حجت الاسلام کاشانی: بسم الله الرحمن الرحیم. هفتهی گذشته بحث ما به اینجا رسید که امیرالمؤمنین (س) وقتی مواجه شدن با تلخیهای غارتهایی که به سرزمین اسلامی از طرف یاران معاویه و شام میشد تلاش میکردند مردم را همراه کنند و مردم هم همراه نمیشدند. توقع داشتند حضرت خودشان تک تک این کارها را انجام بدهند. این توقع که ما وظیفهمان را انجام ندهیم و هی بگوییم رهبر مسلمین، امیرالمؤمنین که کل جهان اسلام را باید اداره کند، حتماً او باید هی همه جا پیشقدم شود، در همه چیز او اظهار نظر کند، در همه چیز او حرف بزند، همه جا تیر به سمت او بیاید، او سپر مسلمین شود، با آن همه درگیریهایی که حضرت داشت، حضرت از این نگاه خیلی انتقاد کرد که شما وظایفتان را انجام دادید. من درگیر قوهی قضاییه هستم، درگیر جمع مالیات هستم، مشکلات مردم، سرزمینهای دیگر، سپاهیان، سرزمینهایی که باید اینها را اجازه بدهند. مردم روی اینها کار میکردند. خلاصه کل دولت اسلامی را باید اداره کنم. حالا هر جا هم که شما میخواهید یک قدمی بردارید میگویید تو هم با ما همراه شو. جایی که دو هزار تا و پنج هزار تا نیرو میخواهد، جایی که ده هزار تا نیرو میخواهد که لازم نیست من بیایم. و عزیزانی که دارند منابع تاریخی را میخوانند ممکن است برایشان این سؤال پیش بیاید که چطور امیرالمؤمنین که 90 هزار نفر لشکر داشت بعد برای این غارات، برای دو هزار تا دچار کمبود نیرو میشد. یا مثلاً پس حجر کجا رفت؟ پس عدی بن حاتم طایی کجا رفت؟ حالا مالک شهید شده بود. خطبهای هم از حضرت امروز انشاءالله میخوانم. این به این معنی نیست که هیچ کس پای کار نبود. لحظهی شهادت حضرت بیش از سی هزار نفر نیروی امیرالمؤمنین آماده بود که با حضرت به سمت معاویه حرکت کنند. منتها هفتهی پیش هم مثال زدیم. اگر یک گوشهای از کشور، گوشهای از جنوب شرق، جنوب غرب، شمال شرق، شمال غرب، مرز غرب، مرز شرق، یک گوشهای دچار آسیب شود در مرز، همهی نیروها که آنجا نمیبرند چون کارهای دیگر هم هست. انسجام کشور نباید به هم بخورد. اینجا توقع بود یک تعداد به اندازه کافی بروند، اینها هم بهانه میکردند که شما هم با ما همراه شو. تفاوت دو نگاه را عرض کردیم. هفتهی گذشته یک نکتهای جا ماند. این حرف تاریخ است. وقتی بسر رفت پیش معاویه گفت پوست کندم و سر بریدم و کشتم و سی هزار نفر، چقدر آدم کشتیم، او گفت که «اللَّهُ فَعَلَ ذَلِكَ لَا أَنْت». خدا، کار خدا بود. در تاریخ زیاد اتفاق افتاده که جنایتکاران جنایت کردهاند و بعد گردن خدا هم انداختهاند. بعدها بحثمان جلوتر که میرود عرض کردیم که بسر دو پسر عبیدالله، پسر عباس عموی پیغمبر را سر برید. بعدها این عبیدالله به امام حسن خیانت کرد و رفت به معاویه پیوست. در یک مجلس حکومتی که عبیدالله بن عباس نشسته، بسر هم نشسته پیش معاویه. یک گفتگویی در گرفت. خب او دو پسر او را سر بریده است. این خیلی درس است. این هم در غارات است. کتاب الغارات ثقفی. یک روزی بسر و عبیدالله نزد معاویه جمع شدند بعد از آتشبس امام حسن که ما اگر زنده باشیم بعداً به آن برسیم. «َقَالَ ابْنُ عَبَّاس» یعنی عبیدالله. همین که به امیرالمؤمنین خیانت کرد. گفت: «أَنْتَ أَمَرْتَ هَذَا الْقَاطِعَ الْبَعِيدَ الرَّحِمِ الْقَلِيلَ الرُّحْمِ بِقَتْلِ ابْنَي» تو گفتی این سفاک خونریزی که اهل صله رحم نیست، اهل قطع رحم است بچههای من را بکشد؟ معاویه گفت من نکشتم. «غَضِبَ بُسْرٌ وَ رَمَى بِسَيْفِه» بسر لعنت الله علیه. این سفاک خونریز جانی جنایتکار شمشیرش را بر زمین پرت کرد. گفت: «قَلَّدْتَنِي هَذَا السَّيْفَ» این سفاک خونریز به معاویه گفت. گفت تو این شمشیر را به من بستی. تو به من این حکم را دادی. گفتی: «اخْبِطْ بِهِ النَّاسَ حَتَّى إِذَا بَلَغْتُ مَا بَلَغْتُ» گفت تو گفتی برو پوست اینها را بکن. من هم نوکری تو را کردم. تو گفتی خدا کرده. معاویه گفت شمشیرت را بردار «فَلَعَمْرِي إِنَّكَ لَعَاجِزٌ حِينَ تُلْقِي سَيْفَكَ بَيْنَ يَدَيْ رَجُلٍ مِنْ بَنِي عَبْدِ مَنَافٍ وَ قَدْ قَتَلْتَ ابْنَيْهِ أَمْسِ» جلوی این الآن کم آوردی گردن من میاندازی. برای چی رفتی بچههایش را کشتی؟ یعنی هر کسی در این دنیا، صدام، قزافی، رضاشاه، همه کسانی که نوکری کردند، یک روزی مثل یک نجاست آلوده بیمارستانی با اینها برخورد کردند. یکی از زیباییهای تاریخ این است که به ما نشان میدهد که اگر کسی خدمت کند به طاغوت و به ظالم یک روزی خودش هم گرفتار میشود. حقش را به جا نمیآورند وای به حال کسی که به خاطر دنیای دیگران اینطور خودش را بیچاره کند. ما در آستانه انتخابات هستیم. واقعاً وای به حال ما که برای به حکومت رسیدن و به قدرت رسیدن یک فردی ما گناه کنیم. برای اینکه یک نفر را به یک پستی برسانیم، ما تهمت بزنیم، ما بهتان بزنیم، ما تخریب کنیم، آبرو ببریم، افشاگری ناحق کنیم به اسم افشاگری. من خیلی نگرانم که این انتخابات که بسیار مهم است. ما این سالهای اخیر داریم میبینیم چقدر انتخاب برای ما مهم بوده و آثار انتخاب را میبینیم. آینده هم همینطور است. بسیار مهم است. ولی خدای ناکرده اگر گناه دستهجمعی هم در این انتخاباتها رخ بدهد، یعنی یک جمع زیادی به یک جمعی، به یک فردی بهتان بزنند، دروغ بگویند، اگر کسی واقعاً دنبال خدمت به مردم است اولین نکتهاش باید این باشد که طرفدارانش را... از امیرالمؤمنین هفتهی گذشته خواندیم. از اینکه تعدی کنند به دیگران، از اینکه دیگران را تحقیر کنند، حتی مسلمان و غیرمسلمان را. باید جمع کند و بگوید من راضی نیستم. من اعلام برائت میکنم از هر کسی که به سایر نامزدها اهانت کن. و این را هم بگویم که این فقط مشکل یک جریان نیست. گاهی ما خودمان را اصل حق میپنداریم و طرف مقابل را اصل باطل. که معلوم هم نیست اینطور باشد. به وظیفهمان باید عمل کنیم. اگر عرضهای داریم بسم الله خودمان را معرفی کنیم. طرفداران ما هم ما را معرفی کنند. اگر هم نه، حیف است. واقعاً بیچاره آن کسی است که دینش را فدای دنیای دیگران بکند و خدا انشاءالله انتقاد پیش رو را بهترین انتخابات بیگناه یا کمگناه ما قرار بدهد که برکت و اثر وضعی آن را هم انشاءالله در زندگی مردم ببینیم. انشاءالله مردم ما یک نفس راحتی بکشند، فشارها کم شود.
شریعتی: تقوا از همینجا شروع میشود. مخصوصاً برای انتخابات و آن کاندیداها و اینجا به نظر من یک عرصهی امتحان است برای تک تک آنها.
حجت الاسلام کاشانی: بلاتشبیه ما گربه نیستیم که وقتی یک گوشه قرار میگیریم به سیم آخر بزنیم. امیرالمؤمنین (س) بلاتشبیه نشان داد وقتی در فشار قرار میگیرد بیشتر تقوا را توصیه میکند چون میداند دیگران احتمال اینکه کم رعایت کنند زیاد است. لذا باید بگوییم که امیرالمؤمنین (س) شکست خورد یا پیروز شد. خیلیها در تاریخ گفتهاند امیرالمؤمنین شکست خورد. نتوانست. پاسخ این است که اولاً امروز چه کسی است که وقتی از او و نحوهی حکومتش سخن میگوییم مسلمان و غیرمسلمان به بهجت میآیند، کیف میکنند، نشاط پیدا میکنند. مسلمان میگوید الحمدلله. یک مسلمانی صدر اسلام بوده شاگرد پیغمبر اینچنین افتخارآمیز عمل کرده است. غیرمسلمان نگاه میکند میگوید: عجب! یک آدمی روی زمین بوده انقدر نفسش در دستش بوده و احاطه داشته است. لذت میبریم. حالمان خوب میشود.
شریعتی: ناخودآگاه سر تعظیم فرود میآوری در برابر این عظمت.
حجت الاسلام کاشانی: و آثار معاویه الآن کجاست؟ آثار یزید کجاست؟ بله، اگر صرفاً به برخی از پیروزیهای ظاهری هم نگاه کنیم به نظر من باز امیرالمؤمنین پیروز است نه معاویه. اثری از معاویه نیست. با نفس مصنوعی باید حکومت او را یاد کرد. یعنی چیزی از او باقی نمانده است. اما امیرالمؤمنین صبر کرد. یعنی معاویه بعد از اینکه از دنیا رفت، سه چهار سال بعد حکومتش از هم پاشید و بنیامیه شاخهی مروان و بچههای مروان آمدند گرفتند. پس حکومت او هم پایدار نبود. گاهی میگویند که امیرالمؤمنین حکومت کرد برای اینکه یک حکومت مثالی الگویی باشد که در تاریخ به آن فقط ضرب المثل بزنند. نه، فقط این نیست. بله، حکومت امیرالمؤمنین ضرب المثل هست. گرچه امیرالمؤمنین تا عدالت مدنظر خودش فرسنگها فاصله داشت و انشاءالله عدالتی که امیرالمؤمنین میخواست پیاده کند را در دولت مهدوی (س) خواهیم دید. آن عدالت، عدالتی است که امیرالمؤمنین دنبالش بود. منتها جامعه آن موقعها یاری نمیکرد، توان نداشت، همراهی نمیکرد، کندی میکرد. اما اینکه خیال کنیم امیرالمؤمنینی که عدالت داشت، حکومتش پنج ساله بود، حکومت معاویه مثلاً فرض بفرمایید شد بیست سال بعد از حضرت هم ادامه پیدا کرد. پس معلوم است که عدل حضرت باعث شکست شد. گاهی اینطوری میشنویم. این غلط است. ببینید ما نباید بعد از رخ دادن حادثه، حادثه را تحلیل کنیم. باید حین رخداد مسئله را ببینیم، عوامل را ببینیم تا بتوانیم درست تحلیل کنیم. اگر حکومت امیرالمؤمنین پنج سال کمتر طول کشید، حکومت معاویه از سال تقریباً 18 هجری شام دستش بود تا سال 35 حدود 17 سال. از 35 هم تا 60 حدود 25 سال. توجه میکنید؟ بگوییم طول کشید. اولاً حکومت بنیامیه هم دولت مستعجل بود. ثانیاً مهم است. آن روزی که ابن ملجم معلون امیرالمؤمنین را ترور کرد، همزمان یک نفر در شام، یک نفر در مصر این کار را کرد. این یک اتفاق بود. اگر ابن ملجم ناموفق میشد و آن کسی که میخواست معاویه و امر را ترور کند، آنها موفق میشدند. حالا آن شب که اصلاً عمروعاص نرفت و یک کس دیگر را جای خودش فرستاد. اسم او هم خارجه بود. یک شاعر مسیحی میگوید ای کاش مثل خارجه که به جای عمر رفت، عالم هر که را دلش میخواست جای امیرالمؤمنین آن شب میفرستاد برای نماز و ما علی را از دست نمیدادیم. اگر آن شب امیرالمؤمنین که ترور شد، این ترور ناکام میماند، خیلی وقتها ترور ناکام میماند و معاویه ترورش موفق می شد. اصلاً اوضاع یک چیز دیگری میشد. یا در جنگ صفین آن لحظهای که ناگهان اشعث که خدا او را با شیطان محشور کند که با امیرالمؤمنین چه کرد. آن لحظهای که او در سپاه حضرت فتنه کرد و خسته شدیم گفت. گفت وای این زنان بیوه را چه کسی میخواهد پاسخ بدهد؟ شما حساب کنید جنگ 8 ساله، وسط عملیات، نصف شب، در خط مقدم، یکهو یک نفر بلند شود بگوید بچههای یتیم را چه کسی میخواهد جواب بدهد؟ زنان بیشوهر را کی میخواهد جواب بدهد. نسلمان کنده شد. خب این اصلاً روحیهی نظامیها را نابود میکند. آن هم یکی مثل اشعث. اگر آن وسط جنگ که میدانید در اوج جنگ در آن لیله الهریر یا هرید که دیگر شبانهروز چند روز در صفین با هم جنگیدند یک تیر میخورد به اشعث. همانطور که عمار شهید شد، اشعث از دنیا میرفت. قصه فرق میکرد. اگر مالک اشتر که تا خیمهی معاویه ده قدم مانده بود برسد، ده دقیقه دیرتر به او خبر پیغام حضرت را میدادند، معاویه کشته میشد. یک اتفاق دیگری میافتد. و همینطور. میخواهم بگویم یعنی حادثهها در یک نبرد، برویم شهدایمان را ببینیم. مثلاً شهید همت در چه شرایطی با موتور داشته میرفته مثلاً یک خمپارهی کوری به او اصابت کرده است. بله، در این عالم هیچ چیزی گتره نیست. هیچ چیزی خارج از ارادهی خدا نیست. اما به صورت ظاهری اگر آنجا آن خمپاره دو متر آن طرفتر میخورد، خب آنجا شاید او طوریش نمیشد. این را روی تحلیلمان عرض کردم که ما گاهی نگاه میکنیم حکومت حضرت پنج سال شد، میگوییم پس عدل علی جواب نداد. نخیر. اینطور نیست. امیرالمؤمنین (س) در آن پنج سالی که ممکن بود این اتفاقاتی که از نظر نظامی از معاویه جلو هم بود، هر کدام اینها اگر رخ میداد که خیلی طبیعی بود، امکان راحتی هم بود که رخ بدهد، اصلاً ورق عوض میشد برمیگشت. با این حال همین حکومت مختصر حضرت، ما صدها جلسه است داریم راجع به او صحبت میکنیم و از عظمت او به اعجاب میآییم. کدام حکومتی ماناتر و باقیتر از امیرالمؤمنین است که اینهمه درس برای ما دارد.
شریعتی: حتی در سیر تاریخ هم که نگاه میکنیم باز هم موفقیت را میبینیم، پیروزی را میبینیم.
حجت الاسلام کاشانی: دقیقاً همینطور است. الگو میبینیم، پیروزی میبینیم. اینکه حضرت فرمود که در این منطقهای که من زندگی میکنم همه سقف بالای سرشان است. امروز ما نگاه کنیم. امروز مسکن چه بلایی سر مردم آورده است. این حکومت حضرت که شکست خورد بله، به نسبت با خودش شکست خورد. یعنی جامعه امیرالمؤمنین را از دست داد. از همهی ظرفیتهای که هیچ از یک صدم ظرفیت حضرت هم استفاده نکرد ولی با این حال فرمود که بالای سر همه سقف است. همه آب گوارا میخورند. ما امروز نگاه کنیم. ما امروز گاهی میبینیم در فلان نقطهی کشور مشکل آب داریم. کار سخت است. البته خیلی جاها را هم لولهکشی کردند. یک جاهایی که اصلاً کسی فکر نمیکرده چند تا خانواده کمجمعیت هستند آب رفته است. خدمات را نباید نادیده گرفت ولی این شوخی نیست که حضرت میفرماید همه آب گوارا میخورند. و بعد میفرماید همه گندم مرغوب میخورند و گندم مرغوب آن زمان گندم هم از جو مرغوبتر است هم از خرما. یعنی داریم در گزارشهای تاریخی که تشکر کردهاند فلان قوم منت گذاشت و خرمای ما را پذیرفت گندم گرفت. یعنی امروز چطور میشود که مثلاً فرض بفرمایید یک منطقه برنج گران است، یک منطقه گندم گران است. حضرت میفرماید وقتی گندم خوب میخورند یعنی نه غذای فقرا. حداقل غذای متوسط. توجه میفرمایید. و من یک جایی درست کردم، حکومتی درست کردم که عدالت دارد. حق بیچارهها را بالا نکشیدیم اما همه سقف دارند، آب گوارا دارند و غذای حداقل متوسط. این امیرالمؤمنین در این حکومت خودش نان جو میخورد چون در آن دوردست ممکن است دستش به کسی نرسیده باشد و او گرسنه باشد. اصلاً مثل افسانه میماند. و هر کس او را میدیده تعجب میکرده است. بله، اگر بگوییم شکست خورد به این تعبیر که جامعه بشری از امیرالمؤمنین درست استفاده نکرد درست است. اما اگر بنا بر مقایسهی حضرت با دیگران باشد، حضرت با آن تقوای عظیمی که دارند. هی میروند سراغ او میگویند آقا مثلاً چهار تا را سر ببر، چند نفر را مثلاً فرض بفرمایید با خشونت یک بلایی سرشان بیاور بقیه بترسند، یک پولی به فلانی بده یا سر کار بگذار. در حکومتهای قبل از امیرالمؤمنین تا مشکل مالی پیدا میشد عدهای را میفرستادند فتوحات. بروید حمله کنید، بجنگید، خلاصه غنیمت هم به دست بیاورید. که حالا خودش یک بحث مفصلی است. حضرت میتوانست اینطوری جامعه اسلامی را سر کار بگذارد. میفرماید که خب حالا پول میخواهید، کوفیان کیها حاضر هستند بروند یک جایی فتوحات کنند؟ برده و کنیز و مال و... حضرت دنبال این حرفها نبود. به این عنوان که برویم و با شمشیر زورکی مردم را مسلمان کنیم، حضرت قبول نداشت. تا معاویه از دست امام حسن خلاص شد در واقع و به آتش بس رسید، بلافاصله فتوحات را توسعه داد. سربازها را فرستاد در جنگ. هم سرداران سرشان گرم بود هم به پول میرسیدند، هم ثروتمند میشدند منتها امیرالمؤمنین فرمود من نمیخواهم صلاح نفس شما را به فساد خودم. من به هر قیمتی نمیخواهم حکومت کنم. فرمود که مردم همه آزاد هستند. باید انتخاب کنند. این فضا را به وجود آورد با این حال وضع مالی مردم تغییر کرد. فرمود سیاه و سفید، زرد و سرخ برای من فرق نمیکند. در کدام حکومتی اینچنین عدالتی بود و بعد هم باقی هم بود. آن کسی که فرمود اگر همهی عالم را به من بدهند که یک پوست جویی از یک مورچهای بگیرم میتوانم این را بگیرم، کل دنیا را بگیرم. بعد به آن مورچه یک انبار گندم بدهم. ولی اول باید یک ظلم مقدماتی بکنم. من نمیکنم. کسی که فرمود: اگر صورت من را روی خوار مغیلان بکشند، شب تا صبح من را زجرکش کنند برای من راحتتر است تا ظلم کنم. حالا میدید که دارند حمله میکنند به بعضی جاها، امنیت به هم خورده و مردم همراهی نمیکنند. چقدر سخت است. یک بخش آن این است که آخرین هفتهی سال 1399 عرض کردیم که حضرت فرمود: نگران شما هستم که سفها بر شما حکومت کنند، یک بخشی از آن این است. قرآن روی سر گذاشته که بلکه این مردم دلشان به رحم بیاید. حضرت خودش در امنیت است. نمیتواند ظلم را ببیند. حضرت حاضر است که تکه تکه شود ولی مردم اذیت نشوند. امام اینطوری است. امام خودش را همش سپر میکند. فرمود: «اللَّهُمَّ قَدْ مَنَعُونِي مَا فِيهِ فَأَعْطِنِي قَدْ أَبْغَضْتُهُمْ وَ أَبْغَضُونِي» خدایا هم من اینها را ناراحت کردم و هم اینها من را ناراحت کردند. یعنی من اینها را بحق دعوت میکنم اینها چون حالش را ندارند اذیت میشوند. هم من دیگر نمیتوانم این ظلم را تحمل کنم. «مَلِلْتُهُمْ وَ مَلُّونِي» هم من خسته شدم و ملالت زده شدم هم اینها دیگر دوست دارند یکی بیاید مثل خودشان باشد. «حَمَلُونِي عَلَى غَيْرِ خُلُقِي وَ طَبِيعَتِي» اینها میخواهند من را بکشند به سمتی که غیر اخلاق من است، غیر طبیعت من است. «سجیتکم الکرم» نمیتوانم من مثل اینها پست بشوم. نمیتوانم بیتفاوت بشوم. اینها نشستهاند انگار سنگ نشسته است. من نمیتوانم به اینکه یک نفری در حکومتی فریاد بزند یا للمسلمین به یک زنی حمله کنند و من بنشینم اینجا آرام و بگویم خب الحمدلله ما هم یخچالمان پر است. من نمیتوانم. این خلاف طبیعت من است. «اللَّهُمَّ فَأَبْدِلْنِي بِهِمْ خَيْراً مِنْهُم» یعنی خود حضرت دیگر از خدا خواست که خدایا مرگ من را برسان. بهتر از اینها به من بده. یعنی من بروم پیش پیغمبر، پیش فاطمه زهرا (س) «وَ أَبْدِلْهُم» خیلی اینجا حضرت آقایی کرده است. نفرمود اینها را دمار از روزگارشان در بیاور. فرمود: «أَبْدِلْهُمْ بِي شَرّاً مِنِّي» یکی که از من بدتر باشد. این بدتر تفضیل است. حضرت بد نیست که او بدتر باشد. وقتی قیاس میکنیم خوب و خوبتر، بد و بدتر، اینجا در قیاس است وگرنه حضرت فرمود یک کسی که از من پایینتر باشد. من نباشد. حضرت نفرمود پوست اینها را بکن، قحطی زده بشوند، چی بشوند، ظالم بر اینها مسلّط شود. فرمود: من را از اینها بگیر. هر کسی بیاید پایین تر از امیرالمؤمنین است. فرمود: «أَبْدِلْهُمْ بِي شَرّاً مِنِّي». بعد همان لحظات نوشتهاند که دیدیم مردم دور او جمع شدهاند. مردم او را میخواستند. تو بروی میآییم ولی حال نداشتند. مردم در حقانیت امیرالمؤمنین شک نداشتند، حال نداشتند.
شریعتی: چرا حال نداشتند؟
حجت الاسلام کاشانی: چون دنیاپرست بودند. خود حضرت تحلیل کردند. فرمودند که «فَلَوِ ائْتَمَنْتُ أَحَدَكُمْ عَلَى قَعْبٍ لَخَشِيتُ أَنْ يَذْهَبَ بِعِلَاقَتِه» نمیدانم دیدید یا نه. گاهی این درویشهایی که در خیابان حرکت میکردند، یک ظرفی دستشان بود یک طنابی هم به آن بود. یا قدیم مثلاً یک قدحهایی بود، الآن هم شاید باشد. گلدانهایی که یک تسمهای، چیزی به آنها وصل است. فرمود: شما در یک شرایطی قرار گرفتید انقدر مالدوست شدید، انقدر خودتان را میبینید، یک زمانی شده بود که بورس خیلی زیادی تند تند میرفت بالا. بعضیها را من دیده بودم. میگفتیم آقا مثلاً داداش تو گرفتار است، پول قرض میخواهد. میگفت آخه این پنج روز که بزارم آنجا درصدش چی چی میشود. اینها خطرناک است. یعنی آن لحظهای که من جامعه را نبینم، خودم را ببینم این خصیصه و خصلت و سجیهی امیرالمؤمنین نیست. این سجیهی یاران معاویه است. حضرت فرمود اگر یک قدح چوبی که یک نخی، طنابی دارد، به شما بدهم، معلوم نیست موقعی که میخواهم بگیرم طنابش باشد. یعنی شما به هیچی رحم نمیکنید. شما دزدیدن را و سرقت و اختلاس و از هم کندن را زرنگی میبینید. شما که میبینید طلا و ارز و فلان بخری دیگران فقیر میشوند، دزدی یکیش این است که من بروم دزدی کنم. یکیش این است که میدانم این رشد ثروت من به فقیر شدن دیگران میانجامد. برایت مهم نیست. میگوید زبل است، شم اقتصادی دارد. این که شم اقتصادی نیست. حضرت فرمود مشکل شما از آنجایی است که در واقع دلتان میخواهد یک معاویه حاکم شما شود که کاری به شما نداشته باشد. در حالی که من اینطوری نیستم. لذا حضرت آخرین خطبه را خواند. اینطور گفته شده که این در نهج البلاغه شریف هم هست. میگوید که دیدم امیرالمؤمنین (س) گاهی نوشتهاند انقدر حضرت از این غارات اذیت میشد که بعضی از جملات را میداد دیگران بخوانند. مینوشت. میفرمود نمیتوانم بگویم. انقدر قصه میخورم از اینکه شما دارید سقوط میکنید. معلم وقتی معلم است دغدغهاش این است که شاگردانش رشد کنند. وقتی دارند سقوط میکنند، رفوزه میشوند، اذیت میشود.
شریعتی: و تازه ببیند خودش هیچی کم نگذاشته است.
حجت الاسلام کاشانی: بله. اصلاً خودش را نگاه نمیکند. حاضر است همه کار دیگر هم بکند. هر کاری میتواند بکند ولی آنها رشد کنند. خودش را نمیبیند. ولی جامعه دیگر خسته شده است. چرا؟ چون میگوید حالا ما هم گاهی اینطوری میشویم. ما گاهی ممکن است یک کسی را انتخاب کنیم که بگوییم اجازه میدهد راحتتر فساد کنیم. آن وقت دنیا زهرمار ما میشود. دنیای خوبی هم نداریم. اینجا حضرت نوشتهاند کهِ «وَ هُوَ قَائِمٌ عَلَى حِجَارَة» یک سنگی گذاشتند حضرت رفت روی آن ایستاد. «عَلَيْهِ مِدْرَعَةٌ مِنْ صُوف» یک لباس پشمینهای به تن «وَ حَمَائِلُ سَيْفِهِ لِيفٌ» از لیف خرما هم یک حمائلی برای شمشیرش بسته بود «وَ فِي رِجْلَيْهِ نَعْلَانِ مِنْ لِيفٍ» سلطان اسلام کفشش از لیف خرما. چرا راوی دارد اینها را نگاه میکند؟ چون قبل از امیرالمؤمنین و بعد از امیرالمؤمنین هم سلطانهایی دیده بودند. برایش عجیب بود که این سلطان جهان اسلام است؟ چون امیرالمؤمنین از این چیزها عزت نمیگیرد. «وَ كَأَنَّ جَبِينَهُ ثَفِنَةُ بَعِيرٍ» بلاتشبیه مثل زانوی شتر که پینه بسته، پیشانی حضرت از عبادت پینه بسته است. سلطانی که اینطور عابد است. «فَقَالَ ع الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي إِلَيْهِ مَصَائِرُ الْخَلْقِ» ستایش خدایی را سزاست که مردم همه به سوی او برمیگردند. «وَ عَوَاقِبُ الْأَمْرِ» عاقبت هم دست اوست. دست و پا نزنید. «نَحْمَدُهُ عَلَى عَظِيمِ إِحْسَانِهِ وَ نَيِّرِ بُرْهَانِهِ» ما اگر بودیم آنجا میگفتیم آقا چی داری میگویی این مردم نمیروند بجنگند؟ فرق ما با آنها این است. آنها گنجهای حقایق توحید را با مردم شریک میشدند. اگر امیرالمؤمنین گفته شده یا حضرت زهرا (س) که مسکین و یتیم و اسیر آمدهاند غذای حسنین را گرفتند به آنها دادند، فقط غذا را با آنها شریک نمیشدند، معارف توحیدی را هم با مردم شریک میشدند. نمیگفتند اینها چه میفهمند این حرفها چیست. در مکتب آنها تکخوری نداریم. بله، تک خوری نداریم. این کوفهای که اینطور حضرت بیان میکند خدایا از دست آنها خسته شدم. اینها هم از دست من خسته شدهاند. اینها میخواهند مسیرشان را بروند. من چقدر به اینها بگویم. آخرین خطبه هم این است. حضرت یک روز هم از خیرخواهی استعفا نکرد. یک روز. مثل امام حسین در روز عاشورا. تا لحظهی آخر خطبه خواند، صحبت کرد. شاید یکی برگردد. و عدهای برگشتند. بعد فرمود که «لَمْ يُولَدْ سُبْحَانَهُ فَيَكُونَ فِي الْعِزِّ مُشَارَكا» فرزند ندارد که در عزت شریک داشته باشد. آقا این حرفها چیه، توحید چیه؟ درس توحید میدهی؟ اصلاً امیرالمؤمنین آمده در این دنیا که درس توحید بدهد. اینها اصل است. تا کسی عقیدهاش درست نشود رفتارش درست نمیشود. سبک زندگی ما از عقایدمان سرچشمه میگیرد. من خودم را میگذارم جای آن مردمی که میگویند این دیگر کی هست. کأن ناامید نمیشود. بالاخره میشنوند، مینویسند، آیندگانی هستند. فرمود: «فَسُبْحَانَ مَنْ لَا يَخْفَى عَلَيْهِ سَوَادُ غَسَقٍ دَاجٍ وَ لَا لَيْلٍ سَاج» منزه است خدایی که سیاهی شب تار و شب آرام گرفته در عمق درههای زمین و اینها همه تحت اختیار اوست. همهی عالم دست اوست. «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْكَائِنِ قَبْلَ أَنْ يَكُونَ كُرْسِيٌّ أَوْ عَرْش» ستایش خدایی را که قبل از اینکه عرش و کرسی باشد او خدا بود. سلطنت خدا به آن تخت عظیم نیست که «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» نه، خدا خداست. اگر هم اینها بزرگ هستند به عظمت خدا بزرگ هستند. بعد از جملات فراوانی که حضرت اینجا فرمود: «أُوصِيكُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّه» تقوا داشته باشید. بعد رسید به اینجا. آخرین سخنرانی امیرالمؤمنین. فرمود: «مَا ضَرَّ إِخْوَانَنَا» برادران ما ضرر نکردند آن کسانی که «سُفِكَتْ دِمَاؤُهُم» آنهایی که خونشان ریخت ضرر نکردند. آنها باقی بودند. ما فانی هستیم. «هُمْ بِصِفِّين» آنهایی که در صفین شهید شدند. «أَلَّا يَكُونُوا الْيَوْمَ أَحْيَاءً» آیا امروز زنده نیستند؟ «عند ربهم یرزقون» نیستند؟ چرا شما خیال میکنید که بمانید ذلت داشته باشید این برای شما خیر است. فرمود: دیگر آنها غصه ندارند. «لَقُوا اللَّهَ فَوَفَّاهُمْ أُجُورَهُم» خدا را ملاقات کردهاند. بعد اینطور فرمود: «أَيْنَ إِخْوَانِيَ الَّذِينَ رَكِبُوا الطَّرِيقَ» این هم تنها نخوردن امیرالمؤمنین. برادران من کجا بودند که مسیر را با هم میرفتیم. «وَ مَضَوْا عَلَى الْحَقِّ» و با حق در مسیر حق با هم حرکت میکردیم. «أَيْنَ عَمَّارٌ» خیلی عجیب است که امیرالمؤمنین در لحظات آخر عمرش، روزهای پایانی معراج حضرت بعد از قریب به 63 سال تماماً جهاد فی سبیل الله که یک ضربهی آن به همهی عبادت جن و انس می ارزد، حالا میفرماید: « أَيْنَ عَمَّارٌ و أَيْنَ ابْنُ التَّيِّهَان وَ أَيْنَ ذُو الشَّهَادَتَيْن» اینها کجا هستند؟ این چند نکته دارد. یعنی اولاً که من آنها را فراموش نمیکنم. ثانیاً در یک حکومت که امیرالمؤمین حاکم است اگر عمار و ذو الشهادتین نباشند مردم مسیر را کج میروند. جامعه هم امام لازم دارد و هم خواص بصیر. و هم حضرت فراموش نمیکند در این روزها یاد آنها را. «أَيْنَ نُظَرَاؤُهُمْ مِنْ إِخْوَانِهِم» کجا هستن آن کسانی که جنگیدند و سرهای آنها را برای فجار بردند. بعد زد به صور مبارکش بلند بلند شروع به گریه کردن کرد. «أَوِّهِ عَلَى إِخْوَانِيَ الَّذِينَ قَرَءُوا الْقُرْآنَ فَأَحْكَمُوه» قرآن میخواندند و حکم قرآن برایشان حکم بود. «تَدَبَّرُوا الْفَرْضَ فَأَقَامُوه» به دین عمل میکردند. «أَحْيَوُا السُّنَّةَ وَ أَمَاتُوا الْبِدْعَةَ» سنت را اقامه کردند، بیعت را کشتند بعد صداش بلند شد. فرمود: «الْجِهَادَ الْجِهَادَ عِبَادَ اللَّهِ» مردم شروع کردند گریه کردن. راوی میگوید که دیدم ده هزار نفر به فرماندهی امام حسین (ع) ده هزار نفر به فرماندهی قیس بن سعد بن عباده، ده هزار نفر با ایوب انصاری جمع شدند آماده شدند در نخیله به جنگ معاویه بروند تا خبر شهادت امیرالمؤمنین یک سحری رسید که «تهدّمت أركان الهدى».
شریعتی: کجا میشود مثل امیرالمؤمنین پیدا کرد؟ سلام و صلوات و درود خدا بر حضرت.
تلاوت صفحه 144 قرآن کریم. آیات 125 تا 130 سوره انعام.
صفحه 144 قرآن کریم
اشاره قرآنی: بسم الله الرحمن الرحیم. دیدیم قبل از تلاوت قرآن کریم که امیرالمؤمنین (س) مباحث توحیدی را وسط بحثهایشان میآوردند. امیرالمؤمنین اعتقادات را برای حوزههای علمیه و کلاسهای درس نمیخواستند. بلکه میخواستند باور و فهم عمیق این معارف زندگی آدمها را تغییر بدهد. آیهای داریم در این صفحهی مبارکه «يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ أَلَمْ يأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يقُصُّونَ عَلَيكُمْ آياتِي وَينْذِرُونَكُمْ لِقَاءَ يوْمِكُمْ هَذَا» ای جن و انس نبودند که آیات را بر شما میخواندند و شما را انذار میدادند که بالاخره سیاستی در پیش است. یک وقتی یکی از اساتید ما میفرمود: این «يقُصُّونَ عَلَيكُمْ» که برای شما میخواندند چرا با این تعبیر میگوید: شاید به این جهت که انبیاء معارف عظیم الهی را قصهوار میگفتند. امیرالمؤمنین برای همان مردم کوفه گریزان معارف میگفتند و یکی از آسیبهای امروز ما برای بیان معارف این است که ممکن است ادبیات سنگین علمی و پر اصطلاح را بخواهیم استفاده کنیم. شیوه تبلیغ دین توسط خدا و اهل بیت اینطوری نیست. معارف را ساده بیان میکرد.
شریعتی: بسیار خب. خیلی از شما ممنون و متشکرم