شریعتی: بسم الله الرحمن الرحیم. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
به سمت خدای امروز خوش آمدید. امیدوارم هر جا که هستید، خداوند متعال پشت و پناه شما باشد. خیلی خوشحال هستیم که در اولین روز هفته با سمت خدا، مهمان منزلهای نورانی شما و مهمان دقایق شما هستیم. حاج آقای عابدینی سلام علیکم. شما هم خیلی خوش آمدید.
حاج آقای عابدینی: سلام علیکم و رحمة الله و عرض ادب خدمت همهی بینندگان عزیز.
شریعتی: یک اتفاق خوبی که روزهای شنبه میافتد، حُسن مطلع ما احادیث قدسی است که خطاب به حضرت موسی (علی نبینا و آله و علیه السلام) است.
حاج آقای عابدینی: بسم الله الرحمن الرحیم. اللهم کل ولیک الحجه ابن الحسن. صلواتک علیه و آله آبائه. فی هذه الساعه و فی کل ساعه. ولیاً و حافظاً و قائدناً و ناصراً و دلیلاً و عیناً. حتی تسکنه ارضک طوعاً و تمتعه فیه طویلاً. انشاالله از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم. انشاالله خدای سبحان به همهی ما امداد کند، یک صلوات بفرستیم.
در محضر حدیث قدسی هستیم. پیغمبر اکرم(ص) نقل میکنند که «أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى مُوسَى» (مشكاة الأنوار في غرر الأخبار/ النص/ ص: 328) خدای تعالی به موسی کلیم وحی کردند که من پنج چیز را در پنج چیز قرار دادم ولی مردم در پنج چیز دیگر آن را جستجو میکنند و آن را پیدا نمیکنند و کی به آن خواهند رسید. من قرار دادم «إِنِّي وَضَعْتُ عِزَّ عِبَادِي فِي طَاعَتِي» عزت بندگان خود را در طاعت خود قرار دادم در حالی که مردم آن را «فَهُمْ يَطْلُبُونَ مِنْ بَابِ السُّلْطَانِ» دنبال پول و مقامدارها آن را دنبال میکنند. فکر میکنند که عزت آنجا است در حالی که عزت در طاعت من است. دنبال این میروند که خود را نزدیک به ثروتمندان کنند یا کسانی که صاحب مقام هستند. آنجا عزت را میجویند که اگر پیش آنها دیده شدند و آنها علاقمند به اینها نشان دادند، آنجا عزت را بیایند. در حالی که عزت در طاعت من است. این یک دیدگاه است که اگر این دیده شود، در زندگی هر کسی که یک کسی فقیر است و یک کسی را ببیند که او به این کمک میکند، فکر میکند عزت این است که یک جوری برای این خود را جلوه بدهد. یک کسی هم ثروتمند است و پیش یک ثروتمند بالاتر فکر میکند که باید خود را جلوه بدهد و عزیزتر میشود. این گرفتاری برای همه است. مثلاً کارمند پیش مدیر خود. مدیر پیش وزیر. وزیر است پیش رئیس جمهور خود. اینطور نیست که عزت اینجوری باشد که هر کسی بخواهد به بالاتر خود احترام بگذارد تا عزت پیدا کند. احترام گذاشتن اصل آن خوب است اما احترام بگذارد تا عزیز شود. اینجا نیست. در طاعت خدا عزت است چون متصل شدن به یک نامتناهی است. این اولی آن است. دومی آن میفرماید که علم و حکمت را در جوع قرار دادم و در گرسنگی ولی مردم دنبال سیری هستند. یعنی شکم آنها سیر و همه چیز آرام باشد و آنجا دنبال ... نه علم آنجایی پیدا میشود که شکم گرسنه باشد. جمع نمیشود. میراث جود یکی از آنها علم هست، حکمت هست. علم و حکمت با سیری جمع نمیشود لذا رفاه زدگی با علم جمع نمیشود. اگر کسی هم دارد باید در عین دارایی خود مراعات کند که در وقت تحصیل علم و آنجایی که دنبال علم است، حتماً باید بدن از آن حالت رخوت و حالت سیری خارج باشد لذا بین این دو تا جمع نمیشود. این برای کسی که از مدرسه دارد درس میخواهند و تا کسی که دارد حوزه درس میخواند و تا کسی که دانشگاه درس میخواند تا کسی که دارد تحقیق میکند و کسی که دارد تألیف میکند. تا کسی که طراحی میکند. تا کسی که دارد تعلیم میدهد. تمام کسانی که مرتبط به نظام علمی هستند، یک دستور العمل برای همه است. کسی دارد سخنرانی میکند، اگر سیر باشد و سخنرانی کند، نحوهای از تعلیم، تأثیر آن کم میشود. «وَ هُمْ يَطْلُبُونَ فِي الشِّبَعِ» در سیری نیست. سومی آن این است که خداوند میفرماید که بینیازی را در قناعت قرار دادم ولی مردم در مال این را میطلبند که اگر مال داشتند احساس قنا میکنند اما بینیازی در قناعت است. یکی از چیزهایی که همیشه آفت برای انسان است، این است که انسان حال وجودی او این است که در حالتی قرار دارد، احساس نداری را بیشتر از نداری بکند. این احساس نداری را بیشتر از نداشتن، انسان را بیچاره میکند. گاهی انسان ندارد اما این نداری انسان اینقدر نیست که دیگر هیچ زندگی برای او اضطرار آمیز شده باشد. اینقدر نیست اما احساس اضطرار میکند. اگر کسی در همان وقتی هم که دارد یا ندارد و یا کم دارد، اگر حال او حال قناعت باشد، فشار نداری و احساس نداری کمتر میشود. آن وقت این خود قابل تحمل است و باعث میشود که انسان تصمیم درست را بگیرد. قدم درست را درستتر میتواند بردارد، این مهم است که به خصوص الان در کشور ما دامن زده میشود چون مشکلات هست. دامن به احساس نداری بیشتر زده میشود یعنی حتی خود ما گاهی ناخواسته با اینکه مشکلات هست، کسی نمیتواند بگوید نیست، سختیها هست و کسی نمیتواند بگوید نیست. همهی اینها هم هست و شدیدتر هم از سابق شده است اما در عین حال این را به گونهای جلوه دادند که کانه همهی مردم الان در اضطرار هستند. اضطرار دیگر آن مرحلهای است که به نان شب محتاج میشود. به آن ضروریات محتاج میشود. یک جوری گاهی نشان داده میشود که انه همه انگار به آن نان شب محتاج هستند و آن اضطرار را دارند. در حالی که اگر فرهنگ قناعت در وقتی که سخت است، تحریم است، وقتی که مشکلات است، فرهنگ قناعت ترویج شود، این آرامش جامعه را بیشتر میکند. احساس نداری را کمتر میکند و تحمل نداری را آسانتر میکند و آرامش زندگی بیشتر میشود. نمیگوییم که خود را گول بزنیم، نه قناعت یک فرهنگ است اما یک وقت است که ندارد اما حرص بر نداشتن و آن سختی نداشتن را بیشتر احساس میکند چون آن قناعت را ندارد.
شریعتی: به تعبیر امیرالمؤمنین بزرگترین ثروت آدمها قناعت است.
حاج آقای عابدینی: حتی برای پولدارها و دارها، قناعت یک ثروت است چه برسد به متوسطین و چه برسد به کسی که کمتر دارا هستند و ندارند. این قناعت یک فرهنگ است که انسان را به آرامش میرساند. این بینیاز میکند و قناع را به دنبال میآورد اما آن حرص را به دنبال میآورد. حتی اگر دارد، حریص است. «إِنِّي وَضَعْتُ الْغِنَى فِي الْقَنَاعَةِ وَ هُمْ يَطْلُبُونَ فِي الْمَالِ» وقتی پول را ندارد، فکر میکند که دیگر هیچی را ندارد و مضطر است. «وَ إِنِّي وَضَعْتُ الرَّاحَةَ فِي الْآخِرَةِ وَ هُمْ يَطْلُبُونَ فِي الدُّنْيَا» در دنیا دنبال راحتی مطلق نگردید. چون دنیا اگر راحتی مطلق بود که دیگر کسی از اینجا به سمت آخرت حرکت نمیکرد. امیرالمؤمنین میفرماید که اینجوری قرار داد تا معلوم شود که جای شما اینجا نیست. دنیا را خدا اینجوری قرار داد که عیش رنق است و صفش کدر است. یعنی عیش آن همیشه در آن چیزهای دیگر هم هست. یک عیش صافی پیدا نمیشود. آن خوب خوبها هم در آن کدورت است. یعنی خوب خوبها بدون کدورت نیست تا معلوم شود که جای ما اینجا نیست. محل گذر است، مثل یک مسافرخانهای میماند و مثل یک پلی میماند که باید از آن عبور کرد و نمیشود همهی وسایل تفریحی را در پل درست کرد چون اگر در روی پل همهی بساط تفریح فراهم باشد، دیگر آنجا میمانی و دیگر پل نیست.
شریعتی: دیگر عبوری اتفاق نمیافتد.
حاج آقای عابدینی: پس باید یک سختیهایی باشد که از اینجا آدم را هل بدهد و عبور کند و نایستد. لذا میفرماید که راحت را در آخرت قرار دادیم ولی اینها در دنیا دنبال آن میگردند ولی در اینجا نیست و آن را پیدا نمیکنند. «فَمَتَى يَجِدُونَ» هر چه بدوند اینجا راحتی نیست. بعد میفرماید که رضای خود را در مخالفت هوای نفس قرار دادم در حالی که اینها در موافقت هوی دنبال آن هستند که دنبال هوی و هوس باشند و رضای من هم آنجا بخواهند. خب اینها با هم نمیشود. «فَمَتَى يَجِدُونَ» کی می خواهند این را پیدا کنند. اینها یک گزاره نیست و یک افقی دارد که پنج مصداق از یک افق است. در جهات متعدد وجودی انسان هم نظام فرهنگی آن و هم نظام اقتصادی آن و هم نظام سیاسی آن، در همهی جهات در حقیقت بیان کرده که اگر انسان اینها را نگاه کند، همه با هم همخوان است. همهی آن را هم همراه است و یک فرهنگ را از جهت وجودی به انسان دارد القا میکند که افق نگاه ایجاد شود. این احادیث قدسی است که ما اینقدر از آن را میفهمیم و هر چه قدر انسان جلوتر برود، میبیند که عمر دارد و رسانندگی آن بیشتر است.
باز هم بسم الله الرحمن الرحیم. باز هم اذن از حضرت موسی و حضرت هارون (علی نبینا و آله و علیه السلام) بر این دو بزرگوار و هم بر پیغمبر و اهل بیت ایشان سلام عرض میکنیم و عرض ادب داریم. اذن میگیریم که وارد این بحث شویم.
شریعتی: فکر میکنم که وقت عرضهی آیات و معجزات است.
حاج آقای عابدینی: کم کم به اینجا رسیدیم که استدلالات با فرعونیان و دربار فرعون محقق شود و اینها از جهت فطری من یک نکته را عرض کنم. این نکته ورای نظام تبلیغی ما خیلی مؤثر است. انبیا(ع) که کلام آنها، کلام وحی است و کلام الهی و کلام فطرت است، هر فرمایشی که میفرمایند حتماً در وجود انسانها تأثیر دارد. امکان ندارد که کسی این فرمایشات در درون او تأثیر نداشته باشد. ممکن است وقتی که فهمید، عمل نکند اما میفهمد و زیر بار نمیرود و لذا فرمایش حضرات معصومین و فرمایشات اهل بیت، فرمایشات پیغمبر اکرم و آیات و روایات کریم و فرمایشات انبیا تمام اینها در وجود انسان تأثیرگذار است وقتی که میشنود. البته وقتی که خود انبیا میفرمایند یا خود پیامبر یا اهل بیت(ع) میفرمایند، چون این کلام در این وجود عین وجود او است، قطعاً تأثیرگذاری در اوج آن است اما به همین نسبتی که این کلام را دیگری هم نقل کند و منتسب به آنها، به همین نسبت این کلام چون کلام فطری است، تأثیر دارد منتهی اصل و اوج مسئله و تأثیر آن نسبت به خود آن وجودی است که این کلام از آن وجود میجوشد و فطرت مجسم است چون حضرت انبیا و معصومین فطرت مجسم هستند. یعنی حقیقت فطرت هستند و فطرتی است که فعلیت پیدا کرده است و چون نظام وجودی ما که همهی ما فطرت داریم، فطرتهای ما مثل شعوب و فرعها و شاخههایی از آن فطرت هستند و لذا وقتی که آن تنه و آن فطرت حقیقی بیانی دارد در تمام شاخهها و فروع خود تأثیر خود را میگذارد. حالا ممکن است که یک شاخهای، یک برگی، یک میوهای در اثر اینکه انس با معاصی، با جهالتها، با غفلتها، با انکارها انس گرفته است، این میوه تلخ باشد اما ارتباط او با این شاخه قطع نشده بوده چون فطرت کل است و این فطرت هم در وجود او نمرده است.
شریعتی: ممکن است که حجاب باشد که اینها به وجود ما نرسد.
حاج آقای عابدینی: نرسد نیست یعنی نرسد یعنی علم. نه، هر حجابی را هم ما ایجاد کنیم چون حجاب ما متصل است و هر وجود و همهی انسانها، فطرت آنها متصل به فطرت نبی اکرم است و متصل به امام معصوم است، ممکن است که اعتنا به این اتصال در اثر انس خود با چیزهای دیگر نکنیم.
شریعتی: ولی در مییابیم و تلخ در مییابیم.
حاج آقای عابدینی: و گاهی چون از قبل خود را منصرف کردیم و دور شدیم، وقتی این را میشنویم، مطابق آن چیزی که میخواهیم آن را تفسیر میکنیم. آنجوری که میخواهیم آن را مییابیم. مثل یک معدهای میشود که این معده در اثر خوردن سم و مسموم آلوده شده باشد. اگر آن مسموم که معده را آلوده کرد، حالا هر غذای طاهر و پاکی هم که پاک است اما چون معده آلوده است، چه کسی معده را آلوده کرده است؟ خود او آلوده کرده است الان هم که غذا وارد این معده شود، آلودگی معده را بیشتر میکند. آلودگی بیشتر میشود و طهارت ایجاد نمیکند چرا؟ «وَ لا يَزيدُ الظَّالِمينَ إِلاَّ خَسارا» (اسرا/ 82) قرآن برای ظالم خسارت بیشتر است. چرا خسارت بیشتر است؟ چون حالا میفهمد ولی ظرف او آلوده است. اعتنا نمیکند. میفهمد ولی عناد او بیشتر میشود. میفهمد ولی رویگردان میشود.
شریعتی: پس در هر صورت کلام انبیا و احتجاجات آنها یک جور اتمام حجت است. این مهم است که باور کنیم که وقتی کلامات انبیا را که قرآن دارد نقل میکند، حتماً در جان کسانی که مخاطب او بودند، تأثیرگذار بوده. نگوییم که این کلمات را وقتی موسای کلیم بیان میکند، حالا این کلمات را چه طوری فرعونیان میفهمند و چه طوری میفهمند؟ این همه دقتی که ما اینجا میکنیم، مگر آنها این را داشتند که بفهمند. میگوید میفهمند جوری بوده است که با جان اینها ارتباط برقرار کرده و اینها میفهمیدند. اگر این باور را کردیم، آن موقع وقتی مخاطب آیات قرآن قرار میگیریم و در محضر آیات قرآن قرار میگیریم باید با این باور و یقین که این آیات قرآن با جان ما و فطرت ما قطعاً رابطه برقرار میکند و قطعاً زمینهی فهم در وجود ما ایجاد میشود و قطعاً انسان با یک باور دیگری به آیات قرآن نگاه میکند.
شریعتی: و اگر نشست، خود او باید یک بازنگری در وجود خود بکند.
حاج آقای عابدینی: تطهیر قبل را لذا هر چه این تطهیر که صورت بگیرد، به همان نسبت فهم صورت میگیرد. این نیست که بگوییم تطهیر کامل و بعد فهم، نه، به هر نسبتی تطهیر صورت بگیرد، به همان اندازه درجهی فهم بالاتر میرود. خب این یک مقدمهای بود که مهم است و بر خلاف کلمات دیگر است. این کلمات دیگران اینجوری نیست و کلمات یک فیلسوف اینگونه نیست. کلمات یک متکلم اینگونه نیست و کلمات یک عالم به معنای عالمی که بیان معصوم و انبیا را ندارد، اینگونه نیست. بله به مقداری که او هم دارد این را بیان میکند، آن اثر را دارد. ممکن است که شرح آن باشد و به همان نسبت او آن اثر را دارد اما این اختصاص به کلام انبیا و اوصیا دارد. که کلام اینها فقط بر اساس فطرت است و چون بر اساس فطرت است و در وجود همه فطرت است، حتماً این کلام در وجود همه اثر میگذارد حتی اگر فرعون است. لذا در خود آیات داشت که تو فهمیدی که من چه میگویم «فقد اعلمت» که رب آسمانها و زمین فقط خدا است و تو این را با این کلام فهمیدی. یعنی فرعون فهمید اما داری انکار میکنی. ببینید اینها مهم است. اگر این را به عنوان یک قاعده دیدیم، آن وقت روی ما چه کار باید بکند، تأثیر آن با ما چه جوری است؟ پس معلوم میشود که ما اگر یک موقع ما بیمیل میخوانیم و بیمیل عبور میکنیم، تأثیر نمیبینیم یا حواس ما جای دیگر است، توجه نمیکنیم. آخر یکی با آدم حرف نزند و نفهمد، چیزی نفهمیده است و تأثیر هم روی او ندارد پس ما باید حواس خود را جمع کنیم. مقدمات اینکه این کلام میخواهد در ما تغییر و تحول ایجاد کند، مقدمات آن را آماده کنیم و اگر دیدیم که گوش کردیم و نفهمیدی. نفهمیدن هم مراتب دارد. اولین مرتبهی آن هم در وجود ما نیست. تغییر ساده هم در وجود ما نیست، معلوم میشود که خیلی موانع در وجود ما ایجاد شده است. شروع به تطهیر کنیم. همین شروع به تطهیر کنیم، او شروع به تأثیر میکند.
شریعتی: و مهم این است که بخواهیم تغییر کنیم.
حاج آقای عابدینی: با این نگاه وارد شویم یعنی اگر انسان بیرغبت برود و بیتفاوت برود و یعنی قرآن را فقط برای ثواب آن بخواند. قرآن را بخواند و اصلاً کاری نداشته باشد که قرآن چه میگوید. کاری به این نداشته باشد، خب او کلام فطرت را شنیده است. اینکه ثواب گذاشتند، تا ما را تهییج کنند و تحریک کنند که به خاطر ثواب آن برویم و بنشینیم ببینیم چه میگوید. تا بفهمیم و تا عمل کنیم و تا به آن کمال برسیم یعنی یک تحریک برای اینکه انگیزه باشد برای اینکه ما حرکت کنیم. این داعی، مقصود شده است. این داعی همهی نتیجه شده است. لذا همین جا متوقف میشویم و قرآن میخوانیم که فقط لذت ببریم. این هم سر جای خود اثر دارد اما این کجاست با آن جایی که قرآن کلام خدا دارد با ما حرف میزند و کلام عترت و انسان هم شاخهای از فطرت است. مثل این میماند که درخت با برگ و میوهی خود و ساقهی آن دائماً ارتباط دارد و دارد آنها را تغذیه میکند. ارتباط با قرآن مثل ارتباط برگ و شاخه و میوه با تنه است. اگر این را دیدیم، این دائم شاداب است و دائم رشد میکند اما اگر این ارتباط قطع شد، این میوه فرسوده میشود و از بین میرود. این برگ پوسیده میشود و این شاخه خشکیده میشود. یک کسی یک تعبیر خیلی عالی در ارتباط با ولایت داشت، خیلی تعبیر زیبایی بود. دیدید که بعضی از درختان را پیوند میزنند، درختی است که محصول ندارد و میوه ندارد. پیوند میزنند که این محصولدار شود و بار پیدا کند. ارتباط انسان با ولایت پیوند زدن یک شاخهی پر محصول است که اگر به انسان پیوند زدند آن وقت شاخههای دیگر را باید چی کار کنند؟ شاخههای دیگر را باید قطع کنند تا این شاخه ثمر بدهد و الا اگر نماز و روزه بود ولی پیوند با ولایت نبود، مثل یک درخت بیثمر میشود، برگ هست اما ثمر نمیدهد. آخر آن میبینی که آب آن را دادی و کلی زحمت آن را کشیدی ولی محصول گیر شما نیامده و بقایی ندارد. اما اگر پیوند با ولایت خورد، پیوند با یک حقیقت پرثمر خورده است. این خود یک وجود متعالی است. «تُؤْتي أُكُلَها كُلَّ حينٍ بِإِذْنِ رَبِّها» (ابراهیم/ 25) دائماً ثمر میدهد. آن هم نه ثمر فقط در ایام دنیا، بقای آخرتی هم «ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باق» (نحل/ 96) این بقا پیدا میکند. تا اینجا یک مقدمهای بود که اگر موسای کلیم این مناظرات را با فرعونیان کرد، فقط یک مناظره بود و رفع تکلیف بود که اینها را گفت؟ نه تأثیر گذاشت لذا بعد از این در بین فرعونیان ولوله افتاد و عدهای دلهای آنها لرزید. ملع و مترفینی که اطراف فرعون هستند، در دستگاه فرعون بودند. هر چند بعضی از مؤمنین در آن تشکیلات گفتیم که نفوذ کرده بودند، اما بین ملع و مرتفین ولوله افتاد و فرعون هم دید که اوضاع آرامی نیست که هر تصمیمی بخواهد بگیرد. بعد مثلاً آنجا داشت که آخرین حجت را که «قالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ ما بَيْنَهُما إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ» و دید که در مناظرات نمیتواند جواب بدهد، رو به موسی کرد که «قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَيْري لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونينَ» دیگر حالا بحث مناظره نیست و من قدرت دارم و تو آمدی داری حرف میزنی و من نتوانستم جواب بدهم و تو را به زندان میاندازم. «لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونينَ» آن زندانیهایی خاصی بودند که این زندان، یک زندان انفرادی بوده است. زندان ابد بوده است. نامی از تو نمیماند. ارتباطی با کسی نداری که هیچ تمام شوی و بروی. نه زندانی که مثل حضرت یوسف(ع) که به زندان میرود و زندانیها را کادر آیندهی خود میکند. نه، تو را یک جوری زندان میکنم که هیچ ارتباطی به دیگران نداشته باشی. اینجا است که وقتی این تحدید را موسی میکند، موسای کلیم با آرامش میگوید که تو فکر میکنی هر کاری خواستی میتوانی بکنی؟ مگر عالم اینجوری رها است که تو صاحب آن باشی که هر تصمیمی خواستی بگیری محقق شود. «قالَ أَوَ لَوْ جِئْتُكَ بِشَيْءٍ مُبينٍ» فکر میکنی میتوانی هر کاری بکنی. من اگر از طرف خدا آمدم و خدا من را فرستاده است، فکر همهی جای آن را کرده است. من قدرتی دارم که مانع میشود که تو همهی این کارها را بکنی. انبیایی بودند که در فشار هم قرار گرفتند و ارّه هم بدن آنها شده است اما اینطور نیست که ظالم هر کاری خواست بکند، بکند، نه. خدا فرمود برو بگو و من با تو هستم. «قالَ أَوَ لَوْ جِئْتُكَ بِشَيْءٍ مُبينٍ» قدرت نداری که این کار را بکنی. او هم کله شق که کی فکر میکند که برابر من بتواند قدرتی بیاورد. آشکار باشد یعنی اگر تو مناظرات را نفهمیدی، با قدرت عملی که میتوانی بفهمی. یک زور در مقابل زور که میتوانی بفهمی. اگر آمدی و مناظرات را تخطئه کردی و گفتی که من به اینها کار ندارم و تو را به زندان میاندازم، اگر یک کسی آمد و جلوی تو را گرفت، در حقیقت به گونهای که قدرت نداشتی که قدم از قدم برداری و دست از پا خطا کنی که دیگر این را میفهمی که تو چه کاره هستی. «او لو جئتک بالشی مبین» دیگر همه چیز با این نگاه آشکار باشد. در بین مردم و مترفین هم میگوید که تزلزل ایجاد شده است. «قال فأت به ان کنت من الصادقین» اگر راست میگویی، بیاور. «فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبينٌ» عصا را انداخت. سورهی شعرا آیات سی به بعد را میخوانیم. این عصایی که در کوه طور قبلاً برای این کار آماده شده بود و معجزهی موسوی است. خیلی بیان راجع به عصا در کار است هم در نظام معرفتی و هم در نظام معرفت نفسی و هم در نظام آفاقی و هم در نظام قرآن کریم. وقتی که عصا را انداخت «فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبينٌ» مبین وقتی یک چیزی بدیهی است و وقتی خورشید در آسمان است، میگوییم که خورشید مبین است و آشکار است. سایه روشن نیست که یک کسی بگوید شاید اینجوری باشد. مبین آشکار است و در چشم است و همه دارند میبینند. پردهای جلوی آن نیست و خفایی ندارد که بگویند شاید یک چیز دیگری باشد. نه، «فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبينٌ» یک اژدهای آشکاری است که «حیة تسعا» که اینجا دارد «فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبينٌ» بزرگتر از آن جلوه میکند. «وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِيَ بَيْضاءُ لِلنَّاظِرينَ» دست خود را در جیب برد و در آورد و این دست طوری شد که در روز روشن غلبه بر نور خورشید کرد. غلبه بر نور خورشید چه قدر نور میخواهد؟ شما در فضایی که خورشید تابان است، شما نور چراغ روشن کنید، ببینید آن نور چراغ چه اثری میتواند داشته باشد. نور سفید به طوری که از شدت نور کسی نمیتواند به آن نگاه کند. منبع نوری است که چشم را میزند و سفید هم هست. به طوری شد که اینها غلبهی بر نور خورشید دارد. در نقل روایی هم هست که این غلبه بر نور خورشید کرد و اینها احساس کردند که این نور، نور عادی نیست و این نور، نور عادی نیست. در آن مجلس دو تا معجزه را عرضه کرد. وقتی که ثعبان مبین شد و آن قصد موسای کلیم این نبود که فرعون آنجا بلعیده شود و اطرفیان فرعون، قصد خدا این بود که وقتی یک اژدهایی آشکاری است و وقتی که فرعون را تحدید میکند که اطرافیان فرار میکنند و فرعون خود را از دست میدهد. یک قدری کنترل خود را از دست میدهد و مفتضح میشود. بقیه هم در حقیقت همه از ترس این اژدها که آنچنان مهیب است که میتواند اینها را بخورد اما قصد خدا این نیست که ظالم فقط از بین برود و تمام شود و برود. میخواهد هدایت کند. قصد این است که از بین اینها هم بعداً یک عده هم هدایت شدند. آنجا هم باید تصویب شود که تا آن کسی که ظلم محض است از بین برود. آن هم با اتمام حجت کامل. خیلی خدا صبور هست. ما الان میبینیم که اسرائیل است که نانجیب است و چه قدر ظلم میکند اما خدای سبحان چه قدر صبر میکند. این دولت سعودی چه قدر در یمن و در سوریه چه قدر ظلم میکند اما خدا هم چه قدر صبر دارد.
شریعتی: همین حادثهی تروریستی کابل که اخیراً اتفاق افتاد.
حاج آقای عابدینی: چه قدر خدای سبحان صبر دارد تا یک عده از اینها هدایت شوند. نگاه ما فرق میکند و ما میگوییم که زود تمام شود و برود. همین بیماری اگر برای خدای سبحان کاری دارد که یک جا برچیده شود؟ اما این هم باید دوام پیدا کند و سختیهای زیادی اطراف آن است و این سختیها انسان را به سوی خدا حرکت کرد.
شریعتی: یعنی همهی اینها را در آن نظام حرکتی باید دید.
حاج آقای عابدینی: نمیگوییم خدا بیماری آورده است اما وقتی بیماری میآید، خدا از همین هم برای بیماری استفاده میکند. از این هم برای هدایت استفاده میکند. تا آمد میشد که خدا بگوید ریشهی آن را میکنم اما قرار بر این نیست که مردم فقط با رفاه هدایت شوند، نمیشوند. سختیها هم برای هدایت لازم است. مشکلات هم برای هدایت لازم است اما به دست خود ایجاد میکنند. خدا هم برای این از هدایت استفاده میکند تا دلها به سوی خدا حرکت بیشتری پیدا کند. خدا از هر بهانهای برای کمال ما میخواهد استفاده کند.
شریعتی: و در اینها هم میتوان معجزه دید.
حاج آقای عابدینی: بعد میفرماید که «قالَ أَوَ لَوْ جِئْتُكَ بِشَيْءٍ مُبينٍ» «قالَ فَأْتِ بِهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقينَ» «فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبين» این ید فقط اینجا آمده. غیر از آنکه در آن کوه طور بود، چه نتیجهای از این جلسهای که فرعونیان بودند و این دست تابان اثر گذاشت که در مقابل سحره دیگر این به کار گرفته نشد.
شریعتی: یعنی یک بار برای اول پیامبری و برای بعثت حضرت.
حاج آقای عابدینی: یک بار که این معجزه به کار گرفته شد در محضر جلسهای بود که موسای کلیم در مقابل فرعون بود و اطرافیان فرعون بود. ظاهر آن این است که یک عدهای خورشید پرست و ستاره پرست و اینها که این نور میخواست نشان بدهد که آنچه که دلها به سمت معبود نور و استفاده از نور هست، اگر کسی آنها را هم طالب هست، آن هم پیش موسی است. اگر میخواهید که غلبهی نور خورشید و غلبهی بر نور ماه که شما را به خضوع واداشته، غلبهی بر ستارگان که شما را به خضوع واداشته، غلبه بر آنها هم اینجا است. این تعبیری که یک بحث مهمی هست که معجزات انبیا در عین اینکه دست نیافتنی بر بشر است که کسی غیر از نبی بخواهد این کار را بکند، هر چند اگر روح القدس اگر امداد کند، خدا میتواند به نبی دیگر این را هم بدهد اما برای بشر به عنوان عادی دست نیافتنی است اما افق برای علم ایجاد میکند. یعنی کاری که معجزه انجام میدهد این است که نشان میدهد که یک امر شدنی است. برای عالمان افق ایجاد میکند. محال نیست چون خارق عادت است. امکان آن منتهی سخت است. در آن طریق میتوانند با آن نگاه قدمهای علمی در آن طریق بردارند. افق علم را میتوانند منعطف به آن چیز کنند. مثلاً اگر سنگی که همراه موسای کلیم بود و آن را همراه برد، دوازده چشمه از آن جاری میشد و دوازده سبط بنی اسرائیل را سیر میکرد، هر کدام از چشمهای. خب به ظاهر این است که یک سنگ مگر چه قدر آب در آن است؟ چه قدر میتواند اما برای علم میتواند افق ایجاد کند که این شدنی است. چه طور کسی قبل از این اگر جریان اتم و شکافت اتمی را نمیدانست، باور نمیکرد که اینقدر در اتم انرژی هست. الان اگر یک سنگ به هستههای اتم شکافته شود و این شکافت هستهای ایجاد شود، چه قدر انرژی از یک تکه سنگ میشود بیرون بیاوریم؟
شریعتی: خیلی زیاد.
حاج آقای عابدینی: چون ما نسبت به اورانیوم به خاطر اینکه سهلتر است، اورانیوم را انتخاب کردند و الا هستهی هر اتمی شکافت آن منشأ هر انرژی است. منتهی در اورانیوم این سادهتر است و قدرت کنترل بیشتر است. اگر این را به ما عنوان انرژی در آب دیدیم، آیا تبدیل انرژی به آب آیا امکان پذیر نیست؟ انرژی به انرژی دیگری و ماده به مادهی دیگری امکان پذیر نیست؟ یا بعداً به دست میآوریم که امکان پذیر است و این همه آب به صورتی که به صورت خاصی مندمج باشد، مثل انرژی که مندمج است و بعد وقتی که بیرون ریخته میشود، اینجور منبسط میشود و حجم پیدا میکند. افق برای علم پیدا میکند. وقتی عصا، اژدها میشود، افق برای علم ایجاد میکند که چه طور میشود با اینکه این به اعجاز است و امکان پذیر نیست اما به سمت این حرکت کردن، امکان پذیر است. ید وقتی «بَيْضاءُ لِلنَّاظِرينَ» میشود. با اینکه این ید از «بَيْضاءُ لِلنَّاظِرينَ» از نور خورشید غلبه کردن امکان پذیر نیست اما افق ایجاد میکند که یک جان در وجود انسان این مقدار قوه و امکان و قدرت هست که میتواند بروز و ظهور آن تا جایی برسد که بر غلبه بر نور خورشید کند. اینها خیلی جالب است که معجزات افق برای علم ایجاد میکند. به سمت آن حرکت کرد. هر چند خود آن دست نیافتنی است که اگر به سمت خود دست یافته شود، دیگر معجزه نیست و معجزه زمان و مکان ندارد. اگر یک معجزه از نبیای که اولی العزم هم نباشد، محقق شده باشد، با آن معجزهای که از نبی و اولی العزم هم هست، محقق شده باشد، معجزهای که از یک نبی و بر یک امت خاص فقط آمده باشد، با معجزهای که بر نبی که برای همهی امتها باشد، فرقی نمیکند که معجزه هست و غیر قابل دسترس است. معجزهی صالح(س) که آن ناقهی صالح بود که از کوه آمد، همان جور ابدیت دارد و بقا دارد و معجزه دارد و غیر قابل دست یافتنی است که از موسای کلیم و از ابراهیم خلیل و از نوح نبی و از عیسای روح الله و از نبی خاتم(ص) و سلام الله اجمعین همین جور است. چون علم یک چیز دیگری است اما افق برای علم ایجاد میکند. افق برای علم ایجاد کردن خیلی بحث زیبایی است که ما بیاییم در این نگاه که این «بَيْضاءُ لِلنَّاظِرينَ» این افق ایجاد کرده لذا غلبه کرد و معبودهای آنها را تحت شعاع قرار داد. لذا در تفکر آنها تزلزل ایجاد کرد و بین اینها عالمان آنها بودند و کسانی بودند که مردم را به سمت بتها سوق میدادند، اینها میفهمند که «بَيْضاءُ لِلنَّاظِرينَ یعنی چی. یعنی معجزات موسای کلیم در عین اینکه ارادهی قدرت بود، در عین حال نگاه فرهنگی بود و نگاه علمی بود و یک نگاه در حقیقت استدلال عینی بود. همان جوری که وقتی ابراهیم خلیل در آتش افتاد «قُلْنا يا نارُ كُوني بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهيمَ» (انبیا/ 69) آتش سرد و سلام شد، یک در قدرت ابراهیم تبدیل به یک برهان علمی شد. استدلال علمی شد و یک چیزی که بیرون دیده میشود و همه با چشم این استدلال را میبینند. فقط با گوش نمیشنوند. جریان «بَيْضاءُ لِلنَّاظِرينَ» که آن دستی که تابان شد و بر نور خورشید غلبه کرد و آن اژدهایی که عصا شد، استدلال است. اساس آن برهان است. نه اینکه فقط بخواهد در مقابل فرعون قدرت را نشان بدهد، این هم جز آن است اما اساس آن استدلال است لذا وقتی فرعون این را دید، «قالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ» قسم داد که در روایت هم دارد که قسم به موسای کلیم داد که به حق آن نان و نمکی که در سر سفرهی ما خوردید و به حق آن دورانی که پیش ما بودی و به حق آن کارهایی که برای تو کردیم، این را از سر ما دور کن. موسای کلیم قرار او بر این نبود که اینها را از بین ببرد. وقتی عصا را گرفت، دوباره اینها میگویند که «قال» خود را از تنگ و تا نینداخت. بعد اینکه خود را از دست داده بود. آنجا دارد «قالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَليمٌ» کار او سحر بود. «يُريدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِه». بعد نمیآید بگوید که فقط سحر است، میآید و میگوید که مقصود سیاسی هم دارد. یعنی دارد کار سیاسی با این سحر خود میکند. «يُريدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِه». فرعونیان و کسانی که آن سبطیها میگویند. سبطیها بنی اسرائیل هستند و قبطیها فرعونیان هستند و آن زاد و ولد آنها. قبطیها بیچارگی بنی اسرائیل را دیده بودند چون بنی اسرائیل، مصر وطن آنها نبود و زمان حضرت یوسف هجرت کرده بودند و بعد از یوسف هم تحت فشار قرار گرفتند. این به خاطر اینکه نشان بدهد که چه قدر کار سخت است و اینها را تحریک کند، گفت که میخواهد شما را مثل آنها بکند. یعنی وطن شما را از شما بگیرد و شما بیوطن شوید. تحقیر است یعنی میدیدن و ملموس برای آنها بود که بیوطن بودن چه قدر سخت است و چه قدر بیچارگی و آوارگی و تحقیر است. به خاطر اینها را تحریک کند که استدلالهای عینی را نبینند، همان جا فی البداهه «يُريدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِه فَما ذا تَأْمُرُون» چی کار کنم؟ چون نسبت به او متزلزل شدند و قدرت موسی را هم دیدند. حالا که قدرت موسی را دیدند، نسبت به قدرت فرعونی که قبلاً داشت، دیگر آن ترس سابق را ندارند و میبینند یک پشتوانهای به نام پشتوانهی موسی هم در کار هست یعنی دو قدرت که با هم تقابل کرده است و یک قدرتی هم که غلبه کرده است. قطعاً اطرافیان متزلزل میشوند ولی به خاطر اینکه بخواهد بر جو سلطه پیدا کند، یک دفعه نمیخواهد شما را به تعویل بگیرد، میخواهد شما را تحت ذلت قرار بدهد. از سرزمین خود شما را بیرون کند. این چیزها همین روزها هم هست یعنی آنجایی که دشمن کم میآورد و شایعه سازیها و حرفهایی که زده میشود. چند جور که شایعه میکند. پنج جور تهمت به موسی برای پنج قشر در جامعه میزند. برای قشر فرهنگی نسبت به موسی یک جور تهمت میزند، برای قشر سیاستمدار یک جور تهمت میزند. برای قشرهایی که عمومی مردم هستند، یک جور تهمت میزند و برای آن اهل زهد و عبادت و هر کدام یک جوری که در مقابل موسی قرار بگیرند. احساس میکنند که باید در مقابل موسی بایستند فکر نکرده و الا اگر بخواهند فکر کنند، فرصت گذشته است. موسی فرصت را از دست اینها گرفته است. اینجور جلوه دارد که هر کدام را در مقابل موسی قرار بدهد که احساس دفاع کنند. چون وقتی کسی در مقابل چیزی احساس دفاع میکند، تمام قد میایستد. وقتی احساس میخواهد حمله کند، انسان با تمام وجود حمله نمیکند چون وقت حمله باید او را تشویق کنی و او را تحریک کنی و باید مزایایی را برای او بشماری اما وقتی به دفاع میرسد، انسان با تمام وجود دفاع میکند چون دارد خود را از دست میدهد. این دارد نگاه را به آن سمت میبرد که اینها در مقام دفاع قرار بگیرند. چون در مقام دفاع که قرار بگیرند، تمام قد دفاع میکنند و دیگر به احتجاجات و مناظرات و کارهایی که شده فکر نمیکنند. «فَما ذا تَأْمُرُون» این یعنی شما چه مشورتی به من میدهید؟ تأتمرون است و الا نمیگوید که به من چه امر میکنید. «فَما ذا تَأْمُرُون» چه صلاح میدانید که الان چه کار کنیم؟ تصمیم میگیرم من هم پای آن میایستم، به این معنا که شما خود تصمیم گرفته باشید و پای آن هم بایستید. چه قدر زیرکانه است.
شریعتی: و چه قدر رو داشته است که در همان مجلس بعد از دیدن آن معجزات است.
حاج آقای عابدینی: با اینکه خود را خراب کرده است اما با این حال خود را از تک و تا نینداخته و بعد آنها هم یک شورای امنیتی تشکیل دادند و نتایجی گرفتند و مشورت خود را به فرعون اعلام کردند و فرعون هم مطابق مشورت اینها عمل کرد.
صفحهی 584 قرآن کریم
شریعتی: در مورد شخصیت جناب جعفر بن ابیطالب نکات پایانی را بشنویم.
حاج آقای عابدینی: بسم الله الرحمن الرحیم. شاید یک نکته که اول بگویم این است که جعفر بن ابیطالب(س) یک جلوهی تامی از امیرالمؤمنان(ع) بود. هم در شجاعت سردار رشیدی بود، هم در سخنوری سخنور توانایی بود. من فقط عنوان آن را میگویم و همهی اینها مصداق دارد. هم در عبادت، عابد محض بود. به طوری که یکی از وجوه عبادت او وقتی از حبشه برگشت، اعطای پیغمبر نسبت به نماز جعفر ابن ابیطالب بود که این اعطا چه قدر سر و صدا کرده و چه قدر آثار و برکاتی دارد. خدا آیت الله بهجت را رحمت کند که ایشان هر کسی به هر گرفتاری که رجوع به ایشان میکرد، ارجاع به نماز جعفر میدادند. در رسیدگی به محرومین، پیغمبر خطاب ابوالمساکین به او داده است که پدر مساکین است که در رسیدگی به کسانی که و اسما با آن عظمت، همسر جعفر بود. اولین همسری بود که فرزندان او هم روشن شده است که عبدالله بن جعفر و دیگران بودند.