اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

1401-01-29-حجت الاسلام فرحزاد-شرح دعای 36 صحیفه سجادیه امام زین العابدین علیه السلام

شریعتی: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم و به نستعین. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم». سلام علیکم و رحمه الله. با دل و جان سلام خدمت شما می‌کنم و طاعات و عبادات شما قبول باشد. به این سمت خدا خوش آمدید و امیدوارم که هر جا که هستید خداوند متعال پشت و پناه شما باشد. حاج آقای فرحزاد سلام علیکم. حجت الاسلام فرحزاد: سلام علیکم خدمت شما و همه بینندگان عزیز عرض سلام داریم و ان‌شاءالله از بهترین برکات این ماه خصوصاً در شب‌های قدر که پیش رو داریم بهره‌مند شوند و دل ما با دل امام زمان یکی شود و این قطره به دریا وصل شود و این ایام بسیار فرخنده و خجسته را که ایام میلاد کریم اهل بیت امام حسن مجتبی(ع) هست را تبریک عرض می‌کنیم.

ان شاءالله یک سر سوزنی از خلق و خو و کرامت امام مجتبی(ع) به همه عالم سرازیر شود. سعی کنیم که در ماه مبارک رمضان خوش اخلاق باشیم. امام مجتبی فرمود که «احسن الحسن الخلق الحسن» از همه خوب ها خوب تر اخلاق خوب است که طرف خیلی شرایط ظاهری ندارد، امکانات ندارد ولی خوش اخلاق است و می شود با او زندگی کرد ولی اگر همه امکانات را دارد ولی بداخلاق است  و نمی شود با او همسفر شد و او را نمی شود تحمل کرد. «احسن الحسن و لا عیش الذ من حسن الخلق» فرمود که زندگی عیشی راحتی و خوشی بهتر از خوش اخلاقی نیست. ان شاءالله حلم امام مجتبی یک جرعه ای به ما بنوشانند که با هم مدارا کنیم و با همه مدارا کنیم و آستانه تحمل ما بالا برود و ان شاءالله جز واقعی پیروان او باشیم.  
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. هنگامی که امام سجاد(ع) صدای رعد و برق را می شنیدند این دعا را می فرمودند که «اللهم ان هذین آیتان من آیاتک» رعد و برق دو نشانه قدرت تو است. حالا از تراکم ابرها و به هم خوردن ابرها پیدا می شود که دو نشانه قدرت خدا است «و هذین عونان من اعوانک» دو کارگزار تو هستند که این حرکت را در فضا و در آسمان انجام می دهند. «یبتدران طاعتک برحمتک نافعه او نقمه ضاره» این رعد و برق هم ممکن است که نشانه رحمت باشد و هم ممکن است که نشانه نقمت و بلا باشد لذا حضرت می فرماید که این رعد و برق که طاعت تو را انجام می دهند تحت فرمان تو هستند یا وسیله ریزش باران رحمت می شوند یا وسیله عذاب و نقمی که ضرر برسانند چه بسا رعد و برق هایی که افراد را از بین بردند. بعد حضرت دعا می کنند که باران بد که بلا و عذاب باشد بر ما نباران و این رعد و برق و به هم خوردن ابرها را وسیله بلا و نقمت برای ما قرار نده. «اللهم صل علی محمد و آله» درود می فرستند بر محمد و آل. «و انزل علینا نفع هذا السحائب و برکاتها» خدایا  نفع این ابرها و برکت این ابرها را بر ما نازل شد. «و اصرف عنها اذاها و مضرتها» از ما برگردان اذیتی که این ها دارند و ضرری که این ها دارند. «و لا تصبنا فیها بآفة» این ابرها و رعد و برق وسیله آفت نباشد. گاهی ممکن است کشاورزی ها و آدم را از بین می برد. «و لا ترسل علی معایشنا» وسیله از بین بردن عیش و معایش ما قرار نده. آیه زیبایی در سوره مبارکه رم هست که آیه بیست و چهار هست که حق تعالی می فرماید «وَ مِنْ آياتِهِ يُريكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ ماءً فَيُحْيي‏ بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» از آیات و نشانه های قدرت حق تعالی این  است که رعد و برق ایجاد کند که این رعد و برق هم می تواند خوف باشد و هم می تواند طمع باشد. خوف از این که خدای نکرده بلا باشد و نقمت باشد و گوشمالی باشد و تنبه و تنبیه باشد و امید و طمع این که با ریزش باران رحمت باشد. ما هم باران می تواند سیل باشد و خسارت های فراوانی به بار بیاورد و هم می تواند وسیله احیا و زنده شدن اراضی و زمین ها باشد. یعنی در اکثر کارها خدا انذار و بشارت را قرار داده است و حدیث هم داریم که یکی از علامت های مؤمن این است که خوف و رجاء او مساوی باشد یعنی این که در شدت این که در خوف و حذر و هراس است و در عین حال هم امید به رحمت الهی داشته باشد البته استثنائاتی داریم که رجاء قوی تر است و رجاء بهتر است و کسی که سن بالا رفته است و کسی که در مشکلات است و کسی که در فشار است، رحمت و امید و رجاء او بهتر باشد و بچربد. اگر شما دعاهای افتتاح و ابوحمزه و دعاهای ماه رمضان شاید نود و خورده ای امید و رحمت و رجاء است که اگر مرور کنید چرا تکی اشد و معاقبین فی موضع است ولی آن درصد حتما در دعاها می چربد که این برقی که می زند آیات خدا هست هم خوف ایجاد می کند و هم طمع و بعد هم از آسمان خدای متعال آبی نازل می فرماید که زمین مرده را  احیا می کند و زنده می کند. «ان فی الذلک لایات لقوم یعقلون» این ریاح و گردش افلاک و ابر و باد و مه این ها همه نشانه های قدرت خدا است که ما به قدرت خدا پی ببریم و خود را اصلاح کنیم. برای قومی که تعقل داشته باشند.
بحث معرفت نفس خیلی هفته ها بود به خاطر مناسبت هایی که پیش آمده بود، کمرنگ برگزار کردیم که همه حرف ها روی خود ما هست. یک بزرگی حرف قشنگی دارد که می فرماید که تمام حرف ها را حافظ در این مصرع زده است و انصافاً هم من باز هم عرض کردم که حافظ را فقط به دیده شاعر نبینید. اهل سیر و سلوک بوده است و قرآن با چهارده قرائت حفظ بوده است. ما شاعری که قرآن را حفظ باشد آن هم با چهارده قرائت شاید نداشته باشیم. اهل سیر و سلوک و اهل عرفان و حکیم بوده است. یک بزرگی به کربلا رفت و به امام حسین(ع) متوسل شد و طبع شعر حافظ را به او بدهند. در عالم رؤیا آقا را زیارت کردند که این مخصوص حافظ بوده است و به کسی دیگر داده نمی شود یعنی واقعاً در غزلیات دومی ندارد و خیلی فوق العاده است. در یک مصرع همه حرف ها را زده است، برای آن ها که بخواهند و آن مصرع این است که آن چه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد. دیگر چه طوری خدا بگوید که من از رگ گردن نزدیک تر هستم «و فی انفسکم» ظاهر تو، درون تو، قلب تو یک جا پیدا کن که او نباشد. این را تابلو باید کرد. حالا چند تا بیت از این غزل هم بخوانیم بد نیست.
سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد/ آن چه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
جام جم درا لغت دهخدا می گوید که آینه ای بوده است یا ظرف شفافی بوده است که برای اسکندر یا سلیمان نبی بوده است که در آن نقش های عجیبی بوده است که در آن کهکشان ها و افلاک عالم را نشان می داده است که اشاره و کنایه است. جام جهان نما که همه عالم را در آن ببینند. این ها که تجربه مرگ را دارند می گویند رنگ آمیزی های عجیب و غریب و صوت های عجیب و غریب را که با هیچ زبان و بیانی نمی توانیم به تصویر و به زبان بیاوریم. می فرماید که سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد. می گوید که جام جم خود تو هستی و جبرئیل خود تو هستی، فرشته خود تو هستی و پیغمبر در خود تو تجلی کرده است. امام باقر فرمود که نور امام در قلب مؤمن از نور خورشید قوی تر است. منتهی باید آن را پیدا کنید. از نشانه های آن شمس طالعه است و حتی آن ور هم همین طور که آقای بهاءالدینی که خدا ایشان را رحمت کند که خیلی ها پیش ایشان می آمدند. ایشان یک مقدار با صراحت می گفتند که شیطان خود تو هستی. این ور و آن ور نگرد و گردن کسی دیگر نیندازد و این حدیث را خیلی وقت دنبال آن بودم و پیدا کردم. امیرالمؤمنین(ع) می فرماید که «شیطان کل انسان نفسه» شیطان همین جا است و حیوان همین جا است، گرگ درنده همین جا است، فرشته رحمت  همین جا است، ابر و باران و رحمت همین جا است و نعمت همین جا است و بلا همین جا است. هر چه هست از خود ما است و این داخل است. یعنی این داخل اگر درست شود همه چیز درست می شود. قطعاً یعنی شکی در آن نیست که از تمام ذرات عالم در حقیقت انسان واقعی، خدا یک سررشته ای قرار داده است که هم جماد است و هم نبات است و هم حیوان است و هم انسان است و هم فرشته است و هم می تواند خدایی کند و هم می تواند جهنم ها را شعله ور کند. خیلی غوغا در آن قرار داده است و همه چیز است. فقط به او  احسن الخالقین گفته است. به بقیه موجودات نفرموده است یعنی تجلی تمام اسم و صفات خدا است.
سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد/ آن چه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود/ طلب از گمشدگان لب دریا می کرد
بعضی از اشعار حافظ را می خوانم منقلب می شوم و بعضی بزرگان به صورت مناجات می خوانند. مرحوم آقا سید احمد کربلایی در مناجات قنوت خود شعر حافظ را می خوانده است.
زان پیش تر که عالم فانی شود خراب/ ما را ز جام باده گلگون خراب کن
یعنی این را مناجات خود قرار می داده است. شعر بعدی این است.
بی دلی در همه احوال خدا با او بود/ او نمی دیدش و از دور بلند بگو یا الله
ما نداریم که یا الله و مناجات و نجوا یعنی درگوشی. چرا یک موقع است که تکبیر است و شعار است و جنگ است. دعا هر چه ملایم تر و این که می گویند که دعاها را بلند بگویید، خلاف است غیر از صلوات که آن هم در جمع باشد. «و اذکر ربک فی نفسک تضرع و خیف و دون الجهر من القول» هر چه که آقای شریعتی از من دورتر باشد من باید بلندتر صدا بزنم و هر چه که نزدیک تر باشد من باید آرام تر صحبت کنم. اگر مثل خدا و پیغمبری که همه وجود من را گرفته است، من باید خیلی خیلی نرم و آرام و ملایم و حتی اگر یک جایی سکوت کنم ... این نجوا است و خود نجوا یعنی درگوشی. مناجات یعنی درگوشی.
بی دلی در همه احوال، مگر می شود که ما از او جدا شویم و مگر می شود که او جدا شود.
بی دلی در همه احوال خدا با او بود/ او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد
یک داستانی یک بزرگی نقل کرده است که خیلی زیبا است که در این داستان نکته نابی را به ذهن من رسید که خیلی قشنگ است. یک استادی داشتیم که خدا او را رحمت کند که فرمود که شما خیلی حرص و طمع بیننده ها را نزنید. گفتم چرا؟ گفت ماه مبارک رمضان ظهرها منبر می روید، مردم ناهار که ندارند ناامید هستند، روزه هم هستند و خسته هم هستند. می آیند یک چرت پای منبر شما بخوابند. خواب ماه رمضان هم که عبادت است. محرم هم برای آقای آخری که شام است و سور است، شما فکر می کنید که برای شما آمدند.
یک بزرگی می فرماید که یک عالم برجسته در یک روستایی رفت. مردم را خبر کردند و احترام عالم را هم قدیم ها خیلی بیش تر می گرفتند. گفتند که یک عالم برجسته ای آمده است و همه اهل محل را دعوت کردند و به مسجد آمدند. همه سکوت کامل و پای منبر آقا نشستند و آقا منبر که تشریف بردند خطبه خواندند. بسم الله الرحمن الرحیم و بعد از خطبه فرمودند که مردم عزیز می دانید که من چه می خواهم به شما بگویم. به همدیگر نگاه کردند و گفتند نه. فرمود که من با آدم های نادان صحبت نمی کنم. باسمک العظیم الاعظم و دعا کرد و پایین آمد. حالا من این را یک توضیح بدهم. کامل داستان بیش تر این را روشن می کند. نمی دانم یک موقعی است که یک عالم برجسته می گوید نمی دانم و یک وقت است که یک جاهلی که هیچی نمی داند، می گوید نمی دانم و این ها با هم یکی نیست. آیت الله بهاءالدینی می فرمودند که ما بچه طلبه بودیم که درس یک آقایی می رفتیم. یک درسی بود که خیلی مشکل بود. رسید به یک عبارتی و هر چه عقب و جلو رفت خود او متوجه نشد. بعضی ها می توانند خود یک کمی ماله کشی کنند ولی این آدم منصفی بود گفت نفهمیدم، من که بچه طلبه بودیم گفتیم که ما هم نفهمیدیم. گفت که نه نفهمی شما با نفهمی من فرق دارد. یک وقت مثل می گویم که امیرالمؤمنین می گوید که من فقیر شما هستم و یک وقتی یک آدم دیگر بگوید. او فقر خود را درک کرده است. علامه طباطبایی می گوید که من نمی فهمم و یک وقت یک آدمی می گوید نمی فهمم که هیچ سوادی ندارد. نمی دانم داریم تا نمی دانم. آیت الله بهاءالدینی عموی این آقای حیدری کاشانی بود و مرید آقای بهاءالدینی بود و کتابی هم نوشته است که سیری در آفاق است که نوشته آقای حیدری کاشانی است. شرح حال آقای بهاءالدینی هم هست و داستان های زیبایی هم دارد. این آقای حیدری کاشانی مرحوم خیلی به آقا ارادت داشت و زیاد هم خدمت آقا می آمد و جمعه ها هم آقا را به منزل برای استحمام و شستشو می برد و کمک می کرد. یک روز می گوید که من آقا را که منزل بردم طبع شعر داشتند و آقا به عنوان پیر و استاد و مراد من برای او اشعاری سروده بودند که شما صاحب کرامت هستید. شعرها هم می دانید که غلو در آن ها زیاد است. هر چه که بیش تر ببافی بیش تر شعرتر می شود. می گفت که دو به دو بودیم. خدمت آقا نشسته بودیم و گفتم که پیر من، مراد من، سرور من که آقا هم گوش می داد ولی آقای بهاءالدینی اهل تفکر بود و حتی گاهی ذکر که من خیلی کم دیدم و بیش تر تفکر می کرد. شعرهای من را با دقت گوش می داد و شعرهای من که تمام شد فرمودند که این چیزهایی که شما در شعر خود گفتی و آقا چنین است و چنان است، در من نیست ولی یک چیزی در من هست و آن این است که بازیگری که دیگران دارند، من ندارم. بازیگری و حقه بازی و کلک و چند چهره نشان دادن ندارم و واقعاً هم همین جوری بودند و تمام عزیزانی که خدمت ایشان رسیدند این را شهادت می دهند. آخر بعضی ها هستند که چند چهره هستند و در هر کسی یک جور. خیلی خود را به تواضع می زند و اهل تواضع نیست ولی آقای بهاءالدینی روی خاک می نشست و من این را مکرر دیدم و هیچ ناراحت هم نبود که بخواهد عمداً این کار را بکند، روحیه او همین طور بود. فرمودند که این کراماتی که شما می گویید من ندارم ولی بازیگری که دیگران دارند و حقه بازی و کلک را من ندارم. این خیلی است و یک آیت اللهی خدمت آقا آمده بود و به آقا گفت که ما را نصیحت کنید، آقا گفتند که بازیگری خود را کنار بگذار، همه کارهای تو درست می شود. راست و حسینی باش با خدا و با بنده های او. با خانم خود و با شاگردان خود همین که هستی باش. اصلاً خلاف این ریاضت است و این که آدم هست را نشان بدهد که ریاضت نیست و فطری است و طبیعی است. این جملاتی که می خواهم بگویم که خیلی مهم است و خیلی زیبا است که آقای بهاءالدینی می فرمایند که دو نفر با هم کشتی گرفتند یکی یکی را به زمین زد، آن کسی که زمین خورد بلند شد. گفت فکر نکنی که تو قهرمان و پهلوان هستی، من آدم بی جان و بی قدرتی بودم. من ضعیف بودم. یک وقت آدم یک پهلوانی را زمین می زند او قهرمان است ولی وقتی یک پیرمرد را به زمین بزنم چه قهرمانی. یعنی من فکر نکنم که خیلی قوی هستم، طرف من قوی است. چه کسی را زمین می زنم آن مهم است. این جمله هم دنبال همین است که فرمودند که ما آدم خوبی نیستیم، شمر خیلی بد بوده است. ما خود را که با شمر می سنجیم، می گوییم که ما خیلی خوب هستیم. ما که امام حسین را نکشتیم و ما که  چنان نکردیم ولی ما باید با شمر خود را نسنجیم و ما باید با امیرالمؤمنین میزان است که باید با ابوذر بسنجیم و با اولیای خدا بسنجیم و با اولیای خدا بسنجیم شاید ما هم شمر باشیم. یعنی این یک دریا حکمت باز می کند. ما آدم خوبی نیستیم شمر خیلی بد بوده است. من با چند نفر از علمای قم یک سفر به شهرضا رفتیم خدمت یک بزرگی رسیدیم که خیلی انسان فوق العاده ای بود. زمان جنگ بود. زار زار مثل ابر بهار گریه می کرد. می گفت که من از صدام بدتر هستم. من از صدام بدتر هستم. آدمی بود که اهل سخاومت و اهل کرم و اهل جود و اهل بخشش بود. گفت که آن قدرت و شرایطی که به صدام خدا داده است اگر به من می دادند معلوم نیست شاید من چند برابر او صدمه به مردم می زدم. نه این که شوخی کند، مثل ابر بهار گریه می کرد که من از صدام بدتر هستم. یعنی اگر آن قدرت و به قول مثنوی می گوید که نفس اژدها است او کی مرده است/ از غم بی آلتی افسرده است. گر بیاید آلت فرعون که به امر او همی رفت آب جوی/ آن زمان بنیاد فرعونی کند راه صد موسی و راه صد هارون زند. کرمک است این اژدها از دست فرد/ ... این کرم است ولی اگر باز کند ممکن است که همان اژدها باشد. خیلی ها گفتند که اگر ما کربلا بودیم شاید چنین و چنان می کردیم.
خواب دید که مثلاً گفتند که ما هم جای آن دو نفر بودیم و جلوی حضرت می ایستادیم، تیر به ما می خورد. همان خواب را دیدند که تیر اول آمد جا خالی کرد به حضرت خورد. مقدس اردبیلی کسی بوده است که می گویند که خدمت حضرت می رسیده است و در بسته به روی او باز می شده است و صاحب کرامت بوده است. به او گفتند که اگر یک جای خلوت با یک نامحرمی باشی چه می کنی؟ گفته بود که من به خدا پناه می برم. نمی دانم. بعضی ها می گویند که نه ما چنان و چنین هستیم. خدا تو را به زمین می زند مراقب باش. این حدیث کوتاه است ولی یک دریا در آن معنی است «هلک من الادعا» هلک یعنی تمام است و فاتحه او را بخوانید. هر کسی که در این عالم، عالم است و یا جاهل است و آدم چنین است و چنان است و ادعا می کند من چنین هستم و از خود تعریف می کند. من چنین هستیم و من چنان هستم. یکی از شاگردان علامه طباطبایی می فرماید که اکثر سؤال هایی که می کردیم ایشان می فرمودند که من نمی دانم. گاهی یک جمله کوتاه ایشان جواب می دادند و می گفتند که شاید این طوری باشد. یک کسی که مفسر قرآن است و به علامه می گویند ولی خیلی جاها می گفت که نمی دانم و شوخی هم نداشت. ادعا ما را کشته است و این منیت ما را کشته است. این من را کنار بگذارید کار ما درست می شود. پس این فرمایش آیت الله بهاءالدینی که ما آدم خیلی خوبی نیستیم شمر خیلی بد بوده است. این ور آن را هم بگویم بد نیست که ناامید هم نشویم. یک بزرگواری می فرمودند که یکی از لات های چاله میدان پایین شهر به مکه رفت. پرده کعبه را گرفت و گفت که خدایا از من بدجنس تر و فلان فلان شده تر این قدر هست که من را روی تخم چشمات می گذاری. یک بار من این را برای سمت خدا گفتم، یک عالمی گفت که من از اول تا آخر مکه یاد این حرف بودم. گفتم که درست است که ما بد هستیم اما وهابی این قدر هست و شمر این قدر زیاد هست که این قدر صهیونیست هایی که بچه را می کشند. از این طرف هم خوف و رجاء باشد.
یک بزرگی به منبر رفت و به مردم روستا فرمود که بعد از خطبه می دانید که من چه می خواهم بگویم، گفتند نه نمی دانیم. عرض کردم که نمی دانیم تا نمی دانیم داریم. گفت باسمک العظیم الاعظم و پایین آمد. فردا شب دوباره پای منبر آقا آمدند و گفتند که امشب برعکس جواب بدهیم. فرمودند که بعد از خطبه ها من چه می خواهم بگویم؟ گفتند که آره می دانیم. فرمودند که اگر می دانید من برای چه بگویم و گفتن من لهو و بیهود است. باسمک العظیم الاعظم و شب دوم هم از منبر پایین آمدند. شب سوم با هم مشورت کردند که چه کار کنیم؟ گفتند که پنجاه پنجاه نصف ما می گوییم که می دانیم و نصف ما بگوییم که نمی دانیم که آقا برای ما صحبتی بکند. شب سوم آقا به منبر رفت و خطبه خواند و فرمودند که می دانید من چه می خواهم بگویم؟ یک عده گفتند که می دانیم و یک عده گفتند که نمی دانیم. فرمودند که آن هایی که می دانند به آن ها که نمی دانند بگویند. باسمک العظیم الاعظم یعنی سه شب روی دست خوردند و آقا آ ن ها را امتحان کرد و در آن ماندند. تفکر خیلی چیز خوبی است. «حیات القلب البصیر» دل انسان را زنده می کند که انسان به خود بیاید و هر کجا که ما در تاریکی که راه برویم زمین می خوریم ولی آقا چراغ روشن کن و راه و چاه را می بینی. تفکر روشن کردن چراغ است. کلید را بزن روشن می شود. امام عسکری می فرماید که «التفکر ابو کل خیر و امه» یعنی تفکر پدر و مادر تمام خوبی ها است. حر یک لحظه فکر کرد. اگر عمر سعد هم همین کار را می کرد تمام می شد ولی نکرد و چراغ دل خود را روشن نکرد. بعد از سه روز که رو دست خوردند در عالم فکر رفتند و مشورت کردند و فکر کردند و جدی گرفتند که سه شب است که زمین خوردیم ولی شب چهارم دیگر زمین نخوریم. من چه کار کنم و جواب چه بدهیم؟ شب چهارم به مسجد جمع شدند و عقل های خود را سرهم کردند گفتند که بهترین و مؤدب ترین جواب سکوت است چون آدم نادان هر چه بگوید و هر چه بکند، باخته است. سکوت خیلی جواب عجیبی است. بالاترین ادب های سکوت است. بالاترین ادب ها این است که من در مقابل عزیز و محبوب و معشوق خود هیچ حرکتی انجام ندهم. حالا آن ادب کامل موت است که خود را وقف کنم ولی یک بخشی از آن سکوت است که زبان خود را ببندم. اگر ما محضر امام زمان شرفیاب شدیم که عقیده من این است که هر سؤالی کنی باختی چون هر چیزی حضرت لازم باشد می گوید. گاهی سؤال های ما و درخواست های ما بچه گانه است. یک وقتی من محضر بزرگی بودم که ایشان فرمودند که اگر امام زمان اتاق بغلی باشد که بعضی ها می گویند که ما فوری می رویم. ایشان می گوید که من شک می کنم که بروم یا نروم. گفتیم چرا؟ فرمودند که نمی دانم ادب حضور امام زمان را دارم یا ندارم؟ بعضی ها رفتند و حرف های بیخودی زدند و درخواست های بیخودی کردند. طرد شدند و دور شدند. راجع به یکی از اصحاب امام صادق دارد که می گفت که من هنوز به آن ادب حضور نرسیدیم و تعریف او هم شده است و از او تعریف شده است. غرض این است که شب چهارم گفتند که ما سکوت می کنیم و سکوت هم خیلی جاها گره گشا است. در مورد سکوت که گفتم دو تا حدیث یاد من آمد که «کلام عاقل قوت و جواب جاهل السکوت» آدم عاقل حرف می زند و قوت و انرژی و نیرو می دهد و آدم جاهل ساکت باشد بهتر است. یا جواب جاهل را ندی سکوت بهتر است. این هم خیلی حدیث قشنگی از امام جواد است که «لو سکت الجاهل ما اختلف الناس» اگر در هر نزاعی و در هر دعوایی و در هر اختلافی آدم جاهل ساکت شود و فقط بگذارد عاقل ها حرف بزنند، هیچ وقت اختلاف و دعوا نمی شود. تمام دعوا برای حرف زدن آدم جاهل است. یک بزرگی حرف قشنگی دارد که این جا هم بگویم بد نیست. می فرماید بین دو تا عاقل هیچ وقت دعوا نمی شود. امکان ندارد بین انبیا دعوا می شود، هیچ وقت دعوا نمی شود. عاقل روی مرز خود راه می رود و طرف دیگر روی مرز خود راه می رود و تصادف نمی شود. بین دو تا عاقل هیچ امکان ندارد که دعوا شود. نقطه تقاطع ندارد و اصطکاک ندارند. بین عاقل و جاهل هم نوعاً نمی شود. به امام مجتبی(ع) این قدر جاهل برخورد می کردند و اذیت و آزار می دادند و حرف زشت و فحش و فحاشی و هتاکی که حضرت سکوت می کرد و یا می گفت که مشکلی دارید و کاری دارید که طرف به گریه می افتاد. بین عاقل و جاهل هم معمولاً دعوا نمی شود چون عاقل مدارا می کند و سلاما سلاما می گوید و حواس او هست. یک آدمی که عوضی رانندگی می کند، من کنار می کشم که او رد شود و یک آدمی که فحاشی می کند من کنار می کشم و سکوت می کنم و تمام می شود. دعوا و اختلاف کجا می شود؟ بین دو تا جاهل یعنی او می گوید، این می گوید. یک بزرگواری که من خیلی به او ارادت دارم فرمود که من هیچ وقت با خانم خود دعوا نمی کنم. گفتم چرا؟ گفت هر کجا که هر اختلافی باشد من سکوت می کنم و یا می گویم که حق با شما است. بعد او در خلوت خود می رود و می فهمد که حق با من بوده است. وجدان که دارد و انصاف که دارد. اصلاً نفهمد، من برد کردم. آقای دولابی یک حرف قشنگی می فرمودند که اگر ما با یک کسی اختلاف و دعوا و قهر و جدایی بیفتد مثل یک چاه  عمیق است ولی شما تحمل می کنید و از حق خود می گذرید، در یک چاله کوچکی افتادید. یعنی امر دایر است که ناخن من یک کمی سائیده شود یا انگشت من بریده شود. شیطان آمده است در این خانم یا این آقا نفوذ کرده است و این جا را به هم بریزد و اگر او هم فحش بدهد، من هم فحش بدهم. انگشت من را کسی قطع کند، من می توانم قصاص کنم. هر آفتی به بدن من بزند می توانم مقابله کنم اما اگر به من فحش بدهد، می توانم قصاص کنم؟ نه حرام است. کسی به من تهمت زده است و من به او تهمت بزنم؟ نه. قصاص در امور مالی و در امور بدنی است و در این امور نیست. این خیلی قشنگ است. حاج آقا آمدند و این ها گفتن که ما شب چهارم سکوت می کنیم که دیگر سه شب رو دست خوردیم. شب چهارم آقا خطبه خواندند و فرمودند که می دانید من چه می خواهم بگویم که هیچ کسی هیچی نگفت. سکوت کردند و یک حالت ادب و یک حالت حضور قلب و یک حالت مراقبه پیش آمد. همان که شاید صد تا منبر برویم اثر نکند همه در فکر رفتند و در گریبان رفتند و سر خود را در گریبان فکر فرو بردند و گفتند که ما چه گناهی کردیم توبه کنیم. مثل همان داستانی که حضرت موسی(ع) خدا به او گفت که یک آدم نمام در بین شما هست، باران نمی آید و او همان جا توبه کرد و همه حالت توبه و گفتند که سال گذشته ما چه کار کردیم، پای کسی را لگد کردیم و حق کسی را خوردیم. استغفرلله و خدایا غلط کردیم. کارهای قبلی خود را مرور می کردند و سرها پایین بود و در فکر بودند و سکوت بود و ادب همه را گرفت. وقتی که همه مؤدب شدند و در حالت حضور قلب رفتند آقا یک جمله گفتند که فرمودند که اگر حساب شما دست من بود، من می دانستم چه کار کنم. یک تهدیدی هم روی آن کرد. یعنی مواظف حساب های خود باشید. باز این ها عمیق تر شدند و ریزترین کارهای خود را مرور کردند که این جا چه کار خلافی کردند. یک کمی که گذشت و قشنگ مراقبه کردند و شروع به استغفار در درون خود کردند، کدخدای محل که آدم قوی بود و آدم پخته بود، به آقا گفت که آقا جان فرض کنید که حساب ما دست شما است چه کار می کردید؟ آقا فرمودند که به همین حالی که الان حال خوشی دارید، به همین حال می گذاشتم باشید. یعنی دیگر قیامت شما به پا شده است یعنی شما الان می فهمید که «فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره» هر چه می توانید سر در گریبان کنید یعنی بیرون خبری نیست. آن چه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد. اگر این جا را پاک کنید و شستشو بدهید شما جام جهان نما می شود و شما فرشته می شود و شما به جایی می رسید که حضرت جبرئیل می گوید که کاش من بنی آدم بودم و نماز جماعت می خواندم و دست به سر یتیم می کشیدم و آب به تشنه ها می دادم. شما را ز کنگره عرش می زنند سفیر/ ندانمت که در این دامگاه چون افتادی.
شریعتی: من را به هیچ کتابی دگر حواله نکن/ که من حقیقت خویش را کتاب می بینم. به قول مغربی.
حجت الاسلام فرحزاد: مغربی هم خیلی اشعار بلندی شبیه حافظ دارد.
شریعتی: خیلی نکته های خوبی را شنیدیم و معرفت نفس بحث شیرین و پیش برنده و کاربردی است. ان شاءالله که خداوند ما را عارف کند هم به خود ما و هم به خود. صفحه 509 قرآن کریم را امروز تلاوت می کنیم. آیات نورانی سوره مبارکه محمد(ص).صفحه 509 قرآن کریم