امیدوارم که به برکت این دو شخصیت و این ایام خدا به همهی ما نظر لطف کند و انشاءالله همهی جوانهای ما ازدواج کنند. چون بحث انتخابات را اشاره کردیم، دو، سه جمله را عرض کنم. ما انسانها از روزی که خود را میشناسیم و به عرصهی زندگی میآییم، دائماً با انتخاب مواجه هستیم. بعضی از انتخابها دست ما نیست. اسم شما و اسم من دست ما نیست. یا دختر شود یا پسر شود ولی وقتی در صحنهی زندگی میآییم دائماً با حصر و انتخاب مواجه هستیم. خدا آیت الله مصباح را رحمت کند میگفتند چون انسان امکان پاسخ به همهی گزینهها را ندارد. شما که همهی خانههای شهر را نمیتوانید بخرید، پس یک جا را باید برای سکونت انتخاب کنید. شما با یک خانم ازدواج میکنید. شما اگر کتابی بخواهید از کتابخانه بردارید یک کتاب برمیدارید. اگر رستورانی بروید یک غذا انتخاب میکنید. انتخابها با هم متفاوت است. بعضی از انتخابها اگر اشتباه شود، قابل جبران است مثلاً شما اگر یک غذایی اشتباه خوردید، فوق آن بیست و چهار ساعت اذیت میشوید و تمام میشود یا یک خانهای را جایی اشتباه خریدید و همسایهی بدی داشتید میشود عوض کرد ولی بعضی از آثار انتخابها زیاد است. مثلاً دین، آدم یک دینی انتخاب میکند یک عمری با این دین سروکار دارد و بعد هم باید قیامت جوابگو باشد. رشتهی تحصیلی که شما چهار سال یک رشته را بخوانید، دوباره بخواهید برگردید هزینهی آن سنگین است. انتخابات ریاست جمهوری به تعبیر رهبر عظیم الشأن انقلاب چند دقیقه شاید صورت میگیرد. ما میرویم یک رأی میدهیم و میآییم اما انتخابی است که حداقل چهار سال و هشت سال باید هزینهی آن را بدهیم. خوب است که این انتخاب آگاهانه باشد. اصولاً انتخابها به چند انگیزه صورت میگیرد، یک ـ انتخاب از روی ترس. این انتخاب خوبی نیست. من اینجای شما شمشیر بگذارم و تفنگ بگذارم، این انتخاب ارزشی ندارد انتخابی که از روی اجبار باشد. خدا به پیغمبر خود میگوید که من نمیخواهم به جبر به دین دعوت کنی. انتخاب دوم انتخاب از روی سودجویی است یعنی چون منافع دارد، ما این انتخاب را میکنیم. عمرسعد انتخاب کرد که فرمانده شود و با امام حسین بجنگد برای اینکه حکومت ری به دست او برسد. انتخاب از روی سودجویی و منافع و طمع بود. این هم انتخاب درستی نیست چون لطمهی آن را انسان میبیند. سوم ـ انتخاب از روی جهل است که پدر من این طور گفته و میگویند. مشرکین میگفتند که ما بتپرست هستیم چون پدران ما بتپرست بودند. «بَلْ قالُوا إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ» (زخرف/ 22) ما پدران خود را بر این آیین یافتیم. از روی جهل هم انتخاب خوبی نیست. پس نه از روی جهل و نه از روی ترس و نه از روی طمع. چهارم ـ انتخاب از روی رفع تکلیف و بیتفاوت است. آقا باشد یک چیزی مینویسیم. نه این طور نیست و خیلی مهم است. یک چیزی مینویسیم ممکن است که روی سرنوشت تأثیر بگذارد. پس انتخاب غافلانه یا از روی بیتوجهی است. این چهار تا را که کنار میگذاریم قرآن میگوید انتخاب شما از روی بصیرت باشد. پیامبر به مردم بگو «قُلْ هذِهِ سَبيلي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصيرَةٍ» (یوسف/ 108) انتخاب آگاهانه باشد. حالا ممکن است که بعضیها بگویند که ما در انتخابات ریاست جمهوری میخواهیم آگاهانه رأی بدهیم، از کجا این آگاهی را کسب کنیم؟ چند روز قبل یک جلسهای بودم و یک آقایی گفت که خب شما میگویید از روی حرف این نامزدها. خب همینهایی که این نقدها به اینها وارد است که این حرفها را میزدند. یکی گفت من دلار را نگه میدارم و یکی گفت که من تورم را کم میکنم. یکی گفت که من اشتغال ایجاد میکنم. از کجا معلوم که افراد هم همین اتفاق برای آنها نیفتد. اولاً که گفتم که هنوز نیفتاده. ثانیاً موانع آنها را باید دید. یک موقع نیت طرف این بوده است که این کار را انجام بدهد اما یک موانعی ایجاد شده است که مانع شده است. او راه خود را رفته است اما یک مانعی جلوی این کار را گرفته. مثل اینکه جنابعالی ماشینی دارید و من را سوار میکنید و میگویید که دو ساعته شما را به قم میگذارم. وقتی در راه تصادف میشود یا پنچر میشود. بگوییم شما دروغ گفتی؟ خب این دروغ نیست. حوادث پیش آمده یا دزد راه ما را میگیرد یا جاده مسدود است. اول راه بصیرت حرفهای اینها است که بنشینید گوش بدهید و توجه کنید. نکتهی دوم این است که گاهی انسان شاید نتواند خود تشخیص بدهد اما از یک آدم باتشخیصی که شما که سیاستمدار هستید و وارد هستید، این درست است. همان که در مرجعیت هم میگویند که دو تا خبره اظهارنظر کنند. این هم یک راه قصه است و آخرین نکتهای که میخواهم عرض کنم این است که کشور ما و نظام ما برای ما است. بیش از دویست هزار تا شهید دادیم. آن هم چه شهیدانی شهید سلیمانی، شهید همت. غواصانی که دست بسته آوردند، استخوانهایی که هنوز از زیر خاک دارد در میآید. شما وصیتنامهی این شهدا را بخوانید. در تمام اینها تقریباً تأکید بر حفظ نظام هست. امام میفرماید که حفظ نظام از اوجب واجبات است. بالاخره این نظام اسلامی با امنیت و استقلال و این وضعیتی که ما داریم و مشکلاتی که ما داریم و من قبول دارم، اگر ما پای این صندوق نرویم خوف این هست که این نظام از دست برود. نقد خود را میگوییم و اشکالات خود را میگوییم و حرف خود را هم میزنیم اما قطار انقلاب را متوقف نمیکنیم. اگر شما در یک قطاری سوار بودید و به بندرعباس یا مشهد میرفتید، با رانندهی آن قطار یا لوکوموتیو مشکل دارید و یک بداخلاقی با شما کرده است. نقد دارید. یا آن مأمور سالن یا مأموران ایستگاه، اصلاً شما با تمام کسانی که باعث حرکت این قطار هستند شما مشکل دارید. هیچ وقت وسط جاده ترمز دستی قطار را نمیکشید. وقتی کشیدید قطار متوقف میشود خطر پیش میآید. نه سازوکار دارد یا به رئیس شرکت مینویسی یا مصاحبه میکنی. سازوکار انتقاد به افراد، نظام و حتی من بالاتر عرض میکنم که شما فرض کنید به رئیس دولت، رئیس جمهور حتی عظیم شأن کسی نسبت به بنده نقدی دارد، مگر ایشان جلسه با دانشجویان ندارد. سایت ندارد و نامه برای او نمیشود نوشت. آقا نقد را منتقل میکنیم اما ترمز دستی انقلاب را نمیکشیم و این خیلی مهم است. ما اگر سر صندوق حاضر نشویم این قهر موجب آن اتفاق میشود. نکتهی دوم این که در سورهی توبه آیهی 120 را ببینید که خدا آنجا میگوید که پیامبر اگر مسلمانان یک حرکتی انجام بدهند که «يَغيظُ الْكُفَّارَ» خشم کافران را در میآورد، ما برای آنها عمل صالح مینویسیم و جالب است که مثال هم میزند. میگوید که مثلاً گرسنگی را تحمل کنند یا قدمی بردارند. به قول امروزیها راهپیمایی. اگر یک راهپیمایی در دفاع از فلسطین کنیم اسرائیل ناراحت میشود. نتانیاهو ناراحت میشود. کاری هم نکردیم، ما نه کشور آنها آزاد کردیم و نه رفتیم به آنجا کمک مستقیم کنیم. همین قدر که در تهران و در کشورهای دیگر این بود. میگوید این عمل صالح است. قرآن میگوید. این انتخابات و این حضور در پای صندوق رأی موجب خشم کفار است. شما یقین بدانید که اگر مشارکت پایین آمد نتانیاهوی خیبث خوشحال میشود. مطمئن باشید که شبکههای ماهوارههایی که هجمه کردند، خوشحال میشوند و اگر این مشارکت بالا آمد ناراحت میشوند. من این تظاهراتی که در سوریه راجع به انتخابات ریاست جمهوری بود، بالاخره جمعیت زیادی بود و با شور هم مردم شعار میدادند. نمیخواهم بگویم که درست یا غلط، من کاری ندارم. سوریه یک کشور جنگزدهای است و خیلی مردم اذیت شدند و خیلی رنج کشیدند. من در بعضی از کوچههای زینبیه و دمشق رفتم کل کوچه تخریب است. مدرسه و دانشگاه همه تخریب است اما احساس مردم این بود که الان کنار گذاشتن این انتخابات و قهر با این صندوقها کنار گوش آنها دشمن را خوشحال میکند. لذا با چه شوری به صحنه آمدند. لذا امیدواریم که این اتفاق بیفتد و ما بتوانیم یک شرکت پرشوری را داشته باشیم که اقل آن این باشد که شرمندهی شهدا انشاءالله نشویم.
شریعتی: ما امروز میخواهیم راجع به شخصیت اسامه صحبت کنیم.
حجت الاسلام رفیعی: یک خواهش هم از این آقایانی که هستند و آقایانی که رأی میآورند دارم. خانمهایی که در شورا رأی میآورند این است که احترام به رأی مردم بگذارید. سوءاستفاده نشود و وقتی که تمام شد دیگر پشت نکنیم و حواس آنها جمع باشد که مردم حضور پیدا خواهند کرد، شما همین اعتماد مردم را درست استفاده کنید.
بحث ما راجع به اصحاب گرامی پیامبر بود. به نظر من به میزانی که بازخوردها را گرفتم بحث قابل تأملی است که آشنایی با تاریخ صحابه با آن نکاتی که ما برداشت میکنیم و نه صرف تاریخ گفتن. یکی از اصحاب پیامبر اسامه است. آقایان خیلی اسم اسامه را شنیدند. غالباً در بحث جوانگرایی میگویند که سپهبد سپاه پیامبر که هجده، نوزده سال داشت و پیامبر او را منصوب کرد. به همین جهت او را به عنوان امتیاز این شخصیت میشمارند. پدر اسامه زید بن حارثه شهید موته است. پس اسامه فرزند شهید است و زید هم همان کسی است که اسم او در قرآن آمده است. تنها صحابی است که اسم او در قرآن آمده و آن هم به دلایلی است. ایشان پسرخواندهی پیغمبر بوده. یعنی در واقع عبد یا غلام جناب خدیجهی کبری بود. خدیجهی کبری او را آزاد کرد و به پیغمبر بخشید و پیغمبر هم به عنوان پسرخوانده او را انتخاب کرد. از این به بعد به او زید بن محمد میگفتند. آیه نازل شد که هر فرزندی را به اسم پدر او بخوانید. این آیهی قرآن است که «ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّه» (احزاب/ 5) این نکتهای دارد. حالا افرادی که بچه میآورند و این بچه را به نام خود میکنند، این مانعی ندارد اما گاهی از اوقات فرض کنید که شما یک فرزندی دارید و بنده یک فرزندی دارم و شما میگویید که این پسرخواندهی من هم باشد، برادر من هم باشد. توجه شود که نام پدر او کسی که ... نسب حفظ شود. ایشان فرزندخواندهی پیامبر شد. عربها میگفتند که فرزندخوانده مثل فرزند است لذا زن او هم که عروس این خانواده میشود محرم است. برای اینکه این سنت بشکند وقتی که زن زید بن حارثه از او طلاق گرفت، خدا به پیامبر دستور داد که با او ازدواج کن که این سنت که گاهی سنتشکنی یک قاطعیتی میخواهد و دیگر تمام شد. این هم قابل توجه عزیزانی که فرزند میآورند توجه بفرمایید که محرمیت او را حل کنید. یک وقت نگویید که و فکر نکنید که اگر در شناسنامه رفت محرم است و اگر از بچگی با شما بود محرم است. نکتهی مهمتر عزیزی که فرزند آورده بود و کارهای شناسنامهی او را انجام داده بود و قانونی هم بود. بعد از مدتی خدا هم به او فرزند داد. فرزند رسمی خود او بود. حسب ظاهر هر دو فرزند شناسنامهای بودند اما از نظر شرعی آن اولی ارث نمیبرد چرا؟ چون فرزند رسمی حق این فرزند دوم است. اگر این اتفاق میافتد برای او یک حقوقی قرار بدهند. تا زنده هستند که دختر من و پسر من، نمیخواهد بگویند که این پسر من نیست نه لازم نیست و نمیخواهد بچه متوجه شود اما یک چیزی را به او ببخشند و به نام او بزنند که بعد این دچار مشکل نشود و این محرمیت را میدانید که بعضی از عزیزان ما کتاب نوشته است. یکی از عزیزان ما در قم کتاب دارد و ستادی هم به این عنوان دارد. به من هم آدرس آن را داد و من فراموش کردم که راههای احراز محرمیت را آنجا آوردهاند که راههای آنچه است و به چه شکلی میشود. این را عزیزان دنبال کنند. به هر حال زید بن حارثه پسر این اسامه است که در جنگ موته سه نفر شهید شدند یکی از آنها ایشان بود. مادر این زید چه کسی است؟ ام ایمن است که از زمان پیامبر گرامی اسلام بعد از وفات حضرت آمنه برای پیغمبر مادری کرده و با پیغمبر بوده و با اهل بیت بوده و بعد هم شنیدید که خدمت حضرت زهرا(س) بوده و زن بسیار باکرامتی است و مورد احترام اهل بیت(ع) بوده است. معروف است که ام ایمن همان کسی که پیش پیغمبر خدا آمد و گفت که خواب دیدیم که یک قطعه از گوشت بدن شما در خانه و در دامن من قرار گرفت. پیغمبر اکرم فرمودند که خدا به ما فرزندی خواهد داد که همان امام حسین(ع) است که ام ایمن این بچه را در آغوش گرفت و به پیامبر داد. حضرت فرمود که تعبیر آن این است که پارهی تن است. «بضعه منی» «حسین منی و انا من حسین» و ام ایمن همان کسی است که بعد از شهادت حضرت زهرا(س) دیگر در مدینه نماند. گفت که مدینهی بدون فاطمه جای ماندن نیست. حرکت کرد و به سمت مکه آمد اما در بیابان دچار تشنگی شدید شد و راه را گم کرد و شتر او از راه ماند و داشت تلف میشد. دستهای خود را به سمت آسمان آورد و گفت که من خادم حضرت زهرا و این خانواده هستم، راضی نشو که من تشنه از از دنیا بروم. دلوی از آب آمد و آب نوشید و سیراب شد. این از کرامتی است که برای ام ایمن اتفاق افتاده است. البته اینها چیز سادهای برای خدا است. مثل حضرت مریم که برای او از درخت رطب آمد. برای ایشان هم آب آمد و دیگر احساس تشنگی هم بعدها به او دست نمیداد. به هر حال این پدر و مادر او است. این پدر و مادر زید بن حارثه و ام ایمن این بچه را برداشتند. شاید هفت، هشت ساله بود با خود به مدینه آوردند. یعنی این سه جز مهاجرین هستند. اسامه و زید و همسر ایشان جز مهاجرین بودند. خیلی پیامبر این اسامه را دوست داشت. وقتی دحیهی کلبی رفت نامهی پیامبر را برد، آنجا هدایایی به او دادند. دحیهی کلبی تاجر بود. مصر رفته بود و یک قصهی قشنگی است. مصر رفته بود و یک پارچهی خیلی ظریفی که حالا حریر بوده یا چیز دیگری نمیدانم. پارچهی خیلی لطیف و ظریفی را برای پیامبر هدیه آورد. پیامبر به اسامه داد، گفت این برای شما باشد. بعد از یک مدتی حضرت پرسیدند که اسامه پارچه را چی کار کردی؟ گفت به همسر خود دادم. گفت عجب پس به او بگو زیر آن یک لباس دیگر بپوشد چون بدن را نشان میدهد. این هم قابل توجه خواهران گرامی ما که اشکالی ندارد که شما لباس شیک بپوشی و مانتوی شیک بپوشی اما توجه داشته باشید که حجاب و رعایت این اصول باید باشد. حالا ممکن است که همسر اسامه هم جای دیگر استفاده کرده ولی حضرت فرمود که اگر این را لباس کرده، این را رعایت کند. نکتهای که در باید در ارتباط با زندگی اسامه عرض کنم سه، چهار تا نکته است. ایشان که در جنگها که نمیتوانست شرکت کند. مثلاً در احد شاید دوازده ساله بود یا سیزده ساله بود اما پیغمبر گرامی اسلام همان طور که بینندگان عزیز میدانید جنگ موته منجر به شکست شد. جعفر بن ابیطالب و زید بن حارثه و عبدالله بن رواحه در این جنگ شهید شدند. یعنی پدر همین اسامه شهید شد و مسلمانها برگشتند. پیغمبر خدا میخواست این شکست را جبران کند. چهار هزار نفر آدم را آماده کرد، زبیر و طلحه و بعضی از این بزرگان صحابه که سنی هم داشتند، خود پیامبر هم بیمار بود و فرمود که به منطقهی موته بروید و این شکست را جبران کنید که از رومیها خورده بود. فرمانده اسامه بود که هجده ساله بود. یک سپهبد هجده ساله و یک امیر هجده ساله و لذا میدانیدن که ایشان وقتی در زمان خلفا وارد میشد، همه با اینکه طرف خلیفه بود به او میگفتند «السلام علیک» به عنوان امیر به او سلام میکردند. یعنی این امیری و سپهبدی و این جایگاه برای او محفوظ است. حالا این تعبیر سپهبد را من میگویم آن زمان این تعبیر نبوده. در هر حال نه تنها ایشان را تعیین کرد و فرمود که لعنت بر کسانی که تخلف کنند و بگویند که سن او کم است. درست روزهای حرکت اسامه به ایام بیماری پیامبر خورد و ایام آخر عمر پیامبر بود. حضرت به بستر افتاده بود. مرتب میپرسید که لشکر حرکت کرد؟ میگفتند که حالا یک کم صبر کنید که حال شما بهتر شود. میفرمود که نه حتماً حرکت کند. حتی یک لحظه پیامبر از هوش رفتند که در نقل دارد که به هوش آمدند و گفت که اسامه رفت. به خاطر همین اسامه لشکر را حرکت داد. گرچه متأسفانه بعضی از شخصیتها تخلف کردند و همان طور که پیامبر پیشبینی میکردند، نرفتند. آمد و به یک منطقهای که رسید به او خبر دادند که پیغمبر خدا از دنیا رفته و اتفاقی که قرآن کریم اشاره به آن میکند. به هر حال تا اینجای داستان بود. حالا بعد از رحلت پیامبر گرامی اسلام و جنگهایی که شده و اتفاقاتی که افتاده است را دیگر نمیخواهم وارد شوم. خلیفهی اول یک نامهای به اسامه نوشت. گفت که برگرد. پیامبر از دنیا رفته. جمیع مسلمین هم با من بیعت کردند و شما هم بیا و بیعت کن. در جواب نوشت که مگر ما چهار هزار تا جز مسلمین نیستیم. شما میگویید که جمیع مسلمین، ما افرادی که برای این جنگ رفتیم ما که بیعت نکردیم. برگشت و خدمت امیرالمؤمنین رفت و جویا شد که چه اتفاقی افتاده. حضرت برای او توضیح دادند و بالاخره دوران بیست و پنج سالهی خلفا سپری شد.
دو تا نکته عرض کنم. نکتهی اول این است که همواره انسان باید دعا کند که در مسیر حق استوار بماند. محکم بماند. خوب آغاز کردن هنر است و خوب به پایان بردن هم هنر است. امیرالمؤمنین به خلافت رسید. خلافت حضرت امیر چندان مخالفی نداشت. شاید بالای نود و چند درصد از مردم بیعت کردند. حضرت با بیعت عمومی سرکار آمدند و این طور نبود که یک نفر و دو نفر باشند. ما در دورهی قبل داشتیم که با یک وصیت کسی به خلافت رسیده اما حضرت امیر با یک آراء عمومی و یک اقبال عمومی که خود ایشان در نهجالبلاغه اشاره میکنند اما متأسفانه سه، چهار نفر از بیعت امیرالمؤمنین سر زدند یکی هم همین اسامه است و این در پروندهی اسامه نقطهی مثبتی نیست. ایشان هست و حسان بن ثابت هست، سعد بن ابی وقاص هست، عبدالله بن عمر هست. اینها از بزرگان صحابه هستند و شخصیتهای مورد توجه هستند. حسان همان است که در غدیر شعر گفته. سعد بن ابی وقاص همان است که خود او میگوید که من فضائل امیرالمؤمنین را همه را که فراموش کنم، نمیتوانم آیهی مباهله را فراموش کنم. نمیتوانم روز خیبر را فراموش کنم. نمیتوانم حدیث منزلت را فراموش کنم. پیغمبر بود که فرمود که «انت منی بمنزله هارون» پیغمبر بود که در واقع در خیبر فرمود که پرچم را دست کسی میدهم که خدا و پیغمبر او را دوست دارند و او هم خدا و پیغمبر را دوست دارد. این آدمها متأسفانه مظلومانه امیرالمؤمنین را تنها گذاشتند و حاضر نشدند. بعضی از عزیزان ما که در تاریخ کار کردند نظر آنها این است که اسامه بعدها پشیمان شد و در رکاب امیرالمؤمنین آمد ولی در آغاز این بیعت صورت نگرفته است. تا حدود نزدیکهای کربلا هم زنده بوده ولی پنجاه و هشت از دنیا رفته. دو سال، سه سال قبل از کربلا از دنیا رفت.
یک داستان جالبی دارد که این هم قابل تأمل است. در دوران امام حسین(ع) و اینکه ایشان عرض کردم که پنجاه و هشت دوران امامت امام حسین است و امام حسن(ع) که در سال پنجاه به شهادت رسیدند. امام حسین شنید که اسامه مریض شده و به بستر افتاده و دیگر تقریباً باید سن او هم بالا بود. بالای شصت سال داشت. آقا به عیادت ایشان آمدند و کنار بستر ایشان نشستند و خود این هم یک نقطهای در زندگی اسامه است. بعد حضرت دیدند که دارد گریه میکند و متأثر است. حضرت فرمودند که دلیل تأثر تو چه هست؟ گفت آقا من در حال احتضار هستم و مقروض هستم. شصت هزار درهم قرض دارم. میترسم از دنیا بروم و طلبکارها به این زن و بچه فشار بیاورند و اینها اذیت شوند. گریهی من برای بچههای من است. آقا یک جمله فرمود که «انا ضامن» من ضامن تو هستم. رأفت امام حسین و محبت امام حسین است. حالا کسی میگوید که هزار تای آن را هم ما میدهیم و همان جا به قنبر فرمودند که برو و این پول را بیاور تا ما پرداخت کنیم که نگوییم که حالا بمیرد بعد میدهیم، تا زنده است با آرامش از دنیا برود. بعضی از عزیزان از این داستان و بعضی داستانهای حواشی آن اعتقاد آنها بر این است که ایشان به سوی امیرالمؤمنین برگشتند. این توجهی که حضرت داشتند. به آن «حب الرسول» میگویند یعنی محبوب پیامبر. گاهی رسول خدا ایشان را پشت سر خود سوار میکرد. جایی میخواست برود این اسامه پشت سر پیامبر سوار میشد و پیامبر این طرف و آن طرف میرود. جز اصحاب رسول خدا است که این میزان دربارهی ایشان نکاتی که عرض شد و ما هم خدمت شما عرض کردیم.
شریعتی: خدا انشاءالله عاقبت ما را ختم به خیر کند. گفت:
چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدی است/ آن به که کار خود به عنایت رها کند. صفحهی 202 قرآن کریم را تلاوت خواهیم کرد. آیات نود و چهار تا نود و نه سورهی مبارکهی توبه را به اتفاق تلاوت خواهیم کرد.
صفحهی 202 قرآن کریم
حجت الاسلام رفیعی: این آیهی شریفه که «وَسَيَرَى ﭐللَّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ» مردم خدا و پیامبر اعمال شما را میبینند و البته «ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ ﭐلْغَيْبِ وَﭐلشَّهَادَةِ» روز قیامت هم که نزد خدایی میآیید که عالم غیب و شهاده است و همه چیز آشکار میشود. این بخش اول برای دنیا است. شبیه آن هم یک آیهی دیگر داریم «وَسَيَرَى ﭐللَّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ ﭐلْغَيْبِ وَﭐلشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ» آنجا یک مؤمنون اضافه دارد و اینجا ندارد. قرآن را باید با هم تفسیر کرد و کنار هم گذاشت. پیام این آیه این است که ما هر کاری که بکنیم اقل آن سه جا کنترل میشود، خدا، پیامبر، ائمهی معصومین. در زیارتنامهی امام رضا(ع) میگوییم که «اشهد انک تشهد مقامی و تسمع کلامی و تردّ سلامی انت حیّ عند ربی» شما زنده هستید و اعمال ما را میبینید. اگر همین جمله یعنی توجه به خدا ناظری و پیامبر ناظری و امام ناظری، ناظرهای دیگری هم داریم که زمین و زمان و اعضا و ملائکه و کرام الکاتبین ولی همین سه نظارت در زندگی ما به آن توجه شود، حواس خود را جمع میکنیم و دروغ نمیگوییم و خیانت نمیکنیم. خیلی مهم است. رفتار خود را تنظیم میکنیم. خیلی از رفقا از من گاهی سؤال میکنند که عامل عمل به دستورات دینی و ترک گناه توجه به این نظارت است. این نظارت که حضرت امام یک وقتی میفرمود که عالم محضر خدا است. اگر عالم این محضر را درک کند که حواس خود را جمع میکند.
شخصیت اسامه پیامهای زیادی در زندگی او وجود دارد. یکی بعد آن اینکه پیامبر در جوانی او را به این مسئولیت گماشت. خب آن حسب و نسبی بود که حضرت از او خبر داشت. زید بن حارثه فرمانده بود و پسر یک فرماندهی شجاع بوده و حضرت هم او را به فرماندهی برگزیند و مادر او ام ایمن که خدمتگزار اهل بیت بودند. این را میرساند که حرمت و جایگاه افراد باید حفظ شود. در روایات داریم که پدر با احترام فرزند خود تکریم میشود مطلب درست و صحیحی است. نکتهی دوم که این روزها بحث جوانگرایی خیلی مطرح است. مقام معظم رهبری و دولت هم خیلی به جوانگرایی تأکید کردند. پیامبر گرامی اسلام خیلی جاها از این اندیشهی جوانان استفاده کردند. اولاً که خود امیرالمؤمنین جوان بود، وقتی در غدیر انتخاب شد ایشان حدود سی سال سن او بود. سی و خوردهای سن او است یا در مکه وقتی که حضرت به مکه آمدند و مکه را فتح کردند، همه چشمها به مکه دوخته شده بود. خود ابوسفیان هنوز زنده بود اما پیغمبر یک جوان بیست و یک ساله را فرمانده گذاشت یا در همین قصهی اسامه که ایشان را به عنوان فرماندهی یک لشکر بسیار حساسی گذاشت. لشکری که باید به موته میرفت و چهار هزار نفر بودند. البته معنای این نیست که میانسالها و کهنسالها حذف شوند. این خیلی مهم است. مقام معظم رهبری فرمودند که اگر من الان شهید سلیمانی بود باز هم کارهای مهمی را به او واگذار میکردم. تجربهها و حوادث وقتی در صفین عمار را میبینیم که فرماندهی دارد و با سن بالای نود سال، مالک اشتر هم میبینیم که دارد، یک جوانی هم میبینیم دارد. این معلوم میشود که از سلیقههای مختلفی باید استفاده کرد. به قول حاج آقای قرائتی که یک وقت ایشان میفرمودند. برداشتهای ایشان گاهی به ذوق خود ایشان است. این است که خدا در قرآن به اسماعیل نمیگوید که تو برو خانهی خدا را تمیز کند. بابای تو هم بعداً میآید. به ابراهیم هم تنها نمیگوید. میگوید دو تایی. ابراهیم و اسماعیل شما با هم تطهرا این خانه را پاکیزه کنید و آماده کنید و با هم باشید. ابراهیم و اسماعیل را باید کنار هم دیده شود. اگر بگوییم جوانگرایی معنای آن حذف ابراهیم نیست و اگر بگوییم استفاده از تجربه معنای آن حذف اسماعیلیها نیست. این خیلی نکتهی مهمی است. یعنی الان چون هنوز انتخابات انجام نشده، عزیزی که سرکار میآید و سکان را به دست میگیرد توجه به این نکته داشته باشد که بالاخره شما که دوازده سال است که برنامه اجرا میکنید و یک کسی هم بیاید که الان تجربهی شما را ندارد. تا به تجربهی شما برسد طول میکشد یا الان خود شما در میان این مجریان صدا و سیما یا خود ما در سخنرانها و علما و بزرگان بینیاز نیستیم از کسانی که تجربههای گذشته را دارند و پیشکسوتها و «السابقون السابقون اولئک المقربون» اتفاقاً در مورد جوانان اصحاب کهف که خدا میگوید اینها جوان بودند امام صادق فرمود که جوان سنی نبودند جوان از نظر خط و مشی و فتوت داشتند. این نکتهای است که گاهی از اوقات افرادی در واقع ممکن است که از این جمله سوءاستفاده کنند. خدمت یکی از مراجع عالیقدر بودم که الان هم تشریف دارند و مردم به ایشان مراجعه میکنند و پاسخگوی استفتائات مردم هستند. گفت یک جوانی پیش من آمده است و اینجا دانشجو میگوید که در جوانی باید مرجعیت، جوانگرایی داشت و خوب است که شما اجازه بفرمایید این طلبههای جوان باشند. به ایشان گفتم که شما میدانید که مرجعیت یعنی چی؟ مرجعیت علمیت است و قدرت استنباط است و اتفاقاً تازه بعد از این مراحل تازه طرف به این میرسد که مجتهد شود. اصلاً کشورهای دیگر هم داریم و من اخیراً دیدم که در مالزی دوباره آن نخست وزیر را به سر مسئولیت با بیش از نود سال سن برگرداندند. یعنی گاهی از اوقات یک تجربهای که در یک جایی کسب شده، این باید تکریم شود و تجلیل شود. عرض کردم که نمونهی آن این است که خود حضرت امیر، عمار دارد و مالک اشتر دارد. یا کربلا بالاخره شما حبیب بن مظاهر را دارید و از آن طرف هم افراد جوانی مثل مسلم بن عقیل را هم دارید. نکتهی دیگری که باید روی آن توجه شود توجه به آن جایگاه و مقامی است که جوانها دارند. این خیلی مهم است. جوانها تحقیر نشوند و نادیده گرفته نشود. حالا مسئولیت یک بحث است و کار یک بحث است و دیدن آنها و تکریم آنها خیلی مهم هست. من همیشه به کسانی که سخنرانی میکنند و به مداحان محترم میگویم که سعی کنید که در جلسات خود جوانها جذب شوند. ما یک وقتی خدمت یکی از آقایان در نجف رسیدیم که از مراجع بود. ایشان همین تأکید را کرد و فرمود که بروید و تلاش کنید که جوانها را جذب کنید. خدا مرحوم آقای فلسفی را رحمت کند یک کتاب کودک داشتند و یک کتاب جوان داشتند و یکی کهنسال داشتند. این سه تا کتاب خیلی خواندنی است. کتاب کودک ایشان در مورد کودک است و جوان ایشان در مورد جوان است و کهنسال ایشان راجع به مسنها است. آن وقت در این کتاب جوان خیلی نکات قشنگی دارد. آنجا ایشان میگوید که جوان خصوصیت او این است که وابسته به دنیا نیست. تازه آمده است و خصوصیت او این است که رقیق القلب است و زود میگذرد و کینه به دل نمیگیرد و خصوصیت او این است که سخن میپذیرد و حرفپذیر است. فقط باید به او شخصیت داد و میدان داد. تقاضای من این است که دولتی که تشکیل خواهد شد هر کدام از عزیزان این سکان را به دست میگیرند این نکته را مورد توجه قرار بدهند. نگذارند اسامههایی که در جامعه هستند ظرفیتهای آنها بسوزد.
یاران حضرت حجت هم جوان هستند. خدایا ما را از یاران حضرت حجت قرار بده. چون بحث ما به اینجا رسید بقیهی دعاها را برای جوانها میکنم. خدایا ازدواج جوانهای ما را فراهم کن. اشتغال آنها را فراهم کن. عاقبت به خیر شوند. اهل دین و نماز و قرآن و اینها قرارشان بده. خدایا به جوانهای ما ادب برخورد با والدین و با دیگران را عنایت بفرما. خدایا به مقربان درگاه تو را قسم میدهم که جوانان ما را با جوان کربلا علی اکبر(ع) محشور بفرما. خدایا عاقبت همهی ما را هم ختم به خیر بفرما.
شریعتی: سرپا اگر زرد و پژمردهایم ولی دل به پاییز نسپردهایم
چو گلدان خالی لب پنجره پر از خاطرات ترک خوردهایم
اگر دل دلیل است آوردهایم اگر داغ شرط است ما دیدهایم
اگر دشنهی دشمنان گردنیم اگر خنجر دوستان گُردهایم
گواهی بخواهید نه گواه همین زخمهایی که نشمردهایم
دلی سربلندی و سر به زیر از این دست عمری به سر بردهایم.