حجت الاسلام عابدینی: در محضر احادیث قدسی هستیم ابتدائاً و استفاده می کنیم از خطابات حدیث قدسی که خدای سبحان به انبیاء خطاب می کرد، گاهی وحی بود به عنوان کتاب آسمانی و گاهی وحی بود در قالب احادیث قدسی که تفاوتش این است که در خود وحی کلام هم از خود خدای سبحان است اما در احادیث قدسیه کلمات از آن نبی الهی است اما معنا و آن حقیقت از جانب خدای سبحان القا شده است. لذا احادیث قطبیه خطاباتی بوده که خدای سبحان به حضرات انبیاء داشتند و آنها برای مردم به عنوان احادیث قدسی نقل می کردند. در اینجا در محضر این حدیث هستیم که خدای سبحان خطاب کرد به موسی کلیم که «إنّ اللَّه سبحانه أوحى إليه» وحی کرد به سوی موسی «إِذَا جِئْتَ لِلْمُنَاجَاةِ فَاصْحَبْ مَعَكَ مَنْ تَكُونُ خَيْراً مِنْه» اگر می خواهی ایندفعه برای مناجات با من پیش من بیایی، یک کسی را همراهت بیاور که تو از او بهتر باشی.
شریعتی: حضرت موسی از او بهتر باشد.
حجت الاسلام عابدینی: بله. یعنی یک کسی را که تو از بهتری همراه خودت بیاور. با من تنها نیا. «فَجَعَلَ مُوسَى لَا يَعْتَرِضُ أَحَداً إِلَّا وَ هُوَ لَا يَجْسُرُ أَنْ يَقُولَ إِنِّي خَيْرٌ مِنْهُ» سراغ هر که رفت، هر که را فکر کرد که این را ببرم، او را ببرم، دید جرأت ندارد و این جسارت را ندارد و این باور را ندارد که موسی از او بهتر باشد. موسی کلیم است، رسول اولوالعزم است اما در عین حال این برای ما خیلی درس بزرگی است که انسان فکر نکند اگر من عباداتی دارم، اگر من علمی دارم، اگر من ثروتی دارم، اگر من شغلی دارم، مقامی دارم، فکر کند حالا این دیگر از دماغ فیل افتاده و خدا عنایت ویژه به این کرده و این دیگر برتر از بقیه است. این موسی اولوالعزم خداست. بنده ی برگزیده خداست. «وَ اجْتَبَيْناهُمْ وَ هَدَيْناهُم» اینها را برگزیده است. اینها را مثل آن ثمراتی که دانه دانه سوا می کنند، دانه دانه سوا کرده است. اما در عین حال وقتی به او می گوید که با یکی بیا که تو از بهتر باشی، می گوید هر چه نگاه کردم، هر که را تصور کردم، «فَجَعَلَ مُوسَى لَا يَعْتَرِضُ أَحَداً إِلَّا وَ هُوَ لَا يَجْسُرُ أَنْ يَقُولَ إِنِّي خَيْرٌ مِنْهُ» دید نمی تواند ببیند این از او بهتر باشد. خودش را بهتر از او نمی دید. «فَنَزَلَ عَنِ النَّاسِ» از مردم که روی گرداند گفتند اینها که نمی شود. خدا نگفته بود حالا حتماً یک آدم بیار. گفته یکی را بیاور. گفت پس سراغ حیوانات می روم. از انسان ها که من کسی را بهتر از خودم نمی دانم. رفت سراغ حیوانات. «وَ شَرَعَ فِي أَصْنَافِ الْحَيَوَانَاتِ» که من این حیوان را همراه خود ببرم، آن حیوان را همراه خود ببرم. بعد «حَتَّى مَرَّ بِكَلْبٍ أَجْرَبَ» به یک سگی رسید که مریض بود و مثل مثلاً این جراحت های زیادی داشته باشد که بوی عفونت و گندیدگی این را فرا گرفته باشد، «حَتَّى مَرَّ بِكَلْبٍ أَجْرَبَ فَقَالَ أَصْحَبُ هَذَا» این را ببرم. با این بروم که مثلاً دیگر حالا این با این وضعش. «فَجَعَلَ فِي عُنُقِهِ حَبْلًا» یک طنابی به گردن این انداخت و به عنوان اینکه همراه باشد «ثُمَّ مَرَّ بِهِ» با این حرکت کردند. «فَلَمَّا كَانَ فِي بَعْضِ الطَّرِيقِ» یک خورده که راه رفت «شَمَّرَ الْكَلْبَ مِنَ الْحَبْلِ وَ أَرْسَلَهُ» طناب را باز کرد و آن سگ را هم آزاد کرد که برود. «فَلَمَّا جَاءَ إِلَى مُنَاجَاةِ الرَّبِّ سُبْحَانَهُ» وقتی رسید «قَالَ يَا مُوسَى أَيْنَ مَا أَمَرْتُكَ بِهِ» آنی که امر کرده بودم را چرا اطاعت نکردی؟ پس کو آن کسی که همراهت بیاوری که تو بهتر از او باشی؟ «قَالَ يَا رَبِّ لَمْ أَجِدْهُ» هیچی را پیدا نکردم که من از او بهتر باشد. «فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي» قسم به عزت و جلالم «لَوْ أَتَيْتَنِي بِأَحَدٍ لَمَحَوْتُكَ مِنْ دِيوَانِ النُّبُوَّة» اگر چیزی را همراه خودت می آوردی که تو بهتر از آن باشی و فکر کنی که تو بهتر از آنی، اسمت را از دیوان نبوت حذف می کردم و محو می کردم. تکلیف ما آن معصوم بوده است. تحت حفظ و عنایت ویژه ی خدا بوده است، نسبت به همه ی عالم خودش را اینطور می بیند که برتر از هیچ چیزی نمی بیند. ما ببینیم در خانواده مان، در دوستان مان، در محیط کارمان، در اجتماع مان، در ارتباطات مان ببینیم گاهی افراد را چقدر در ذهن مان، حالا گاهی کسی ابراز می کند، گاهی ابراز نمی کند. اما در ذهنش. در درون خودش. یک حالتی که مثلاً من بهتر از این هستم. گفتند بعضی از اولیای الهی وقتی رد می شدند دیدند یک کارگری دو طبقه بالاتر نردبان گذاشته اند دارد این کاهگل بالا می برد. آن موقع ها کاهگل می کردند که می بردند پشت بان را کاهگل کنند تا بارندگی که می شود... ایستاده بود وقتی نگاه می کرد اشک می ریخت که خدایا تو چه لطفی به من کردی؟ من که قابل نیستم. که الآن من اگر جای او بودم با این سختی چطور باید درآمد در می آوردم و چطور باید زندگی می گذراندم. من که هیچ برتری ای از او ندارم. کاری نکردم که من بهتر از او باشم اما روزی من را راحت تر قرار دادی. یعنی اگر نگاه انسان اینطوری باشد که سخت ترین شرایط را که می بیند احساس کند که این می توانست الآن آنجا باشد و این هم دلیل برتری او نیست که الآن آنجا نیست. یک جا به جایی به سرعت می تواند انسان را از این رو به آن رو بکند. یک عزیزی را می تواند ذلیل کند و یک ذلیلی را می تواند عزیز کند. کسانی که در نظر انسان حقیر می آیند، کوچک می آیند، ضعیف می آیند. اگر انسان این نگاه در درونش شکل بگیرد و اینها را اینطور ببیند، موسی کلیم را می گوید از دیوان نبوت محو می کردند. حالا ببینید اگر کسی این نگاه را داشته باشد، تکبر در وجودش شکل می گیرد؟ عُجب در وجودش شکل می گیرد؟ چقدر روابط مؤمنین بر این اساس، جامعه با این نگاه چقدر زیبا می شود. حتی یک کودکی را که ببیند انسان باور نمی کند که از او برتر است. چرا؟ او هم ملکوت عالم آمده است. امام سجاد (ع) می فرماید اگر یک موقع دیدید نسبت به یک کسی خودتان را برتر می بینید، به این نگاه برگردید که یقین داری که تو گناه کردی و معصوم نیستی. یقین داری. اما نسبت به او شک داری که آیا از این خطایی سر زده است. نمی دانی. ولی از خودت یقین داری که یک چنین کاری را کرده ای. پس با این نگاه احترام به او را باید به عنوان یک کسی که برتر از خودت است داشته باشی. اگر انسان این نگاه را دید حتی در جایی که خطایی از کسی می بیند ما چه می دانیم که این بعدش توبه کرده یا نکرده و چه می دانیم که این در حقیقت گاهی اضطرار او را مجبور کرده بوده است، به اینجا کشیده شده بوده لذا شماتت کردن خیلی بد است. البته انسان نباید امر به معروف و نهی از منکر را ترک کند. این با این منافات ندارد. امر به معروف و نهی از منکر سر جای خودش هست. لذا دارد که آیا اگر یک کسی عمل زشت انجام داد می شود به او فاسق بگوییم؟ می گوید: نه، بگویید این فاسق العمل است. عملش بد است نه خودش. عملش بد است. فاسق العمل عمل زشت انجام داده است اما ذاتش نه. کسی نمی تواند ذات را متهم کند. بله، اگر در جایی امام معصومی، نبی الهی، ولی الهی که برای ما یقین آور باشد کلامش، آنجا فرموده اند، مثل «تَبَّتْ يَدا أَبي لَهَبٍ وَ تَب» (مسد/ 1) اینجا در حقیقت برای ما حجت است. اما به این راحتی نمی شود. بله، کسی که گناه آشکارِ علن فسق آشکار دارد، ملاک به ما داده اند. مثلاً ایام، ایام دهه ی فجر است. بالاخره شاه ملعون با ستم هایی که کرده بود برای ما یقینی است که او ذاتاً و صفتاً فاسق است. دستش به خون بسیاری از جوانان مملکت آلوده بوده است و سرقت و دزدی نسبت به اموال مردم بسیار بوده است. حالا اگر کس دیگری هم به همان خصوصیات مبتلا شد ما همان نگاه را داریم اما اینطور نیست که به سادگی به هر سرعتی با یک عمل ساده ای بتوانیم کسی را متهم کنیم. خیلی کلام بلندی است که کسی را جرأت نکرد نه انسانی را، بلکه نه حیوانی را، نه شی ای را که بگوید من برتر از آن هستم. چون همه چیز در عالم تجلی اسماء خداست و ظهور خداست.
شریعتی: و باز هم همان کلام حضرت حق که وجودی را خاضع تر و خاشع تر از موسی نیافتند.
حجت الاسلام عابدینی: لذا به نبوت منصوب شد. اینها به ما درس عینی می دهد چرا موسی موسی شد. این نگاه را داشت. خب باز هم سلام علی موسی و هارون و اذن می گیریم از حضرت موسی و هارون تا در محضر قصه ی آنها باشیم. البته این حدیث قدسی هم قصه ی آنهاست اما در عین حال یک سلسله و سیری در سیره ی حضرت موسی (ع) داریم.
بعد اینکه این جریانات سحره و موسی کلیم بر آنها ایجاد شد و جریان مؤمن آل فرعون محقق شد و آن برج بلندی که منهدم شد، اینها که قصه اش و تفصیلش و سیره ای که از آن استفاده می شد به امر الهی محقق شد، از اینجا به بعد حالا کم کم موسی (ع) قدم های جدیدتری را گام برمی دارد. گام های جدیدی را آغاز می کند. چرا؟ چون تا به حال فقط اثبات نبوت خودش را برای فرعونیان می خواست بکند. از طرفی البته برای عموم مردم بالتبع. ابتدا برای آنها و نگاه دوم این بود که نشان بدهد که قدرت خدای سبحان غالب است بر قدرت حتی مثل فرعونی که غلبه ها در چند جا در حقیقت خودش را همینطور که عرض کردیم نشان داد. اما همیشه سختی کار انبیاء عمدتاً در مقابله ی با ستمگران نبود، با حاکمان جور نبود. با اینکه خیلی سخت بود اما اصل سختی آن نبود. او سخت بود اما اصل سختی او نبود. اصل سختی همیشه بعد از اینکه این جهت شکل می گرفت که آنها کوتاه می آمدند یا به هر دلیل مسامحه می کردند، به هر دلیلی مجبور می شدند، جامعه سازی، جمع کردن اهل ایمان، کنار هم قرار دادن اینها، جلوگیری از آن تنش های درونی با توجه به اینکه یک فرهنگی قبلاً شکل گرفته بود که این فرهنگ نزدیک سیصد سال بر اجداد و آبای اینها حاکم بود و به صورت یک امر کاملاً ملکه ی نفسانی در همه ی اینها از کودکی شکل گرفته بود و با آن انس داشتند. شکستن این فرهنگ، از بین بردن این فرهنگ و تصحیح این فرهنگ جزء سخت ترین کارهایی است که انبیاء گاهی بر آن اولی موفق شدند که در مقابل ظالمان، در مقابل حتی با عذاب های الهی که پیش آمد، اما این دومی از آن چیزهایی بود که نتیجه ی نهایی آن فقط در زمان ظهور به آن چیزی که در روایت آمده است محقق می شود. دیگر مراحل قبلی آن همه مراحلی از آن است، مراتبی از آن است. به آن سمت باید حرکت کرد.
شریعتی: یعنی شکل گیری یک جامعه ی منسجم و تشکیل حکومت.
حجت الاسلام عابدینی: تشکیل حکومت و تغییر تمام فرهنگ سابق و ایجاد فرهنگ جدید الهی. ایجاد فرهنگ الهی تغییر مبدأ نیل ها، اقامه ی توحید. ما شاید در تاریخ حضرت داوود و سلیمان را داریم. به خصوص حضرت سلیمان را که حاکمیت الهی مقتدرانه ای ایجاد کرد به طوری که حتی در حقیقت غیرانسان ها جن هم در قرآن می فرماید در آن دوران تحت تسخیر او قرار گرفتند که نمی توانستند تخلف کنند. آنها هم نمی توانستند. شاید در دوران مختلف، این دوره مقتدرانه ترین دوران است که تعبیری هم که خود حضرت سلیمان دارد که از خدا می خواهد که ملکی که نه قبل و نه بعد به کسی داده نشده باشد به عنوانی که آمده است اما در عین حال این جامعه ی تغییر فرهنگ در مبدأ نیل افراد ایجاد نشد به طوری که وقتی سلیمان از دنیا می رود، این باقی بماند. به سرعت بعد از وفات سلیمان تغییر ایجاد شد. چون یک تغییر فرهنگ مثلاً جریان پیغمبر اکرم (ص) که حدوداً 11 سال حاکمیت حضرت در مدینه محقق شد و بعد هم شهرهای دیگر، به سرعت بعد از وفات پیغمبر اکرم (ص) به دست نفاق درونی جامعه به کلی یکدفعه دوباره سمت و سوی فرهنگ تغییر کرد که به همان حالت های سابقه برگردم که همان حالت های سابق دوباره چی شد؟ شروع شد به تکرار و برگشتن به طوری که طولی نکشید که تمام آن... چرا؟ چون این تغییر فرهنگ نه به دلیل اینکه پیغمبر اکرم قدرت نداشت، بلکه به این دلیل که زمان بر است. یعنی اینطور نیست که نقص از فاعلیت فاعل باشد که پیغمبر است. از فاعل نقص نیست بلکه نقص به قابل برمی گردد. تغییر این فرهنگ در قابل، در افراد، در جامعه، این در حقیقت زمان بر است. چون زمان بر است حتماً باید یک دوره ی طولانی شکل بگیرد. با یک تدریجی تغییر ایجاد شود. تغییراتی که به صورت انقلاب آغاز می شود، آغاز خوبی است اما انقلاب برای تثبیتش حتماً یک دوره ی طولانی را می خواهد که آن هم در جهات خود انقلاب این سیر ادامه پیدا کند والّا به سرعت عناصر واپس گرا همین انقلاب را برمی گردانند. عناصر قبلی و فرهنگ های قبلی و مبدأ میل های قبلی را برمی گردانند و به سرعت می بینی ارزش ها دوباره تغییر کرد.
شریعتی: یعنی فرهنگ جدید باید تعریف شود و باید جا بیفتد.
حجت الاسلام عابدینی: جا بیفتد و طول هم می کشد تا تثبیت شود. اینها که دارم می گویم همه قصه ی موسی (ع) است و قصه ی موسی (ع) که در امت ختمی هم تکرار شده و در امروز ما هم تکرار می شود. یعنی یک ابتلای عامی است که قرآن دارد ذکر می کند. یک ابتلای عام است. امروز هم ما مبتلا به همین هستیم. البته اقشار مختلف نسبت به این تغییر روندهای مختلفی دارند. همه یک جور نیستند. یعنی یک عده ای همیشه نسبت به این تغییر آمادگی بیشتری دارند. سرعت بیشتری دارند، تغییر بیشتری هم می کنند. همینطور که در قصه ی موسی (ع) داشت، آنجا داشت که به اصطلاح ایمان آوردند، یک عده ای جوان به او ایمان آوردند. اینها آنچنان به سرعت تغییر کردند، در خدمت موسی قرار گرفتند، در برهه های مختلف فتنه های سنگینی که بعد از این ایجاد شد به همراه این دوران 40 ساله ی بودن در مصر و دوران 40 ساله ای که بعد از عبور از دریا باز محقق شد، این جوان ها که بعد هر کدام رشید می شوند، سن و سالی پیدا می کنند، خیلی از اینها آنجا بقاء پیدا کردند، ماندند، همراه موسی (ع) بودند و جزء مخلصین کسانی بودند که به موسی ایمان آوردند. چون از ابتدا فرهنگشان به گونه ای تغییر کرد که مبدأ میل در وجودشان تغییر کرد. ملکات وجودی شان تغییر کرد. به خصوص در جوان این سرعت تغییر خیلی زیادتر است. همانطوری که این تغییر در جهت اصلاح به سرعت ایجاد می شود، در جهت فساد و افساد هم سرعت ایجاد می کند. تغییر جوان، اصلاً قلبش سرعت انقلاب در وجودش زیاد است. و لذا همیشه دشمن هم به دنبال تسخیر همان دل هایی است که آمادگی بیشتری دارند و انبیاء هم همیشه به دنبال مخاطب قرار دادن همین دل هایی هستند که جوانی که به سرعت می تواند اگر قبول کرد پای او تا پای جان بایستد و می ایستد و تا مرز شهادت جلو می روند که این کار در طول تاریخ همیشه بوده است. این جریان از حالا به بعد برای موسی کلیم تا وقتی که مقابله ی با فرعون فقط بود کار واضح تر، روشن تر بود و خودش بود و هارون (س) و مردم هم، بنی اسرائیل هم تماشاچی موسی کلیم تا ببینند که با فرعونیان چکار می کند. اینجا کار ساده بود. کار روی دوش خود موسی (ع) بود و آن هم چون انبیاء خستگی ناپذیر هستند و عزم شان گره خورده به عزم خداست، به هیچ وجه نه خسته می شوند و نه از پا می افتند و نه ناامید می شوند. هیچ راه ندارد. یأس راه ندارد، نا امیدی راه ندارد، عزمشان علی الله است. توکلشان بر خدا توکلت علی الله است و هیچ سستی ندارند. تعبیری که در بعضی از نقل ها هم وارد شده که انبیاء خستگی احساس نمی کنند. یک روایت زیبایی هم امام صادق (ع) است که «مَا ضَعُفَ بَدَنٌ عَمَّا قَوِيَتْ عَلَيْهِ النِّيَّةُ» اگر نیت قوی شود، بدن در کاری احساس خستگی نمی کند. لذا هر چقدر نیت انسان در هر کاری قوی تر می شود، حتی اگر مادی است، هر چقدر این نگاهش شدید تر باشد، باورش به این کار بیشتر باشد، خستگی اش کمتر است. عادی است، معلوم هم هست. کسانی که یک کاری را برای خودشان ضروری می بینند، می بینی خستگی ناپذیر آن کار را انجام می دهند. دیگری می بینی یک ذره چون آن اعتقاد... «مَا ضَعُفَ بَدَنٌ عَمَّا قَوِيَتْ عَلَيْهِ النِّيَّةُ» چون انبیاء در اوج نیت و آن هم ارتباط نیتشان با خدا هستند لذا خستگی ناپذیر هستند.
شریعتی: یک تعبیری یک وقتی در جلسه ای من از شما شنیدم که هر وقت خسته شدید به نیت تان برگردید، به مسیرتان بازنگری کنید.
حجت الاسلام عابدینی: یک جا در قرآن ذکر شده، آن هم در رابطه با حضرت موسی (ع) است باز هم این مربوط به قصه ی ماست که وقتی که اینها داشتند دورانی بود که موسی کلیم بعد از این جریانات به دنبال آن رشد بالاتر بود و از جمله دنبال این بود که یک کسی که عالم تر است را خدا به او معرفی کند، خدمت او باشد که جریان خضر بود که وقتی که قرآن دارد حرکت می کند، می روند یک علامتی را گذاشتند که ماهی ای بود که همراهشان بود که ماهی خشک شده بود که همراه آنها بود. ماهی هایی که خشک می کنند، دودی می کنند که همراهشان است. این در حقیقت علامت سفر بود. یک جا موسی کلیم احساس کرد که از سفرشان احساس خستگی کرد. در قرآن دارد که «لَقَدْ لَقينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَبا» (کهف/ 62) احساس خستگی می کند. تا احساس خستگی کرد فهمید یک جای کار اشکال دارد. برخلاف ما که تا دائماً احساس خستگی می کنیم و احساس می کنیم کارهایمان را خوب کردیم خسته شدیم حالا باید استراحت کنیم. تا احساس خستگی کرد، احساس کرد یک جای کار می لنگد. لذا برگشت به او گفت «آتِنا غَداءَنا» آن غذا را بیاور تا... تا گفت آتنا، گفت یادت هست فلان جا ایستادی؟ پرید در آب که اصلاً علامت بود که در قرآن دارد. بعد آنجا دارد پس باید برگردیم آنجا. این علامت خستگی خودش یک علامت بود که ناهمگونی ایجاد شده است. در حقیقت یک کار غلطی شکل گرفته است. نه خلاف عصمت، یک کاری شکل گرفته است که باید جبران شود. لذا انبیاء این نگاه را داشته اند. پس از جانب موسی کلیم هیچ خستگی ای امکان پذیر نبود. از جانب آن جوانان و افرادی که اولین دسته از قوم هم بودند که اینها ایمان آورده بودند، اگر یادتان باشد که آن آیاتی که در سوره یونس در محضرش بودیم، اگر یادتان باشد، من حالا اگر که بتوانم سوره را زودتر بیاورم که طول نکشد، در آن آیات داشت که به اینها دستور داد. ببینید اینها چقدر در جامعه سازی و تغییر اینها دستورات کلیدی است که ما به راحتی از آن عبور می کنیم. آنجا دارد که «فَما آمَنَ لِمُوسى إِلاَّ ذُرِّيَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ عَلى خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِمْ أَنْ يَفْتِنَهُمْ وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفين» (یونس/ 83) که قبلاً این را داشتیم. از اینجا «وَ قالَ مُوسى يا قَوْمِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُسْلِمين» (یونس/ 84) اینها خطاب به کیست؟ همان دسته ی اولی و حلقه ی اولی که به موسی ایمان آورده بودند. یعنی آن خالص ها که بصیرتشان انقدر نافذ بود و شجاعتشان انقدر زیاد بود و تحملشان انقدر بالا بود که در مقابل تهدیدهای فرعونی که سحره را تکه تکه کرد و مؤمن آل فرعون را با شکنجه کشت و آسیه را با شکنجه به شهادت رساند. همه اینها را دیده بودند. اما پای کار موسی (ع) ایستاده بودند و اصلاً هم در حقیقت توقعی از موسی نداشتند که از اینها بخواهد حمایتی بکند چون برنامه ی موسی هدایت گری بود، قرار بود که در مقابل نظام ظلم فرعونی به گونه ای حرکت بکنند که اگر در دستگاه فرعونی و از قبطی ها هم کسی هست که امکان هدایت هست، او هم هدایت شود. نمی خواستند او را به سرعت نابود کنند. قرار بر این نبود که حالا که عصا دارند بزنند دک و پوز فرعون را به همدیگر بریزند و همه چیز را نابود کنند. با معجزه قرار بود اثبات نبوت شود. با معجزه قرار بود نشان داده شود که قدرت فرعونی، قدرت مطلق نیست.
شریعتی: حق و باطل روشن شود.
حجت الاسلام عابدینی: روشن شود. فقط این مقدار قرار بود با معجزه... بعد دارد که «وَ قالَ مُوسى يا قَوْمِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ» اگر شما الآن عنوان... ببینید الآن مشکل ما اینجا این است که ما جامعه را اگر که به صورت کلی به ده دهک تقسیم کنیم یعنی ده تا ده درصد که می شود صد درصد، در هر جامعه ای مراتبی از اعتقاد هست. این عادی است، طبیعی است که اعتقادات مراتبی دارد. نمی خواهیم بگوییم این برتر از آن است همانطوری که در آن است. اما مراتب در کار هست، عده ای در حقیقت پایدارتر هستند به لحاظ اعتقادشان، عده ای سست تر هستند، عده ای هر جا که غلبه باشد معمولاً میل به آن پیدا می کنند، عده ای نه، اصلاً اهل فساد هستند. در حقیقت همه جور تماشاچی هستند. اینها همیشه بوده است. در هر جامعه ای هست همیشه این بوده است. یک عده ای موتور حرکتی جامعه هستند. اینها زیاد نیستند اما درصدی هستند که حضورشان در صحنه ی یک اجتماع جریان ساز است. اگر اینها در اجتماعی خوب حاضر باشند، حضور اینها چون دهک های بعدی تشکیکی است یعنی مراتب است. بعضی از دهک ها اگر مثلاً بگوییم دهک دهم موتور حرکت هستند، دهک نهم و دهک هشتم خیلی به اینها نزدیک هستند. مثال ساده اش را بخواهیم بزنیم، از آن بیاوریم در یک مسئله ی ساده تر، مثلاً در محله، می بینید که بعضی ها دغدغه های جدی دارند که محله اصلاح شود، خوب بشود، عمرانی آن خوب باشد، اعتقادی آن خوب باشد. چند وقت پیش دیدم که یک کلیپی گذاشته بودند، یک نفر در شهری یا روستایی، انقدر دغدغه مند بود توانسته بود همه ی مشکلات آن روستا را که سالیانی هیچ کسی همت نمی کرد، همه از او رنج می بردند، هیچ کس جلو نمی افتاد که برای حلش جلو برود، این راه افتاده بود. مردم را هم با خودش همراه کرده بود. رفته بودند این اداره، آن اداره، این کار، آن کار. جاده کشیده بودند، آب کشیده بودند. همه را با اینکه رفته بود با یکی یکی مسئول ها. مردم را هم راه انداخته بود، برده بود. گفته بود اگر نکنید مردم مثلاً دنبال این کار می آیند، اینطوری می کنند، ناراضی هستند، اینطوری می شود. وقتی که یک تحرکی شکل گرفته بود، یک نفر بود اما توانسته بود که مشکلات آنجا را... چون اینها گاهی می خواهد که یک نفر راه بیفتد. موتور حرکت خیلی مهم است. در این جوامع، آن موتور حرکت که آن دهک اول هستند، اگر اینها حرکت قوی ای در جامعه داشته باشند، به سرعت دهک دوم و سومی که نزدیک شان هستند، جذب اینجا می شوند. مثال خواستم بزنم باز مثل اینکه مثلاً در مسجد یک عده ای نماز می آیند. از اینها یک عده ای واقعاً انگیزه دارند. فرض مسئله است که یک خورده اوضاع به خاطر کرونا کمی سخت تر شده است. فرض مسئله است که اگر اینهایی که انگیزه دارند، من این را برای بچه های دانشجو همیشه می گفتم. می گفتم ببینید در دانشگاه، مثلاً اگر ما یک دانشگاهی ببینیم که 10 درصد بچه ها از نماز جماعت می آیند، نماز خوان خیلی هستند اما آنها که نماز جماعت می آیند، یک درصدی می آیند. اگر بیایند شما بنا را بگذارید بر اینکه این 10 درصدی که می آیند فعال باشند. اگر این 10 درصد فعال، قرارشان این باشد که دهک دوم و سوم به آنها نزدیک هستند یعنی آنها که نماز را می خوانند، اول وقت هم می خوانند ولی در اتاقشان. دیگر خیلی نزدیک به این است. اول وقت است، نماز را می خواند، اول وقت هم می خواند ولی در اتاقش می خواند. حال ندارد مسجد بیاید یا رویش نمی شود که مسجد بیاید. بالاخره به هر دلیلی. اگر قرار بگذارند در یک سال یا یک ترم، یکی از اینها را مسجدی کنند یعنی اینکه انقدر نزدیک است. آن وقت می دانید که حضور... مثلاً اگر صد نفر مثلاً در یک جا مسجد بیایند، یکدفعه در ترم بعد چقدر می شود؟ 200 نفر، 150 نفر. اگر 50 تا از آنها این کار را بکنند، می شوند 150 نفر. اصلاً 150 نفر با 100 نفر از جهت تأثیر گذاری در اجتماع غیرقابل تصور است. اینها را که من می گویم مشاهدات عینی من است در دانشگاه ها که با دوستان بودیم الآن بعضی ها که می دانند می بینند چقدر عینی اثرگذار است. به خصوص اگر این نماز بیاید و گاهی در صحن های عمومی خوابگاه ها یا مثلاً محیط باز دانشگاه ها که برای دیگران مزاحمت هم نباشد ولی دیده شود. دیده شود که جمعیتی هستند. خیلی ها دلشان می خواهد اما رویشان نمی شود. وقتی دیدند جمعیت زیاد است، مایل می شوند. این کاری که در جامعه باید شکل بگیرد که موسی کلیم به دنبال آن است که این تعبیر این است که «ذُرِّيَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ» که اینها را آمده می گوید: «إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ» یعنی شما که موتور حرکتید. اگر موتور حرکت هستید و حلقه های اصلی هستید، دغدغه ی جدی دارید، اینها موتور را دارد مخاطب قرار می دهد. یعنی موتور که می گوییم یعنی آنهایی که خود به خود در حال حرکت هستند. نمی خواهد هلشان بدهی. اینها دارند حرکت می کنند تو باید قوت به اینها بدهی، جهت به اینها بدهی. اینها را همراه کنی با همدیگر یک جهت بشوند. خیلی زیباست اینها. در جامعه ی ما باور به اینکه... الآن ببینید من می بینم گاهی بعضی وقت ها یک کلیپ هایی می سازند نگاه به نیمه ی خالی لیوان می کنند ما قطعاً وقتی نگاه کنیم ممکن است یک سری جوان های ما باشند که نسبت به بعضی از تعالیم مثلاً سست باشند. حال نداشته باشند. در برهه ای از زندگی شان مثلاً کوتاهی بکنند، تنبلی بکنند. بعد این را بیاید تحلیل کند. کسی بیاید بگوید اینها را تحلیل بکند بعد بگوید ببینید جامعه از دست رفته و تمام آن اعتقاداتی که بوده دیگر نیست. در حالی که شما اگر می خواهی جامعه را بسنجی، اساس سنجش جامعه با آن دهک فعال است که دهک فعال اگر خوب در صحنه باشند، همیشه اینطوری بوده است. حضور به موقع آنها در صحنه، جو دو سه دهک بعدی را به سمت حضور جامعه نشان می دهد. مثلاً شما در جریان جنگ، فکر می کنید چند درصد مردم مستقیم با جنگ مرتبط بودند؟ اگر این درصد را بعداً در آمارهای رسمی کسی رجوع کند، اما حضور پررنگ این درصد همه ی اجتماع را که دفاع از همه بود، این حضور اینها دفاع از همه بود، ایجاد ایمنی برای همه بود ولی همه ی مردم را مرتبط کرده بود. همه ی مردم درگیر این مسئله شده بودند و همه احساس می کردند که دخیل هستند. جو جامعه یک جوی بود که به خاطر اینکه اینها دفاع از بقیه هم می کردند همراهی بود. مثلاً در جو دفاع از حرم، تعداد کسانی که رفتند و مستقیم دخیل شدند یک تعداد محدودی بود. بیش از این هم لزوم نداشت. اگر لازم بود می رفتند اما در عین حال همین جو محدود یکدفعه جو جامعه را، مثلاً می گوید شهید حججی، یک حضور پررنگ، یک تأثیرگذار، یکدفعه جو جامعه را تغییر می دهد. یک شهادت سردار دل های ما، سردار سلیمانی، یکدفعه زنگ و بوی جامعه را عوض می کند. اینها حضور پررنگ است که دهک های نزدیک به سرعت و دهک های بعدی بلافاصله بعد از یک مدتی جذب می شوند. اما حفظ این دهک ها در صحنه و باقی ماندن آنها خیلی سخت است که این را نگه داریم بتوانیم آن ارتباط و وحدت و اتحاد و همدلی را که می تواند صخره ها و کوه های بزرگ را از جا بکند، می تواند مقاومت های عظیم ایجاد کند. اینها جذبه های الهی است که خدا هر چند وقت یکدفعه ایجاد می کند، نشان ما می دهد، گاهی هم به دست خود دشمن ایجاد می شود اما ما بلد نیستیم از اینها بهره وری کنیم، استفاده ی صحیح کنیم. یک جوی می شود، موجی ایجاد می شود بعد هم دوباره این موج یواش یواش مثل خود اصل انقلاب. حالا اینجا موسی کلیم دارد چکار می کند؟ می خواهد صحنه را تثبیت کند. مدل تثبیت دارد بیان می کند که «قالَ مُوسى يا قَوْمِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّه» اگر شما اظهار ایمان می کنید «فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُسْلِمين» اول باید تسلیم باشید. تسلیم شدن بعد توکل. توکل یعنی انسان خدا را در کارها دخیل ببیند و کارش را با پشتوانه ی خدا دارد انجام می دهد. دیدن خدا در صحنه که این قشر اولی که به عنوان موتور حرکت می خواهند باشند اینها باید باور کنند که خدا در صحنه است. تفاوت جامعه ای که موسی می خواهد ایجاد کند با جامعه ای که فرعون ایجاد کرده بود در این نبود که فقط هر کدام زور بیشتری داشته باشند. بر این بود که هر کدام ارتباط بیشتری با خدا داشته باشند با حقیقت نامتناهی الهی. این رابطه بود که آن سنگ ترازوی ترجیح قوت و قدرت اینها بود. این حلقه را موسی کلیم دارد می سازد. ببینید وقتی سحره در مقابل فرعون قرار گرفتند که آیات قبل همین جا هم بود، وقتی که پیش آمد، ببینید آنها در مقابل فرعون گفتند تو نمی توانی به ما ضرر بزنی. خدا یک چیزی را به ما نشان داد که این توکل به جایی شکل گرفت که تا فرهنگ شهادت پیش رفت. یعنی حلقه ی اصلی تا اینجا جلو رفت. به نسبت اتصالش به خدا. و جریان مؤمن آل فرعون وقتی که شناخته شد، بلافاصله آخرین آیه ای که مؤمن آل فرعون بیان کرد چه بود؟ «أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِباد» یعنی در آنجا وقتی که این جلو می رود، خودش را متصل به یک حقیقت چی می بیند؟ نامتناهی می بیند. لذا اصلاً معنی ندارد خستگی، معنی ندارد ترس، معنی ندارد عقب نشینی، یأس معنی ندارد چون یأس کسی مبتلا می شود که خدا ندارد. باور ندارد. اگر ما باور داریم که خدا دخیل در کارها است و ما داریم امر خدا را اطاعت می کنیم، امر خدا خدا متکفل کارش است. ما چکاره هستیم؟ ما داریم امر خدا را اطاعت می کنیم.
شریعتی: امام همه همین نگاه را داشت.
حجت الاسلام عابدینی: احسنت. این نگاه اگر اینجا... موسی کلیم دارد برای حلقه ی اصلی یک فرهنگ سازی ای می کند که بلافاصله اینها چه گفتند؟ ببینید تعبیر که «إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ فَعَلَيْه تَوَكَّلُوا علیه» توکلوا علیه با علیه توکلوا خیلی متفاوت است. اگر علیه مقدم شد در عربی انحصار است. حصر است. فقط باید نگاه تان به خدا باشد. نگاه نکنید به صحنه ببینید چقدر صحنه های دلخراش پیش می آید. سحره شهید شدند، مؤمن آل فرعون شهید شد، آسیه شهید شد. نگاه نکنید که فرعون اینهمه زیورآلات و ثروت و قدرت. اینها را نگاه نکنید. «علیه توکلوا» شما به عنوان آن دهک موتور حرکتی حتماً باید توکلتان فقط بر خدا باشد. اگر اینطوری شدید تأثیر شما روی بقیه ی مردم قطعی است و اثرگذار است بقیه توکل ها که در شما دیدند عینیت تأثیر ارتباط با خدا در بقیه هم دیده می شود. مثل جریان جنگ. وقتی که آن عده ای که توکل کردند فقط بر خدا، بعد بقیه ی مردم هم پای این کار ایستادند. همه ی قدرت ها در مقابل ما ایستادند ولی ما غلبه کردیم چون علیه توکلوا شد. هیچ به کسی اطمینان نکردیم. پشت مان کسی نبود. همه پشت ما را خالی کرده بودند. کسی را نداشتیم. بعد تعبیر را ببینید. دنباله ی آن «فَقالُوا عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنا» (یونس/ 85) یک کسی که خدا دارد اینطور از او نقل می کند، یعنی این هسته ی اولیه و دهک متمرکز دور موسی کلیم انقدر با انگیزه صحبت کردند باز دارند تقدیم می کنند. چی را؟ «عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنا» نه «توکلنا علی الله» یعنی جواب موسی را گفتند موسی ما پای آن ایستاده ایم. ما این اعتقاد را داریم. این باور را داریم. اینها کی ها هستند؟ ما در تاریخ یوشع بن نون را داریم، کالب بن یوحنا را داریم که اینها جوانانی بودند که دوران قیام موسی جزء اولین ایمان آورندگان موسی و امثال اینها هستند. حتی بعضاً بعضی نقل می کنند فرزند قارون جزء اولین ایمان آورندگان است. ثابت قدم هم بودند. یوشع بعداً وصی موسی شد. مثل امیر المؤمنان (ع) که وصی پیغمبر است، یوشع، این جوان بعداً وصی موسی کلیم (س) شد. و کالب بن یوحنا از همین سنخ هستند که اینها کسانی بودند که ثابت قدم ماندند. لذا برای اینکه اگر می خواهیم یک جامعه ای فرهنگش تثبیت شود، آن تأثیرگذاری در آن باقی بماند، اولین قدم این است که روی آن نیروها و حلقه های اصلی ای که انگیزه های فوق العاده دارند، موتور حرکت جامعه هستند، اول باید روی آنها کار شود و اینها خودشان باور بکنند. موسی کلیمی که امام قوم است که باور دارد اما در مرحله ی دوم حلقه ی اولیه موتور حرکت باید باور کنند که دارند کاری را انجام می دهند که در مسیر الهی می خواهند پای همه ی آن سختی ها بایستند. اگر با این باور حرکت کردند، به سرعت حلقه های بعدی اینها را در صحنه اینطوری که دیدند، عیناً دیدند که هیچ چیزی اینها را از پا نمی اندازد، آنها هم در صحنه می آیند. آنها هم وارد می شوند، جامعه سازی اینطوری شکل می گیرد. و البته بسیار کار سختی است چون بوی کباب که بیاید مگسان هم می آیند. لذا ببینید که هم زمان پیغمبر در اولین ایمان آورندگان و آن عده هایی که اول ایمان آوردند که کار سختی بود، گاهی تعبیر قرآن در سوره مدثر است که این خیلی عجیب است. که کسانی حتی همراه ایمان آوردندگان... در سوره مدثر که جزء چند سوره ی اولی است که بر پیغمبر در مکه نازل شده است، «في قُلُوبِهِمْ مَرَض» در آنجا آمده که اینها هم جزء کسانی هستند که همراه پیغمبرشان «في قُلُوبِهِمْ مَرَض». یعنی اینها یقین پیدا کرده بودند به واسطه ی پیش بینی هایی که در کتب الهی سابق بود که این پیغمبر به قدرت خواهد رسید. چون می دانستند می آیند، می ایستند اما عجیبش هم این است که این هم از نکات عجیب است که بعضی ها... خدا رحمت کند حضرت آیت الله احمدی میانجی را. ایشان می فرمود که بعضی ها با اینکه جزء اولین ایمان آورندگان... اولین که می گوییم نه اول، جزء اولین. یعنی اولین ها. آن عده ای که اوایل ایمان آوردند در آن سختی ها ایمان آوردند، اما می بینیم که در ادامه ی تاریخ هیچ کار سختی از اینها سرنزده است. یعنی در جاهایی که جنگ ها بوده نه مجروح شدند، نه کسی را کشتند. به دست آنها کسی کشته نشده، و از این طرف هم خودشان هم مجروح نشدند. یعنی امیر المؤمنان (ع) در جنگ احد می گوید آنقدر حضرت زخم خورد همه ی بدن مثل یک زخم شده بود. همه ی بدن زخم ها به هم متصل بود. اما می بینی اینها در همان جنگ بودند اما یک زخم نخوردند. یعنی یک جوری می ایستادند وقتی که دوربین ها جلوست دیده شوند، وقتی که کار سخت است دیده نباشند.
شریعتی: عقب بایستند فقط ببیند و تماشا کنند.
حجت الاسلام عابدینی: حتی طعن بزنند که این نگاه برای جامعه سازی که موسی کلیم از این قدم برداشت که این عده را بخواهد وارد کند. سخت ترین قسمت جامعه سازی این قسمت بود. یعنی امیر مؤمنان (ع) وقتی به حاکمیت رسید، برای جامعه سازی یک عده ای را اینطوری شکل داد. لذا اسم آنها «شرطة الخمیس» بود. اینها با امیر المؤمنین پیمان بسته بودند ما تا پای جان در برابر اطاعت اوامر شما بی چون و چرا می ایستیم، امیرمؤمنان هم برای اینها تضمین کرده بود بهشت را بی چون و چرا، بی سؤال و جواب. این جامعه سازی است. یک عده ای را داشتن که آماده هستند، موتور حرکت هستند. پیغمبر اکرم هم اصحابی را به این عنوان داشت.
شریعتی: و چه بار سنگینی روی دوش آن دهک اول است. هم انگیزه شان و هم بی انگیزگی هایشان.
حجت الاسلام عابدینی: الآن در جامعه ی ما آن بار سنگین روی این دهک اول است. اگر خوب انجام شود جامعه به سمت آرامش و حرکت است. امیدوارانه حرکت می کند. هرگاه دیدیم که در جامعه تنش ایجاد شده است، نا امیدی و یأس ایجاد شده، معلوم می شود که آن دهک اول مسئولیت شان را خوب انجام نداده اند.
شریعتی: خیلی ممنون. ما می خواهیم یک کتاب معرفی کنیم. یادداشت های جلسات اخلاقی عرفانی علامه بزرگوار، علامه طباطبایی است. این کتاب به تألیف آیت الله حاج شیخ علی سعادت پرور، مرحوم پهلوانی تهران به رشته ی تحریر درآمده است. عنوان آن ثمرات الحیات هست. توصیه می کنم دوستان این کتاب را تهیه کنند و مطالعه کنند.
صفحه 73 قرآن کریم
اشاره قرآنی: بسم الله الرحمن الرحیم. آیه 179 این صفحه، «مَا كَانَ اللَّهُ لِيذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى مَا أَنْتُمْ عَلَيهِ» خدای سبحان رها نمی کند همین که کسی گفت ما ایمان آوردیم تمام شود. «حَتَّى يمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيبِ» خالص سازی. سنت خالص سازی. یعنی کار خدای سبحان این است که یک سنتی دارد که باید حتماً خبیث از طیب، خوب از بد جدا شود و بعد خوب ها در کنار هم متراکم شوند و بدها متراکم شوند کنار هم. این یک سنت است و تمام وقایع و حوادث، چه بیماری ها، چه جنگ ها، چه صلح ها، چه راحت ها، هر حادثه ای که پیش می آید، هر واقعه ای که اتفاق می افتد، همه ی اینها در راستای این سنت خالص سازی هستند. یعنی یک سنت عظیمی است که دارد دائم اتفاق می افتد. اگر انسان به این سنت واقف شد که هر کاری دارد پیش می آید در وجودش، چه فردی چه اجتماعی، یعنی در اجتماع سنت خالص سازی به نحو خلوص اجتماعی را جلو می برد، در افراد به نحو خلوص فردی. این یک کار الهی است که تعبیر بسیار زیباست که «حَتَّى يمِيزَ الْخَبِيثَ» یعنی دائماً باید نقطه های تاریک از وجود انسان جدا شود به سمت مطلق شدن حرکت کند. چه بد به سمت مطلق شدن باید برود چه خوب. «لذا اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ» (بقره/ 258) یعنی دائماً این دو باید به سمتی بروند که نور محض شود، ظلمت هم محض شود. لذا تمام وقایع کارشان این است. اگر آدم فهمید که آن سنت حاکم بر وقایع و حوادثی که دارد پیش می آید این است که می خواهد این را به سمت محوضت و محض شدن و خالص شدن پیش ببرد. آن وقت می فهمد مطابق این باید چکار بکند. هیچ گاه فقط با راحتی تنها این ایجاد نمی شود. اگر می خواهند طلا را خالص بکنند آتش هم می خواهد که در آن آتش چه بشود؟ ناخالصی های آن از آن جدا شود.
شریعتی: یک وقت هایی که تردید سراغ ما می آید، شک سراغ ما می آید چکار باید بکنیم؟
حجت الاسلام عابدینی: در جایی که تردید و شک هم هست، بنای خدا بر این نیست که راه را آنقدر یقینی نشان بدهد که خود این یقینی بودن کار را ساده می کند. همیشه اینطوری است. اما اگر که کار خودش پیچیده بود، خود این و انسان فکر کرد، تأمل کرد، جستجو کرد، خود این یک محو خالص سازی است که انسان بداند که... اگر یقین بشود، ممکن است در یک برهه هایی اینطوری شود. اما اوایل اینطوری نیست. با شک و شبهه همراه است ولی انسان می داند کدام ترجیح دارد، کدام را باید درست... وقتی همین مقدار جلو رفت، هر چه جلوتر می رود صحنه از سایه روشن روشن تر می شود و این باعث می شود پله های اول همیشه با شبهه همراه است ولی پله های بالاتر با یک روشنی مطلقی همراه است. سنت خالص سازی از سنت های مهم است. همین بیماری هم می تواند در راستای خالص سازی ما و عکس العمل ما در برابر این که چگونه برخورد کنیم می تواند این سنت خالص سازی را تأیید کند.
شریعتی: خیلی از شما ممنون و متشکر هستم.