اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

99-09-25-حجت الاسلام کاشانی-وقایع جنگ صفین و سیره امیرالمؤمنین علی علیه السلام در آن واقعه

حجت الاسلام والمسلمین کاشانی

شریعتی: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم» خانم‌ها و آقایان سلام به سمت خدای امروز خیلی خیلی خوش آمدید. خیلی خوشحالیم که همراه شما هستیم و در کنار شما. و ممنون از این که سر قرار حاضر شدید تا با هم به سمت خدا مشرف شویم. حاج آقای کاشانی هم این جا هستند، ان‌شاءالله که حالشان خوب است، سلام علیکم و رحمة الله خیلی خیلی خوش آمدید.
حجت الاسلام کاشانی: علیکم السلام و رحمة الله. محضر حضرتعالی، عزیزانی که اینجا هستند، بینندگان عزیز عرض سلام و ادب و احترام دارم. و امیدوارم ان‌شاءالله همه در صحت و عافیت باشند. عزیزانی که مبتلا به بیماری هستند یا مشغول پرستاری هستند خدا به آنها سلامتی، برکت در روزی و ان‌شاءالله عاقبت به خیری و خوشی این شفای بیماری را عطا کند و به زودی ان‌شاءالله این بیماری هم از جامعه جهانی رخت بر ببندد.
شریعتی: خیلی خوشحال هستیم خدمت شما هستیم. وقایع صفین را داریم با هم مرور می‌کنیم در هفته‌هایی که گذشت و حالا امروز هم فرمایشات حاج آقای کاشانی را خواهیم شنید مالک رسیده است به آن خیمه سیاه. بفرمایید.
حجت الاسلام کاشانی: بسم الله الرحمن الرحیم. بله همان طور که فرمودید بحث جلسه گذشته رسید به آن جایی که جناب مالک تا چند قدمی خیمه رسیده بود و از نظر نظامی با این که تلفات و کشته‌ها و شهدای سپاه امیرالمؤمنین زیاد بود ولی در مجموع آن چه مانده بود سپاه حضرت کاملاً توفق پیدا کرده بود. اما یک خستگی عجیبی از تعداد کشته‌ها، از تلفات، از جانبازهایی که شده بودند، مجروحیت‌ها، دست‌های قطع شده، و یک طمعی که جلوتر خواهم گفت ذهن‌ها را دچار خجلان کرده بود. اشعث سخنرانی کرد، گوشه‌ای از سخنرانی او را با هم خواندیم که آی مردم نسل عرب کنده شد، زن‌های بی‌سرپرست و بچه‌های یتیم و چه کار کنیم، بعداً نگویید من نگفتم. از آن طرف آماده بودند که بخواهند گرای او را بگیرند چون با هم ظاهراً ارتباطاتی داشتند ماجرای قرآن به نیزه اتفاق افتاد. قبل از آن چند تا مقدمه مختصر بنده از یک زاویه‌های دیگر عرض کنم تا، تا لحظات دیگری به آن جا مالک را حضرت می‌خواهد برگرداند برسیم. یکی این که صریح منابع تاریخی این است که در آن لحظات اوج معاویه به امیرالمؤمنین نامه نوشت و گفت که شام را به من بدهید فعلاً با شما کاری ندارم. و حضرت هم پاسخ منفی دادند. دید ممکن است جواب ندهد به عمروعاص گفت به ابن عباس نامه بنویس و به او بگو که تو خودت بزرگ و صحابه هستی، خودت آدم ترازی هستی، از عقلایی، آدم ویژه‌ای هستی، خودت می‌توانستی حاکم مسلمین بشوی، اصلاً اگر تو بودی که اختلاف نمی‌کردیم. ما علی را قبول نداریم. یعنی دنبال ایجاد تفرقه و شکاف است. «وَ لَوْ بَايَعَ لَكَ النَّاسُ بَعْدَ عُثْمَانَ كُنَّا إِلَيْكَ أَسْرَعَ مِنَّا إِلَى عَلِي‏» اگر مردم با تو بیعت کرده بودند ما سریع سراغ تو می‌آمدیم. مشکل ما با اوست. چرا مسلمین باید تقاص مشکل ما با او را بدهند. یک آدم شایسته می‌گذاشتند. و بعد به او ابن عباس پاسخ داد. این را برای این عرض کردم که بگویم از هیچ تلاشی برای اینکه بتوانند در صفوف سپاه امیرالمؤمنین خدشه کنند، نکته‌ای ایجاد کنند کوتاه نمی‌آمدند. در این فضایی که آنها دنبال این بودند که یارکشی کنند با اشعث یک جور ارتباط گرفتند، با ابن عباس یک جور. حالا ابن عباس رد کرد، ولی آنها طمع داشتند همه حتی ابن عباس نامه بدهند. جالب است برای من که برای مالک اشتر نامه ننوشته است. یعنی شخصیت مالک یک جوری است مثل امام حسن، مثل امام حسین (س)، مثل عمار. حالا هیچ با معصومین قابل قیاس نیست ولی یک شخصیت‌هایی که معاویه هر چه فکر می‌کند در آنها طمع نتواند بکند که آنها را از امیرالمؤمنین جدا کند. برای ابن عباس طمع می‌کند البته ابن عباس قبول نمی‌کند. در این فضا در اوج آن سختی جنگ که شرایط جنگ بسیار پیچیده و طولانی شد اشعث فریاد زد بعد آنها قرآن به نیزه کردند، آماده شدند، 500 قرآن به نیزه شد، این جا یک عبارتی می‌خواهم بخوانم که این عبارت خیلی مهم است. وقتی قرآن به نیزه شد، 500 قرآن، مسعودی در مرور الذهب گفته است یعنی از قبل آمادگی داشتند از دو جهت، 1 ـ سپاه معاویه افرادی در آن بودند که اینها تظاهر به اسم داشتند حسابی، چه بسا با باور. قرآن دنبال آنها بود. یعنی رزمنده‌ای که با خودش قرآن آورده است. 500 تا هم عدد کمی نیست. این صفحاتی که به نیزه شد، لزوماً همه قرآن نبوده است، یک جزئی، یا یک بخشی از قرآن هم باشد این نشان می‌دهد که عده زیادی چه بسا دنبال دین بودند. البته شهوترانی به معنای عام آن یعنی ملک پرستی، حکومت خواهی، قبیله‌گرایی در سپاه شام خیلی پررنگ بود. قرآن‌ها که به نیزه شد امیرالمؤمنین فرمود: «انها مكيدة» این فریب است. ما اول جنگ که قرآن خواندیم اینها تیرباران کردند. «و ليسوا بأصحاب قرآن» اینها اصحاب قرآن نیستند. «واعترض الاشعث» اشعث گفت نه مسلمان هستند، قرآن به نیزه کردند، نگاه کنید. اینها دارند حق می‌گویند. «مایت الیمانیة مع الاشعث» یمانی‌های به اشعث متمایل شدند. چرا یمانی‌ها باید به اشعث متمایل شوند. یمانی‌ها چه کسانی هستند که در تاریخ یعقوبی و انساب الاشراف و جاهای دیگر آمده است؟ منظور چه کسانی هستند؟ مسئله حکمیت یک مسئله چند بعدی پیچیده است. سپاه امیرالمؤمنین (س) ویژگی‌هایی داشتند. حضرت را می‌شناختند، بزرگان حضرت با حضرت همراه بودند. عده‌ای برای دینداری در سپاه حضرت بودند. عده‌ای می‌گفتند در سپاه می‌رویم حقوق هم می‌گیریم، حاکمیت هم هست، پیروزی هم با ما هست. عده‌ای هم دنبال منافع بودند. در جنگ‌ها برده بگیرید، کنیز بگیرید، پول بگیرید، غنیمت بگیرید. این یک مشوقی بود. چون این سه جنگ امیرالمؤمنین (ع) با کسانی بود که شهادتین‌گو بودند. همه جملی‌ها شهادتین می‌گفتند، هم صفینی‌ها و هم نهراونی‌ها. حضرت اجازه نمی‌داد اینها غنیمت بردارند. اجازه نمی‌داد زن‌های آنها را اسیر کنند. اجازه نمی‌داد خود آن مردها را اسیر کنند و ببرند برده کنند. می‌گفت اینها مسلمان هستند. برای غیر مسلمان‌ها هم ما مواردی داریم. در مسائل داخل اسلام که حضرت ابداً اجازه نمی‌داد. اینها هم اعتراض می‌کنند که آقا ما هم سرباز هستیم یک حقوقی داریم می‌گیریم حالا بیاییم بجنگیم، نجنگیم، یک چیزی باید گیر ما بیاید. انگار آن حقوقی که می‌گرفتند حق القدم و حق الحضور بوده است. بعضی‌ها هم هستند متأسفانه. کارمند خوب کم نداریم، ولی هستند بعضی‌ها که حقوق دولتی که می‌گیرند فکر می‌کنند این حق القدم آنها است حالا برای این که کار کنند باید یک پول دیگر به حساب آنها ریخت. ولی متأسفانه افرادی این جوری هم هستند و بازدهی آنها هم پایین است. اینها دیدند که مشوق که نیست، برده، کنیز و پول هم نیست. بعد اول یک شبهه دینی کردند. خود همین خوارج آینده هم این را گفتند. یعنی چه در جنگ اینها را می‌شود کشت ولی پول آنها را نمی‌شود برداشت. در نصوص ما هست هر کسی را که می‌شود کشت نمی‌شود پول او را برداشت. فرض کنید یک نفر قاتل است او را قصاص می‌کنند. جان او را می‌گیرند ولی اموال او برای وراث او است. مگر هر کس را می‌شود کشت می‌شود پول او را ه هم گرفت. اگر آن پول از راه حرام به دست آمده باشد، اکل مال بالباطل باشد، قاچاقچی باشد، یک خیانتی، یک دزدی، یک چیزی باشد رد مال دارد. اما بقیه جاها ممکن است طرف را اعدام هم بکنند ولی لزوماً پول را نگیرند. حتی شاید آدم پاک دستی باشد در یک دعوایی با یک نفر درگیر شده و یک قتلی شده است و قصاصی شده است. اصلاً آدم شریفی ممکن است باشد یک لحظه عصبانی شده است. این ربطی ندارد که حالا مال او را هم بگیریم. مال او محترم است.
اینها گفتند اگر ما می‌توانیم اینها را بکشیم پس چرا اموال آنها را نمی‌توانیم برداریم. حضرت فرمود: چه ربطی دارد، اینها چون بغی کردند، چون ناامنی ایجاد کردند ما باید با اینها بجنگیم تا بروند در یک گوشه‌ای دیگر آدم نشکند. ناامنی ایجاد نکنند. پول‌هایشان مال خودشان است. مگر این که پول را از راه حرام به دست آورده باشند. حتی امیرالمؤمنین در مورد نزدیکان خلیفه قبل از خودشان فرمودند: اموال اینها آنهایی که از بیت المال برداشتند مصادره است. اموال خودشان را دست نمی‌زنیم. اینها دیدند یک درآمدی که دل آنها می‌خواست نیست. از طرفی عرب‌های کوفه که عمدتاً یمانی بودند و با شامیان هم مشکل داشتند اینها زمان خلفای قبل از امیرالمؤمنین حقوق می‌گرفتند، ایرانی‌ها  و غیرعرب‌ها هیچی نمی‌گرفتند. امیرالمؤمنین (س) که آمد درآمد بیت‌المالی را که می‌خواست تقسیم کند از نظر عنوان شبیه یارانه امروز ولی از نظر مبلغ مهم‌تر. چون زندگی آنها اداره می‌شد. این را به همه می‌داد. طبعاً وقتی شما به جمع بیشتری تقسیم کنید سهم اینها کمتر می‌شود. ما عدالت عدالت گفتیم حالا علی بن ابیطالب که آمده است حقوق ما هم کم شد. برای این که تا قبل از این خلاف می‌گرفتید، سهم دیگران را می‌گرفتید. قبل از آن هم به حضرت آمدند اعتراض کردند. حضرت فرمود «إِنَ‏ فِي‏ الْعَدْلِ‏ إِنْ سئه» فقط شما که آدم نیستید. آن هم مسلمان است. آقا ما کمتر از قبل می‌گیریم، قبلاً به شما اشتباهی زیاد می‌دادند. اینها، این عرب‌های یمانی کوفه دیدند که حقوق کلی آنها کم شده است در جنگ هم غنیمت خبری نیست، حضرت برده و کنیز و فلان که ببرند بفروشند نمی‌گذارد. کشته جنگ هم زیاد است. از طرفی امیرالمؤمنین شخصی نیست که اینها آمدند گفتند آقا در دوره‌های قبل به ما ظلم شده است، مثلاً استانداری، فرمانداری و شهرداری و قاضی القضاتی و اینها را به ما که یمانی بودیم نمی‌دادند. عمدتاً به قریش می‌دادند. حالا که شما به حکومت رسیدید، ما هم کمک کردیم، کوفیان در به حکومت رسیدن حضرت مؤثر بودند، چهار تا استان هم مدیریت آن را به رؤسای قبایل ما بدهید. حضرت هم که شایسته سالار است. مصلحت امت را می‌بیند، آن هم مصلحت عامه را. یعنی چه چیزی مصلحت همه جامعه اسلامی است، نه مصلحت فقط کوفیان. حضرت مصلحت جامعه اسلامی را نگاه می‌کند. بله حقی که از اینها غضب می‌شد حضرت تغییر داد. فرمانده ارشد سپاه امیرالمؤمنین مالک اشتر نخعی است که یمانی است. اما زیادتر از حق آنها به آنها نمی‌داد. و از طرفی هم دیدند که حضرت ایرانی‌ها و دیگران را هم تحویل می‌گیرد. در ذهن آنها این خجلان آمد. یک خستگی که این خستگی شوخی نیست. ما هم ممکن است خسته شویم. یعنی ما هم ممکن است در یک فضایی که داریم مقاومت می‌‌کنیم برای رسیدن به یک حقی مقاومت ما کم بیاید، صبر ما کم بیاید. مثال کوچک آن، عزیزانی که کنکور می‌دهند مشاورین آنها می‌دانند که سال تحصیلی به فروردین و اردیبهشت و خرداد می‌رسد دیگر احتمال ریزش زیاد است. چرا؟ چون بریده، کم آورده است. در جنگ هم من شنیدم بعضی از سرداران وقتی جنگ زیاد می‌شد، چند روز در خط مقدم طهارت و نجاست و بحث خورد و خوراک و ... بعضی‌ها می‌بریدند. 4 ماه جنگ، آن هم جنگ سنگین، آن هم کشتار زیاد، خودمان را اگر جای آنها قرار دهیم باید به خدا پناه ببریم از این که خسته نشویم و این خسته شدن را حضرت فرموده است من هم اشاره می‌کنم. حضرت در نهج البلاغه خطبه 208 فرمود: همه چیز روبراه بود نه این که مشکل نبود. جمل بود یعنی خوب بود، نه جمل از مصیبت‌های اسلام بود. ولی وقتی حضرت می‌فرماید همه چیز خوب بود یعنی در مجموع داشتیم مسیر را به سمتی که باید برود به سختی با دست انداز، با مشکلات داشتیم می‌رسیدیم. جهت کلی ما درست بود. تا این که جنگ شما را خسته کرد. چه قدر ما کشته بدهیم. اگر کسی حق را می‌شناسد مقاومت آسان نیست. حضرت فرمود دشمن شما هم به شدت بریده بود. از شما بیشتر خسته شده بود. چون آسیب جدی‌تر دیده بود. دست بالای جنگ هم برای ما بود نه برای آنها. یعنی آنها غیر از خستگی می‌دیدند که مالک به آن خیمه سیاه رسیده است. می‌دیدند که کار دارد تمام می‌شود حال این که از جا بلند شوند دیگر نداشتند. یا فرار کردند، یا مجروح شدند. این لحظه حساس چند بار در سپاه حضرت رخ داد. یک بار در یک سمت سپاه حضرت یک عده فرار کردند. مالک رفت گفت من مالک هستم اینها داشتند می‌دویدند اصلاً نمی‌شنیدند. یادش افتاد که او را در کوفه اشتر می‌شناسند. گفت «أنا الاشتر» یک دفعه برگشتند گفتند مالک پس زنده است. چون وقتی جنگ مغلوبه می‌شد، قاطی پاتی در هم نمی‌فهمیدند چه کسی زنده است، چه کسی کشته شده است. برگشتند. از یک طرف دیگر یک عده‌ای خواستند فرار کنند یعنی می‌خواهم بگویم این جا نقش خواص مهم است. یک خانمی آمد گفت که الفرار عن امیرالمؤمنین، از چه کسی فرار می‌کنید. اصلاً فرار می‌کنید کشته نشوید مگر آن که می‌خواهد جان شما را در جنگ بگیرد، در بیرون از جنگ نمی‌تواند بگیرد؟ مگر زبیر را ندیدید که بیرون از جنگ جانش گرفته شد؟ اگر کسی قرار باشد زنده باشد، زنده می‌ماند. این زنی که این جور مقاوم مقابل اینها ایستاد اینها را برگرداند. بعد نشان می‌دهد که این زن چه روح بزرگی داشته است. از این زن‌ها در صفین هستند. یعنی خانم‌ها هم حضور دارند.
شریعتی: بخشی از این کم آوردن به نظر من کم آوردن عقیدتی بوده است. یعنی ته دل اینها خالی شده است نه خستگی جسمی.
حجت الاسلام کاشانی: یعنی آگر آن باور نباشد خستگی اثر می‌کند. خسته که همه خسته هستند. منتها آن باور باعث می‌شود آن زنی که از نظر جسمی از این مردان ناتوان‌تر است، شمشیرزن نیست، قاعدتاً باید ترسوتر باشد، بالاخره خانم‌ها شرایط‌شان مشخص است، توقع نمی‌رود وسط مثلاً چند ده هزار نفر نیروی رزمنده یک خانم پهلوانی کند. ولی باور او، او را از مردان شجاع‌تر می‌کند. نمی‌تواند بجنگد ولی می‌آید اینها را بر می‌گرداند. نقش خواص این جا مهم است. وقتی اشعث آمد گفت که خسته شدیم، تمام است روحیه اینها در واقع فرو ریخت. این خستگی یک عامل. دومی که خیلی مهم است یعنی یک عده‌ای را معاویه خرید. این یک مدل خیانت، یک عده‌ای خسته شدند، که خستگی آنها ریشه اعتقادی داشت ولی جسم خسته دیگر ادامه نتوانست بدهد. نکته سوم یک زیاده‌خواهی بود که درس عبرتی شد برای تاریخ. آن زیاده‌خواهی این بود. اینها گفتند که نمی‌شود روی دیوار امیرالمؤمنین یادگاری نوشت چون آنها دنبال زیاده‌خواهی بودند. امیرالمؤمنین کسی نیست که استان اضافی به کسی بدهد. به یک ناشایست مسئولیت بدهد، به یک رئیس قبیله پست بدهد. سر خود اشعث هم حضرت چه قدر تلاش کرد که اشعث در سپاه جایگاه نداشته باشد ولی همین‌ها نگذاشتند. و این شرایط که پیش آمد یک حرف ناگفته و نانوشته‌ای داشتند که یک دفعه دم خروس آن پیدا شد. و آن هم این بود. اینها گفتند یک فرصتی برای ما پیش آمده الان که دو طرف می‌گویند صبر کنیم ببینیم حکمیت چه اتفاقی می‌افتد دو نفر مرضی الطرفین بیایند تصمیم بگیرند. ما که همین طوری از یمنی‌ها کسی حاکم نمی‌شود، یمنی هم که می‌گویم به یمنی‌های امروز مخاطبان عزیزمان یک دفع ذهن‌شان نرود. کشورها و شهرها مدام تطور دارند. یک روزی ری منطقه نواصب بوده است امروز دارالمؤمنین است و حرم عبدالعظیم. وقتی من گفتم یمن الان یک وقت یادم افتاد یک دفعه ذهن کسی سراغ این مجاهدهای یمنی نرود. شهرهای ما، اصفهانی یک روزی در آنها افرادی بودند که دشمن اهل بیت بودند، صدها سال است که مرکز تجمع ولایتی‌ها و کسانی که غیور هستند نسبت به ولایت اهل بیت آن جا تجمع دارند.
شریعتی: بخش عمده‌ای از محبین امیرالمؤمنین در یمن مستقر هستند.
حجت الاسلام کاشانی: عمده سپاه حضرت کوفیان یمنی هستند. یعنی الان بحث من یمنی خوب و بد نیست. منتها یک نکته قبیله گرایانه در واقع سرنوشت تاریخ را عوض کرد. اشعث با یک خط سیر خیانت، و آن هم این بود که گفتند اگر امیرالمؤمنین پیروز شود هم خود او قریشی است، هم اضافه به ما نمی‌دهد. سه خلیفه قبل هم که قریشی هستند. اگر معاویه پیروز شود که از بنی امیه است و قریشی است. پس اضافی چیزی گیر ما نمی‌آید. بیاییم چه کار کنیم؟ شاید در این حکمیت چیزی گیر ما آمد. یا امتیاز گرفتیم یا زد و شانس آوردیم حاکم از ما شد. مسئله حق و باطل روشن بود. هم از قبل امیرالمؤمنین با معاویه قابل قیاس نبود. هم بعد از جمل که جمعیت عظیم اهل بدر، اهل بیعت رضوان، بزرگان اصحاب پیشین به امیرالمؤمنین ملحق شدند جایگاه حضرت معلوم بود. شخص امیرالمؤمنین با کسی قابل قیاس نبود. چند روز پیش از این واقعه عمار کشته شد، آن روایت متواتر عمار را که هفته پیش عرض کردیم حق را بر همه روشن کرده بود. جای شک و شبهه نبود. که اینها بیایند بهانه بیاورند. یک بهانه آوردند. گفتند که ما دنبال توقف جنگ هستیم و این که دو نفر به داد جامعه اسلامی برسند. یک طرف معاویه گفت که عمروعاص. این طرف حضرت فرمود من به کسی اجازه تحکیم یا حکمیت می‌دهم که حکم خدا را بیان کند یعنی خودتان حرف بزنید به درد نمی‌خورد. بروید شما دو نفر حرف بزنید از آیات قرآن بگویید حق با کیست. اینها گفتند نه.ابن عباس که مثل خودت است، شاگرد تو است. مگر حدیث عمار نبود. حدیث عمار بود. چه شبهه‌ای در حقانیت امیرالمؤمنین بود هیچ حضرت فرمود خب مالک اشتر. گفتند مالک اشتر هم جنگ افروز است. ابوموسی اشعری خوب است که از اول گفت جنگ نکنید. یعنی شما دنبال حق بودید حدیث عمار، تواتر هیچ کس هم در آن خدشه ندارد. حکمیت تحمیل شد، حکم هم تحمیل شد. حالا چرا ابوموسی اشعری؟ صراحتاً گفتند که نمی‌شود دو تا مضری بیاید تصمیم برای جهان اسلام بگیرد. مضر یعنی از تیره‌های قریش. مثل این که می‌گوییم پیامبر اکرم از بنی هاشم است، از بنی غالب است، از بنی قصی است، همین پدران پیامبر یکی همین مضر است که قریش می‌شود. گفتند دو تا مضری که نمی‌شود برای ما تصمیم بگیرد. آن طرف معاویه از قریش است مضری است، این طرف علی بن ابیطالب (س) است. یکی از آنها باید یمنی باشد. یعنی حق تبدیل به سهم‌خواهی شد. سهم خواهی که می‌شود دیگر شایسته سالاری نیست. سهم خواهی که می‌شود دیگر حق مطرح نیست. مضطر شدند. گفتند یکی باید ما باشیم. چرا مالک؟ مالک هم یک یمنی است. همین جور امیرالمؤمنین قریشی بود که عادل بود به درد اینها نمی‌خورد. چون عادل اضافی نمی‌دهد. اینها دنبال یک چیزی دیگری بودند. مالک هم یک کلمه اضافه‌تر از امیرالمؤمنین حرف نمی‌زند. پس چیزی گیر ما نمی‌آید. چیزی نمی‌ماسد. چه کسی را بگوییم؟ کسی که از قبل مخالف جنگ بود. حضرت فرمود این چه مدلی است؟ معاویه کسی را فرستاده است که مثل چشم او است. عین هم هستند. حکم از طرف من باید یک کسی باشد که من قبول داشته باشم. یک حرف خیلی سخیفی گفتند. گفتند ما وظیفه خود را باید انجام بدهیم. آیا اینها حق را نمی‌فهمیدند؟ بله یک نکته این است که ماجرای حکمیت هم مولود سقیفه است. اگر 25 سال امیرالمؤمنین خانه نشین، عزلت نشین، در پس پرده، در پس ابهام، در بایکوت نبود مردم درباره امیرالمؤمنین چیزهایی که پیغمبر فرموده بود را شنیده بودند. هر چه قانون ما خوب باشد ما یک فصل الخطاب، یک مفسر، یک معلم لازم داریم. که حرف آخر را بزند. و گرنه متن قرآن نمی‌تواند رافع خصومات و برطرف کننده اختلافات باشد. چرا؟ چون شما از متن درست برداشت می‌کنید. اگر هوای نفس من، شهوت من، چیزی دیگری اقتضاء کند یا کج فهمی یک چیزی خلاف فهم شما می‌فهمم چه کسی باید بین ما را حل کند. یک فصل الخطاب. «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ». «علی مع القرآن و القرآن مع علی». «أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى‏». «أَنْتَ تُقَاتِلُ عَلَى تَأْوِيلِ الْقُرْآنِ کما قَاتَلْتُ عَلَى تَنْزِيلِ الْقُرْآنِ» تویی که درست مبارزه می‌کنی برای فهم صحیح قرآن و صدها و صدها روایت دیگر که اینها خاک می‌خورد در سینه‌ها حبس بود. اجازه بیان نبود. این باعث شد مردم جایگاه او را نشناسند. توده. چرا؟ جلوتر عرض می‌کنم وقتی حضرت مقاومت کرد 20 هزار نفر، بسیاری از اینها پیشانی سیاه یعنی این قدر سجده کرده بودند جای مهر و جای تربت و جای سجده طولانی پینه بسته است. عبادت‌کنندگان اما حق را نفهمیدند، جایگاه حق را نفهمیدند، شخص حق را نفهمیدند. حدیث عمار را هم فراموش کردند. همانطور که شصت هفتاد روز بعد غدیر را فراموش کردند. البته فراموش نکردند. حضرت زهرا (س) آنجا باید استفهام انکاری... فرمود: «انسیتم یوم الغدیر» آیا فراموش کردید؟ جواب این است که نه، فراموش نکردند. حضرت می‌خواست وجدان‌ها را بیدار کند. آیا حدیث عمار فراموش شد؟ مال چند روز پیش از این واقعه است. نه، فراموش نشد. هوای نفس و نفهمی عمدی که جلسه قبل آخری جلسه عرض کردیم. می‌گفتند ای شعب ما نمی‌فهمیم تو چه می‌گویی. عده‌ای خودشان را به نفهمی زدند و اینها رهبری کردند. اینجا کار به جایی رسید گفتند حتماً باید یک قریشی نباشد. حالا می‌خواهد شایسته باشد و می‌خواهد نباشد. این باعث شد که عملاً واضح بود وضع حکمیت به چه سمتی خواهد رفت.
شریعتی: چرا حضرت حکمیت را پذیرفتند؟
حجت الاسلام کاشانی: علت پذیرش حکمیت این بود: ما در اسلام با این بحث دموکراسی که الآن مطرح است یک تفاوتی داریم. این روشن نیست. مثلاً پنجاه درصد به اضافه یک حقانیت می‌آورد؟ اگر مثلاً پنجاه درصد به اضافه یک نباشد نا‌حق می‌شود؟ در اسلام اینطور نیست. در اسلام پنج درصد هم مهم است. اگر امام مسلمین دارد کاری می‌کند، پنج درصد، هفت درصد، ده درصد پای‌کار دارد برای اینکه حق را اجرا کند. اجرا می‌کند. از آن طرف اگر منسجم پنج درصد، هفت درصد، ده درصد یعنی یک توده‌ی یک جمعیتی مخالفت کنند. یک وقت مخالفت تک و توک و یک نفره است وضعش فرق می‌کند. یک وقت یک جمعی مخالف هستند. اگر یک جمعی موافق باشند امام کارش را پیش می‌برد. جمعی هم مخالف باشند امام اینها را حساب می‌کند، با آنها گفتگو می‌کند، سعی می‌کند آنها را توجیح کند. اینطور نیست که بگوید شما الآن چند نفرید، چند درصدید، چون پنجاه درصد هستید فعلاً با شما کاری ندارم. شما دیگر مردم نیستید.
در اسلام مشروعیت از آن آرای مردمی نیست اما توانایی انجام کارهای خوب حکومت همه به همراهی مردم بستگی دارد. پس اگر مردم همراه باشند حکومت به سمت کارهای خیر حرکت می‌کند. اگر مردم همراه نباشند... این مردمی که می‌گویم نه لزوماً پنجاه درصد. ده درصد، پنج درصد، هفت درصد هم که باشند باید اینها را توجیه کند، توضیح بدهد، تبیین کند، با آنها همراهی کند بفهمند چه دارد می‌شود. عده‌ای اشعث را نمی‌خواستند، حضرت دید جمعیت‌شان قابل ملاحظه است. پنجاه درصد نبود. بگوید رأی‌گیری پنجاه درصد نیست. بروید کنار هر کاری دلم خواست بکنم. امام توانایی کارش زمانی است که مردم همراه او هستند. وگرنه اهل تحمیل نیست. وقتی بیست هزار نفر سراغ امام آمدند و گفتند که باید بپذیری. خیلی دلم می‌سوزد، خیلی اذیت می‌شوم که بخواهم این جمله را بگویم. آمدند و گفتند یا علی. نگفتند یا امیر‌المؤمنین. این معنا دارد. به امام مسلمین یا امیر‌المؤمنین می‌گفتند. اگر غیر از این می‌گفتند شبیه دشنام بود. یعنی ما امامت شما را قبول نداریم. حکومت شما را قبول نداریم. حکومت شما برحق نیست. گفتند یا علی برای چی نمی‌خواهی به حکم قرآن تن بدهی؟ حضرت فرمود: اولین مسلمان من بودم. شماها در برابر من فهم قرآن دارید؟ قرآن می‌فهمیدید؟ من که اول اینها را به قرآن دعوت کردم. معاویه که دنبال قرآن و عمل به قرآن نیست. گفتند: مالک را برگردان. وقتی فشار آوردند حضرت فرمود خودتان... خیلی تلخ است. آنجا چند نفر از سران‌شان نشسته‌اند، پیشانی‌های پینه بسته، حدود بیست هزار نفر هم شمشیرکشیده آماده هستند برای حمله با امیر‌المؤمنین. برگشتند. یعنی جبهه‌ی دشمن را رها کردند به سمت امیرالمؤمنین برگشتند. گفتند که بگو مالک برگردد. انقدری نمانده است. حضرت فرمود: خودتان بگویید. سراغ او رفتند. مالک اول باور نمی‌کرد چون یک نفر از همین‌ها رفته بود گفته بود برگرد. گفت چی برگردم؟ انقدری نمانده است. الآن با یارانم کار را تمام می‌کنیم. چشم فتنه را کور می‌کنیم. مالک باور نکرد. هر کس دیگری هم بود باور نمی‌کرد چون حکم از امیرالمؤمنین نبود. اینها آمدند به حضرت گفتند لابد به او گرا دادی حمله کند. حضرت فرمود: من که اینجا نزد شما هستم. من کی را فرستادم؟ مگر ندیدید؟ یعنی بیست و پنج سال دور شدن از امیرالمؤمنین، نشناختن حضرت طوری شده بود که بعضی از اینها کأن معاویه است به او بد‌بین هستند. گفتند چطوری گرا دادی که او می‌خواهد حمله کند؟ حضرت گفت بروید بگویید برگردد. رفتن او را صدا کردند. بعضی‌ها گفتند مالک علی در خطر است. برگشت. بیست هزار نفر باید حضرت جنگ داخلی می‌کرد با سپاه خودش. و کار تمام می‌شد، بدتر هم می‌شد.
حضرت فرمود خب حکمیت. حکمیت هم به سمت قبیله‌گرایی رفت. بعضی‌ها پیش حضرت آمدند و گفتند یا امیر‌المؤمنین. احنف بن قیس گفت این عمروعاص هر گره‌ای ببندد یک جایی برای باز کردن آن می‌گذارد. حرف‌‌های اینها حساب و کتاب ندارد. بگذار من هم بروم. اشتر گفت آقا بگذار من هم بروم. طرفداران اشعث به آن جمعیت متأسفانه گفتند نه، قبول نمی‌کنیم. از این طرف باقی سپاه کسانی نیامدند به اشتر و به دیگران کمک کنند که سمت آنها بروند کمی موازنه رخ بدهد. عمار هم شهید شده بود. حضرت در غربت افتاد. گفت بروید گفتگو کنید. به ابوموسی اشعری گفتند هر چه حرف زدید بنویسید. او هم سر تکان داد و گفت...
شریعتی: ابوموسی در این چهار ماه، غیر از آن ماه محرم که ماه حرام بود و اینها جنگ نکردند موضع او در سپاه امیر‌المؤمنین چطور بود؟
حجت الاسلام کاشانی: اصلاً در سپاه نیامد. در کوفه و در بعضی از نقل‌ها هم در مکه، آنجا در واقع یک جوری جزء قهر‌کنندگان است. جزء کسانی است که در جنگ حضور ندارد.
شریعتی: وقتی با حضرت همراه نیست چطور ممکن است که در این جنگ نماینده‌ی حضرت باشد؟
حجت الاسلام کاشانی: آنها احساس کردند که شما مقصر هستی. اتفاقاً حضرت و یاران حضرت مثل گفتند که اگر شما احساس مقصر بودند دارید، کشته‌های آن طرف را در قیامت چطور می‌خواهید جواب بدهید؟ یعنی شما ناحق بودید تا حالا می‌جنگیدید؟ اگر بگویید حق بودیم که امام شما امیر‌المؤمنین است. اگر ناحق بودید که الان دیگر حکمیت نمی‌خواهد. اعتراف کنید که ناحق بودید. یعنی این جریان حکمیت از هیچ جهتی استدلال نداشت. برای همین من توضیح دادم. اینها دنبال این بودند که از این نمد حکمیت برای خودشان کلاهی درست کنند. سراغ ابوموسی رفتند. ابوموسی‌ای هم که تا حالا کنار کشیده بود یک شخصیتی است که پدرخانم عبد‌الله بن عمر است. او هم در ذهنش فکر کرد که الآن عبد‌الله بن عمر را به عنوان پسر خلیفه و یادگار خلیفه می‌آورم اینجا مطرح می‌کنم او می‌شود حاکم، یک چیزی هم گیر ما می‌آید.
در مورد ابوموسی در روایات مسلمین چه شیعه و چه غیرشیعه، حرف‌های خیلی بدی راجع او نقل شده است. حذیفه که استاد متخصص شناخت منافقان بود در یک روایتی راجع به او خیلی حرف بدی زده بود و او را به عنوان منافق معرفی کرده بود. نه ما شیعیان فقط نقل کنیم. به روایت معتبر دیگران هم نقل کرده‌اند. حتی یک آقایی از واهابی‌ها نتوانسته این روایت را هضم کند گفته لابد اینجا حذیفه عصبانی بوده است که نسبت نفاق به ابوموسی داده است. جواب این است که این آقای حذیفه صحابی عادل است یا عادل نیست؟ آدمی که عادل است عصبانی بشود که نسبت نفاق یعنی کفر می‌دهد. نفاقی که آنها می‌گفتند یعنی کافری که ظاهر او مسلمان است. خلاصه ابوموسی رفت با عمروعاص گفتگو کند به عبد‌الله بن عمر پیغام داد که بیا. او هم اول نمی‌خواست که برود چون می‌دانست حضور در این عرصه خطرناک است. مباحث زیادی اینجا مطرح است. بحث را اینجا در آغاز مذاکرات دومة الجندل که منطقه‌ای بود که بین شامیان و عراقیان یک منطقه‌ای را قرار دادند که منطقه بی‌طرف باشد. ابوموسی و عمروعاص بنشینند با هم گفتگو کنند و بعد هم با همدیگر پیش بزرگان شما، بزرگان کوفه می‌رفتند می‌گفتند نظر ما چیست؟ جنگ برای چی رخ داد؟ کی به حق بود، کی نبود؟ قرار بود اینها مثلاً هیأت حقیقت‌یاب تشکیل دهند. یک طرف قضیه فرمانده سپاه معاویه است. اگر دنبال حقیقت‌یابی هستید باید دو طرف بی‌طرف بودند. یکی فرمانده سپاه معاویه است، یکی هم مخالف امیرالمؤمنین است. هیچ‌کدام بی‌طرف نیستند. به ابوموسی پیشنهاد رشوه‌هایی شد. او آنها را نپذیرفت ولی یک خطای فاحشی رخ داد که ان‌شاءالله این بحث را جلسه‌ی بعد باز می‌کنیم.
شریعتی: خیلی ممنون و متشکر. نکته‌های خیلی خوبی را شنیدیم. صفحه‌ی 20 قرآن کریم آیات را امروز تلاوت خواهیم کرد.
وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّميعُ الْعَليمُ (127)
و (نيز به ياد آوريد) هنگامي را که ابراهيم و اسماعيل، پايه‌هاي خانه (کعبه) را بالا مي‌بردند، (و مي‌گفتند:) «پروردگارا! از ما بپذير، که تو شنوا و دانايي!
رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَ أَرِنا مَناسِكَنا وَ تُبْ عَلَيْنا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحيمُ (128)
پروردگارا! ما را تسليم فرمان خود قرار ده! و از دودمان ما، امتي که تسليم فرمانت باشند، به وجود آور! و طرز عبادتمان را به ما نشان ده و توبه ما را بپذير ، که تو توبه‌پذير و مهرباني!
رَبَّنا وَ ابْعَثْ فيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (129)
پروردگارا! در ميان آنها پيامبري از خودشان برانگيز، تا آيات تو را بر آنان بخواند، و آنها را کتاب و حکمت بياموزد، و پاکيزه کند؛ زيرا تو توانا و حکيمي (و بر اين کار، قادري)!»
وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهيمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَ لَقَدِ اصْطَفَيْناهُ فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحينَ (130)
جز افراد سفيه و نادان، چه کسي از آيين ابراهيم، (با آن پاکي و درخشندگي،) روي‌گردان خواهد شد؟! ما او را در اين جهان برگزيديم؛ و او در جهان ديگر، از صالحان است.
إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمينَ (131)
در آن هنگام که پروردگارش به او گفت: اسلام بياور! (و در برابر حق، تسليم باش! او فرمان پروردگار را، از جان و دل پذيرفت؛ و) گفت: «در برابر پروردگار جهانيان، تسليم شدم.»
وَ وَصَّى بِها إِبْراهيمُ بَنيهِ وَ يَعْقُوبُ يا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (132)
و ابراهيم و يعقوب (در واپسين لحظات عمر،) فرزندان خود را به اين آيين، وصيت کردند؛ (و هر کدام به فرزندان خويش گفتند:) «فرزندان من! خداوند اين آيين پاک را براي شما برگزيده است؛ و شما، جز به آيين اسلام [= تسليم در برابر فرمان خدا] از دنيا نرويد!»
أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قالَ لِبَنيهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدي قالُوا نَعْبُدُ إِلهَكَ وَ إِلهَ آبائِكَ إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ إِلهاً واحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (133)
آيا هنگامي که مرگ يعقوب فرا رسيد، شما حاضر بوديد؟! در آن هنگام که به فرزندان خود گفت: «پس از من، چه چيز را مي‌پرستيد؟» گفتند: «خداي تو، و خداي پدرانت، ابراهيم و اسماعيل و اسحاق، خداوند يکتا را، و ما در برابر او تسليم هستيم.»
تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما كَسَبَتْ وَ لَكُمْ ما كَسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ (134)
آنها امتي بودند که درگذشتند. اعمال آنان، مربوط به خودشان بود و اعمال شما نيز مربوط به خود شماست؛ و شما هيچ‌گاه مسئول اعمال آنها نخواهيد بود.
حجت الاسلام کاشانی: در صفحه بیستم که قرآن تلاوت شد حضرت ابراهیم (ع) با آن تسلیم عظیم، با آن تبعیت محض از خدا که برای قربانی کردن فرزند خودش هم آمادگی آن را تا نهایت عمل کردن پیش رفت و خداوند او را معاف نمود، باز هم تقاضای او از خدا این است که «رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ» (بقره/ 128) خدایا من و پسرم اسماعیل را تسلیم قرار بده. خدا ان‌شاءالله ما را هم در برابر دستورات الهی که خیر و برکت و مصلحت ما است تسلیم قرار بدهد. در آیه 131 فرمود: «قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ» من تسلیم هستم و برای خدای بزرگ اسلام می‌آورم. خدا رحمت کند مرحوم علامه امینی (رحمة الله علیه) را که در راه فهم ولایت زحمات عظیمی کشید که فرصت نیست و اندازه دهان من هم نیست که از او سخن بگویم. یک نکته دارد. وقتی حضرت ابراهیم خودش امام است، خودش نبی است، می‌گوید: «أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ» ولی در سوره مبارکه‌ی نمل آیه‌ی 44 وقتی حضرت سلیمان بلقیس را مسلمان می‌کند قرآن هم جمله او را تأیید کرده است، بلقیس می‌گوید: «قالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسي‏» خدایا من به خودم ظلم کردم. یک عمری در گمراهی بودم حالا می‌خواهم به دامن توحید خودت برگردم. بعد می‌گوید: «وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين‏» اگر ابراهیم بخواهد، ابراهیم دیگر نیاز به کمک و دستگیری ندارد چون خود او دستگیر است. اما خدا یاد می‌دهد اگر غیر از معصوم بخواهد به سمت خدا حرکت کند فصل الخطاب، معلم، مربی، همراه لازم است. لذا گفت: «أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين‏». خدا ان‌شاءالله روزی ما کند که ما هم بگوییم «اسلمت مع بقیة الله لله رب العالمین» ان‌شاءالله خداوند ما را کسانی که با امام زمان معیت دارند قرار بدهد.
شریعتی: ‌ان‌شاءالله.