اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

99-10-23- حجت الاسلام والمسلمین کاشانی - ظهور خوارج و بررسی عقاید آنها

شریعتی: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏. الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَنا مِنَ الْمُتَمَسِّكِينَ بِوِلايَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علی بن ابی طالب الائمة المعصومین علیهم صلوات الله. سلام می کنم به روی ماه دوستان عزیزم، بینندگان خوب و نازنین ما، به سمت خدای امروز خیلی خیلی خوش آمدید.

حجت الاسلام کاشانی: علیکم السلام و رحمة الله محضر حضرتعالی، عزیزانی که اینجا تعدادشان کمی بیشتر هم هست، زحمت کشیدند. به همه ی بینندگان عزیز عرض سلام و ادب و احترام دارم.
شریعتی: در آستانه ی جنگ نهروان هستیم، خوارجی که با آن پیشینه ی دینداری شان، با ظواهر اسلام گرایانه شان، مقابل مولا امیر‌المؤمنین ایستادند و یک سری وقایعی رقم خورد و حاج آقا اشاره کردند که جریان خوارج یک جریان فکری است که از صدر اسلام بوده و این تفکر همچنان هم امتداد دارد. من از ایشان پرسیدم که خوارج چه ویژگی هایی داشتند و قرار شد که راجع به ویژگی های خوارج برای ما بگویند که به جلسه ی امروز رسیدیم.
حجت الاسلام کاشانی: بسم الله الرحمن الرحیم. خدمت انور شما و بینندگان عزیز عرض می کنم که بنده هم یک مقدمه ی خیلی مختصری عرض می کنم که توامان با فرمایش شما ورودی بحث شود. چند سالی که از اسلام گذشته بود بین یاران پیغمبر اکرم نگاه به رسول الله، نگاه به اسلام، نگاه به قرآن چندگانه شد. با اینکه خود رسول خدا حضور داشت. لذا در بین اصحاب دین علی یک مسئله ی شناخته شده بود. دین علی (س) یک دین غیر از اسلام نبود بلکه تلقی ای از اسلام بود، فهمی از پیغمبر بود. امیر‌المؤمنین در حدیبیه وقتی آنها گفتند اسم رسول خدا را خط بزن، فرمود من خط نمی زنم. من غیرتم قبول نمی کند. از پیغمبر یک فهمی داشت. خودش را فدای او کند. بزرگترین شخصیت عالم برای امیر‌المؤمنین پیغمبر بود. امیر‌المؤمنین که در تاریخ مثل او شجاع و رزمنده دیده نشده فرمود در جنگ‌ها به پیغمبر پناه می برده است. عده ای هم بودند صحابه، پیامبر بودند. کنار پیامبر بودند ولی در جنگ‌ها ممکن بود فرار کنند یا رسول خدا را تنها بگذارند یا خیال کنند پیغمبر خطا می کند یا فکر کنند پیغمبر شاد باشد یا غمگین باشد، خشمگین باشد یا راضی باشد، حالاتش، بیانش، کلماتش متفاوت می شود. یعنی آنها هم می گفتند ما مسلمان هستیم. بنده هم نمی خواهم بگویم که دروغ می گفتند یا راست. نفوذی و منافق بودند یا این فهم شان بود. فعلاً این محل بحثم نیست. یک دین علی بود که تلقی ای از اسلام و پیغمبر داشت که متفاوت بود از دین برخی دیگر. از دین قریش، دین مروان فرق داشت. ابوایوب انصاری روی قبر مبارک پیامبر صورتش را گذاشته بود داشت گریه می کرد، مروان آمد به او یک جملاتی گفت. چون مروان جزء بخش حکومتی بوده است، تاریخ بخش‌هایی از کلمات را حذف کرده است. از پاسخ ابوایوب معلوم است مروان نسبت به قبر پیغمبر چه گفته است. ابوایوب انصاری که فرمانده ی سواره نظام امیر‌المؤمنین در نهروان است. همان کسی است که رسول خدا وقتی مدینه تشریف آوردند اولین بار با آن حالت قرعه مانند کار شتر، خانه ی ابوایوب رفتند. سرش را از روی قبر بلند کرد گفت که این سنگ نیست، این رسول خداست. ببینید دو تلقی است، دو نگاه است یا چند نگاه است. این تنوع نگاه ها در اسلام. یک وقتی شما می بینید که ما یک جنس اصلی داریم، یک چیزی هست در بازار مثلاً می گویند های کپی یعنی اصل نیست ولی با اصل اشتباه می شود. شما دو تای آن را نگاه کنی عین هم هستند ولی یکی از آنها تقلبی است. آن عنوان اصلی نیست، آن موضوع اصلی نیست. اتفاقاً خطر آن هم بیشتر از تقلبی های سطح پایین است. چون در خیابان بروی یک جنس تقلبی ببینی نگاه می کنی یک جنسی که مثلاً اصل آن یک میلیون تومان است، دویست هزار تومان است، راحت می فهمی تقلبی است. آن که خیلی شبیه این هست یعنی تقلبی که خیلی به واقع نزدیک است اما واقعی نیست. البته من همین جا در پرانتز بگویم. ما گاهی متأسفانه چون چشم و هم چشمی می کنیم، چون دوست داریم ما را با یک چیزهایی ببینند، برای این پول خوبی هم می دهیم. گاهی به خاطر چشم و هم چشمی یک چیزهایی را می خواهیم نمایش بدهیم و یک برندی و چی. این دو با هم فرق دارند و یکی از آنها در واقع رستگاری بود و یکی از آنها رستگاری نبود. این بدل آن است. دروغین است. نجات‌بخش نیست. حالا مثالهایی که زدم مثالهای مادی زدم ولی در موضوع دین ما را باید نجات بدهد، ما را باید رشد بدهد، ما را به کمال برساند، من دیندارتر می شود باید مردم از نشست و برخاست من بیشتر لذت ببرند. بیشتر کیف کنند، بیشتر چیز یاد بگیرند، بیشتر یاد خدا بیفتند، بیشتر یاد آخرت بیفتند. بگویند چه خوب است یک ربع با فلانی نشستیم. آدمی که دیندارتر است باید اینطوری باشد. روزی ما شده شما بیش از من... گاهی آدم مردان خدا را می بیند چند دقیقه کنارشان هست، قرار است دینداری بیشتر، سجده ی شبانه ی بیشتر تعامل او را با مردم پربارتر و پرارزش‌تر کند. نه هر چه دیندارتر، خشن تر، عبوس تر، وحشتناک تر، پرخطرتر، کاری که در مورد خوارج هست. این تفاوتی که ما از جلسه ی پیش هم عرض کردیم زمان پیغمبر هم نگاه به پیغمبر... آقا عدالت داشته باش. تو چه عدالتی تعریف کردی و در ذهنت داری که رسول خدا را نعوذبالله... عدالت به تلقی غلط او، به فهم نادرست او که بحث امروز ما هست. یک دین علی بود که همان دین پیامبر بود، فهمی که از پیغمبر بود مطابق آنچه واقعیت داشت، فهم های دیگری هم بود که اینها خیلی متفاوت بودند. بعضی از اینها را منافقین برای ایجاد تعدد چون تک نسخه، انحصار، مخصوصاً وجود مبارک پیامبر که پاک و معصوم بود تقدس ‌آفرین بود. حالا اگر شما برداری هی قرائت‌ها را بیشتر کنی، هی نسخه ها را افزایش بدهی، دیگر حق و باطل از داخل آن راحت پیدا نشود، در آن خطا دیده شود، عصبانی شود این کار را می کند، خوشحال بشود ممکن است گزافه گویی کند. هی آن شخصیت و هیمنه ی عظیم پیامبر افت می کند که به گوشه هایی از بحث آن در آن موضوعی که رسول خدا را تخریب می کردند پرداختیم. می خواهم بگویم خوارج محصول دستگاه فکری ای است که بعد از پیغمبر اجازه نداد دین علی یعنی تقریر درست از دین نبوی، بسط و گسترش پیدا کند. یعنی اگر می خواهیم ریشه ی خوارج را پیدا کنیم باید در شهادت حضرت زهرا (س) جایش را ببینیم کجاست. من یک نمونه از آن بگویم و عبور کنم چون می خواهم امروز از تندروی های خوارج بگویم. همه می دانند. حتی دستگاه خلافت این روایت را نقل کرده است. در صحیح بخاری هم هست که (ارْقُبُوا محمّدا فى أهل بيته) یعنی هوای پیغمبر را در اهل بیتش داشته باشید. خیلی پیغمبر را دوست دارید، هوای اهل بیتش را داشته باشید. یک فاطمه ای که (س) عابدترین، زاهدترین، حبیبه ی خدا، محبوب دل پیغمبر، قلب پیغمبر، نفس بین دو پهلوی پیامبر، جان پیغمبر، بیاید وسط مردان و بفرماید: (واعلموا انی فاطمه) گریه کند ولی برخی انگار دلها سنگ شده یا اشد قسوة اینها هم منفعل نشوند. مگر چقدر وقت گذشته است؟ بعد هم تعبیر چیست؟ تعبیر این است که ما اگر به خانه حمله کنیم این برای تقویت دین پدرت است. این عین عبارتی است که در تاریخ هست. کدام دینی که به خانه ی فاطمه حمله کند تقویت می شود؟ این چه دینی است؟ این دین پیغمبر بود که در سن 60 سالگی وقتی می خواست سفر برود، آخرین خانه، خانه ی فاطمه را انتخاب می کرد. وقتی برمی گشت اولین خانه که کمتر شود فراغ ولو چند ثانیه. این پیغمبر کسی بود که احساساتی روی احساسات و هوای خودش یک کاری بکند یا هر چه می کرد مطابق دستور و دین بود و رفتارش هم الگوی بود. رفتار او برای ما الگو بود. داشت آموزش می داد. همانطور که (صَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِي أُصَلِّي) به همان شکلی که من نماز می خوانم نماز بخوانید، همانطور هم آنجور که من فاطمه را دوست دارم سعی کنید ابراز کنید به همان شکل. حالا عمق آن محبت که امکان ندارد. عمق محبت رسول خدا ولی چطوری او تظاهر می کرد، چطوری او را تکریم می کرد، چطوری وقتی وارد می شد به پای او قیام می کرد، به سمت او با سرعت می رفت، دست او را می بوسید. یک کسی که هر بار بر پیغمبر وارده شده نه یک بار. یعنی یک وقت‌هایی می گویند مثلاً پیغمبر یکبار دست دخترش را بوسید. می گوییم پدر دختری است. نباید اینطوری تعبیر کرد. در دین علی یعنی تقریر نبوی. منظورم از دین علی این است که یک فردی بیرون از رسول خدا ایستاده، او را طوری وصف می کند که خودش هست. ‏دین دیگران لزوما همان واقع نیست. هر کسی از ظن خود شد یار من. (کلما دخلت فاطمة علیها) هر بار که وارد می شد (قام علیها) به پای او بلند می شد. به سمتش می رفت. (قبل یدی) دستش را هر بار می بوسید و او را جای خودش می نشاند. این برای این بود که همانطور که (صَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِي) همانطور هم فاطمه ی من را دوست بدارید. بعد نگاه کنید به اسم دینداری. گفتند نه، ما برای اینکه دین تقویت شود الآن باید این خانه بیعت کنند. برای اینکه دین تقویت شود از نظر ما این باغ فدک باید به بیت‌المال برگردد.
شریعتی: اینها همه تلقی های جدیدی از دین بود.
حجت الاسلام کاشانی: از دین و اسم دین بود. مسئله این است که این هم می گفت دینداری. همه هم می گفتند. بحث بنده هم اصلاً نفاق و نفوذ الآن نیست. می خواهم بگویم دو تلقی. فهم او این است که برای دین عیبی ندارد که دل فاطمه ی زهرا شکسته شود. این به تقویت دین کمک می کند.
شریعتی: و وقتی این با قدرت ضمیمه می شود دیگر جامعه به یک سمت و سوی دیگری می رود.
حجت الاسلام کاشانی: اما امیر‌المؤمنین یا پیغمبر چی؟ اصلاً خود ناراحتی فاطمه خلاف دین است. دین را با چه می خواهی تقویت کنی؟ خود دین است و ناراحتی او ناراحتی خداست. می خواهی دین را تقویت کنی که چی؟ خدا راضی شود؟ رضایت خدا در رضایت فاطمه است. این را پیامبر فرموده بود. غضب او، غضب خداست. شادی او، شادی خداست. پیغمبر فرمود: فاطمه ریشه ی من است. اگر او خوشحال شود من بسط خاطر پیدا می کنم. اگر او غمگین شود من حالت قبض پیدا می کنم یعنی منفعل می شوم. این یک تلقی است که پیغمبر هم فرموده، امیر‌المؤمنین هم به آن اهتمام دارد، یک تلقی این است که ما به خانه ی فاطمه حمله کنیم که اجباری از علی بیعت بگیریم. این می شود تقویت دین. اصلاً تقویت دین چیست؟ شما داری چنگ به صورت دین می کشی. پس این دو تلقی است. این دو تلقی بود. در زمان 25 سال قبل از حکومت امیر‌المؤمنین زیاد این اتفاقات می افتاد و تفاوت‌های تلقی ها کامل به چشم می آمد. گوشه ای از آن را قبلاً در آن مباحث عرض کردیم. حالا رسیدیم به خوارج. یک جریانی که به اینها می گویند آی اصحابی که پیشانی سیاه دارید. یعنی از شدت سجده پیشانی سیاه شدید، پینه بسته است. و قراء هم هستند. قاری هستید و در جایگاه فقاهت نشسته اید و پیشانی به سجده ساییده شده و شب تا سحر عبادت اما چه عبادتی؟ عبادتی که عابدان آن با مردم تندی می کنند. عابدانی که با همسایه و دوست و آشنا و هم کیش و هم مسلک به جای برادری، محبت... چقدر ما در روایت داریم به دین هم بروید. ابراز محبت. من می گویم آقای شریعتی من به شما ارادت دارم، به شما علاقه دارم. اینها برای ما ثواب می نویسند. یعنی می گوید شما اگر دیندارتر هستی، مسلمان با مسلمان همدیگر را در آغوش بگیرید، دست بدهید، روبوسی کنید، ابراز محبت کنید. هر چه دیندارتر، لطیف‌تر، باوقارتر، مهربان تر. خب این سجده ی طولانی شب تا صبح، رفتار زین العابدین (س) بلاتشبیه، هیچ کس با امام قابل قیاس نیست. با خوارج مقایسه کنید. هیچ کس از نظر کثرت مثل امام سجاد عبادت نمی کرد ولی در روز از همه مهربان تر بود. اثر آن سجده ها، نورانیت می افزود نه خشونت. نه جزم اندیشی و تندی. بدخویی، دشنام گویی. این سجده ی طولانی شب چه کرده است؟
شریعتی: اینها در همان ظاهرشان ماندند.
حجت الاسلام کاشانی: دقیقاً. اینها مشکل بزرگشان این بود که دین را از مصدر نگرفته بودند. دین را باید بعد از پیغمبر، دین رسول الله بعد از پیغمبر دین علی شد. عرض هم کردیم دین علی (س) اگر آن را بگذاری روی دین پیغمبر مو نمی زند. اگر قرار بود مو بزند فایده نداشت. یعنی باید از راهش می گرفتند گم و گور نشوند. نه که قاری بودند و حافظ قرآن بودند، به قرآن استناد می کردند ولی استنادهای غلط. استنادهای خطا. کما اینکه مثلاً بعد از حکمیت گفتند لاحکم الا لله. حکم از آن خداست. (ان الحکم الا لله) آیه ی قرآن است. خب (ان الحکم الا لله) یعنی چه؟ یعنی حکومت نداشته باشیم؟ برخی از آنها می گفتند حکومت نکنیم. حکومت از آن خداست. حکومت از آن خداست در دنیا به کسی تفویض کرده است یا نه؟ آیا پیغمبر حکومت تشکیل داده یا نه؟ یعنی اینها گاهی فهمشان از قرآن انقدر فاصله پیدا می کرد که امیر‌المؤمنین به ابن عباس می فرمود که با اینها خواستی مناظره کنی غیر از قرآن به سنت پیغمبر استناد کن. چرا؟ چون نمی توانند بگویند پیامبر را قبول نداریم. اینها از آیات فهمی دارند که خیلی با پیغمبر فاصله دارد. سنت پیغمبر را یادآوری کن بفهمند خطا کرده اند کما اینکه (ان الحکم الا لله) آیا... امیر‌المؤمنین هم فرمود. فرمود کلمه ی درستی است. (ان الحکم الا لله) آیه ی قرآن است. اما معنای آن نیست حکومت وجود نداشته باشد. یعنی باید حکومت به اراده ی الهی و دستور الهی عمل کند.
شریعتی: وقتی امام نداشته باشی همین قرائت و همین تلقی وجود دارد.
حجت الاسلام کاشانی: احسنت. دقیقاً همین است. می خواهم بگویم فکر نکنیم خوارج یک سر و دو گوش‌های عجیبی بودند. نه. خوارج دیندارانی بودند که دین را از منشأ درست نگرفته بودند. دینداران بی امام بودند. دیندار بی امام اجتهاداتش پرخطا می شود چون یک فهمی از آیه پیدا می کنند خلاف رفتار پیغمبر است. یک فهمی پیدا می کند می گوید یا رسول الله عدالت داشته باش. خب تو اگر یا رسول الله می گویی که مگر می شود ظلم کند؟ تلقی ات خطا است. از اینها فراوان رخ داد که می گفتند حکومت نداشته باشیم. یا مثلاً فرض بفرمایید که دائماً دچار شک و تردید می شدند. نه که عمیق نبودند، نه که به جای محکمی تکیه نداده بودند، اینها همش شک می کردند. بعد چند نفری هم می نشستند آیات را که نگاه می کردند فهم های مختلف داشتند. به کجا تکیه بدهیم؟ باید به امام، به معصوم تکیه کرد. قرآن می فرماید تو را فرستاده ام اگر مردم اختلاف کردند تبیین تو را ببینند. فصل الخطاب لازم داریم. فصل الخطاب را که بگیریم اینها دچار تردید می شوند. برای همین هم نمونه به شما بگویم. البته حالا من باز به ریشه ی خوارج برمی گردم. هنوز وارد جنگ نمی خواهم بشوم. بحث خوارج که بعداً قرار بود جنگ کنند، گفتند نماز را عبد‌الله بن کوا بخواند، شبث ربعی هم فرمانده ی جنگ. این دو نپذیرفتند. نپذیرفتند سه نفر دیگر را گفتند اینها نپذیرفتند شما. یعنی با اینکه گفتند تو فرمانده باش، آمادگی روحی نداشت. چرا؟ چون دچار تزلزل می شد. اینها قبول نکردند، عبدالله بن وهب راسبی را گفتند تو فرمانده باش. این فرمانده شد که بعدها هم به دست امیر‌المؤمنین کشته شد. در همین جنگ نهروان. این فرمانده شد. قبلی ها همش شک و تردید دارند که بپذیریم یا نپذیریم؟ نکند خطا کردیم، نکند خون ناحق بریزیم. از آن طرف یک وحشی گری های عجیبی می کردند که خواهیم گفت. عبد‌الله بن وهب راسبی فرمانده شد. وسط جنگ یکی از رزمنده ها چون خیلی جنگید افتاد زمین داشت از دنیا می رفت. یکی می گفت که به سمت بهشت دارد می رود. بشارت باد بر تو ای بهشت. عبد‌الله که فرمانده بود گفت نمی دانم به سمت بهشت رفت یا جهنم. یعنی فرمانده ی میدان انقدر تردید. چرا تردید؟ ما در خیلی از فرقه ها این را می بینیم. کسانی که از یک جای محکمی دین را اخذ نمی کنند، دائماً دچار تزلزل و تذبذب می شوند هی شک می کنند. در سریال امام علی این عبد‌الله بن وهب راسبی را اگر عزیزان خواستند بدانند همان کسی است که هی می پرید در رودخانه غسل کند بعد می گفت نشد. خواسته بود شک را در وسواسش نشان بدهد ولی وسواس به معنای نجس و پاک امروز نداشتند. وسواس فکری بود. تذبذب بود، شک بود. دائم تردید. نکند ما باطلیم. نکند حقیم. در خود ماجرای حکمیت چند بار آمدند بعد گفتند ما کافر شدیم. بعد حالا که ما کافر شدیم توبه کردیم. حالا تو هم توبه کن. بعد یک نفر نماز صبحش قضا می شد می گفتند این هم کافر شده است. همان توضیح دادیم. دستاویز محکم نبود، چون اینها با هم می نشستند اختلاف نظر داشتند. آدم های معمولی قرآن را بخوانند ممکن است فهمشان مختلف بشود. هی همدیگر را می زدند. این به او می گفت کافر، او به این می گفت کافر. همین باعث شد بخش زیادی وسط جنگ وقتی دیدند عبد‌الله به او گفت نمی دانم بهشت رفت یا جهنم، امیر‌المؤمنین بلاتشبیه وقتی نیروی او در نبرد می افتد سر او را در آغوش می گیرد، از مسیرش اطمینان دارد. بقیه هم اطمینان دارند امیر‌المؤمنین پا به عرصه ی میدان گذاشته است. حالا اگر فرمانده بگوید نمی دانم ما بکشیم به جهنم می رویم یا بکشیم می رویم بهشت. پس چطوری دست به شمشیر داری می بری؟ یعنی این تردیدها باعث می شد که دائماً تذبذب داشته باشند. یک مشکل دیگری که خوارج داشتند جهل آنها بود. ادعای علم می کردند ولی آیه را خوانده بودند. فقیه به معنای دین شناس، عمیق نبودند. یک بحثش این است که دین را باید از امام بگیرند. دین را هم از امام بگیری باید فقیهانه، عمیق گرفت. زراره وار باید از امام صادق گرفت نه اینکه یکدفعه بیایی مثلاً از سرکارت پای بحث امام یک ربع بنشینی و بروی. از آن یکربع ممکن است قبلی داشته، بعدی داشته. این تسرّع در تکفیر که امروز ما در وهابیت به شدت می بینیم. در بعضی از اخباری مسلکان، منظورم از اخباری مسلکان کسانی که به حدیث علاقه دارند نیست. یک فرقه ای است. در شیعه هم مشابه آن هست که پایبند به یک سری الفاظ می شوند، از قواعد کلی اسلام، رفتار‌های قطعی نبوی، رفتارهای قطعی علوی (س)، آیات صریح قرآن، قطعیات عقیده فاصله می گیرند به همان الفاظ می رسند. بعد سهمشان کیلومترها فاصله پیدا می کند. بعد زود حکم به کفر می دهند. زود خودشان می شوند معیار حق، مرکز مختصات حق، هر کس از اینها انحراف پیدا کند، انحراف از حق می شود. خود‌حق‌پنداری. بله، یک وقتی پیغمبر می فرماید: (علی مع الحق)، معصوم می فرماید. وقتی یکی مثل من خیال کند که هر چه من فکر کردم و به ذهنم رسید. من کی هستم؟ مثل بقیه هستم. حد‌اکثر مثل بقیه. یک خود‌حق‌پنداری و یک تسرّع، سرعت دادن به تکفیر. تا با من اختلاف داری اول کافر. مگر معصومی که آن چیزی که من فکر می کنم شما فکر نمی کنی کافر هستی؟ شاید من اصلاً دارم اشتباه می کنم. این جهلی که هیچی نمی دانستند بسیاری از موضوعات را، متأسفانه به عجب گره خورد. نه که محاسن بلندی و عبادت شبی و پیشانی های پینه بسته و برنس بر سر و تسبیه به دست و حاج آقا التماس دعا. حالا یک وقتی هست یک ربانی هیئت اهل علم دارد، یک وقت هم یک بچه ای مثل من، آن احترام را برای لباس او می گذارند، این عجب پیدا می کرد فکر می کردند چیزی هستند. بعد به راحتی دیگر حق را قبول نمی کردند چون کوتاه آمدن خودش یک شکستی بود. بالاخره من خودم برای خودم در آن جریان جایگاه رهبری قائل بودم. نمی خواستم کوتاه بیایم. پس جعل بود، عجب بود، کنار اینها دنیادوستی هم بود.
خوارج خیلی ظاهر زاهدانه ای داشته اند. به خودشان شرات می گفتند. شرات یعنی کسانی که فروختند. چی فروختند؟ (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ) ما جان مان را به خدا فروختیم جای آن بهشت خریدیم. حالا یعنی چه؟ می گوید مریض بیاورید من دست سرش بکشم. اینها از این ظاهر زاهدانه و عابدانه با آن عجب‌شان... امیرالمؤمنین در دو جای نهج البلاغه فرمود که (دنیا پیش چشم اینها زیبا آمد، اینها لباس دین را وسیله ی خوردن دنیا کردند. یکی با دزدی، یکی با اختلاس، یکی با زهدفروشی نه زهد، یکی با عبادت‌فروشی نه عبادت. بالاخره اینها در محلشان یک جایگاهی داشتند. برای این جایگاهی که داشتند اینها دنبال دنیا بودند. برای همین هم عرض کردیم ما از خوارج توقع داشتیم که در ماجرای حکمیت بگویند هر کسی که شایسته است. دیندار باید اینطوری بگوید. ولی اینها گفتند هر کسی که یمانی است. چرا؟ چون که یک چیزی به ما برسد. حتی اشعث یک حرف خیلی عجیبی زد. امیر‌المؤمنین فرمود: آن طرف عمر و عاص است. باید یک نفر باشد از پس او بربیاید. گفت آن طرف مُذَری قریشی است، این طرف اگر قرار باشد یک قریشی برود ما قبول نمی کنیم حتی اگر مناظره و مذاکره ی این دو تا در مجموع به نفع ما و حق باشد. ما ضرر کنیم ولی از ما یمنی ها یک نفر در این مذاکرات شرکت کند بهتر است. یعنی ضرر کنیم، شکست بخوریم. فکر اشعث را ببینید. می گوید من همین که بتوانم در مناسبات سیاسی یک مذاکره کننده ی ارشد یمنی داشته باشم با آن تفکر خودش، بهتر است تا پیروز شوم. شکست بخورم، در سطح اول جهان اسلام قرار است دو نفر برای جهان اسلام تصمیم بگیرند. یکی یمنی باشد می ارزد تا اینکه دو نفر قریشی بروند به حق عمل کنند. ببینید مسئله حق نبود. این را نمی گفتند. به این راحتی به زبان نمی آوردند ولی امیر‌المؤمنین چند بار فرمود که دنیا در چشم شما آراسته شد. شما مثل عمر و عاص و مغیره و امثال مروان، آنها یک جور دنیاخواری می کردند، شما به یک شکل دیگری. شما حکومت نداشتید. بیت‌المالی که از طلا پر باشد چپاول کنید دست‌تان نمی رسید. عبادت و زهد و قرائت‌تان را وسیله ی چپاول کردید. یعنی دنیا‌خواه بودند. این خیلی تناقض است. در واقع وسیله ی خوردن در دنیای شان زهدشان و عبادت‌شان بود و خیلی هم غرّه بودند. یعنی اصلاً بقیه را آدم نمی دیدند. اینها کسانی بودند که در صفین در رکاب امیر‌المؤمنین جنگیدند.
شریعتی: اینها کسانی بودند که در صفین در رکاب امیر‌المؤمنین جنگیدند.
حجت الاسلام کاشانی: بله. اینها نه که آدم های سلحشوری بودند، شجاع بودند و می گفتند ما در راه خدا جهاد می کنیم، اتفاقاً بعد از اینکه در نهروان کشته شدند امیر‌المؤمنین در نبرد با معاویه سختش شد، نیرو نمی آمد کمک کند، معاویه غارت می کرد که حالا خواهیم رسید، بعضی ها می گفتند امیر‌المؤمنین چقدر امروز به آن خوارج نیاز دارند. یعنی رزمندگان سلحشور دیروز... متأسفانه وقتی نگاه سطحی است، کم عمق است، وقتی معیار معلوم نیست. بین فدک و فاطمه ی زهرا فکر می کنند فدک را به بیت‌المال ببریم، در بهترین حالت، من می گویم اگر صداقت میان باشد، به بیت‌المال خدمت کرده ایم. وقتی این می شود نگاه از دین، بین معاویه و علی فرق نگذاشتند. گفتند هر دو کافر شدند و ما درست می گوییم. یعنی اینکه از ظواهر عرض کردم قطعیات عقیده، قطعیات رفتار پیغمبر، پیامبر چند هزار جمله راجع به امیر‌المؤمنین فرموده بود؟ وقتی اینها را نبینیم به دو لفظ از آیه منسلخ و جدای از همه چیز، بدون نگاه انضمامی ببینیم یک فهمی پیدا می شود که در آن فهم شب نوزده ماه مبارک رمضان، علی به ابی طالب (ص)، عمر و عاص و معاویه یکسان پنداشته می شوند. شما ببینید چقدر از اینها دور هستند.
شریعتی: ما که حالا اصلاً در مقابل امیر‌المؤمنین عدد و رقمی هم نیستیم، شما فکر کنید یک کسی مثل امام علی (ع)، امیرا‌لمؤمنین یک تندرویی مقابلش باشد. حالا ما نمی توانیم با یک نفر آنها کنار بیاییم، یکهو می بینی چند هزار نفر مقابل حضرت می ایستند و چقدر برای حضرت سخت است.
حجت الاسلام کاشانی: خیلی. یعنی هم آن نبرد، نبرد مشکلی است چون نبرد با دینداران هست و از آن طرف حضرت فرمود یکی از مصادیق بارز این آیه که کسانی که اخسرین اعمالها هستند یعنی بیش از همه خسران و زیان می بینند، (وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعا) (کهف/ 104) خیال می کردند شرات هستند، جان به خدا فروخته اند، جهاد می کنند در حالی که از همه به حق دورتر بودند، از همه فاصله دارتر بودند. یعنی این موضوع را برای امیر‌المؤمنین خیلی پیچیده کرد. اینها چه کار می کردند؟ اینها بعد از صفین از لشکر امیر‌المؤمنین جدا شدند، نزدیک یک سال بعد در یک منطقه ای به اسم حروراء جمع شدند که حضرت به اینها حروریه می فرمود. در واقع بدون اینکه بخواهد به آنها فعلاً نسبت بدی بدهد. مثل اینکه بگویند قمیین، تهرانی ها، شیرازی ها، کهکی ها، علی آبادی ها، اینطوری. یعنی کلام منفی نیست. حروریه مال منطقه ی حرورا بودند. همه آنجا جمع شده بودند. آنجا جمع شده بودند حضرت فرمود فعلاً کسی با اینها کاری نداشته باشد. سعی می کرد افرادی را بفرستد، با اینها گفتگو کنند، مناظره کنند، اینها را برگردانند. از آن طرف امیر‌المؤمنین دنبال این بود که لشکرش را آماده کند، سراغ معاویه بروند. چرا؟ چون صفین لحظات آخر ناتمام شده بود، شام یک کشور بزرگ است که باید به دامن جامعه ی اسلامی برمی گشت. غضب شده بود. امیر‌المؤمنین می خواست نیرو آماده کند. نیروهای کشته شده ی قبلی را هم داریم. ناراضی ها هم هستند، خوارج هم هستند، خستگی را هم داریم. حضرت نامه زد 68 هزار نفر جمع شدند. سه هزار نفر از بصره به خاطر خیانتی که در جمل شده بود، هنوز دل بصریان با امیر‌المؤمنین صاف نشده بود. 3200 نفر آمدند. حضرت به رئوس قبائل نامه زد که هر کسی رزمنده است و پسران رزمنده ها را و اگر خادم و برده دارید لیست کنید. پسران فرماندهان یعنی کسانی که رزمنده ی کارآزموده هستند، بچه هایشان یعنی از پدران یاد گرفته اند ولی هنوز تجربه ی نبرد ندارند. 40 هزار رزمنده ی آماده نبرد آمدند. 17 هزار نفر بچه های اینها که اینها در واقع برای جاهای کمکی و پشتیبانی و تجربی و اینها. هشت هزار نفر از موالی که در واقع اینها خدام و امثال اینها هستند. موالی اینجا منظور کسانی است که برده ی اینها بودند، خادم بودند ولی آماده ی نبرد بود. 3200 تا می شود، 68 هزار و 200 نفر نیروی امیر‌المؤمنین. حضرت قبلاً با بین 90 تا 150 هزار نفر به سمت معاویه رفته بود. می خواست با معاویه بجنگد. همت حضرت به سمت معاویه بود، حالا اینها هم ناراضی شدند و الآن خیال می کنند ما در این حکمیت مثلاً کافر شدیم، بالاخره شبهه شان برطرف می شود. همین که می بینند من می خواهم با معاویه بجنگم، چون خوارج در ذهنشان می گفتند معاویه دشمن اول ماست. اما هر دو کافر شدند. باید علی توبه کند، آن وقت ما او را قبول کنیم.
شریعتی: یعنی سر جنگ با معاویه خوارج هم نکته ای نداشتند.
حجت الاسلام کاشانی: اصلاً. اصلاً دنبال این بودند. بعدها هم همینطور. هر کسی با معاویه می خواست بجنگد خوارج با او هم پیمان می شدند. هر کسی می خواست با شام بجنگد خوارج با او هم پیمان می شدند.
شریعتی: یعنی تا اینجا با هم متفق هستند.
حجت الاسلام کاشانی: سریال مختار را که بینندگان ما زیاد دیدند، خوارج با زبیریان برای جنگ با فرستادگان شام هم پیمان می شوند. با شامیان در نا‌حق بودن آنها شک نداشتند منتها مشکل اینجا بود که می گفتند علی هم به خاطر اینکه ما او را مجبور کردیم کافر شده است حالا که کافر شده، کافر مثل کافر است. هیچ فرقی نمی کند. باید توبه کند. حضرت هم جا نداشت. اگر می خواست حضرت توبه کند، هیچ کس مثل امیر‌المؤمنین اهل عبادت نبود ولی حضرت اقرار به کفر نمی خواست بکند که تاریخی که انقدر امیر‌المؤمنین تخریب کرده است حالا بگوید او از کفر توبه کرده است. این برای حضرت مهم بود. حالا جلوتر هم عرض می کنم. یعنی جزء مواردی بود که در آن امیرالمؤمنین به هیچ نحوی مصلحت‌اندیشی نکرد.
شریعتی: حالا می خواستم بپرسم که خوارج با این پیشینه شان چطور شد امیر‌المؤمنین با آنها مقابله کرد و در آن شرایط سخت درگیر شد؟
حجت الاسلام کاشانی: همان را داریم عرض می کنیم. 68 هزار نفر نیرو آماده کرده به جنگ با معاویه بروند و حضرت فرمود با این خوارج هم کاری نداشته باشید. یک تعداد نیرو در کوفه گذاشته که یکوقت آنها حمله نکنند. گفتند ما به سمت معاویه می رویم. اگر او را شکست بدهیم، به مرور شبهات اینها هم برطرف می شود، هی هم برای اینکه مناظره کننده می فرستاد. حتی یک کار عجیبی که امیر‌المؤمنین کرد به ابن عباس فرمود که کی از همه در و برش شلوغ‌تر است؟ گفت: یزید بن قیس ارحبی. این آقا خیلی اهل عبادت بود. آدم مخلصی بود و در دوره ی خلیفه ی قبل از امیر‌المؤمنین خیلی اعتراض به بحث‌های بیت‌المال می کرد. با امیر‌المؤمنین خیلی همراهی داشت. در ذهن حضرت چه بسا این شد که این آدم به درد بخوری است. می شود این را برطرف کرد. حضرت خودش آقایی کرد رفت در منطقه ای که آنها جمع شده بودند، اذن گرفت، وارد خیمه ی او شد، آب خواست. آب خواست، وضو گرفت، دو رکعت نماز خواند. تو اگر دنبال توبه هستی، توبه یعنی چه؟ کس که هر روز به سجده می رود. شما اگر دنبال برگشت به سمت خدا... امیر‌المؤمنین که هرگز پشت به خدا نکرده است. ولی این نماز یعنی چه؟ نماز یعنی اینکه در مسیر است. خیلی روشن است. نماز را که خواند، به او گفت تو چی فکر کردی بین اینها آمدی؟ گفت من فضل تو را یا علی کتمان نمی کنم ولی نباید حکمیت دو نفر را می پذیرفتی. (ان الحکم الا لله) امیر‌المؤمنین فرمود: مگر من گفتم حکم و حکمیت مال غیر از خداست؟ نامه ی من را نخواندی. من گفتم حالا که من را مجبور کردی این دو نفر به شرطی که از قرآن حکم خدا را استخراج کنند من قبول می کنم نه اینکه حرف خودشان را بزنند. برای همین هم الآن قبول ندارم چون حرف خودشان را زده اند. حکم خدا را نگفته اند. گفتگو کردند. یزید بن قیس پذیرفت. گفت درست می گویید. اول حضرت شبهه اش را برطرف کرد. بعد فرمود که من در اصفهان و ری کارگزار لازم دارم. تو می آیی هر دو را بر عهده بگیری؟ تو آدم پرتوانی هستی. گفت بله. یعنی امیر‌المؤمنین برای اینکه جنگ صورت نگیرد، همه کاری کرده است. مدارا مخصوصاً که حضرت نمی خواهد آدم هایی که رگه و ریشه ی خوب دارند سقوط کنند.
شریعتی: خواص هم در خوارج بودند؟
حجت الاسلام کاشانی: شاید بشود گفت مهمترین فرد از خواص همین یزید به فیس ارحبی بود که حالا اگر یک وقتی فرصت شود می شود ساعت‌ها راجع به آن گفتگو کرد.
شریعتی: که برگشت.
حجت الاسلام کاشانی: بله، حضرت او را برگرداند. اول شبهه اش را برطرف کرد، بعد هم به او پستی داد که می دانست ممکن است که او سختش باشد بخواهد با خوارج بجنگد. او را یک جایی فرستاد که خدمت کند، از این منطقه هم دور شود. این آدم خیلی طرفدار داشت. او که می رفت 20 هزار و 12 هزار جمعیت خوارج را گفتند ولی با آن تردیدها و با این استبصارها و برگشتن به سمت امیر‌المؤمنین هی کم شدند، هی کم شدند، به دو هزار یا چهار هزار رسیدند. حتی بعضی نقل ها می گویند هزار نفر. منتها بگویم. خوارج افرادی بودند که هزار تای آنها هم می توانست یک لشکر پنج هزار نفری، ده هزار نفری را شکست بدهد. به خاطر روحیه ی رزمندگی شان. اینها را داشتیم، حضرت می خواهد به شام برود. آماده ی نبرد با شام است. این خوارج از دشنام گویی و بددهانی و تکفیر دیگران و بالاخره اینها مسجد‌دار بودند، این محله، آن محله، آبرودار بودند، فضای شهر را به هم ریخته بودند. یک وقت‌هایی این کشور با یک کشوری دیگری می جنگد. یک وقتی هست که در یک کوچه چهار نفر طرفدار امیر‌المؤمنین هستند، یک نفر هم جزء خوارج است. حالا خانواده ی اینها با هم درگیر هستند. خانواده هایشان فامیل هستند. گاهی دو تا برادر هستند، گاهی پدر و پسر هستند. یعنی شهر کوفه آسیب جدی از نظر روحی روانی خورده است. حضرت هم دنبال این است که تا می تواند با اینها مدارا کند. کار سخت است. حضرت می خواهد به سمت شام حرکت کند، یک خبری می رسد. وسط این فحاشی ها که حضرت آقایی می کرد و بزرگوارانه اینها را رها می کرد، حتی حقوقشان را هم از بیت‌المال قطع نکرده بود، اینها یارانه ای که از بیت‌المال می گرفتند را کما کان می گرفتند. تا رسید به یک جنایت وحشیانه ای که اینها مرتکب شدند. جنایت عجیبی کردند. اینها گفتند هر کسی محب علی است کافر است. یعنی وقتی اجتهاد سخیف داشته باشد، اجتهاد بی مبنا، به جای اینکه از جاش بگیرد دین را، به اوهام خودش... حضرت فرمود: سبکسرند. گرفتار یک عده بی مغز شده اند. اینها گفتند هر کسی محب علی است، محب کفر است و محب کفر هم خودش هم کافر است. یکی از شیعیان امیر‌المؤمنین و دوستداران حضرت به اسم عبد‌الله بن خباب با همسر باردارش داشت به سمت کوفه می آمد، سر راه را گرفتند. گفتند کجا داری می روی؟ حضرت در بحث نا‌امنی با احدی شوخی نداشت. شما چکار دارید که سر راه را گرفتید؟ مگر شما سر گردنه بگیر هستید؟ شما اگر شبهه ی اعتقادی دارید بروید شبهه تان را برطرف کنید. گفتند کجا داری می روی؟ گفت شما چکاره هستید؟ گفتند باید بدانیم تو دشمن علی هستی یا دوست علی. اول کمی مکث کرد و صبر کرد و بعد گفت من شیعه ی علی هستم. اینها گفتند خب شیعه ی علی هم کافر است. همسرش هم که با او دارد زندگی می کند، جدا نشده است. پس او هم کافر است. بچه ای که در رحم همسرش هم هست، فرزند کافر هم ملحق به کافر است. هم او را سر بریدند و کشتند، هم همسرش را و هم شکم او را دریدند و آن طفل درون رحم را کشتند. ببینید اسمش دین ولی این دین، دین خطرناک. دینی که به جای اینکه آدم را عاقبت‌بخیر کند، آدم را بیچاره و بدبخت می کند. این وحشی گری ای که به اسم دین، به اسم دفاع از توحید، به اسم دفاع از قرآن، به اسم مبارزه با کفر، چقدر ما یاد خوارج و وهابیت و داعش و اینها می افتیم. اخیراً اتفاقی که برای بعضی از کارگرانی که داشتند در معدن کار می کردند، اینها را سر بریدند. خانواده هایشان. چقدر در کشور عظیم افغانستان که برادران عزیز افغانستانی زجر می کشند، این رفتارها محصول 1400 سال پی است که ما گرفتار هستیم. با این وحشیگری ای که خبرش به امیر‌المؤمنین (س) رسید، فرمود خدایا دیگر درنگ جایز نیست. ناامنی ایجاد کردند. راه را بسته اند، یک نفر را به جرم محبت امام کشته اند. و بعد حضرت گفت تمام اینها مقصر هستند. روایتی در نهج البلاغه داریم که اگر توفیق داشتم جلسه ی بعد می خوانم. حضرت فرمود: تمام خوارج را به خاطر قتل این عبد‌الله بن خباب بکشم اسراف نیست. چرا؟ اینجا معرکه ی شارحان نهج البلاغه شده است. مختصر یک خطی آن این است: اینها راضی به قتل شدند. یعنی چه؟ یک نفر یک وقتی خطا می کند، می کشد، باید قصاص کنند. یک عده ای اولاً همزمان ناامنی ایجاد کردند، شدند اهل بغی. این یک جرم. دو، یک عده ای محبت امیر‌المؤمنین را کفر تلقی کنند. این عقیده خودش خروج از دین است. یعنی هم نا‌امنی، هم خروج از دین. حضرت لشکر را برگرداند به سمت نهروانیان که حروراء بودند. در منطقه ای به اسم نهروان جنگ صورت گرفت که ان شاءالله...
شریعتی: یعنی این اتفاق جرقه ی...
حجت الاسلام کاشانی: این امیر‌المؤمنین را به تصمیم رساند. فرمود اینها کاری کردند که دیگر حجت تمام شد. دید اگر بخواهد به سمت شام اینها ممکن است این نا‌امنی را بیشتر ایجاد کنند. در واقع حکم بغی اینها صادر شد. در واقع زمینه ی جنگ نهروان آغاز شد.
شریعتی: بسیار خب. خیلی از شما ممنون و متشکر هستم.
تلاوت صفحه ی 48 قرآن
شری عتی: در آستانه ی شهادت حضرت زهرا (س) یک اتفاق خوب فرهنگی قرار است در برنامه رقم بخورد. یک کتابی هست کتاب طوفان کوثر که شرح خطبه ی حضرت زهراست و از فضایل حضرت زهرا در این کتاب می توانید بخوانید. قرار است که 500 جلد از این کتاب را به مخاطبین خود اهدا کنیم.
حجت الاسلام کاشانی: بسم الله الرحمن الرحیم. در آستانه ی فاطمیه هستیم. این را بینندگان بیش از من می دانند که اهل بیت هیچ فرصتی را برای تذکر و یادمان صدیقه ی طاهره (س) از دست نمی دادند. از جمله این سلامی که به حضرت زهرا (س) بسیار خواندیم و شنیدیم با (یا ممتحنه) شروع می شود، این زیارت حضرت از امام جواد (س) رسید. امیر‌المؤمنین در دوران حکومتش خیلی محدودیت داشت در بیان واقعه ای که به حضرت زهرا (س) گذشته است ولی هر فرصتی گیر می آورد که امکان را داشت، به شخصیت و مظلومیت ایشان اشاره می کرد. مثلاً در نامه ای که به عثمان بن حنیف نوشت که چرا تو در مهمانی پولدارانی شرکت کردی به عنوان کارگزار که فقرا در آن نیستند، اصلاً موضوع نامه، رفتار کارگزار و عدم سوء‌استفاده ی او توسط ثروتمندان بود. یک جوری باشی که فقرا از تو نا‌امید نشوند، فقرا تو را از خودشان بدانند. حضرت فرمود چرا با سرعت و شتاب رفتی سمت آنها. قبلاً هم در این برنامه به آن اشاره کردیم. تقریباً آن نامه که نامه 45 نهج البلاغه است، هیج ربطی به ماجرای حضرت زهرا ندارد ولی حضرت از یک فرصتی استفاده می کند می فرماید که امام تو ای عثمان به حنیف هیچ اجری بر آجر در این دنیا نگذاشت. بعد می فرماید: (بلى قد كانت في أيدينا فدك). بله، یک فدکی دست ما بود. حضرت خیلی مثالهای دیگر می توانست بزند. چشمه ی ابی نیزر دست حضرت بود. چرا این را می فرماید: برای اینکه می خواهد آن موضوع فراموش نشود. فرمود: بله، یک فدکی دست ما بود. برخی بخل ورزیدند و ما هم با سخاوت فعلاً از آن چشم پوشیدیم. اما آیا مسئله تمام شد؟ فرمود نه، داوری در روز قیامت به دست خدا است. ائمه ی ما فرصت گیر می آوردند، یک قدم به سمت حضرت زهرا (س) می رفتند. چون فاطمیه مهمتر از غدیر و مهمتر از عاشورا است. فاطمیه تبلور دین کامل است. فریاد (لا امام الا علی) است. یعنی هم نفی غیر امیر‌المؤمنین هم اثبات امیر‌المؤمنین. هم اثبات ولایت هم نفی غیرامیر‌المؤمنین توسط حضرت صورت گرفته است. اهل بیت خیلی اهتمام داشتند که این موضوع فراموش نشود. ما یک فرصتی داریم که می توانیم دل امام زمان را به دست بیاوریم. می خواهیم به فقرا کمک کنیم، به نیابت از امام زمان (ارواحناه فدا) به روح مطهر صدیقه ی طاهره هدیه کنیم. هیچ کار فرهنگی ای بالاتر از این نیست که ما در فاطمیه برای بچه هایمان، همسایه هایمان، دوستان مان، یک قدم در این زمینه برداریم. اگر نمی توانیم مجلس بزرگ با حفظ شرایط داشته باشیم، جلسه ی خانگی، فردی، از دست ندهیم ولو اینکه جلوی در خانه های مان یک علامت پرچم عزا باشد. اگر توانستیم در لباس مان، در شکل و شمایلمان، ما هم جزء کسانی باشیم که مظلومیت حضرت زهرا (س) در نهایت ادب فریاد می زنیم ان شاءالله.
شریعتی: به رسم عشق صبوری/ وگرنه حق تو را اگر اراده کنی ذوالفقار می گیرد. تا سلامی دوباره.