حجت الاسلام عابدینی: بسم الله الرحمن الرحیم اللهم كن لوليِّك الحُجَّةِ بن الحسن، صلواتُكَ عليه و على آبائهِ، في هذه السّاعة و في كلِّ ساعةٍ، وليّاً و حافظاً، و قائداً و ناصراً، و دليلًا و عيناً، حتى تسكنه أرضك طوعاً، و تُمتّعَهُ فيها طويلا.
ان شاءالله آرزوی همیشگی ما و دعای همیشگی ما و تقاضای دائمی ما این است که ان شاءالله ما فرج را ببینیم، ظهور را ببینیم و از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم. ان شاءالله این را انقدر می گوییم تا اجابت شود. حتی اگر باور هم نداریم ان شاءالله خدا این عدم باور ما را هم تبدیل به باور کنند و محقق کنند.
در خدمت احادیث قدسی هستیم که موسی کلیم الله (س) با خدای سبحان گفتگوهایی که داشتند و خطاباتی که خدای سبحان به موسی کلیم داشته را در ضمن این احادیث می شنویم که درهای گرانبهایی است و هر کدام از اینها مخاطب موسی کلیم است، قائل و گوینده خدای سبحان است و لذا قابل در قابلیت آن تمام و کمال است و متکلم هم که خدای سبحان است به لحاظ قابل صحبت می کند. قابل کامل است، خدا هم که نامتناهی است. لذا کلمات، کلمات عظیمی است. البته ما به اندازه ی فهم مان می فهمیم و بیان می کنیم اما کلمات کشش خیلی بیش از این حرف ها را دارند. اولاً از سنخ مفهوم نیستند، وجدان هستند. ثانیاً آن قدری هم که از سنخ مفهوم باشند، فهم آن و عمق آن خیلی بیش از اینها است. ما به اندازه ی فهم خودمان آن هم به اندازه ی وقت یک گوشه ای از آن را بیان می کنیم.
در این روایت شریف نقل شده است که «اوحی الله الی موسی بن عمران ان اول من مات ابلیس» اولین کسی که مرده ابلیس است. «و ذلک انه اول من عصانی» چون اولین کسی بود که من را معصیت کرد. پس این مردن، مردن حقیقت وجودی ابلیس است نه مردن به ظاهری که بگوییم دیگر این جانی در بدن ندارد. این جان در بدن می تواند باشد اما مرده باشد. لذا دارد گاهی خطاب شده اگر می خواهید نگاه کنید که «الی میت یمشی» میت است، اما راه می رود. یعنی جانی ندارد، نوری ندارد، حیاتی ندارد. پس اگر انسان معصیت بکند، معصیت انسان را می میراند.
اگر در قرآن می فرماید که «يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ» (بقره/ 257) کسانی که طاغوت و اولیاء الطاغوت هستند خدا اینها را از نور به ظلمت می برد یعنی از حیات به موت می برد. لذا ابلیس با هبوطش، با معصیتش که بر آدم سجده نکرد، این مرد. «اول من مات» اولین کسی که مرده ابلیس بود چون اولین کسی بوده است که معصیت کرده است. پس اولین مرده اوست. معصیت او هم معصیت جبران پذیر نبود چون «وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتي إِلى يَوْمِ الدِّين» (ص/ 78) لعنت ابدی خدا بر ابلیس بود چون جای معصیت خیلی متفاوت است. مثلاً وقتی قابیل معصیت کرد، جای معصیت نبود. لذا آن معصیت قابیل که کشتن هابیل بود، او را جزء آن 7 نفری قرار داد که بدترین و در حقیقت عمیق ترین لایه های جهنم جایگاه آنها است. جزء آن 7 نفر هستند.
شریعتی: هیچ راه برگشتی وجود ندارد.
حجت الاسلام عابدینی: چون جایی بوده که طهارت محض بوده است، جای عصیان نبود، جای حسادت نبود. وقتی کسی یک جایی حسادت بکند، یک جایی قتل نفس بکند، یک جایی معصیت بکند که در مقام طهارت محض باشد، سقوط او دیگر جبران پذیر نیست. یعنی اگر کسی در دارالایمانی مثل ایران معصیت می کند یا کسی در دارالکفری معصیت می کند، خیلی متفاوت است. اگر در دارالایمانی مثل ایران انسان معصیت بکند، سقوط این خیلی شدیدتر است. اگر در خانواده ی متدین تری معصیت بکند، سقوطش خیلی شدید تر است. در حرم امام رضا (ع)، کنار بیت الله، کنار امام حسین (ع)، اینجاها اگر کسی معصیت بکند، در حال نماز که خودش یک احرام است، هر کدام از اینها، در مسجدی، در مجلسی از مجالس اهل بیت. معصیت در هر کدام از اینها عظیم تر می شود چون اینجا انسان در مقام قرب است. شیطان در مقام قرب بود. بین ملائکه بود. لذا آنجا معصیت کردن...
تعبیر، تعبیر خیلی زیبایی است که یک الگویی را دارد درست می کند که هر معصیتی مرتبه ای از مردن است. اگر معصیت در اوج باشد، مردن کامل است. اگر مراتبی از معصیت باشد که قابل برگشت نباشد، این هم مرتبه ای از مردن است. اما مردن نهایی مال کسی است که در یک جای طاهری به معصیت مرتکب می شود. «اول من مات ابلیس و ذلک انه اول من عصانی» باب معصیت را این باز کرد. اولین کسی بود که باب معصیت را باز کرد. «و انما اعد من عصانی من الموتی» این در حقیقت آماده کردند کسان دیگری را که معصیت بکنند و از موتی باشند و اینها هم از حیات به موت بروند. ان شاءالله خدای سبحان اگر هم مبتلا شدیم نعوذ بالله از جهت غفلتی، جهالتی و ضعفی بلافاصله این موت ما را به حیات تبدیل کند و نگذارید در موت ها باقی بمانیم و جزء اموات حساب شویم. ان شاءالله خدای سبحان حیاتش را با طاعتش، همانطوری که معصیت او مردن است، طاعتش هم حیات ایجاد می کند. لذا ما جزء کسانی باشیم که هر روزمان، حیات بعد از حیات برای لحظه به لحظه ما ایجاد می شود.
شریعتی: ان شاءالله. در قصه ی حضرت موسی رسیدیم به یوم الزینه و سحره پیشنهاد داده بودند که شما شعبده و سحرت را ارائه کن. امروز ادامه ی فرمایشات شما را می شنویم.
حجت الاسلام عابدینی: سلام علی موسی و هارون و سلام می دهیم بر پیغمبر اکرم، بر اهل بیت (ع) و اذن می گیریم از حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام که اجازه بدهند وارد شویم. به این قصه کمک بکنند که آنطوری که در حقایق بودیم و قرآن کریم دارد بیان می کند چون مهم بودن این قصه این است که از زبان صدق صدق محض، هم دلالتاً و هم سنداً دارد بیان می کند. قرآن کریم است. هم سنداً صدق محض است، شکی در آن نیست. مطلق وثاقت است. هم دلالتاً خداست که دارد قصه را بیان می کند در قرآن کریمی که تحریفی بر آن وارد نشده است. یعنی گوینده ی این قصه خدای سبحان است. دارد آن واقعه ای را که اتفاق افتاده در قرآن کریم با سند متقن دارد بیان می کند. اگر اینطور شد مسئله خیلی اهمیت پیدا می کند. خدای کریم، خداوند سبحانی که هر کلامی که از او صادر می شود، باید بالاترین، مهمترین، عظیم ترین کلمه باشد که صادر شده است. کلامی که گزاف باشد و اثری نداشته باشد، از او صادر نمی شود. پس با این دقت این قصه را با این همه تکرار در سوره های مختلف که خدای سبحان بیان کرده است چقدر اهمیت دارد. در چند سوره همین فرازها تکرار شده است. هم در سوره ی شعراء تکرار شده است، هم در سوره ی طه آمده است، هم در سوره ی اعراف آمده است. بعضی از قسمت های آن در بعضی سوّر مثل سوره ی یونس آمده است. در اینجاها آمده است. حالا ما اینجا در سوره ی اعراف هستیم که در محضر سوره ی اعراف هستیم. ما برای این سور هم حیات قائل هستیم و با تمام ادب خدمت آیات قرآن و سوره های قرآنی وارد می شویم در محضر سوره ی اعراف هستیم و قبلاً در محضر قسمتی از آیات این سوره بودیم مابقی آیات را به اینجا رسیدیم که «قالُوا يا مُوسى إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمَّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقين» (سوره اعراف/ 115) تو اول می اندازی یا ما بیندازیم. که آنجا عرض کردیم که این ممکن است از روی ادب باشد که اینها این را گفتند یا از روی اینکه ما کارمان انقدر عظیم است برای ما فرقی نمی کند چون شروع کننده ی کار دومی را به دنبال خودش می-کشد. پس آغاز و دستور کار را اولی تعیین می کند. دومی باید به دنبال او برود والّا اگر اولی یک کاری کرد دومی خواست یک چیز دیگر بگوید مردم می گویند ربطی به او ندارد. پس دستور کار را کسی که آغاز کننده است شروع می کند. با همه ی اینها لذا شروع کننده یک امتیاز است. اینها خواستند بگویند ما انقدر به کارمان مطمئن هستیم که این امتیاز را به تو می دهیم و تو شروع کن. موسی کلیم هم گفت اگر امتیاز است، امتیاز مال شما باشد. شما شروع کنید. شما باشید که بیندازید. و اگر ادب بود، موسی کلیم می فرماید پیغمبر خدا به ادب سزاوارتر است. یک شبهه اینجا ممکن است مطرح شود. اینکه آیا خود انداختن این ریسمان ها و عصاها تا اژدها بشوند یا مار شوند یا زنده شوند، آیا خودش از سنخ شبهه ای که در یک جایی مطرح می شود هست یا نیست؟ چون اینها سحری بود که شبهه ایجاد می کرد. مردم وقتی می دیدند، همانطوری که قرآن دنبال آن هم می-فرماید که «فَلَمَّا أَلْقَوْا» این را انداختند، «سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ» چشم ها را خیره کرد و اخذ کرد «وَ اسْتَرْهَبُوهُم» اینها همه ترسیدند. یعنی این کاری که اینها کردند به تعبیر قرآن «وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظيم» وقتی قرآن می-فرماید: «وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظيم» یعنی تما آنچه که در سحر امکان پذیر بود توسط اینها محقق شد. آیا اینکه موسی به اینها می گوید که اول بیندازید تا دل مردم و ذهن مردم و چشم های مردم پر شود، آیا اجازه داده به ورود شبهه نیست که هنوز موسی وارد نشده است؟ چطوری ما می-گوییم در جامعه برای عموم مردم شبهه نباید از طریق اهل شبهه در جامعه انداخته شود بلکه شبهه باید در جمع اهل علم مطرح شود که پاسخ آن آنجا داده شود. در بین مردمی که مسلح به سلاح پاسخ نیستند، نباید شهبه را رواج داد و اجازه داد که هر کسی هر شبهه ای را در ذهن مردم ایجاد کند. نه، حاکمیت باید بگوید جای شبهه اینجا است. روزنامه جای شبهه نیست. اگر مجله علمی است که مخاطب آن خاص است، جای شبهه است. عیبی ندارد. محفل علمی است جای شبهه است. اینجا که مردم عمومی بودند، موسی کلیم اجازه می دهد می گوید شما بیندازید، آیا این اجازه دادن روا است که یک پیغمبری اجازه بدهد یک شبهه ای در ذهن مردم ایجاد شود.
شریعتی: خود حضرت برای رفع شبهه آنجا بوده اند.
حجت الاسلام عابدینی: باشد. با این حال اینها اول انداختند ذهن ها پر می-شود. بعد ذهن را که پر کردی، خالی کردن این ذهن دیگر خیلی سخت می شود. یعنی انقدری که این شبهه افتاد، به خصوص با سحر که مردم با چشم می بینند. حالا معجزه باید یک جوری باشد که این چشم را بتواند اقناع کند. رؤیت قبلی را. آن را تحت الشعاع قرار بدهد. ممکن است یک عده ای همین جا از وسط بترسند فرار کنند بروند. همین در ذهنشان بماند. آیا کسی شبهه را شنید و رفت؟ شبهه در ذهن او ماند؟ آیا پیغمبر خدا می تواند اجازه بدهد این شبهه اینجا مطرح شود؟
جوابی که می دهند این است که موسی کلیم ابتدا آغاز کرده بود. آن که موسی در قصر فرعونی انداخت، خبرش همه جا پیچید که چخبر بوده است. لذا همه دانسته بودند که کار موسی چه کاری بوده و چقدر عظمت داشته است. مثل قرآن کریم که آیه ی قرآن را آورده، بعد تحدی می کند. می گوید اگر کسی می تواند مثل آن را بیاورد. الآن وقت تحدی موسی بود که کار من انقدر عظیم است، اگر کسی می تواند مثل آن را بیاورد.
شریعتی: یعنی اینها اگر اول هم شروع کنند، باز اول نبودند.
حجت الاسلام عابدینی: اول نبودند. اول موسی در قصر انداخته بوده است و لذا این شبهه وارد نمی شود. مثل آیه ی قرآن است که آمده بعد قرآن تحدی می کند. هر کسی می تواند بیاید مثل این بیاورد. لذا فرعون آنجا برای مقابله گفت ما سحره را جمع می کنیم تا مثل سحر تو بیاورند. پس این شبهه را موسی کلیم دامن نزده است. بلکه اگر اینجا اول اینها نمی-انداختند و اجازه ی انداخته شدن به اینها داده نمی شد، عصای موسی اژدها می شد، اینها آن موقع وقتی این را می دیدند، آنچه که داشتند را نمی انداختند. چون رسوا بود. خودشان می دانستند که رسوا است. وقتی که نمی انداختند می گفتند اینها امساک کردند. اگر می انداختند شاید بیش از این بود. یعنی اگر نمی انداختند این دلیل بر بطلان آنها نمی شد. می گفتند اینها امساک کردند. به هر دلیل امساک کردند. حالا یا ترسیدند یا هر چیز دیگر. اگر می انداختند شاید مثل همین بود. همین کار باعث می شد که اجازه داده شود اول اینها بیندازند و بعد هم سنخ کار موسی قرار نبود سنخ کار آنها باشد. یعنی همان فقط جنبیدن و تکان خوردن باشد. قرار نبود عصای موسی فقط جنبیدن و تکان خوردن باشد. آنها فکر می کردند و فرعون هم فکر می کرد که همان طوری که در قصر این عصا به اژدها و حیة تسعی تبدیل شد و تکان خوردن و حرکت عظیم داشت، خب اینها هم حرکت دارند، آن هم حرکت دارد. در میدان یک منوری این می دهد، یک مانوری آنها می دهند، مردم هم می گویند که حالا حد-اکثر آن دو تا مانور بود، مانور یکی قوی تر بود. اما بنا نبود که موسی فقط مانور بدهد. موسی کلیم خودش هم اینجا الآن نمی داند که عصا می خواهد چکار کند. می داند عصا معجزه ی رب است اما اینکه الآن عصا به اراده ی رب، آن وقتی که در کوه طور به موسی خطاب شد که بینداز و انداخت و شد حیة تسعی شد، آنجا یک حالتی بود که می خواست موسی را با این معجزه بسازد. وقتی در قصر فرعونی انداخت، موسی کلیم به امر خدا انداخت. نمی دانست آنجا می خواهد چه کار بکند. کاری که عصا آنجا انجام داد، این بود که فرعون را نبلعید. آنجا اطرافیان را نبلعید. فقط آنجا آشکار کرد که این حقیقت عظیم را موسی دارد و اینها در حقیقت نسبت به آن عاجز هستند. اینجا الآن دوباره موسی کلیم می خواهد بیندازد معلوم نیست در برابر کار... می داند که این معجزه است، می داند که کار آنها در قبال این معجزه باطل است. اما حالا یک عصا، اینجا می خواهد چکار بکند؟ نقش عصا اینجا چیست؟ چطوری می خواهد بر اینها غلبه کند؟ لذا هر جایی که این عصا به امر الهی به زمین انداخته شد و موسی کلیم انداخت، هر جا یک کاری از آن آمده است. یک بروز و جلوه ای کرده است. این اصل عصا اژدها شدن یکی بوده است اما این اژدها چکار کرده است؟ نقش او آنجا چه بوده است؟ در کوه طور یک نقشی داشت، در پیش فرعون یک نقشی داشت، حالا در این زمینی که زمین وسیع بازی بوده که خارج از شهر هم ظاهراً بوده چون بعداً از قرائن استفاده می شود یک مکان مسطحی بوده که می توانستند جمعیت زیادی اطراف آن جمع شوند و ببینند، آن وقت اینجا کار موسی کلیم با این عصا، لذا اول انداختن آنها مدخلیت داشته تا بیندازند تا تحدی ای که خواستند بکند موسی کرد و اینها گفتند ما می توانیم در قبال این هم ما هم بیاوریم آوردند و بعد موسی کلیم عصا را به امر الهی می اندازد. آیه می گوید: «قالَ أَلْقُوا فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاس» کاری که سحره کردند، چشم مردم را خیره کرد و چشم بندی کردند. چرا چشم بندی کردند؟ چون مردم دیدند اینها دارند حرکت می کنند اما حرکت را از اینها دیدند در حالی که حرکت از اینها نبود. بلکه موادی را در اینها قرار داده بودند مثل جیوه و اینها جاسازی کرده بودند. به طوری کانال بندی کرده بودند که این کانال بندی جیوه وقتی این در آفتاب قرار می گیرد و حرارت به آن می خورد این حرکت ایجاد می کند. حرکت مال من نبود. حرکت مال آن ماده ای بود که تکان خورده بود و این ها «سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاس» مثل چشم بندی هایی که شعبده بازها می کنند. انسان یقین دارد که این حقیقت ندارد اما چشم بندی است دیگر. چشم بندی با سرعت دست، با طرح بندی، با شعبده. ذهن فریب می خورد. یعنی چشم یک چیزی را می بیند. گاهی کسی هم که کَیِس باشد می-فهمد باطل است و حتماً اینطوری نیست. این میله را در دل طرف فرو می-کند، می داند که در دل طرف نرفته است. یک راهی پیدا کرده است. این راه را تو نمی دانی. اینجا هم «سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاس» چشم مردم را اینها سحر کردند. چشم ها را. تعبیر قرآن را دقت می کنید؟ اینها همش با دقت به کار رفته است. «وَ اسْتَرْهَبُوهُم» با همین چشم که اینطور شد، ترس ایجاد شد دیدند اینها هیهات بزرگ و مارهای بزرگ، تکان خوردن های شدید در میدان، با سرعت، «وَ اسْتَرْهَبُوهُم» مردم از حرکت های اینها که شبیه اژدهاها و مارهای بزرگ بود که می دیدند دارد آنطور تکان می خورد واقعاً ترسیدند و «وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظيم» تأیید قرآن است که کار اینها، کار خیلی بزرگی بود. از جهت سحر کاری که کردند کار خیلی عظیمی بوده است و در چشم مردم این کار خیلی جلوه داشت. «وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَلْقِ عَصاكَ» نگفت موسی هم انداخت. خدا می گوید به او وحی کردیم که حالا تو بینداز.
این چند نکته دارد. یک نکته این است که همه ی افعال انبیاء، حرکات و سکنات آنها، تابع امر خداست. اصلاً اینطوری نیست که نگاه آنها مثل نگاه ما باشد. یعنی طوری نیست که ما یک منطقة الفراغی داریم آزاد هستیم که به ما می گویند مباحات است. هر کاری خواستی در اینجا بکن. لذا ما تصمیم می گیریم که این کار را بکنیم یا آن کار را بکنیم. انتخاب می-کنیم. در انبیای گرامی تمام حرکات و سکنات آنها تابع امر است. تمام حرکات و سکنات انبیاء قابل اقتدا است. می گوییم فعل انسان، گفتار او، رفتار او، سکوت او، سکونش، همه ی آن برای ما حجت است.
شریعتی: «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى» (نجم/ 3)
حجت الاسلام عابدینی: «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى» (نجم /3 و 4) سکوتش هم نطق است. یعنی آنجایی که سکوت می کند آن هم نطق است. آنجایی که جلوی او یک کاری انجام می شود، سکوت می کند، این تقریر است، حجت است که قبول کرده است والّا حرف می زد. آن وقت داریم آن جریان یونس نبی که وقتی عذاب نازل شد از قومش جدا شد و بیرون از شهر رفت، بعد آن جریان به دل ماهی افتاد، می گویند یکی از آنها کمالی بود که برای یونس ایجاد شد که چرا رفتی؟ باید صبر می کردی ما می گفتیم که برو. باید صبر می کردی ما بگویی برو، بروی. درست است که عذاب آمد. و عذاب آمده، مردمی که در حقیقت باشند، عقل حکم می-کند که از اینجا خارج شوند. اما اینجا فوق عقل است. یعنی عقل اینجا تابع وحی است. صبر کن تا به تو بگویند که تو برو. لذا اینجا هم آنها انداختند. حالا قاعده این است که حالا آنها انداختند، موسی هم بیندازد. اما نه، صبر کن. «أَوْحَيْنا إِلى مُوسى» صبر کرد تا ما به او وحی کردیم. خوب آنها جلوه کردند، در آن میدان مانور دادند، جولان دادند، دل ها را پر کردند. همه ی تعجب ها و ترس ها در دل ها افتاد «أَوْحَيْنا إِلى مُوسى» خوب دیده شود. اگر آنها خوب دیده نمی شد، صحنه اگر زود انجام می شد، این جلوه-گری ایجاد نمی شد. «أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَلْقِ عَصاك» حالا دیگر موسی نیست که می اندازد. خدا انداخته است.
«وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى» (انفال/ 17) وقتی که خدا می گوید تو الآن بینداز، یعنی خدا انداخته است. یعنی اینجا هم دارد توحید را آشکار می کند. «أَوْحَيْنا إِلى مُوسى» ما گفتیم بینداز. کار موسی نیست. «أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَلْقِ عَصاك» بله، فعل نبی الهی فعل خداست. اما دارد این فعل نبی الهی فعل خدا است را آشکار می کند که ما به او می گوییم اینطوری. اگر شما می بینید ما به او گفتیم. ما وحی کردیم. اینجا دارد آشکار می کند تا مابقی هم به حد مفصل از این مجمل بخواهند که اگر جای دیگر هم نگفتیم از همین سنخ است. بعد «فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُون» این از آن موارد عظیم در قرآن کریم است که باید راجع به آن خیلی فکر کرد. وقتی که عصایش را انداخت، «تَلْقَفُ ما يَأْفِكُون» آنی را که افک بود. افک یک دروغ است. افک یک چیزی است که واقعیتی تحت آن ندارد. می گوید: «تَلْقَفُ ما يَأْفِكُون» بلعید. چه چیزی را بلعید؟ دروغ را بلعید. دروغ در این صحنه چه بوده است؟ دروغ این بود که مردم این تکان خوردن ها را از این عصا می دیدند، از این ریسمان ها می دیدند. این مال اینها نبود. این یک چیزی بود که اگر آشکار می شد، مردم می فهمیدند اینها ترس ندارد. اینها هیچ چیزی نیست. یعنی اگر این جیوه از درون اینها بیرون می ریخت، این طوری می شد که مردم این را می دیدند. یکدفعه اینها همه ریسمان های افتاده بودند. حالا اینجا اگر عصایی که موسی کلیم انداخت اینها را می بلعید، عظیم تر بود یا اینکه چشم بندی را رسوا کرد عظیم تر بود؟ کدام ها عظیم تر بود؟
شریعتی: چشم بندی را رسوا کردن عظیم تر است.
حجت الاسلام عابدینی: چون این موقف علمی است. والّا اگر اینها را می-بلعید و می خورد و دیگر عصا و ریسمانی روی زمین نمی ماند. فقط همین بود. می گفتند این از آنها بزرگتر است، خوردشان. اما وقتی که تمام حربه ی آنها را برملا کرد و اینها دوباره هر چه سعی کردند که اینها عالم به مواد بودند. می شناختند. مثل اینکه ابراهیم خلیل وقتی وارد آتش شد، خدا می توانست قبل از آتش، آتش را خاموش کند؟ می توانست قبل از آتش ابراهیم به آتش نیفتد، منجلیق او را به طرف دیگری پرت کند؟ می-توانست وقتی منجلیق می خواست پرت کند، منجلیق از کار بیفتد ابراهیم پرت نشود؟ می توانست ابراهیم را قبل از اینکه به منجلیق ببندند نجات بدهد؟ همه ی اینها را می توانست. اما کار را کجا گذاشت؟ ابراهیم به منجلیق بسته شود، پرت شود، در آتش بیفتد، لباسی هم حائل او نباشد که بگوییم این لباس مانع شد. نه. در آتش، آتش نسوزاند. «قُلْنا يا نارُ كُوني بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهيم» (انبیاء/ 69) این عظیم ترین حالت بود. این بود که مردم همه یکدفعه دچار ولوله شدند. دیدند یک حجت و برهان شد، استدلال شد. نه اینکه فقط یک معجزه ای باشد که مردم ببینند و این برای آنها تعجب داشته باشد. نه، معجزه استدلال شد.
شریعتی: یعنی آنجا دیگر خلع سلاح. تمام، اتمام حجت.
حجت الاسلام عابدینی: خدای سبحان اینجا همین کار را کرده است که موسی کلیم وقتی این را انداختند و اینها دارند در حقیقت می جنبند و حرکت می کنند، تمام میدان را این عصاها و ریسمان های اینها که به صورت مار درآمده پر کرده و مردم با چشم دارند همه را می بینند که چطور با حرکت های تهاجمی از این سمت به آن سمت اینها دارند می روند. کار حسابی. فقط این نیست که ریسمان بریزی. کاملاً حساب شده باید باشد. اینها کاملاً محاسبه دارد. گفتیم عالمان این علم. آن هم نه فقط ساحر علیم، سحار علیم. کاملاً هم در تکنولوژی شان، هم در فناوری شان و هم در علم-شان. بالاترین نخبگان هم تکنولوژی بودند و هم در حقیقت در علم عالم بودند. گاهی عالم هستند، اهل تکنولوژی نیستند، گاهی اهل تکنولوژی هستند، علم در حقیقت عقبه شان از جای دیگر بود. نه، اینها هم عالم بودند، هم اهل تکنولوژی بودند. سحار علیم آمدند سحر عظیم ارائه دادند که همه ی مردم هم ترسیدند. حالا موسی کلیم در اینجا انداخته، تعبیر قرآن این است که «فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُون» افک اینها را بلعید. این کار عصای موسی این بود که افک اینها را بلعید. ببینید در اینجا که سوره اعراف بود، «تَلْقَفُ ما يَأْفِكُون» است، دنباله ی آن هم این آمد «فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُون» عمل باطل آنها آشکار شد. انداختن موسی حق را آشکار کرد و عمل آنها را باطل کرد. عمل آنها چه بود؟ ریسمان که عمل آنها نبود، عصا که عمل آنها نبود، جیوه که عمل آنها نبود. عمل آنها یک رابطه ای بود که ایجاد کرده بودند که مردم فکر می کردند که این حرکت ها مربوط به این موجوداتی است که حی هستند. یعنی نسبت دروغ را آشکار کرد.
دنبال آن در سوره های دیگر برویم. می فرماید: «فَلَمَّا أَلْقَوْا قالَ مُوسى ما جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللَّهَ سَيُبْطِلُهُ» (یونس/ 81) ابطال سحر را می کند. بطلان سحر مهم است.
در سوره طه می فرماید که «قالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعى» انقدر اینها قوی کار کرده بودند، همه ی چشم ها حتی چشم موسی، می بیند که دارند تکان می خورند. بعضی ها خواسته اند این ضمیر را به یک زحمتی به جای دیگری بزنند. لزومی ندارد. دیدن چشم اینطور نیست که سحر در موسی اثر کرده است.
شریعتی: یعنی حضرت موسی هم مثل مردم حرکات را می دید.
حجت الاسلام عابدینی: چشم او دیده است اما باور ندارد. لذا در موسی اثر نکرد. اگر در فکرش اثر می کرد، باور می کرد، آنجا می گوییم در انبیاء راه ندارد. اما دیدن یک چشم، وقتی یک آتش گردان را یک کسی می چرخاند، با اینکه یک 10 سانت در سانت است، وقتی می چرخد در آن آتش است، هر کسی ببیند این را دایره می بیند. موسی کلیم هم ببیند دایره می بیند، عالم هم دایره می بیند. اما می دانند که فقط یک دایره بوده است. اینطور نیست. یک آتش گردان است فقط دایره نیست. این عیبی ندارد. باران را همه ی ما یقین داریم که قطره است اما خطی می بینیم. چون نوع نگاه چشم ما اینگونه است. آنجا می فرماید: «يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعى فَأَوْجَسَ في نَفْسِهِ خيفَةً مُوسى» موسی در نفسش یک خوف ایجاد شد. یعنی آیا مثل آن «وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ» مردم ترسیدند، موسی هم اینجا دارد خدا می گوید که «فَأَوْجَسَ في نَفْسِهِ خيفَةً مُوسى» موسی هم ترسید؟ می گوید: نه.
امیرمؤمنان (ع) ذیل همین آیه می فرماید: موسی از این ترسید که مردم اینها را ببینند، آنچنان باورشان بشود، چشم شان پر بکند که عصا وقتی که می آید، هر چقدر هم عظیم تر باشد، دیگر باور نکنند. بگویند این هم از همان است، لذا ایمان نیاورند. خیفه ی موسی از این بود که سادگی مردم و ساده لوحی مردم و دیدن چشم آنها را...
شریعتی: ترس از آن باور افک.
حجت الاسلام عابدینی: باور افک. یعنی باور افک که انقدر عظیم بوده و مردم هم ساده لوح هستند، زود یک چیزی را که چشم شان ببیند را باور می-کنند هر چند پشت آن دروغ باشد. یعنی نتوانند تحلیل کنند. اینجا اینها مهم است که فرد می فرماید:«فَأَوْجَسَ». أوجَسَ آن چیز درون است که بیرون نیست. «أَوْجَسَ في نَفْسِهِ خيفَةً مُوسى» موسی درونش یک قدری ترس افتاد از اینکه نکند همین باور شکل بگیرد و دیگر نتوانند از این در بیایند چون چشم آنها دارد این را می بیند.
شریعتی: یعنی آن چیزی که حضرت موسی می خواست این بود که این دروغ برملا شود.
حجت الاسلام عابدینی: برملا شود. «قُلْنا لا تَخَفْ» ما به موسی گفتیم نترس. «إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلى» تو برتری. حالا برتری در نگاه ما باشد، می گوییم مال تو بزرگتر است. چشم را خیره تر می کند. نه، برتری خدا همه جانبه است. برتری خدا احاطه ی علمی ایجاد می کند. رشد ایجاد می کند. فقط چشم نیست. آن کاری که آنها کردند فقط در مرتبه ی چشم بود. کاری که خدا می-کند از مرتبه ی چشم آغاز می شود اما تا مرتبه ی عقل کشیده می شود. این مهم است. بعد در سوره ی طه دارد «أَلْقِ ما فِي يَمِينِك» حالا بینداز. «تَلْقَفْ ما صَنَعُوا» اینجا در سوره ی اعراف فرمود: «تَلْقَفُ ما يَأْفِكُون» افک اینها را می بلعد. اینجا در سوره ی طه می فرماید که «تَلْقَفْ ما صَنَعُوا» آنچه که آنها ساختند را می بلعد. ساخته ی آنها را می بلعد. صنع شان را. «تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّما صَنَعُوا كَيْدُ ساحِر»؛آنی که اینها ساختند کید است. دروغ است. کید ساحر است. چی را می خواهد ببلعد؟ کید ساحر را ببلعد. او را آشکار کند. این با خوردن ممکن است بگوییم که با خوردن. اما عالی ترین مرتبه-ی آن این است که طوری بشود که هم در حقیقت بفهمند که تحت این چی بود. یعنی خودشان هم یاد بگیرند از این کار بعداً استفاده کنند. بگویند این کاری بود که سحره می کردند. بدانند برای اینها هم یک کار شدنی بوده است. هر کسی می توانسته این کار را انجام بدهد. یک خورده بردارد این کار را بکند، نحوه ای از او محقق می شود. علم آنها را چه کار کرد؟ آن علمی که در آن چشم بندی بود. علمی که در آن استفاده از موادی بود که مردم آنها را نمی دانستند. اینها را برای مردم آشکار کرد که این آشکار شد که «إِنَّما صَنَعُوا كَيْدُ ساحِرٍ وَ لا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتى» ساحر از آن حیثی که دارد سحر می کند هیچ موقع در حقیقت به نتیجه نخواهد رسید. سحر به نتیجه نخواهد رسید. این تا اینجا.
در سوره ی شعرا هم می فرماید: «فَأَلْقى مُوسى عَصاهُ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُون» (شعراء/ 45) باز می فرماید: «ما يَأْفِكُون» دائماً در حقیقت تأکید دارد که اینجا چرا به دنبال اینکه این مسئله شد، دنباله ی این در همه ی این سوره ها که می فرماید که «فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُون» (اعراف/ 118) عمل آنها باطل شد «فَغُلِبُوا هُنالِكَ وَ انْقَلَبُوا صاغِرِين» (اعراف/ 119) وقتی عصای موسی به زمین انداخته شد، همه ی اینها مغلوب شدند، تحقیر شدند. سحره و قوم فرعون. چون سحره به نیابت از قوم فرعون آمده بودند. به عنوان نیابت از فرعونیان آمده بودند. قول هم گرفته بودند که ما مقامات می گیریم. از طرف حاکمیت آمده بودند. هر چند عالمان بودند اما عالمانی بودند که از طرف حاکمیت آمده بودند معارضه کنند. نماینده ی آنها از دین حاکمیت دفاع کنند، از فرعون دفاع کنند، از مذهب شان دفاع کنند، از کشورشان دفاع کنند. همه ی اینها را برای اینها پیچیده بود که شما استعلاء داشته باشید. اگر امروز کسی از صحنه مستعلی بود، او مهم است. مستعلی یعنی علو داشته باشد. شعارسازی خیلی مهم است. آنجا خدای سبحان به موسی کلیم خطاب کرد: «إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلى».
شعار داشتن در صحنه در روحیه ی سلحشوری خیلی اثر دارد. در روحیه ی سلحشوری باید شعار داشت. شعارهای قشنگ داشت. شعارهای حماسی داشت.
باید ما در مملکت اگر می خواهیم یک کار فرهنگی بکنیم باید شعار داشته باشیم، شعار حماسی باشد. شعار انگیزه سازی بکند. اگر می خواهیم اثرگذار باشیم با شلکی نمی شود. ممکن هم هست قوی باشیم اما اگر این شعارها نباشد جلوه نمی کند. و شعارهایی که برگرفته از باورها باشد و مدام به تو یادآوری کند که چکار داری می کنی.
ما می توانیم یک شعار است که در حقیقت امام انجام دادند و مقام معظم رهبری این را هی تأکید می کنند. این ما می توانیم یک شعار است. از آن شعارهایی است که چقدر در آن حماسه است، چقدر در آن انگیزه ساز است. یعنی این ما می توانیم. حواسمان باشد مسخره نکنیم. اگر کسی این را به تمسخر گرفت، این فقط یک شعار را به تمسخر نگرفته است. یک فرهنگ را به تمسخر گرفته است. یک اذهان را به تمسخر گرفته است. اینها شعارهایی است که باید حواسمان به آنها باشد. اینجا خدای سبحان در مقابل شعارسازی آنها شعارسازی می کند.
بعد می فرماید که «فَغُلِبُوا هُنالِكَ وَ انْقَلَبُوا صاغِرين»؛ پس وقتی که عصای موسی اژدها شد در صحنه چکار کرد؟ کاری کرد که وقتی سحره، تمام توانشان به این تعداد زیاد سحره، هفتاد و چند تا هشتاد نفر، تمام توان شان را به کار گرفتند که دوباره اینها را بلند کنند، اینها حرکت بکنند. اینها به مردم نشان بدهند. دیگر توانی نبود. مثل کاری بود که خدا برای ابراهیم کرد که آتش نسوزاند. اینجا آن ماده ای که کار آن این بود که وقتی در حرارت قرار می گیرد، حتماً باید جهش و جهندگی ایجاد کند، این ماده این جهندگی را نداشت و روی زمین افتاد. هیچ چیزی اثر نداشت. کی می فهمد که اینجا چه کار شد؟ چه حقیقتی اینجا محقق شد؟ از همه بهتر سحره می فهمیدند چون عالم به مواد بودند که این خاصیت این ماده این است که وقتی جلوی حرارت قرار می گیرد حتماً باید حرکت بکند. اگر می بیند حرارت هست و این هم در جای خودش هست ولی هیچ جنب و جوشی ایجاد نمی شود. هر چه هم زحمت... چون اینها اینطور نبود که بیندازند تمام شود. بیندازند ادامه داشت. داشتند کارهای دیگری می کردند. یک صحنه ی مبارزه بود. تمام توانشان مشغول بود. عصاهای جدید، ریسمان های جدید، کار جدید. همه ی اینها را داشتند انجام می-دادند. هر چه انجام می دادند می دیدند محقق نمی شود. همه افتاده است. آتش باید بسوزاند ولی نمی سوزاند. این نمی سوزاند استدلالش انقدر عظیم می شود. لذا وقتی اینها این را دیدند، «وَ أُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدين».
همین دانشمندانی که می دانستند کار این چیست، این ماده باید این اثر را داشته باشد. وقتی دیدند اثر محقق نمی شود، فهمیدند این دیگر کار سحر نیست. مثل آن آتشی است که نسوزاند. این اثر آشکار نمی شود. معلوم می-شود یک مؤثری که این اثر را به او داده بوده، مؤثر دارد جلوی اثر را می-گیرد که خداست. از مبدأ جلوی او گرفته شده نه در اینجا. خیلی زیباست. این «وَ أُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدين» کأنه اینها نه اینکه سجده کردند. افتادند. انقدر حالت جذبه ی ربوبی برای اینها در این صحنه قوی شد که اینها با تمام وجودشان به زمین افتادند نه سجده کردند. «القی». عصا را که می-اندازی، در حقیقت می گوید بینداز، این انداختن، افتادن یکدفعه است. «وَ أُلْقِيَ السَّحَرَةُ» یعنی همانطور که عصاها افتادند، اینها هم همانطور بر زمین افتادند. و این معجزه است. یعنی در صحنه ای که محقق شد این جریان افتادن سحره به سجده، معجزه ی بالاتر از آن معجزه ی عصی بود برای مردم و برای فرعونیان. که موسی کلیم کاری کرده است که دانشمندان درجه ی یک رشته ی خودشان به خاطر همان رشته به موسی و به خدای موسی سجده کردند. یعنی این اظهار عجز و تصدیق کاری که به موسی است. نه فقط اظهار عجز تنها. عجز خودشان را که ما دیگر کاری نتوانستیم بکنیم، غیر از آن اقرار و تصدیق. آن وقت این چه اقرار و تصدیقی در اینجا محقق شد. خدای سبحان چه جذبه ای برای این... من انقدر حسرت می خورم که کاری که برای اینها در چند لحظه محقق شد، یک حقیقتی بود که ما در عمرمان که اظهار ایمان می کنیم، این جذبه برای ما پیش نیامده است. این صحنه چقدر کاری که موسی کلیم کرده عظیم بوده و خدا چطور دل اینها را با این معجزه جذب کرد که این جذب اینها را از این رو تا آن رو که ان شاءالله جلسه ی بعد صحبت می کنیم. که از این طرف که اینها پی مقام و پول و دنیا بودند و چشم شان به دنیا و مال و منال بود، یکدفعه اینها کشیده شدند به جایی که در برابر همه ی تهدیدهای جدی که دست و پای شما را از خلاف قطع می کنیم، شما را زجرکش می کنیم، به صلیب می کشیم که به مرور بمیرید. این برای مؤمن هم تصور ندارد در آن حالت ایمانش را حفظ کند. طرف می گوید دست برمی-دارم تا جانش حفظ شود. اینها گفتند تو فقط بر بدن ما حاکم هستی. قدرت دیگری نداریم. «وَ إِنَّا إِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُون» (زخرف/ 14) این چه تحولی در اینها ایجاد شد؟
علامه طباطبایی در المیزان یک بحث زیبایی در اینجا دارند. ان شاءالله اگر فرصتی بود هفته ی آینده در خدمت دوستان باشیم.
شریعتی: ان شاءالله.
معرفی کتاب: تأملات قرآنی در پرتوی معارف اهل بیت. ما در این دوره ی ختم قرآن کریم برنامه سمت خدا هم قرار گذاشتیم که با تأمل و با تدبّر آیات نورانی قرآن کریم را تلاوت کنیم. این کتاب خیلی کمک می کند. البته این کتاب در 3 جلد تألیف شده است. نوشته ی حضرت حاج آقا میرباقری عزیز و نازنین مان. به دوستان مان توصیه می کنم حتماً تهیه بکنند. هم به بخش فروش اینترنتی کتاب در سایت ما می توانید مراجعه کنید و هم به کانال ما در سروش و ایتا. اگر به هر دلیلی موفق نشدید، به 20000303 پیامک ارسال کنید.
تلاوت صفحه ی 10 قرآن کریم.
اشاره قرآنی: موسی کلیم بعد از اینکه از جریان فرعون با همه ی آن دب دبه و کب کبه اش راحت می شود گرفتار قومش می شود. همانطور که فرعون حس گرا بود، قوم موسی هم به شدت حس گرا بودند. لذا در این آیات دارد او را آشکار می کند برای ما، بخصوص اینجا که می فرماید که وقتی که آن قتل اتفاق افتاد، خواستند آشکار شود که کی قاتل است، موسی از این استفاده کرد. گفت باید یک گاوی کشته شود. دم آن گاو را به این جسد بزنند تا این زنده شود. اینها باور نمی کردند یک گاو معمولی این اثر را داشته باشد. به خصوص که گاو در ذهن اینها به لحاظ جریان فرعونیان یک بتی بود. چون گاوپرستی آنجا رواج داشت و در ذهن بنی اسرائیل این شکل گرفته بود. موسی برای اینکه از فرصت استفاده کند، آن بت را هم در ذهن اینها بشکند... اینها خیلی زیباست. یعنی یک عقبه ی فرهنگی عمیق را دارد اینجا با یک کار در حقیقت روزآمد از بین می برد. لذا در حقیقت این گاو را اینها باور نمی کردند. لذا آمدند گفتند پس این گاو باید یک گاو خاصی باشد. رنگ آن چطوری است، سن او چقدر است که آن حس گرایی آنها نگذاشت. اگر یک گاوی کشته بودند امکان پذیر بود. انقدر گفتند تا منحصر به یک گاو خاص شد که این باعث شد هزینه ی زیادی را هم بدهند تا نتیجه بگیرند. حواسمان باشد پیش نگاه الهی، خدای سبحان هر چیزی را می تواند سبب برای هر کاری قرار دهد. تعجب نکنیم که یک کار ساده سبب یک نتیجه ی عظیم شود.