شریعتی: بسم الله الرحمن الرحیم، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
سلام میکنم به دوستان عزیزم، بینندگان خوب و نازنین، انشاءالله هرجا هستید حال دلتان خوب باشد و همه زیر سایهی پیامبرعظیمالشأنمان باشیم. حاج آقای کاشانی سلام علیکم و رحمة الله خیلی خوش آمدید.
حاج آقای کاشانی: سلام علیکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالی و همه بینندگان سلام میکنم. امیدوارم انشاءالله مشمول دعای امام زمان ارواحنا فداه باشند.
شریعتی: انشاءالله، ماه صفر رو به اتمام است، انشاءالله عزاداریهای همه دوستان، قبول باشد و در دنیا و آخرت دست ما از دامن پر مهر اهلبیت کوتاه نباشد. در خدمت شما هستیم و بحث امروز شما را خواهیم شنید.
حاج آقای کاشانی: بسم الله الرحمن الرحیم، آخر جلسهی پیش یک نقطه بحث را گذاشتیم که سیدالشهداء(ع) علم به واقعه و شهادت داشتند اما لزوماً همهی رفتار حضرت برای آن علم پیشینی نیست. روایتی داریم در کتاب شریف کافی که سندش هم بسیار معتبر است و کمتر دیدم به جز یک نویسنده که در کتابش این را آورده، بزرگواری به نام جناب آقای صدری، ندیدم دیگران به این روایت استناد کنند با اینکه جا داشت این کار صورت بگیرد. استناد به جایی است و دیگران غفلت کردند. در این روایت که سند بسیار مستحکم است، چون بحث ما تاریخی است و روایت و حدیث است و سند معتبر است از جهت جدیث. از امام باقر(ع) هست که ضُریس کُناسی میگوید: عدهای دور حضرت نشسته بودند، دیدند حضرت فرمود: «عَجِبْتُ مِنْ قَوْمٍ يَتَوَلَّوْنَا، وَ يَجْعَلُونَا أَئِمَّةً» تعجب میکنم یک عده ما را دوست دارند و ولایت ما را پذیرفتند و ما را امام خود میدانند، «وَ يَصِفُونَ أَنَّ طَاعَتَنَا مُفْتَرَضَةٌ عَلَيْهِمْ كَطَاعَةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ» همانطور که اطاعت از پیغمبر اکرم واجب است، اطاعت ما را بر خود واجب میدانند «ثُمَّ يَكْسِرُونَ حُجَّتَهُمْ» بعد حجت خود را میشکنند «وَ يَخْصِمُونَ أَنْفُسَهُمْ بِضَعْفِ قُلُوبِهِمْ، فَيَنْقُصُونَا حَقَّنَا» اینها برمیدارند کاری میکنند که دلیلشان از بین برود و حق ما را کم میکنند، یعنی جایگاه ما را پایین میآورند. «وَ يَعِيبُونَ ذلِكَ عَلى مَنْ أَعْطَاهُ اللَّهُ بُرْهَانَ حَقِّ مَعْرِفَتِنَا» یک جور عیب جویی میکنند که گویی از این برهانی که خدا در ما و معرفت ما قرار داده و دستور تسلیم به امر ما داده شده است.امام باقر میفرماید: مگر میشود که خداوند اطاعت بندگانش را به طاعت اولیائش که ما باشیم، بر مردم و بندگانش واجب کند، «ثُمَّ يُخْفِي عَنْهُمْ أَخْبَارَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ» علم آسمان و زمین و اخبار آسمان و زمین را بر آن حجت مخفی کند. «وَ يَقْطَعُ عَنْهُمْ مَوَادَّ الْعِلْمِ فِيمَا يَرِدُ عَلَيْهِمْ مِمَّا فِيهِ قِوَامُ دِينِهِمْ؟» چیزهایی که به دینشان ربط دارد. مسأله مرگ و زندگی است. در ماجرای سیدالشهداء مسأله هدایت امت است، مگر میشود حضرت نداند؟ بعد حضرت میفرماید، یکی از یاران سؤال میکند. «جُعِلْتُ فِدَاكَ» فدای شما شوم، ماجرای قیام امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین، یکی مثل امیرالمؤمنین برای حکومت و جنگ جمل و صفین، امام حسن و اول جنگ و بعد صلح و سیدالشهداء، خروج و قیامشان و آنچه مصیبت به اینها رسید از کشتههایی که طاغوتها از آنها گرفتند. گاهی پیروز شدند و گاهی شکست خوردند، این چه میشود؟
حضرت میفرماید: همه اینها قضا و قدر الهی بود. چیزی بر خدا غلبه نمیکند. «فَبِتَقَدُّمِ] على [عِلْمٍ مِنْ] رَسُولِ اللَّهِ» علم پیشینی اینها از رسول خدا داشتند. «إِلَيْهِمْ فِي ذَلِكَ قَامَ عَلِيٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ» اگر حسن(ع) آتش بس کرد و اگر حسین جنگید، اگر امیرالمؤمنین در جمل رفت، اینها علم پیشین از رسول الله داشتند. «وَ يعلم [بِعِلْمٍ] صَمَتَ مَنْ صَمَتَ مِنَّا» اگر قیام کردند، عالمانه با علم پیشین و اگر سکوت کردند هم عالمانه، این یعنی چه؟ یعنی بعضی رفتند به این سمت که، آقای صدری خواسته نتیجه بگیرد که پس قیام امام حسین هم تکلیف خاص است و اینها علم پیغمبر است. بله، علم پیغمبر را قبول داریم. امام حسین میدانست ولی دانستن ربطی به هدف شهادت ندارد. مثال بزنم. ما گاهی آخر کار میدانیم چیه؟ مثلاً من میخواهم از دانش آموزانم امتحان بگیرم، یقین دارم یکی نمره زیر ده میآورد. وقتی شما شاگرد را میشناسی و جنس آزمون را میشناسی، میتوانی حدس بزنی، خیلی وقتها این حدسها نزدیک به واقع میشد. حتی یادم هست به دانش آموزی گفتم: این درس دیفرانسیل که به تو میدهم، در امتحان پایان ترم زیر پنج میشوی. همینطور هم شد. امتحان نهایی هم بود. یکی بود که حدس میزدم خیلی خوب شود و همینطور هم شد. ما آزمون نمیگیریم که طرف را مفتضح کنیم یا موفق کنیم. علم من حدسی است و علم امام تخلف ناپذیر است. ولی اگر این دانش آموز در فرصتی که داشت شبانه روز تلاش میکرد، مسیر را عوض میکرد. من فکر میکردم پنج میشود، پانزده میشد. او مجبور به علم من نبود. گرچه همان هم شد که من گفتم. اما نمره او، بگوید: آقای کاشانی گفت: چهار میشوی و من چهار شدم. من روندی که میروی را گفتم. علم، عمل شما را مقید نمیکند! علم خداوند مسبوق به اراده ما هست، پیش از اراده ما خدا علم دارد ولی علت اراده ما نیست. ما میتوانیم بگوییم بله، لبیک یا رسول الله، میتوانیم خدای نکرده با دشمنان باشیم. ما فراوان شهدا داریم، شهید نوریان که در امامزاده علی اکبر چیذر هست، چیزهایی عجیب قبل از شهادتش گفته است. گفته: من از دنیا میروم، فلان رفیقم که اسیر شده بود میآید پسر مرا بزرگ میکند. حالا بگویند: شهید نوریان برای چه جنگید؟ برای اینکه کشته شود. شهید نوریان رفت جنگ برای اهداف جنگ ولی میدانست شهید میشود. تا لحظه آخر دفاع کرد و تیر انداخت. جایی نایستاد کشته شود. شهیدی که میخواهد با پسر و دخترش وداع کند، دیدار آخر است، نمیرود جنگ کشته شود. میرود مدافع حرم شود و از دین دفاع کند. علم ربطی به آن عمل ندارد. جناب عمار(س) بارها در زندگیاش وقتی اتفاق میافتاد چون پیغمبر اکرم زیاد تکرار کرده بود، میدانستند عمار را گروه ظالم اهل بغی خواهد کشت. لذا مثلاً عمار بستری شد، یکجایی عمار را شکنجه میکردند، پیغمبر فرمود: نگران نباشید عمار را گروه اهل بغی میکشند. یکجایی بیمار شد و بستری شد، به زن و بچهاش گفت: نگران نباشید، مرا میکشند و من در بستر بیماری از دنیا نمیروم. در صفین اوج جنگ که شد، تشنه بود. آب خواست، شیر رقیق شده دادند. تا این را خورد گفت: الله اکبر، پیغمبر فرمود: آخرین توشهی تو از دنیا «ضیاحٌ من لبن» این آخرین چیزی است که من خوردم! حالا شما بگویید جناب عمر از این به بعد رفت که کشته شود. نه رفت از امیرالمؤمنین و حق دفاع کند، کشته شد. علم امام حسین(ع) به واقعه با این روایت و امثالش روشن است. چه کسی منکر باشد چه نباشد، اینکه بگوییم امام حسین رفت کشته شود، دلیل لازم دارد وگرنه علم ربطی به هدف ندارد. حضرت میداند این مسیر را میرود. علم دارد چه رخ میدهد و عملش چه آثاری دارد. اما امام وقتی دارد حرکت میکند هیچ جا دیگران را دعوت نکرد بیایید با من کشته شوید، بلکه به عکس دیگران را دعوت میکرد برای اصلاحاتی که برایش قیام کرده بود. پس بنابراین دانستن امام اگر ملاک این بود که امام چون میداند، میخواهد برود کشته شود باید به زهیر میگفت: بیا با من کشته شو! سراغ عبید الله حر جعفی میرفت که بیا با من کشته شو! ابداً اینطور نیست.
عبید الله حر جعفی شخصیتی بود که بی ادب بود و امام را قبول نداشت. کجا امام به او گفت: بیا با هم برویم کشته شویم؟ اصلاً چنین چیزی نیست. فرض کنید آدم لا ابالی که غرق گناه است و با مستکبرین ارتباط دارد، من بگویم: بیا با هم برویم کشته شویم، بگوید: حالا که او هست...! جالب است که وقتی امام سراغ عبیدالله رفت با او صحبت کند، اول او جسارت کرد و بی ادب کرد، به نماینده امام جسارت کرد و بعد امام خودشان در خیمه او رفتند. گفت: نمیخواهم قیافه شما را ببینم، باز امام سلام کردند و دیگر خجالت کشید و حضرت آمد. یک خرده باز حرفهای بی ربط زد که محاسن شما خوش رنگ است، خضاب کردید، رنگ خودش است؟ حضرت فرمود: «ایها الرجل» ای مرد، غرق گناه هستی! بیا در این مسیر برویم. اصلاً یکبار نداریم حضرت جایی کسی را دعوت کرده که بیایید من کشته شوم. اگر چیزی تکلیف خاص باشد اصلاً دعوت کردن معنا ندارد. حضرت مسیرش را حرکت کرد، نزدیک کوفه شد، سپاه حر جلوی حضرت را گرفت.
شریعتی: «فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاكَ قَتِيلا» یا «وَ مَنْ لَمْ يَلْحَقْ بِي لَمْ يُدْرِكِ الْفَتْحَ وَ السَّلَامُ» اینها یعنی ما برای هدف باید آماده شهادت باشیم.
حاج آقای کاشانی: بله، وقتی هرکسی را جنگ میبرند، با امام حسین برای نبرد بیعت میکند، عزیزان مدافع حرم، جبهه صدام، رزمنده شب عملیات، یک طرف مسأله شهادت است. اگر قرار باشد ترس داشته باشد، اگر قرار باشد آماده نباشد، ایثار بزرگی نیاز دارد چون هدف بزرگ است. اینکه من شهید شوم یا به هدفم میرسم یا در راه خدا جانم را دادم. اینکه بگوییم: هدفم کشته شدن است، لزومی دیگر به کوفه رفتن نبود. لزومی به این همه دعوت نبود. حضرت وقتی رفتند و با حر مواجه شدند، اینجا اتفاقاتی افتاد. وقتی با حر مواجه شدند، حضرت قبل از اینکه با حر بیایند، حضرت تا لحظه آخر تلاش کرد کشته نشود و رفتارهای مدیریتی و نظامی انجام داد از جمله اینجا، داشتند میآمدند دائم کسی را جلو میفرستاد که حضرت ببینند جلو چه خبر است. جلو میروند یکباره با این لشگر محدودی که خبر شهادت مسلم را شنیدند، زن و بچه دنبال حضرت است، جا نخورند. حضرت دائماً کسانی را جلو میفرستاد بیایند خبر بدهند. گفتند: نخلستان میبینیم. یکی گفت: این منطقه نخلستان ندارد. اینها نیروهای نظامی هستند. تا گفتند: نیروهای نظامی هستند، دو اتفاق افتاد. یکی اینکه حضرت فرمود: جایی در این منطقه هست برویم پناه بگیریم از پشت به ما حمله نکنند؟ گفتند: بله، اینجا میرویم. پشت ما به بلندی باشد که ما بتوانیم از روبرو نبرد کنیم بتوانیم در یک جبهه بجنگیم. لذا سریع به آن منطقه رفتند و شمشیر بدست آماده نبرد شدند. همینجا جناب زهیر گفت: اینها جمعیتشان کم است و ممکن است روز به روز بیشتر شوند. همینجا بزنیم کار تمام است. با توضیحاتی که قبلاً دادیم حضرت فعلاً کارش تبلیغ است و هنوز حضرت نباید بهتان بخورد. بهتان بغی، بهتان معصیت، بهتان نعوذ بالله فتنهگری و وحدت شکنی، لذا حضرت میفرماید: ما جنگ را آغاز نمیکنیم. تا هانی را نگرفتند جناب مسلم جنگ را آغاز نکرد. لذا ماجرای ترور عبیدالله را رد کردیم و گفتیم اهلبیت آغاز کننده نبودند، چرا؟ چون اگر آغاز کننده بودند بهتان میخورد. در حالی که اینها دنبال این بودند که نشان بدهند ما اهلبیت هستیم و مردم نباید بدبین میشدند. یعنی برای همین هی حضرت تبیین میکند. آن هدایتگری آسیب میخورد. لذا حضرت فرمود: ما شروع کننده نخواهیم بود.
به سپاه حر رسیدند و با هم گفتگو کردند. گفت: من دستور دارم تو را نزد عبیدالله بن زیاد ببرم. حضرت فرمود: اصلاً اینطور نخواهد شد. حُر یک شخصیتی بود که سرباز عبیدالله بود و آدم مهمی بود ولی حرمت هم میفهمید. خدا کند آدم به وادی گناه هم میافتد، عقلش از دستش نرود. وقتی با امام دچار مشاجره شد که من امام را بکشم ببرم امام مقاومت میکند و دچار درگیری میشویم، من اگر خون پسر پیغمبر را بریزم بیچاره میشوم. اگر رها کنم، عبیدالله مرا بیچاره میکند. گفت: واقعیت این است که من دستور دارم با تو همراه باشم. به من گفته: برو به حسین برس و رهایش نکن تا نزد من بیاید! اما نگفته کی او را نزد من بیاور. پس من با شما همراهی میکنم، اجازه نمیدهم سمت مدینه بروی. اجازه نمیدهم سمت کوفه بیایی مگر اینکه دستگیرت کنم. چون اینطوری بیایی شهر کوفه تمام میشد، اگر امام آزاد به کوفه میآمد کوفه فتح میشد! لذا با تو همراهی میکنم. حضرت چیزی نگفت. موقع نماز شد، حضرت به مؤذن خود حجاج بن مسروق فرمود: اذان بگو! اذان گفت، قبل از اینکه اقامه بگوید که نماز بخواند حضرت با اینها صحبت کرد. حضرت نگفت: من آمدم شهید شوم. بگویند: ما نمیفهمیم شما چه میگوییم. حضرت فرمود: «ایها الناس» اگر قرار بر عذرخواهی باشد من باید از خدا عذرخواهی کنم! من کاری نکردم، من نیامدم سمت شما، تا نامههای شما دست من رسید. کوفیها خودتان دعوت کردید و خودتان جلوی من ایستادید. «و قدمت علیّ رسلکم» شما فرستاده فرستادید دنبال من. حضرت اینها را دچار انفعال میکند. مگر نگفتید امام نداریم بیا! من آمدم. اگر آن عهد و میثاقی که بستید را همراه هستید، من میآیم. «و إن لم تفعلوا و كنتم لمقدمي كارهين» اگر دوست ندارید من بیایم، «انصرفت عنكم الى المكان الذي أقبلت منه إليكم!» من میروم برمیگردم. پس هنوز به من نمیتوانید بهتان بزنید. گفتید: بیا و من آمدم. نمیخواهید من برمیگردم. چرا؟ چون اگر امام بخواهد سدّ حر را بشکند باید آغاز جنگ کند و نمیخواهد این کار را بکند. حضرت میخواهد بیان بکند فعلاً بدانید باطل و حقی هست. بعضی از کوفیان، چون نامهنگارها چند گروه بودند و عمده مردم کوفه به حضرت نامه نوشتند. چه اشراف، چه خوبان و چه حزب باد!
وقتی دیدند جواب ندارند، گفتند: آقا اقامه بگو، نماز دیر شد. مقدس شدند جلوی امام حسین، حیف است این نمازی که پشت سر امام حسین میخوانید در اطاعت از خدا بخوانید. با این حالی که آمدید پسر پیغمبر را بگیرید چطور میخواهید نماز بخوانید قربتاً الی الله! من خیلی فکر کردم که چرا امام حسین خطبه را به نماز مقدم کرده است؟ این چه قربتاً الی اللهی است که میخواهید ناموس پسر پیغمبر را به خطر بیاندازید؟ حضرت صحبت کرد بلکه اینها برگردند. امام حسین امام ما و امام گنهکارها هست، امام خوبها هم هست. امام حرّ و سپاه حر و امام شمر و عمر سعد هم هست و برای همه تلاش کرد. گفتند: آقا نماز دیر شد. حضرت اقامه گفت و نماز خواند. گفتند: شما خودتان میخوانید؟ گفتند: شما بخوان ما اقتدا میکنیم. یعنی حضرت را به عنوان فتنهگر یا اهل بغی نمیشناسند. خلاصه نماز خواندند. نماز خواندند، نماز عصر یک زمان دیگری دارد. وقت فضیلت دارد، حضرت داخل خیمه رفتند، تا وقت فضیلت شود. چرا؟ چون اینهایی که آمده بودند، شیعه به معنای من و شما نبودند و نماز را پنج وقتی میخواندند. فقهای ما هم فرمودند میشود خواند و بلکه خیلی فرمودند، رجحان هم دارد اما با هم میشود خواند. حضرت در خیمه رفتند و یک فاصلهای افتاد و دوباره وقت اذان عصر شد. حضرت نا امید شد، نماز عصر را خواند و دوباره سخنرانی کرد. حالا عبارات را میگویم، بینندگان با عرایض قبلی تطبیق بدهند. فرمود: «أَيُّهَا النَّاسُ فَإِنَّكُمْ إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ وَ تَعْرِفُوا الْحَقَّ لِأَهْلِهِ يَكُنْ أَرْضَى لِلَّهِ عَنْكُمْ» یادتان هست به امیرالمؤمنین در جمل میفرمودند: کدام طرف برویم؟ این طرف همسر پیغمبر و این طرف داماد پیغمبر؟ فرمود: حق را بشناسید. اگر حق را بشناسید، اهل حق را هم میشناسید. چرا؟ چون کسی شیعه باشد، کسی پیغمبر و امام را بشناسد، حق معلوم است. امام خود حق است اما اگر نه، پس حق قابل شناسایی است. پس حرفهای حضرت قابل فهم است که حق را بشناسید که اهلش معلوم شود. من دارم حق را برای شما بیان میکنم. «وَ نَحْنُ أَهْلُ بَيْتِ مُحَمَّدٍ وَ أَوْلَى بِوَلَايَةِ هَذَا الْأَمْرِ» ما اهلبیت هستیم و ولایت از آن ماست، حکومت از آن ماست، این همان امر به معروفی است که هفته پیش تکرار کردیم. خطبه زین العابدین را عرض کردیم. اهلبیت هستیم، شما به جای اینکه از اهلبیت تبعیت کنید گمراه نشوید، همه یک طرف ایستادید و میگویید: اهلبیت را باید بکشیم؟ شما برای هدایت باید سراغ ما میآمدید. حالا مسیر برعکس شده شما معلم شدید؟ پیغمبر این رفتار شما را قبول دارد؟ اهلبیت ما هستیم و اولی ما هستیم. «عَلَيْكُمْ مِنْ هَؤُلَاءِ الْمُدَّعِينَ مَا لَيْسَ لَهُمْ» از این بنی امیه که ادعایی کردند که چیزی از آن آنها نیست. جور و عدوان دارند و ستم هم میکنند. «وَ السَّائِرِينَ فِيكُمْ بِالْجَوْرِ وَ الْعُدْوَان وَ إِنْ أَبَيْتُمْ إِلَّا كَرَاهِيَةً لَنَا وَ الْجَهْلَ بِحَقِّنَا» اگر شما کراهت دارید ما بیاییم و حق ما را نمیشناسید، حق ما چست؟ اهلبیت چه کسانی هستند؟ کسانی که باید اطاعت شوند. چرا؟ معصوم خطا نمیکند. علم الهی دارد. چرا از من تبعیت نمیکنید از پیغمبر تبعیت میکنید؟ اگر حق ما را نمیشناسید و رأی شما تغییر کرده و غیر از نامههایی است که به من فرستادید من برمیگردم. امام نفرمود: من چون ترسیدم برمیگردم. من دیدم اینجا مسیری است که باید به سمت حق برویم. شما نظرتان عوض شده و قصد یاری ندارید. من یاور زوری نمیخواهم. امام در کربلا شب عاشورا فرمود: بروید. من یار زوری نمیخواهم! همانطور جو گیر شده باشد و آماده باشد. یکی از دلایلی که حضرت میفرمود: ما شهادت میرویم خودتان را آماده کنید، برای این بود که ترسوها بروند.
فرض کنید یک سرباز روز عاشورا بترسد. آبروی سپاه میرود، ما میرویم یا پیروز میشویم و یا شکست میخوریم. قبول ندارید و حق ما را نمیشناسید و نمیخواهید، ما زوری نمیخواهیم. از اینها اقرار میگیرد. حر گفت: نامه چیست؟ حضرت به خادمش گفت: بیاور! دو خورجین بزرگ آوردند و نامهها را ریختند. از بقال و قاضی و اشراف و معمولی و عالم و عامی نامه نوشتند. حر گفت: من خبر نداشتم و نمیدانستم! من نامه نداده بودم. چه کنم؟ گفت: حالا که اینطور هست با هم همراه میشویم و من دیگر شما را دستگیر نمیکنم. یک نامه به عبیدالله مینویسم. شما هم اگر میخواهی به عبیدالله و یزید نامه بنویسی و مذاکره کنی، بکن! من دوست ندارم شما را بکشم، ولی مجبور و گوش فرمان هستم. من سرباز خوبی برای عبیدالله هستم. شاید بین دو تا پنج روز به روز دوم محرم مانده است. روزهای پایانی ماه ذی الحجه هست. نامه نوشتند، حضرت آمدند برگردند، اول حضرت گوش نکرد و آمد برگردد. حر نگذاشت. حضرت فرمود: مادرت به عزایت بنشیند. جلوی امام ایستادی! باید مرگ تو را ببیند و در مرگ تو عزاداری کند! این دشنام نیست ولی عرب دوست ندارد اسم مادرش به غیر خیر برده شود! چرا؟ گفتی من دستور دارم با تو همراه باشم. همراه باش ولی بگذار به مدینه برویم. گفتی من قرار است تو را تنها نگذارم تا سراغ عبیدالله برویم. نگفتی کی! به جای اینکه در بیابانها برویم به سمت مدینه برویم و همراه ما شو! حر دید دور شود شاید نتواند جواب عبیدالله را بدهد، گفت: نمیشود. حضرت فرمود: مادرت به عزایت بنشیند. بزرگی فرمود: امام حسین در این مسیر دید حر هم مورد خوبی برای هدایت است، زمینه دارد ولی در کارنامهاش چیزی ندارد. جلوی حضرت ایستاده است. یک فرصت فراهم کرد. یک لحظه حر ماند، بلافاصله ما عصبانی میشویم، یک حرفی میزنیم! جواب بدهم، گفت: نه هرکس بود پاسخ میدادم ولی مادر تو فاطمه زهراست. جز خیر نمیشود. در کارنامه حر ثبت شد. ادب به محضر صدیقه طاهره، بهانه پیدا شد. این چراغ در دل حر روشن شد تا چند روز بعد که حر برگشت.
چه کار کنیم؟ در مسیر افتادند و اسکورت اجباری کردند. حضرت تحت الحفظ است. حضرت وقتی خواست حرکت کند، در منازل مختلف حضرت دوباره سخنرانی کرد و فرمود: دنیا تغییر کرده است. حرف زیاد میزنند، منکر و معروف عوض شده است. من تعجب میکنم بعضی میگویند: نمیفهمیدیم امام حسین چه میگوید. امام حسین اینجا دارد برای سپاهیان خود و حر میگوید. «أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا يُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لَا يُتَنَاهَى عَنْهُ» نابینا که نبودند. این سؤال استفهام انکاری است. مگر نمیبینید به حق عمل نمیشود و از باطل جلوگیری نمیشود. حق برای اهلبیت است و برای هدایت از آن طرف هم حکومت را غصب کردند و دیکتاتوری و ظلم و غارت و بدعت، مگر نمیبینید؟ همه میدیدند، چرا حرف نمیزنند؟ مشکل نفهمی نبود. گاهی نفهمی عمدی است. کسانی که آن زمان میگفتند: نمیفهمیم، اینها نفهمی عمدی بود. من پنجاه میلیون به شما بدهکار هستم. نزد هرکس ببری من انکار میکنم و هرچه توضیح میدهند من نمیفهمم. این نفهمیدن از سر نفهمی نیست. چون اگر بخواهم بفهمم باید پول شما را بدهم. این نفهمی عمدی است یعنی میفهمد ولی به نفعش نیست بیان کند. کما اینکه روز عاشورا هم سیدالشهدا آمد فرمود: چرا من هرچه با شما صحبت میکنم نمیفهمید؟ واضح است. گفتند: آقا حقوق ما را قطع میکنند. اگر بگوییم: فهمیدیم، حقوق ما را قطع میکنند. فرض کنید عطایی که میدادند سالانه پنجاه میلیون به هرکس بدهند. یعنی یک هزینه متوسط زندگی ماهیانه را ضرب در دوازده کنید. به من سالی پنجاه میلیون بدهند و اگر یک جمله بگویم، آن را به من ندهند. میگویم یا نمیگویم؟ بگویم میفهمم و اقرار نمیکنم. نمیشود! آسانترین حالت این است که بگوییم نمیفهمیم چه میگویید. مسلم بن عوسجه گفت: فرمایش حضرت واضح است. چه گناهی کرده میخواهید او را بکشید. گفتند: «یا هؤلاء» ببخشید، عذر میخواهم، انگار بگویند: یارو! یعنی جسارت کنند. گفتند: نمیفهمیم چه میگویی... مسأله قابل فهم است. کجایش را نمیفهمید؟ اقرار کردنش هزینه دارد. حضرت فرمود: «إِنِّي لَا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً» من در مسیرم اگر کشته شوم جز سعادت نمیبینم. «وَ الْحَيَاةَ مَعَ الظَّالِمِينَ إِلَّا بَرَماً» زندگی در زیر سایهی ظلم و بدعت ظالمان جز خواری نیست. چه قابل نفهمی بود! دوباره حرکت کردند و دوباره ابو مخنف میگوید: اصحاب حر را جمع کرد در منطقهی دیگری و عبارات را فرمود. «أيها الناس؛ إنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه [و آله] و سلّم قال: «من رأى سلطانا جائرا» پیغمبر فرمود: هرکس سلطان ستمگری را ببیند، «مستحلّا لحرم اللّه» حرام خدا را حلال میکند، بدعت میکند و حرمت میشکند. «ناكثا لعهد اللّه» عهدهای خدا را میشکند، اینها امان میدهند و مردم را میکشند. «مخالفا لسنّة رسول اللّه» اعمالشان خلاف سنت پیغمبر است و دیکتاتوری است. «يعمل في عباد اللّه بالإثم و العدوان» با بندگان خدا به جای اینکه با رضایت رفتار کند، ظلم و ستم میکند. «فلم يغيّر عليه بفعل و لا قول» آن ببیند این سلطانی که اینطور ظلم میکند و بیان نکند و عمل نکند در برابر او. «كان حقّا على اللّه أن يدخله مدخله» خداوند است که او را جهنمی میکند.
این روایت پیغمبر است. امام حسین برای چه این را به سپاه حر گفته است؟ یعنی من آمدم کشته شوم. سلطان جائر است، خلاف سنت عمل میکند و به مردم ظلم میکند. من تعجب میکنم، آدم تأسف میخورد که بعد بگویند: نمیفهمیدند امام حسین چه میگفت. چرا نمیفهمیدند. اینها واضح است. «ألا و إنّ هؤلاء قد لزموا طاعة الشيطان» اینها رسماً دستورات شیطان را عمل میکنند. «و تركوا طاعة الرحمن، و اظهروا الفساد،» فسادشان علنی است. «و عطّلوا الحدود» حدود الهی را تعطیل کردند و به دین عمل نمیشود. اسمش را امیرالمؤمنان گذاشته و از امیر مفسدان، مفسدتر است. علما هم تأیید میکنند. «و استأثروا بالفيء» حضرت میفرماید: اینها چیست که نمیفهمیدند. ظلم میکنند، حدود را تعطیل میکنند، بیت المال را بالا میکشند و ویژه خواری میکنند. «و أحلّوا حرام اللّه، و حرّموا حلال اللّه» حلال را حرام میکنند و مال مردم را بالا میکشند. «أنا أحق من غیر» پیغمبر فرمود: همه شما وظیفه دارد عمل کند و نارضایتی خود را بیان کند وگرنه خدا او را مجازات میکند. حالا تطبیق، این یزید از طاعت خدا خارج شده حد را تعطیل کرده و فساد کرده، بیت المال را بالا کشیده و اموال مردم را خورده و حلال را بالا کشیده، من چون امام مسلمین هستم و اهلالبیت هستم از شما شایستهتر هستم. من امام هستم و شما مأموم! چه قابل فهم نیست؟ طبق روایت پیامبر یک نفر باید بلند میشد بگوید: یابن رسول الله، این روایت را از کجا آوردی؟
بعد حضرت فرمود: نامه نوشتید من آمدم. من بیعت اولیه نکردم. بیعت نکردن در مدینه ربطی به کوفیان نداشت. من با یزید مخالف هستم. دیدم شما همراه هستید گفتم بیایم اینجا، نمیخواهید زوری نیست. امام شیعه زوری نمیخواهد. بعد فرمود: اگر میخواهید مرا رها کنید من جای دیگر میروم. «فأنا الحسين بن عليّ، و ابن فاطمة بنت رسول اللّه صلّى اللّه عليه [و آله] و سلّم» من پسر پیغمبر هستم. «نفسي مع أنفسكم، و أهلي مع أهليكم» من دیدم امام شما هستم و کوفه ممکن است در برابر یزید به خطر بیافتد. چون امام شما هستم، آمدم. شما زن و بچهتان در کوفه در برابر یزید در خطر است و من هم زن و بچهام را آوردم. امام هستم و شما باید به من اقتدا کنید. نمیشود من زن و بچه خود را در امنیت بفرستم، زن و بچه شما در خطر باشند. لذا مرحوم امام یا رهبری فرمودند: در بمباران تهران زن و بچه خود را در یک برج عاج نگذاشتند. گفتند: مردم در خطر هستند! وگرنه رهبری معنی ندارد. فرمود: من وسط خطر میآیم و زن و بچه خود را میآورم. چند دلیل دارد زن و بچه آوردند. بعضی را قبلاً گفتیم و بعضی را نمیتوانم بگویم. حالا میخواهید هستم و نمیخواهید نیستم و جای دیگر میروم!
حضرت هیچجا نگفته، بسم الله الرحمن الرحیم، بفرمایید برویم شهادت. هرکه دارد هوس کشته شدن بسم الله! چرا اینطور بگوییم؟ حضرت حرکت کردند به کربلا نزدیک شدند. چهار نفر از کوفه آمدند. حر جلوی اینها را گرفت. حضرت فرمود: اگر بخواهی نگذاری اینها به ما بپیوندند با تو میجنگم. تو گفتی من با تو همراه هستم، چرا زیر حرفت میزنی؟ گفت: این چهار نفر همراه شما نبودند. فرمود: «هم أصحابي و هم بمنزلة من جاء معي» هرکسی به ما هروقت برسد با ما همراه شود گویی از اول با ما همراه بوده است. حر دقیقه نود بیاید، گویی کنار بقیه اصحاب به او میگوییم: السلام علیک و علی الارواح التی حلت بفنائک! اینها به دریا برسند، میگویند: قطره به کُر برسد، تطهیر میشود. اینها به دریا برسند از دریا میشوند. امام صادق به اصحاب امام حسین عرض میکند: بابی انتم و أمی! این چهار نفر رسیدند، الآن رسیدند به منزله آنهایی است که با من همراه بودند. حُر ترسید. به یک واقعه تلخ رسید. گفت: تا جایی که میشود من نمیخواهم با شما بجنگم. حضرت از این چهار نفر پرسید: از کوفه چه خبر؟ ای کاش این قصه برای ما هم تکرار شود. یکبار در این برنامه در مورد کمیل این را گفتم. فرمود: چه خبر؟ خبر شهادت مسلم را شنیدم. خبر شهادت عبدالله یقطر را شنیدم. از قیس بن مُسهِر چه خبر؟ گفتند:«أَخَذَهُ الْحُصَيْنُ بْنُ نُمَيْر» فرمانده نحسی که در سریال مختار هم دیدید. مکه را هم خراب میکند، در کربلا به حضرت ضربه زده و جسارت کرده است. گفتند: حصین بن نمیر را دستگیر کرد. او را نزد ابن زیاد بردند. ابن زیاد گفت: حسین و علی را لعن کن که نجات پیدا کنی! گفت: صلی الله علی علی المترضی و علی بن الحسین بن علی! صلوات خدا بر حسین بن علی، او دستور داد از پشت بام گردن بزنند و بدن مطهرش را پایین بیاندازند. صورت مبارک امام غرق اشک شد، فرمود: « مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلًا» (احزاب/23) بعد یک عبارتی گفت، ما میگوییم: خدایا ما را با اهلبیت محشور کن. اگر بدانیم چقدر امام ما را دوست دارد، اگر ما در مسیر حق برویم از امام دلبری میکنیم. امام از ما خیلی عاطفیتر است. حضرت فرمود: «اللهمّ اجعل لنا و لهم الجنّة نزلا» خدایا برای ما و آنها، بهشت را منزلگاه دائمی نعمات خود قرار بده. «و اجمع بيننا و بينهم في مستقرّ رحمتك» ما و رفقای ما را کنار هم جمع کن و آنها را با من محشور کن. ما میگوییم: خدایا ما را با امام زمان محشور کن، چون منفعت درونش است. بهترین جای بهشت، بزرگترین نعمات معنوی کجاست؟ آنجایی که اهلبیت هستند اما اهل بیت اگر این دعا را برای کسی بکنند. سراسر مهربانی یک طرفه است.
شریعتی: به نظرم باید همینجا توقف کنیم و قطعاً این بحث ادامهدارخواهد بود.
حاج آقای کاشانی: با آقای رکنی مشورت میکنیم یا سعی میکنیم در یکی دو جلسه بحث را جمع کنیم، یا اینجا نگه داریم و در فرصت دیگری بحث را ادامه بدهیم.
شریعتی: انشاءالله، یادی از مسلم بن عقیل شد، عبدالله یقطر و قیس بن مسهر که از سفرای حضرت بودند و جزء کسانی بودند که قبل از حادثه کربلا به شهادت رسیدند. انشاءالله همه ما همنشین باشیم با سیدالشهداء و شهدای واقعه کربلا. امروز صفحه 559 قرآن کریم، آیات پایانی سوره مبارکه طلاق را تلاوت خواهیم کرد.
«أَسْكِنُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ سَكَنْتُمْ مِنْ وُجْدِكُمْ وَ لا تُضآرُّوهُنَّ لِتُضَيِّقُوا عَلَيْهِنَّ وَ إِنْ كُنَّ أُولاتِ حَمْلٍ فَأَنْفِقُوا عَلَيْهِنَّ حَتَّى يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَكُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ أْتَمِرُوا بَيْنَكُمْ بِمَعْرُوفٍ وَ إِنْ تَعاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرى«6» لِيُنْفِقْ ذُوسَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا ما آتاها سَيَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْراً «7» وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّها وَ رُسُلِهِ فَحاسَبْناها حِساباً شَدِيداً وَ عَذَّبْناها عَذاباً نُكْراً «8» فَذاقَتْ وَبالَ أَمْرِها وَ كانَ عاقِبَةُ أَمْرِها خُسْراً «9» أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِيداً فَاتَّقُوا اللَّهَ يا أُولِي الْأَلْبابِ الَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً «10» رَسُولًا يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللَّهِ مُبَيِّناتٍ لِيُخْرِجَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ يَعْمَلْ صالِحاً يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً قَدْ أَحْسَنَ اللَّهُ لَهُ رِزْقاً «11» اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْماً»
شریعتی: این هفته قرار هست از شهدای واقعه کربلا که از اصحاب نبی مکرم اسلام بودند یاد کنیم. نکات شما را خواهیم شنید.
حاج آقای کاشانی: وقتی در احد عدهای فکر کردند پیغمبر اکرم به شهادت رسیده فرار کردند و فکر کردند اسلام تمام شده است. آنجا حضرت حق فرمود: پیغمبر رسول من است. اگر بمیرد یا کشته و شهید شود، برمیگردید. مرتد به معنی بازگشت میشوید. از دستاوردهای خود کوتاه میآیید. این مسأله بازگشتن، نه ارتداد فقهی، بازگشتن از آرمانها که بسیار مهم است. یک روز اول انقلاب جوانها نفت در خانهها میدادند. امروز ممکن است با دلار خریدن و بالا و پایین کردن اجناسی که در مغازه و انبار هست فشار به مردم بیاوریم. این ارتداد از اعتقادات ماست و عقب گرد است. وقتی پیغمبر به شهادت رسید که چند روز آینده است، عدهای رسماً از دین خارج شدند ولی متأسفانه اکثر قریب به اتفاق امت عقب گرد کردند و برگشتند. به سرعت با تلاشی که اهلبیت کردند و با اینکه حضرت زهرا به شهادت رسید و امیرالمؤمنین خون جگر شد، به سرعت شاخصهای جاهلیت برگشت. مردم فراموش کردند مسیر قبلی را و قبیله گرایی جای حق گرایی را گرفت و اخوت و مساوات و مواسات رخت بربست و ویژه خواری آمد. در این فضا دینداری سخت شد. به قول امیرالمؤمنین عزیزان ذلیل شدند و ذلیلان همه کاره شدند. ابوذرها تبعید شدند و عمارها دشنام خوردند. چند نفر بودند زمانی که سیدالشهداء بود از بین اصحاب پیغمبر، یک عده به امام حسین گفتند نرو، خطاست. خلاف شرع است. خلاف عقل است ولی یک عده از اصحاب بودند پای کار ایستادند. اینها عقبگرد نکردند و حتی اگر دچار ابهام شدند، بعضیها مثل حبیب بن مظاهر از ابتدا سفت ایستادند و در راه امیرالمؤمنین تلاش کردند و خدمت کردند و جان دادند. سلیمان صُردها و دیگر اصحاب پیغمبر و یک عده بودند، میگفتند: ما امام حسین را حق میدانیم. اینها آمدند پای کار ایستادند. یک نفر هست که دو جور نقل در مورد او هست و نقل اول معتبرتر است. این که یک نفر خطایش را بفهمد و بعد برگردد. وقتی سیدالشهداء(ع) عبیدالله حرّ جعفی را دعوت کرد، که دیدم تو داری بیچاره میشوی. بیا و او نیامد، یک نفر از اصحاب پیغمبر اینها را شنید. انس بن حارث یا حرث کاهلی، حرفهای حضرت را شنید و استدلالها را شنید، گفت: «و الله ما أخرجنی من الکوفه» همانطور که عبیدالله حرّ جعفی نمیخواهد شما را ببیند و کراهت داشت که نکند شما را بخواهد ببیند، یا در مردم کوفه باشد. چون جو کوفه با امام حسین بود و این مجبور شود با شما همراه شود، احتیاط شرعی کردیم، از کوفه بیرون آمدیم. همانطور که عبیدالله حر جعفی از کوفه بیرون آمد و هم دوست نداشت همراه تو با عبیدالله زیاد بجنگد و هم نمیخواست همراه عبیدالله زیاد با تو بجنگد. احتیاط کرده بودیم. مثلاً مقدس بازی، من هم عین او بودم. خدا به دل من نصرت تو را انداخت و شجاعت پیدا کردم و دوست دارم جانم را فدای تو کنم! انس بن حارث کاهلی از اصحاب پیغمبر است و شاید برایش شبههای پیش آمده و مثلاً جنگ مسلمان با مسلمان است، ولی حالا که آمدی صحبت کردی، حق تو هستی. خدا به دلم انداخت. این روایت را این روزها زیاد میخوانیم «إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَيْراً» اگر خدا بخواهد به کسی خیری عطا کند، خدا همیشه خیر میدهد، این یعنی خیر ویژه! خیری که با خیرهای دیگر قابل قیاس نیست. وگرنه همین نفس کشیدن ما خیر از جانب خداست. حبّ زیارت سیدالشهداء در دل او میاندازد.
ما اعتراف میکنیم یا رسول الله زیارت پسرت را واقعاً دوست داریم، شهریار شعری دارد که چون ماه صفر رو به اتمام است، جناب شهریار خیلی حق بر گردن ما دارد. او سادات است و نسبت که میگوید، نسبت سیادت را میگوید و من نسبت تشیع خود را میگویم. خطابش امیرالمؤمنین است. میگوید: یا امیرالمؤمنین که صاحب عزا هستی، «جز یک نسب که از تو به خود بسته چیستم؟» من جز اینکه بگویم، ما شیعه تو هستیم. ولی نه رفتارم، نه مردم داری من، نه خدمت و عبادت من مثل تو نیست.
جز یک نسب که از تو به خود بسته چیستم *** من آنچنان که آل علی گفته نیستم
اما مرا هم ای علی از خود مران *** که من تا چشم داشتم به حسینت گریستم
ما به اندازه توانمان بر سیدالشهداء گریستیم، انشاءالله خداوند این خیر را هر روز و هر سال برما افازه کند.
شریعتی: انشاءالله همه زیر سایه سیدالشهداء و زیر سایهی مهربانیهای نبی مکرم اسلام و امام رضا(ع) که این روزها مزین به نام حضرت است و انشاءالله همه جزء محبین و شیعیان حضرت باشیم.