان ارجمند برنامه سمت خدا، بینندگان محترم و شنوندگان گرامی. به این برنامه خوش آمدید و خدای متعال را شاکر هستیم که فرصت بودن با شما عزیزان را به ما داده است. امیدوارم از مسیر این برنامه همه ما و شما بتوانیم از آموزه‌های دینی بهره ببریم باز هم. چون چهارشنبه هست و به رسم همیشه حاج آقای آقای نظافت عزیز اینجا هستند، ان‌شاءالله از بحث اصول ارتباط مؤثر استفاده خواهیم کرد. در مسیر امروزمان باز هم تلاوت قرآن خواهیم داشت. اگر نکته اطلاع‌رسانی باشد حتماً در آستانه تلاوت آیات قرآن کریم خدمت شما عرض خواهیم کرد و خلاصه از همین‌جا هم دل‌هایمان را امانت می‌دهیم به کسانی که در عتبات هستند مخصوصاً آنهایی که در مسیر پیاده‌روی در نجف تا کربلا.

آقای نظافت: ایام اربعین را تسلیت عرض می‌کنم. ان‌شاءاللّه که خدای متعال مدد کند که همه‌ی زوار با دست پر برگردند. دست پر هم این است که همه‌ی ما یک گام به خُلق حسینی نزدیک‌تر شده باشیم. همه‌ی این‌ها سر این است که ان‌شاءاللّه از ظلم تنفر بیشتری پیدا کنیم و خدا کمک کند که از ظلم‌های ناخواسته‌ی خودمان باخبر بشویم. بخشی از ظلم‌هایی که اتفاق می‌افتد، در همین ارتباطات است که گفتگوها گفتگو نیست. وقتی ما گفتگو نمی‌کنیم، فرزندمان را تحت فشار قرار می‌دهیم، این حق اوست که با او حرف بزنیم. وقتی گفتگو نمی‌کنیم، همسرمان را تحت فشار قرار می‌دهیم. باید مواظب باشیم. گاهی در مقطعی انسان حالش را ندارد، گاهی تبدیل به عادت شده است. و یا اگر گفتگو می‌کنیم، گفتگو بایستی لذت‌بخش و سازنده باشد و همدیگر را تحمل کنیم و با یکدیگر مدارا کنیم. ما با وضعیت خوبی مواجه نیستیم، [با توجه به] خبرهایی که می‌آید. در بسیاری از زندگی‌ها طلاق عاطفی اتفاق افتاده، یعنی روابط سرد است یا اگر هم صحبت می‌کنند، بگو مگو در آن هست. بدانیم که این مولایمان امام زمان را رنج می‌دهد و امام زمان از حال ما باخبر است. «امان ز لحظه‌ی غفلت که شاهدم هستی» واقعاً گاهی غافلیم که با دل اولیای خدا چه می‌کنیم. بنابراین باید توجه بکنیم.
بحث ما در این بود که یکی از تنش‌ها وقتی است که انتقاد می‌کنیم. ما موجود زنده هستیم، ما چوب نیستیم، ما سنگ نیستیم، نباید توقع داشته باشیم طرف مقابل انتقاد نکند. او چیزی که به ذهنش می‌رسد می‌گوید. ما باید بسیار خونسرد و طبیعی برخورد کنیم. البته او هم باید یاد بگیرد قشنگ بگوید، ما هم یاد بگیریم تحمل کنیم. برچسب زدن خوب نیست. الان همین هم در مسائل سیاسی پیش می‌آید. اگر کسی از جمهوری اسلامی انتقاد می‌کند، زود نباید بگوییم ضد ولایت فقیه. بسیاری از روی دلسوزی می‌گویند، چون دلسوزند می‌گویند. می‌خواهم بگویم که این مسائل فقط مخصوص مسائل خانوادگی نیست، سطح کلان هم همین‌طور است. همین افراد به مسئولیت که می‌رسند، همین‌ها وقتی به احزاب و گروه‌ها می‌روند، همین اتفاقات می‌افتد.
اگر یادتان باشد، در جلسه‌ی گذشته ریشه‌های این برآشفته‌شدن‌ها و عیب نپذیرفتن‌ها را می‌گفتیم. عرض کردیم یادش رفته که مسافر است، یادش رفته روحی دارد که او هم آسیب‌هایی دارد، عیب‌هایی دارد، باید آن عیب‌ها برطرف بشود. یادش رفته دنیا گذرگاه است، نمایشگاه نیست. یادش رفته که اگر واقعاً دنبال کمال هستی، باید عیبت را بفهمی. یادش رفته که تو معصوم نیستی، بالاخره عیبی داری. بعد گفتیم این ریشه‌هایی دارد؛ یکی این است که تکبر در وجود آدم‌ها هست و قرار شد اگر بخواهیم تکبر را درمان کنیم، هم به درمان‌های نظری توجه بکنیم و هم به درمان‌های عملی.
عمده‌ی درمان نظری این است که انسان بفهمد فقر محض است، از خودش چیزی ندارد. ما اصلاً مالک چیزی نیستیم، هر چه اسمش این است که «مال ما» است، امانت الهی است. وقتی مالک هستیم که مملوک وابسته‌ی به ما باشد. آن ماشینی که بیرون از استودیو است و متعلق به عزیزی است که اینجاست، اگر ماشینش را ببرند، بردند دیگر! او چه مالکی است که می‌توانند ملکش را ببرند؟ پس این دو به هم وابسته نیستند. یعنی ممکن است ما باشیم، امکانات ما نباشد و ممکن است امکانات ما باشد، ما نباشیم. هر دو ما متزلزل هستیم. پس این مالکیت را می‌گویند مالکیت اعتباری است. «لَا يَمْلِكُ لِنَفْسِهِ نَفْعاً وَ لَا ضَرّاً وَ لَا مَوْتاً وَ لا حَياةً وَ لا نُشُوراً» این شناسنامه‌ی ماست که می‌گویند در تعقیب نماز عصر این شناسنامه را مرور کنید. «عَبْدٍ ذَلِيلٍ خَاضِعٍ فَقِيرٍ بِائِسٍ مِسْكِينٍ مُسْتَكِينٍ» بیچاره‌ام، نادارم، فقیرم، زمین‌گیرم، مالک نفس خودم هم نیستم. نیستم؟! بله، نیستم. اگر راست می‌گویم، نباید پیر بشوم. این موها یکی یکی سفید می‌شود. اگر راست می‌گوییم، قدمان خمیده نشود. اگر می‌گوییم ما [مالکش] هستیم، با پیری مبارزه بکنیم. می‌شود به تأخیر انداخت، ولی نمی‌شود با آن مقابله کرد.
می‌گوید: «اللَّهُ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَيْبَةً»  خدا شما را آفرید، بچه بودید، ضعیف و ناتوان بودید. دیدید که نوزاد نمی‌تواند مگس را از خودش دور کند. بعد می‌گوید: خدا شما را قوی کرد؛ جوان و توانمند [شدید]. دوباره‌ می‌گوید: خدا شما را پیر می‌کند و ضعیف می‌کند. فرمود: به بعضی از شما آنقدر عمر می‌دهیم که هیچ چیزی در حافظه‌ی شما نماند. «لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً»  مثل روز اول. اگر راست می‌گوییم، نخوابیم. می‌شود نخوابید؟ غذا نخوریم. می‌شود غذا نخورد؟ نفس نکشیم، می‌شود؟ ما وابسته‌ی به همین چیزها هستیم. می‌شود از خواب بلند نشد؟ واقعاً جالب است. به همین راحتی که می‌خوابیم، به همین راحتی می‌میریم و به همین راحتی که از خواب بلند می‌شویم، به همین راحتی روز قیامت زنده می‌شویم. «النَّوْمُ أَخُ الْمَوْتِ» گاهی فراموش می‌کنیم، غافل می‌شویم. می‌گوید:
ما همه شیران ولی شیر علم        حمله‌شان با باد باشد دم به دم
قدیم روی پرده‌ها عکس شیر بود، باد که می‌زند، فکر می‌کنیم این شیر دارد حرکت می‌کند. می‌گوید ما شیر هستیم، ولی مثل شیر روی پرده.
ما همه شیران ولی شیر علم        حمله‌شان با باد باشد دم به دم
حمله‌شان پیدا و ناپیداست باد         آن که ناپیداست از ما[=هرگز] گم مباد
یعنی خدا را فراموش نکنیم. وقتی خدا را فراموش می‌کنیم، خودمان را هم گم می‌کنیم، بدبختی سر این است. می‌دانید که خدافرموشی تبعاتی دارد. یک چوبی که صدا ندارد و واقعاً بد است، عقوبت الهی خودفراموشی است. «لا تَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ»  نباشید از آن‌هایی که خدا را فراموش کردند، خدا کاری کرد که بیچاره‌ها خودشان را فراموش کردند. به فکر خودش است، ولی [در واقع] به فکر شکمش است، به فکر خودش نیست. می‌گوید:
در زمین دیگران[=مردمان] خانه مکن         کار خود کن کار بیگانه مکن
بیگانه کیست؟ این جسم ماست. حقیقت ما آن روح ماست، اما آن را فراموش می‌کنیم. بنابراین، یک راه درمان توجه به همین ضعف و عجز انسان است و لذا اگر ما چنین موجودی هستیم، نباید زود به ما بربخورد. مگر ما که هستیم؟ همین عبد ذلیل خاضع فقیر. همه‌ی ما مثل هم هستیم.هیچ‌کس بر دیگری برتری ندارد. ما در این جهت مشترکیم. حالا قد یکی بلندتر است، یکی کوتاه‌تر. هوش یکی بیشتر است، یکی کمتر. ولی در این ماهیت فقر و ضعف و عجز انسان تفاوتی با هم نداریم.
اما درمان عملی تکبر. چند کار گفته شده؛ یکی در خطبه‌ی قاصعه داریم: خدای متعال بندگان مؤمنش را در برابر تیر وسوسه‌های شیطان -که یکی از آن‌ها از طریق تکبر وارد می‌شود- حفاظت کرده، به چه چیزی؟ «بِالصَّلَوَاتِ»  نماز وسیله‌ای است برای مقابله کردن با تکبر. رکوع می‌رویم، سجده می‌رویم، آن‌طور که او گفته نماز می‌خوانیم، نه آن‌طور که دلمان می‌خواهد. خدا کجاست؟ همه‌جا. اما به کدام طرف باید نماز خواند؟ رو به قبله. چرا؟ چون او گفته. نمی‌توانیم بگوییم فرقی نمی‌کند، خود خدا گفته: «فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ»  رویتان را به هر طرف بکنید، خدا همان طرف است. ولی وقتی نماز می‌خوانیم، می‌گوییم: چشم! یعنی این‌گونه باد تکبر از وجود انسان خالی می‌شود. ما فلسفه‌ی احکام و جزئیاتش را نمی‌دانیم، اما چون خدا گفته، قبول است. مثل پزشکی که می‌گوید این دارو را بخور، نمی‌دانیم ربطش با بیماری ما چیست. چون پزشک گفته، می‌پذیریم. پس نمازها اثر دارد.
دوم: زکات. زحمت کشیدیم، پول درآوردیم، باید خمس بدهیم، باید صدقه بدهیم، باید زکات بدهیم. این هم منیت انسان را از بین می‌برد. سوم فرمود: «مُجَاهَدَةِ الصِّيَامِ» روزه در هوای گرم، روزه‌های سخت. روزه تکبر را کم می‌کند. چهارم فرمود:«وَ اتَّخِذُوا التَّوَاضُعَ مَسْلَحَةً بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ عَدُوِّكُمْ إِبْلِيسَ»  فرمود: تواضع را مثل یک اسلحه‌ای بگیرید بین خودتان و دشمن‌تان ابلیس و لشکریان ابلیس. اما تواضع چیست؟ سلام بکنیم، حق بپذیریم، به همسرمان خدمت بکنیم. ببینید الان در اربعین چه صحنه‌های زیبایی اتفاق می‌افتد. یک کلیپ دیدم اشکم درآمد، احساس کردم واقعاً عقبم. بلافاصله زائر را روی سکو می‌نشاند، کفش او را درمی‌آورد، جورابش را درمی‌آورد. پای او عرق کرده دیگر، پای زائر امام حسین را می‌بوسید که طرف شرمنده می‌شد و بعد شروع می‌کرد به ماساژ دادن و روغن‌مالی کردن. چقدر عشق می‌کنند که خدمت کنند، متواضعانه، اصلاً در اوج تواضع. طرف کارگر است، مستضعف است. از اول سال، یعنی بعد از اربعین پول کنار می‌گذارند. چه پذیرایی‌هایی می‌کنند! این‌ها آدم‌های متواضع‌اند، این‌ها همان‌هایی هستند که روز قیامت شأنشان بالا می‌رود.
«إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ * لَيْسَ لِوَقْعَتِها كاذِبَةٌ * خافِضَةٌ رافِعَةٌ»  در قیامت یک عده را پایین می‌آورد و یک عده را بالا می‌برد. چه کسانی را پایین می‌آورد؟ کسانی که پست داشتند، شهرت داشتند، پول داشتند، موقعیت داشتند، ولی متکبر بودند. و یکی از نمادهای تکبر، نپذیرفتن حرف حق است، لج‌بازی کردن است که بعد بچه‌هایمان را هم لج‌باز بار می‌آوریم. پس خدمت مقابله‌ی عملی [با تکبر است.] مبارزه‌ی عملی با تکبر این است که عصبانی نشوم، حرف حق را بپذیرم، اگر اشتباه کردم، عذرخواهی کنم. تمام این اربعین و همه‌ی این حرف‌ها برای چیست؟ برای اینکه بنده‌ی خدا بشوم. به امام حسین می‌گوییم: «السلام علیک یا أبا عبد اللّه» پدر بندگی خدا. آقا خونش را داده تا شرایط بندگی را برای ما مهیا کند. مواظب باشیم خون امام حسین را هدر ندهیم. بنده‌ی خدا دیگر قیافه گرفتن و تکبر و لج‌بازی و این چیزها در وجودش نیست.
خدا به پیامبر فرمود: ای پیامبر «وَ إِذا جاءَكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ»  وقتی مؤمنین می‌آیند، تو به آن‌ها سلام کن. واقعاً عجیب است. فرمود: به کودکان هم سلام می‌کنم. پیامبر کارهای شخصی‌ خودشان را انجام می‌دادند. امیرالمؤمنین کفش‌شان را وصله می‌زدند. این‌ها مبارزه‌ی عملی با تکبر است. و پیامبر اصلاً ناراحت نمی‌شد، اگر کسی توهین می‌کرد. چون می‌گوید من بنده‌ی خدا هستم، من از خودم چیزی ندارم. در خطبه‌ی قاصعه داریم خدا بنده‌های مستکبر را آزمایش می‌کند و آدم‌های خوب مستضعفی را که در چشم‌ها کوچک‌اند، سر راهشان قرار می‌دهد. خداوند بندگان مستکبر را این‌طور آزمایش می‌کند؛ آدم‌های خوبی را که بنده‌ی خدایند، ولی مستضعف‌اند و در چشم‌ها کوچک‌اند، سر راهشان قرار می‌دهد تا ببیند چه کار می‌کنند. ببیند با آبدارچی اداره چه کار می‌کنیم، با این کسی که شأنی ندارد، چه کار می‌کنیم. آیا شما که مثلاً وزیر هستید، وقتی یک آدم عادی به شما رو می‌زند، با وقتی که شخصیت بزرگی به شما رو می‌زند، فرق می‌گذارید یا نه؟ تو باید خودت را نوکر همه‌ی مردم بدانی، نباید فرق بگذاری. آن هم فرق گذاشتن‌هایی که منجر به بی‌عدالتی می‌شود. فرعون را خدا با موسی و هارون آزمایش کرد، شاه را با امام خمینی آزمایش کرد، عربستان را الان با ملت مظلوم یمن آزمایش می‌کند، مسئولان را با مردم عادی [آزمایش می‌کند.] یک دختری که غریب است، کسی را ندارد، وقتی ازدواج می‌کند، انگار به نوعی از تمام قبیله‌اش کنده، حالا که وارد این قبیله‌ی جدید شده، با او چه کار می‌کنیم؟ اگر این دختر یتیم باشد، با او چه کار می‌کنیم؟ اگر تمام اقوامش را از دست داده باشد، با او چه کار می‌کنیم؟ به ما گفتند مستضعف‌نواز باشید، غریب‌نواز باشید، ضعیف‌کش نباشید.
به هر حال اولیای ما الگوی انتقادپذیری و خونسردی در برابر انتقاد [هستند.] نمونه‌اش را از امیرالمؤمنین در نهج‌البلاغه می‌گویم. در خطبه‌ی 216 داریم امیرالمؤمنین فرمود: «فَلَا تُكَلِّمُونِي بِمَا تُكَلَّمُ بِهِ الْجَبَابِرَةُ» قابل توجه وزرا و مسئولین. می‌گوید: آن‌طور که با جباران و ستمگران حرف می‌زنید، با من آن‌طور حرف نزنید. با جباران چطور حرف می‌زنند؟ باید اول بگوید اعلی‌حضرت همایونی، مدام القاب ردیف بکند که مثلاً یک چیزی بگوید. تازه نمی‌تواند حرف حق بگوید. فرمود: «لَا تَتَحَفَّظُوا مِنِّي بِمَا يُتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ أَهْلِ الْبَادِرَةِ» فرمود: در مواجهه آدم‌های عصبانی‌مزاج چطور محافظه‌کارند و مواظب‌اند. فرض بفرمایید در برابر یک سلطان عصبانی‌مزاج مدام مواظب‌اند، دست به عصایند. حضرت فرمود: با من راحت باشید، من از کوره درنمی‌روم. «لَا تُخَالِطُونِي بِالْمُصَانَعَةِ» می‌گوید ریاکارانه با من حرف نزنید، با من راحت حرف بزنید. «لَا تَظُنُّوا [بِي] اسْتِثْقَالًا فِي حَقٍّ قِيلَ لِي» می‌گوید فکر نکنید اگر حرف حق بزنید، انتقاد کنید، برای من سنگین می‌آید. حضرت می‌گوید: گمانش را هم نکنید، خاطرتان جمع باشد که اگر حرف حقی بزنید، من ناراحت نمی‌شوم. حرف حقِ باطل هم بزند، باز امیرالمؤمنین می‌گوید خوب او فکر می‌کرده این حق است. فرمود: «وَ لَا الْتِمَاسَ إِعْظَامٍ لِنَفْسِي» فرمود: فکر نکنید، گمان نکنید من دنبال این هستم که مرا بزرگ بشمارید. امیرالمؤمنین نیازی ندارد، بزرگ واقعی است. مثلاً فرض بفرمایید ما الان چه نیازی داریم که بچه‌ی شیرخواره به ما تعظیم کند؟ امیرالمؤمنین رفته بالا. می‌گوید: «عَظُمَ الْخَالِقُ فِي أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِي أَعْيُنِهِمْ»  خدا در جان متقین عظمت پیدا کرد، غیر خدا در چشم متقین کوچک شد. وقتی بالا برویم، از این حرف‌ها بیرون می‌آییم. اینکه ما زود برآشفته می‌شویم، احترام‌های مردم برای ما بسیار مهم است، پیداست که بالا نرفته‌ایم. کسی که بالا برود، خلق در چشمش کوچک می‌شود، انتظار احترام ندارد، روح بزرگ می‌شود، با این چیزها از کوره درنمی‌رود.
بعد حضرت می‌گویند: اگر حرف حقی که به کسی زده می‌شود یا مشورت عادلانه‌ای که به او داده می‌شود، اگر این سخن حق و این مشورت عادلانه برای او سنگین بیاید، به او بسیار سخت بگذرد که چرا با او این‌طور حرف می‌زنند، فرمود: برای این آدم عمل کردن سنگین‌تر است. تو که نمی‌توانی بشنوی، هنوز که نمی‌خواهی عمل کنی.
ملایی: تحمل حرفش را هم نداری.
آقای نظافت: وقتی تحمل شنیدن را نداری، پس می‌توانی عمل کنی؟! امیرالمؤمنین می‌گوید: من هم آماده‌ی شنیدن هستم، هم آماده‌ی عمل هستم. بعد فرمود: «فَلَا تَكُفُّوا عَنْ مَقَالَةٍ بِحَقٍّ»  فرمود: خودتان را سانسور نکنید، حرف حق را بگویید. امیرالمؤمنین می‌داند این مردم با حق صد درصد آشنا نیستند، بعضی از چیزهایی که می‌گویند باطل است، فکر می‌کنند حق است. ولی می‌گوید [آن را هم] بگویید. می‌گوید: از حرف حق خودداری نکنید، از مشورت عادلانه [خودداری نکنید.] مثلاً می‌خواهند مردم نظر بدهند، می‌گویند عدل این است که این کار را بکنیم. ولو اشتباه می‌کنند، حضرت می‌گوید بگذارید بگویند. امیرالمؤمنین می‌خواهد مردم را رشد بدهد. بنابراین یک معلم، یک مدیر، یک پدر، یک مدیر اداره باید زیردستانش را جمع کند، بگوید: عیب‌های من چیست؟ اشکال ما چیست؟ اشکال داریم یا نداریم؟ بگذاریم آدم‌ها برای گفتن حرف حق لکنت نداشته باشند و تا آدم‌ها حرف نزنند، اشتباهاتشان برملا نمی‌شود. اگر بنده مربی هستم، باید به شاگردانم بگویم: اگر اشکالی دارید، بگویید. راحت هم باشید. بعد وقتی حرف می‌زنند، می‌بینم عجب، این‌ها اشتباه می‌کنند. پس باید اشتباهشان را اصلاح کنم. آقایی یک تجربه‌ی تربیتی را می‌گفت. می‌گفت من در مدرسه تابلویی نصب کردم، اسمش را هم گذاشتم «پا توی کفش» گفتم بچه‌ها پشت سر من حرف نزنید. اگر می‌خواهید پا توی کفش ما بکنید، یعنی انتقاد بکنید، علناً بگویید. بعد می‌گفت با این چیزهایی که بچه‌ها می‌نویسند، اولاً بچه‌ها حر بار می‌آیند، بعد چیزهایی بسیاری را برملا می‌کند، ذهنیت‌های اشتباه را برملا می‌کند؛ یا ذهنیت اشتباه دارند یا اینکه روش‌شان اشتباه است. بعد همین‌ها را سبب تربیت قرار می‌دهم، آن‌ها را صدا می‌زنم.
یک بار ما گروهی از بچه‌ها را به اردو برده بردیم. این برای خود من اتفاق افتاده است. در باغی نهار خوردیم و تمام شد. بعد که صمیمی با بچه‌ها دور هم نشستیم، یک آقاپسری که حر بود، یعنی شجاع تربیت شده بود و خودسانسوری نمی‌کرد، همان اول جلو جمع یک ایراد گرفت. ایرادش چه بود؟ جلو جمع به بنده گفت شما چرا از غذاهای بیت‌المال به دوستان‌تان دادید؟ رفقای ما سر آن سفره بودند. گفتم: خدا خیرت بدهد که گفتی. تمام این غذاها و این باغ متعلق به همین‌هاست، ما مهمان آن‌ها هستیم. او فکر می‌کرده ما پارتی‌بازی کردیم که این‌ها را هم آوردیم. اگر نمی‌گفت، من این ذهنیت و گمان بدی که پیدا کرده بود، متوجه نمی‌شدم. بعد چیز دیگری هم روی آن سوار می‌کرد، در ذهن خودش غولی درست می‌کرد. یعنی وقتی آدم‌ها انتقاد می‌کنند، ما می‌فهمیم کجا دارند بد متوجه می‌شوند. البته یک عیب دارد، ممکن است یک مشکل باشد و آن اینکه، ریگی در کفش بنده باشد که می‌گویم انتقاد نکنید. اگر ریگی در کفش بنده نیست، انتقاد که می‌کند اتفاقاً فرصتی است که من از خودم دفاع کنم. وقتی شما پشت سر من حرف می‌زنید، من نمی‌دانم شما چه می‌گویید، من از ته دل شما که خبر ندارم. پس بگویید تا من بیشتر با شما آشنا بشوم. چقدر خوب است که آدم‌ها رو در رو [بگویند.]
این جمله‌ی امیرالمؤمنین چقدر قشنگ است، چقدر امیرالمؤمنین متواضع است. می‌فرماید: «فَإِنِّي لَسْتُ فِي نَفْسِي بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِئَ»  فرمود: نظر من نیست که من بالاتر از آن هستم که خطا نکنم. من اطمینان ندارم که حتی خطا نکنم. ممکن است به ذهن برسد که مگر نمی‌گویید ائمه‌ی معصومین معصوم هستند؟ می‌گوییم معصوم اسم مفعول است، یعنی خدا آن‌ها را حفظ کرده است. امیرالمؤمنین می‌گوید: اگر من باشم و خودم باشم، عنایت خدا نباشد، من هم خطا می‌کنم. می‌گوید: نظر من این نیست که خطا نمی‌کنم، اصلاً اطمینان ندارم که خطا نکنم. بعد فرمود: «إِلَّا أَنْ يَكْفِيَ اللَّهُ» مگر اینکه خدا مرا حفظ کند، خدایی که به من مالک‌تر است. من مالک هستم، ولی خدا مالک‌تر است. به این دقت کنید، یک مقدار دقیق است. من مالک هستم، خدا مالک‌تر است یعنی چه؟ مثال می‌زنم؛ این کلید برق را شما مالکید که خاموش و روشن کنید. آن کسی که کنار کنتور برق ایستاده، او مالک‌تر از شماست؛ اگر او قطع کند، شما هر چه کلید را بالا و پایین بزنید، اثری ندارد. خدا ما را مالک خودمان کرده، ولی هر لحظه‌ای می‌تواند این قدرت را از ما بگیرد. آخرش حضرت فرمود: ما و شما بنده‌ی مملوکی هستیم، مملوک پروردگاری که او خدایی ندارد. یعنی حضرت می‌گوید: ما همه بنده هستیم، نباید از انتقاد بدمان بیاید. بنابراین، مسئولان و مردم چه رابطه‌ای دارند؟ هر دو بنده‌ی خدایند. زن و شوهر هر دو بنده‌ی خدا هستند. دوستان همه بنده‌ی خدا هستند. پس باید انتقاد کنیم، البته زیبا بگوییم، راحت جواب بدهیم و بدون تنش با یکدیگر گفتگو کنیم.
من یک نمونه‌ی دیگر خدمت‌تان عرض می‌کنم. در نهج‌البلاغه داریم فردی به نام حارث بن حوط در جریان جنگ جمل به امیرالمؤمنین گفت: علی، تو فکر می‌کنی نظر من این است که اصحاب الجمل و مخالفان تو گمراهند؟ یعنی طلحه و زبیر و دار و دسته‌ی آن‌ها که خود طلحه و زبیر از رزمندگان قدیم و زمانی از آدم‌های خدوم بودند. امیرالمؤمنین بسیار منطقی جواب دادند. فرمود: «يَا حَارِثُ إِنَّكَ نَظَرْتَ تَحْتَكَ وَ لَمْ تَنْظُرْ فَوْقَكَ فَحِرْتَ‏»  فرمود: تو گیج شدی، تو متحیر شدی، تو معیارها را از دست دادی «إِنَّكَ لَمْ تَعْرِفِ الْحَقَّ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ» فرمود: اول حق را بشناس، بعد به وسیله‌ی حق اهل حق را بشناس. اول باطل را بشناس، بعد به وسیله‌ی باطل اهل باطل را بشناس. تو آمدی طلحه را شاخص گرفتی. آدم‌هایی که معصوم نیستند، عوض می‌شوند. امیرالمؤمنین بسیار راحت برخورد کردند. با اینکه وسط جنگ است، [حارث] به نوعی انتقاد ضمنی می‌کند؛ می‌گوید من آن‌ها را گمراه نمی‌دانم. امیرالمؤمنین بسیار منطقی جواب او را می‌دهند.
نمونه‌ی دیگری می‌گویم، در داستان حضرت سلیمان آمده است. می‌دانید که حضرت سلیمان (علی نبینا و آله و علیه السلام) از انبیاء استثنایی بود. چرا استثنایی بود؟ برای اینکه همه‌ی انبیاء را خدا عمداً مستضعف قرار داده بود، همه فقیر بودند، همه گرفتار بودند. چرا؟ برای اینکه پولکی‌ها دور انبیاء جمع نشوند، ترسوها هم دور انبیاء جمع نشوند. چه کسانی دور انبیاء جمع شوند؟ کسانی که عاشق حرف حق هستند. برای اینکه این زمینه‌ی اخلاص باشد. منتها -به زعم بنده- برای اینکه کسی نگوید خدا نمی‌توانست، نمی‌شد که انبیاء را پولدار قرار بدهد، به حضرت سلیمان خدم و حشم و امکانات فراوان داد. قرآن این‌طور می‌گوید: «وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ»  لشکر سلیمان که از اجنه بودند، انسان‌ها بودند، پرنده‌ها بودند، همه جمع شدند. همه را هم نگه داشته بود؛ یعنی نگذاشت پراکنده شوند. بعد می‌گوید این لشکر را راه انداخت، رفتند و رسیدند «أَتَوْا عَلى‏ وادِ النَّمْلِ»  به وادی مورچگان. سلیمان زبان این‌ها را می‌دانست، شنید که مورچه‌ای به مورچه‌های دیگر می‌گوید: «يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ»؛  به خانه‌هایتان بروید. «لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ» الان است که سلیمان و لشکرش شما را لگدمال کنند و این‌ها شعور ندارند. «وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ». اگر ما باشیم و قدرت سلیمان، چه کار می‌کنیم؟ می‌گوییم لگدمالشان می‌کنیم. بی‌ادب و بی‌تربیت است. به لانه‌هایشان آب ببندید. قرآن می‌گوید: حضرت سلیمان «فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها»  خنده‌اش گرفت. یعنی مورچه هم حق دارد حرف بزند، حق دارد اظهار نظر بکند. این الگوی قشنگی است. ضمناً مورچه هم می‌فهمید که این‌ها عمداً ظالم نیستند، می‌گوید چون شعور ندارند، متوجه نیستند، ظلم می‌کنند و شما را لگدمال می‌کنند. این‌ها الگوهایی است که در قرآن ماست و ما بایستی به این الگوها توجه بکنیم.
من می‌خواهم بحث حلم را ببندم. اگر گفتند حلم داشته باشید، اتفاقاً بحث همین آدم‌های جاهل و سفیه است. چون گاهی ما می‌گوییم حلم داشته باشید، می‌گویند این بی‌‌سروپا است، چنین است، چنان است. اتفاقاً اگر راست می‌گوییم در برابر افرادی که آن‌ها را سفیه می‌دانیم، برآشفته نشویم. البته بسیاری اوقات هم اشتباه می‌کنیم، سفیه نیستند، جاهل می‌دانیم، ولی جاهل نیستند. اگر برآشفته می‌شویم، ما هم نوعی از جهل عملی داریم. این بحث را جمع می‌کنیم. از صاحب این ایام، ابی عبداللّه (علیه السلام) می‌خواهیم که ان‌شاءاللّه خدا کمک کند و زندگی‌های ما زندگی‌هایی نورانی باشد و ما ان‌شاءاللّه زینت اهل البیت باشیم.
اصول ارتباط مؤثر را می‌گفتیم. اگر یادتان باشد، از مهرورزی شروع کردیم، آثار مهرورزی را گفتیم، بعد بحث حلم و خونسردی را گفتیم. از حالا به بعد چند جلسه‌ای می‌خواهیم در مورد عزت صحبت کنیم. یعنی رابطه‌ی ما با یکدیگر رابطه‌ی عزت‌مندانه باشد که به این ایام هم ارتباط دارد. چرا؟ چون ما عزادار امام حسینی هستیم که یکی از درس‌های او و ویژگی‌های او عزت بود. فرمود: «أَلَا وَ إِنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِيَّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَيْهَاتَ مِنِّا الذِّلَّةُ»  امام حسین این است. افتخار ما چنین امامی است که می‌گوید: ذلت از ما خاندان دور است. و امام حسین (علیه السلام) و همه‌ی ائمه‌ی معصومین دوست داشتند که پیروانشان عزیز باشند، ذلیل نباشند. نه ذلیل باشیم و نه دیگران را ذلیل بکنیم. عزیز باشیم، دیگران را هم عزیز بکنیم. دو طرفی است.
ملایی: یعنی جامعه‌ی عزت‌مند.
آقای نظافت: آفرین! خانواده‌ی عزت‌مند، گروه عزت‌مند، مدرسه‌ی عزت‌مند، قبیله‌ی عزت‌مند، کشور عزت‌مند، در فضای بین‌المللی. دامنه‌ی بحث عزت بسیار گسترده است. تعریف عزت چیست؟ بحث را دقیق‌تر جلو ببریم. گفتند آن حالتی است که اگر کسی داشته باشد، مانع می‌شود از اینکه خوار بشود، از اینکه مغلوب بشود، درون انسان حالتی باشد که آن حالت نمی‌گذارد انسان مغلوب طرف مقابل شود. از نظر فیزیکی، دشمن حمله می‌کند، دوست نداریم مغلوب بشویم. در کشتی دوست نداریم مغلوب بشویم. یا از نظر روحی و روانی، دوست نداریم در چشم‌ها خوار بشویم. اگر کسی چنین روحیه‌ای دارد، روحیه‌ی بسیار خوبی است، می‌گویند این آدم عزت دارد و در درون ذلیل نیست.
دو نوع عزت هست: یک نوع عزت استقلالی داریم، یک نوع عزت عَرَضی و وابسته داریم. عزت استقلالی یعنی چه؟ یعنی خدای متعال بر همه چیز غلبه دارد، هیچ چیز بر او غلبه ندارد. من و شما عزیز هستیم، امام حسین (علیه السلام) عزیز است. ولی امام حسین (علیه السلام) به حسب ظاهری مغلوب شده، چون خدا نیست. خدا دارد آزمایش می‌کند، ابن زیاد و عمر سعد آزمایش می‌شوند، امام حسین هم آزمایش می‌شود. به ما گفتند دنبال چه نوع عزتی باشیم؟ عزت عرضی، نه عزت استقلالی. برای ما عزت استقلالی محال است؛ چون ما خدا نیستیم. در مورد خدای متعال فرمود: «عِزُّ كُلِّ ذَلِيلٍ»  خدا یک عزت مطلق دارد که همه‌ی ذلیل‌ها اگر با خدای عزیز پیوند برقرار کنند، عزیز می‌شوند. یا مثلاً در خطبه‌ی 65 فرمود: «كُلُّ عَزِيزٍ غَيْرَهُ ذَلِيلٌ» فرمود: هر عزیزی غیر از خدا ذلیل است. چرا؟ چون عزت مخلوقات عرضی است، موقتی است، مخلوقات عزت پایدار ندارند. بنابراین، اگر کسی دوست دارد عزیز باشد، راهش چیست؟ می‌گوید: «وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْعَزيزِ الرَّحيمِ»  بر خدای عزیز تکیه کن. با پیوند با عزیز مطلق عزیز شو. بعضی‌ها می‌خواهند عزتشان را از یک ماشین مدل بالا به دست بیاورند. البته یک عزتی هم به دست می‌آورد، در خیابان بالاتر از دیگران است؛ پشت فرمان که نشسته، یک تسلطی می‌بیند. این ماشین آهن است، تو می‌خواهی از آهن عزت بگیری؟ تو باید به آهن عزت بدهی. این ضریح ابی عبداللّه (علیه السلام) را چقدر می‌بوسند؛ چون ضریح امام حسین است، از امام حسین است که عزیز است. از چه می‌خواهیم عزت بگیریم؟ از جمعیت می‌خواهیم عزت بگیریم؟ جمعیت پراکنده می‌شود. این‌هایی که می‌گویند زنده باد، ممکن است بگویند مرده باد. آن‌ وقتی که می‌گویند مرده باد، آدم ذلیل می‌شود. خدا می‌گوید: عزتت را وابسته به چیزهای ناپایدار نکن.
در اهمیت عزت در نهج‌البلاغه داریم که امیرالمؤمنین فرمود: «الْمَنِيَّةُ وَ لَا الدَّنِيَّةُ»  واقعاً قشنگ است. دوست دارم این‌ها تبدیل به زمزمه‌ی رایج فرزندان امام حسین بشود. چقدر خوب بود در همین راهپیمایی اربعین این را با خودشان بگویند. می‌گوید: «الْمَنِيَّةُ وَ لَا الدَّنِيَّةُ» مرگ آری، پستی هرگز. «التَّقَلُّلُ‏ وَ لَا التَّوَسُّلُ» می‌گوید: نان خالی بخورم، پول کم داشته باشم، شرافتم را نفروشم، عزتم را برای رسیدن به پول بیشتر نفروشم. اشکال ندارد انسان دنبال نان حلال باشد و توسعه بدهد، اما عزت‌فروشی ممنوع است. این اهمیت عزت است. از رجزهای امام حسین (علیه السلام) این است که فرمود:
«الْمَوْتُ[=الْقَتْلُ] أَوْلَى مِنْ رُكُوبِ الْعَارِ         وَ الْعَارُ أَوْلَى مِنْ دُخُولِ النَّارِ»
می‌گوید: مرگ بهتر از ننگ است، مرگ باعزت. «فَإِنِّي لَا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً»  فرمود: من مرگ را جز سعادت نمی‌دانم «وَ الْحَيَاةَ مَعَ الظَّالِمِينَ إِلَّا بَرَماً» فرمود: زندگی در سایه‌ی ستمگران را ننگ می‌دانم. امام حسین فرمود: «الْمَوْتُ[=الْقَتْلُ] أَوْلَى مِنْ رُكُوبِ الْعَارِ» جمله‌ی بعدش قشنگ است، فرمود: «وَ الْعَارُ أَوْلَى مِنْ دُخُولِ النَّارِ» عار و ننگ و ذلت ظاهری از ذلت ابدی جهنمی شدن بهتر است. این یک نکته است. اگر بخواهید تا ابد عزیز باشید، ممکن است لازم باشد یک روز، دو روز، یک ماه، دو ماه ذلت ظاهری را تحمل کنید. حجاب دارید، ممکن است کسی پیدا بشود که شما را مسخره کند. نماز اول وقت می‌خواهید بخوانید، ممکن است کسی پیدا شود که شما را مسخره کند. در اداره می‌خواهید کار مردم را راه بیندازید، شنیدم که گاهی بعضی‌ها به چنین شخصی خرده می‌گیرند که چرا تو کار راه می‌اندازی؟ انسان باید تحمل کند، سرزنش‌ها را باید تحمل کند، توهین‌ها را باید تحمل کند. اولیای خدا مورد مسخره واقع شدند، مورد سرزنش واقع شدند، مورد توهین واقع شدند. اینکه امام حسین می‌گوید: «وَ الْعَارُ أَوْلَى» عار بهتر از نار، این کدام عار است؟ اصحاب را محاصره کردند، آب را بر زن و بچه‌ی او بستند، قرار است چادر از سر خانواده‌اش بردارند، قرار است این‌ها را به اسارت ببرند. می‌گوید عیب ندارد، در راه خدا عیب ندارد. عار از نار بهتر است.
همه‌ی انسان‌ها عزت می‌خواهند، راهش را بلد نیستند. قرآن می‌فرماید: «مَنْ كانَ يُريدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَميعاً»  می‌گوید هر کسی عزت می‌خواهد، بداند همه‌ی عزت از آن خداست. به این معناست که آدم‌ها عزت می‌خواهند، اما راه را گم می‌کنند، نمی‌دانند از کجا به دست بیاورند. خدا می‌گوید: با من گره بخور. با خدا گره خوردن یعنی با دستورات خدا. معصیت انسان را ذلیل می‌کند. گناه را جدی بگیرید، گناه نکبت دارد. اصلاً چرا خدا گفته گناه نکنید؟ چون ما را دوست داشته، چون می‌دانسته گناه نکبت دارد؛ چه دزدی کوچک باشد، چه دزدی کلان از بیت‌المال باشد، ظلم کوچک باشد یا ظلم بزرگ باشد. خدای نکرده خواهر محترمی حجاب را رعایت نکند یا گناه دیگری بکند. گناه گناه است، هر کدام یک عارضه‌ای دارد. البته گناهان در یک سطح نیست.
پس همه‌ی ما عزت‌خواه هستیم. بسیاری از غم‌ها و غصه‌های ما به خاطر عزت‌خواهی ماست. این آ یه را دقت کنید؛ می‌گوید: «وَ لا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعاً»  ای پیامبر، سخنان مردم تو را غمگین نکند. بعد می‌گوید: عزت دست خداست. ذیل آیه به صدرش چه ربطی دارد؟ می‌گوید: وقتی می‌گویند تو ساحری، مجنونی، مسخره می‌کنند، توهین می‌کنند، تهمت می‌زنند، تو فکر می‌کنی عزتت با این حرف‌ها خدشه‌دار شده، بعد غمگین می‌شوی. غمگین نشو، عزت دست خداست. وقتی می‌دانی عزت دست خداست و تا خدا نخواهد این حرف‌ها هیچ اثری ندارد، آرامش پیدا می‌کنی. البته این در مورد ماست، در مورد پیامبر معنای دیگری هم می‌تواند داشته باشد که پیامبر غصه می‌خورد که چرا سطح این‌ها آنقدر پایین است. پدر امت است و دوست دارد این‌ها را رشد بدهد.
ملایی: بسیار خب. خیلی ممنون هستم حاج آقای آقای نظافت. گفتید که این جملات را خوب است که مردم و بینندگان و اینها یادشان بماند یا اینها. یک زحمتی دوستان من در فضای مجازی می‌کشند. احادیث، آیات، اینها اگر منبع آن در اختیارشان قرار بگیرد و سرعت عمل هم الحمدلله به خرج بدهند خیلی از آنها را هم زیرنویس می‌کنند و هم در فضای مجازی دوستان ما در کانال بارگذاری می‌کنند.
برویم سراغ آیات قرآن کریم. آیات 92 تا 100 از سوره مبارکه آل عمران، صفحه شصت و دوم قرآن کریم را با هم تلاوت خواهیم کرد. قبل آن چون ما قرار هجدهم هر ماه را داریم، یادآوری کنم خدمت شما عزیزان و دوستان که هجدهم هر ماه ما قرار فرزندان غدیر را داریم و ان‌شاءالله مشارکت برای کمک به درمان زوج‌های نابارور. این را هم حواسمان باشد، مد‌نظر داشته باشیم. در کانال و در فضای مجازی و صفحات برنامه و اینها، سایت برنامه، می‌توانید بروید اطلاعات آن را دقیقاً به دست بیاورید. آیات را بخوانیم، ثواب آن را تقدیم کنیم به محضر آقا ابا‌عبدالله الحسین (ع) که خیلی به اربعین شهادت‌شان باقی نیست. صفحه62قرآن کریم
آقای نظافت: من بحث را جمع‌بندی می‌کنم. بحث سر عزت بود. گفتیم همه‌ی آدم‌ها این حرمت اجتماعی را، این عزت را دوست دارند، دوست دارند خوار نباشند. دین هم آمده به ما یاد بدهد که چه کار کنیم، از راه سالم برویم، عزت پایدار داشته باشیم، نه پایدار به این معنا که انسان تا ابد در این دنیا بماند، بلکه تا هستیم عزت‌مان خدشه‌دار نشود که البته در آن عالم ان‌شاءاللّه عزیز باشیم و ذلیل نباشیم. یک راه این است که گفتیم با خدا گره بخوریم که در واقع اصلش همین است. با خدای عزیز پیوند برقرار کنیم، تکیه‌گاهمان را خدا قرار بدهیم. وقتی می‌گوییم تکیه‌گاه را خدا قرار بدهیم، یعنی تکیه‌گاه پول نباشد، جمعیت نباشد، امکانات نباشد. از این‌ها استفاده بکنیم، اما این‌ها تکیه‌گاه نباشد. جمله‌ی قشنگی از امیرالمؤمنین است که می‌گوید: «لَا يَزِيدُنِي كَثْرَةُ النَّاسِ حَوْلِي عِزَّةً وَ لَا تَفَرُّقُهُمْ عَنِّي وَحْشَةً»  واقعاً قشنگ است. به برادرشان عقیل می‌گویند، می‌گویند: برادر تو -یعنی منِ علی- این‌طور است؛ اگر جمعیت زیاد طرفدار من باشند، به عزت من نمی‌افزاید. اگر جمعیت زیاد از دور من بروند، به وحشت من نمی‌افزاید. امیرالمؤمنین می‌گوید: من عزتم را از خدا می‌گیرم، وحشت من هم از خداست. خدا کند که به این درجه برسیم. بنابراین پیوند با خدای متعال به معنای جامعش، می‌تواند برای ما عزت پایدار در دنیا و آخرت به ارمغان بیاورد. این ایام اربعین، ایام دعاست، ایام توجه به خدای متعال است. از خدای متعال می‌خواهیم که به عزت امام حسین (علیه السلام) و عزت یاران امام حسین (علیه السلام)، همه‌ی عزیزانی که به راهپیمایی اربعین رفته‌اند، همه‌ی کسانی که دلشان در راهپیمایی اربعین است، همه‌ی عاشقان ابی عبداللّه (علیه السلام) از این عزت برخوردار باشند، با عمل کردن به توصیه‌های امام حسین (علیه السلام).