برنامه سمت خدا
-حجت الاسلام والمسلمين نقويان
-ماه مبارک رمضان
88-06-10
درباره آداب ورود به ماه مبارک رمضان توضيح دهيد.
ما انسانها از زندگي يکنواخت خسته مي شويم و در پي يک هيجان يا شوک در زندگي خود هستيم، اين قلب ما در اين مسير يکنواخت گاهي مي گيرد و بايد يک شوک به آن وارد شود تا دوباره خون جريان پيدا کند. من فکر مي کنم يکي از دلايل ماه رمضان اين است که خداوند اين ماه را به ما هديه داده است تا يک شوک بر زندگي يکنواخت ما وارد شود که ما از اين خواب گران بيرون بياييم. مي دانيد انسانها امروز براي خلق يک هيجان جديد خيلي تلاش مي کنند. هنگامي يک مسابقه فوتبال براي شما هيجان انگيز است که از نتيجه آن اطلاع نداشته باشيد دقيقه چندم گل زده مي شود، چه کسي مي زند و کجا مي زندمي خواهيد خودتان ببينيد. خدا يک هيجان عجيبي ايجاد کرده است که شما روزه بگيريد لعلکم تتقون يعني نمي گويم مي بريد شايد برنده شويد، تو تلاش خود را بکن. شما ديده ايد گاهي در بازي هاي فوتبال يک تيم باخته است ولي به آنها مي گويند آفرين بچه ها خيلي تلاش کردند و گاهي يک تيم برده است ولي به آنها مي گويند نه بازي بي روحي بود، هيجان نداشت، آقايان خيلي ندويدند.
دوست دارد يار اين آشفتگي/ کوشش بيهوده به از خفتگي
اندر اين ره مي تراش و مي خراش/ تا دم مردن دمي فارق مباش
در ادبيات ديني ما خيلي از چيزها با واژه طلب شروع مي شود. مي گويند طلب العلم فريضة نه اينکه خود علم فريضه است. بعضي از خانمها از شوهر خود گله دارند که از منزل بيرون نمي رود، شوهر مي گويد کجا بروم ولي آنها نمي دانند کليد برکت، حرکت است. خدا مي گويد همين که از منزل خارج شدي،A ومن يخرج من بيته حتي اگر در اين ميان مردي من تو را شهيد محسوب مي کنم. تو قيام را بکن، راه را برو.
سعيد مي گويد:
به راه باديه رفتن به از نشستن باطل/ اگر مراد نيابم به قدر وسع بکوشم
روزه يعني اين: خواب ما، بيداري ما، غذا خوردن ما و همه چيز ما به هم مي خورد و خداوند يک شوکي در زندگي ما ايجاد مي کند. فردي مثال زيبايي مي زد و مي گفت خدا نکند کار انسان به بيمارستان بيفتد در اتاق آي سي يو يک نوار به قلب وصل کرده اند که يک مونيتور آن را نشان مي دهد، اين خط نوار قلب اگر صاف شود انسان مي ميرد. گاهي مي پرسند چرا اين زندگي ما اينقدر موج دارد، مي گويم زندگي ما بايد اينقدر موج داشته باشد زندگي بايد گاهي بخوري زمين، گاهي اوج بگيري، گاهي بلند شوي، به دره بيفتي، اين زندگي قشنگ است. چند وقت پيش در اينترنت نوشته بود يکي از هنرپيشه هاي خانم خيلي زيباي هاليود خود کشي کرد يکي از پول دار ترين هنرپيشه ها بود که بعضي از ويلاهاي او در سواحل بسيار زيباي دنيا معروف است در کنار جنازه او يک خط وصيت نامه بود که نوشته بود زندگي براي من لذتي ندارد چه لذتي، بخاطر اينکه هيجان ديگر نيست.
يک بيتي يک کسي خواند که خيلي زيبا بود به اين مضمون:
از ديگ جهان چون دو سه کفگير کشيدي/ باقي همه اش آن مزه دارد که چشيدي
اينها همه دنيا را يک ديگ مي بينند که ما از همه جاي آن دو سه کفگير کشيده اند، خوردني هاي آن را، ديدني هاي آن را و... همه لذت هاي آن را چشيده اند و ديگر چيزي نمانده است. اما اگر کسي با ماه مبارک رمضان آشنا شود يک هيجان جديدي است و آنوقت شب قدر آن نيز که چيز ديگري است.
13 - من از زندگي درمانده شده ام هيچ روزنه اي نيست خواهش مي کنم نسخه اي به من بدهيد.
اين فرد دو نسخه دارد يکي مانند همان خانم هنرپيشه که آن هم يک راه است، يکي از اين نويسنده هاي معاصر شش بار خودکشي ناموفق کرد تا بالاخره بار آخر موفق شد، ولي خداوند خيلي ناراحت مي شود کسي که از روي نااميدي دست به خودکشي بزند يعني خدا توهم کاري نمي تواني بکني، چرا خودکشي حرام است، شما ميدانيد که آخرين تير ترکش شيطان يأس است يعني تير خلاص است وقتي که انسان حس کند ديگر هيچ کاري نمي تواند بکند. يک شاعره معاصر که کتاب او در دست روشنفکران است شعري دارد که يک بيت آن اين است: من به نوميدي خود معتادم. من فکر مي کنم اعتياد به نااميدي از اعتياد به حشيش و هروئين هم بدتر است من دوستاني دارم که سالها به حشيش و هروئين معتاد بودند ولي الان پاک هستند. يکي از دوستان مي گفت من تا آخر اعتياد رفته ام گفتم آخر اعتياد کجا است گفت يک مدت من مستأجر يک کارتون خواب بودم، گفتم مگر کارتون خوابي هم صاحب خانه و مستأجري دارد گفت من به هرنوع موادي اعتياد داشتم درحالي که يک آدم عادي هم نبودم صد واحد در رشته قدرت در دانشگاه صنعتي شريف گذرانده بودم، مادرم از ناراحتي فوت کرد ولي الان سي و چند ماه است که پاک شده ام. حالا ببينيد آن خانم شاعره مي گويد من به نوميدي خود معتادم ولي اين فرد با اين عاقبت سوء و با اين سياهي مطلق جلوي چشم او يک روزنه اي از اميد باز شد و تفسيري که او از يک آيه قرآن براي من گفت از هيچ عالمي نشنيده بودم يعني با همه وجود به آن رسيده بود.
اولا بدانيد همه ما مشکلات زياد داريم با فرزندمان با برادرمان با همسرمان و با خودمان از همه بدتر. مثلا فکر نکنيد آن آقايي که پشت فرمان نشسته است و دوست دختر او در کنارش است مشکل ندارد او هم هزار مشکل دارد به خانه آنها که برويد مي بينيد منتها ما يک مشکلي که داريم اين است که مدام به زندگي ديگران نگاه مي کنيم اما يک نگاه ظاهري و از پشت ويترين، نمي توانيم که برويم داخل زندگي هر فردي و اگر هم برويم مي گوييم ما همان زندگي خود را مي خواهيم. اخيرا يک فيلمي از شبکه چهار تلويزيون پخش شد که يک حادثه اي براي فردي رخ دارد که مشکلات براي او بوجود آورد ولي او مدام خيال پردازي مي کرد و مي گفت اگر اين اتفاق نمي افتاد چنين و چنان مي شد حافظ مي گويد:
در اين خيال که دارد گداي شهر/ روزي بود که ياد کند پادشاه از او
در اين فيلم زمان دست کاري مي شود و به عقب بر مي گردد و آن اتفاق نمي افتد و يک اتفاق ديگري مي افتد که به شدت بدتر مي شود يعني به صورتي مي شود که اين فرد مي گويد اي خدا اشتباه کردم همان اتفاق اولي چقدر زيبا بود. ما خيال مي کنيم که اگر جاي فلاني بوديم يا بچه فلاني بچه ما بود يا زن فلاني زن ما بود يا. .. بهتر بود نه اينگونه نيست ما بايد کار را به دست کاردان بدهيم همانگونه که گفته اند:
فکر ما در کار ما آزار ماست/ کاردار ما به فکر کار ماست
ما بايد کار را به دست او بدهيم و مطمئن باشيم که او کارگردان بسيار خوبي است هرگاه ما کار را به دست خودمان گرفتيم و خواستيم با عقل خودمان و با مشورت چهار نفر از اطرافيان که مي فهميم خيلي از اين مشورتها هم مشورت مشفقانه و خدايي نيست و فقط مي خواهيم ما را تأييد کنند به بي راهه رفته ايم.
يک موضوع ديگري را هم مي خواهم اشاره کنم، شما مي دانيد چقدر خرج سريال حضرت يوسف شده است فکر مي کنم رقمي حدود پنج ميليارد ريال خرج شده است آيا فکر مي کنيد چرا اين ميزان خرج شده است تا از زندگي يک نفر فيلم درست شود آيا به اين خاطر که در قرآن آمده است نه، به اين خاطر که اين زندگي بسيار فراز و فرود داشته است، او را از آن بالا به پايين درون يک چاه مي اندازند بدون هيچ روزنه و اميدي و بدون هيچ ياري، کودکي چنين ناز پرورده را درون چاه مي اندازند ولي نا اميد نمي شود بعد هم يک چنين پيغمبر و پيغمبر زاده اي را در خانه زليخا به نوکري مي برند بعد هم تهمت نا جوانمردانه اخلاقي به او مي زنند بعد هم او را به زندان مي اندازند با يک چنين هم سلولي هايي و. . اين زندگي چون اين مقدار فراز و فرود دارد زيبا است و در آخر هم به کجا رسيد او خودش جمله اي مي گويد: کليد قفلهاي عالم دو دندانه دارد يکي تقوا و يکي صبر در يکي برنامه اي به فردي گفتند وضع مالي چگونه است گفت چه وضع مالي، نان بدو ما بدو، من به او گفتم اين خيلي خوب است يعني شما پا داريد که بدنبال نان بدويد خدا حاضر است نان را در سفره شما بگذارد بدون هيچ دويدني اما يک شرط کوچک دارد اول تو را افليج مي کند دست وپاي شما را مي گيرد و نان را به شما مي دهد اگر حاضر هستيد خدا مي گويد من حاضر هستم. شما هيچ ديده ايد که يک آدم افليج از گرسنگي بميرد اتفاقا هرکسي براي او چيزي مي آورد دل سوزي است اما او مي گويد خدايا من نمي خواهم کسي براي من نان بياورد دست و پا بده خودم نان بياورم و وقتي مي دود و به يک لقمه نان ميرسد از کباب بره خوش مزه تر است.
آيا مي توان با خدا معامله کرد و معامله با خدا چگونه معامله اي است ؟
سوال زيبا و سختي است، خداوند خود را در قرآن معامله گر معرفي کرده است حداقل براي گروهي، مي گويد اولا ما مي خريم و مشتري هستيم تو بالاخره بايد بفروشي در اين بازار، الان اطبا در اتاق عمل چه چيزي را مي فروشند نيم ساعت عمل مي کنند ده ميليون تومان اجرت مي گيرند، آن درسي که در دانشکده پزشکي خوانده اند و اطلاعاتي که بدست آورده اند را به اين مريض مي فروشند خوب هم مي خرند مي گويند اين آقاي دکتر پنجه طلايي است هر کس را که عمل کند شصت سال به عمر او اضافه مي شود، يک روان شناس چه چيزي را مي فروشد ؟ اطلاعات روان شناختي خود را براي باز کردن گره ديگران مي فروشد، يک سبزي فروش هم به بازار مي رود و يک چيزي را مي خرد و مي فروشد همه ما اهل خريد و فروش هستيم بعضي از خانمها در عقد و عروسي در واقع خود را مي فروشند با اين مهريه مي خواهد دختر را يک جوري بفروشد و داماد را يک جوري بخرد. خريد و فروش يک چيزي است که همه از بچگي با آن آشنا هستند يعني بچه اولين درخواستي که از پدر خود مي کند مي گويد پول بده مي خواهم خوراکي بخرم ومي داند بدون پول از خوراکي خبري نيست در دانشگاه هم رشته هاي بازاريابي و اقتصاد و غيره است و تا قيامت هم اين داستان ادامه دارد. خدا مي گويد من هم فروشنده هستم و هم خريدار حالا ما هستيم که بايد ببينيم چه چيزي بفروشيم. خدا رحمت کند مرحوم پروين اعتصامي را که مي فرمود:
رو گهري جو که وقت فروش/خيره کند مردم بازار را
يک چيزي بخر که هنگام فروش هر کسي نگاه مي کند چشم هاي او خيره شود. حالا مي گوييم اي خدا چه مي خري مي گويد صداقت، هر که در اين بازار صداقت بياورد من مي خرم. نجابت، پاکي، وفا بياورد من مي خرم، به دشمن من تو وفادار باشي من از تو مي خرم. امير المومنين فرمود: من حتي به دشمن خود هم خيانت نکردم. آن خانمي که در خانه صبر کرده است بخاطر خدا و با اين مرد خشن ساخته و خشونت نورزيده و مهرباني کرده است چون خدا دوست دارد در خانه اهل تحمل باشيم اگر شصت سال مي خواهي با اين مرد زندگي کني بايد شصت سال تحمل کني. بعضي ها مي گويند ما براي مشکل خود چقدر صدقه بدهيم من مي گويم تو گره اي در کارت افتاده است که ده ميليون تومان است بخاطر يک چنين گره اي که کلاه سر خدا نگذار و هزار تومان در صندوق صدقات بينداز، گره ده ميليوني حداقل يک ميليون صدقه مي خواهد.
در خصوص سيره خانوادگي پيامبر گفتيم که: در خانه خجول تر از دوشيزگان بود، کمک مي کرد، از هيچ غذايي شکوه نمي کرد، خودش خيلي از لباسها را وصله مي زد، به کسي دستور نمي داد، با همسرانش بسيار مهربان بود، يک شخصي از يکي از همسران ايشان پرسيد آيا سخت نيست زندگي با پيامبر، او بالاخره مرد آسماني و ملکوتي است همسر ايشان گفته بود اصلا اينگونه نيست ما اصلا حس نمي کنيم که با يک فرد ملکوتي زندگي مي کنيم همه نيازهاي زميني ما هم برآورده مي شود البته يک زندگي ساده و معمولي است، اهل گذشت و درک طرف مقابل بود، انسانها را تشويق مي کرد که تشکيل خانواده بدهند، انسان مجرد را او مبارک نمي ديد او مي گفت اکثر جهنميان از مجردها هستند. حتي شهيداني که مجرد هستند قبل از ورود به بهشت خداوند حجله اي براي آنان تشکيل مي دهد و عقد ايشان را اميرالمومنين مي خواند بعد عروس و داماد وارد بهشت مي شوند.
يک نکته اي را در خصوص ازدواج اينجا عرض کنم عده اي به من مي گويند بعضي ها موقعيت ازدواج ندارند و بعضي از دختر خانمها نيز خواستگار ندارند چه کاري بکنند، البته قصه اين نيست که اسلام مي گويد با هر طور شده با هر آدم غير شايسته اي ازدواج کن نه چشمهاي خود را باز کن ولي وسواس بد است بسياري از خانمهايي که سن آنها از يک حد طبيعي گذشته است و الان خواستگار ندارند و يا خواستگارهايي دارند که ديگر باب ميل آنها نيست علت اين است که زماني اينها خواستگارهاي خوبي داشته اند، يا پدر و مادر ايراد مي گرفته اند و يا خود فرد و الان دختر خانم سي و پنج ساله شده است در اين سن مي گويند ما که خواستگار نداريم چه کاري بکنيم بايد بگوييم شما از اول خواستگار داشتيد بايد يک مقدار توقع را پايين مي آورديد تا زندگي شيرين شود. ضمنا ما خيلي وقتها مي توانيم خيلي چيزها را عوض کنيم من يک پزشک نازنيني را مي شناسم که جراح مغز و اعصاب است با يک خانواده بسيار متمول ايشان با تمام امکانات با يک خانمي ازدواج کرده است که نقص بدني دارد و آنها بسيار زندگي شيريني دارند. مادري چند وقت پيش من را ديد دخترمن بسيار تحصيل کرده و خانم و زيبا است ولي يک نقص کوچک در بدن دارد هيچ کس به خواستگاري او نمي آيد، چرا بايد اينگونه باشد ؟ حالا برويد به دادگاه هاي خانواده ببينيد چگونه است، آنقدرافرادي را مي بينيد که از هر نظر تکميل هستند ولي حاضر نيستند حتي يک لحظه يکديگر را تحمل کنند چرا از اول حواستان نبود که همه چيز به تيپ و قيافه و پرستيژ بستگي ندارد، بايد ما از اين خواب گران بيدار شويم تا خداوند زندگي شيريني به ما عنايت فرمايد.
15 – پيامبر بيشتر به اخلاق اجتماعي اهميت مي دادند يا اخلاق فردي؟
اولا ما اخلاق فردي خيلي کم داريم اصلا اخلاق يعني برخورد با ديگران، اخلاق فردي يک جاهايي داريم مثلا مي گوييم شما نماز مي خوانيد لباس تميزي پوشيده باشيد، عطر بزنيد، مسواک بزنيد، موهاي خود را شانه بزنيد، با لباس نا مناسب نماز نخوانيد، يک آقايي مي گفت من با زير پيراهن رکابي نماز مي خوانم اشکالي دارد گفتم آيا من به در خانه شما بيايم حاضر هستيد با همان زير پيراهن جلوي در بياييد گفت نه، گفتم پس چطور مي تواني پيش خدا با زير پيراهن رکابي بروي، نماز تو درست است ولي قبول نيست، يک هديه اي را يک کسي به خانه شما مي آورد شما آن را در انباري مي گذاريد، شما هديه را پذيرفته ايد ولي قبول نکرده ايد. اما اينکه خدا هديه را قبول کند مهم است. يک چنين جاهايي اخلاق فردي است. در حالات يکي از بزرگان ديدم که آمده بودند منزل ناهار بخورند خدمتکار ايشان گفت حاج آقا کسي نيست عباي خود را در آوريد و راحت باشيد، فرمود کسي نيست يعني چه خودم که هستم بايد به احترام خودم هم که شده يک کارهايي را نکنم. بعضي ها براي خود احترام قائل نيستند و در خلوت خود کارهايي مي کنند که واقعا زشت است. خدا روز قيامت کسي را به بهشت مي برد که براي خود ارزش قائل بوده است. اخلاق اجتماعي يک پهنه وسيع و عريضي دارد که بايد به تدريج به آن بپردازيم.
امانتداري پيامبر را توضيح دهيد.
يک بخشي را از کتاب همنام گلهاي بهاري براي شما مي خوانم که نگاهي نو و تازه به زندگي پيامبر دارد، ابتدا بگويم امانتداري بسيار وسعت دارد اين نيست که من مثلا وسيله اي را منزل شما گذاشته ام شما هم خواهش مي کنم بدون اجازه ما از اين وسيله استفاده نکنيد و آن را دوباره به ما برگردانيد. در اين روزگار ما خيلي در امانت ها خيانت مي کنيم و درست عمل نمي کنيم. مي فرمود: سه چيز است که آفريدگار اجازه شکستن آنها را به کسي نداده است يکي بازپس دادن امانت به صاحبش نيکوکار باشد يا گنه کار (هرکس پيش شما امانت گذاشت در امانت او خيانت نکنيد)، دشمنانش در مکه حتي پس از اعلام پيامبري همچنان نفيس ترين اشياء خود را نزد ايشان به امانت مي گذاردند و ترديدي به خود راه نمي دادند که مبادا او اموال ايشان را مصادره و به نفع آئين خود خرج کند از همين روي پس از هجرت از امام علي (ع) خواست چند روز در مکه بماند و امانت ها را به صاحبانش پس بدهد و به مدينه برگردد. مريض در دست طبيب امانت است. ماشيني به تعميرگاه مي بريم نزد تعميرکار امانت است. پارچه اي که نزد خياط برده مي شود امانت است گاهي خياط لباس را خراب مي کند تنگ يا گشاد مي کند ولي مي گويد نه خانم خيلي برازنده شما است اين يعني خيانت در امانت. حالا تا برسيم به حاکمان که مردم در دست ايشان امانت هستند.