بسم الله الرحمن الرحیم. اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ حجۀ بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَكِّنَهُ فِيهَا طَوِيلا.
ان شاءالله همه ما جزء یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم و خدای سبحان ظهور حضرت را برای ما نزدیک و نزدیک تر بگرداند.
باز عرض سلام بر حضرت موسی و هارون داریم سلام علی موسی و هارون و از آن بزرگوارها اجازه می گیریم انشاءالله این جلسه هم در خدمت و محضر آنها باشیم. قبل از این که وارد غصه حضرت موسی (ع) شویم حال و هوای امروز نه فقط کشور ما بلکه دل های همه مؤمنان به سوی کربلا است. یک گفتگوی کوتاهی در مورد این مسئله داشته باشند ان شاءالله تا ما هم به سهم خود نشان دهیم که ما هم کربلایی هستیم و در این مسیر هستیم. هر واقعه ای وقتی که می خواهد تفسیر شود حتماً با قبل و بعد آن مرتبط است. در تحلیل تاریخ ملاک های مختلفی را برای تحلیل تاریخ ملاک قرار دادند و محور. لذا می بینید گاهی پادشاهان می آیند محور تحلیل تاریخ و ذکر تاریخ قرار می گیرند. گاهی بعضی وقایع که اتفاق افتاده است مثلاً حالا اگر عصر بخار هست و این صنعت آشکار شده است یک محوری و یک گردنه ای تلقی می شود. یا اگر رنسانس هست به عنوان یک گردنه عظیمی از تاریخ که قبل از رنسانس و بعد از رنسانس تفسیر می شود. اما نگاه الهی و قرآنی به تاریخ بر اساس عقبه و گردنه هایی است که انبیاء وجود داشتند. تحلیل تاریخ را بر اساس نظام وجود انبیاء می کنند و در نظام انبیاء هم اولوالعزم از انبیاء به عنوان آن ستاره های درخشان تاریخی جلوه گری می کنند و چون همه حیثیت انبیاء هم خدا بوده است در حقیقت تحلیل تاریخ هست از منظر الهی و وقایع. در این رابطه هر واقعه ای که محقق می شود از نگاه الهی مقدمه است برای مرتبه بعدی. لذا از ظهور آدم (س) و خلقت آدم مقدمه بوده است برای مراتب بعد تا جریان نوح نبی تا جریان ابراهمی خلیل و تا جریان موسی کلیم الله و عیسی روح الله (ع) همه اینها مقدمه ای بودند برای بعثت پیامبر اکرم. و زمان بعثت پیامبر اکرم هم یک زمان عریضی است. یعنی آن زمانی که متعلق به رسول گرامی اسلام است از زمان بعثت آغاز می شود و تا ظهور ادامه پیدا می کند. خود عصر نبوی حقایقی در آن اتفاق افتاد یکی بحث بود که آغاز مسئله بود. بعد غدیر بود که نقطه درخشان ادامه بعثت است. بعد جریان عاشورا است، که این عاشورا یک نقطه عظیمی در تحلیل تاریخ اسلام و مؤمنان را ایجاد می کند تا بعد به ظهور منجر شود. این سیر هم که هر واقعه ای را می خواهیم تفسیر کنیم باید قبل را ببینیم بعد را هم ببینیم نقش این حقیقت نسبت به قبل و بعد دیده شود. در روایات ما خیلی زیبا است که می فرماید ... روایت ها متعدد است با وقایع متعددی که پیش آمده است از جمله روایتی که ام سلمه (س) نقل می کند که پیامبر اکرم وارد منزل ما شدند و آن جا گفتند که خسته هستند و می خواهند استراحت کنند کسی وارد نشود. بعد بلافاصله بعد امام حسین (ع) کودکی بودند آمدند و ام سلمه قدرت نگهداری و این که منع کند نسبت به امام حسین را نداشت. حضرت بر سینه پیامبر رفتند. ام سلمه می گوید من با یک فاصله ای وقتی وارد شدم دیدم حضرت روی سینه پیامبر است و پیامبر هم دارد اشک می ریزد و چیزی دست او است. آن جا در حقیقت به من فرمودند که سرگذشت این فرزند من را جبرئیل الان این جور گفت که این حقیقت به شهادت می رسد و به سختی هم به شهادت می رسد و نقل کردند و این تربت امام حسین (ع) است. ام سلمه می گوید من گفتم از خدای سبحان می خواستید که این واقعه تغییر کند و این شهادت با این سختی محقق نشود. پیامبر فرمود من خواستم اما به من گفتند که جریان نسل امامت به واسطه این حقیقت از نسل امام حسین (ع) قرار می گیرد و ظهور منجی به واسطه این شدت در حقیقت از فرزندان امام حسین (ع) است. این یک نگاه اولی این است که ظهور منجی از نسل قرار گرفته است خب این فقط یک نگاه نسلی باشد. اما یک نگاه این است که این فقط نظام ظاهر نیست. بلکه نشان می دهد جریان امام حسین (ع) ظهور ساز است. هر چند ظاهر هم از نسل است. پس جریان امام حسین (ع) هر چه قدر عظمت پیدا کند ظهور نزدیکتر می شود. هر چه قدر این گفتمان بیشتر مطرح شود زمینه سازی ظهور بیشتر شده است. چون اساس آن بر ظلم-ستیزی و ادراک ظلم است، امام حسین (ع) کاری که کرد ادراک ظلم را بالا برد. یعنی مردم نسبت به درک ظلم سست شده بودند. رخوت پیدا کرده بودند. بی حس شده بودند. امام حسین (ع) که آمد درک ظلم را بالا برد. لذا اگر در رابطه با ظهور می-گویند که وقتی که زمین پر از ظلم و ستم شده است بَعْدَ مَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً، حضرت رَجُلًا مِنْ وُلْدِي، که در حقیقت او زمین را پر از عدل می کند يملأها قسطا و عدلا، که قسط و عدل را پر می کند. این قسط و عدل را پر می کند بعد از این که از ظلم و جور پر شده بود اساس و حقیقت آن به ادراک بر می گردد نه به کثرت. کثرت ظلم و جور ملاک نیست. ادراک ظلم یعنی مردم در زمان نزدیک ظهور به جایی می-رسند که ادراک ظلم و جور را می کنند. لذا برای آنها تحمل این ظلم و جور سخت می-شود. چون وقتی آدم ادراک نمی کند تن می دهد. وقتی ادراک می کند سخت می-شود. و انسان نسبت به ادراک بی تاب می شود. لذا هر چه به زمان ظهور نزدیک تر می شویم ادراک ظلم و جور شدیدتر خواهد شد. تحمل مردم نسبت به ظلم و جور کمتر می شود چون ادراک آنها بالاتر رفته است. می فهمند گاهی اوقات شاید کثیرتر بوده است اما چون ادراک نبوده است این مَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً نیست. پر شدن نیست. پر شدن در ناحیه ادراک است. و حضرت هم عدل و جور را با ادراک می آورد. یعنی تقاضای مردم عدل و قسط است. عدل و قسط را با ادراک می آورد، مردم تقاضای عدل و قسط را دارند. می خواهند و طلب دارند. این جریان با جریان عاشورا اساس و نکته آن ایجاد شد یک تعبیری است که می خواهیم بگوییم جریان عاشورا مقام ثبوت واقعه ای است که محقق شده است، جریان کربلا مقام اثبات است. این را در حقیقت آشکار کرد. اگر جریان کربلا نبود، جریان اربعین نبود مقام ثبوت می-ماند و در حقیقت کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود. این مقام اثبات را زینب (س) ایجاد کرد و این مقام اثبات که می خواهد ادراک ظلم و جور را بالا ببرد، تقاضای عدل و داد را شدید کند با اربعین محقق می شود یعنی غایتی که مقام اثبات است دیگر، می خواهد ایجاد کند جریان اربعین است. آن وقت هر واقعه با این نگاه با قبل و بعد از آن ببینید چه ارتباطی پیدا می کند. اربعین از یک طرف با عاشورا مرتبط است که مقام اثبات است، از یک طرف مقام ثبوت برای ظهور است. پس مقام اثبات بیان و تبیین است برای عاشورا. مقام واقع و زمینه سازی است برای ظهور. این نگاه را اگر به اربعین کردیم می فهمیم که مأموریت اربعین چیست. پس مأموریت اربعین از یک جهت ایجاد و گسترش اخوت بین مؤمنین است، از یک جهت دشمن شناسی و ظلم-شناسی و حساس کردن نسبت به ظلم و جور است. یعنی باید در اربعین مرزهای رابطه با ظلم پررنگ تر شود. ادراک نسبت به دشمن و ظلم و ظالم و استکبار شدیدتر شود. ما هنوز این جهت مأموریت اربعین را خیلی به آن نپرداختیم. پس اربعین 3 محور دارد. یک محور آن این است که رابطه اخوت بین مؤمنین را تشدید می کند تا آماده شوند برای یک واحد شدن، یک حرکت ... از یک طرف مرزها را با دشمن، استکبار، ظالمین شدیدتر می کند و ادراک را نسبت به ظلم بالاتر می برد. از یک طرف دیگر که اوج این مسئله است رابطه مؤمنان را با امام برقرار می کند. پس 3 واقعه می خواهد محقق شود. یکی این است که حقیقت مؤمنان را در رابطه با ایمان آنها و در رابطه با دشمنی آنها با امام دارد مرزبندی آنها را محقق می کند تا دشمن امام را دشمن خود ببیند و هم دوست امام را دوست خود ببیند. از آن طرف هم مرزهای او با دشمنی وقتی پر رنگ شد حالا موضع گیری ها آن متفاوت می شود. بصیرت آن متفاوت می شود و روابط آن با مؤمنان هم متفاوت می شود. پس جریان اربعین می خواهد یک حقیقتی را که زمینه سازی ظهور است با اقامه دین و ارتباط با مؤمنین و دشمنی با دشمنان و رابطه با امام می خواهد تعریف کند. ببینید با این نگاه چه قدر این حرکت زیبا می شود و لذا مردم نفس کشیدن آنها در اربعین با امام است. نفس کشیدن آنها دشمنی با دشمنان امام است. نفس کشیدن آنها دوستی با دوستان امام است. اگر این جوری شد هر نفسی این را محو در امام می خواهد بکند. زائر الامام و خادم الامام باشند.
سلام علی موسی و هارون و از آن دو بزرگوار اذن می گیریم. ما در محضر آیات سوره طه بودیم. در محضر این آیات تا حدود آیات 87 پیش رفتیم و در محضر آیه 88 هستیم که بسم الله الرحمن الرحیم فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوار، برای اینها گوساله ای که زنده نبود تعبیری که أَخْرَجَ لَهُمْ استفاده می کنند که چون این بحث ما در این جا بود که موسی کلیم از کوه طور آمد و رسید و خدا به او خبر داد که اینها بعد از تو گوساله پرست شدند آمد و وقتی به اینها رسیده است حالا با قوم دارد گفتگو می کند. اولین گفتگوی موسی را قوم خود است. چون سه گفتگو دارد. اولین گفتگو با قوم خود است. دومین گفتگو با هارون نبی است و سومین گفتگو با سامری است. الان اولین گفتگوی او که با قوم خود است که قسمتی از آن گذشته است که «فَرَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفا قالَ يا قَوْم» (طه/86) که بحث اینها گذشت. این جا دارد که «فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوار» (طه/88) این که اخرج لهم بعضی از مفسرین استفاده می کنند که نشان می دهد ساختن گوساله را در جلوی روی مردم انجام نداد. اما اخرج لهم یک دفعه انگار این را آشکار کرد. این اخرج لهم بعد از این که ساخته شده بود در یک چادری بوده است، در یک جای پنهانی بوده است، فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً، اگر عجلاً می گفت و جسداً نمی گفت می گفت عِجْلاً لَهُ خُوار گوساله ای که صدا دارد یعنی یک گوساله زنده. چون خوار مثل این که می-گویند اسب شیهه می کشد یا مثلاً سگ زوزه می کشد اسم صدای گاو را هم در عربی خوار می گذارند که همان صدایی است که از گاو در می آید. که عجلاً جسداً چون جسدا است، جسد یعنی زنده نیست، حیات ندارد. پس اگر بعضی از اقوال می-گویند که این گوساله با آن خاکی در آن ریخته شده بود از جای پای جبرئیل این حیات پیدا نکرده است. محکم در این جا این است که این نتوانست یک گوساله زنده ای را عرضه کند. اما گوساله ای بود که در عین این که مرده بود صدا داشت. اینها محکمات آن است. گوساله بوده است، امام مجسمه ای از گوساله. صدا هم داشته است، اما حیات نداشته است. این جور نبود که یک گوساله ای حیات داشته باشد حرکتی کند. این صدا داشتن دلالت بر حیات آن نمی کند. «فَقالُوا هذا إِلهُكُمْ وَ إِلهُ مُوسى فَنَسِي» (طه/88) نکته دقیق آن این جا این است که فقالوا، با این که سامری این کار را کرده بود فاخرج لهم، سامری برای اینها گوساله را در آورد فاعل اخرج سامری است اما فقالوا وقتی که آورد اینها نگاه تبلیغاتی و دقیقی است، یک جمع دیگری کنار سامری بودند که افکار او را قبول داشتند و او را پسندیده بودند و مبلغ افکار او بودند. لذا این جا می گوید فقالوا جمع می آورد. اینها با هم آمدند گفتند هذا إِلهُكُمْ وَ إِلهُ مُوسى فَنَسِي نگفت فقط فقال سامری، پس از قبل یک جمعی با هم پشت پرده تبانی کرده بودند و این کار را آماده کرده بودند یک دفعه نشد. یک کار کاملاً تبانی شده بود که تا گوساله را، مجسمه را آشکار کردند همه با هم شروع به تبلیغ کردن کردند. فقالوا هذا إِلهُكُمْ این همان خدای شما است. و همان چیزی که اله موسی است. یعنی بلافاصله هم ضمیمه آن کردند که اله موسی است. تا مردم حساس نشوند که بگویند ما خدای موسی را می پرستیم. اصلاً گفت این اله موسی همین است. دنباله آن که این اله شما و اله موسی است. می توانست بگوید هذا الهکم، اله موسی را نیاورد اما می خواهد بگوید من دنباله جریان موسی هستم. من مقابل موسی نیستم. سامری خود را در مقابل موسی قرار نداد. می دانید این کار از جهت تبلیغاتی چه قدر آثار دارد. چه قدر کار را ساده می کند. اگر می خواست خود را در مقابل موسی قرار بدهد باید با خیل و جمع زیادی از مردمی که به موسی با جریان عصا و با جریان ید بیضاء و غرق شدن همه اینها را که از موسی دیده بودند و به موسی اعتقاد پیدا کرده بودند قرار می داد. خود را در مقابل موسی قرار نداد. جریان شناسی امروز این جوری است. یعنی گاهی می آیند به اسم امام ره جریان امام را مردم برای انقلاب می پذیرند، نمی آید خود را در مقابل امام قرار بدهد، افکار مقابل را بگوید این افکار ضد امام است. بلکه می گوید این افکار امام است. این همان انقلاب است و افکار امام هم هست. اما دارد ریشه خط امام را می زند. مردم وقتی اینها داعیه امام را داشتند و در مقابل امام ندیدند حساسیت آنها کمتر می-شود.
ملایی: موضع فتنه یکی همین است. غبارآلود است نمی دانید حق و باطل چیست.
عابدینی: می خواهم بگویم این جریان است. خدا نیامده است این جا این همه با دقت اینها را بیان کند به خاطر این که یک تاریخ بخواهد بگوید. آمده است بگوید جریان های هر زمان شما این جوری است. لذا حتی در زمان حضرات معصومین (ع) وقتی مثلاً واقفه می آیند در امام کاظم (ع) خود را متوقف می کنند و بعد امام رضا را نمی پذیرند به دلایلی که حالا مفصل است و الان وقت آن نیست، ببینید آن جا هم همین جوری است یعنی از امام کاظم (ع) خود را تابع امام کاظم می بینند خود را در مقابل خط امامت مطرح نمی کنند یعنی خود را هم مسیر با امام نشان می دهند. در این حال است که مقابل امام رضا می ایستند. یعنی هم مسیر با امام کاظم بودن را در مقابل امام رضا قرار می دهند. استفاده از این همیشه در طول تاریخ بوده است که استفاده از خود آن حقیقت حق علیه حق است. منتها امام کاظم (ع) الان از دنیا رفته است. نمی تواند سحر اینها را باطل کند که بگوید نه من این را نمی گویم. ولی در کلمات خود دلالت بر این که امام رضا (ع) دنبال امام کاظم است الی ماشاءالله هست اما اینها آنها را محو می کنند و نمی بینند این جا هم همین جوری است. فقالوا هذا إِلهُكُمْ وَ إِلهُ مُوسى فَنَسِي، موسی هم همین را می خواست بگوید. فنسی، اگر الان می بینید موسی کوه طور رفته است و این جا نیست موسی این جا فراموش کرد که این خدای او است و رفته است آن جا دنبال خدا بگردد. در کوه طور رفته است دنبال خدا بگردد اصلاً خدای اینها خدای مکانی است. در آن دارد القاء می کند هذا با این اشاره به یک شیء یعنی خدا را مکانی کردن، محصور کردن، محدود کردن. هذا الهکم این خدای شما است. و اله موسی، خدای موسی، فنسی، این ضمیر نسی به چه کسی بر می گردد را متعدد ذکر کردند. گاهی می گویند نسی به خود سامری بر می-گردد، نسی سامری، بعضی گفتند که نسی به موسی (ع) بر می گردد که سامری دارد می گوید. که اینهایی که دارند تبلیغ می کنند قالوا که موسی هم همین را می-خواست منتها فکر می کرد آن جا است، آن جا رفته است منتها اصل آن این جا است. موسی هم برگردد به همین عبادت خواهد کرد. لذا هذا إِلهُكُمْ وَ إِلهُ مُوسى فَنَسِي، نسی اگر ضمیر را به موسی (ع) بر گردانیم، اگر هم به سامری برگردیم فنسی یعنی سامری فراموش کرد همه تعالیم موسی را. همه آن حقایق را که موسی این جوری نبود و این جوری نمی خواست، خدای موسی خدای مهیمنه است. خدای مسیتر است، خدای حاکم است، خدای اول و آخر است، خدای قادر حکیم است. نه این فنسی اگر به سامری بزنیم. «أَ فَلا يَرَوْنَ أَلاَّ يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً» (طه/89) این جا خدای سبحان به عنوان یک جمله معترضه دارد این بیان را می کند. أ فلا یرون، اینهایی که این حرف را می زنند اینها نمی بینند «أَلاَّ يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً وَ لا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعا» (طه/89) اینها نمی بینند این خدایی که دارد می گویند که این گوساله است نه کلامی دارد، نه حرفی می شنود، نه کلامی از او صادر می شود، و نه مالک ضر و نفع است. این که می فرماید ألا یرجع الیهم قولاً از او حرفی زده نمی شود. چون آن نظام علم و معرفت را شامل می شود که رابطه علمی است. از این طرف که لا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعا حکمت عملی است که این در ضرر و نفع مردم هم ربطی ندارد. یعنی نه در ضرر و نفع مردم این ارتباطی دارد، نه در معارف و مسائل علم و معرفت و اینها. نه می-شناسد چیزی از شما را، نه قدرت بر کاری دارد. این دو تا وقتی که با هم می شود، استدلال و برهانی که خدا این جا ذکر می کند برهانی است از سنخی که عموم مردم می فهمند. نمی آید برهان های نظری صرف را بیاورد. این قدر برهان نزدیک است مثل برهانی که ابراهیم خلیل می آورد که «قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلين» (انعام/76) من آفل را دوست ندارم. خورشید را دید غروب کرد گفت من آفل را دوست ندارم. ستاره را گفت، ماه را گفت، هر کدام از اینها که گفت خدای من هستند وقتی غروب کردند و نبودند این در روز غروب می کند، آن در شب غروب می کند. هر کدام که نبودند گفت «قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلين» (انعام/76) آفل را دوست ندارم. محبت باقی را حد وسط قرار داد. چه قدر زیبا است. همه مردم این را می فهمند. یعنی یک کسی که درس هم نخوانده است، کلاس درسی هم نرفته است رابطه محبت آن چیزی که باقی نیست، دل من می خواهد شب راز و نیاز کنم، خورشید در شب کجا است که من آن را ببینم تا راز و نیاز کنم. دل من می خواهد که روز راز و نیاز کنم آن ستاره کجا است که من در روز با آن راز و نیاز کنم. آفل است و با من نیست. لذا خدای مردم کسی است که آفل نیست. مردم خدایی را که دائم هست دوست دارند. لذا این جا هم می فرماید که لا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعا، این گوساله نه ضرری به آنها می تواند بزند نه نفعی. هیچ اثر و ارتباطی با آنها ندارد. پس این چه خدایی می شود. أَ فَلا يَرَوْنَ أَلاَّ يَرْجِعُ إِلَيْهِم، اصلاً قدرت ندارد که با اینها رابطه برقرار کند. نه قولاً که حرف بزند و با اینها گفتگو کند و لا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعا، ضراً هم مقدمه کرد این جا که مردم نسبت به ضرر حساسیت آنها همیشه بیشتر است. لذا لا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعا. «وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ قَبْل» (طه/90) هارون در آن وقتی که اینها می خواستند به سمت گوساله پرستی بروند گفت «يا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ» (طه/90) این یک آزمایش است. حواس شما باشد شما تعالیم موسی را دیدید. همنشین موسی بودید. با موسی چهل سال نشست و برخاست کردید. در سختی ها با موسی بودید. در راحتی با موسی بودید. این برای شما آزمایش است، گوساله کجا؟ خدای موسی کجا؟ آن خدای قاهر و قادری که ضرر و نفع شما، تکلم شما با او، گفتگوی شما با او امکان پذیر است او کجا، این جسم افتاده بی جان کجا؟ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ، این فتنتم به برای همه ما همیشه، ما خیلی از اوقات وقتی که حاجتی برای ما پیش می آید تا وقتی اسباب و وسایل را می شناسیم یاد خدا نمی افتیم. سراغ اسباب و وسایل می رویم، وقتی قطع امید کردیم آن موقع ... این همان إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ است این جا برای ما. چون ما نمی دانیم همین اسباب و وسایل هم آنها را هم خدا قرار داده است. با این نگاه ببینید. نگاه ما حصر نشود که این که این کار را برای ما می کند. لذا دارد کل ما لا ترجع ارجا من کلما ترجع، آن جایی که امید ندارید، هیچی نیست، وسایل جور نیست، به خدا امیدوارتر باش. چون خدا فاعل است. حقیقت قدرت او است. قادر است. از آن جایی که فکر می کنید همه وسایل جور است، حالا ما گاهی مثلاً فکر می کنیم الان الحمدلله همه وسایل رفتن به کربلای ما لابد داریم مهیا می کنیم و جور است و فلان. می گوید حواس شما این جاها باشد. همینجاها که فکر میکنی همه چیز جوی است، یکدفعه یکهو میبینی یک مانع پیش میآید تمام میشود، نمیشود. ولی آنجاهایی که میبینی هیچی نیست. آن کسی که الآن احساس میکند اه، پس نه تنبلی کرده باشد نرفته باشد دنبال وسایل، وسایل آماده است اما وقتی هم میبیند جور نشده است میگوید اینجا کن لما لاترجعون؛ آنجایی که فکر کنیم نشد هر کاری که ارجاء من کلمات ارجوا. این نگاه به خدا به انسان یک حال دیگری میدهد. حشر با خدا میشود. چه آنجایی که وسائل باشد و چه آنجایی که وسائل نباشد. بلکه آنجایی که وسائل نباشد آدم احساس میکند که خدای سبحان گاهی مستقیم، بیواسطه، تدبیر او را بر عهده گرفته است.
ملایی: انگار شیرینتر تمام میشود.
عابدینی: به شرطی که کوتاهی بر انجام وظایفش و تحصیل وسائل نکرده باشد. این حتماً شرط است. یعنی آدم بگوید من اینجا مینشینم تا همه چیز جور شود. خدا این روش را دوست ندارد وگرنه آنجا هم میتواند این کار را بکند ولی دوست ندارد که کسی اینطوری در حقیقت بخواهد تربیت پیدا کند.
ملایی: ولی آنجایی که برویم و حرکت کنیم دیگر انشاءالله آنجا
عابدینی: آنجا اگر وسائل جور بود، خدا جور کرده است، اگر وسائل جور نبود، خدا میتواند جور کند همانجا این نگاه را. و اگر در نهایت انسان دلش خواست و دلش رفت اما وسائل هم جور نشد و غیرعادی هم جور نشد، این حقیقت رفتن دل و باور به خدا تمام آن آثاری را که با رفتن میخواست محقق شود را برای این جبران میکند و درست میکند. دنبال آن میفرماید که «و لا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعا وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ قَبْلُ يا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ وَ إِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ» انقدر این شیرین است. حد وسط را برای هدایت مردم رحمانیت حق قرار داد. «إِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ» پروردگار شما رحمان است. رحمانی که همه حقیقتش رحمت است، با یک گوسالهای که هیچ هست چطوری تعویض کردید؟ چطوری دلتان را از رحمان به سمت این کشاندید؟ «إِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ» خیلی تعبیر زیبایی است. رحمان یعنی هر کاری میکند برای نفع تو است. هر کاری میکند به نفع تو است. حتی اگر یک ضرری ظاهری است آن ضرر به نفع تو است. برای تو نفع است. «إِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُوني وَ أَطيعُوا أَمْري» تبعیت کنید از من «وَ أَطيعُوا أَمْري» أَطيعُوا أَمْري اختصاص است یعنی یک خاصتر از تبعیت. تبعیت عام است، اطاعت خاص است. که اطاعت امر بکنید. در این مورد خاص هم تبعیت بکنید. «وَ أَطيعُوا أَمْري». «قالُوا» جواب دادند «لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ» این قالوا و آن قالواها که اینجا آمدند، اینها یک عده هستند اما از جانب جمع حرف میزنند. وقتی از جانب جمع حرف زدند جو را قالب که کردند، بقیه هم ساکت که شدند جو با این حرف سنجیده میشود و شکل میگیرد. همیشه حواسمان باشد سکوت در جایی که انحرافی دارد ایجاد میشود، خطایی دارد صورت میگیرد، معصیتی دارد شکل میگیرد، جلسه گذشته این را عرض کردیم که آنجایی که مردم را چهار دسته کردیم اگر یادتان باشد، دسته سوم که عظیمترین و کثیرترین افراد بودند، آن دستهای بودند که ساکت بودن نسبت به آن گناه و در عین حال بدشان هم نمیآید. اما معتقد هم نبودند. میگوید آنها هم جزء بتپرستها و گوسالهپرست ها حساب شدند و همان حکم بر آنها جاری شد. اینجا هم میفرماید: «قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عاكِفِينَ» مردم گفتند. قالوا یعنی یک عدهای گفتند اما بقیه صحبت کردند لذا به اسم همه. «قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عاكِفِينَ» ما بر این گوساله عکوف و التزام و عبادت را انجام میدهیم و هستیم تا «حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنا مُوسى» تا موسی برگردد ببینیم تکلیف ما چیست. نگفتند که این عبادت گوساله که یک بدعت است را صبر میکنیم بیاییم ببینیم موسی تأیید میکند یا نه. گفتند این عبادتمان را انجام میدهیم، وقتی عبادت را انجام دادی، این در جان تو وارد شد، دیگر حالا موسی (ع) بیاید چطوری این را از جان تو در بیاورد؟ مگر با آن «فَتُوبُوا إِلى بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُم» که باید جزایش آن بشود. اینها گفتند: «لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ» اینها در نظامهای تربیتی ببینید عکوف. عکوف یعنی التزام. التزام از یک شوق و میل نشأت میگیرد. من اگر یک کاری را مثلاً ده ساعت مداوم بر آن استمرار پیدا میکنم، یک شوقی باید داشته باشیم، یک انگیزه جدیای باید داشته باشم. عکوف یعنی یک انگیزه جدی. یعنی تمام روزشان انگار پای این میایستادند. «قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عاكِفينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنا مُوسى قالَ يا هارُونُ ما مَنَعَكَ» حالا از اینجا تخاطب موسی (ع) هست با جناب هارون (ع) که با قوم تمام شد، خطاب میکند موسی با هارون «يا هارُونُ ما مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا» چه چیزی باعث شد که وقتی اینها را دیدی دارند گمراه میشوند «أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَيْتَ أَمْرِي» چرا تبعیت از من نکردی؟ آیا از امر من عصیان کردی؟ یک امر مهم این است که هارون (س) نبی و رسول الهی بوده است. نبی و رسول الهی قطعاً معصوم است. خطا و عصیان معنا ندارد. موسی کلیم هم رسول الهی است، خطا در آن هم معنا ندارد. پس این حرکتی که اینجا موسی (ع) نسبت به حضرت هارون انجام میدهد، تحلیل آن با حساب این محکمات چگونه معنی پیدا میکند؟ یک معنی سادهای که ممکن است راحت هم بیان شود این است. معانی مختلفی که هست، یکی از آنها این است که خدا سبحان به موسی (ع) این اذن را داد که نشان بدهد در این مسئله برای اینکه عظمت گوسالهپرستی در نزد خدا چقدر شدید بوده است و چقدر این اینها را از خدا دور کرده است، با هارون که خلیفه موسی بود در آنجا برخورد تندی داشته باشد تا بقیه بفهمند هارون نبیای که خلیفه خود موسی (ع) بوده است، در اینکه مردم به این خطا مبتلا شدند مورد عتاب دارد قرار میگیرد چه برسد به آنها. بقیه حساب کار را بکنند که نخواهند چک و چانه بکنند. بگویند هارونی که میدانستند در مقابل اینها ایستاد، میدانستند تمام آن کاری را میتوانست انجام بدهد انجام داد تا اینها به این فساد مبتلا نشوند اما در عین حال چون میخواست تفرقه بین قوم ایجاد نشود و دو دستگی ایجاد نشود و کار به قتال و جنگ کشیده نشود که دیگر نشود جبرانش کرد، هارون (س) تا این مرتبه جلو رفته بود ولی جلوتر از این نرفته بود، تا امت به دودستگی و چند دستگی کشیده نشود، اینجا موسی (ع) آمده با آن هم دارد برخورد میکند که «أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَيْتَ أَمْرِي» آیا از آن که من گفته بودم که وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبيلَ الْمُفْسِدين که آنجا قبلاً و با «وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْر» که آمده بود، آیا از آن کوتاهی کردی؟ این آیا سؤال است نه اینکه تو این کار را کردی. أَ فَعَصَيْتَ؛ سؤال است. موسی هم میداند که این کار را نکرده است اما این سؤال و این برخورد تند یک شوک است که این شوک اثر میگذارد یکدفعه همه اینها متنوع بشوند که هارون که برای این کار مقابل همه ما ایستاده بود. دوازده هزار نفر هم کنار هارون در مقابل ما ایستادند. اما حالا موسی آمده اول دارد با این برخورد میکند پس ما با ما چه خواهد کرد. یکدفعه همه حساب کار خودشان را میکنند، به قول ما ماستها حالا کیسه میشود، دیگر به این راحتی کسی آنجا جرأت نمیکند بیاید حرفی بزند. آن هم از موسیای که عصای موسی دارد، مقابل فرعون ایستاد، «اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى» بود. ترس از کسی ندارد. با این نگاه، اینجا هارون (س) «قالَ يَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَ لا بِرَأْسِي» موی سر من را نکش، ریش من را نکش. چون به سمت خودش داشت میکشید، «يَجُرُّهُ إِلَيْه» در سوره اعراف دارد، میگوید نکش. آن هم يَا بْنَ أُمَّ، فرزند مادرم. با اینکه موسی و هارون ابوینی بودند یعنی هم پدر و هم مادرشان یکی بوده است اما اینجا جای ظهور رحمت است و جای تجلی رحمت است که حضرت موسی میتواند انقدر مادر را خیلی دوست دارد. يَا بْنَ أُمَّ؛ ای فرزند مادرم. که اینجا رحم از مادر نشأت میگیرد. ارحام با همه عظمتی که هست و نقشی که با اینکه پدر دارد اما اصلاً ارحام، رحم از مادر نشأت میگیرد و لذا رابطه از طریق مادر شکل میگیرد. حالا جای خودش بحث زیبایی دارد که «يَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَ لا بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ» من اگر کوتاه آمدم، در بعضی از مواقع سکوت کردم، «إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي» من میتوانستم شدیدتر از این بایستم اما اگر میایستادم، دودستگیها جا میافتاد. الآن که تو آمدی، مردمی هم که گوسالهپرستی کردند، مقابل تو نایستادند بلکه تا تو آمدی ترسیدند و گفتند ما اشتباه کردیم. اما اگر من آن کار را ادامه میدادم، آن ترسی را که از تو دارند از من نداشتند. حتی تعبیر این است که در آن سوره اعراف هست که در سوره اعراف دارد که اینها به جایی رساندند که هارون (س) میگوید که «اِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي» اینها همه مقابل من ایستادند. من به ضعف کشیده شدم در مقابل اینها. دیگر قدرتی نداشتم. «وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي» حتی به جایی کشید که میخواستند من را بکشند. یعنی من تا مرز کشته شدن در مقابل اینها ایستادم. اما اگر من کشته میشدم، قطعاً تو میآمدی، آن موقع دودستگی در قوم قطعی بود. دیگر اینها به تو هم تمکین نمیکردند. این سیاستی که من تا آنجایی که تا مرز کشته شدن جلو رفتم. اما وحدت را هم به هم نزدم. تا تو میآیی. میدانستم که با آمدن تو آنهایی هم که تا اینجا جلو آمدهاند، جلوتر از این نرفتهام، آنها هم اغلبشان برمیگردند. لذا اینجا خیلی... حضرت هارون کاری کرد که یک امر مهم را با امر اهم را دید. امر اهم این بود که تبعیت اینها از موسی را به هم نزد. یکپارچگی و وحدت را به هم نزد. آن وحدت و یکپارچگی و انسجام ملی را به هم نزد. هر چند در یک برهه کمی عدهای به گوسالهپرستی مبتلا شدند. در مقابل هم با تمام قوتش ایستاد اما امر دایر بود بین اینکه اینجا با اینها بجنگد و این کشته شود و دیگر جای برگشت باقی نماند یا یک چند زمان کوتاهی یک سکوتی بکند نسبت به این شدت این امر تا موسی برسد و موسی با آن قدرتی که دارد جبران کند. خیلی مسئله دقیق است که کوتاهی از هارون صورت نگرفته است. «قالَ يَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتي وَ لا بِرَأْسي إِنِّي خَشيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَني إِسْرائيلَ» اگر آن کار را میکردند، آن موقع تو امروز میتوانستی به من بگویی که تو باعث جدایی شدی، دو دستگی شدی، مقابل هم، انسجام را تو به هم زدی. تو به من گفته بودی که در حقیقت این انسجام حفظ شود، این وحدت حفظ شود، اختلاف ایجاد نشود، من این دستور شما را اجرا کردم هر چند به قیمت این تمام شد که یک قسمتی از اینها از دین تخلف کنند. «بَيْنَ بَني إِسْرائيلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلي» بعد به من میگفتی که قول من را مراقبت نکردی. تا اینجا که در سوره طه آمده است، در سوره اعراف هم قسمتی از این مسئله آمده است که حالا انشاءالله اگر فرصت بود در ادامه وقت انشاءالله در محضرش قرار میگیریم.
ملایی: بسیار متشکرم. تلاوت صفحه 54، آیات 30 تا 37 سوره مبارکه آل عمران.صفحه 54 قرآن کریم