اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

99-09-18-حجت الاسلام کاشانی-وقایع جنگ صفین و سیره امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در آن واقعه

شریعتی: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم» خانم‌ها و آقایان سلام به سمت خدای امروز خیلی خوش آمدید. وقتی که از امیرالمؤمنین صحبت می‌کنیم، حتماً مفید است و ان‌شاءالله بر دل و جان ما بنشیند. حاج آقای کاشانی سلام، خیلی خوش آمدید.

حجت الاسلام کاشانی: علیکم السلام و رحمة الله خدمت حضرتعالی و عزیزانی که این‌جا هستند و بینندگان عزیز. امیدوارم ان‌شاءالله خوش روزی و در عافیت کامل باشند. عزیزانی هم که بیمار هستند، خدا ان‌شاءالله آن‌ها را شفا بدهد. آن‌هایی که خدای نکرده تازه گذشته دارند، ان‌شاءالله دل آن‌ها شاد باشد و در گذشته‌ی آن‌ها با امیرالمؤمنین محشور باشد.
شریعتی: راجع به صفین و وقایع در آن صحبت می‌کنیم و سیره‌ی امیرالمؤمنین در صفین. حُسن مطلب امروز ما یک شعری باشد که ان‌شاءالله وارد بحث خود می‌شویم.
مالک رسیده است به آن خیمه‌ی سیاه/ تنها سه چهار گام نه این گام آخر است
اما صدای کیست که از دور می‌رسد/ گویا صدای ناله‌ی برگردد اشتر است
امروز پاره پاره‌ی قرآن به نیزه‌هاست/ فردا سری که قاری آیات پرپر است
حتی عقیل طاقت عدلم ندارد آه/ من یوسفم کس که با من برادر است
من یوسفم تو یوسف بی‌چاه دیده‌ای/ این چاه‌های کوفه عجب گریه پرور است
صَلّیَ اللهُ عَلَیکَ یَا اَمِیرَالمُؤمِنِین.
حجت الاسلام کاشانی: بسم الله الرحمن الرحیم. بعد از مقدماتی که ذکر کردیم و قدم به قدم با امیرالمؤمنین و سپاه او همراه شدیم تا به منطقه‌ی صفین نزدیک شام رسیدیم چون سپاه حضرت به سمت لشکر شام حرکت کرد، البته آغاز جنگ با لشکر شامیان بود. یک بار بستن آب و یک بار هم تیرباران قاریان قرآن. جنگ آغاز شد. جنگ که آغاز شد که هر روز مختصر بود. گروهان‌ها با گروه‌های سه هزار تا پنج هزار از هر طرف حمله‌ می‌کردند در مقاطع خاص بود. ظهرها برای نماز متوقف می‌کردند و غروب‌ها هم اتمام جنگ بود. یک جمله‌ای را جلسه‌ی پیش عرض کردیم که بنده سؤال کردم و تأکید هم کردیم که ماه ذی الحجه مگر ماه حرام نیست؟ بله ماه حرام هست ولی وقتی خطر حمله‌ی دشمن هست، نمی‌شود جنگ را متوقف کرد. وقتی که جنگ به یک جایی رسید که امکان توقف بود، امیرالمؤمنین فرمود که ماه محرم، ماه حرام است، آتش بس اعلام کرد. در واقع اجازه می‌داد که آتش بس اتفاق بیفتد وگرنه اگر حضرت شرایط آن را داشت، در ماه‌های حرام قبلی هم جنگ نمی‌کرد. منتهی هم آن‌ها تحرکات داشتند و هنوز هم تفوقی نبود. شرایط شبیخون و حمله فراهم بود. امیرالمؤمنین در این جنگ‌ها کار به یک قوت نسبی رسید. تقریباً سپاه امیرالمؤمنین، سپاه غالب بود و در ماه محرم آتش بس اعلام شد و سُفَرها رفت و آمد می‌کردند که گوشه‌ای از آن را عرض کردیم. ماه صفر دوباره نبرد آغاز شد. هر روز پهلوان‌های دو طرف به میدان می‌آمدند. یک روز عمار، یک روز مالک، یک روز عبدالله بن عباس. امیرالمؤمنین دائماً مراقب هستند. بعضی‌ها گفتند که عجب ما در عمر خود این اتفاق را ندیده بودیم. مسعودی در مروج الذهب عبارت او قریب به این مضمون است که ما این را در افسانه‌ها هم ندیده بودیم. یک نفر در یک روز پانصد و چند نفر را زمین بزند. آدم خیال می‌کند آن کسی که وارد میدان می‌شود، آبروی پهلوان‌ها را می‌برد. عبیدالله بن عمر به میدان آمد. این چند روز اول ماه صفر بود. محمد حنفیه از این طرف آمده بود. سپاه‌های آن‌ها درگیر شدند. گفت محمد، تو را به مبارزه می‌طلبم. امیرالمؤمنین خود را به خط مقدم رساند و فرمود که محمد برگرد و من با تو می‌جنگم. خیلی این عجیب است و آبروبر است که عبیدالله گفت که من نمی‌خواهم با تو بجنگم. اگر قرار است که بجنگی و جهاد کنی، خب بجنگ. گفت نه من با تو نمی‌جنگم، برگشت. برای خیلی‌ها این‌طوری شد. دیگر ببینید مالک اشتر چه بوده که رشادت‌های او کنار امیرالمؤمنین(ع) ثبت شده است چون اصلاً مبهوت حضرت بودند. حمله که می‌کرد، جوری حمله می‌کرد که شمشیر دیگر خم می‌شد و می‌شکست و امکان نبرد نبود و حضرت شمشیر شکسته را می‌انداخت و برای این‌که اصلاح کنند، می‌برد. می‌فرمود می‌روم که شمشیر خود را عوض کنم. یعنی حضرت در جنگ کوتاه نمی‌آمد و بعد هم خیلی تحرک نداشت. این‌که مثلاً نزدیک سپاه خود باشم. لباس خاصی تن او باشد. ابن عباس یک جایی، سعید بن قیس یک جایی آمدند و به ایشان گفتند که آقا شما در خیابان که نمی‌خواهی راه بروی، این‌جا جنگ است. یک لباس رزم باید داشته باشید. حضرت فرمودند که سعید من می‌دانم که کی نوبت من می‌شود. خیلی آرامش داشتند. وسط جنگ اگر خوراکی به حضرت می‌دادند، یک خورده میل فرمودند. یک آب و عسلی بود. فرمودند که این عسل طائف هم هست. گفتند آقا شما وسط این شدت جنگ از کجا فهمیدید که عسل کجا است. گفت که ما به جنگ عادت کردیم و نگران نیستیم. خدای روز جنگ با خدای روز صلح یکی است. این بندگان مثل من فراری خدا هستند که نمی‌خواهند زیر بار ولایت الهی بروند. وسط این جنگ‌آوری و رزم ... امیرالمؤمنین روز جنگ وحشتناک‌ترین موجود هستی بود ولی همان لحظه مهربان‌ترین بود. اصلاً همین است که عجیب است. مهربان هم نه فقط به یاران خود، مهربان به دشمنان خود. اگر می‌دیدید کسی هست که امکان دارد او را وسط آن کارزار عظیم برگردانند، حضرت برای هدایت او اقدام می‌کرد. این‌که مهربان بود نه به یاران بلکه به دشمنان هم مهربان بود.
در تاریخ طبری است که حضرت وقتی می‌خواست دعا کند. امیرالمؤمنین خیلی دعا می‌کرد و ثبت هم می‌کردند. هم شیعیان ثبت کردند و هم غیر شیعیان ثبت کردند. مثلاً شما ببینید وقتی کسی که می‌جنگد و صدها نفر را زمین زده است، خب قاعدتاً شخصی مثل امیرالمؤمنین با آن شرایط که فقط هم از پی حق شمشیر می‌زند، این‌جا باید خود را حق محض بداند که می‌داند و دشمن را هم باطل محض بداند. آن وقت انصاف عجیب او را ببینید. می‌فرمود که «إِنْ أَظْهَرْتَنَا عَلَى عَدُوِّنَا» (وقعة صفين/ النص/ ص: 232) خدایا اگر ما را بر دشمن پیروز کردی، «فَجَنِّبْنَا الْبَغْيَ» اجازه نده که ما ظلم کنیم. یاران دارند این را می‌شنوند. ما می‌جنگیم و وظیفه‌ی ما باشد، می‌کشیم ولی ظلم نمی‌کنیم و خدایا اگر سپاه من پیروز شد، دیدی که می‌خواهد تعدی کند، تو نگذار. «وَ سَدِّدْنَا لِلْحَقِّ» و ما را در راه حق محکم قرار بده. «وَ إِنْ أَظْهَرْتَهُمْ عَلَيْنَا» اگر ما شکست خوردیم، «فَارْزُقْنَا الشَّهَادَةَ» خدایا شهادت روزی ما فرما. این آدم در واقع شکست نمی‌خورد. پیروز شدیم جلوی ظلم ما را بگیر. خدایا ما بنده‌ی تو هستیم. شکست خوردیم، ما را شهید کن. در راه تو جنگیدیم. «وَ اعْصِمْ بَقِيَّةَ أَصْحَابِي مِنَ الْفِتْنَةِ» اگر من شهید شدم اصحاب من دچار فتنه نشوند. این‌ها حق را گم نکنند. این‌ها ظلم نکنند. این‌ها حق را فراموش نکنند و حق را تنها نگذارند. نوشتند که حضرت روز صفین فرمود که «اللَّهُمَّ إِلَيْكَ رُفِعَتِ الْأَبْصَارُ وَ بُسِطَتِ الْأَيْدِي‏» (وقعة صفين/ النص/ ص: 231) خدایا همه‌ی چشم‌ها با سمت آسمان است که چه می‌شود چون صفین جنگ بزرگی است. دست‌ها به سوی تو دراز شده است. این‌جوری خدمت خدا عرض کردم که «فَاحْكُمْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ» (وقعة صفين/ النص/ ص: 231) خدایا بین ما و بین این‌ها به حق حکم کن. «وَ أَنْتَ خَيْرُ الْفاتِحِينَ اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْكُو إِلَيْكَ غَيْبَةَ نَبِيِّنَا» خدایا پیغمبر بین ما نیست، ولی بین ما نیست که این‌ها حق مثل روز آشکار را پنهان کردند و کتمان کردند و آمدند مسلمین را دچار درگیری کردند. «إِنَّا نَشْكُو إِلَيْكَ غَيْبَةَ نَبِيِّنَا وَ قِلَّةَ عَدَدِنَا» حق مداران کم هستند. «وَ كَثْرَةَ عَدُوِّنَا» دشمن زیاد است. هم دشمن پیش رو و هم نفس‌هایی که دشمنی می‌کنند و هم جنود شیطان که دشمن ما هستند. «وَ تَشَتُّتَ أَهْوَائِنَا» قبل از جنگ و قبل از این‌که بخواهد حکمیّت رخ بدهد، خدایا دل‌ها از هم دور است، «وَ شِدَّةَ الزَّمَانِ وَ ظُهُورَ الْفِتَنِ» مشکلات زیاد است و فتنه‌ها سنگین است. خدایا به ما کمک کن. وقتی امیرالمؤمنین از نبود پیغمبر می‌گویند که خود ایشان نفس الرسول هستند، یعنی ما امروز اگر گرفتاری می‌بینیم باید چند وجهی نگاه کنیم.
کسانی باید مسئولیت بپذیرند که کارآمدی دارند و کار می‌کنند، مجاهدانه از اول سحر تا آخر شب و بدون درگیری و بدون خصومت ورزی برای اختلاف. اختلاف طبیعی است. تفاوت طبیعی است ولی عناد و لجبازی برای این‌که ما با هم اختلاف داریم، خطرناک است. اصلاً لشکر امیرالمؤمنین را خصومت بر سر اختلاف از هم جدا کرد. امروز ما اختلافات زیادی در کشور داریم که بخش زیادی از آن حتی در سطوح عالی می‌بینیم که گاهی چند صدایی است و گاهی لجبازی برای این‌که چه کسی، چه حرفی را می‌زند. توجه به معیشت مردم و به گرفتاری مردم کم می‌شود. اگر ما با هم اختلاف نداشته باشیم، از این جهت که اختلاف نظر خود را تبدیل به خصومت نکنیم. بیرون از کشور ما، کسی نمی‌تواند به ما آسیب بزند. بزرگ‌ترین دشمن ما، خود ما هستیم. «اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْكُو إِلَيْكَ غَيْبَةَ نَبِيِّنَا وَ قِلَّةَ عَدَدِنَا وَ كَثْرَةَ عَدُوِّنَا»خدا ان‌شاءالله امام زمان را به فریاد ما برساند. خاتمه‌ی این کرونا با ظهور امام زمان در همین سال نود و نه ان‌شاءالله رقم بخورد.
من فکر می‌کردم که چه قدر این مردم کوفه فرصت عجیبی را از دست داده‌اند. البته شاید امثال من هم همین طوری باشیم. می‌گویند که دیدیم انگار بعد از این سخنان، آدم عادی نیست. شب تا صبح مشغول برنامه‌ریزی نبرد، چینش نیروها، توجیه فرماندهان و «بَاتَ عَلِيٌّ ع لَيْلَتَهُ كُلَّهَا يُعَبِّئُ النَّاسَ وَ يُكَتِّبُ الْكَتَائِبَ» (وقعة صفين/ النص/ ص: 203) شب تا صبح مردم را توجیه می‌کرد که از کجا باید حمله کنید و از کجا باید دفاع کنید. لشکرها را آماده می‌کرد و گردان‌ها را آماده می‌کرد. «وَ يَدُورُ فِي النَّاسِ يُحَرِّضُهُمْ.» در بین مردم می‌چرخید و آن‌ها را برای جهاد فی سبیل الله تشویق می‌کرد اما جهاد فی سبیل الله هست ولی ظلم نباید کنید. محور حق است. شما ببینید که چه اتفاقی آن روز است. یعنی اگر به این توجه شود که امیرالمؤمنین(ص) داشته این‌طور مردم را تحریک می‌کرده است، شاید از این جهت بوده است که لشکر حضرت در مجموع موفق است.
اگر فقط امیرالمؤمنین این‌طور بود، خیلی خوب نبود یعنی این‌که مسیر هدایت منتقل نشده است. نمونه‌ای را می‌خواهم عرض کنم که یاران برجسته‌ی امیرالمؤمنین هم (البته هیچ کسی امیرالمؤمنین نمی‌تواند باشد و سایه‌ی او هم نمی‌تواند باشد) یعنی هاشم مرقال وقتی که وارد میدان می‌شد، چنان طوفنده و کوبنده بود که انگار گردباد لشکر دشمن را گرفته. وسط نبرد دید که یک جوانی می‌خواهد به مبارزه بیاید. خب جوانی که بیاید با هاشم مرقال بجنگد این باید خیلی جگر داشته باشد و خیلی فکر کند که دارد جهاد فی سبیل الله می‌کند. آمد و هاشم هم به سمت او رفت که او را بزند. «ثُمَّ شَدَّ فَلَا يَنْثَنِي يَضْرِبُ بِسَيْفِهِ» (وقعة صفين/ النص/ ص: 354) دید که خیلی خوب شمشیر می‌زند ولی «ثُمَّ جَعَلَ يَلْعَنُ عَلِيّاً وَ يَشْتِمُهُ» دید هم به امیرالمؤمنین دشنام می‌دهد و هم امیرالمؤمنین را لعن می‌کند. گفت که حیف است که این آدم این‌طور دارد می‌جنگد و نترس است، (جالب این است که این هاشم مرقال با عمر سعد قاتل سیدالشهداء فامیل است و برادرزاده‌ی سعد بن ابی وقاص است) یکی این‌جا است و یکی آن‌جا است. به او گفت که تو این‌طوری می‌جنگی، حیف نیست که تو این چیزها را می‌گویی. می‌خواست ببیند که او چه چیزی می‌گوید. گفت «فَإِنِّي أُقَاتِلُكُمْ لِأَنَّ صَاحِبَكُمْ لَا يُصَلِّي كَمَا ذُكِرَ لِي» همان جور که برای من گفتند، این امام شما نماز نمی‌خواند. هاشم دید او گیج است. دیگر امیرالمؤمنین که در تاریخ کثرت عبادت او زبانزد است. اگر باب تهمت زدن باز شود، امیرالمؤمنین را شاید بگویید نقطه‌ی اوج عبادت است. امام سجاد می‌فرماید که «من يقوى على عبادة علي‏»                       شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار عليهم السلام/ ج‏3/ ص: 272) دیگر مثل امیرالمؤمنین(ص) چه کسی می‌تواند باشد. بهترین صفت او البته که همه‌ی صفات او در اوج است، برعکس می‌کنند و می‌گویند که او نماز نمی‌خواند. خب مردم شام هم که ندیدند.
شریعتی: این ناشی از همان جنگ رسانه‌ای و روانی آن‌ها بود.
حجت الاسلام کاشانی: هم جنگ رسانه‌ای و روانی و هم این‌که جامعه راحت بهم بهتان بزند. امروز در جامعه‌ی ما زیاد اتفاق می‌افتد چرا؟ چون در بعضی از جاها مشکل زیاد است، چون متأسفانه خوردن بیت المال مکرر رخ می‌دهد. کوه خواری و زمین خواری متأسفانه اتفاق می‌افتد. این نباید باعث شود که ما بقیه را مثل آن‌ها بدانیم و بگوییم که همه دزد هستند یا مثلاً به راحتی و با کوچک‌ترین شایعه‌ای و دروغی با یک حساب نادرستی از یک نفری، چیزی منتشر شود و همه شروع به حمله کردن کنند و همه شروع به فضا سازی کردن کنند. بعد هم آخر آن بگویند که بهتان بوده است. رسانه با ما بازی می‌کند اگر حواس خود را جمع نکنیم، اگر بهتان زدن عادی شود.
به امیرالمؤمنین هم می‌گفتند که نماز نمی‌خواند. «كَمَا ذُكِرَ لِي» به من این‌طوری گفتند. جالب است که بعد از آن می‌گوید که چه داری می‌گویی. اصلاً مثل علی بن ابیطالب(ص) عالم ندیده است. «وَ اللَّهِ لَا أُكْذَبُ» (وقعة صفين/ النص/ ص: 355) به خدا به من دروغ نگفتند و جمع زیادی گفتند. فضا سازی وقتی انجام شود، ذهن مردم را از اصل به سراغ فرع می‌برند. همین اخیراً یک بحثی راجع به سردار شهید مطرح شد که یک بنیادی هشت میلیارد و نیم بدهند. اصلاً من به جزئیات آن‌که خوب است یا بد است، من کاری ندارم. فضای افکار عمومی به سراغ هشت میلیارد تومان رفت. در حالی که بعضی از تخلف‌های ما و شبه تخلف‌های ما و یا عدم عمل‌های ما آن‌جا که باید عمل کنیم، نمی‌کنیم، گاهی هزاران هزار میلیارد است. هر تخلفی اگر مهم است، کوچک آن هم مهم است اما این‌که ذهن جامعه را به یک جایی ببرند. این فضایی است که باید خیلی دقت کرد. اگر جامعه خوب بازی از رسانه بخورد، بدانیم که صد تا امیرالمؤمنین هم کشته شود، عبرت نمی‌گیریم چرا؟ چون یک جایی ایراد داریم و حفره داریم که او با صد کشته شدن مثل امیرالمؤمنین هم جبران نمی‌شود. کما این‌که آن سپاه امیرالمؤمنین حکمیّت و قرآن به نیزه کردن عمروعاص را باور کرد. یعنی غیر از واقع بینی باید توجه کنیم به هر جایی تکیه نکنیم و به هر جایی اطمینان نکنیم. هر چیزی دست ما رسید، روی آن حساب باز نکنیم. به راحتی به دیگران بهتان نزنیم. مدت‌ها است که رسانه‌ها دارند ما را اداره می‌کنند. در کرونا هم شدت گرفته است چون ارتباطات کم شده است. یعنی در خلأ، دیگران برای ما تصمیم می‌گیرند که چه چیزی برای ما مهم باشد، چه چیزی مهم نباشد.
گفت به خدا سوگند که علی نماز نمی‌خواند. چرا معاویه دویست نفر را گذاشته است که این کار را انجام بدهند. آقا این کثرت دارند. با هم از یک جبهه هستند، جریان را بشناس. بعد گفت شما زدید خلیفه را کشتید. هاشم گفت اولاً که ما نکشتیم، ثانیاً برو ببین مخالفان آن خلیفه‌ای که کشته شد، اصحاب برجسته‌ی پیغمبر هستند. معاویه که دو سال آخر که طلقاء بود. برو ببین که منتقدان چه کسانی بودند. بزرگان اصحاب بودند. یک خورده جا خورد. بعد از لحن او که دشنام داده بود، هاشم هم که آدم ترسویی نبود. این‌جا چون موضع هدایت بود و نرم بود، احساس کرد که دارد حق می‌گوید. با هم شروع به گفتگو کردن. گفت این‌که تو می‌گویی امیرالمؤمنین نماز نمی‌خواند، اولین کسی که پشت سر پیامبر قبل از همه نماز خوانده، او بوده. در نماز شب خود بیهوش می‌شده است. با چه کسانی صحبت کردی؟ اهل بدر را می‌شناسی؟ اهل احد را می‌شناسی؟ سابقه‌ی او را بخواهند بگویند. چه کسانی روی تو دارند کار می‌کنند؟ آن کسانی که گفتند که ایشان نماز نمی‌خواند، نماز آن‌ها چه شکلی است. نماز آن‌ها نماز هست یا مثل کلاغ ادا در می‌آوردند و نوک می‌زنند. از این عبارات گفت. یک خورده فکر کرد و خود او هم یک خورده از این‌که دشنام داده بود، خجل شد. ما فکر می‌کنیم برای این‌که مردم را هدایت کنیم، باید تئوریک صحبت کنیم. این‌جا هاشم مرقال در اوج عظمت چون نگاه خود را از امیرالمؤمنین یاد گرفته است، وسط جنگ با لطافت صحبت کرد. او دید که این مردی که جلوی او شمشیر زدن افتخار است و در دفتر خاطرات خود ثبت می‌کنند که طرف جلوی هاشم مرقال طرف ایستاده و جنگیده. این‌جا چه نرم است. می‌توانست حمله کند و به خاطر دشنامی که به امیرالمؤمنین داده است، من را بزند. گفت که آیا برای من هم راه توبه هست؟ فرمود بله که هست. تو بفهمی حق چه هست و برگردی، خدا همه چیز را پشت سر تو محو می‌کند. گفتند که تو را گول زد. گفت که نه، من او را خیرخواه دیدم. از سپاه معاویه خارج شد.
شریعتی: از آن‌جا خارج شد، به این‌ور ملحق شد؟
حجت الاسلام کاشانی: تاریخ این‌جا را نگفته است. نکته این‌جا است که شاید خواستند که اسم این جوان را نگویند که بگویند هاشم مرقال نمی‌خواست که بگویند این پسر حاج فلان است، نه چند صد هزار نفر آدم مقابل هم دارند می‌جنگند و وقت هم تنگ است و نبرد هم سنگین است. وسط جنگ تن به تن و شمشیر زدن هم که خشم زیاد است. دوستان و نزدیکان تیرباران می‌شوند و دست و قطع می‌شود، فرصت را مغتنم بشماری برای هدایت یک نفر اقدام کنی. یک جوانی که فحش هم می‌دهد ولی این را می‌شود هدایت کرد و این را می‌شود در تور محبت امیرالمؤمنین به بند نکشید بلکه او را آزاد کرد. این را می‌شود. او هم حس کرد. او هم گفت که من یک فحش دادم و تو می‌آمدی و با یک شمشیر حمله‌ی خود را جدی می‌کردی. این وسط برگشت.
رفتار امیرالمؤمنین را بعضی‌ها قیاس می‌کردند، برمی‌گشتند با این‌که سال‌های سال پیش از ده سال در گوش این‌ها چیزهای دیگری گفته شده بود. نبرد جدی‌تر شد. تاریخ در مورد رشادت‌ها، قیام و حرکات امیرالمؤمنین (س) ذکر کرده است و هر جایی می‌دید که نقطه‌ای از جنگ دچار ضعف شده است، خود را به وسط میدان می‌رساند و مالک از طرف دیگر بود. تا این‌که ما چون باید زاویه‌ی دیگری را هم می‌گفتیم، به این‌جا رسیدیم که عمار شهید شد. شهادت عمار اگر بگویم که یکی از بزرگ‌ترین (اگر بزرگ‌ترین نباشد) یکی از بزرگ‌ترین نصوص قطعی حقانیت امیرالمؤمنین (س)، شهادت عمار و روایت نبوی است، هیچ تردیدی در آن نیست و گزافی نگفتم.  ممکن است که کسی حدیث غدیر را بشنود و بگوید که معنی مولا را نمی‌دانم و باید بنشینیم و بحث کنیم. روایت عمار از جهاتی در استدلال به حدیث غدیر می‌چربد. یکی از آن واضح‌تر و روشن‌تر بودن آن است و یکی این‌که تقریباً همه‌ی منابع فریقین آوردند. غدیر را هم این‌قدر نقل کردند که اصلاً شک در عظمت و تواتر و قطعیت آن نیست اما حدیث عمار را منابعی که معمولاً این تیپ روایات نمی‌آوردند هم ذکر کردند. بخاری هم گفته، مسلم هم گفته یعنی تقریباً همه‌ی منابع درجه‌ی یک فِرَق مختلف نقل کردند و هر کسی خواسته با این مقابله کند، یک حرف‌های عجیب و غریبی زده است که اصلاً دیگران او را تمسخر کردند. روایت عمار این است که پیغمبر جاهای مختلف و بارها فرمود که «وَيْحَ عَمَّارٍ» (عمدة عيون صحاح الأخبار في مناقب إمام الأبرار/ النص/ ص: 324) این علامت شفقت و دلسوزی و محبت است که عمار من را می‌کشند. «تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ» فئة یعنی گروه و هیچ کسی معنای دیگری نکرده است. گروه باغیه، ظلم کننده، اهل بغی او را می‌کشند. گروه او را می‌کشند یعنی نظر رسول خدا به آن گروهی است که عمار را می‌کشند. «عَمَّارٌ يَدْعُوهُمْ إِلَى الجَنّه» عمار آن‌ها را به سمت بهشت دعوت می‌کند. «وَ يَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ» و آن‌ها هم عمار را به آتش دعوت می‌کنند. ابن اعجر که شیخ الاسلام است و از بزرگان فقها و محدثین غیر شیعه است که می‌‌گوید این فضیلت مهم علی بن ابیطالب(ص) است. فضیلت ظاهره‌ی او است، چرا؟ چون عمار به چه چیزی دعوت می‌کرد؟ عمار در جنگ صفین چه می‌گفت؟ می‌گفت که به امامت علی برگردید چون عمار که خود او امام جبهه نبود و سرباز بود. آن‌ها می‌گفتند که سراغ آن ادعای معاویه برای خون عثمان برویم. آن‌ها سراغ دعوت به معاویه و این‌ور دعوت به امیرالمؤمنین، پس امام جبهه‌ی حق امیرالمؤمنین است و امام آن جبهه هم آن شخص دیگر است. وقتی که این اتفاق افتاد چون همه شنیده بودند، عمار که در آن دو، سه روز پایانی جنگ صفین که شهید شد. در سپاه معاویه ول وله افتاد که بدبخت شدیم. بیچاره شدیم. پیغمبر این روایت را یک بار نفرموده بود، آن‌قدر تکرار کرده بود. عمار مریض می‌شد، می‌گفتند که نگران نباشید، پیغمبر فرموده که او شهید می‌شود و با بیماری از دنیا نمی‌رود. همه این را می‌دانستند. پسر عمروعاص آمد و گفت که ما بیچاره شدیم. این‌جا چند جور نقل کردند. معاویه یک جوابی داده است که تمام غیر شیعه‌ها هم به او حمله کردند. گفتند که ما او را نکشتیم. «انما قتله الذی جروح تحت سیوفنا» آن‌ کسی او را کشته است که او را به جنگ با ما آورده است. این‌قدر این حرف سخیف است که ابن تیمیه می‌گوید که بعید است که این حرف را گفته باشد. این خیلی حرف زشتی است. امیرالمؤمنین فرمود اگر این طوری باشد پس پیغمبر قاتل حمزه است. چون او آن را آورده است. جبهه حق، جبهه باطل. این خیلی بد است که روایتی قطعاً از پیامبر صادر شده باشد معنای آن هم روشن باشد و با بازیگری کسی بخواهد مکابره کند و حرف را نپذیرد. جبهه ای، گروهی او را می کشند که به آتش دعوت می کنند. گروهی عمار را هم به بهشت دعو ت می کنند. عمار جزء گروه حق می شود. جزء کسانی که به بهشت دعوت می کنند. این که جا رسیدند هر کس یک حرفی زده است. یکی از شوخیان را، یکی از بزرگان معاصرین در عربستان آقای فوزان نامی است که هیئت کبار العلماء است، آن جا می گوید شب بود، تاریک بود، ندیدند تیر چه طور خورد، نمی خواستند عمار را بکشند. روز که فهمیدید، عمار در آن جبهه چند روز فرمانده پیش قراول بود. غیر از این که جواب نهایی را هم خواهم گفت. ابن رجب حنبلی یک حرفی می زند که این قدر سخیف است که من خجالت می کشم بیان کنم. می گوید پیام پیغمبر این جا ارتجازی است. دیدید برای بچه لالایی می خوانند بچه بزرگ می شود ان شاءالله مهندس می-شود. می گوید پیغمبر هم که گفت «ُوَيْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَة» من اصلاً جسارت می-دانم این را درست توضیح بدهم. چرا؟ برای این که دیدند اگر بخواهند مدلول این حرف را بپذیرند باید بعد از آن را هم بپذیرند. گروه اهل بغی چه کسانی هستند؟ چه کسانی عاملاً و عالماً دعوت به آتش مقابل امیرالمؤمنین می کردند؟ خیلی پرهزینه می شود و خیلی بد است که آدم به جای این حق را بشناسد روی یک نفر سرمایه-گذاری کند و بعد مجبور شود مدام آن را توجیه کند. مدام آن را ماست مالی کند. خیلی بد است. همین طور حنیفی ها یک جوابی دادند گفتند اینها این را نمی دانستند. چون راوی این حدیث عمار ده ها تن از صحابه هستند بیش از 31 نفر آن را بنده پیدا کردم معاویه و عمروعاص و پسر عمرو عاص هم جزء آنها است. به پسر عمروعاص می گویند تو که خودت این را می دانستی برای چه در جنگ صفین آمدی؟ می گوید پیغمبر به من گفت به حرف پدرت گوش بده، پدرم گفت بیایم. یعنی توجیحات خنک. شما از پیغمبر شنیدید، روایت هم در باب فتنه است. یعنی جایی که حق و باطل گم و گور می شود چشم شما به عمار باشد. پیغمبر اکرم می داند خیلی امیرالمؤمنین را تخریب می کنند هم فضیلت امیرالمؤمنین را می گوید و هم از طرق دیگر باید حقانیت امیرالمؤمنین حفظ شود. بعضی ها می گویند اینها نمی-دانستند، اینها می خواستند از خون خلیفه مظلوم دفاع کنند. اینها اجتهاد کردند، چون اجتهاد کردند، فوق آن خطا کردند. پاسخ این است که اگر این ادعای اجتهاد را بپذیریم یا آن که آقای فوزان گفت، این آقای فوزان در بین سلفی ها و عابد خیلی آدم مشهوری است، اگر شب بود تاریک بود نفهمیدیم من می گویم یک جوابی می دهم که نتوانند بگویند اجتهاد شب بود. باشد اجتهاد بود، پزشک فکر می کند بیمار را جراحی کند خوب می شود باز می کنند می بینند دیگر قابل درمان نیست. حالا که فهمیدند دیگر نباید ادامه بدهند که بگوییم آقا اینها قبلش قصد خیرخواهی داشتند، چه داشتند، نشد. وقتی عمار شهید شد اگر سربازان شام تسلیم می شدند. می گفتند تا به حال می گفتیم شما ناحق هستید، خون خلیفه ریختید، حالا که روایت عمار رخ داد، حالا که همه یقین داریم پیغمبر چه فرموده است. پیغمبر در فتنه می خواسته است ما را راهنمایی کند فهمیدیم اشتباه کردیم. بله بنده هم می گفتم خدا توبه را می پذیرفت. مثلاً راه را نمی دانستند. مثل همین جوان به امیرالمؤمنین دشنام داد ولی نمی دانست توبه کرد برمی گردد. مشکلی نبود ولی آیا برگشتند؟ نخیر اولاً جنگ را ادامه دادند. دو: قاتل عمار را تجلیل کردند. وقتی ابوالغادیه می خواست پیش معاویه در شام بیاید می گفتند من بالباب، چه کسی پشت در است. خودش با افتخار می گفت قاتل عمار بالباب. قاتل عمار آمده است. اینها هم چون قاتل عمار بود او را تکریم می-کردند. هم جنگ را تمام نکردند، هم قاتل عمار را تجلیل کردند. با این هم معاویه و عمروعاص در روایات معتبری نقل کردند کسی که معاویه را «قَاتِلَ عَمَّارٍ وَ سَالِبَهُ بِالنَّار» آن کسی که عمار را بکشند و پیراهن او را از تن او بیرون بکشد، او را غارت کند و غنیمت بردارد وسط جهنم است. عمروعاص هم نقل کرده است. این روایت مشهور بوده است این قدر تکرار کرده است. اینها آن فرد را تجلیل کردند، تکریم کردند.
شریعتی: این قدر سرشار از بغض از امیرالمؤمنین بودند سعی نکردند مثل قصه میثم آن را درست کنند و نگذارند اتفاق بیفتد.
حجت الاسلام کاشانی: این قدر این مشهور هم شده بود فایده ای هم نداشت بغض او هم اجازه نمی داد. جنگ را ادامه دادند. الان نکته ای که می خواهم بگویم بعضی ها فهمیدند. این نکته ای را که میخواهم بگویم در نکته قرآنی که امروز می خواهم بگویم عرض خواهم کرد. یک لجبازی و نفهمی به خودشان زدند. حمله را ادامه دادند. حکمیت شد، قدر و حیلهگری را ادامه دادند. جنگ که تمام شد سپاه آنها دائماً برای غارت حمله می کرد. تا بعد دوباره با امام حسن جنگیدند. یعنی اگر اجتهاد بود نمی دانستند. تلاش کرده بودند باید متوقف می کردند. این حدیث عمار حق محض امیرالمؤمنین که هست را یک بار دیگر ثابت می کند و نشان می دهد طرف مقابل دنبال حق نبود. دنبال رسیدن به واقع نبود. این جنگ درگیری جدی شد. عمار که شهید شد دو طرف شروع به نبرد کردند آن یکی دو روز پایانی به قدری کشته زیاد شد که هر جا که پا می گذاشتید یا جنازه کشته و شهید بود یا دست و پا و مجروح بود تا این که امیرالمؤمنین چند بار معاویه را به مبارزه طلبید. آن هم شرکت نمی کرد. نامه نگاری هایی صورت گرفت، معاویه به امیرالمؤمنین پیغام داد «وَ لَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ- لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ‏» واقعاً اعتماد به نفس عجیب است. به امیرالمؤمنین گفت اگر شرک بورزی و خطا کنی، اعمال صالح تو، سابقه تو از بین می رود و خسارت می بینی. حضرت در پاسخ به او فرمود که خدا به من فرموده است: «تقتله الفحت الباقیه» قبل از آن هم معلوم بود. ولی این، شهادت عمار آیت عظما بود. حضرت فرمود خدا فرموده است: «وجدت الله و تعالی یقول: فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِي‏ءَ إِلى‏ أَمْرِ اللَّه‏» بغی شما آشکار است دستور این است که بجنگیم تا تسلیم شویم، به امر خدا برگردید. وقتی بغی شما آشکار شد و با شهادت عمار هم بر همه واضح شد، دیگر توقف جنگ نداریم. معاویه پیغام داد که خسته شدیم، کشته ها زیاد است، همان شامی که روز اول می خواستید بدهید را بدهید و رها کنید. حضرت فرمود آن چیزی را که روز اول به تو ندادم امروز که حق و بیشتر روشن شده است نمی-دهم. بعد معاویه نوشته بود ما همه از عبد مناف هستیم، همه قریشی هستیم. مثل هم هستیم. حضرت فرمود که ما در خلق همه انسان هستیم. اما بین مهاجر و منافق، بین مجاهد فی سبیل الله و آن که با خدا دائم جنگیده، بین هاشمی با لصیق (کسی که نصب او اشکال دارد)، بین مجاهد فی سبیل الله و  تلیق، طفیلی وجود مسلمین ما مثل هم نیستیم. و نکته مهمی را فرمود «و لیس محق کالمبطل» حق آشکار است، باطل آشکاری است دیگر جایی برای صلح نداریم. یکسان نیستیم، مخصوصاً بعد از ماجرای عمار اصلاً حق را یاران شما فهمیدند. لذا جنگ شدت گرفت تا به فتنه رسید. فتنه و گرای قرآن به نیزه کردن با این خبر رخ داد. اوج جنگ رخ داد. بهترین یاران امیرالمؤمنین خسته شدند. آنها که نویسنده هستند این را می دانند. به نویسندگان جوان می گویند وقتی می خواهید یک مطلبی را بنویسید برای اول کار یک کتاب 800 صفحه ای را بر ندارید. می برید. وقتی ببرید دقت علمی شما از بین می رود. یک چیز 40 ـ 50 صفحه ای بنویسید. جنگ، کشتی، مسابقه، 2 ـ 3 دقیقه، 4 ساعت بشود دیگر توان ذهنی برای مبارزه ندارند. دنبال بهانه می گردند. سه روز که جنگ کردند، کشته ها زیاد شد، این قدر خسته شدند که دیگر حال دست بلند کردن نداشتند و نگاه کردند یک دفعه از یک تیره حمدانیان 800 جوان کشته شدند فرمانده آنها گفت نسل ما ور افتاد. اشعث بلند شد. «قَامَ الْأَشْعَثُ لَيْلَةَ الْهَرِير» آن شبی که آن قدر چکاچک شمشیرها به هم بود می گفتند شب غرش، فقط صدای خوردن شمشیرها به همدیگر و صدای نیزه و فریاد و تا صبح سکوت نبود، اوج جنگ صفین است. بین یاران خود بلند شد گفت «الحمدلله» خدا را حمد می کنم «أَتَوَكَّلُ عَلَيْهِ وَ أَسْتَنْصِرُهُ» از خدا طلب یاری می کنم و استغفار می کنم. «قَدْ رَأَيْتُمْ يَا مَعْشَرَ الْمُسْلِمِين‏» ای مسلمین شما دیدید چه اتفاقی دارد می افتد عرب نابود شد. جنگ مسلمان ها با اهل بغی است. گفت به خدا سوگند کار به جایی رسید «أَلَا فَلْيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِب‏» هر کس زند هست این جا به آن هایی که نیست بگوید من خیرخواهی کردم. اگر الان جنگ  را متوقف نکنید نسل عرب کنده می شود. معلوم می شود چرا امیرالمؤمنین (ص) نمی خواست اشعث فرمانده باشد او را مجبور کردند. و برابر رومیان نامسلمان آن روز گفت روم و ایران می آیند ناموس شما را به اسارت می برند. بچه های شما را کنیز می کنند. چه کسی می خواهد جواب خون کشته ها را بدهد، چه کسی می خواهد به این بچه های یتیم بگوید پدران شما چه شدند؟ چه کسی می خواهد جواب این زن ها بیوه را بدهد؟ در آن شرایط که همه خسته هستند اصلاً لشکر امیرالمؤمنین شکی در حقانیت حضرت و شکی در باطل بودن شامیان نداشتند ولی چون خسته شدند دنبال بهانه می گشتند با این فضا که چه کسی می خواهد جواب بدهد؟ نسل ما کنده شد، بگویید و نگویید بعداً بگویید بزرگ ما اشعث خیرخواهی نکرد بروید ببینیم قرآن چه می گوید خبر به معاویه رسید. گفت «أَصَابَ وَ رَبِّ الْكَعْبَة» عجب حرف خوبی زد. چه کار کنیم. عمروعاص گفت الان اشعث گفته است به حکم خدا برگردیم. 500 تا قرآن آورده بودند. گفت قرآن ها را به نیزه کنید. قرآن ها که به نیزه شد سپاه امیرالمؤمنین گفت ما می خواهیم به حکم قرآن تن دهیم. می گوید اگر تا حالا جنگ شما خلاف حکم قرآن بوده است که اصلاً نفس شما باطل بوده است و سفر شما سفر معصیت بوده است. اگر ناحق بوده است. اگر حق بوده است پس چرا الان شک کردید. ولی خسته شده بودند. خود حضرت هم این جور تحلیل کردند.
شریعتی: مالک هنوز به آن خیمه سیاه نرسیده است؟
حجت الاسلام کاشانی: این لحظه ای که می خواهند قرآن به نیزه کنند و امیرالمؤمنین را مجبور کنند به پذیرش مالک چند قدمی خیمه معاویه است. و صدا زدند که اگر بر نگردی دیگر امیرالمؤمنینی نیست. فایده ندارد که معاویه را کشته باشی در حالی که امیرالمؤمنین هم کشته شده باشد.
شریعتی: خیلی از شما ممنون و متشکرم. مشرف شویم به ساحت نورانی قرآن کریم. من یک تشکر ویژه و مخصوص کنم از حاج آقای سرلک عزیز که در فضای مجازی ما تأملات قرآنی صفحات را برای مخاطبین عزیزمان بازگو می-کنند. ان شاءالله دوستان هم دنبال کنند و بهره مند شوند از بیان لطیف و زیبای ایشان. صفحه 13 را با هم تلاوت می کنیم آیات 84 تا 88 سوره مبارکه بقره. باز می گردیم همراه شما و در کنار شما خواهش می کنم بفرمایید.
صفحه13 قرآن کریم
شریعتی: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. اشاره قرآنی را حاج آقای کاشانی بفرمایند و دعا کنند و خداحافظی.
حجت الاسلام کاشانی: بسم الله الرحمن الرحیم. آیه آخر این صفحه که امروز تلاوت شد و عزیزان شنیدند. خداوند فرمود اینها با تمسخر گفتند «قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ» خدایا انگار پرده آن کشیده شده است بر دل های ما و نمی فهمیم. این ما نمی-فهمیم یکی از روش های مکاوره، انکار، بی انصافی و عناد است. در سوره هود آیه 91 هم داریم که به حضرت شعیب گفتند که «قالُوا يا شُعَيْبُ ما نَفْقَهُ كَثيراً مِمَّا تَقُول‏» نمی فهمیم چه می گویی. در کربلا هم به امام حسین گفتند که ما نمی فهمیم شما چه می گویید. آیا بیان حق، چه چیزی حضرت شعیب می گفت؟ چه چیزی سیدالشهدا می گفت؟ قرآن روشن بیان می کند. چه چیزی می گفت اینها نمی شنیدند؟ اگر انسان در باطل فرو برود و تعلقات را بپرورداند دیگر نمی تواند بپذیرد. چون پذیرش حق مستلزم این است که از این تعلقات خود دست بکشد قبول کند عذرخواهی کند. قبول کند حق دیگران را بدهد و قبل از این که ما به این جا برسیم باید دقت کنیم به این که به چه چیزی تعلق داریم. قبل از قرآن عرض کردم آمد به معاویه گفت با کشته شدن عمار حق روشن شد ولی من بروم چه بگویم. ولی من بروم به همسران و فرزندان بیوه شده اینها بگویم ما برای باطل جنگیدیم. دیگر مجبور هستم برای دنیا بگویم حق با معاویه بود نه با علی  و خداوند ان شاءالله به ما کمک کند که لحظه لحظه زندگی ما که با مواردی طرف هستیم بتوانیم به حق اقرار کنیم. خداوند ان شاءالله ما را از انکار کنندگان قرار
شریعتی: ان شاءالله خیلی ممنون و متشکرم. دعا بفرمایید و ان شاءالله خداحافظی.
حجت الاسلام کاشانی: امیدواریم خداوند ما در زمان ظهور امام زمان ارواحنا فدا در این در این دنیا قرار داده باشد و روزی ما کند. پدر و مادرهایی که دلشان می-خواسته در این ظهور باشند خداوند آنها را به این دنیا برگرداند و الان هم در سایه لطف امیرالمؤمنین سلام الله علیه همه شان محشور باشند. از طرف همه پدر و مادران و امواتی که عزیزان ما دارند و اموات این جمع یک صلوات به روح مطهر همه این پدر و مادرها با هم قرائت می کنیم. اللهم صل علی محمد و آل محمد.
شریعتی: بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد، دعا کبوتر عشق است، بال و پر دارد. تا فردا و تا سلامی دوباره متشکرم از شما.