ان شاءالله که خدای سبحان به همه ما عنایت کنند و کمک کنند از یاران، یاوران، سربازان و بلکه سرداران امام زمان (عج) باشیم. با کاروان امام حسین (ع) منزل به منزل، لحظه به لحظه و مکان به مکان در حرکت هستیم و یک حرکت کاروانی در حال رسیدن به کمالات به همراه با امام هست. ان شاءالله قدردان لحظات این دو ماه محرم و صفر در ارتباط با کاروان امام حسین (ع) هستیم. دل های خود را دائماً به حضرت گره می زنیم و با یاد حضرت زائر حضرت می شویم و همراه کاروان حضرت هستیم ان شاءالله و حواس ما هست که زائر هستیم. در این ایام زائر هستیم و این زیارت ما همین یاد امام بودن است و در هر لحظه که یاد حضرت هستیم با حضرت هستیم و حضرت در دل های ما وارد می-شود که یاد حضرت وارد کردن حضرت در دل ها و سینه های ما است و قطعاً وقتی که می خواهیم حضرت را به دل ها و سینه های خود دعوت کنیم سینه ما منزل ما است، دل ما خانه ما است پس باید آن را تطهیر کنیم تا وقتی حضرت می آید آن جا با حضرت تناسب داشته باشد و خوشایند حضرت باشد. این را دائماً مراقبه آن را هم شده است در این ایام داشته باشیم خیلی ارزشمند است.
مثل ایام گذشته ابتدا در محضر احادیث قدسی در رابطه با حضرت موسی (ع) هستیم و یک جمله کوتاهی از حدیث قدسی را در محضر آن هستیم که خدای سبحان خطاب می کند به موسی کلیم که موسی سوال می کند قَالَ إِلَهِي فَمَا جَزَاءُ مَنْ كَفَلَ الْيَتِيمَ، خدایا اگر کسی کفالت یتیمی را به عهده گرفت جزای این چیست؟ کفالت به عهده گرفتن یعنی به حالتی که کسی سایبان می شود برای آن کسی که رها بوده است و کسی را نداشته است که او تحت سایه این می آید. زیر سایه این آرامش پیدا می کند. آرام می گیرد. خدای سبحان می-فرماید اگر تو این صفت را برای یتیم ایجاد کردی که برای یتیم آرامش شدی و یتیم زیر سایه تو آرام گرفت من هم همین کار را با تو می کنم. من سایبان تو می شوم. من می-شوم آن جایی که تو زیر سایه من قرار می گیری. آن وقت زیر سایه خدا قرار گرفتن یعنی تمام رحمت های الهی در آن سایه هست. اگر شما رحمت خود را بر یتیم جاری کردید و برای او سایبانی شدید که آرامش پیدا کند خدای سبحان همه رح مت های خود را برای شما قرار می دهد و سایه بان تو می شود. تعبیر این است که قَالَ إِلَهِي فَمَا جَزَاءُ مَنْ كَفَلَ الْيَتِيمَ قَالَ خدای سبحان أُظِلُّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِي ظِلِّ عَرْشِي. من سایبان برای او می شوم، آن هم در روز قیامتی که سایبانی نیست. همه حیران و سرگردان هستند. همه به دنبال یک راهی برای آرامش و دستاویزی برای دست انداختن و به ریسمانی متوسل شدن هستند أُظِلُّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِي ظِلِّ عَرْشِي در ظل عرش خود، که عرش مقام حکمرانی و استار حکم خدا است یعنی آن عرش «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى» (طه/5) خدا بر عرش استوی دارد. کرسی مقام اجرا است، عرش مقام حکم است. خیلی زیبا است که عرش مقام حکم و صدور حکم است، کرسی مقام اجرا است. مثلاً اگر بخواهیم مثال بزنیم در دستگاه حاکمیتی، عرش مثل کشورهایی که رهبری ندارند، رئیس جمهور دارند، نخست وزیر دارند، عرش مثل آن ریاست جمهور می ماند و کرسی نخست وزیری که هیئت دولت را می-چرخاند. حالا اگر رهبری باشد تطبیق آن با او با همان نسبت. عرش آن رهبر می شود و رئیس جمهور و هیئت وزرا کرسی می شوند. خدا می گوید من او را تحت عرش خود قرار می دهم. فوق کرسی. در تحت سایبان عرش خود. لذا تناسب حکم و موضوع یعنی اگر کسی این جا هر کاری دارد انجام می دهد همین صفت را خدای سبحان نسبت به خود در نسبت به این ایجاد می کند. تو سایبان و منشأ رحمت برای یتیم شدی، خدای سبحان سایبان برای تو می شود و دیگر نمی توانیم توصیف کنیم اگر خدا کسی را تحت سایه خود قرار دهد یعنی آن جا در امان باشد. در امان بودن است. که در آن روزی که همه در فزع هستند «وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُون» (نمل/59) اینها در امن هستند. چون زیر سایه عرش الهی قرار دارند و آن جا فوق سوال و جواب و آن حوادثی است که در احوال قیامت ایجاد می شود. اینها را اگر انسان تعارف ندید و واقعیت دید و باور کرد که کسی دارد اینها را بیان می کند که موسی کلیم است از خدای سبحان سوال می کند خدای سبحان دارد برای موسی کلیم بیان می کند سنت های عظیم خدا دارد بیان می شود. لذا اگر کسی توان دارد که یتیمی را دست نوازشی و کمکی و سایبانی و رحمتی و تکفلی برای او ایجاد کند به هر نسبتی که می تواند، یک موقع کامل است، یک موقع جزء است، به هر نسبتی که می تواند که راه های مختلفی را هم در کشور قرار دادند از طریق بهزیستی، کمیته امداد و جاهای دیگری به صورت آزاد، جاهایی که خود می شناسند هر کاری که بکنند ضرب در بینهایت کنید نسبت به خود او محقق می شود. چون این به توان خود نسبت به یتیم انجام می دهد ولی خدا نسبت به این انجام می دهد یعنی ضرب در بینهایت نسبت به خود او محقق می-شود. ان شاءالله خدا ما را موفق کند.
باز هم اذن می گیریم از حضرت موسی و هارون، از محضر این دو بزرگوار اجازه می-خواهیم، نبی اولوالعزم حضرت موسی و حضرت هارون (ع) بر این دو نبی بزرگوار از آنها اذن می گیریم که وارد ساحت سیره تربیتی آنها در قرآن شویم. جلسه گذشته بعضی از آیات سوره بقره محور بحث ما بودند که از آن جا آغاز کردیم. قدری از بحث باقی ماند.
نکته اولی که به عنوان تکیه بر این من اصرار دارم که بیان شود و دو سه بار عرض کردم اما اصرار دارم که این خوب جا بیفتد و به عنوان یک تکه کلام حفظ شود این هست که انبیای گرامی آمدهاند تا همه افعال عالم را الهی کنند. الهی کنند نه به این معنا که الهی نیست بلکه هست اما چون ما در غفلت هستیم، آمدند این غفلت را بردارند که نشان بدهند که همه آنچه که در عالم دارد واقع میشود مرتبط و منتسب به خدا است. گسسته نیست بلکه پیوسته است. دائماً لحظه به لحظه دارد از جانب خدای سبحان این عنایت و اراده محقق میشود و اجابت میشود که یسئله من فی السموات و فی الارض کل یوم هو فی شأن. لحظه به لحظه آن را اجابت میکند که این نگاه که در هر چیزی دست خدا را انسان ببیند. حشر با خدا را داشته باشد. لذا دنبال این هستند هر کاری که میکنند این نسبت احیاء شود. حالا گاهی با معجزات این کار را میکنند، گاهی با افعال عادیشان نشان میدهند. مثلاً اگر ابراهیم خلیل در آتش میافتد، آتش سرد میشود. قُلْنا يا نارُ كُوني بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهيم. یک معجزه محقق میشود تا مردم بفهمند سوزاندن آتش هم به دست خدا است. نه اینکه دیگر خدا آتش را خلق کرد و آتش را هم میسوزاند دیگر همین است که هست. نه، لحظه به لحظه سوزاندن آتش به اراده حق است و هر جا بخواهد شأن دیگری ایجاد میکند. میتواند همان آتش بشود برداً و سلام. بشود خنککننده و یک سلام و در حقیقت...
ملایی: در همین قصه حضرت موسی (ع) این رود دارد با آن قدرت و سرعت و حجم میرود.
عابدینی: اما در عین حال اراده الهی تعلق میگیرد با اراده موسی به اذن الهی این آب میایستند. و یا اینکه مثلاً عسی موسی وقتی سؤال میکند که خدا از موسی ما تلک بیمینک. دست تو چیست؟ ما میگوییم دست ما عصا است، کتاب است، این است، آن است. اما وقتی موسی (ع) به خدا جواب میدهد که هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى غَنَمي وَ لِيَ فيها مَآرِبُ أُخْرى، وقتی این جواب را میدهد میگوید: َ أَلْقِ ما في يَمينِك. نمیگوید که عصای خودت را بنداز. میگوید آن که دست تو است بینداز. وقتی آن را میاندازد میشود فَإِذا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعى. میشود یک مار جهنده. که علامه طباطبایی میفرماید خدا به موسی یاد داد که موسی آنچه که به اصطلاح از اشیاء هست شما نسبت به آن مضطر هستی که این است. اما اگر من میپرسم وَ ما تِلْكَ بِيَمينِك نباید بگویی هِيَ عَصايَ. در محضر من و ارتباط من باید بگویی آنی است که تو میخواهی. هِيَ عَصايَ پیش من نیست. هِيَ عَصايَ پیش شما است. شما مضطر به این هستی که این، این هست. اما وقتی من میپرسم چی است، نمیگویم ما تِلْكَ بِيَمينِك. میگوید: ما تِلْكَ بِيَمينِك. چه چیزی دست تو است. باید بگویی آنی است که تو میخواهی. لذا در عین اینکه خدا به موسی معجزه داد که این عصا شد اژدها و برد آن را به عنوان یک معجزه در دربار فرعونی و بعد هم پیش سحره و غلبه ایجاد شد، در عین اینکه این عصا یک معجزه الهی است، در عین حال یک کمال هم برای موسی کلیم ایجاد شد که اگر از این دفعه از او بپرسد این چیست که دست تو است، میگوید آن است که تو بخواهی. چون برای آن هم رشد بود که َ أَلْقِ ما في يَمينِك. نمیگوید الق بینداز عصایت را. الق عصاک نیست. که حالا که گفتی عصا است و این است و آن است، نمیگویی الق عصاک. حتی نمیگویی الق آن چوب را. آن را هم نمیگوید. ما فی یمینک. آن که دست است.
ملایی: با همان سیاقی که سؤال را مطرح کرد.
عابدینی: همان سیاق. آنی که دستت هست. اصلاً نمیگوید چیه چون به آن مضطر نیست. خیلی زیبا است. أَلْقِ ما في يَمينِك. وقتی انداخت فاذن هی حیة تسقی. این که دیگر عسی نیست. چون اراده او به این. اینکه همه افعال را منتسب دیدن به خدا. این در نظام انبیاء محقق است و رشد ایجاد شده، اینها میخواهند این رشد را به عالم هم، به انسانها هم نشان بدهند تا انسانها بالا بیایند. لذا تمام افعال انبیاء برای این است که نگاه ما را از اینکه منحصر در سطح ماده و حدود ماده میشود، تخطئه بکنند. بگویند عالم متصل به خدا است. همه هستی و همه هستی الآن با همه وجود و مراتب وجودش حاضر است. اگر شما قناعت کردید به آن آخرین مرتبه آن که مرتبه مادی آن هست و همان را فقط دیدید خیلی خسران کردید و نگاه کودکانه هست. وقتی این را دیدید، بقیه را ندیدید، برای شما در جزاء هم مطابق دید شما است. یعنی تقاضای انسان در جزاء مطابق آن معرفتی است که دارد. اگر معرفت شما در سطح عالم ماده، جزای شما هم در حقیقت در سطح عالم ماده است. چون نمیفهمید. نخواستید. نمیدانید. معرفت ندارید. اگر هم به شما بدهند، در بعضی از روایات دارد که اگر بخواهند به آنها هم بدهند انکار میکنند. نمیخواهند چون با این انسی ندارند. شباهتی با این ندارند. اینها خیلی حیف است که انسان عمرش را در سطح خاکبازی بگذارند. با این نگاه انبیاء دارند عالم را از منظر... عالم مراتبی دارد. یک عالم مادی. میآید در یک مرتبه عالم مثالی، ملکوت عالم. میآید در یک مرتبه جبروت عالم. از مرتبه عقلی. عقل نه ذهن. مرتبه عقلی که آن صحهای است که صورت ندارد. یک مرتبه میآید حضرت اسماء. انبیاء آمدهاند مردم را دعوت کنند به اینکه عالم را از منظر اسماء الهی ببینند. یعنی هر چیزی را در اوج اوج آن، بالاترین مرتبهاش که روی آن نگاه از جانب اسماء الهی، آن وقت اگر هر چیزی را انسان از جانب اسماء الهی دید، حدی ندارد.
ملایی: یعنی دید ما هم بینهایت می شود.
عابدینی: معرفت مطابق با واقع میشود چون واقع حقیقت کشیده تا عرش الهی و اسماء الهی است، کسی که، لزوم هم ندارد همه را به تفصیل اینطور بشناسد. اما اگر بداند همه هستی اینطوری هست و اگر این مرتبهاش را این میشناید، این مرتبه آخر آن نیست. میداند این هم یک مرتبه آن است. نسبت به بالاتر آن انکار ندارد. این را که بداند، همین میشود حقیقت معرفت. این راهش باز است. لذا اگر بخواهند به او بدهند انکار نمیکند چون باور داشت که بالاتر از این است اما این نمیشناخت. لذا ما دائماً در نمازمان داریم سبحان ربی العظیم و بحمده. سبحان ربی الاعلی و بحمده. خدایا من تو را میشناسم. معرفت دارم. حمد معرفت است. اما از این معرفت تو را تنزیه میکنم. میدانم این معرفت در حد من است نه در حد تو. پس تو بالاتری. دائماً داریم نشان میدهیم که ما میشناسیم. تعطیل نیست که نشناسیم. تعطیل نیست. رابطه هست. اما شناخت من در حد من است. تو منزه از این، تو بالاتری. پس معرفت بالاتر از این است. ببینید این نگاه که حتی وقتی پیغمبر اکرم میفرماید ما عرفناک حق معرفتک. خدایا من تو را شناختهام اما حق معرفت تو این نیست. ما بالاتر از این هستیم. تا پیغمبر هم آن اوج عالی که ما عرفناک، ما عبدناک حق عبادتک. این نگاه را اگر انسان دید، معلوم میشود که چرا انبیاء دائماً درصدد تخطئه سلطه احکام تن است. تخطئه سلطه احکام نه تخطئه تن. تخطئه سلطه احکام. سلطه احکام تن یعنی چه؟ یعنی چشم من میبیند. حتماً باید خورشید باشد تا روشن باشد. اما اینکه یسعی نورهم بین ایدیهم، بعضیها نور دارند. نورشان جلوی چشمشان را باز میکند، روشن میکند. عوالمی است که انسان با نور خودش حرکت میکند. دیگر در آنجا خورشید و ماهی در کار نیست. این مربوط به این باور هست. خدا رحمت کند که نقل میکردند مرحوم علامه طباطبایی در آن اوایل انقلاب که برای جنگ و اینها خاموشی بود و کوچهها خاموش بودند، میرفتند برای جایی در کوچههای تنگ، گفتند مثلاً چاله چوله دارد، اینجا یک چراغی، فانوسی میآوردید. میگفت مگر ما در روز با نور خورشید میبینیم که شب اگر خورشید نبود نبینیم؟ کسی که آن نگاه و معرفت برای او ایجاد میشود، درون خودش نوری دارد که با آن نور يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْديهِمْ، آن نورشان هست که جلوی اینها، اینها را حرکت میدهد. به مقداری که این باور و معرفت هست، روشنی جلویشان، افقش بازتر است. قدمهای اینها هم همینطور مطابق معرفتشان هست. لذا دارد که پیغمبر اکرم (ص) وقتی که در معراج آن سیر معراجی را داشتند، بر آن اسبی که سوار بودند، آنجا دارد که قدم اسب بر افق نگاه پیغمبر بود. یعنی آن جایی را که پیغمبر میدید، آن براق بر آنجا قدم میگذاشت. قدم براق بر کجا بود؟ بر افق نگاه پیغمبر. افق پیغمبر کجاست؟ عالم دنیا یک نگاهش هست. انسان در حرکت به سیر الی الله خود قدمهایش مطابق افق نگاهش است. اگر کسی سرش پایین باشد و فقط زمین را ببیند، افق نگاه او همین قدمهای پنجاه سانت به پنجاه سانت است. اگر سر کسی به بالا باشد، منظور از بالا فقط آسمان نیست. یعنی باطن عالم. افق نگاهش و قدم بعدی او بر فرق آن نگاهش است و باز افق بعدی. ببینید چقدر تفاوت حرکتها ایجاد میشود و سیرها چقدر متفاوت میشود و ما چه توانایی داریم و از آن کم استفاده میکنیم. این را به عنوان یک مقدمه بحثی که بدانیم که همه افعالی که موسی کلیم دارد انجام میدهد بر این نگاه و اساس است. از عبور از دریای آن، از جریان عصا که اژدها شد.
جلسه گذشته بحث رجعت را در کلامی که مربوط به این 70 نفر بود که مردن و زنده شدند و عرض کردیم که این دلالت بر رجعت دارد. یک روایتی در این رابطه در محضر این روایت قرار میگیریم که نشان بدهد که دلالت این مسئله بر رجعتی که عرض کردیم، کاملاً مدلول، مدل روایی است و روایات بر این... و چند تا نکته معرفتی هم ذیل این روایت مرتبط با همین بحث است. در روایت دارد که امیرمؤمنان (ع) وقتی که میفرمودند سؤال کنید هر چه که میخواهید. در مواقع مختلفی این مسئله را داشتند که هر چه که میخواهید سؤال کنید، اینجا مثلاً دارد اسئل عما بدالک. هر چه که میخواهی سؤال کن. این کوا در مراتبی، جاهای مختلفی، در مقابل حضرت، دنبال این بود که ضربه بزند. یک عالم منافقی بود که در جاهای مختلف، طعنههای زیادی در کلمات امیرالمؤمنین (ع) داشته است. اینجا هم ابن کوا مقابل امیرالمؤمنین (ع) است. دارد او فی کلامه لابن کوا قال له اسئل عما بدالک. هر چه میخواهی بپرس. حالا معلوم میشود جلسه طوری بود که این موقع سؤالش بود. فقال. ابن کوا گفت بله. بعضی از یاران شما گمان میکنند که بعد از اینکه از دنیا میروند دوباره میشود برگشت. یردون بعد الموت. بعد از موت برگشتپذیر هستند و این امکانپذیر است. بعد حضرت فرمودند که... گفت این را نسبت به شما میدهد. حضرت فرمود بله. من این را قبول دارم. نعم. بعد حضرت فرمود که تَكَلَّمْ بِمَا سَمِعْتَ، هر چه که شنیدی همان را بگو وَ لَا تَزِدْ فِي الْكَلَامِ فَمَا چیزی هم اضافه نکن. طول هم نده. کلام را خلاصه بگو، آنی که برای گفتهاند که میگویی اینها گفتهاند، آن را بگو تا من برای تو توضیح بدهم. بعد این توضیح میدهد، بعد هم میگوید که من به هیچکدام از این حرفهایی که از شما نقل کردند ایمان ندارم، این حرفها را قبول ندارم. فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَيْلَكَ، وای بر تو. قرآن دلالت دارد. کلام من نیست. إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ابْتَلَى قَوْماً، این نکته آن خیلی نکته تربیتی و معرفتی عمیقی است که سرایت دارد بر همه، سلطه دارد بر همه. همه ما به این در حقیقت میتوانیم استفاده داشته باشیم و مرتبط باشیم. خدا اینطوری میگوید: ویلک إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ابْتَلَى قَوْماً بِمَا كَانَ مِنْ ذُنُوبِهِمْ فَأَمَاتَهُمْ. تعبیر انقدر زیبا است. میفرماید هر کسی وقتی به دنیا میآید یک اجل مسمایی دارد که این اجل مسمی یعنی دوران عمر این بدون در نظر گرفتن افعالی که میخواهد از این سر بزند. یک عمر مسمی دارد. اجل مسمی دارد. اما افعالی که از این سر میزند میتواند این را توسعه بدهد، میتواند این را کم بکند. هم در جهت کاهش آن و هم در جهت افزایش آن. این اثر دارد. حضرت میفرماید: عدهای از اقوام، قوم موسی که این 70 نفر بودند که با موسی کلیم آمدند. اینها به واسطه گناهشان که گفتند که أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَة، در مقابل موسی کلیم که اینها آمده بودند شاهد بر موسی باشند بر نزول تورات، اما گفتند ما میخواهیم خدا را با چشم ببینیم. أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَة یا حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَة که دو تا آمده است. که ببینیم. با چشم ببینیم این گناهشان است و این لجاجتشان باعث شد که صعقه شامل حالشان بشود یعنی مردند. گناهشان باعث شد اجلشان تعجیل شود. بیفتد جلو. حضرت میفرمایند این یک سنت الهی است که گناه اجل را چکار میکند؟ نزدیک میکند. هر گناهی انسان را به مرگش نزدیکتر میکند. خیلی عجیب است. و اگر توبه به این ملحق شود، امکان برگشت به اجل سابق هست. اگر توبه به این ملحق شود، امکان برگشت به اجل مسمایی که سابق بر این بوده هست. غیر از اینکه بعضی از افعال هم وقتی انسان انجام میدهد، برای اجلش تأخیر میافتد. این تأخیر هم برای او رحمت است. یک موقع هست که آدم اجلش تأخیر میافتد گناه بیشتری میکند، زندگی او طولانیتر میشود. یک وقت هم نه، برای آن کسی که این عمل صالح را انجام بدهد، اجلش طولانیتر میشود، دیرتر میشود، این زندگیاش هم توأم با توفیق میشود. مثلاً دارد اگر کسی صله رحم کند عمر او طولانی میشود. اگر کسی فلان کند، مثلاً دارد که یک کسی آمد خدمت حضرت، حضرت به او نگاه کرد و میخندید. او گفت آقا چی شده است؟ گفت میبینم که عمر تو سه بار به پایان رسیده بود اما به واسطه صلهرحمی که داری، به نزدیکانت که کمک میکنی، اجل تو سه بار به تأخیر افتاده است و این کاری که اخیراً کردی 15 سال به عمر تو اضافه کرده است. اگر اشتباه نکرده باشم داوود رقی باشد از یاران حضرت که 15 سال مثلاً به عمر تو اضافه شد با این کاری که کردی که به یک پسرعمویش که آن پسرعمویش هم ناصبی بوده است یعنی مثل وهابیان امروز که حضرات را دشمن داشتند و دشنام میدادند. وقتی میآمد دیدیم فقیر است و زندگی او خیلی سخت است. خرج سفرش را یک خورده کم کرد، پولش را گذاشت برای اینکه این رسیدگی به این کند با اینکه به داوود هم خیلی دشمنی کرده بود و او را اذیت کرده بود ولی با این حال چون پسرعموی او بود به او کمک کرده بود. حضرت فرمود: با این کارت مثلاً انقدر به عمر تو اضافه شد. در اینجا میفرماید که ویلک إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ابْتَلَى قَوْماً بِمَا كَانَ مِنْ ذُنُوبِهِمْ فَأَمَاتَهُمْ قَبْلَ آجَالِهِمُ، مردند قبل از آن اجلهایشان به خاطر گناهشان. الَّتِي سُمِّيَتْ لَهُمْ آن آجالی که خدا برایشان تسمیه کرده و قرار داده بود. ثُمَّ رَدَّهُمْ إِلَى الدُّنْيَا سپس خدای شما دوباره اینها را برگرداند با توبهای که کردند توسلی که موسی کرد و آن روایتی که قبلاً خواندیم که متوسل شد پیغمبر به اهل بیت و آنها شفاعت کردند در برزخ که اینها برگردند و توفی روح اینها و اینها قطعی نشود. برگرداندند. یعنی واقعاً مرده بودند اما اینها را برگرداندند. لِيَسْتَوْفُوا أَرْزَاقَهُمْ، که این رزقشان را توفیه کنند و به دست بیاورند و کامل کنند. یعنی آنی که برای اجل مسماشان بود و به خاطر گناهشان زودتر مردند و آن رزق دیگر از اینها چی شده بود؟ جدا شد. اما با توبهشان و شفاعتی که موسی (ع) و تقاضایی که کرد، اینها برگشتند تا رزقشان را به تمام برسانند، ثُمَّ أَمَاتَهُمْ بَعْدَ ذَلِكَ، بعد از آن از دنیا رفتند. میگوید این در قرآن آمده است. بعد آنجا دارد که ابن کوا تکبر کرد، قبول نکرد وَ لَمْ يَهْتَدِ لَهُ، بعد از آنجا میفرماید که حضرت فرمودند قَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِين وَيْلَكَ تَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ فِي كِتَابِهِ وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلًا لِمِيقاتِنا، مگر این را نشنیدی. مصداق آن را هم بیان کرد که این مصداق همان کسانی بودند که مردم و دوباره زنده شدند. ما نمیدانیم این بحث رجعت و مردن و زنده شدن و بازگشتن چه باب عظیمی از کمالات را و معارف را به دنبال خودش میآورد که حالا یک بحثی است که باید به وقت خودش بحث کرد. دنبال روایت را هم من نمیخوانم از باب اینکه یک قدری خلاصهتر کنیم.
یک نکته دیگری که در رابطه با این روایت بحث شریفی که وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعينَ رَجُلاً ، در همین بحثی که در آن بودیم و مردنشان و زنده شدنشان پیش میآید این است که خیلی نکته زیبایی است. ببین ما دنبال تاریخگویی نیستیم که بخواهیم تاریخ را نقل کنیم. دنبال آن نکتههای تربیتی و معرفتی هستیم که در اینها مطرح شده است. دعب قرآن این نیست که کلاس درس بگذارد مثلاً نبوت و امامت و معاد و توحید را در کلاس توضیح بدهد. دعب قرآن این است که در حوادث، در مسائل، در مشکلات، در راحتها، همانجا توحید و معاد و نبوت و ولایت را توضیح میدهد. همانجاها. یعنی کلاس آن در متن حوادث است. مرحوم علامه میفرماید دعب قرآن این است خدای سبحان میفرماید. لذا این هم از ما دنبال این نگاه هستیم. یعنی دنبال کسب معارف از حوادث هستیم. نه اینکه در حقیقت فقط حادثه تاریخ را بخواهیم بگوییم. لذا بعضی از دوستان میگویند چرا کند جلو میروید؟ اصلاً ما بحثمان تاریخ نیست. وگرنه یک کلام میگفتیم که اینها رفتند و بعد مردند و بعد زنده شدند و برگشتند و کتاب را آورد تمام شد. ما دنبال آن نکتهها هستیم که یکی از آنها همین بود که توبه اگر محقق شود اجل برمیگردد و اگر گناهی مرتکب شود، عمر انسان کوتاه میشود و انسان دچار خذلان میشود. عمر کوتاه و خذلان. خذلان یعنی از دست دادن توفیق عمل صالح و آماده شدن برای اعمال سیئه و بعد. یعنی اگر گناه میکند برای اعمال بعد بعدی آماده شود. غیر از اینکه عمر او کوتاه میشود، آن مقدار عمر او هم هی اعمال بد بعدی برای او امکانپذیرتر میشود. این برای ما درس است. والّا رفتن بالای کوه و برگشتن که اصل مهمی نیست. اینها برای ما است. قصه حرکت کردن و رفتن و رسیدن و همراه شدن است. از جمله معارفی که در اینجا هست این است که این بحث من خیلی زیبا است که میگوید چرا استدلال کرده از امام زمان (ع) اینجا آمده است: قلت عن سعد بن عبدالله عن الحجة (ع) قلت: قُلْتُ: فَأَخْبِرْنِي يَا مَوْلَايَ، عَنِ الْعِلَّةِ الَّتِي تَمْنَعُ الْقَوْمَ، چرا مردم حق ندارند خودشان امامشان را انتخاب کنند. چرا؟ مِنِ اخْتِيَارِ إِمَامٍ لِأَنْفُسِهِم، مردم عاقل هستند، مردم بالغ هستند، خب حاکم را خودشان انتخاب کنند، امام را خودشان انتخاب کنند. چرا خدا حتماً باید نص باشد؟ خدا بگوید این. بگوید پیغمبر اکرم، معجزه هم بیاید، بعد پیغمبر یگو امیرالمؤمنین. امیرالمؤمنین بگوید امام حسن از جانب خدا نه از جانب خودشان. انبیاء حق ندارند. موسی کلیم بگوید یوشح بن نون. مثلاً حضرت عیسی (ع) بفرماید... خودشان حق ندارند. آدم بگوید شیث نبی، نوح بگوید کدام. هیچکدام خودشان حق ندارند. باید خدا بگوید. خدا بفرماید که بعد از تو باید این باشد. چرا؟ چرا مردم حق نداشته باشند؟ چقدر از این آیه میخواهد خوب استفاده کند؟ قال حضرت فرمود. امام مصلح یا امام مفسد؟ امام مفسد عیبی ندارد. مردم میتوانند انتخاب کنند. یک کسی میخواهد یک امام مفسدی برای خودش انتخاب کند. یک امام ظالمی انتخاب کند. عیبی ندارد. او امام ظالم. اما اگر دنبال امام مصلح هستند، مخصوص تو امام مصلح است که آنها را میبرد به کمال برساند، طرف میگوید بله، قلت مصلح. امام مصلح مقصود ما است. قَالَ فَهَلْ يَجُوزُ أَنْ تَقَعَ خِيَرَتُهُمْ عَلَى الْمُفْسِدِ، میگوید آیا اینهایی که میخواهند امام مصلح مردم انتخاب کنند امکان دارد انتخابشان غلط باشد یا نه. یعنی مردم اتفاق کردند برای اینکه فلانی را انتخاب کنند که این خیلی خوب است. ولی بعد معلوم شد که این ظاهر الصلاح بوده و مردم باطن این را نمیدانستند و بعد فهمیدند. آنجا میگوید که بله امکانپذیر است. میگوید این علت است. میگوید شما از موسی کلیم بالاتر میشناسید که نبی اولی العزم خدا است. موسی از بین 700 هزار نفر 70 هزار نفر را انتخاب کرد. از 70 هزار نفر 7 هزار نفر را و از 7 هزار نفر 700 نفر را و از 700 نفر 70 نفر را پالایش کرد در یک سیر انتخابی غربال کردن 70 نفر را از 700 هزار نفر انتخاب کرد. وقتی اینها منتخب موسی بودند، وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعينَ رَجُلاً، موسی خودش 70 نفر را انتخاب کرد یا نه؟ آن هم موسی کلیم. دیگر از موسی از که صاحب الرأیتر نداریم که صحیح الرأیتر باشد. مردم هیچکدام خودشان را در حد حضرت موسی نمیبینند. موسی کلیم که انقدر... خب این انتخاب کرد یا نه؟ میگوید اینها وقتی همراه موسی رفتند به این معصیت نرسیدند که ارنی الله جهره، به خدا اینها به موسی گفتند که خدا را به ما نشان بده آن هم با چشم. تازه این هم منتخبین از بین 700 هزار نفر بودند. منتخبین کلیم الله بودند. روایت خیلی روایت است که این در حقیقت با اینکه منتخب کلیم الله بودند اینها چی شدند؟ تو زرد از آب درآمدند. منافاتی با عصمت موسی (ع) ندارند. یک موقع هست که موسی (ع) میگوید خدا به من گفته است که اینها را آن عصمت است. خطا در آنها راه ندارد. وصی موسی که میگوید خدا فرمودهای آنجا از جانب عصمتش است. اما اگر موسی کلیم به عنوان اینکه با آن نگاه عمومی بشریای که هست که ظاهر را باید حجت ببیند. مثلاً امیرمؤمنان (ع) بالظواهر مثلاً میآید فلان شخص را با توصیه مثلاً معمدینی که دارد و دوستانی که هستند، این را بگذار مثلاً حاکم مثلاً کوفه. مثلاً ابوموسی اشعری را. یا مثلاً این را بگذار حاکم فلان شهر مثلاً استان ری. یا بگذار خوزستان. بعد یا حتی بصره در بعد از جنگ جمل. بعد میبینی اینها چه از آب درآمدند؟ تو زرد از آب درآمدند. و بعد اینها چه شدند؟ اینها کسانی بودند که خدعه کردند، خیانت کردند، فرار کردند و به حضرت ضربه زدند. این منافاتی با عصمت امیرالمؤمنین (ع) ندارد. در مقام آن نظام بشری است که ظاهر را حجت میداند نه از منظر الهی که میخواهد وصی انتخاب کند. اینها با هم تفکیک شده است. میگوید از موسی در بین بشر صحیح الرأیتر و با معرفتتر و با شناختتر، سیاستر که بداند عمق ظاهر را... ولی وقتی این 70 نفر را انتخاب میکند بر اساس ملاکهای ظاهری، به اینجا میرسد که 70 تای آنها هم تا جایی که خدا عذاب را برای آنها نازل میکند. عذاب بر کسانی نازل میشود که در اوج شقاوت قرار بگیرند نه هر کسی. اینها هم به خاطر معرفتی که داشتند این انکارشان اوج شقاوت شد. میگوید پس ببین نمیشود امامی که میخواهد انسانها را حرکت بدهد. برساند به خدا، منتخب خود بشر باشد. امام باید از جانب خدا انتخاب شود. ببینید از همین آیات چه معرفت زیبایی را درمیآورند که اختار موسی من قومی سبیعن رجلاً بعد اینها ارنی الله جهره گفتند و بعد اینها ارنی الله جهره گفتند و عذاب بر اینها نازل شد، دنباله آن این میشود که چه بشود؟ پس امام به دست مردم نمیشود انتخاب شود. بله. مردم با میل باید نسبت به این امام چکار کنند؟ تمکین کنند. یعنی از جانب خدا نصب است، از جانب مردم وجوب اطاعت. نمیشود از جانب خدا نصب باشد، مردم حق داشته باشند، انتخاب بکنند یا نکنند. خب اینکه لغو میشود. خدا بگوید که این واجب الاطاعه است و این فرض است و اطاعت واجب است بعد به مردم بگوییم پس امکان دارد. بله، مردم با اختیار به این وجوب تن میدهند. خب این روایت هم دنباله دارد و ما باز دنباله آن را هم ادامه نمیدهیم که میخواهد بگوید ببینید پس حق ندارند بگوییم مهاجر و انصار خودشان انتخاب کنند. انتخاب مهاجر انتخاب پیغمبر است که باید انتخاب کند که باید امام بعد از لو باشد. همچنان که در حقیقت انتخاب بشر میرساند به آنجایی که به خطا و ضلالت امکانپذیر میشود. این هم یک نکتهای بود که اینها تازه هنوز از بحث گذشته ما بود.
در بحثی که ما در محضر آن هستیم، یکی از بحثهای مهم سوره طه هست. حالا من آغاز آن را انشاءالله انجام میدهیم تا وقتی که تا مقداری که... در سوره طه از آن جاهایی که بحث جریان سامری و گوسالهپرستی و جریان آمدن موسی (ع) شاید تفصیلیتر از همه جای قرآن آمده است. در چند جا سوره اعراف، سوره بقره و یکی دو جای دیگر سوره مثلاً نساء آیات، اما در اینجا 15 آیه متصلاً جریان گوسالهپرستی را و جریان سامری را و جریان برخورد موسی با این مسئله را مفصلتر از همه جا توضیح داده است که آغاز میشود از آیه اگر بخواهیم با مقدمات آن بگوییم از آیه 80 که یا بنیاسرائیل، ما آن را آغاز می کنیم حالا حواسم به وقت هست که دو سه دقیقه وقت داریم. میفرماید: بسم الله الرحمن الرحیم. یا بنیاسرائیل قد انجیناکم من عدوکم. اول خدا همیشه وقتی میخواهد یک تذکری را بدهد، نعمتهای سابق را میشمارد، یادآور میشود که من همیشه خیرخواه شما بودهام. دیدهاید، چشیدهاید. پس چرا خیانت میکنید و ظلم میکنید؟ اینجا هم یا بنیاسرائیل قد انجیناکم من عدوکم. من شما را نجات دادم. این رابطه با خدا. این فعل را مرتبط با خدا. انجینا، ما نجات دادیم. بعد نعمت دوم. و واعدناکم جانبته. ما شما را آوردیم پای کوه طور که اینجا حضرت موسی (ع) در عالیترین لحظات ارتباطیاش از خدا کتاب تورات را از خدای سبحان بگیرد که این جزء کمالات عالی است. اگر فرصت نمیشود والّا میشد مراتب به اصطلاح اطلاعهایی که برای بنیاسرائیل پیش آمده است، هر مرتبهای نسبت به مرتبه قبل حتماً ابتلا شدیدتر هم میشود چون قبلی انسان را آماده میکند برای بعدی. لذا گاهی ظاهر مسئله سادهتر است اما ساده نیست. همیشه مرتبه بعدی سنگینتر است. کلاس بالاتر آمده است چون کلاس بالاتر آمده است، ابتلاء ابتلاء بالاتری است. امتحان بالاتری گرفته میشود. برای هر کسی همینطوری است. هر چند گاهی به ظاهر ساده میآید اما در نگاه عمیق این مرتبه بالاتر است. پس دومی آن این است که وَ واعَدْناكُمْ جانِبَ الطُّورِ الْأَيْمَنَ وَ نَزَّلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى، ما بر شما در همین حالتی که در پای کوه طور بودید و در یک جای کوچکی متراکم زندگی میکردید این جمعیت، نَزَّلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى، ما برای شما غذا و آب را و آن شربت را به صورت مستقیم از جانب خودمان تأمین کردیم. كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ؛ کلوا بخورید. امر است اما این امر مقصود اباحه است چون امر بعد از آن من دلالت بر اباحه میکند. كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ لا تَطْغَوْا فيه بخورید از طیبات که جلسه گذشته توضیح دادیم وَ لا تَطْغَوْا فيه، طغیان نکنید، عصیان نکنید. آنجایی که امر من برای شما دارد آشکار اظهار میشود شما طغیان نکنید، معصیت نکنید، ناشکری نکنید. این طغیان مراتب دارد. بعد دنبال آن میفرماید: اگر طغیان کردید و ناشکری کردید و حق نعمت را و آن رزق را محقق نکردید، فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبي، وقتی من مستقیم نعمت میدهم، اگر کفران در آنجایی که مستقیم نعمت میدهم بیواسطه، کسی آنجا طغیان بکند، غضب من به سرعت آنجا حلول میکند. یعنی اگر خدا گاهی دوست ما را در زندگی یک جاهایی بیواسطه میگیرد که آدم میفهمد که اینجا واقعاً بدون سلسله عللی که ما میشناختیم یکدفعه کار ما حل شد. حواسمان باشد آنجا باید خیلی شاکر باشیم که اگر غفلت کردیم و اگر آنجا طغیان کردیم و اگر آنجا ناسپاسی کردیم، آنجا عذاب الهی خیلی شدیدتر است که فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبي وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبي فَقَدْ هَوى و اگر جایی غضب من حلول کند، آن سقوط، دیگر سقوطی است که حدی برای توقف آن نیست. که حالا انشاءالله در آیات بعدی که یک آیه بسیار عظیمی در بشارت است در جلسه آینده در محضر دوستان عزیز خود و در محضر این آیه انشاءالله خواهیم بود.
ملایی: ممنون.
صفحه33قرآن کریم