شناخت امیرالمومنین علی علیهالسلام از کتاب شریف نهج البلاغه
شریعتی: چقدر خوشحال هستیم در خدمتتان هستیم و در خدمت عزیزان جانمان، نماز یکشنبه ماه ذی القعده در همین ابتدای برنامه یادآوری بکنم با تمام فضیلت هایی که دارد حالا ان شاءالله دوستان در کانال هم قرار خواهند داد یا در مفاتیح مرحوم آشیخ عباس قومی می توانید مراجعه کنید ان شاءالله بخوانید و ثوابش را ببرید، ما را هم دعا کنید؛ امروز چه نکاتی را خواهیم شنید؟
حجتالاسلام والمسلمین کاشانی: بسم الله الرحمن الرحیم ، ما در مواجهه با کتاب عظیم نهج البلاغه باید نکاتی مقدماتی را بدانیم که وارد می شویم این کتاب بیشتر ازش بهره ببریم وکمتر دچار ابهام بشویم مخصوصا عزیزانی که کار تخصصیشون این نیست و این کتاب را به عشق امیر المومنین می خواهند بخوانند، هفته های گذشته هم عرض کردیم که این اثر وجودی دارد گرم کردن دل را ان شاءالله خواهند چشید اگر انس پیدا کنند با کتاب شریف نهج البلاغه؛ یکی از نکاتی که خیلی ممکن است از آن سوءاستفاده بشود و اشتباه برداشت بشود یا دچار ابهام بکند مخاطب را، مال وقتی است که نهج البلاغه را مطالعه می کند و در این مطالعه نهج البلاغه جملاتی را از امیرالمؤمنین می بیند که احساس می کند این اگر فضا را نداند، نامأنوس است چه بسا باورش نشود که این ها مال امیرالمؤمنین هست، اصلا فهم او از امیرالمؤمنین خیلی به هم ریخته بشود یا احساس کند کتاب نهج البلاغه با بقیه آثار شیعه خیلی تفاوت دارد، یک نمونه عرض کنم و بازش کنم تا یک خطبه و نامه را در خدمتش باشیم. وقتی در مباحثات کلامی و اعتقادی بین فرق مختلف هستیم مثلا از سید مرتضی یکی سؤال کرده که اگر امام حسین (ع) شما شیعیان علم الهی داشت چرا رفت به سمت کربلا و کشته شد؟ حالا این سوال فقط این سوال نیست می تواند این سؤال این طوری مطرح بشود که امیرالمؤمنین آن شبی که تشریف بردند مسجد، امام رضا (ع) وقتی که رفت پیش مأمون ملعون و آن جام را نوشید، خب مرحوم سید مرتضی وقتی می خواهد پاسخ بدهد به این فرد، یک وقتی است که می خواهد به یک شیعه پاسخ بدهد که یک مقدماتی را قبول داره از آیات و روایات یک جور پاسخ می دهد کما اینکه در مورد سؤالی که عرض کردم در کتاب کافی یک باب دارد، یک وقتی به یک غیر مسلمان و یک غیر شیعه.
مثلا یک نمونه دیگر بگویم، یک غیر مسلمان بگوید یعنی چه طول عمر امام شما؟ یکی از انواع جواب جدال احسن هست، یک وقتی ما بدون در نظر گرفتن فکر طرف مقابل با او گفتگو می کنیم و استدلال می کنیم تا او بپذیرد، این راهکار اصلی است ولی گاهی برای اینکه باید آن اشکال و خطای در ذهن طرف را بشکنیم و تخلیه صورت بگیرد و گوش شنوا پیدا بکند که ما چی می گوییم، گاهی باید جدال کرد که الان من چند نمونه اش را عرض میکنم؛ فرض کنید طرف مقابل مال یک دین ابراهیمی دیگری باشد می گویم فرض کنید حضرت نوح که شما قبول دارید چقدر عمر کرده عمرش بیش از ماست دیگر! پس طول عمر امکان دارد حالا ما استدلالمان چیست، بحث می کنیم یعنی طرف را از آن موضع قوت ادعایی اش پایین بیاورد؛ مرحوم سید مرتضی هم فرض کنید اینجا که می رسد می گوید خب آقا با تفکر شما که هیچ کس علم نداره! خب اگر امام هم علم نداشته باشد و رفته سمت کربلا، طوری نیست یعنی با فهم طرف مقابل صحبت می کند، دیگر شما نمی توانی کسی را که امام را امام نمی داند، بگویی چرا عالمأ رفته طرف کربلا، اگر قبول داری امام حسین عالم بود به علم الهی ، پس باید امامتش را قبول داشته باشی، عصمتش را قبل داشته باشی، آن وقت مسئله از یک طریق دیگر روشن می شود معصوم که خطا نمی کند و ما هم در سال گذشته تبیین کردیم رفتن سیدالشهدا به سمت کربلا را
شریعتی: که آن می شود یک بحث دیگری با یک روش و شیوه دیگر.
حجتالاسلام والمسلمین کاشانی: اما می گوید شما قبول داری یا قبول نداری، اگر عصمت و علمش را قبول داری که بابش عوض می شود حالا یک عزیزی می گوید سیدمرتضی علم امام را قبول ندارد! آقا، سیدمرتضی اینجا دارد جدال احسن میکند با ان عزیزی که با او گفتگو می کند، گفتگو هم بین افراد مختلفه و فراوان همه جا رخ میدهد. مثلا فرض بفرمایید که بنده مشرف شده بودم مکه مکرمه و مردم دست می کشیدند به پرده خانه کعبه و چند نفری آنجا بودند می گفتند شرک ! شرک ! گفتم آقا چرا میگویی شرک؟ گفت دست کشیدن به پرده خانه خدا شرک است، دست کشیدن به هر چیزی به قصد تقدس و تبرک شرک است، گفتم اینا چرا دارند حجرالاسود را دست می کشند؟ گفت این سنت است ! گفتم یعنی یک چیزی شرک بوده، چون پیامبر (ص) انجام داده، جواز پیدا کرده؟ مگر پیغمبر اکرم کار شرک انجام می داده؟! گفت خدا گفته، گفتم «إِنَّ اللَّهَ لَا يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاء» خدا به سوء و فحشا که امر نمی کند هیچ وقت خدا نمی گوید بت بپرستید. پس معلوم است همان طور که دست کشیدن به حجرالاسود شرک نیست، دست کشیدن به پرده خانه کعبه و دست کشیدن به جلد قرآن به عنوان اینکه این کتاب خداست این شرک نیست این قرآن عظمتش را از خدا گرفته است، اهل بیت نیز عظمشتان را از خداوند گرفته اند. من آنجا خودم می دانستم بوسیدن و دست کشیدن به حجرالاسود مستحب است ولی چرا به او گفتم؟ گفتم اگر این شرک است این هم شرک است یا حضرت ابراهیم ، الان اگر کسی این فضا را نداند، می گوید قرآن گفته ابراهیم خورشید پرست شد! رفت یک وقتی کنار خورشید پرست ها یک وقتی هم کنار ماه پرست ها ، نگاه کرد فرمود «قَالَ هَذَا رَبِّي هَذَا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ...» وقتی افول کرد «قال لَا أُحِبُّ الْآفِلِي» فرمود خدایی که افول کند به درد نمی خورد، یک منبری افول کند به درد نمی خورد چه برسد به خدا، خدا که افول نمی کند، حالا یکی بگوید «گفت خدای من است، بفرما اعتراف کرد!» این یک نوع استدلال است، جدال احسن است. اگر کسی این را نفهمد، ما در برخی از آثار داریم در صحیح بخاری حرف عجیبی داریم که مثلا ابراهیم « لم یكذب ابراهیم إلاّ ثلاث كذبات » سه دفعه دروغ گفت یکی گفت «هذا ربی»، یک جایی خواست بت ها را بشکند قبلش نرفت بیرون گفت « إِنِّي سَقِيمٌ » این دارد جدال احسن می کند، موقعی که گفت « بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ »، که بت گنده شکسته، می خواست به آنان بفهماند بتی که خودتان می گویید، بت نمی تواند تبر دستش بگیرد، می گوید بتی که نمی تواند تبر دست بگیرد، بت بشکند، چطور می خواهد به من رزق بدهد؟ چطور می خواهد تو را به خدا نزدیک کند؟ چه طور می خواهد سعادت تو را تأمین کند؟ این جدال احسن است یعنی با فهم طرف مقابل پیش می رود، بعد او را به جایی می رساند که یا باید این را هم مثل آن بپذیری یعنی یا باید آن آقا می پذیرفت که بوسیدن حجرالاسود هم شرک است که نمی توانست بپذیرد یا می فهمید کار خودش هم غلط است، این عرف هست، بارها شده درگفتگو ها در مناظرات سیاسی و مناظرات اجتماعی و مسائل دینی به این می گویند جدال، اگر محترمانه و مؤدبانه باشد، اگر با اعتقادات طرف مقابل باشد، می گوییم جدال احسن، بدون هیچ دعوایی، ما هیچ وقت در گفتگوهای علمی دعوا نمی کنیم، حرف می زنیم، اگر کسی توجه نداشته باشه که شاید سی درصد، شاید، حدودی می گویم از آثار در نهج البلاغه در فضای تبیین و اقناع افکار عمومی که امیرالمؤمنین را نمی شناسند، نمی دانند امام هست، نمی دانند خلیفه الرسول هست، نمی دانند معصوم است، تحت شدیدترین تبلیغات معاویه و عمر وعاص قرار گرفتند حتی شامیان که فکر می کنند او نماز نمی خواند، آنجا حضرت فقط استدلال ابتدایی و تبیینی نمی کند، آن ها را هم انجام می دهد
شریعتی: یعنی اگر جامعه دوران امیرالمؤمنین، حضرت را به عنوان امام قبول داشتند، ادبیات حضرت فرق می کرد، حالا که حضرت را قبول ندارند، ادبیاتش یک جور دیگر است.
حجتالاسلام والمسلمین کاشانی: بله، دقیقا البته اینکه می گوییم ادبیات حضرت یک جور دیگر است نمی گوییم سراسر نهج البلاغه این سنخ است چون تبیین مفصل هم دارد ولی گاهی این جدال احسن سرعت انتقال و نفوذ کلام ایجاد می کند برای اینکه دیگران بیایند بفهمند که ما در خطا هستیم؛ یک نفر بیاید بگوید یعنی چه که امیرالمؤمنین یک جایی مثلا مصلحت اندیشی کرد و مثلا فرض کنید برخی از سران جمل را محاکمه نکرد، این کسی است که امیرالمؤمنین را معصوم نمی داند من به او یگویم آیا پیامبر همواره منافقینی را که لو رفتند، محاکمه کرد؟ می گوید نه! می گویم پس امکان دارد به مصلحتی که امیرالمؤمنین این کار را نکرد، شبیه مصلحتی باشد که پیامبر این کار را نکرد، آن وقت چون پیغمبر را قبول دارد، دیگر نمی تواند بگوید پیامبر پارتی بازی کرد ، چرا کم کاری کرد؛ حالا اگر آن شخص یک فرد دیگری را قبول دارد حضرت عیسی را قبول دارد قرآن نگاه کنید با مسیحیان با یهودیان با پیغمبرانشان صحبت می کند، می گوید مگر پیغمبرتان اینطوری نبود اون طوری نبود؟! مثلا این آدم که ملک نیست اگر این را بگوید، می گوییم مگر پیغمبر شما ملک بود؟ این چه استدلالی است؟ این فضا را اگر ندانیم و وارد نهج البلاغه بشویم، ممکنه احساس کنیم نعوذبالله مثلا یک نفر قرآن را بخواند و بگوید ابراهیم (ع ) پیامبر اولوالعزم در مورد خورشید بگوید «هذا ربی» یا شخص دیگری حرف زشت تری بگوید که دروغ گفت!
من برای اینکه یک خطبه و یک نامه نهج البلاغه در این موضوع که خیلی هم معرکه آراء بود را توضیح بدهم، باید این مقدمه را بگویم که امامت و حکومت از نظر برادران غیر شیعه در چه فضایی است که ببینیم چرا امیرالمؤمنین اینطوری صحبت کرد. ما شیعیان می گوییم خلیفه پیغمبر آن کسی است که شأنش، شأن پیغمبری است، علم دارد «انَّکَ تَسْمَعُ ما اسْمَعُ وَ تَری ما اری» و مبینی آنی که من می بینم، می شنوی آنی که من می شنوم، کسی که علم اولین وآخرین دارد؛ کسی که عصمت دارد کسی که به حق نفس الرسول هست، او اگر بیاید، قرار نیست فقط وزارت فلان را درست بکند، فقط مرز را امنیتش را درست بکند، قرار بود او بیاید که انگار پیامبر بین مردم حضور دارد، این فضایی است که شیعیان قائل هستند که بحث مفصل دارد.
اما چون در ماجرای سقیفه اصلأ جای این نبود کسی بیاید ادعای عصمت کند نه کسی قبول می کرد و نه کسی جرات می کرد در همچین حدی بلند پروازی بکند، مسئله خلافت تبدیل شد به مسئله حکومت صرف که ما یک جلسه مفصل مبانی آن را توضیح دادیم، حالا چه اتفاقی افتاد، اتفاق این بود که بعد از پیامبر فرض بفرمایید که پیغمبر اکرم هیچ وصیتی نفرموده باشد، حالا جانشینی هم کسی نیست که دسترسی به علم الهی داشته باشد، حالا حکومت اسلامی که در مدینه بوده را به چه کسی بسپاریم ؟ یک راه این است که بگوییم هر کسی که از همه برتر است، برترین فرد ممکن او باید حاکم بعد از پیغمبر باشد، نرفتند به این سمت، چرا؟ چون اگر می گفتند سمت برترین فرد، باید می گفتند برترین نزد خدا؟ ما چه می دانیم برترین نزد خدا کیست؟ مگر کسی که پیامبر فرموده باشه. فرموده باشد «یا علی لا يحبك إلا مؤمن ولا يبغضك إلا منافق» هر کس از تو بدش بیاید منافق است، لو رفت، اگر کسی تو را دوست داشته باشد این ایمان دارد، «انت تقضی دینی و تنجزو اداتی» تویی که بعد از من باید دیون من را پرداخت کنی، تویی که وعده های من را عملی میکنی، من وعده بدهم؛ نمی گذاری وعده من زمین بماند، تویی که خلیفه منی و مولایی برای مردم، همان طور که من مولایم و همین طور صدها جمله ای که داریم به این سمت نرفتند.
گفتند بین خودمون ببینیم چه کسی برتر است؟ مثل این است که این عزیزانی که دارند اینجا این برنامه را ضبط می کنند و دریافت می کنند و به بینندگان برسونند، اینجا یک دورهمی داریم، بگیم قرعه کشی کنیم ببینیم برترین کیست؟ خب واضح که اینجا ما چون به باطن هم راه نداریم، نمی توانیم دقیق تشخیص بدهیم ولی این هم نشد. چرا نشد؟ چون مواردی داریم که وقتی خواستند در سقیفه بگویند چه کسی خلیفه هست، استناد نکردند به ویژگی های آن فرد، به صورت کلی گفتند ما نزدیکان پیامبریم، ما هم قبیله ای هستیم، مثل این است که من و شما هر دو اصفهانی باشیم، بعد از شما بگویم من باید مجری سمت خدا بشوم، بگویند مثلا تو قیافه داری، بیان داری، ادبیات داری، چی داری؟ بگویم من همشهری او هستم! که حضرت فرمود «احتجوا بالشجرة وأضاعوا الثمرة» این ها به اهل مدینه گفتند ما هم قبیله ای هستیم، همشهری هستیم، اگر به همشهری بودن اهل مدینه را خارج کردید، من غیر از اینکه همشهری بودم، هم قیبله ای بودم، هم تیره بودم، از بنی هاشم بودم، پدرم با پدر او از پدر و مادر مشترکی بودند، هم پدر هم مادر ، پسر عمو هم هستم، از ده سالگی هم در خانه اش زندگی کردم، غار حرا هم مبعوث شد، من بودم، یعنی خیلی جلوتر از یک همشهری صرف هستم من، این چه احتجاجی است؟!
باز در یک شورای شش نفره ای، خلیفه دوم بعدأ گفت این شش نفر یکی شان بشود خلیفه، یکی شان بشود خلیفه، خب این شش نفر همه در یک سطح بودند؟ حتما نه! کسی تا حالا شک کرده که امیرالمؤنین یا عثمان برترند یا سعد ابن ابی وقاص؟ کسی شک ندارد، یعنی شیعیان امیرالمؤمنین، بعضی از اهل سنت عثمان، کسی این بین نمی گوید سعد از این دو برتر است؛ می خواهم بگویم وقتی از این شش نفر می گویند یکی شان بشود خلیفه واضح هست که این شش نفر همه یک سطح نیستند پس معلوم است برترین بشود یا غیر برترین، خیلی مهم نیست! بعد آیا وقتی خلیفه اول در سقیفه خلیفه اول شد، همه مسلمین در همه شهرها جمع شدند، حاضر شدند با هم، بعد ایشان رای آورد یا نه، فقط گوشه ای از اهل مدینه بودند؟
گوشه ای از اهل مدینه بودند، آیا در همان اهل مدینه بزرگانی مخالف بودند؟ بله، امیرالمؤمنین، حضرت زهرا، سلمان ، مقداد ، عبدالله ابن عباس، سعد ابن عباده، خیلی ها بودند پس، آن عزیزی که از یکی از فرق غیر تشیع است، خلافت خلیفه اول را روی چشمش می گذارد و ما هم احترام می گذاریم، نمی تواند بگوید حتما به برترین فرد داده شد، این هایی را که می گویم آثاری را آورده ام برای اینکه وقت گرفته نشود از روی متن نمی خوانم و نمی توانند بگویند همه حاضر باشند چون نبودند همه حاضر ، نه برای خلیفه اول، نه برای خلیفه دوم و نه برای خلیفه سوم، خلیفه سوم خلیفه شد، شش نفر، چند نفرشان رای دادند به خلیفه سوم چند نفر به امیرالمؤمنین، آخر سر گفتند یک نفر خلیفه شد و مردم مدینه بیعت کردند که یکی یکی از اقصی نقاط عالم اسلام بیایند پس اگر کسی خلافت خلیفه سوم را می گوید خلافت درستی دارد، نمی تواند بگوید باید همه مسلمین حضور داشته باشند، درست شد؟ نمی تواند بگوید باید خلیفه برترین فرد باشد، چرا ؟ چون خلیفه دوم کار را داده بود دست عبدالرحمن بن عوف، گفت تو یک رأی اضافه داشته باش، آیا عبدالرحمن بن عوف علم اضافی نسبت به بقیه داشت؟ که چه کسی برتر است؟ مردم چی؟
من الان نمی خواهم بگویم این روش غلط است، می خواهم بگویم این روش چه شکلی بود، بعد ببینیم همینقدر در مورد امیرالمؤمنین باز بی انصافی شد پس اینکه خلافت به برترین فرد برسد، در منطق عزیزان غیر شیعه البته آنها هم اختلافات اندکی با هم دارند، عموما بحث این نیست که حتما باید برترین باشد کما اینکه خلیفه دوم وقتی داشت از دنیا می رفت، گفت الان اگر خالد بن ولید بود، خلیفه اش می کردم و هیچ کس نگفته خالد بن ولید برترین فرد است که از عثمان برتر است چه برسد به اینکه از امیرالمؤمنین برتر است! هیچ کس نگفته همه، برداران اهل سنت می گویند آقای عثمان از خالد برتر است، امیر المؤمنین برتر از خالد است یا اگر خلیفه دوم گفت، اگر ابو عبید جراح زنده بود من آن را خلیفه می کردم، هیچ کس نگفته است ابو عبید جراح از امیرالمؤمنین برتر است یا برادران غیر شیعه بگویند از عثمان برتر است؛ پس معلوم است ماجرای خلافت اینکه برترین فرد باشد، نیست، این که همه حاضر باشند، نیست. یک پله می روم آن طرف تر، حتما باید عادل باشد؟ نه با آن تفکر، چون اگر کسی کودتا کرد حکومتش مشروع است؛ همه می دانند که مروان کودتا کرد و حکومت را از دست بنی امیه و شاخه ابوسفیان گرفت، عزیزان غیر شیعه عموما خلفای مروانی را خلیفه مشروع می دانند، پشت سرشان می گویند می شد نماز خواند و می شد زکات داد، عبدالله بن عمیر با این ها بیعت می کرد، از بزرگان مدینه است پس حتی عدالت هم لازم نیست! یزید عدالت دارد؟ یزید تقوا دارد؟
شریعتی: از نگاه آنها، اصلا مهم نیست که عدالت داشته باشد.
حجتالاسلام والمسلمین کاشانی: نه مهم نیست که می گوید، اگر باشد که خیلی خوب است، نبود هم که کاش بود؛ امروز در عربستان کسی هست که بگوید یزید خلیفه نبود یا حاکم نبود یا بیعتش نامشروع بود؟ متأسفانه خیلی ها نمی گویند، اگر قبول کنند باید بیایند در مسیری که سیدالشهدا ایستاد در حالی که ما سال گذشته در محرم مفصل توضیح دادیم، بسیاری از آن علما جلوی حضرت مقاومت کردند، حضرت را توبیخ می کردند و همین امروز هم اگر ببینید در آثار اعتقادی که عزیزان بزرگواران با همه احترامی که قائل هستیم، البته الان فقط تبیین می کنم، در صدد نقد نیستم؛ قائل هستند که هر که قدرت دستش است، اگر شهادتین به لبش باشد آن حاکم مسلمین است، حالا شراب هم خورد، خورد! از مسئولین اوقاف عربستان کتابی دارد در شرح یکی از آثار ابن تیمیه، می گوید اگر فاسق ترین آدم روی زمین بود، اگر مقتل و قاتل اولیای خدا بود باز هم حکومتش پابرجاست پس اولأ اینجا یک اشاره کوچک بکنم که آن خلافت عظیم نبوی آنقدر تنزل پیدا می کند که دیگر بگوییم که یزید هم خلیفه یا حاکم مشروع است، مروان حاکم مشروع، عبدالملک مروان حاکم مشروع؛ آقای ظهری که در کتاب بخاری وکتاب های دیگر مفصل روایت دارد این رئیس پلیس عبدالملک مروان است، در بنی امیه پست دارد این آخوند این محدث، قبول دارند، مشروع می دانند، ممکن است بگویند که خطا کرده ولی مشروع می دانن پس این که بگویم الان جملات حضرت روشن می شود، پس خلافت بعد از پیغمبر از آن مقام عرشی خلیفةالرسول پایین آوردند و به یک «رئیس حکومت» به یک «شاه» تبدیل شد که اگر عادل بود خیلی خوب است، اگر هم نشد که نشد، اگر کودتا کند، به آدم کودتاگر نمی گویند آقا شما باید شرط عدالت داشته باشید، می گوید زورم رسیده، جمع کنید بروید، نه مسئله افضلیت در آن مهم است، نه مسئله عدالت در آن مهم است و نه همه حاضر بودند؛ حاضر بودند چیست؟کودتا کردند حکومت را گرفتند، پسر پیغمبر را کشتند یا اصلا بعدی ها، مروانی ها، بنی عباس چه شدند؟ قیام کردند علیه بنی امیه، دیگر مردم که لزوما همگی همراهی نکردند و همیشه هم مردم حاضر نبودند، این ها را می گویند هر کسی قدرت دستش است حکومت دستش است، شهادتین می گوید، این حاکم مسلمین است!
شریعتی: پس تا اینجا یک بخشی از خطبه ها و نامه های حضرت هست که ادبیاتش ممکن است برای برخی سؤال برانگیز باشد، ما داریم راجع به این صحبت می کنیم که این ادبیات حضرت، یک پشت صحنه ای داشته و این پشت صحنه یک فضایی است که در آن فضا حضرت این خطبه ها را می گویند.
حجتالاسلام والمسلمین کاشانی: دقیقأ همین طور است، حالا من دو تا خطبه و یک نامه می خوانم فضا را ببینید، یکی خطبه 171 یا 172 یا 173 یا 169 نهج ابلاغه اختلاف در چاپ های مختلف متفاوت است، از حدود 168 تا 173 این را پیدا می کنند، شروع این طور است که «أَمِينُ وَحْيِهِ وَ خَاتَمُ رُسُلِهِ وَ بَشِيرُ رَحْمَتِهِ وَ نَذِيرُ نِقْمَتِه» قبلا توضیح دادیم که سید رضی خطبه طولانی را مختصر می کرد اینجا واضح است که امیرالمؤمنین خطبه را که شروع کردند، سریع نگفته اند ««أَمِينُ وَحْيِهِ...» حتما قبلش یک حمد و سنایی کرده اند که این ها را مختصر کرده و اینجوری نقل شده که فرموده «إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهَذَا الْأَمْر أَقْوَاهُمْ عَلَيْهِ ِ...» شایسته ترین فرد بر حکومت کسی است که توانایی دارد بر آن « ... وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ فِيهِ...» و در این زمینه از همه آگاه تر باشد حتی اگر کسی قبول نکند و اگر کسی قبول نکند باید کشته شود؛ هر کسی که دردحکومت های قبل از امیرالمؤمنین را نپذیرفته اند گفتند شما کفرید و آنها را کشتند تنها کسی که این کار را نکرد امیرالمؤمنین بود این «فَإِنْ أَبَى قُوتِلَ» باید با او جنگید در صورتی که امیرالمؤمنین در حکومتش اگر کسی او را قبول نداشت ولی دست به شمشیر نبرد، هرگز با او نجنگید، بعد ببینید چه می فرمود حضرت فرمود «وَ لَعَمْرِي لَئِنْ كَانَتِ الْإِمَامَةُ لَا تَنْعَقِدُ حَتَّى يَحْضُرَهَا عَامَّةُ النَّاسِ»، اگر قرار بود حاکم ، حاکم نشود اینجا امامت یعنی حاکم ، تا همه مردم حاضر بشوند «... [مَا] فَمَا إِلَى ذَلِكَ سَبِيلٌ...» هیچ وقت نمی شود، ما بگوییم یک انتخابات هست صد در صدی ، هیچ جای دنیا نمی شود همه مردم را با هم جمع کرد آن زمان هم مثل الان نبود که ایمیل و اینترنت باشد، باید همه مردم را یک جا جمع می کردند، حضرت فرمود این که نمی شود. اهلش انتخاب می کنند و هر کسی که غایب است حق ندارد اعتراض کند؛ خب الان یک نفر بخواند این متن را می گوید یعنی چه؟! اهلش انتخاب می کنند چیست! پیغمبر امیرالمؤمنین را انتخاب کرد، خب پس موضوع بحث، خلافت از پیغمبر نیست حاکم وقت است، دو آیا امیرالمؤمنین نظرش این است که شایسته آن کسی است که عده ای انتخابش کنند و بیخیال بقیه؟ این نظر حضرت است؟ این را بتیئ جدا بحث کرد؛ حضرت چه چیزی را می خواهد پاسخ دهد؟ می گوید همان طور که چون عده ای بودند خلافت امیرالمؤمنین را قبول نمی کردند، می گفتند ما نبودیم، معاویه می گفت من که شام بودم نبودم با تو بیعت کردند، حضرت فرمود اگر قرار همه باشند، این که هیچ وقت نمونه ندارد و هیچ وقت هم رخ نمی دهد چون یک وقتی ما می گوییم خلافت را باید از پیغمبر و خدا کسی بگیرد که باید حتما دلیل روایی داشته باشند، مردم شنیده باشند از پیغمبر یا چی؟ همه مردم، خب همه مردم حق دارند دیگر و آنی که غایب بوده دیگه حق اعتراض ندارد، چرا؟ چون آقای معاویه خلافت خلفای قبل از امیرالمؤمنین را قبول داری یا نداری؟ قبول دارد، واضح است که قبول دارد، اصلأ خلیفه دوم، برده او را در شام مسئولیت داده است و خلیفه سوم را هم ابقا کرده است، خب آیا آنها همه حضور داشتند؟ نه؛ چطور در مورد آنها می شود، در مورد من نمی شود؟ که این همان جدال احسن است این خطبه بود.
این نامه ششم است. ممکن است برخی خیال کنند حضرت برای اینکه حکومت خودش را بخواهد اثبات کند استناد کرده است به خلفای قبل ازخودش، نه! حضرت نامه نوشته به معاویه که آقای معاویه «...إِنَّهُ بَايَعَنِي الْقَوْمُ الَّذِينَ بَايَعُوا أَبَا بَكْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَى مَا بَايَعُوهُمْ عَلَيْهِ...» کسانی آمدند در مدینه با من بیعیت کردند که با سه خلیفه قبلی هم بیعت کرده بودند همه هم حاضر نبودند، حالا من جمله را می خوانم که در فقه سیاسی عزیزان غیر شیعه، اگر عده ای از خبرگان، یک نفر را حاکم قرار دادند، خلافت او برای همه لازم است با منطق آقایان! با منطق ما چی؟ منطق ما می گوید نص نبوی لازم است، منطق ما سر جایش، امیرالمومنین هم بارها خودش به این مسئله پرداخته است که مناشداتی دارد، یعنی مردم را جمع کرده است و گفته شما را به خدا کدامتان بودید که پیامبر فرمود «من کنت مولا فهذا علی مولا »؟ شما را به خدا کدامتان بودید که پیامبر فرمود «انت منی با منزلت هارون من موسی»؟ آنجا پیغمبر راجع به من فرمود؛ آنجا دارد استدلال می کند، استدلال تبیینی، یک وقت هم می گوید آقای معاویه تو که خودت حکومت شام را از آقای عثمان داری، او چگونه به حکومت رسید؟ همه مسلمین یک جا حاضر شدند یا نه، اهل مدینه فقط بیعت کردند؟ شش نفر برای همه مسلمین تصمیم گرفتند و تو هم شدی حاکم از طرف آنان، همان طوری آنها با او بیعت کردند، من را مردم آمدند التماسم کردند! چطور در مورد من می گویی که ما حضار نبودیم قبول نیست، برای آنان نمی گویی! ببینید حضرت بحثش اینجا این نیست که خلفای قبل از من مشروع بودند یا نبودند، من اعتقاد دارم یا ندارم، اصلا موضوع بحث این نیست.
شریعتی: این ها چیزهایی است که خوشان قبول دارند.
حجتالاسلام والمسلمین کاشانی: این را برای چه عرض می کنم؟ برای این که اگر کسی توجه نداشته باشد، ممکن است این فضا را با فضای خلافت خلط کند، مثل ماجرایی که می گفت حضرت ابراهیم دروغ گفته یا خورشید می پرستیده، توجه به فضای جدال احسن نداشته، نگاه کنید حضرت می فرمایند «فَلَمْ يَكُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَخْتَارَ وَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ يَرُدَّ» دیگه آن کسی که حاضر است نمی تواند برورد فرد دیگری را انتخاب کند چون خلیفه وقتی تعیین شد دیگر تعیین شد، مردم سر کار نیستند که یک روز در میان انتخابات راه بیندازند و آن کسی هم که نبوده حق ندارد بگوید که من نبودم از اول و بعد میفرماید «، وَ إِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ» تازه اگر قرار است کسی شورا تشکیل بدهد، شایستگان هستند این شایستگان چه کسانی هستند؟ از بین مهاجرین و انصار باید بیایند حرف بزنند و تو که آقای معاویه جزو «طلاقایی»، با شمشیر اسلام ، اسلام آوردی، 21 سال با پدرت جنگیدی با اسلام، اگر هم قرار است کسی تصمیم بگیرد برای مسلمین تو نیستی، این چه فضایی است؟ فضای جدال احسن وگرنه امیرالمؤمنین مشروعیت خودش را از این و آن نمی گیرد که بخواهد به این ها استناد کند.
شریعتی: یعنی بر اساس مبانی دیگران استدلال کردند.
حجتالاسلام والمسلمین کاشانی: بعد می فرماید «يَا مُعَاوِيَةُ لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِكَ دُونَ هَوَاكَ»، اگر تو عقلت را حاکم کنی نه هوای نفست را، هم به حقانیت من پی میبری و هم می فهمی که من در خون خلیفه قبل هیچ نقشی نداشتم، من نه کسی را تشویق کردم و نه در بین آن جمعیت حاضر بودم، بیرون مدینه بودم، حالا مردم خلیفه دوم را کشتند حالا به هر دلیلی به غلط و درستش کار ندارم بعد آمدند با من بیعت کردند من نه یک جمله به نفع اجتماع کنندگان سخن گفتم تازه قبلش تا چند ماه قبلش می آمدم پا در میانی می کردم آشتیشان می دادم، مصریان چند بارآمدند، آنان را برگرداندم، این فضا ربطی به این ندارد که امیرالمؤمنین نسبت به رفتارهای حکومتی مسئولان قبل از خودش انتقاد داشته یا نداشته که در همین نهج البلاغه گاهی بعضی از انتقادات خیلی جدی حضور دارد، جهای دیگر هم هست، چرا حضرت این کار را می کند؟ برای این که حضرت می داند قدرت استدلال تبیینی برای متفکرین بیشتر است ولی برای عموم مردم، اول باید تخلیه صورت بگیرد، اول باید گره ذهنی شان باز بشود، به یک چیزهایی فکر می کنند معتقدند، مثلا می گویند آره دیگه معاویه نبوده، فقط معاویه نیست که ما فقط بگوییم یکی نبوده، حضرت می برد آنها را به سمتی که شما معتقدید خلفای بعد از پیغمبر، خلفای پیغمبرند؟ اینطور معتقدید؟ خب آیا این ها حضور داشتند یا نه؟ آیا استدلال برای افضلیت داشتند یا نداشتند؟ اگر همین را توجه می کردند، خیلی ها نمی گفتند که افضلیت اصحاب پیامبر به ترتیب خلافت است ، الان برخی اینطور خیال می کنند که مثلا خلیفه اول از خلیفه دوم، خلیفه دوم از خلیفه سوم، خلیفه سوم از خلیفه چهارم برترند چون او زودتر خلیفه شده، هر کسی اگر این فضا ها را می دانست، می دا نست که منطق خلیفه شدن در بین عزیزان غیر شیعه به هیچ وجه مدارش، مدار افضلیت نبوده اگر بگوییم بوده، بسیار بسیار مثال نقض پیدا می کنیم؛ خلیفه اول در سقیفه به مردم انصار گفت با هر کدوم از این خلیفه دوم و ابو عبید جراح می خواهید بیعت کنید از این سه نفر یکی برتر است، اینجا که جای تعارف کردن نیست، منطق این آقایان منطق افضل نبوده اولا؛ ثانیا افضل را من و شما جمع بشیم مشخص نمی کند مثل اینکه ما مردم ایران دور هم جمع بشویم و بگوییم که چه کسی قرار است امام زمان بشود، اصلا منطق انتخاب امام زمان فرق می کند با رئیس جمهور، فرق دارد با مجلس، فرق دارد با مبصر کلاس، مبصر کلاس یکی را انتخاب کنید اما کسی که می خواهد امام زمان بشود، آن مقامات را روی دوشش داشته باشد، چشمش «اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ناظِرَ شَجَرَةِ طُوبى وَسِدْرَةِ الْمُنْتَهى»، اینجا که وایستادی شجره طوبی می بینی، علی سلام الله علیه که وسط زمین کشاورزی هست، پیغمبر در معراج را دارد می بیند، کسی نمی تواند بیاید پیغمبر را انتخاب کند، اصلا امکان این انتخاب نیست، اگر قرار بر افضلیت بود، افضلیت فقط دلیل از معصومی که دسترسی به ملکوت دارد، یعنی پیامبر لازم بود. پس اگر قرار بر نقد بود، امیرالمؤمنین می فرمود «شما اگر بر افضلیت کسی قرار است استناد بکنید، باید از پیامبر دلیل قطعی بیاورید» چون او رفته آن طرف را دیده، می داند چه کسی از چه کسی برتر است.
شریعتی: که دلیل هم داشتند منتهی اعتنا نشد به آن دلیل دیگر.
حجتالاسلام والمسلمین کاشانی: ما برای امیرالمؤمنین قائلیم که بود و تلاش جدی صورت گرفت که فضائل امیرالمؤمنین دیده نشود، شنیده نشود، کتمان بشود یا بخشی از خطبه های حضرت را نسبت دادند به محمد حنفیه، برخی از خطبه های حضرت را نسبت دادند به معاویه، گاهی خطبه های امیرالمؤمنین را معاویه می خوانده بعد نمی گفت مال اوست، می رفته بین مردم خطبه می خوانده، مردم شام عربی فصیح را دوست داشتند و می گفتند عجب خطبه ای! نوشتند، گفتند معاویه گفته در صورتی که خطبه های امیرالمؤمنین را تکرار می کرده بعدها بخشی از نامه ها و خطبه های امیرالمؤمنین که دست معاویه بوده را وقتی بنی امیه شکست می خورد، از گنجینه هایشان بیرون می آورند، نامه هایی به خط امیرالمؤمنین بوده، یعنی سعی می کنند فضایل را به پسرش به محمد حنفیه به معاویه به دیگران نسبت بدهند یا مشابه سازی کنند؛ بنابراین وقتی با کتاب نهج البلاغه طرفیم، این را باید بدانیم که اینجاحضرت در چه فضایی دارد سخن می گوید آیا مانند حضرت ابراهیم «هذا ربی» می گوید به معنای همراهی و بعد مشخص شدن نقص کار، یا نه، یک جایی در نهج البلاغه می فرماید اهل بیت من و پیغمبر امان زمین هستند. اگر به این فضا توجه نکنیم، ممکن است خیال کنیم بین کلمات و جملات و خطبه ها و نامه ها تعارض وجود داره در حالی که هیچ تعارضی وجود ندارد.
شریعتی: خیلی از شما ممنونم حاج آقای کاشانی، خیلی ممنونم از توجه و همراهی شما، نماز یکشنبه ماه ذی القعده را عزیزان مکرر زیر نویس کردند، غسل می کنید وضو می گیرید، دو تا نماز دو رکعتی است که بعد از حمد، سه بار سوره توحید را می خوانی، یک بار هم سوره فلق و یک بار هم سوره، با فضایل و برکات بی شمار، عزیزان هم می توانند به کانال ما مراجعه کنند، هم به مفاتیح، ان شاءالله برای همه دعا بکنند برای شفای مریض ها و مخصوصا دعا برای کنکوری ها. خیلی از نوجوان های عزیزمان مکرر پیام می دهند تو را به خدا برای ما دعا بکنید ما دعاگو هستیم ان شاءالله تلاش و کوشش شما به ثمر بنشیند.
صفحه 214 را تلاوت خواهیم کرد، سوره مبارکه یونس آیات 43 تا 53.
صفحه 214 قرآن کریم
شریعتی: اشاره قرآنی را بشنویم و بعد یک طرحی که مقدماتش از مشهد الرضا فراهم شد و اطلاع رسانی شد راجع به آن طرح باهم گفتگو بکنیم.
حجت الاسلام والمسلمین کاشانی: این عرضی که پیش از تلاوت قرآن داشتیم در فضای قرآن کریم هم بسیار بسیار مهم است و خیلی وقت ها متوجه نشدنش هم دردسر ساز شده است، آیه ابتدای این صفحه «وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْظُرُ إِلَيْکَ أَ فَأَنْتَ تَهْدِي الْعُمْيَ وَ لَوْ کانُوا لا يُبْصِرُون» اگر صرفأ با توجه به لغت می خواستیم این را معنی بکنیم، انگار کسی اشتباه برداشت می کرد که خداوند به پیغمبرش می گوید «آیا تو میخواهی نابینا را هدایت کنی با اینکه نمی بیند؟ انگار کسی که نابیناست قابل هدایت هم نیست، شبیه این را برای ناشنوا هم داریم، یک وقت یکی چشمش نمی بیند که این ضعف معنوی نیست اصلا، یکی دلش نمی بیند، درست است نابینا را معمولا برای کسی می گویند که روشن دل است ولی گاهی می خواهند بگویند یک نفر «کور باطن» است یا در قرآن کریم گاهی به مؤمن می گوید «حی» به کافر می گوید «میت»؛ آیه آخر سوره یاسین «حی» را مقابل «میت» قرار داده، این قرآن و این پندها برای کسی است که زنده است، گاهی منظور معنوی است، خداوند می خواهد بگوید کافر اصلا حیات ندارد، حیات طیبه مال مؤمن است، کافر درست است روزی چند کیلو هم می خورد، زباله هم تولید می کند، ضرر هم می زند، البته کافر هم قبلا توضیح دادیم، کافر کسی است که حق را می بیند، می داند معاند است و انکار می کند، این را خدا مرده حساب می کند.
ما اگر به این فضا توجه نکنیم، در آن وادی می افتیم، وقتی مکه مشرف شدم، یکی آمد گفت شما شیعه ها مشرکید به این دلیل، گفتم چرا؟ گفت خدا در قرآن فرموده «انک لا تسمع الموتی» تو نمی توانی حرفی بزنی که مرده ها بشنوند ولی شما می روید کنار قبر پیامبر حرف می زنید، شما معلوم است قرآن را قبول ندارید چون «انک لا تسمع الموتی»، من گفتم موتی اینجا به معنای کسی است که خودش را به خواب زده، مرده ای که جسمش نمی شنود این را در برابر زنده قرار داده است.
شریعتی: و چه بسا مرده هایی که زنده اند.
حجت الاسلام والمسلمین کاشانی: که خدا در مورد شهدا دوبار بیان می کند « وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ» رزق هم دارند حتی، وقتی زنده اند و رزق دارند، پس می توانند من را دعا کنند، می تواند بشنوندیعنی چی؟ یعنی کلمه «نابینا» کلمه «ناشنوا» کلمه کافر و مُرده، باید ببینید قرآن چطور از آن استفاده می کند.
یک مثال جدالی هم در آن ماجرای مکه داشتم که خیلی به او برخورد، گفت شما نباید بروید کنار قبر پیغمبر و بگویید «یا رسول الله»، الان هم اگر مشرف بشوید، دارند «من السلام سیدنا یا محمد»، نمی گویند یا رسول الله، خطاب قرار نمی دهند، چرا؟ نعوذباالله «إِنَّكَ لَا تُسْمِعُ ٱلْمَوْتَی»، از پیغمبر عذرخواهی می کنیم، گفت شماها می روید و می گویید یا رسول الله؛ گفتم یعنی هرکس برود کنار قبر پیغمبر و بگوید «یا رسول الله»، مشرک است؟ گفت بله، گفتم اگر اینطور است، خلیفه دوم شما مشرک است، گفت چرا؟ گفتم در کتاب فتح الباری ابن حجر می گوید این روایت صحیح است، ابن کثیر هم در کتاب البدایه والنهایه می گوید صحیح است که « أصاب الناس قحط في زمن عمر»، سال 18 قحطی آمد و باران نمی بارید، «فجاء رجل إلى قبر النبي»، یک نفر رفت کنار قبر رسول الله و گفت «يا رسول الله استسق الله لأمتك» ای پیغمبر از خدا طلب باران کن، یعنی با پیغمبر حرف زد، اگر این حرف درست بود، اصحاب و خلیفه که آنجا بودند باید می گفتند ای مشرک، با پیامبر حرف نزن در حالی که همه شروع کردند گریه کردن و دعا کردن، باران بارید؛ اگر به این فضای جدال احسن توجه نکنند، همه چیز درهم و برهم می شود.
شریعتی: قراری گذاشتیم با بچه هایی که امسال کنکورشان را ان شاءالله با موفقیت پشت سر خواهند گذاشت، هزینه کتاب های کمک درسی و کنکور کم نیست و شاید خیلی از نوجوان های ما برای سال های آینده توانایی خرید این کتاب ها را نداشته باشند، گفتیم بچه هایی که امسال کنکورشان را می دهند و ان شاءالله موفق می شوند، گفتیم کتاب هایشان را ارسال بکنند به سامانه ای که خدمت عزیزانمان عرض خواهیم کرد و اعلام می کنیم، با همت و کمک و مساعدت نهاد کتابخانه های عمومی کشور، یک سامانه آماری داشته باشیم، اطلاعات عزیزانمان را در مناطق محروم و کم بضاعت جمع آوری کنیم و این کتاب ها را بای آنان ارسال کنیم، یک چرخه ای ایجاد شود از همدلی و از اسراف خطرناکی هم جلوگیری شود.
ممنون و متشکرم، فردا ان شاالله با احترام با حضور حاج آقای فرحزاد به شما سلام خواهیم کردف صلوات امیرالمؤمنین را خواهیم شنید، در نجف سینه بی فرار از عشق/ گفت لایمکن الفرار از عشق، تا سلامی دوباره.