اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

99-12-12-حجت الاسلام والمسلمین کاشانی-تحلیل امیر المؤمنین امام علی (ع) از وقایع بعد از رحلت پیامبر اکرم (ص)

شریعتی: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. خانم ها آقایان سلام. به سمت خدای امروز خیلی خوش آمدید. حجت الاسلام کاشانی: سلام محضر حضرتعالی، عزیزانی که اینجا تشریف دارند. امیدوارم ان شاءالله این ماه رجب آمادگی عزیزان ما باشد برای رسیدن با یک آمادگی خوب، یک توان بازسازی شده برای ماه مبارک رمضان ان شاءالله. شریعتی: داریم مرور می کنیم دوران پر فراز و نشیب زندگی امیر المؤمنین را بعد از رحلت نبی مکرم اسلام و چه وقت هایی که از مظلومیت حضرت، آه هایی که از سینه کشیده، آه هایی که برآمده است. و امروز به نظرم آخرین جلسه ای است که می خواهیم تحلیل کنیم وقایع بعد از رحلت نبی مکرم اسلام را. خدمت شما هستیم و با دل و جان می شنویم.

حجت الاسلام کاشانی: بسم الله الرحمن الرحیم. از امیر المؤمنین (س) سؤالی شد که آقا بعد از پیغمبر اکرم چه شد؟ هم می خواستند بدانند چه اتفاقی افتاد و هم شاید در ذهنشان این بود که چرا حکومت شما الآن دچار محدودیت و فشار و عدم همراهی مردم شده است. سال 38 است. چرا هیچی سر جایش نیست؟ چرا محبوبیت شما افت کرد، چرا جامعه، مرزها، امنیت، اینها آسیب خورد. بعد از شهادت محمد بن ابی بکر حضرت نامه ای نوشتند و فرمودند در یک نقلی که این را جمعه قبل از نماز جمعه، هر هفته برای مردم بخوانید. و این تحلیل مهمی است که امیر المؤمنین فرمودند. منابع متعددی هم دارد که این هفته ها در بسته ی مستندات کامل منتشر شده است. حضرت با یک فضای کاملاً تقیه ای، کاملاً پر احتیاط و خیلی مراقبت شروع به بیان کردن کردند. حضرت می دانند حساسیت های بیان بعضی از وقایع تاریخی زیاد است و ممکن است مردم تحملش را نداشته باشند و خود این هم یکی از معضلات حکومت حضرت هست. لذا وقتی دارند از اتفاقات بعد از رسول خدا (ص) انتقاد می کنند گاهی یک تعریف هایی هم دارند. الفاظی که در آن ظاهراً مدحی هست اما بعد با جملات بعدی ای که در آن نقد هست نشان می دهند که می خواهند در این فضای عمومی حرف را بزنند، تحلیل را به مردم برسانند. از طرفی تنش هم درست نکنند. لذا یا باید بگوییم نعوذ بالله حضرت متناقض سخن گفتند یا بدانیم که شرایط به قدری پیچیده و سخت است که اجازه سخن گفتن نمی دهند. و حضرت هم نمی خواهند که فضا از این ملتهب تر شود. از طرفی یک بحثی هست که فضای رسانه اقتضای باز کردن آن را ندارد. یک جایی یک وقتی ما مفصل در مباحث نهج البلاغه مان این را بحث کردیم که ائمه ی ما (س) برای بیان حقایق گاهی از زبان رمز استفاده می کردند. یعنی کلمات و تعابیر و اصطلاحاتی به کار می بردند، مخاطبین چیز دیگری متوجه می شدند. مثلاً از فرعون سخن می گفتند ولی بعدها در جای دیگری برای خواص یا بعضی ائمه، بعدی برای بعضی خواص تعبیر فرعون را به عنوان مثال باز می کردند منظور چیست. لذا اصلاً رمز همین است. آن زمانی که دارند رمزی صحبت می کنند اولین قدم رمز باید این باشد که شما متوجه رمز بودن آن نشوی و من متوجه نشوم جزء آن کسی که باید متوجه شود. یعنی یک جمله ای که یک معنایی دارد اما منظور آن معنا نیست. در این معانی مثل اینکه بگویم من امروز آمده ام هوا کمی گرم تر شده بود و من خیلی عرق کردم. این جمله یک معنایی دارد اما منظورم از این کلمات هر کدام یک رمزی باشد.
شریعتی: می تواند منطبق بر یک واقعیتی بشود. لذا این هم هست. یعنی سر جایش اگر یک جایی فرصت باشد که بحث هایی را بشود مطرح کرد این خودش یک موضوع مهم تحلیلی است. آن باید دید چقدر اهل بیت فضا را پیچیده و شدید می دیدند که نمی توانستند با مردم راحت صحبت کنند. از طرفی مردمی هم بودند که تحمل شنیدن حرف های اهل بیت را نداشتند. یعنی مشکل یکی دو تا نبود. یکی از دشنام های مهمی که بنی امیه به امیر المؤمنین زیاد می داد، به خاطر هم ضعف نفس خودشان و ضعف اخلاقی شان، هم دنبال این بودند که حضرت را تخریب کنند، نعوذ بالله، از امام زمان عذر می خواهم، کذاب بود. حالا خود آنها اصلاً یک روده ی راست در شکم شان نبود اما چون امیر المؤمنین (س) برای اینکه مردم بفهمند ایشان وصی پیغمبر هست، گاهی ادعاهایی را مطرح می کرد که همه تعجب کنند، بعد که به وقوع می پیوست بفهمد علی بن ابیطالب (ص) با بقیه فرق دارد. مثلاً در ماجرای خوارج عرض کردیم. می فرمود که مثلاً این تعداد از اینها زنده می مانند یا این طرف نهر اینها هستند. هی می گفتند دیده بان ها عبور کردند، حضرت می فرمود: نخیر، عبور نکردند. خب اینها برای دوستان حضرت که حضرت هم نمی شناختند، هنوز نمی دانستند حضرت چه شخصیتی است، مثلاً می گفتند آقا این ریسک است. نمی دانستند که امام از منشأ غیب، متصل به عالم ملکوت، با عصمت دارد می گوید. دوستان حضرت گاهی نگران می شدند. یا یک جایی می خواستند یک عده ای بیایند بیعت کنند یک روزی در مسیر صفین، حضرت فرمود: منتظر صدمی هستیم، بعد می رویم. گفتند آقا حالا شاید صد تا نشد. حضرت فرمود صد تا می شوند. بعضی از اینها نگران شدند گفتند حالا اگر 99 تا شد یا صد و یکی شد که بیچاره می شویم. مثلاً احتیاط کنید آقا. نمی دانستند. یعنی امیر المؤمنین را بعد از 25 سال نمی دانستند. اگر پیغمبر این را فرمود هیچ کس تعجب نمی کرد. پیغمبر فرموده این کلمات به من وحی می شود از جانب خدا. امروز هم یک صفحه از قرآن کریم را مهمان هستیم. می گوییم از طرف خدا. اگر قرار بود کسی باور نکند دیگر قرآن را نباید باور می کرد. پیغمبر هر چه از این چیزها می فرمود باور می شد. حق این بود، امیر المؤمنین هم همان است. ولی چون فطرت افتاده بود و فاصله و رویه ها جا به جا شده بود و مردم حکامی را دیده بودند که از خودشان برتری ای ندارند بلکه بعضی وقت ها در خیلی موضوعات پایین تر هستند. برخی از دوستان حضرت هم می آمدند می گفتند آقا حالا احتیاطاً اینطوری نفرمایید. حضرت می فرمود: صد نفر هستند. بنی امیه برای اینکه کم نیاورند و فکر می کردند همه مثل خودشان هستند، برای اینکه حضرت را تخریب کنند نعوذ بالله کذاب می گفتند. یعنی ادعای دروغ می کند. در حالی که حضرت «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي»‏ خیلی ادعای بزرگی است. برای امیر المؤمنین ادعا نیست، واقع است. برای بقیه یک ادعای باورنکردنی است. حالا شما نگاه کنید جامعه ای که باورش نمی شود حضرت می فرماید: «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي، سَلُونِي عَنْ طُرُقِ السَّمَاء» بگویید من از آسمان... آسمان بشر خبر نداشت. امروز هم بشر از آسمان خبر ندارد. حالا با این تلسکوپ ها و وسائل و اینها یک ذره این اطراف زمین را ما می بینیم. آنهایی هم که خیلی دور است در تعبیر قرآن سماء دنیا آسمان پایین تر است. یعنی همین. دور و بر خودمان است این  «زَيَّنَ السَّماءَ الدُّنْيا» این آسمان دنیا نیست. اینجا دنیا صفت سماء است. یعنی آسمان پایین تر. ستاره ها و کهکشان ها دور و بر ماست. اینها دم دستی هاست. حضرت می فرماید: آن زمان از طرق آسمان از من بپرسید. یکی بلند می شود مثلاً آقا تعداد محاسن من چقدر است مسخره کند. چون اصلاً فاصله انقدر زیاد است. باور نمی کردند. همانطور که پیغمبر اکرم (ص) وقتی معجزاتی داشت، وقتی قرآن را بیان می کرد، گاهی کفار یواشکی گوش می دادند زار زار گریه می کردند. بعد می گفتند نعوذ بالله عجب ساحری است که ما را هم سحر کرده است. اصلاً فکر نمی کردند. اینها شعرهای خودشان را که راجع به شراب و زن و اسب و فلان و فسق و فجور بود و همش می خواندند و کیف می کردند، اهل ادبیات هم بودند، دیگر تعجب می کردند. حالا یک کلماتی یک نفر بخواند بجای طرب انگیز بودن و فسق و فجور و حرف های ناشایست و غیراخلاقی که در شعر جاهلی موج می زد. بسیار بی اخلاقی در شعر جاهلی فراوان است. یک نفر دارد کلماتی می گوید که اینها باور نداشتند کلمات خداست و اینها گوش می کردند زار زار گریه می کردند. می گفت چرا گریه می کنم؟ پس سحر شدم. یعنی چون افق پایین بود، وقتی می دید تغییر کرده می گفت لابد سحرم کرده است. همین سر امیر المؤمنین (س) هم بود. وقتی می دیدند سخنانی می گوید که حتی مثلاً یک نفر گفت چقدر بلیغ است. مثلاً نعوذ بالله کأن سحرمان می کند یا دروغ می بندد. حالا دروغ چیه؟ سطح اینها انقدر پایین بود. گفت آقا بپرسید هر چه می خواهید بپرسید. به جای اینکه بپرسند سخنان یا سؤالات تمسخر آمیز می کردند. حضرت می خواهند بگویند که چه اتفاقاتی افتاد و ما به حکومت رسیدیم، چه معضلاتی باعث شد حکومت به این مسیر بیفتد که بخواهند تحلیل کنند. تحلیلی که به ما هم برسد. از طرفی امیر المؤمنین (س) می خواهند آن فکر رایجی را که بعد از پیامبر اکرم (س) در یک فضای کاملاً ملتهب و اتفاقی، یک اتفاقات از پیش تعیین نشده ای رخ داد. کسی طراحی نکرده بود، کسی تمهید نکرده بود. مثلاً فرض بفرمایید به صورت خیلی تطبیعی بعد از پیامبر اکرم مردم دیدند چکار کنیم؟ یک نفری را به عنوان حاکم انتخاب کردند. بدون برنامه ریزی قبلی. یعنی این در جامعه تبلیغ می شد. اینکه یکی از حاکمان بعد از پیغمبر گفته که بیعت با خلیفه فلته بود این خیلی چیز عجیبی است. در نظام ما مثلاً نمی گویند بیعت مردم با امام خمینی فلته بود. یعنی یک کار شتاب زده فکر نشده ای که منجر به پشیمانی می شود. کسی می گوید؟ حد اقل یک انقلابی این حرف را نمی زند. نمی گوید سال 68 مثلاً خبرگان در یک فلته ای رهبر معظم انقلاب را انتخاب کرد. هیچ وقت نمی گوید. چرا باید یک خلیفه ای راجع به یک خلیفه ای دیگری که همه در یک جبهه هستند بگوید این بیعت با او فلته بود. یعنی شتابزده، فکر نشده و منجر به پشیمانی. خب این خیلی حرف عجیبی است. چرا؟ علت و سر این بود. آنها تحلیلشان این بود که بعد از پیغمبر هیچ برنامه ریزی ای نیست، ناگهان در این مشکلات گرفتاری شد. یکهو برق اینجا می رود فرض بفرمایید مجبور شدند چراغ گردسوز بیاورند اینجا ما با هم صحبت کنیم. این یک اتفاق است. اما اگر ماجرای بعد از پیغمبر اتفاق نباشد، برنامه ریزی شده باشد، یعنی زمانی که رسول خدا در قید حیات بودند، در بستر بیماری بودند، عده ای دنبال تمهید شرایط تصدی گری بودند. اگر این فرضیه باشد که شیعیان متمایل هستند. آن وقت خیلی اوضاع عوض می شود. زمان حیات پیامبر به جای اینکه کسی برود با حضرت رسول (ص) مشورت کند، از ایشان دستور بگیرد که دستورات هم روشن است و غدیر هست و امثال غدیر، یک کار دیگری بکند، مقدماتی را آماده کند، زمینه سازی بکنند. خب این دو مسیر و دو نگاه است. آن جریان که می گوید بیعت فلته بود دنبال... درست است که با فلته آسیب می زند یعنی در واقع شأن آن خلافت را پایین می آورد اما درصدد دفاع است که هیچ برنامه ریزی ای نشده است. امیر المؤمنین (س) در سال 38 در لفافه با ادبیات رمزی در قالب پوشش و تقیه دارند آن برنامه ریزی نشدن را نقد می کنند کأن برنامه ریزی شده بود. منتها بسیار نرم و لطیف و تا می توانند لایه لایه سخن می گویند که مردم عادی یک قدری بفهمند، تیزهوشان و خواص بیشتر بفهمند که حضرت هم از او سؤال شده پاسخ را یک حدی داشته باشند و کاملاً باز نکرده باشند. یک عزیز نوشته بود که چرا کل متن نامه را نمی خوانید. یک علتش این است که طولانی است. یکیش این است که توضیحات را لازم دارد. اینطور نیست که ما بخواهیم یک جمله ی آن را نخوانیم. مثلاً حذف کنیم. شرایط و زمان و مضیقه های ما و فرصت مان اجازه نمی دهد.
حضرت می فرماید من وقتی بعد از پیغمبر حاکمی آمد، اولش برنامه ریزی نشده فرض کنید. وقتی دو سال گذشت ایشان از دنیا رفت، دیگر قاعدتاً باید همه چیز سرجایش برمی گشت ولی اینطوری نشد. اینطوری نشد یعنی دو سال بعد که دیگر فتنه نبود، التهاب نبود، درگیری عروج ملکوتی پیغمبر نبود جامعه اسلامی. آنجا که دیگر بهانه برای فلته و شتاب زده عمل کردن نبود ولی باز هم سراغ من نیامدند. بعد حضرت جلوتر می آید. می فرماید بعد نفر دیگری آمد. حکومت کرد، کارهایی کرد. بعضی از کارهای او خوب بود، بعضی از کارهایشان محل نقد بود. یعنی حضرت با احتیاط سخن می گویند، از کنارش عبور می کنند. بعد می فرماید که تا اینکه با خودم می گفتم دیگر قاعدتاً اگر قرار بر این باشد برگردند سر جاش، «لَنْ يَعْدِلَهَا عَنِّي‏» نباید دوباره من را کنار بگذارند. خب می گوییم آقا 12 سال گذشته، دیگر هر التهابی بوده خوابیده، جامعه اسلامی یکپارچه است، برگردیم خلافت را به صاحبش برگردانیم. ولی «فَجَعَلَنِي سَادِسَ سِتَّة» من را کنار پنج نفر دیگر قرار دادند شدم ششمی در این 6 نفر. یعنی چه؟ یعنی اینکه یک وقتی من می خواهم آقای شریعتی را تخریب کنم، فحش می دهم. عذر می خواهم. جسارت می کنم، بهتان می زنم. یک وقت می گوییم خب. ببینیم برای این برنامه آقای شریعتی مناسب است یا کاشانی برای اجرا مناسب است یا یکی دیگر هم که مثل من اصلاً تا حالا هیچ اجرایی نکرده است. یک وقت شما را کنار کسانی قرار می دهند در آن موضوع و فن هم سطح شما است، یک وقت شما را با یک آدمی که تا حالا این کار را نکرده است. برای مثلاً کاپیتانی تیم ملی فوتبال فلان بازیکن یا کاشانی؟ سن من 40 سال است، اقتضای آن فلان، وزنم، اینها... اصلاً فوتبال حرفه ای تا حالا بازی کردم یا نکردم؟ این عملاً آن شخص را چکار می کند؟ یعنی او را پایین می آورد. و دیگران را هم دچار توهم می کند. اصلاً این شورای 6 نفره که شکل گرفت، طلحه، زبیر، عثمان، عبد الرحمن بن عوف، سعد بن ابی وقاص، هیچ وقت این پنج نفر در تصورشان، در توهم  شان، در آرزوهایشان، در خواب نمی دیدند که اینها کنار امیر المؤمنین قرار بگیرند و بعد بررسی کنیم این یا آن. هیچ وقت فکر نمی کردند. حضرت می فرماید خود این به من ستم شد که من را کنار دیگران گذاشتند و افرادی مثل سعد به ابی وقاص دیگر بعد از این دیگر از اوج آسمان همه را نگاه می کردند. حالا اینجا نگاه کنید که حضرت چه می فرماید. می فرماید که خب باز این شورای 6 نفره هم... حضرت دارد تحلیل می کند تا برسیم به اینکه دارند می گویند چی شد، چی شد، چی شد که امروز اوضاع اینطوری شد. روی رویه ها دارند اشکال می کنند. حضرت فرمود که این شورا که تشکیل شد یک وقتی هست مثلاً فرض بفرمایید ما یک مجلسی داریم مجلس شورای اسلامی و مثلاً مردم رأی دادند یک قانونی رأی می آورد یا نمی آورد. خیلی از پیش شاید نشود حدس زد. بعد حالا این را هم مردم رأی می دهند. فرض کنید یک مجلس 6 نفره، شورایی درست می کنند، چینش شورا به گونه ای است که از داخل آن نمی شود امیر المؤمنین بیرون بیاید. بویژه که برای عبد الرحمن بن عوف یک حق اضافی هم در نظر گرفته شد. امیر المؤمنین هم اگر شرکت نکند می گویند خودش هر کاری کردیم نیامد در حکومت. شرکت کند می آید و در این شورا شکست می خورد. عدل اینها نبود حالا شکست هم باید بخورد. در بعضی نقل ها هم حضرت را تهدید کردند که باید شرکت کنی. و خلاصه حضرت شرکت می کند. شرکت می کنند بعد بگویید چه می گویند. بحث این است که طراحی وجود داشت برای اینکه علی بن ابی طالب به حکومت نرسید. یعنی اگر خلیفه سوم کشته نمی شد، خلیفه چهارم هم امیر المؤمنین نمی شد. یعنی مردم سراغ حضرت نمی رفتند چون بنی امیه کار را رها نمی کردند. حضرت فرمود که این شورای 6 نفره تشکل شد «فَمَا كَانُوا لِوَلَايَةِ أَحَدٍ أَشَدَّ كَرَاهِيَةً مِنْهُمْ لِوَلَايَتِي عَلَيْهِمْ» اینها حاضر بودند هر کسی مسئول و حاکم بشود جزء ما. از هیچ کس بیشتر بدشان نمی آمد خلیفه شود به اندازه من. پس معلومه در این شورا من به مسئولیت نمی رسم. برای همین هم سراغ بهانه گشتند که کتاب خدا، سنت پیغمبر، سیره دو خلیفه اول که حضرت فرمود اگر سیره دو خلیفه اول همان کتاب خدا و سنت است که حرفی نیست دیگر قید اضافی برای چه. و اگر آن هم نیست که به چه جهت من بخواهم شبیه آنها عمل کنم وقتی کتاب و سنت وجود دارد، بعد هم بگویم خودش نپذیرفت. شرط را نپذیرفت. عبد الرحمن بن عوف می گوید خب من می خواهم احتیاط کنم. بعد هم به کسی سپرده شد که هر سه را نتوانست عمل کند. نه کتاب خدا را، نه سنت پیغمبر و نه حتی سیره شیخین. حضرت فرمود: اینها بدشان می آمد که من به مسئولیت برسم. «فَكَانُوا يَسْمَعُونِّي (عِنْدَ وَفَاةِ الرَّسُولِ» دیده بودند که من وقتی پیغمبر از دنیا رفت احتجاج کردم و گفتم ما اهل بیت هستیم، ما احق هستیم، شایستگی اصلاً شما علمش را ندارید. بازی با جان تان، با آخرت تان نکنید. یک بچه اگر با کبریت بازی کند با جانت بازی نکن. کسی بیاید در خلافت پیغمبر یعنی در سرنوشت تا حالا هزار و چهارصد و چهل و دو سال میلیون ها و میلیاردها مسلمان یک نفر ورود کند. این خیلی کار خطرناکی است. صد بار خودسوزی کند انقدر خطرناک نیست. من نگران بودم. گفتم آقا ما اهل بیت هستیم، ما می فهمیم، ما بلدیم، وصایت داریم، علم داریم. خلاصه گوش نکردند. گوش نکردند شورای 6 نفره نفری را انتخاب کرد. بعد به من گفتند که «هَلُمَّ فَبَايِعْ وَ إِلَّا جَاهَدْنَاك‏» بیعت کن وگرنه با تو می جنگیم تو را می کشیم. حضرت می خواهند بگویند یکبار دست های من را کجا بستند؟ بعد از پیغمبر اکرم حضرت زهرا شهید شد، دست من را بستند بیعت اجباری. یک بار دیگر در شورای 6 نفره گفتند اگر بیعت نکنی گردنت را می زنیم. دوباره درگیری شد. حالا جالب است. آن کسانی که گفتند اگر بیعت نکنی گردن تو را می زنیم در شورای 6 نفره کی ها هستند؟ طلحه و زبیر. اینها کسانی هستند که بعداً در جمل ادعا کردند علی بن ابیطالب زوری از ما بیعت گرفته است. شیخ مفید می فرماید: اولاً بیعت امیر المؤمنین هرگز زوری نبود. حالا جلوتر خود حضرت توضیح می دهند که از خودشان رفع اتهام می کنند. بعد از آن طرف بیعت اجباری که چند بار این علی بن ابیطالب را کشاندید که زورکی بیعت بگیرید؟ یعنی اگر بد است که... حالا باز او متهم است. بعد حضرت فرمود: «بَايَعْتُ مُسْتَكْرِهاً» فکر نکنید فقط در حکمیت من را مجبور کردید که حالا عرض می کنم. بیعت در شورای شش نفره هم من را مجبور کردید. من هم به خاطر شرایط جامعه اسلامی پذیرفتم.
شریعتی: آن شورای 6 نفره که در آن مقطع قدرتی نداشتند.
حجت الاسلام کاشانی: نه، خب آن شورای 6 نفره توسط حکومت وقت حمایت می شد. کسانی را بیرون شورا گذاشته بودند و دستور داده بود اگر کسی اینجا مخالفت است گردن بزنید. یعنی در واقع شورای 6 نفره زیر نظر مسئولین حکومت است. شمشیرزنان نیروی نظامی آنجا ایستاده بود و حضرت تنهای تنهاست. و محدود یارانی هم که دارد قدرتی در برابر حکومت ندارند. حضرت فرمود: «بَايَعْتُ مُسْتَكْرِهاً» خیلی وقت ها می گویند علی بن ابی طالب (س) بیعت کرده است. آقا بیعت یا بیعت اکراهی. فرق می کند. خیلی روشن است. مثل اعتراف زیر شکنجه است. اینکه اعتراف نیست. بیعت اکراهی زیر شمشیر که اسمش بیعت نیست. «وَ صَبَرْتُ مُحْتَسِبا» صبر کردم. و به همین هم اکتفا نکردم. یکی از آنها به من گفت: «يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ إِنَّكَ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ لَحَرِيصٌ» چه قدر برای حکومت حرص می زنی! حضرت می فرماید من گفتم که «أَنْتُمْ أَحْرَصُ مِنِّي وَ أَبْعَد» شما حریص تر هستید. دقیقاً موضوع خلافت مثل این می-ماند که من نعوذ بالله بروم با پیامبر مناظره کنم که من پیامبرم. پیامبری که انتخابی نیست. بعد هم بگویم ببینید آقا خیلی دارید حرص می زنید. اصلاً این حق کسی دیگر است. واضح است بعد شما غضب کردید، بعد غاضب به آن یکی که حق او خورده شده است می گوید خیلی حرص می زنید. حضرت فرمود «أَ أَنَا أَحْرَصُ إِذَا طَلَبْتُ تُرَاثِي وَ حَقِّيَ الَّذِي جَعَلَنِيَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَوْلَى بِه‏» خدا و رسول این حق را برای من قرار دادند شما غضب کردید. «أَمْ أَنْتُمْ إِذْ تَضْرِبُونَ وَجْهِي دُونَه‏» حالا می آیید به صورت من می زنید. «وَ تَحُولُونَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ؟» شمشیر به دست که من نخواهم حرف بزنم تازه به من حریص می گویید. بعد حضرت فرمود «وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِين‏» بعد جلوتر آمد. باز نگاه کنید مسئله چیست؟ مسئله این است که آیا یک فلته شتابزده بدون برنامه ریزی شده بود یا برنامه ریزی شده؟ این را چند بار حضرت فرموده است. «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَعْدِيكَ عَلَى قُرَيْش‏» خدایا من او از تو می خواهم با قریش دشمنی کنی. علیه اینها کمک کنی. قریش پس یک نفر نیست، یک جریان است. یک طایفه است. کما این که حضرت فرمود می دانید که چرا اینها دوست نداشتند در شورا من به حکومت برسم؟ «مَا كَانَ فِينَا مَنْ يَقْرَأُ الْقُرْآنَ وَ يَعْرِفُ السُّنَّةَ وَ يَدِينُ دِينَ الْحَق‏» اینها اولاً به قرآن علم نداشتند، سنت پیامبر را نمی شناختند، به دین حق تدین نداشتند. «فَخَشِيَ الْقَوْم‏» این قوم. کدام قوم؟ بعداً می فرماید قریش. دیدند اگر من به حکومت برسم «أَنْ لَا يَكُونَ لَهُمْ فِي الْأَمْرِ نَصِيب‏» من کسی نیستم که بگویم شما من را به حکومت برسانید یک وزارت به تو، یک استان به تو، این خبرها نیست. دیدند من بیایم قطع می شود. این دقیقاً مثل این می ماند که من وقتی خواستم یک جا کسی را انتخاب کنم، به کسی رأی بدهم، از رأی برای مبصر کلاس تا ریاست یک فدراسیون، تا نمایندگی مجلس، تا ریاست جمهوری ببینم این را من رأی بدهم چه چیزی گیر من می آید. این خیلی خیانت به مسلمین است. شما ببینید چه چیزی گیر جامعه اسلامی می آید. شما یک جایی مسئولیت پیدا کنید که من رفیق هستم شاید یک چیزی گیر من می آید این خیانت در امانت و رأی است. و حضرت هم جلوتر به این خیانت اشاره کردند. اینها نگاه کردند، نگفتند علی (س) بلد نیست، علم آن را ندارد، توان آن را ندارد، تقوای آن را ندارد. همه اینها هست ما محروم می شویم پس بهتر از یکی بیاید که هوای ما را داشته باشد. من به شما عرض کنم در شورای شش نفره که امیرالمؤمنین نیامد این آقایان پنج نفر دیگر چنان در آن سیزده سال ثروتمند شدند که وقتی عبدالرحمن بن عوف از دنیا رفت با تبر طلاها را تقسیم کردند. این قدر زیاد است که قابل ملاحظه نیست. اسم آن را هم برکت مال مجاهد گذاشتند. یعنی رنگ دینی هم دادند. مجاهد است، سرباز است این قدر هم پولدار شده است. یعنی حضرت فرمود من می آمدم اینها می دیدند به جایی نمی رسند لذا سمت من نیامدند. هر پنج نفر زمان آن سیزده سال پیش از رسیدن خلافت امیرالمؤمنین چنان ثروتمند شدند که دیگر با پارو نمی شد طلاهای اینها را جارو کرد. کلید گنج های اینها چند شتر می شد. ببینید اموال مسلمین را بخش اعظم آن را به چند نفر بخواهید بدهید، رانت کنید، این قدر این زیاد می شود که دیگر نمی تواند محاسبه کند. شما حساب کنید بودجه عمومی کشور را 30 درصد آن را به یک تعداد بدهند، اصلاً او دیگر نمی تواند صفرهای اینها را حساب کند. فرصت نمی کند که حساب این طلاها را داشته باشد. یعنی اموال عبدالرحمن بن عوف به محاسبه امروز چند تن طلا است. یعنی چند هزار کیلوگرم، شاید یازده هزار کیلوگرم، یازده تن طلا. حضرت فرمود دیدند اگر من بیایم این خبرها نیست. لذا سمت من نیامدند. قبول نکردند. بعد حضرت این را سمت قریش می برد. شورا را هم حضرت شش نفر نمی بیند. بلافاصله می گویند «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَعْدِيكَ عَلَى قُرَيْش‏» یک جریان کاری کردند «فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمِي‏» قطع رحم کردند. یعنی حق من را خوردند و این حق، حق الهی هم بود. «وَ أَصْغَوْا إِنَائِي‏» تا توانستند کمکاری کردند از من بردند. بهره من را کم کردند. منزلت من را نابود کردند. «وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِي‏» برای منازعه و درگیری با من با هم توافق و تبانی کردند. این سازمان دهی شده بود. کار تشکیلاتی بود. حقی را که من اولا بودم «فَسَلَبُونِيه‏» از من ربودند. این حق اثبات شده بود. بعد به من گفتند یا می نشینید و ساکت می-شوید یا «فَاصْبِرْ كَمَداً مُتَوَخِّما» یا غصه دار و دلسوخته صبر کن «أَوْ مُتْ متأسا [أَسَفاً] حَنَقا» یا از غم و افسوس بمیر. حضرت یک بار با زهرای اطهر (س) شبانه در خانه انصار و مهاجر رفتند یار به اندازه کافی نبود و حضرت صبر کرد. دوباره سال 23 یعنی 12 سال بعد پیامبر اکرم (ص) دوباره فرمدند من در یک شرایطی قرار گرفتم دیدم از نظر حضرت خیانت شده است به جامعه اسلامی. یعنی تبانی صورت گرفته است. «فانظرت فَإِذَا لَيْسَ مَعِي رَافِدٌ وَ لَا ذَاب‏» دیدم نه نیرو دارم، نه مدافع دارم «وَ لَا مُسَاعِدٌ إِلَّا أَهْلُ بَيْتِي‏» کسی جزء اهل بیت من کمک نیست. اگر من درگیر شوم «فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ الْهَلَاكِ» اهل بیت من کشته می شوند. اهل بیت کشته شوند یعنی حسنین کشته شوند. یعنی امامت آسیب می بیند. اتصال هدایت قطع می شود. «فَأَغْضَيْتُ عَلَى الْقَذَی» یک بار ما این عبارات را ما در خطبه شقشقیه داریم که «فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا» خار در چشم و استخوان در گلو، دوباره تکرار شد. حضرت می-خواهند بفرمایند شتابزده نبود، برنامه ریزی بود. «فَأَغْضَيْتُ عَلَى الْقَذَی وَ تَجَرَّعْتُ رِيقِي عَلَى الشَّجَا» باز خار در چشم، استخوان در گلو «وَ صَبَرْتُ مِنْ كَظْمِ الْغَيْظِ عَلَى أَمَرَّ مِنَ الْعَلْقَمِ» از گیاه علقم تلخ تر صبری بود که من تحمل کردم. صبر کردم تا این که خود شما شرایط حکومت، رویه های آن، رفتارهای آن، کتک زدن های آن، جابه جایی بیت المال، اینها به سمتی رفت که خود شما آی مردم کوفه شورش کردید و خود شما آن را کشتید. مردم کوفه، مردم مدینه، مردم مصر، مردم بصره اینها کسانی بودند که در آن اعتراضات در مدینه سال 35 همه شرکت داشتند اگر هم بخواهیم بگوییم کسی قاتل اصلی است حضرت فرمود طلحه و یاران او. فرمود کشتید «ثُمَّ جِئْتُمُونِي لِتُبَايِعُونِي» آمدید پیش من بیعت کنید. من بیعت را قبول نکردم. چرا؟ چون دیدم شما می خواهید ساختار را دست بزنید، رویه را نگه دارید. من قبول نکردم. هر چه اصرار کردید قبول نکردم. گفتید ما می خواهیم بیاییم شما وحدت کلمه ایجاد کنید، یکپارچه شویم. حضرت هم می فرمود من بیایم برخلاف تمام نامزدهای انتخاباتی تاریخ امیرالمؤمنین تنها کسی است که وقتی در معرض قدرت قرار گرفت، قدرتی که برای او حق الهی بود، حضرت فرمودند من این جوری بیعت کردم همه بدون اکراه من گفتم «فَمَنْ بَايَعَ طَائِعاً قَبِلْتُهُ مِنْهُ» هر کسی که دل او خواست بیعت کند من می پذیرم. «وَ مَنْ أَبَى لَمْ أُكْرِهْهُ» هر کس هم که اباء کرد و نخواست من او را اجبار نمی کنم برخلاف قبل. همین طلحه و زبیر با من بیعت کردند. چون حضرت می خواهد تحلیل کند شما یک روزی گفتید قرآن بیاید ببینیم علی یا معاویه. من بگویم چه بلایی سر شما آمده است که به این جا رسیده اید. فرمود طلحه و زبیر جزء اینها آمدند بیعت کردند. اگر اینها نمی خواستند من اینها را اجبار نمی کردم. خودشان آمدند بیعت کردند. تا این که سمت بصره رفتند و یاران من را با شکنجه و اعدام کشتند. آن ماجرا تمام شد نوبت به شام رسید. الان سال 38 است، حضرت تا سال 37 با سرعت دارند تحلیل می کنند. خداوند در این آیه ای که خواهیم خواند می فرمایند باید مسیر سبیل مؤمنان را رفت. راهی که مؤمنان دارند می روند، جامعه مؤمنین ببینید چه کار دارند می کنند. ایمان این جمع به کدام سمت می رود بقیه هم باید به همان سمت بروند. حضرت فرمود به اهل شام نوبت رسید، اعراب پراکنده یعنی قبایل پراکنده «أَهْلُ طَمَعٍ جُفَاةٌ طَغَامٌ» طمعکار و جفاکار برای رسیدن به مطامع دنیا هر جنایتی می کند. یعنی حضرت می فرماید که آی شامی های آن زمان شما فقط گول نخوردید، زمینه گول خوردن شما هم طغیانگری و ظلم شما بود، هم طمع شما بود. دوست داشتید پایتخت جهان اسلام شوید و همه اموال مسلمین به سمت شما بیاید. اینها همه از هر جا دور هم جمع شدند حضرت فرمودند «لَيْسُوا مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ لَا الْأَنْصَارِ» ریشه داران، مؤمنان قدیمی، دین شناسان باسابقه نبودند. اینها راحت تر فریب خوردند و یک جماعت شدند. من با شما مردم کوفه صحبت کردم، شما را فرستادم. خلاصه آنها وقتی که سختی جنگ و درد زخم های این نبرد بر تن آنها نشست «رَفَعُوا الْمَصَاحِفَ» وقتی دیدند دارند شکست می خورند من قبل از هر جنگی جوانی را می فرستادم یک بار، دو بار قرآن بخواند. قرار نبود اینها به قرآن عمل کنند. وقتی دیدند سلاح ها شکسته شد، بدن ها زخمی شد، نیروها تمام شد، قرآن به نیزه کردند. در حالی که «لَيْسُوا بِأَصْحَابِ دِينٍ وَ لَا قُرْآنٍ» اینها نه اهل قرآن بودند، نه دیندار بودند. اینها طمع کار بودند، خیلی از اینها برای پول آمده بودند. بهانه بود. هر آدمی بخواهد یک کاری کند بهانه ای لازم دارد. اگر مسئله اینها خونخواهی بود بعد از امیرالمؤمنین و امام حسن باید خونخواهی می کردند، همه چیز را رها کردند. حضرت فرمود اینها کید و مکر به کار بردند شما آمدید گفتید اینها راست می گویند که به قرآن عمل کنیم جنگ تمام می شود یا اگر دروغ می گویند حجت تمام می شود. گفتیم صد و چند روز داریم می جنگیم فرصت را از دست ندهید شما گوش نکردید باعث شد تفرقه شود. دو نفر قرار بود بیایند حرف قرآن را بزنند؛ حکم قرآن را احیاء کنند، معلوم شود حق با کیست حضرت این جا فرمود اینها خیانت کردند. این دو نفر اولاً دچار تفرق شدند ثانیاً از کجای قرآن چنین حرفی برداشت می شد. به اینها مهمترین امانت را، امر امت را دادیم، که ببینید قرآن چه می گوید. قرآن می فرمود خلیفه ای هست مشروع، بیعت غیر اجباری گرفته است غیر از این که حق خلافت دارد اگر حق خلافت هم نداشت مردم عادی آمدند بیعت کردند. یعنی روشن بود اینها باید از قرآن حکم را استخراج می کردند باید سراغ او می رفتند او را برگردانند. اینها حرف های دیگر زدند. به چه جهت؟ حضرت فرمود اینها خیانت کردند. این اختلاف نظری که داشتند باعث شد حکم خدا را پشت سر بیندازند تا این که ماجرای خوارج به وجود آمد.
شریعتی: صفحه 97 امروز با هم تلاوت می کنیم عزیزان من آیات 114 تا 121 سوره مبارکه نساء تلاوت خواهند کرد ان-شاءالله بر می گردیم همراه شما و در کنار شما بفرمایید خواهش می کنم.
صفحه 97 قرآن کریم
شریعتی: اشاره قرآنی را بفرمایید و ان شاءالله خدمت شما باشیم.
حجت الاسلام کاشانی: بسم الله الرحمن الرحیم. در این صفحه مبارکه یکی از آیات بسیار مهم که همه آیات مهم هستند آیه 115 است. حضرت حق جل و علی می فرماید که «وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ» اگر کسی می خواهد با پیامبر درگیر بشود، مخالفت کند و این کار را بکند «مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى‏ وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبيلِ الْمُؤْمِنينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ» این یکی از کلیدهای مهم ارتباط مسلمان ها با بقیه است. حضرت حق در اوج اقتدار و قدرت که همه عالم که بخواهند یا نخواهند منقاد و مطیع او هستند و کسی در برابر او توان کاری ندارد می فرماید که اگر کسی برای او تبیین صورت گرفته بود، پیامبر را شناخته بود آن وقت رفت مخالفت کرد ما او را «نُصْلِهِ جَهَنَّمَ». یعنی تا وقتی که تبیین صورت نگرفته است کسی حقانیت اسلام را متوجه نشده است ما برای قیامت هم با او کاری نداریم. سر این که امیرالمؤمنین در نامه ای که به محمد بن ابی بکر در مصر  نوشته بودند فرمودند با غیرمسلمان ها و حتی کفار کاری نداشته باش. با بت پرست ها حتی کاری نداشته باش. مگر این که با ما در صدد جنگ باشند. تا وقتی بفهمند و حق را بشناسند، برگردند. برای قیامت هم معرفت است که مهم است.لذا ما نسبت به حتی غیر مسلمین اگر برای آنها معرفت اتفاق نیفتاده باشد اینها اگر درگیر هم شوند یا مخالفت کنند یا محبت نداشته باشند ما با اینها کاری نداریم. اگر تبیین صورت گرفت دو کار نباید بکنند. یکی این که با پیامبر نباید مخالفت کنند و یکی نباید به غیر راهی که مؤمنان رفتند بروند. یعنی جامعه اسلامی را نگاه کنند، جامعه ایمانی را نگاه کنند، آن طوری باید باشند. اگر حق را شناختید باید مطیع پیامبر باشید و به مسیر مؤمنان بروید. باید ببینید حرف های ما به نفع جامعه مؤمنان است یا به ضرر جامعه مؤمنان. جامعه مؤمنان هم وقتی خداوند می فرماید این نیست که مسلمان هایی که هر عادت قومی و قبیله ای و آداب و سنن خود را به اسلام بگویند، آن اجتماع و مسیر و سبیلی که مؤمنانه از راه ایمان خود به اسلام برداشت می کنند شما آن مسیر را بروید.یعنی وحدت بر سبیل ایمان. و اگر هم این طوری نیست کاری با شما ندارد. و وعده جهنم به کسی است که حق را شناخته و انکار کرده است. نه کسی که تلاش کرده است و حق را نفهمیده است.