به مناسبت ایامی که در آن قرار گرفتیم و همه دلها حال اربعینی و شور حسینی دارد به جای حدیث قدسی چند جملهای در رابطه با حرکت اربعین انشاءالله صحبت میکنیم بعد انشاءالله وارد بحثمان میشویم.
انسان در منهای موهومی که پیدا میکند، ابتدا فکر میکند تنش خودش است. منش را تنش میبینم و لذا با حدود تن فقط خودش را تعریف میکند. هر چیزی که خارج از تنش هست، از تن او هست، خودش نمیبیند. کمکم این معرفت و منهای موهوم ممکن است کاسته شود. میبیند حالا مثلاً در زندگیاش پدر و مادرش را هم خودش میبیند. دوستانش را خودش میبیند. بزرگتر که میشود همسر و فرزندانش را خودش میبیند، این من قدری گستردهتر میشود و از آن تنگنای تن خارج میشود. گاهی منش را کشورش میبیند. این هم یک مرتبه وسعت در نگاه به من است. گاهی بالاتر از این میرود. اینها در نگاه عرضی بود. یعنی یک موقع گسترش من در نگاه عرضی است، یک موقع گسترش من در نگاه طولی است. انسانهای منهای موهومش را در رابطه با امامش که میبیند امامش مطلق هر انسانی است. چنانچه خدای سبحان هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُم او با شماست، هر جا که شما هستید. فَأَيْنَما تُوَلُّوا هر جا رو کنی فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه آنجا باز به سوی خدا رو کردید. این نگاه که آن حقیقت اطلاقیه که وجود اطلاقی حضرت حق هست هیچجا نیست که خالی از او باشد. هر جا که کسی رو کند، رو به او کرده است. مرتبهای از این و تجلی از این میشود امام که حقیقت امام ظهور آن حقیقت اطلاقیه است. لذا انسان در شکستن حدودهایش که از من سافلش، از منی که از تن شروع میشود، میخواهد حرکت کند به سمت منهای عالیاش تا عالیترین مرتبهاش، حرکت به سوی امام دارد میکند. یعنی انسان یک حرکت طولی عرضی زمینی دارد که در مسیر زمین به سمت کربلا حرکت میکند. این حرکت به سوی امام است. این در مسیری است که تن هم به سوی امام حرکت میکند همراه با آن من و روح انسان. حالش، حال حرکت به سوی امام است. در عینی که این حرکت دارد محقق میشود، یک حرکت عالیتری در زمینه این دارد محقق میشود که آن حرکت از من مقید، از من محدود به سوی من مطلق است که امام است. یعنی آن در نظام طولی وجودشاش هم این حرکت دارد محقق میشود. یعنی به موازات حرکت اربعین این مراتب طولی را دارد. لذا انسان در جریان اربعین یک حرکت عرضیای دارد که شروع کرده در زمین حرکت میکند به سمت آن جایی که به اسم امام است، به نام امام است، دلها را امامی میکند، حسینی میکند، مسیر به سوی امام است، همراه با امام است، مبدأ از سمت امام است. از نجف انسان حرکت میکند به سمت کربلا. مسیر هم مسیر... اینها همه یک علائمی است که آیاتی است که میخواهد علاوه بر این حرکت، انسان را به سوی امام ببرد در مراتب طولیاش که آن مراتب طولی اطلاق وجود است. بزرگ شدن در مراتب وجود است که حقیقت امام، حقیقت مطلق انسان است. لذا انسان هم سفر بیرونی دارد و هم سفر درونی. آن سفر درونیاش که به سوی امام است، از درونیترین لایههایش دارد شکل میگیرد. لذا امام در قلب ما است. حقیقت امام مقام اطلاقی است که در قلب ما است و به قدری که ما محبت پیدا میکنیم، توجه پیدا میکنیم، اطاعت پیدا میکنیم، به آن مقام اطلاقی که مقام امام است نزدیکتر میشویم. لذا امام که مقام اطلاقی است با همه هست. محدود به حد هیچکس نیست. همچنان که هو معکم در مورد خدای سبحان هست. هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُم. آن معیتش قیومیه است. مظهر این معیت با انسانها معیت امام است با. که با ما هست در آنجایی که میخوابیم، در آنجایی که بیدار میشویم، حرکت میکنیم. در اربعین داریم تمرین میکنیم که این معیت با امام را بیابیم، ادراک کنیم. نفس کشیدنمان، خوابیدنمان، خوردنمان، رفتنمان، نشستمان، تمام لحظاتش همراه با امام است. احساسش میکنیم. این احساس کردن و ادراک کردن زمینه میشود برای اینکه آن حال روحی که دائماً با امام هستیم را بیشتر بیابیم. این یک نکته. نکته دیگر این هست که جریان اربعین وقتی این حالت را ایجاد میکند، زمینهساز و بسترساز ظهور هم میشود. یعنی حقیقت اربعین اقامه دین است. عقاید ما، اخلاقیات ما و احکام ما. تمام در جریان است. حرکت اربعین و پیادهروی اربعین آشکار میشود. ما نداریم جایی که تمام اعتقادات، اخلاقیات، احکام، آنجا همه با هم متجلی شود. ببینید اعتقادات چون داریم تمرین میکنیم معیت با امام را. این معیت با اعتقاد است. جزء آن... چون معیت با امام که آمد، معیت با رسول الله آمده است، معیت با خدا آمده است. چون این حال، این مرتبه چی هست؟ وقتی این آمد، بقیه حتماً به طریق اولی آمده است. در روایت میفرماید که وقتی سؤال میشود که توحید تا کجا است، میفرمایند توحید شهادت بر لا اله الا الله هست، شهادت بر رسالت هست، شهادت بر ولایت هم هست. الا هاهنا التوحید. تا اینجا توحید کشیده شده است. یعنی اگر که کسی شهادت بر لا اله الا الله را بگوید، شهادت بر رسالت را نگوید. کامل نیست. توحیدش کامل نیست. اگر کسی شهادت بر توحید را، لا اله الا الله را داشته باشد، بر رسالت را داشته باشد، شهادت بر ولایت نداشته باشد. باز امر پیغمبر را اطاعت نکرده است که امر پیغمبر امر خدا بوده است که این را ابلاغ کن و این اکمال دین است. پس توحید کشیده شده تا اینجا. وقتی این مرتبه آخر هست، دومرتبه قبل هست چون این بعد از آنها است. چون بعد از آنها است باید آنها حتماً باشند تا این باشد. پس وقتی ما در آنجا داریم عالیترین مرتبه اعتقاد را که اعتقاد به ولایت هست را تمرین میکنیم، اعتقاد به توحید، اعتقاد به رسالت را هم داریم تمرین میکنیم. پس تمام دین دارد آنجا از جهت اعتقادی. از جهت اخلاقی هم تمام اخلاقیات آنجا دارد تجلی پیدا میکند. یعنی شما هر خلق حسنی را که از برخورد نیکو و خوشاخلاقی، شرح صدر، سخاوت و جود و خدمت به مؤمنان و صبر و هر چیزی را که بگویید آنجا دارد تحقق پیدا میکند نه مفهومش. مصداقش و حقیقتش. اتفاق میافتد. اقامه دین است. ببینید اقامه دین غیر از گفتگوی در مورد دین است. اگر ما خواستیم دین را به کسی نشان بدهیم به طوری که بگوییم دین یعنی این، در اربعین اگر توانستیم این را حاضر کنیم او میفهمد که حقیقت دین یعنی چه. دیگر نمیخواهد برایش توضیح بدهیم. دیگر آنجا مفهوم و کلام و لفظ، آنجا محرم نیست بلکه حقیقت و مصداق و رؤیت آنجا در کار است. لذا آنجا جاذبه دین آشکار میشود. هر جا که دین اقامه شود جاذبه دارد. به همین جهت است که جریان اربعین یک فرهنگ تهاجمی است برای مقابله با فرهنگهایی که این فرهنگها به رخوت و رکود و سستی و بیاخلاقی و بداخلاقی و اینها کشیده شده بوده است. مقابله با این حقیقت است. این هم دو نکته. نکته سوم که عرض کنم که خیلی در آن مسئله طول ندهیم، حقیقت اربعین من تعبیرم این هست که اگر بخواهیم یک تعبیر قرآنی برای آن بکنیم، میتوانیم بگوییم عصای موسی (ع) است. به چه معنا؟ حالا عرض میکنم. عصای موسی کارش چه بود؟ عصای موسی در چند جا به کار گرفته شد. اصلیترین حرکتی که انجام داد در مقابل سحره فرعون بود که آنجا سحر و کید و صلح و آن چیزی که آنها ساخته بودند را بلعید. اگر ریسمانها را هم بلعید یا نبلعید که گفتگوی آن را مفصل کردیم، کاری به آن نداریم. اساسی که داریم این است که تَلْقَفُ ما يَأْفِكُون. آنی را که افک بود، دروغ بود را بلعید. یعنی دروغ را بلعید. معلوم شد که اینها ریسمانهای افتاده هستند. اینها جان ندارند. آنی که تحرک داشتند و حرکت داشتند دروغ بوده است. دروغ را آشکار کردند. آشکار شدن دروغ مهمتر از بلعیده شدن ریسمان بود. اگر ریسمان فقط بلعیده میشد میگفتند این قویتر از آنها بود. همین. یک چیزی بزرگتری از آنها بود لذا اینها را بلعید. اما وقتی که میگوید دروغ را آشکار کرد، معلوم کرد که اینها دروغ بوده است. تَلْقَفُ ما يَأْفِكُون یا ما يَصْنَعُون. صنع اینها را بلعید. آن افک اینها را بلعید. آن چیزی که صنع اینها بود، افک اینها بود و دروغ اینها بود. جریان اربعین حقیقتش این است که دارد آن فرهنگ دروغ و باطل و فریبی را که در مادیگرایی و رفاهزدگی در عالم دارد ایجاد میشود، او را دارد میبلعد، نشان میدهد دروغ است. لذا میبینید انسانها و مؤمنان حرمت میکنند به طوری که میدانند سخت است، میدانند مشکلات دارد، میدانند باید گرمازده شوند، پایشان زخم شود، سختی بکشند، جای استراحت مناسب نداشته باشند، حالت در حقیقت سختیهای مختلف او ممکن است حتی به مریضی کشیده شود اما چون یک غایت عظیمی دارد، میبیند همه اینها برای او راحت است. اصلاً شیرین است. لذا نگاهش به این است که اگر این سختیها با آن غایت نگاه شود، این سختیها سخت نیست، سختیها شیرین است. لذا اگر یک موقعی هیچ سختیای نکشد، برای او تعجبآور میشود. یک فرهنگی است دارد این حالت را که انسان را از عادتهایش دور میکند. این جدا شدن از عادتها و تمسخر به زندگی مادی که آدم خودش از حال زندگی عادی مادی که ممکن بود مبتلا شده باشد از آن بدش میآید. احساس میکند یک شوق دیگری اینجا پیدا میکند. حال دیگری... احساس میکند اینجا انسانتر است. احساس میکند اینجا یک حال دیگری دارد. اینجا اوج دارد. دقت کنید. این عصای موسی است اربعین که هر کسی در اینجا قرار میگیرد مثل سحره فرعون که از آن فرهنگ رفاهزدگی مادیگرایی جدا شدهاند و ایمان آوردند. لذا ما در اربعین هر باری که میرویم، هر باری که افراد میروند، یک ایمان بالاتری برایش ایجاد میشود، یک بریدن بالاتری نسبت به آنچه که رفاه و ماده و همه این تبلیغاتی است که برای ما و افراد ما دارد شکل میگیرد. نمیگوییم انسان نباید در رفاه باشد، نمیگوییم انسان نباید در... اما اگر انسان رفاهزده شد، انسان به طوری شد که غرق نگاه مادی شد، این انسان از انسانیت خود منسلخ شده است. رفاه و آنچه که اطراف انسان است، یک وسیلهای میشود برای حرکت انسان. اما اگر غایت شد، آن وقت دیگر آن فریب است. فریب این است که رفاه را غایت نشان بدهد و الّا دنیا برای مؤمن، خدای سبحان جای در حقیقت رفاه قرار داده است اما نه مقصد و مقصود آن دنیا باشد. لذا اربعین دارد میرود. این فرهنگ را از ما جدا بکند. این فریبی را که با تبلیغات و با در حقیقت انواع کارها در دل ما جا انداختند، از ما بخواهد این را... این نگاه که آدم برود آنجا خرج بکند، زحمت بکشد، کیف میکند. حال پیدا میکند. با امامش حشر پیدا کند. لذا بعضی از جنرالهای مستکبر یک حرفی زده بودند چند سال پیش، خیلی حرف بود. گفته بود جریان اربعین اژدها سیاه است. اژدها سیاه چون حال مردم در آنجا حال عزاداری برای امام حسین هم هست. لباسها، لباس سیاه است، به عنوان عزادار هم هستند. گفته بود یک اژدهای سیاهی است که دارد میآید و میبلعد فرهنگهایی را که ما انقدر روی آن سرمایهگذاشتیم. لذا ترس آنها از جریان اربعین مال فقط یک تجمع نیست. مال اقامه دینی است که آن اقامه دین یک نشاط و جاذبه ایجاد میکند. یک جاذبه ایجاد میکند که از آن منهای موهوم انسان گسسته میشود، میرود به سمت منِ مطلق که امام هست. که او همراهی و به سوی خدا رفتن است. این نگاه را اگر در اربعین داشته باشیم و احساس کنیم یک قلبی است که میخواهد این قلب به کار بیفتد و خون را در سراسر اعضا و جوارح و رگهای عالم انسانی پمپاژ بکند و بدمد تا همه زنده شوند. باور دارید که جریان اربعین حیات جدیدی را به عالم افاضه میکند که این حیات، روز به روز رو به توسعه است. لذا دشمنان ما روز به روز آن حرکتهایشان در مقابل اربعین قطعاً بیشتر و بیشتر خواهد شد. البته مؤمنان هر چقدر حواسشان جمع باشد، حتماً بهره میبرند. یک نکته عملی هم توصیه میکنم. با توجه به اینکه بالاخره جمعیت زیادی در این اربعین شرکت میکنند، موکبهای فراوانی هم هست، مبیتهای و خانههایی که برای استراحت مؤمنان هم، مؤمنان عراقیای که آنجا هستند فراهم میکنند دوستان وقتی که میروند رعایت همه شرایط را در مهمانی بکنند نسبت به صاحبخانهها رعایت اینکه طول ندهند، خواستههای چیز نداشته باشند. همینها هم آنها با کمال میل پذیرایی میکنند، شما هم کاملاً ادب مهمانی را در اینکه رعایت صاحبخانه را بکنید. آنها هم بالاخره خانهشان آنجا است. طولانی ماندن صلاح نیست. رعایت بکنند. این هم از این طرف به عنوان یک توصیه عملی که رابطههای محبتی از دو طرف انشاءالله روز به روز بیشتر شود و مرزهای جغرافیایی در عینی که محفوظ هست و خوب است، در عین حال نسبت به یک امر عالیتری که آن مرز ایمانی است نسبت به امر ایمانی مرزهای جغرافیایی محو میشوند و لذا عالم ایمانی خودش را نشان میدهد که آن هم یک مرز بالاتری است که آن مرز ایمانی وقتی نشان داد، مرزهای اخوت شدید میشود. رابطههای برادری قوی میشود و دشمن از این میترسد.
ملایی: درست است. و همین است که دست و پا میزند، گاهی یک حرکتی بکند، یک آتشی روشن کند که منجر به اختلاف شود ولی الحمدلله خدای سبحان هم از آن طرف این استحکام روات بین مؤمنین را تجدید میکند. لذا جریان اربعین روز به روز نزدیکتر شدن به جریان ظهور است. هر کدام از ما در این جریان نقشی داشته باشیم، فعالیتی داشته باشیم، چه آنهایی که زائر هستند، چه آنهایی خادم هستند، چه آنهایی که اینجا زائرین را پشتیبانی میکنند، چه آنهایی که اینجا مینشینند فکر میکنند چه کنیم این جریان مستحکمتر شود. چه آنهایی که اینجا نتوانستند بروند اما دلشان را راهی کردند، چه آنهایی که ایامشان را اربعینی قرار دادند. اگر نتوانستند هم بروند، حالشان را حال اربعینی قرار دادند که این اتصال دلها و ارتباط حالات حرکت به سوی امام، گستردگی آن فقط در مسیر حرکت به سوی کربلا نباشد بلکه هر کسی هر جایی که هست احساس کند که دلش در حال حرکت به سوی کربلا و امام هست.
ملایی: بسیار عالی.
آقای عابدینی: زیبایی این حرکت این است که حرکت امام حسین (ع) یک حرکت کاروانی بود یعنی حرکت امام حسین (ع) از مدینه به کربلا کاروانی بود. یک حرکتی که زن و بچه و بزرگ و کوچک و همه اینها در آن حرکت بودند. این جلوه اسلام را خوب آشکار کرد. همه در آنجا الگو دارند. جریان کربلا هم، اربعین هم یک حرکت کاروانی است و زیبایی این حرکت این است که ما همان حرکت را با این عظمت اجابت کردیم که یا لیتنا کنا معک فنفوذ معک. انشاءالله این حرکت کاروانی روز به روز اتحاد بین مؤمنین را محکمتر و مستحکمتر کند.
ملایی: انشاءالله. برویم سراغ بحث تربیتی سیره حضرت موسی.
آقای عابدینی: در محضر حضرت موسی و هارون علی نبینا و آله و علیه السلام هستیم که سلام علی موسی و هارون و اذن میگیریم از این دو بزرگوار که اجازه بدهند بر آیاتی که در قرآن وارد شده در مورد این دو بزرگوار در مسئله ما پیگیر باشیم و استفاده کنیم و آنها هم توجه و عنایت کنند. در محضر آیات سوره طه بودیم که در سوره طه به این دسته از آیات رسیدیم که بعد از اینکه موسی (ع) از کوه طور برگشت، مواجه شد با گوسالهپرستی قوم که سامری این کار را کرده بود. یک گفتگو موسی (ع) با قومش داشت که آنها را مخاطب قرار داد که چرا. یک گفتگو با حضرت هارون داشت که در رهبری چه کردی که این جریان به اینجا رسید که حالا این بحث دوم بود، یک گفتگو با سامری دارد که تو چرا این کار را کردی. الآن نوبت گفتگو به سامری رسیده است که از آیات 95 به بعد سوره طه در محضر این آیات هستیم. بسم الله الرحمن الرحیم. قالَ فَما خَطْبُكَ يا سامِرِي. این کار تو چه بود؟ ما خطبک، خطب یک کار مهم این مأموریت، کار مهم، این کاری که تو انجام دادی که مردم مؤمن موحد را گوسالهپرست کردی. چطوری تو این کار را کردی؟ انگیزه تو چه بود؟ برای این کار انگیزهات چه بود؟ ما خَطْبُكَ، فَما خَطْبُكَ یا سامری. اولاً این نکته را توجه کنیم که یک نکته دقیق این است: ما ببینید در جریان قوم موسی (ع) یک فرعون داریم، یک قارون داریم، یک سامری داریم. البته یک هامان هم داریم که وزیر فرعون بوده و آن هم این چهار نفر، نقشهای کلیدی انحراف را در بنیاسرائیل و جریان حاکمیت فرعونی داشتند. عجیب این است که جریان فرعون و هامان با غرق در قرآن پایان پیدا میکند که حالا مفصل این را هم گفتیم که چرا غرق، آنجا مفصل گفتیم. جریان قارون با خسف و فرو رفتن در زمین محقق میشود، پایان پیدا میکند. جریان سامری هم عجیب است و جریان مهمی است که این هم حالا در پی این آیات به این نتیجه میرسیم که سه جریان انحرافی اساسی که فرعون بود و قارون بود و قارون از درون خود قوم انسان بود، سامری هم از درون است. فرعون از بیرون بود و سامری. سه پایان عجیب پیدا میکنند این هر سه سرنوشت. کمتر در قومی داریم که سه سرگذشت عظیم در یک قوم نسبت به سه دسته ایجاد شود. شاید این جزء منحصر نسبت به حضرت موسی (ع) است. اما هر سه عنوان فرعون و قارون و سامری در عینی که سه شخص بودند، سه عنوان هم هستند، سه جریان هم هستند. یعنی اینطوری نیست که فقط یک تاریخ باشد بلکه یک جریان تاریخی است. لذا جریان فرعون دائماً امکانپذیر است. حالا در نظام فرعون یک موقع در یک مملکت مثلاً عظیمی مثل قسمتهای آفریقا و مثلاً قسمتهای مرکزی، اینها سلطه پیدا کرده بوده است، یک کسی ممکن است درون خودش فرعون باشد ولی فرعون است. قارون در قوم موسی (ع) بود و آن ثروتاندوزی و فخرفروشی و پرکردن چشمهای دیگران، جلوهگری و آن در حقیقت رزمایش و آرامش پولپرستی را به میدان آوردن، او انجام دادش اما سرگذشتش به خسف. یعنی همان زمینی که این روی آن افتخار میکرد فرو بردش و فرعون همان قدرتی که آب نهر نیل را، مرکز قدرتش که تجری من تحتی، در قرآن میگوید که من به عنوان اینکه ببینید نیل از زیر پای من عبور میکند، در آب غرق شد. همانی که افتخار میکرد به آن و جریان سامری که در روابط اجتماعی توانسته بود یک رابطههای قوی اجتماعی ایجاد کند که حتی در مقابل هارون (س) که یک خطیب برجسته و سخنور و مهربان بود و مردم به آن زیاد علاقه داشتند، توانست این با ترفندهای هنری خودش و هنرنمایی خودش، توانست دلها را به سوی خودش جذب کند و هنرش را سبب فریب دلها قرار داد. آن وقت مبتلا میشود به یک عذابی که عذابش مردن نیست، از مردن به مراتب سنگینتر است. یعنی مردن فرعون و مردن قارون با همه آن فسادهایی که کرده بودند، سادهتر بود از مردن سامری. ببینید چقدر نشان میدهد کاری که سامری در درون مؤمنین و بین مؤمنین کرد، این کار سختتر بود برای اهل ایمان و فشارش بیشتر بود از کاری که قارون انجام داد و از کاری که فرعون انجام داد با همه ظلم و ستمهایی که داشته است. یعنی این کار آسیبزندهتر به جامعه بود به طوری که جامعه مؤمنین را از هم پاچید. فرعون هر کاری که میکرد، مرز بین ایمان و کفر پررنگتر میشود. قارون هر کاری که میکرد، ثروتمندان به او افتخار میکردند. دل اگر اهل ایمان فقیر هم به سوی او میرفت، از روی ناچاری بود اما کاری که سامری کرد، دلهای مؤمنان را از ایمان خالی کرد. یعنی در مرتبه اعتقاد در اینها تغییر ایجاد کرد. لذا عذابی که برای سامری آمد، یک عذاب بیسابقه است که مبتلا شد به یک عذابی که نه هیچ عکسی میتوانست به او نزدیک شود و نه او میتوانست به کسی نزدیک شود. تعبیر لامسا است در قرآن که هیچ امکان ارتباط نداشت. حتی وحوش بیابان با هم ارتباطشان از نوع خودشا هست. وحوش بیابان درست است در جایی که مردم هستند نمیآیند، دور هستند، اما خودشان با همدیگر انس دارند. با هم انس دارند، زندگی دارند، خانواده دارند در آنجا اما این نه. این حتی هیچ در حقیقت انسانی، نزدیکتری افرادش هم امکان ارتباط با او را نداشت. مبتلا شد. حالا به مریضی جسمی یا روحی که انشاءالله بعد توضیح میدهیم. اینجا موسی کلیم سؤال میکند: فَما خَطْبُكَ یا سامری؟ چرا این کار را کردی؟ انگیزهات چه بود؟ قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ، من چیزی دیدم که به دیگران ندیدم. یک بصیرتی پیدا کردم، یک چیزی چون بصرت دیدن با چشم نیست. که جمع این بصرت ابزار نیست. یک بصیرت ما داریم، یک بصر داریم که جمع آن ابزار است. یک بصیرت داریم که جمع آن بصائر است. این از سنخ بصیرت است که بصرت بما لم یبصروا به. دیگر این بصیرت را پیدا نکردند، دیگران این را ندیدند. این بصرتُ به معنای رأیت نیست بلکه به معنای آن بصیرت است. من در نظام به اصطلاح وجودی، توی در حقیقت آن دقتها و بصیرتها، به بصیرتی رسیدهام که دیگران این بصیرت را ندیدهاند. لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ. در آن نگاه و معرفت و بصیرتی که پیدا کردم، قَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ. از جای پای رسول من بهره گرفتم و قبضهای گرفتم که قَبَضْتُ قَبْضَةً نمیخواهد بگوید مثلاً یک مشت مثلاً برداشتم. این قَبَضْتُ گرفتن است. قَبَضْتُ قَبْضَةً نوعی از گرفتن است. قَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ. از جای پا. حالا عرض میکنیم که این جای پای چیست، رسول کیست، جای پای چیست اینها را از آن اول اصل مسئله را، آیه را، قَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ گرفتم او را فَنَبَذْتُها، در این گوسالهای که از طلا ساختم، آن اثر را در آن هم ریختم، قرار دادم، وَ كَذلِكَ سَوَّلَتْ لي نَفْسي، نفس من این تصویر را ایجاد کرده است. سه قول در این مسئله هست. یک قول این هست که وقتی که جریان فرعونیان میخواستند غرق شوند، جبرئیل سلام الله علیه آنجا حاضر بود و در حقیقت او این کار را ایجاد کرد که اینها بیایند در دریا. ترسیده بودند شاید نیایند اما دلشان را محکم کرد که بیایند. حالا آن توضیح هم دارد، من دیگر آنهای آن را نمیخواهم که این دید آنجا جبرئیل را که بر مرکبی سوار است که جای پای جبرئیل، هر مرکب جبرئیل هر کجا که گذاشته میشد، آنجا در حقیقت حیات پیدا میکرد. این از جای پای مرکب جبرئیل مقداری خاک را برداشت که این را داشت و از این در حقیقت به این کلی افتخار و مباهات میکرد و وقتی گوسالهپرستی را، آن گوساله را ساخت، از این خاک در آن گوساله قرار داد که مشهور مفسره این هست که این خاک را که قرار داد، باعث شد که آن صدا در گوساله ایجاد شود. این یک نکته که حالا فعلاً داریم در همین عبور میکنیم. نکته دیگر این است که بعضی گفتهاند که قَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ یعنی اینکه از دین موسی من بصیرتی پیدا کردم که توانستم سلطهای داشته باشم. به احکام دینی و معارف دینی موسی. رسول را اینجا موسی میگیرند. آنجا رسول را جبرئیل گرفتند. قَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ. از دین موسی من احکام و آن مسائل و اخلاق و اعتقادات را گرفتم، قَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ، این را گرفتم که اثر رسول بود، و آن را فَنَبَذْتُها، آن را قاطی کردم، با آن چیزی که هوای نفس من بود قرار دادم، آن را مخلوظ کردم، التقاط ایجاد کردم، از خود دین گرفتند و التقاط ایجاد کردند. چیزی خارج از دین نیاوردند. اینجایی که از خود دین انحراف ایجاد شود، تأثیرگذارتر است. چون مردم به دین موسی اعتقاد پیدا کردند. تفسیر دین موسی را بر اساس میلش کرد، احکام دین موسی را بر اساس میلش کرد. حالا در آیات هم بعد دارد که گفت اصلاً موسی همینها را میخواسته بگوید. بر اساس همان گوسالهپرستی. دنبال خدا موسی همین گوساله را میخواست. موسی یادش رفت فنسی رفت میقات و طور. این را میخواست. این را گم کرده بود. گم کرده موسی این است. ببینید خود دین را آورد، نیامد بگوید من یک چیز جدایی دارم. خطرناکترین کاری که سامری کرد. لذا عذاب این عذابی است که غیرقابل... قارون نیامد دین موسی را تحریف کند. قارون میخواست مردم را با مادیگرایی از دین موسی جدا کند. فرعون میخواست مردم را موسی جدا کند با قدرتنمایی. اما سامری کاری که کرد، دین مردم را دین دیگری جلوه دارد. در دین موسی انحراف ایجاد کرد و در آن بدعتگذاری کرد و گفت این دین موسی است. حتی نگفت این دین غیرموسی است. تفسیر غلط از دین کرد و لذا این خطرناکتر است. این به سرعت توانست دل صدها هزار نفر را به سوی خودش جلب کند که این چند صدر هزار از ششصد هزار نفری که به سمت این جلب شدند، با این ترفند بود. لذا آنجا دارد که... پس این هم توجیه سوم این است که این را مفسرین فرمودهاند. رسول را موسی (ع) میگیرد ولی اثر رسول را آن طلاها و اوزاری که من زینت القوم بود که به دستور موسی وقتی که فرعونیها غرق شدند و بعضی از لوازم اینها از دریا به ساحل افتاد، به قوم گفت اینها را جمع کنید. چون به امر موسی بود گفتند این اثر رسول است که این را گرفت و این را در حقیقت از همان بهره و امر موسی اینها را گرفتند و لذا او را گوساله کردند که این سه را مرحوم علامه طباطبایی در المیزان ذکر میکنند و برای هر کدام توجیهاتی و نقدهایی دارند که ما الآن نمیخواهیم خیلی مسئله را مفصل نگاه کنیم اما همین مقدار که بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِه، من یک چیزی دیدم. در هر کدام از اینها بصرت یک معنا پیدا میکند ولی در اولی میشود دیدن جبرئیل و جای پای او، در دومی میشود دیدن احکام دین موسی (ع) که این نگاه دیدن احکام دین موسی، این به نظر میآید جزء خطرناکترین مسائلی باشد که دین را التقاطی کرد. بعد دنبال آن میفرماید که قَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ، من از آن اثر گرفتم فَنَبَذْتُها، این را قرار دادم. فبذتها این را ریختم که حالا اگر احکام دین باشد، مسائل چیست، همین را گرفتم التقاط ایجاد کردم، انحراف ایجاد کردم وَ كَذلِكَ سَوَّلَتْ لي نَفْسي. نفس من. تثبیت یک بحث خیلی مهم است. ببینید اساس انسان این است که انسان بر اساس طهارت غرق میشود. خدای سبحان به نفس انسان قسم خورده است. وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها. آنی که این را تسویه کرد و خلق کرد. لذا اساس نفسی که خدا به آن قسم میخورد، طاهر است که خدا به آن قسم میخورد. مخلوق الهی است. أَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها. این در حقیقت خوب و بدش را میشناسد. اما جایی میرسد که انسانی که طاهراً خلق شده است، انسانی که الهام فجور و تقوا به او شده است، کمکم در مسیر زندگی میرسد به یک جاهایی که برای نفسش تسویل بوده است. تسویل یعنی اینکه میآید یک زشتی را زیبا نشان میدهد برایش که این زشتی را که این مایل نبوده است، طردش میخواسته بکند، میآید این را جای آن چیزی که مطلوب این است. این یک مطلوبی دارد، آن مطلوبش را، تزیین میکند بد را، به صورت مطلوب این جلوه میدهد و این چون دنبال آن مطلوب بود، این بدی را که زرورق پیچیده شده و زیبا شده را این را میگیرد. این در مراحل ابتدایی انحراف است که تسویل ایجاد میشود. وقتی تسویل ایجاد شد، انسان قلبش کمکم به سمت این تسویل، به این زشت عادت میکند. آن زشتی که زیبا جلوه میکرد. به جایی میرسد که دیگر لزومی ندارد به این زشت را زیبا نشان بدهی. اصلاً زشت زشت را دوست دارد. جانش به زشت انس میگیرد.
ملایی: یعنی تسویل اتفاق افتاده است و این دیگر از آن مرحله رد شده است.
آقای عابدینی: لذا آنجا که میشود، میشود عمارة بالسوء. پس نفس اول در مقام تسویل است تا زشت را زیبا نشان بدهد. تا این بپذیرد و الّا جان انسان چون طاهر است نمیپذیرد. انسان از ابتدا دنبال بد نمیرود. از بد متنفر است. لذا یکی از مراتب نفس انسان این است که نفس مسوّل است که این زشت را زیبا نشان بدهد برای این. خود انسان. کس دیگری نیست. کسی از بیرون نیست اما خودش این کار را... ابتدا میفهمد که این بد است. ابتدا میفهمد یک جایی از این... اما دلش نمیخواهد. چون میل دارد، چون توجه نمیکند، کمکم این تسویل جلو میرود، جلو میرود، به جایی میرسد که نفس میشود عمارة بالسوء. وقتی شد عمارة بالسوء یعنی دیگر این تحت حاکمیت قرار گرفت. میبیند بد است، میخواهدش. دوست دارد همین بدی را... انسان به جایی میرسد که بدی در حقیقت برای او زیبا میشود نه اینکه بخواهی زیبا نشان بدهی. بدی را دوست دارد. اگر رسید به اینجا که نفس عماره بالسوء شد، اینجا دیگر جای نجات کم میشود. لذا تا وقتی که سولت هست، تسویل هست، جایی نمیرود. لذا برادران یوسف آنجا حضرت یعقوب به آنها گفت که شما، نفس شما برای شما تسوبل کرد تا بگوید گرگ این را خورده است و آنجا تسویل بود. اینجا هم ادعای این سامری این است که كَذلِكَ سَوَّلَتْ لي نَفْسي، نفس من تسویل کرد. من نمیخواستم این شکلی بشود اما این تسویل ابتدائاً پیش آمد تا به اینجا رسید که گوسالهپرستی را رایج کردند. دنبالش حضرت موسی (ع) فرمود: قال. تا توضیح را خواست، موسی (ع) نیامد یکباره سامری را محکوم کند. از او توضیح خواست. به چه علت این کار را کردی؟ توجیه و توضیح سامری مقدار جرمش را اشکار میکند. نگذاشت متهم بدون بیان محکوم شود. از او توضیح خواست که تو متهم هستی برای این گوسالهپرستی از اینی که ایجاد کردی. چرا این کار را کردی؟ توضیح داد. دید خودش جرمش را قبول کرده است که بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِه و در حقیقت كَذلِكَ سَوَّلَتْ لي نَفْسي، حالا که اینطوری است پس قالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَياةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ، تو مبتلای به مریضیای میشوی که امکان ارتباط با هیچکسی را نداری. حالا انشاءالله اگر این ادامهاش که دنباله بحث دارد اگر توفیقی بود در جلسات بعدی انشاءالله مطرح میکنیم.
ملایی: انشاءالله.
تلاوت صفحه 61، سوره مبارکه آل عمران، آیات 85 تا آیه 91 را تلاوت خواهیم کرد و خواهیم شنید. 84 تا 91 را. عذرخواهی میکنم. خدمت شما عزیزان برمیگردیم به اتفاق حاج آقای آقای عابدینی عزیز. صفحه 61قرآن کریم
آقای عابدینی: بحثی که در رابطه با سامری بیان شد، دنبال آن در حقیقت این لامساس که در سوره طه آمد، میفرماید که قالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَياةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ وَ إِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ وَ انْظُرْ إِلى إِلهِكَ الَّذيو خیلی زیبا است. دو تا جرم را و عذاب را برای سامری قرار داد. یکی اینکه در دنیا مبتلا به یک مریضی عظیم شد که امکان ارتباطش با همه قطع میشود، یکی اینکه آخرتش به یک وعده غیر قابل تخلف در عذاب وعده داده شد، وعید داده شد. یک نکته دیگرش آن است که آنچه که دلبسته بود به این گوسالهای که از طلا ساخته بود، آن را هم موسی کلیم آتش زد ظَلْتَ عَلَيْهِ عاكِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ، تکه تکه و پودرش پودرش کرد و براده برادهاش کرد و او را در حقیقت جلوی چشم این بر باد داد. یعنی تمام آن معبودش را و معشوقش را و آن چیزی که دلش بسته بود که عکوف داشت برایش و التزام داشت برایش، اینها را بر باد داد تا نشان بدهد که یک حرکت فرهنگی غلطی که، بدعتی که دارد آشکار میشود، باید برخوردها با آن برخورد خیلی تندی باشد. لذا اگر این برخورد به این تندی نبود و آن مرکز و محور عبودیت که گوساله نمیبود نابود نمیشد، هر چند طلا بود، میشد بگوید طلا را آب بکنیم دوباره. نه، این طوری بود که اثر آن باقی ماند. میگفت این طلا را هم بر باد بدهیم. آتش بزنید. اینها خیلی اثر تربیتی دارد که انشاءالله بعد از این بحث میکنیم.
ملایی: خیلی ممنون.