عابدینی: بسم الله الرحمن الرحیم. اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ حجۀ بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَكِّنَهُ فِيهَا طَوِيلا.
ان شاءالله که در جان وجود ما و عرض وجود ما آن اطاعت امام زمان (عج) سکنا پیدا کند و این اطاعت ما دائمی باشد نسبت به حقیقت ولایت ان شاءالله. در محضر حدیث قدسی هستیم و عرض سلام داریم، سلام علی موسی و هارون علی نبینا و علیهما السلام. در خدمت حدیث قدسی هستیم، یک نکته ای را که جلسه گذشته عرض کردیم در ادامه همان روایت شریف موسی کلیم سوال می کند قَالَ مُوسَى إِلَهِي فَمَا جَزَاءُ مَنْ كَفَّ أَذَاهُ عَنِ النَّاس اگر کسی مردم آزار نباشد خود را کنترل کند یعنی كَفَّ أَذَاهُ عَنِ النَّاس، خیلی زیبا است، یعنی خود را کنترل کند که آسیبی از او به دیگران نرسد. نشان می دهد که بالاخره انسان ها هر کدام چون منی دارند این من آنها برای خود آنها بقا و منافع خود را می خواهد و چون منافع خود را می خواهد منافع با هم تضاد پیدا می کند. منفعت این ممکن است با منفعت دیگری، با منفعت دیگری در یک چیز واحد قرار گیرد. در خیابان هستند و دارند می روند ممکن است که راه ... وقتی یک که راه است و چند تا ماشین هستند بالاخره این ممکن است هر کدام بخواهند از دیگری سبقت بگیرند تا این راه را ابتدا مال خود کنند و امثال این منافعی که ممکن است. تعبیر این جا خیلی تعبیر زیبایی است. قَالَ مُوسَى إِلَهِي فَمَا جَزَاءُ مَنْ كَفَّ أَذَاهُ عَنِ النَّاس، اگر کسی بداند، فکر نکند، از یک طرف نگاه کند می گوید منفعت خود من است، از یک طرف دیگر نگاه کند می گوید این منفعت من منفعت دیگران هم ممکن است باشد. پس اگر آدم فقط از پنجره خود نگاه کند می گوید این مربوط به من است. من دارم می روم مال من است. اما اگر نگاه کردید دیگران هم دارند می روند، جاده هم محدودیت دارد یا منافع دیگری هم از همین قسم هست آن موقع سعی می کند با یک کنترلی، با یک نگاهی دیگران را هم خود ببیند. اگر دیگران را هم خود دید و اینها خود او بودند آن موقع متفاوت می شود. تعبیر فَمَا جَزَاءُ مَنْ كَفَّ أَذَاهُ عَنِ النَّاس نگهداری کرد که دیگران را اذیت نکند. نه فقط خود را ببیند. دائماً از دو پنجره نگاه می کند، یک پنجره این است که خود او است، یک پنجره که دیگران را هم خود ببیند که اگر جای آنها بود چه توقعی داشت. مشابه آن که آن چه برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند. تعبیر جوابی که خدای سبحان دنبال آن می فرماید وَ بَذَلَ مَعْرُوفَهُ لَهُم، آن که خوب است و نیک است را برای مردم بذل کند، ببخشد، او را قرار بدهد. جزای این چیست؟ قَالَ يَا مُوسَى يُنَادِيهِ النَّارُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ لَا سَبِيلَ لِي عَلَيْك، می گوید آن جا آتش به او خطاب می کند که من راهی به سوی تو ندارم. یعنی همه آن چه که باعث می شود آتش راه به سوی انسان پیدا کند آن کلید و بزنگاه اصلی آن خودپسندی است که انسان خود را می بیند و دیگران را نمی بیند. بعد وقتی دیگران را ندید، منفعت خود را دید آزار و اذیت او به دیگران می رسد. چون این جا من مهم هستم. اگر محور من و منیت شد همین محور که منیت او شد، این منیت باعث می شود که دیگران را در مقابل خود ببیند. اما اگر کسی دیگران را خود دید چه قدر راحت می شود که انسان وقتی به خود راه می دهد کیف هم می کند. خود او بزرگ شده است. خود او کوچک نمانده است. آن کسانی که دیگران را در مقابل خود می بینند خود را کوچک کردند حد زدند به بدن، که من همین 70 کیلو، 80 کیلو هستم. او دیگری، دیگری است. اما کسی که در نظام روحی و نفسی خود نگاه کند می بیند وجود او گسترده است و محدود به این بدن نیست.
شریعتی: آن هفته یک اشاره ای به آن رحم ولایی کردید.
عابدینی: اینها همه از همان واقع است که اگر کسی از آن رحم طینی به رحم ولایی خود را گسترده کند بعد می بیند اینها همه با خود او یکی هستند. یعنی آن نگاه نفسی، آن نگاه روحی، آن وقت اگر این جوری شد وقتی می بیند او هم دارد در این جا موفق می شود، این منفعت به چنگ او آمده است خوشحال هم می شود. نه فقط ناراحت نمی شود، خوشحال هم می شود. پس آتش به او راهی پیدا نمی کند. راه پیدا نمی کند خیلی معنای بلندی است. نه نمی سوزاند، نه اصلاً راه پیدا نمی کند. راه یعنی به دنبال یک مسیری، یک چیزی است که به سمت او بیاید. حتی به سمت او نمی-تواند بیاید. می بیند که کاملاً جدا است. پس آن چه که آتش راه خود را باز می کند و تازه برای آن ابوابی ایجاد می شود خودخواهی انسان است که انسان در مقابل دیگران خود را ببیند و مهم خود او باشد. این هم روایت شریفی که در محضر آن بودیم.
شریعتی: دعا می کنم و آرزو می کنم ان شاءالله دیگران از دست و زبان ما در امان باشند و وقتی ما را می بینند احساس امنیت کنند چه از این بهتر.
عابدینی: یعنی وقتی به هم سلام می کنیم همین معنا است که من دارم با تمام وجود خود به شما ابلاغ می کنم و اعلام می کنم شما از من در صلاح و آسایش و آرامش هستید. این سلام علیکم یعنی این. یعنی هیچ آسیبی از من به تو نمی رسد. چه قدر این نگاه زیبا است که ما به هم دائماً سلام می کنیم اما باید مراقب این هم باشیم که داریم این معنا را القاء می کنیم. این انسان را بزرگ می کند.
شریعتی: اما این که بنی اسرائیل قوم برتر هستند، چرا و چگونه؟
عابدینی: در بحثی که جلسه گذشته عرض شد چون یک خرده بحث سنگین بود و مبانی بود امروز دیگر خیلی به آن بحث زیاد نمی پردازیم. نتیجه آن بحث را ان شاءالله این جا بیان می کنیم. دل من می خواست که آن بحث این جا تکمیل شود و یک بحث اساسی در رابطه با چون مسائل تفکری یهود خیلی از آن نشأت می گیرد و اگر آن حل شود خیلی رفتارهای او برای انسان قابل تحلیل می شود که مبدأ آن کجا است و منشأ آن کجا است. اما خب چون خطاب و مخاطب ما عمومی هست شاید آن بحث یک مقدار سنگین می شود. ولی دو ـ سه تا نکته را همین جا عرض می کنیم، ان-شاءالله به بحث بعدی هم امروز دل ما می خواهد که برسیم که بحث بعدی ما رفتن موسی کلیم به میقات است. که آن چهل روز، «وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعينَ لَيْلَةً» (اعراف/142) عمداً می خواهیم در همین ایام هم که متعلق به اربعین کلیمی هم هست ان شاءالله ورودی داشته باشیم، تذکری برای ما باشد. خدای سبحان یک قاعده ای دارد، یک تکریم ها و فضائل و فضیلت هایی را قرار داده است که آن جلسه عرض کردیم تکوینی است، مثلاً انسان بر حیوان برتری دارد، این هدایت تکوینی است. در حقیقت خدا انسان را به عنوان آن نماد خلیفه خدایی، استعداد خلیفه الهی را در انسان قرار داده است. حتی در ملائکه این را قرار نداده است. این یک فضیلتی است که خدا برای انسان قرار داده است. اما این فضلیت بار انسان را سنگین می کند. تکلیف انسان را سنگین می کند. نه این که به او یک برتری داده باشد بدون این که از او تکلیفی بخواهد. هر نعمتی که خدای سبحان به انسان می دهد در قبال آن یک تکلیفی را می خواهد. اگر این تکلیف مطابق آن نعمت انجام شد آن نعمت به یک فضلیت تشریعی و اختیاری و کمالی تبدیل می-شود. اگر این تکلیفی که به دنبال آن نعمت باید بیاید نیامد یا مقابل آن آمد در این صورت او استعداد را ضایع کرده است و ضایع کردن استعداد انتقام الهی را به دنبال دارد. این اصل کلی است. خدای سبحان به هیچ موجودی فضلیتی که به عنوان جزا و ثواب داشته باشد بدون عمل، بدون کار اختیاری به کسی نمی دهد. پنبه این را باید از گوش بیرون کنیم که این جور نیست که خدا باید یک پارتی بازی کند به یک عده ای یک کمالی بدهد بعد هم بگوید بارک الله. خود او داده است و بعد بگوید بارک الله. بروید راحت باشید، هر کاری خواستید بکنید شما در امان هستید، نداریم. لذا در طول تاریخ انبیاء بهره مندترین افراد از جهت کمالات الهی بودند ولی خاشع-ترین و خاضع ترین افراد هم از جهت تکالیف الهیه بودند. یعنی بیشترین تکالیف را چه کسانی احساس می کردند؟ انبیاء. با این که بیشترین بهره مندی را خدا به آنها داده بود. چون هر بهره مندی و کمالی که خدا اعطا می کند در قبال آن یک تکلیف و وظیفه ای هست. مثلاً در مورد حضرت مریم (س) بارها عرض کردیم که وقتی خدای سبحان به مریم می فرماید یا مریم «وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمين» (آل عمران/42) تو را برگزیدیم و به تو طهارت دادیم، و تو بر بقیه زن ها برگزیدیم، برتری دادیم، بلافاصله دنبال آن این برتری ها را خدا داده است تازه آن جا هم فعل اختیاری مریم هم بوده است بلافاصله در قبال آن می فرماید «يا مَرْيَمُ اقْنُتي لِرَبِّكِ وَ اسْجُدي وَ ارْكَعي مَعَ الرَّاكِعين» (آل عمران/43) 3 تا تکلیف، یکی برتری او اجتماعی بود، «وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمين» (آل عمران/42)، تکلیف او هم اجتماعی بود. «وَ ارْكَعي مَعَ الرَّاكِعين» (آل عمران/43) پس هر برتری که انسان اگر تکویناً به او داده شده است مثلاً در یک خانواده خیلی خیلی خوبی، در یک شهر خوبی، در همه مسائل اطراف خود به دنیا آمده است این یک برتری است اما این برتری می تواند فضلیت فی نفس برای شخص باشد؟ نه. تکلیف بیشتری برای او ایجاد می کند که حالا که این جوری شد پس اگر تو گناهی را مرتکب شوی غیر از کسی است که در یک خانواده ای که دور از همه مسائل دینی، دور از همه آداب دینی اصلاً هیچ شناختی ندارند، آن جا اگر هر دو یک گناه مرتکب شوید گناه او با گناه تو که در خانواده مرتکب شدید از جهت عقاب غیر قابل قیاس است. با این نگاه خدای سبحان بنی اسرائیل را که انبیاء بیشماری را در آنها قرار داده است و خدای سبحان در محدوده ای اینها را قرار داده است که این محدوده قسمت عمران زمین و مورد اعتنای کره ارض و زمین بوده است که اینها در این منطقه با این انبیاء یک امتی باشند، قومی باشند که این قوم برای بقیه اقوام دیگر الگو باشد این فضیلت تکوینی که خدا برای اینها کجا به دنیا بیایند، کجا رشد کنند، انبیاء از اینها باشد اینها را خدا قرار داده است. در قبال این از اینها تکالیفی را خواسته است که حالا که اینها را به شما دادیم تکالیف شما هم این است که این گونه باشید. مطیع ترین نسبت به انبیاء باشید. شما نسبت به امر الهی همه شما باید از بقیه مردم سرآمدتر باشید. و اگر اینها خطا کنند، پا کج بگذارند آن استعداد را ضایع کنند انتقام الهی نسبت به اینها هم از همه شدیدتر است. حالا این برتری ممکن است در گوشه ای یا قسمتی از تاریخ و زمان باشد. مثل این که خدای سبحان بنی اسرائیل را بعد از ابراهیم خلیل که فرزند او اسحاق نبی و اسماعیل بودند از ذریه اسحاق نبی، یعقوب نبی و فرزندان یعقوب را قرار داد و فرزندان یعقوب که بنی اسرائیل می-شوند انبیاء بیشماری بعد از آن شدند. نه این که همه فرزندان نبی شده باشند ولی از بین این فرزندان و اولاد یعقوب (س) همه آنها انبیاء بیشماری خدای سبحان اعطا کرد و امت اینها را جایی قرار داد که سرآمد باشند. اما بنی اسرائیل این را آویزه گوش نکردند و اطاعت نکردند و لذا به بدترین انتقام الهی مبتلا شدند. همان جوری که خدای سبحان در باب این که ما بنی اسرائیل را برتری دادیم آیات متعددی در قرآن کریم، در انجیل، در تورات آورده است، در قبال همین ها هم در تورات، هم در انجیل و هم در قرآن کریم عقاب و تندی های بیشماری هم برای بنی اسرائیل وارد شده است. لذا وقتی مجموعه را آدم با هم می بیند، می بیند آن استعداد بوده است، عده-ای هم از آنها حتماً اینها را محقق کردند، نه این که همه آنها هم بد باشند اما این نعمت را قدر ندانستند و تا زمانی که مرتب با اینها بود از این نعمت بهره مندی نداشتند و آن را خراب هم کردند. لذا «ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَة» (بقره/61) خدای سبحان ذلت و مسکنت را برای بنی اسرائیل الی یوم القیامه قرار داده است که اینها با ذلت زندگی می کنند. با مسکنت زندگی می کنند. چون قدر نعمت آن پیروزی بر فرعون را، زمان یوسف نبی را، بعد از یوسف نبی را، زمان غلبه غرق فرعونیان را ندانستند تا از دریا عبور کردند هوس بت پرستی کردند. تا موسی کلیم چند روز به میقات رفت گوساله پرست شدند. تا موسی کلیم از دنیا رفت باز حال بت پرستی به اینها دست داد و متعدد مراتب دیگری که از همان دوران به ذلت مبتلا شدند. لذا چهل سال در زمان موسی کلیم مبتلا به تیه و سرگردانی شدند. یعنی وقتی که امر شد وارد این شهر شوید تا خدا برای شما عزت قرار بدهد و این جا را سکنای شما قرار دهد گفتند نه اینها آدم های قوی ای هستند ما نمی آییم. خود تو با خدای خود بروید و بجنگید وقتی پیروز شدید و کاملاً همه چیز آرام شد ما می آییم. این نگاهی که بنی اسرائیل ایجاد کردند باعث شد که به جای آن تواناهایی که به عنوان «فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمين» (انعام/86) را استعداد آن را خدا برای اینها قرار داده بود و اگر تکلیف مطابق این استعداد را هم انجام می دادند این فضلیت برای اینها تا زمان اسلام محقق می شد. اما اینها محقق نکردند و از همان دوره به ذلت مبتلا شدند.
شریعتی: یعنی برتری آنها یک برتری محدود و مشروط بود.
عابدینی: یک برتری مشروط بود و برتری نسبی. برتری نسبی به لحاظ این که وقتی که پیامبر اکرم مبعوث می شوند «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ» (آل عمران/110) قرآن کریم می فرماید هر نبی اولولعزم که می آید نبی قبلی از جهت وجودی نسبت به نبی بعدی تابع می شود و امت او هم تابع می شود. لذا اگر که بنی اسرائیل آن ایمان خود را به پیامبر انجام می دادند و محقق می کردند که وعده هایی که و بشارت هایی که به آنها داده شده بود آن تفاضل و فضلیت را در ارتباط ایمانی با پیامبر برای آنها ادامه پیدا می کرد. چون ایمان آورده بودند. اما چون اینها کفر ورزیدند و مقابله کردند آن فضلیت از سابق دوره آن تمام شده بود چون قبل هم اطاعت نداشتند و لذا خدای سبحان خطاب می کند به امت پیامبر که «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ» (آل عمران/110) شما بهترین امتی هستید که «أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ» (آل عمران/110) یا در آیه دیگری می-فرماید «وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ» (بقره/143) همان چیزی که بر آنها قرار دادیم آنها آن را استفاده نکردند. که می فرماید ما امت پیامبر را امت وسط قرار دادیم که این امت وسط میزان می شوند که همه خود را وقتی با این امت قیاس می کنند میزان خود را این قرار می دهند بعد هدایتگری محقق می-شود. پس باید امت پیامبر به گونه ای باشند نه فقط خود پیامبر شاهد بر همه شهدا است، «وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهيدا» (نساء/41) تو شاهد بر انبیاء هستی ای پیامبر، بلکه امت پیامبر هم امت وسطی است و میزان برای امت های دیگر است. اگر ما این کار را، این هم یک تفضل الهی به امت پیامبر است، یعنی در ازای همین هم تکلیف می خواهد، اگر این تکلیف را انجام دادیم، امت وسط بودن و میزان بودن به عنوان یک مقام برای اینها تثبیت می شود. اما اگر ما این را قدر ندانستیم به اسلام عمل نکردیم، اطاعت خدا را نکردیم، این از ما گرفته می شود و خدای سبحان اقوام دیگری را برای این کار انتخاب می کند. و خدا به هیچ قومی هیچ تضمینی را نداده است. لذا ببینید اگر نوح است فرزند او می شود «إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِح» (هود/46) چون رابطه بر اساس نسبت خونی فقط نیست بلکه بر اساس عمل صالح است که آن ولایت است. «إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِح» (هود/46) فرزند تو عمل غیر صالح دارد. اما اگر کسی از انبیاء تبعیت کرد می فرماید «فَمَنْ تَبِعَني فَإِنَّهُ مِنِّي» (ابراهیم/36) که اگر کسی تبعیت کرد يَا سَلْمَانُ أَنْتَ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْت، سلمان از ما است با این که از جهت خونی و طینی، طینی از پیامبر نبود، از گل وجودی و طینت او و خون او همخون با پیامبر نبود.
شریعتی: یک روایت از امام صادق هست که ایشان می فرمایند که ولایت امیرالمؤمنین نسبت به من مهمتر از ولادت من از او است.
عابدینی: یعنی از تمام این نسبت ها همان جور که قرآن کریم می فرماید و اصل اساسی و محکم نظام وجودی ما بر این است. جلسه گذشته هم عرض کردیم بین یهود و بنی اسرائیل در قرآن تفاوت است. بنی اسرائیل عام است و لذا در قرآن وقتی ذکر بنی اسرائیل می شود، غیر از دو جایی که تصریح شده است که در حقیقت در مقابل بنی اسرائیل به عنوان نسبت ذم آمده است و آن هم جای آن معلوم است غیر از آن هر جا بنی اسرائیل آمده است بنی اسرائیل به عنوان اقتضای خوبی برای او ذکر شده است. که انبیاء از اینها هستند. اما آن جایی که یهود آمده است شاید بیش از 22 ـ 23 جا یهود آمده است، همیشه صفات ذم بوده است. آن جهت انحرافی بوده است. اعوجاج بوده است که در نظام قرآنی بین یهود و بنی اسرائیل فرق است لذا عیسی (ع) از بنی اسرائیل است. یعنی انبیاء بنی اسرائیل، سلیمان و داود هم از بنی اسرائیل هستند. انبیاء بنی اسرائیل زیاد بودند و در طول تاریخ فقط حضرت موسی نبوده است که دین بنی اسرائیل مطابق با یهود باشد. هم قبل از موسی بودند، از زمان یعقوب نبی، یوسف نبی، هم بعد از موسی بودند حضرت عیسی، حتی نبی اولوالعزمی مثل عیسی (ع) از بنی اسرائیل بوده است. پس تا این جا مسئله روشن شد که هیچ گاه از جهت خدای سبحان جریان این نیست که نژادپرستی مطرح باشد. هیچ نژادی بر نژادهای دیگر برتری ندارد. اگر کسی به انبیاء و اولیای الهی وابسته بود و از جهت نسبی هم به آنها بستگی داشت این جهت حالا شرافت پیدا می کند به شرطی که آن جهت ولایی و الهی آن باشد. یعنی این نعمتی بوده است که تکویناً خدا داده بوده است اما با جهت الهی که اگر تبعیت شد آن وقت این نعمت یک نعمت برای اینها می شود و شرافت می شود. اما اگر او نبود به هیچ وجه شرافتی نیست هم چنان که فرزند نوح شرافتی نداشت و همچنان که بعضی از منتسبانی که به اهل بیت منتسب بودند در طول دوران حضرات معصومین علیهم السلام بعضی از منتسبان آنها ممکن بود مورد طرد قرار بگیرند. با این که در نظام خونی رابطه را داشتند اما چون در نظام روحی و نفسی رابطه را بریدند و قطع کردند «إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِح» (هود/46) صدق می-کند. پس ببینید چه قدر نگاه قرآنی لطیف است. و چه قدر آن نگاهی که یهود تحمیل کردند، در تورات این نگاه نیست اما این نگاه را تحمیل کردند و از آن در آوردند که یهود نژاد برتر است. خدای سبحان هیچ گاه به عنوان برتری نژادی کسی را نپذیرفته است. اگر این شرافت نسبی ضمیمه شد به شرافت روحی این هم می تواند یک کمالی تلقی شود. البته چنان چه ما نسبت به اولاد پیامبری که مرتبط با پیامبر هستند احترام ویژه قائل هستیم به جهت این که آن نسبت شرفی در کار هست و در عین حال این نسبت ظاهری هم مزید بر علت می شود. لذا احترام ما به اینها به عنوان احترام به پیامبر است، اما اگر یک کسی بود کافر باشد و از سادات باشد، نسبت را دارد ولی آن شرافت را ندارد، لذا احترام هم برای او لازم نیست چون او کفر است. «إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ» (هود/46) یعنی یک جایی آن را خراب کردند. خود را بیرون کشیدند. لذا خوب است انسان نسبت به خدا این احساس را داشته باشد که ما با خدا نسبت داریم. خدا خالق ما است. ما مخلوق خدا هستیم. این نسبت رحم است. أَنا الرَّحْمنُ و أَنْتَ الرَّحِم، من رحمان هستم و شما همه از من نشأت گرفتید و خلق شدید. اما انسان گاهی به جایی می رسد که در نظام اعتقادی خود این نسبت را قطع می کند. خود را در مقابل خدا مستقل می بیند می گوید «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى» (نازعات/24) این خدا قطع نکرده است، این است که رابطه را قطع کرده است و این قطع شدن رابطه از جانب او با این که در واقع است و خلقت و خالقیت خدا به هم نمی خورد. اما این در این جا قطع رحم کرده است. مثل کسی که در نظام ظاهری قطع رحم می کند آن جا دارد که رحم او را لعن می کند. وقتی کسی قطع رحم کرد رحم او را لعن می کند. اگر کسی هم در نظام ایمانی قطع رحم کرد رحم او را لعن می کند. حالا این رحم ممکن است رحم دینی باشد، همین صله رحم که قطع رحم است ممکن است رحم، رحم ولایی باشد کسی که از ولایت خود را قطع کند. ممکن است رحم الهی و رحمانی باشد کسی که خود را از خدا منقطع می کند و جدا می کند آن رحم او را لعن می کند. این یک بحث مختصر و به حدی که کامل کلید مسئله را دست ما بدهد اما الی ماشاءالله روایت و مباحث و حرف هایی در این جا هست که آیا این تفصیل زمانی بوده است، این تفصیل جزئی بوده است، تفصیل در یک جهت بوده است، در تمام جهت بوده است، و همه اینها بحث هایی دارد که مختصر و مفید آن محدود و مشروط می شود. با این نگاه خدای سبحان ان شاءالله به همه ما این قدردانی را که در امت پیامبر قرار گرفتیم و امت وسط است این هم یک رحم است، که قدر آن را بدانیم و به مقتضای امت وسط بودن عمل کنیم که این امت وسط بودن فقط هم فردی نیست. یعنی باید نظام اجتماعی را بر اساس امت وسط بودن شکل بدهیم به طوری که هر جا به ما نگاه می کنند احساس کنند که آن حقیقت فطرت این جا مسجم شده است. به دین اسلام مشتاق بشوند. وقتی نگاه کنند بگویند اسلام این است. این رحم اسلام را ما در این جا احیاء کردیم و زنده کردیم و دیگران با نگاه به این مسئله مشتاق مسلمان شدن بشوند. این نگاه وظیفه ما است. دیگران نگاه کنند، خود را با این نگاه تنظیم کنند. بگویند انسان بودن این است، یعنی اگر اسلام را ما محقق کردیم، حقیقت فطرت انسانی که انسان بودن است برای دیگران جاذبه آن دیده می شود که انسان یعنی این. آن وقت جاذبه پیدا می کند. لذا هر چه قدر این روابط اجتماعی تر دیده شود، هر چه این امت وسط بودن روابط اجتماعی ما قوی تر شکل بگیرد این خود قدردان رحم اسلام بودن است و خدا این را برای ما تثبیت می کند.
حالا در محضر آیات دیگری قرار بگیریم که از جمله سوره اعراف که در محضر آن بودیم. بسم الله الرحمن الرحیم، در محضر آیات تا 140 سوره اعراف بودیم، منتها بعد از آن آیه 142، بسم الله الرحمن الرحیم، «وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعينَ لَيْلَةً وَ قالَ مُوسى لِأَخيهِ هارُونَ اخْلُفْني في قَوْمي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبيلَ الْمُفْسِدين» (اعراف/142) این آیه شریفه که در سوره بقره هم به نحوی وارد شده است که در سوره بقره آیات حدود آیه چهل و خرده ای است که در آن جا آمده است، که آن جا می فرماید که ما وعده خود را با موسی چهل روز قرار دادیم که بسم الله الرحمن الرحیم، «وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى أَرْبَعينَ لَيْلَةً» (بقره/51) این جا 30 روز داشت، بعد به 10 روز آن را تکمیل کردیم، آن جا یک باره می فرماید «وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى أَرْبَعينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُون» (بقره/51) که این هم آیه 51 سوره بقره بود. در محضر این آیه که هستیم اول مفردات آن را معنا کنیم بعد ان شاءالله در یک نگاه مجموعی. می فرماید که وَ واعَدْنا اولاً مواعده را خدا از جانب خود، واعدنا نشان می دهد طرفینی است، قرار گذاشتن دو طرفی است، که به عربی مواعده را در رابطه با ازدواج مواعده می گویند. قرار ازدواج را مواعده می-گویند. قرار گذاشتند برای ازدواج که این پیشنهاد داده است و او قبول کرده است و یک قراری شده است مواعده می شود. این جا می فرماید وَ واعَدْنا خدای سبحان با موسی کلیم آن هم نه خدا با صیغه متکلم وحده. متکلم وحده اگر خدای سبحان به عنوان این که من وعده دادم می فرمود یک طور بود، اما می گوید ما با موسی مواعده کردیم. این کلمه مواعده و همچنین به صورت متکلم مع الغیر یعنی جمع آمدن در این جا که می گوید ما این کار را کردیم عظمت مسئله را نشان می دهد. یعنی این کار به دستگاه ربوبی مرتبط است نه فقط به شخص خدا. لذا جریانی است که می خواهد موسی کلیم، مسئله را تصویر کنید که این آیه چه وقتی اتفاق افتاده است؟ این آیه کجا نازل شده است، تصویر مسئله این است قوم موسی از دریا عبور کردند، در حدود 600 هزار نفر هستند. این 600 هزار نفر به صورت سفری و فرار حرکت کردند. پس بار زیادی همراه اینها نیست و آذوقه زیادی ندارند. وسائلی برای سکنا همراه اینها آن چنان نیست. یک ضروریات اولیه خود. اینها نمی دانند کجا هم می خواهند بروند، موسی کلیم می داند اما اینها نمی دانند. بعد هم 12 قبیله هستند که این 12 قبیله با هم ناسازگاری دارند. یعنی این جور نیست که با هم راحت باشند. همان جایی که حتی داشتند در خود مصر آن موقع خانه سازی می کردند 12 ناحیه را جدا جدا ساختند. اصلاً در بعد از این هم هر چه پیش می آید از دریا که می-خواستند عبور کنند گفتند از یک جا نمی رویم. چه کسی جلو بیفتد، ما قبول نداریم چرا او جلو بیفتد ما جلو بیفتیم. در آن شرایط سخت آن قدر چانه زدند تا 12 راه ایجاد شد، از 12 راه حرکت کردند تا همه جلو باشند، تا همه اقوام دوازده گانه جلو باشند. بعد وقتی از این 12 راه می رفتند می گفتند آن یکی ها کجا هستند. یعنی سوال از این که نکند آن یکی جلوتر باشد، آن یکی یک جور دیگری باشد، برای او تشریفات دیگری قائل نشده باشند. حالا حساب کنید آنها آن طرف آب رسیدند بعد از آن جریان اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ که گذشته است حالا دارند حرکت می کنند. موسی کلیم با این قومی که زن هست، بچه هست، پیر هست، جوان هست، همه در این جا هستند، یک کاروان عظیمی که با افراد نق زنی که در این جا هم زیاد هستند و کم نیستند و کسانی که با موسی کلیم دل خوشی ندارند اما چون آن جا هم تحت در حقیقت آن فشار زیاد فرعونیان بودند بالاخره همراه شدند و در قیام موسی شرکت کردند. اما حالا که رسیده است، بعد از قیام است و فرعون از بین رفته است، و آن فشار برداشته شده است، هر کدام از اینها احساس من بودن می کنند. احساسی که ما سزاوار به رهبری هستیم ما سزاوار هستیم به این که مسئولیت های مختلف را ما بگیریم. قطعاً 12 نفر را برای این 12 قبیله و قوم انتخاب کردند، حالا به انتخاب مردم بود، با تأیید موسی بود، 12 رهبر اینها داشتند برای 12 قوم. اینها این طرف آب آمدند و قرار گرفتند، این جمعیت زیاد را واقعاً تصویر کنید، که این طرف آب آمدند با آن همه مصائبی که دیدند چند روز در راه بودند بعد هم از دریا عبور کردند، تازه دیدند فرعونیان غرق شدند. حالا ابتدا توقع اینها چیست؟ توقع اینها این است که اینها را بردارند یک جایی ببرند عمران و آباد و دست آنها بدهند و بگویند این جا بیایید زندگی کنید. اما موسی کلیم ابتدائاً همه اینها را به سمت کوه طور می برد. می گوید الان وقتی است که می خواهد یک حاکمیتی شکل بگیرد و این حاکمیت شکل نمی گیرد مگر این که قانون الهی داشته باشد. قانون به سمت من و شما نیست که بنویسیم. قانون به دست خدا باید نوشته شود. قانون را خدا باید بفرماید که قانون است. آن چه که تکلیف است را خدا باید معین کند. همان جور نصب موسی از جانب خداوند بود به عنوان حاکم و پیامبر، حالا قانون. لذا موسی اینها را به سمت کوه طور راه انداخته است. به جای این که به سمت بالا بروند و آن قسمت هایی که قرار است در آن جا سکونت پیدا کنند به سمت پایین که کوه طور است می روند. اینها را در آن جا برده است. اینها خیلی مهم است، تصویر کنید این قوم را با آن فشار و با آن جریان دارد به سمت کوه طور می برد که به اینها بگوید شما باید این جا اطراق کنید و اینها هم اتراق آنها جوری است که با هم سازگاری ندارند. باز دوازده قطعه تشکیل می-دهند که هر کدام از این قطعات با خود چه باشند؟ مثلاً اگر بگوید 600 هزار تا بودند، به طور متوسط هر کدام از این قبیله ها 50 هزار نفر هستند، 12 تا 50 هزار نفر 600 هزار نفر می شود. 50 هزار نفر یک شهرستانی است. حالا حساب کنید 12 تا اینها در کنار هم با هم، هم رقابت هایی دارند، تعاملاتی هم دارند، هم رقابت هایی هم دارند. هر کدام دنبال یک امتیازی هستند و تثبیت خود هستند. الان هم موقع تثبیت است. یعنی موقعی است که دارد یکی یکی چه می شود؟ هر کسی الان پستی بگیرد، عنوانی بگیرد، تثبیت شده است، چون بعد از این است که همه عنوان-های سابق ریخته است حالا تقریباً دارد عنوان ها تقسیم می شود. در رقابت هستند که دیده شوند و مهم جلوه کنند. حالا موسی کلیم اینها را پای کوه طور آورده است قرار داده است که اینها این جا بمانند. با تضرع به درگاه الهی و رفتن موسی به کوه طور که این جا هم دو قول است. خود من این قول را می پسندم، اما دو قول است که موسی کلیم با 70 نفر از برگزیدگان قوم رفتند، چون وقتی می خواست برود که من بروم وحی و قانون الهی را بگیرم و برای شما بیایم. اینها گفتند از کجا معلوم آن که تو می گیری وحی باشد؟ شاید کلام خود شما باشد؟ این جور به پیامبر خود اعتنا داشتند و اعتماد داشتند. در بعضی از نقل ها دارد که موسی گفت باشد، 70 نفر از برگزیدگان انتخاب کرد. «وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعين» (اعراف/155) هفتاد نفر از بین آنها انتخاب موسی بود که اینها را موسی انتخاب کرد که ببرد اینها زاهدان و بزرگان و اینها بودند که آنها آن جا باشند که موسی در حال آن چهل روز عبادت حق و مواعده با حق که قرار است تضرع و لاوه به درگاه الهی داشته باشند تا خدای سبحان تورات را بر آنها نازل کند و این تورات به عنوان کتاب و دستورالعمل زندگی برای آنها قرار بگیرد. ولی یک قول این است که موسی بر میقات رفت و بعد میقاتی که دیگران را برد، 70 نفر را، پس از آن بود که آمد و گفت و اینها نپذیرفتند و گفتند ما هم باید ببینیم آن بعد انجام شد. هر دو قول در روایات ما و تاریخ گاهی به عنوان مسئله می شود از آن استفاده کرد. اما اصل بحث این است که حالا موسی اینها را کنار کوه طور آورده است که اینها از یک سو تضرع داشته باشند، موسی کلیم هم به درگاه الهی در کوه طور آن جا تضرع فراوان تر داشته باشد تا خدای سبحان عنایت کند، تفضل کند قانون زندگی را برای اینها بیان کند و برای آنها اعطا کند که در این جا این مواعده این جوری شکل گرفت. حالا حساب کنید هر یک روزی که اینها این جا توقف دارند چه قدر سخت است. آیا منّ و السلوا در این ایام محقق شده است من نوشیدنی بود، سلوا هم غذا بود که آن مرغ مشوی بود. به طوری بود که اینها می-گرفتند و خود کباب می کردند یا این که کباب شده و مشوی برای اینها می آوردند. در این ایام اینها دارند در یک حالت سختی زندگی می کنند که چهل روز باید دوام بیاورند. حالت مراقبه داشته باشند تا قانون آنها بیاید. این خیلی زیبا است. اصل مسئله به عنوان یک کار الهی که اگر کشوری و اگر جمعی می خواهند آن آداب زندگی و سبک زندگی و قانون زندگی خود را داشته باشند باید به درگاه الهی تضرع کنند. از آن جا بخواهند و به خصوص اگر کسانی به عنوان نمایندگان قانونگذار انتخاب می شوند، یک موقع است که نماینده ما می خوابد و می خورد و بلند می-شود و در مجلس می رود رأی خود را در هر چیزی می دهد، این ربطی به خدا و پیامبر ندارد. در کشور اسلامی ربطی ندارد. اما یک کسی است که می خواهد نگاه الهی داشته باشد. مجلس شورای اسلامی باشد. جنس این رأی دارد می گوید این نظر خدا است من دارم به شما می گویم. چه جوری می تواند این را بفهمد؟ اولاً باید یک دستی داشته باشد و آشنا باشد، ثانیاً باید با تضرع و لابه از خدا دائماً بخواهد خدایا من را تصدید کن. من را مستقیم کمک کن. آن وقت هوای نفس خود اگر جایی بود می فهمد که این ربطی به خدا ندارد. اگر نماینده ای آمد میل او کشید به این که به این رأی بدهد و به آن رأی ندهد، به این قانون رأی بدهد، به آن قانون رأی ندهد، اگر با ارتباط با او میل او را عوض کردند و باعث شد رأی او عوض شود این عقابی که در درگاه الهی حکمی را به عنوان حکم خدا دارد بیان می کند. یک موقع مجتهد است دارد حکم خدا را مفهوماً بیان می کند که این استنباط حکم خدا است آن جا کار مجتهد است. یک موقع کار مثل مجلس شورای اسلامی است که آمده است در این جا آن احکام را بر مصادیق تطبیق می کند که می گوید آن حکم بر این مصداق به عنوانی که من متخصص هستم صدق می کند. این هم در تطبیق و مصداق خود حکم خدا را دارد بیان می کند. این رشته دائماً باید ادامه داشته باشد. یعنی هر قانونی که گذاشته می شود به خاطر همین شورای نگهبان گذاشتیم. نمی شود نماینده بگوید شورای نگهبان هست پس از من سلب است. نه شما دارید این را اعلام می کنید. شورای نگهبان دارد تطبیق می کند. آن هم در تطبیق خود محدودیت دارد. نمی تواند قوانینی که شما انجام دادید همه را رد کند. باید آن هم با یک مدارایی این کار را بکند. غیر از آن که او تکلیف خود را دارد، شما هم تکلیف خود را دارید. او باید اگر یک چیزی ناخودآگاه از دست شما در رفت را جبران کند. اما شما تکلیف دارید تمام جهد و توان خود را به کار بگیرید تا قانون خدا را از مرتبه حکم به مصداق تطبیق کنید. ببینید این راهی را که خدا دارد نشان می دهد که اینها رفتند هم قوم متضرع هستند، هم موسی کلیم در آن جا به تضرع رفته است تا قانون خدا نازل شود. پس اگر کسی در بیان قانون و تطبیق قانون به اصطلاح آن جایی است که تصویب قانون است این باید به درگاه الهی دائم التضرع باشد که نکند جایی به خطا مبتلا شود و اگر یک جایی فهمید خطا کرده است چه قدر در جبران آن این باید کوشا باشد نه این که برای او مهم نباشد. اگر کسی برای او مهم نبود و این قانون را به خدا نسبت داد، به کشور اسلامی نسبت داد و اجرا کردند و این قانون الهی نبود می-دانید عقاب آن چه می شود؟ فَانْتَقَمْنا می شود. انتقام الهی می شود. من گوینده وقتی دارم حرف می زنم دارم این کلام و این حرف ها را به خدا نسبت می دهم. من هم به این نسبت دارم بیان حکم خدا را می کنم. آن کسی که مداح هم هست و دارد شعر را به اهل بیت منتسب می کند آن هم به همین نسبت دارد این را بیان می کند. پس ببینید این وظیفه سنگین برای همه ما است. من نمی خواهم بگویم به دوش او هست، به دوش من نیست. من دارم بیان آن حکم خدا را می کنم. من هم باید این تضرع را داشته باشم. من هم باید این مراقبت را داشته باشم. اگر این نگاه شد آن موقع ببینید این دستورالعمل برای ما است که هر کجای قانون مهمتر بود، اساسی تر بود باید هم نماینده ها تضرع ویژه داشته باشند، که خدایا این قانونی که حالا مثلاً بودجه 5 ساله را یا آن برنامه 5 ساله را می خواهیم تدوین کنیم، نه این برویم بنشینیم آن جا گریه و زاری فقط بکنند، گریه و زاری خود را در خانه های خود بکنند، اما وقتی آن جا می آیند پس از آن تضرع الهی آمده باشند. دائماً بخواهند. نگویند رأی من این است، نظر من این است. بگویند رأی که خدا در حقیقت می پسندد این است. اگر کسی گفت رأی من این است این حاکمیت شما است. این قانون شما است نه قانون خدا. قانون شما را کسی نمی خواهد این جا حاکم کند. مردم شما را به عنوان کسی که نماینده مجلس شورای اسلامی هستید قرار دادند. همین جور در شورای نگهبان به همین نسبت اشد مسئله است. همین جور در هیئت دولت مجری که می خواهد اجرا کند به همین نسبت است، دارد حکم خدا را اجرا می کند. اگر این نگاه را دیدیم آن وقت مملکت الهی می شود. آن وقت کسی سوء استفاده نمی تواند بکند و اگر باشد خیلی بوی گند آن شدید می شود و می فهمند. اما اگر نگاه من شد چون هم من خود را دارند بوی گند آن، آن جا دیده نمی شود، احساس نمی شود. نمی دانم توانستم بحث را انتقال آن را به جریان امروز داشته باشیم که با این نگاه که خدای سبحان می خواهد کتاب قانون را و حکم الهی را برای اینها بیاورد و لذا یک تضرع عمومی را در پیش دارند. برای موسی با همه این مصیبت ها و مشکلات، نگوییم کشور تعطیل می شود. تمام این جمعیت را با این که مسافر بودند، خطر فرار از فرعون بوده است، این جا در بیان برهوتی است که سخت است آورده است نگه داشته است تا این قانون بیاید تا اجرا شود. می توانست اینها را ببرد مستقر کند و بعد موسی بیاید بگوید شما مشغول زندگی خود شوید من دنبال این می روم. نه این جا آمده است به لحاظ این که اهمیت مسئله خیلی زیاد است. ان شاءالله خدای سبحان کمک ما کند که نگاه ما الهی باشد.
شریعتی: ان شاءالله خیلی از شما ممنون و متشکر هستم. خیلی سپاسگزار هستم از لطف و عنایت تک تک شما. مشرف شویم به ساحت نورانی قرآن کریم آیات صفحه 566 را خواهیم شنید. آیات پایانی سوره مبارکه قلم و آیات ابتدایی سوره مبارکه حاقه را بشنویم و بر می گردیم، ان شاءالله با احترام با دل و جان همراه شما هستیم و در کنار شما.
صفحه 566 قرآن کریم
شریعتی: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. خیلی ممنون هستم از لطف و همراهی و همدلی شما. کمتر از یک دقیقه فرصت داریم حسن ختام فرمایشات حاج آقای عابدینی را بشنویم دعا کنند و ان شاءالله خداحافظی کنیم.
عابدینی: آیه اولی که در این صفحه است می فرماید که اینها وقتی در قیامت حقیقت حق را می بینند می خواهند سجده کنند اما چون در دنیا وقتی که اختیار داشتند و سالم بودند سجده نکردند از یک طرف عالم وجود آنها را به سمت سجده می کشاند اما بدن اینها مثل یک چوب خشکی که قدرت سجده ندارد بین این خود یک عذابی برای اینها است که از یک طرف عالم وجود اینها به سجده می طلبد و می خواند و مجبور می کند ولی اینها قدرت بر سجده ندارند آیه می فرماید قَدْ كانُوا يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ. دعوت به سجود شده بودند در حالی که سالم بودند ولی سجده نکرده بودند. بدانیم هر کاری که داریم در این جا می کنیم خود را داریم مطابق عالم قیامت می کنیم.
شریعتی: این هم خیلی نکته دقیق و لطیفی است. خیلی از شما ممنون هستم.