برنامه سمت خدا
-حجت الاسلام والمسلمين نقويان
-پرسش و پاسخ
90-04-27
سوال – من و دختر خانمي به يکديگر علاقه داريم و مدتها است که قصد داريم با يکديگر ازدواج کنيم از نظر مالي هيچ چيزي نداريم. اما قانع هستيم و مي خواهيم با توکل به خدا زندگي خود را شروع کنيم. اما مادر من حاضر نيست براي من به خواستگاري برود. استدلال او اين است که تو هيچ چيزي نداري و چون من سختي کشيده ام نمي خواهم شما هم سختي بکشيد. اگر شما با اين شرايط ازدواج کنيد ديگران من را سرزنش خواهند کرد. لطفاً به مادر من بگوييد چطور از سرزنش ديگران مي ترسد اما از خدا نمي ترسد ؟ چرا مادر من فکر مي کند که پسر او از گناه به دور است به او بگوييد که چقدر در گناهان ما شريک خواهد بود. من مطمئن هستم که خانواده ي دختر با شرايط من مشکلي ندارند به من بگوييد چکارکنم.
پاسخ – اگر کسي به ديده ي خدا به حقارت بيفتد ديگر هيچ کس نمي تواند او را کمک کند. اولاً به جوان ها مي گوييم که پدر و مادر خير و خوبي شما را خواسته و به مصلحت شما فکرمي کنند. هميشه نظر پدر و مادراين است که بچه ي آنها عاقبت به خير، خوشبخت و سعادتمند شود. پدر و مادر تجربه هايي دارند که ما نداريم. آنها سرد و گرمي را چشيده اند که ما نچشيده ايم. اين واقعيتي است که بايد حفظ کنيم. خود ما نيز يک روز پدر و مادر خواهيم شد و در آن روز مي بينيم که پدر و مادر ما چه احساسي داشته اند. خيلي از افرادي که حضوري يا تلفني با من صحبت کرده و يا نامه مي فرستند مي گويند که مثلاً من عاشق دختري شده ام که فقط سه سال از من بزرگتر است يا پدر و مادر او اينگونه هستند اما پدر من مخالف است. وقتي من فکر مي کنم مي بينم که واقعاً حق با پدر و مادر اين جوان است. او اشتباه مي کند و فکر مي کند که با آن دختر خانم هم کفو و هم شأن است. در حالي که اينگونه نيست. پدر و مادر از يک منظر بالاتري مي بينند ولي فرزندان در پايين هستند و همه ي اطراف را نمي بينند. بنابراين نکته ي اول اين است که واقعاً اگر بچه ها مي خواهند خوشبخت شوند بايد گوش دهند. ما کارهايي مي کنيم که واقعاً خنده دار است. اصولاً همه ي افراد مي خواهند خوشبخت شوند البته ممکن است يک نفر در عصبانيت يک چيز ديگري بگويد. يک پدري به فرزند خود مي گفت که تو آخر گدا هم نمي شوي، پسر گفت من مي خواهم گدا شوم به شما چه ربطي دارد ؟ البته اين در لجبازي و در گفتگو هاي اين چنيني است وگرنه بچه که نمي خواهد گدا شود. همه ي ما مي خواهيم خوشبخت شويم اما به فرمول خوشبختي به درستي عمل نمي کنيم. يعني به ما گفته اند که يکي از اسباب و ابزار خوشبختي جلب رضايت پدر و مادر است. خالق هستي اين حرف را به ما زده است اما ما مي خواهيم از راه ديگري وارد شويم. اميرالمومنين (ع) فرموده اند که اين عالم خانه اي است که شش سمت آن را بلا و بدبختي گرفته است. آنوقت ما در اين بلاکده به دنبال يک لذت هميشگي و دائمي هستيم. اينجا نبايد به دنبال لذت بود، لذت در بهشت است. اينجا مزرعه است. در مزرعه بايد کار کرد، زحمت کشيد و عرق ريخت. به دنبال عيش و نوش بودن در اين دنيا يک کار خنده دار است. و حضرت علي (ع) به ما مي خندد. ايشان مي فرمايد: اگر من را قبول داريد من به شما مي گويم که اينجا بايد کار کرد و در جاي ديگري بايد درو کرد. تخم وفا و مهر در اين کهنه کشتزار، وقتي دهد ثمر که بود موقع درو. يعني بايد وقت آن برسد. الان وقت درو نيست و فقط وقت کاشت است. سخن دوم با پدر و مادر ها است: گاهي ممکن است که اين بچه ها واقعاً درست بگويند. اينطور نيست که هميشه آنها اشتباه بگويند و ما درست بگوييم. پيغمبر (ص) فرمود: خدا رحمت کند پدر و مادري را که کمک کار فرزند خود در کارخير باشد. ممکن است اين آقا پسر درس خود را تمام نکرده و سربازي هم نرفته باشد اما اين جمله را درست مي گويد که بالاخره بايد ازدواج کند. اولاً شما بايد پدر و مادري بوديد که آنقدر از فرزند خود مراقبت مي کرديد که مهر و محبت هيچ کسي را در دل خود نداشته باشد. اين کار را نتوانستيد بکنيد. يعني نتوانستيد به گونه اي از اين نهال زندگي خود مراقبت کنيد که هيچ آفتي نداشته باشد. در همين دوران جواني افرادي هستند که همين شرايط را دارند و به هيچ کس هم دل نبسته اند و منتظر هستند تا فضاي ديگري فراهم شود. گاهي اوقات پدر و مادرهايي دختر خود را به گونه اي تربيت کرده اند که وارد دانشگاه هم شده، دختر بسيار زيبا و وجيهي هم است و همه ي خصوصيات خوب را دارد و خيلي از افراد نيز به او نظر دارند. اما او به هيچکس توجه ندارد. و به آنها مي گويد که من بزرگتر و پدر و مادر دارم يعني اين گل يک باغباني دارد شما مي توانيد به خانه ي ما تشريف بياوريد. چون اين گل درست رشد کرده است. پدر اين دختر راه درست را به او نشان داده و گفته که اين طور نيست که تو فقط دو کلمه با فردي صحبت کني و تمام شود. بعد اين بذر در دل تو جوانه خواهد زد. حتي اگر با فرد ديگري ازدواج کني اين محبتي که در دل تو است تو را اذيت مي کند. اگر با همين فرد هم ازدواج کني يک مشکل ديگري وجود دارد. چون بعد ها به تو خواهد گفت که تو از اول خيلي راحت خود را در اختيار من گذاشتي و خيلي ارزان فروختي. حتي اگر بيست سال ديگر دختر ديگري در سر راه اين جوان قرار بگيرد خواهد رفت. مي گويد چطور تو در سر راه من قرار گرفتي و دل من را از آن خود کردي حالا بعد از بيست سال ديگري همين کار را کرده است. تو خيلي زيبا بودي و دل همه را مي بردي حالا ديگر پيرو فرسوده شده اي يک زيباي ديگري مانند تو خدا در سر راه شوهر و بچه ي تو قرار داده است. تو فکر مي کردي که هميشه همينطور زيبا و جوان هستي. پس ابتدا بايد تربيت درست باشد. اما حالا که من نتوانسته ام اين کار را بکنم به فرزند خود بگويم تو درست مي گويي. در روايت داريم که گاهي در روز قيامت پرونده اي را به دست انسان مي دهند که تو زنا و قمار کرده و آدم کشته اي. در آن زمان فرد مي گويد اي خدا اين اشتباه است من اين کارها را نکرده ام و نماز خوان بوده ام. خدا خواهد گفت بله ظاهراً تو اين کارها را نکرده اي اما تو مي توانستي براي پسر خود زن بگيري و خواستگار دختر خود را رد نکني. با اين کار فرزندان تو به گناه مبتلا شدند که تو زمينه ي آن را فراهم کرده اي. بنابراين گناه به پاي تو نوشته شده است. پس پدر و مادر بايد بگويند اشکالي ندارد ما با همين شرط به خواستگاري مي رويم و مي گوييم اين پسر خوب است و آينده دارد. آنها نبايد به حرف مردم توجه کرد. مادر ايشان مي گويد چون من سختي کشيده ام نمي خواهم شما هم سختي بکشيد. اين حرف اشتباه است چون همين الان فرزند او در حال سختي کشيدن است. آيا اينکه اين آقا هرشب در فراغ است و شيطان او را وسوسه مي کند سختي نيست ؟ ملانصرالدين رفت ازدواج کند خيلي گشت. يک کسي به او گفت بالاخره کسي را پيدا نکردي ؟ گفت چرا پيدا کردم او همه ي آن شرايطي را که من مي خواهم دارد. گفت خوب چرا پس به خواستگاري او نمي روي. ملانصرالدين گفت من رفتم اما الان او من را قبول ندارد. بنابراين فرزندان بايد خود را پاک و پاکيزه نگاه دارند و پدر و مادرها هم بايد در فکر آنها باشند. امروزه موبايل، تلفن، ايميل، چت و ارتباطات بيروني وجود دارد. ما بايد از همه ي اين ابزار به درستي استفاده کنيم. در نهايت هم اگر فرزند ما ازدواج کرده و به مشکلاتي هم برخورد کرد، يک سري مشکلاتي است که اخلاقي است. مثلاً خانم مي گويد اين مرد آن فرد کاملي که من مي خواستم نيست. يا مرد مي گويد اين خانم آن همسرکاملي که من مي خواستم نيست. اينها بايد در مسير زندگي اتفاق بيفتد. اگر قرار بود که ما يک مرد کامل بشويم بعد ازدواج کنيم پس بايد در سن پنجاه سالگي هم ازدواج نمي کرديم. من از مسئولين صدا و سيما شنيده ام که مي گويند ما مانند يک هواپيماي در حال حرکت هستيم که يک نقصي پيدا کرده است. ما امکان اينکه فرود بياييم و اين نقص را برطرف کنيم نداريم. بايد همينطور که در حال حرکت هستيم نقص را از بين ببريم. اين حرف درستي است. پيغمبر بايد در مسير مشکلات قرار بگيرد که بتواند صبوري خود را بالا ببرد. انسان در مسير زندگي ساخته مي شود. اگر قرار باشد که فرد پولدار باشد، مدرک داشته باشد، سربازي خود را رفته باشد و هيچ نقصي هم نداشته باشد باز هم تضميني نيست که بعد از ازدواج مشکلي نباشد. الان در دادگاه هاي خانواده افرادي هستند که در سن سي و پنج سالگي بوده و از همه نظر داراي حسن هستند اما باز هم مشکل دارند. خداوند مي گويد: اي پدر و اي مادر تا زماني که فرزند شما چهل ساله شود مأمور هستيد که او را کمک کنيد. گاهي پدر و مادر مي گويند که اگر مي خواهي ازدواج کني ما همه کار براي تو انجام مي دهيم اما بعداً ديگر هر اتفاقي افتاد به خود تو مربوط است. اين حرف دو معنا دارد: يکي اينکه مي خواهند بگويند اين فرد در شأن تو نيست و ما مطمئن هستيم که نود و نه درصد از اين جهت زندگي شما به مشکل مي خورد. تو الان يک هوسي داري که مشخصات او دل تو را برده است. اما درآينده پشيمان مي شوي. خيلي اوقات پدر و مادر ها با من درد و دل مي کنند. من به آنها مي گويم الان شما صداي پسر يا دختر خود را ضبط کنيد اگر بعداً به مشکل خوردند به آنها بگوييد که به اين دلايل من با اين کار مخالف بودم. اميرالمومنين (ع) وقتي کسي را عزل مي کرد دليل آن را مي نوشت. شما به فرزند خود مي گوييد که نزد يک مشاوري که هردو قبول داريم برويم. اما پسر مي گويد که نه من همين خانم را مي خواهم و مشاور هم نمي شناسم. به او بگوييد که به يک دادگاه خانواده برود و زن و شوهرهايي را که در حال جدا شدن هستند ببيند. افرادي که همين شرايط را داشته اند اما گوش به حرف يک فرد عاقل و دلسوز نداده و به اين عقوبت دچار شده اند. اما يک وقتي است که پدر و مادر فکر مي کنند که اينها بعدها با اين مشکل که پسر به سربازي نرفته مواجه خواهند شد. البته نبايد اين فکر را بکنند چون اين پسر به سربازي خواهد رفت و مشکلات مالي نيز رفع خواهد شد. مگر افرادي که بيست سال پيش ازدواج کرده اند همين امکانات امروز را داشته اند. خدا در قرآن مي فرمايد که من کمک مي کنم و مسيرها را هموار مي کنم. يکي از دوستان مي گفت که يک آقايي دو خانه در تهران داشت. اما ما براي هرکسي به او زنگ مي زديم مي گفت که من خانه ي خود را اجاره نمي دهم آن را خراب مي کنند. تا اينکه يکي از بستگان نزديک ما ازدواج کرد و به شدت مشکل مالي داشت. پول هم نداشت که يک خانه ي خوب اجاره کند. من گفتم که يک بار ديگر به اين آقا بگويم شايد خانه ي خود را به اين جوان بدهد. به محض اينکه عنوان کردم گفت بله اين خانه را مي دهم. من خيلي تعجب کردم اما بعد فهميدم که اين خدا است که به دل اين فرد انداخته است. او به هيچکس خانه نمي داد. اينکه با اين قيمت حاضر شده خانه ي خود را بدهد مشخص است که دست خدا است. اگر فردي مي خواهد ازدواج کند بايد ديد آدم بيکاري است يا اينکه الان شغل ندارد. اين دو با هم متفاوت است. از يک نفر پرسيدند که تو پول دار هستي يا ثروتمند ؟ گفت من پولدار نيستم اما ثروتمند هستم. به اين دليل که آرامش دارم. همسر خوب دارم. پدر و مادر بسيار خوبي دارم. فرزندان پاک و صالح و خوبي دارم. اينها همه ثروت من است با اينکه پول ندارم اما ثروت دارم.
سوال – اگر دين اسلام دين رحمت است پس چرا دائماً علماي دين و يا حتي کارشناسان برنامه ي شما دائماً در دل ما وحشت ايجاد مي کنند ؟
پاسخ – شما شنيده ايد پزشکان مي گويند اگر مسواک نزنيد دندان شما پوسيده مي شود. اگر غذاي فاسد بخوريد اينطور خواهيد شد. يا اگر اين کار را بکنيد سرطان مي گيريد و غيره. آيا مي توان گفت که پس در اين صورت پزشکان اصلاً مهربان نيستند. اتفاقاً اين دليل بر مهرباني است. از يک طرف چون ما را دوست دارد و از طرف ديگر چون مي داند اين عمل، اين اثر را در پي دارد ما را بر حذر مي دارد. مگر پدر و مادر بچه را دوست ندارند؟ مگر به فرزند خود نمي گويند اگر مدرسه نروي اينطور مي شود. اگر درس نخواني بي سواد مي شوي. اگر ما گفتيم نه اگر درس نخواندي هيچ اتفاقي نمي افتد و موفق هم مي شوي. اگر سيگار کشيدي اصلاً معتاد نمي شوي. اگر يک دفعه دويدي وسط خيابان هيچ ماشيني به تو نمي زند. اگر اين حرف ها را بزنيم حتماً مي گويند اين فرد ديوانه است و مشکل دارد که اين حرف ها را مي زند. حضرت علي (ع) يک جمله دارند که ما مي توانيم به عنوان يک قانون طلايي از آن استفاده کنيم. حضرت مي فرمايند: آن کسي بيشتر شما را دوست دارد که به شما بيشتر نه مي گويد. اين کار را نکن. اين حرف را نزن. اين غذا را نخور. با اين فرد دوست نباش. اين فيلم را نبين. هرکه تو را دوست دارد تو را نهي مي کند. مادر انسان از همه بيشتر به او نه مي گويد. که اين هم از شدت دلسوزي است.
سوال – خانمي بيست و پنج ساله هستم که مدت يک سال است به عقد آقايي که از اقوام ما است در آمده ام. در مدتي که با ايشان نامزد بودم فهميدم که خيلي اطرافيان خود را اذيت مي کند. به همه بي احترام مي کند و آنها را مي رنجاند. حتي همسايه ها از دست او در عذاب هستند. برخلاف آنچه که در ابتداي آشنايي ما نشان مي داد خدا ترس نيست. به حلال و حرام اهميت نمي دهد. رشوه داده و مدرک تحصيلي خود را اجاره مي دهد. هرچقدر به او تذکر مي دهم گوش نمي دهد. و يا بدون اطلاع من اين کارها را مي کند. من تصميم دارم از اين آقا جدا شوم. چون نمي خواهم که فرزندان من با مال حرام بزرگ شوند. اما گاهي فکر مي کنم شايد اصلاح شود. در هر صورت مي ترسم که زندگي خود را با ايشان شروع کنم. لطفاً من را راهنمايي کنيد.
پاسخ – به يک آقايي حکم قاضي براي يک شهري را داده بودند. وقتي مردم براي تبريک و شادباش به نزد او آمدند ديدند که او گريه مي کند. يک نفر به اوگفت امروز که روز گريه نيست شما بايد خوشحال باشيد. گفت گريه ي من به اين خاطر است که شغل خيلي بدي دارم. من بايد بين دو نفر که به خوبي مي دانند چه اتفاقي بين آنها افتاده است قضاوت کنم در صورتي که اصلاً نمي دانم چه اتفاقي افتاده است. حالا ما اينجا بايد حکمي بدهيم و قضاوتي بکنيم که نمي دانيم در سر آن آقا چه مي گذرد و اينکه وقتي اين خانم مي گويند همسايه ها از دست اين آقا در عذاب هستند پس چرا قبل از ازدواج از همسايه ها تحقيق نکرده اند. همسايه هاي ما مي دانند که ما چه انساني هستيم. ما الان ده يا بيست همسايه داريم. تقريباً مي دانيم که چه آدم هايي هستند. يعني تا حدودي آمار آنها را داريم. بخصوص اگر کسي نسبت به يک نفر دقيق شود. مخصوصاً در شهرهاي کوچک تر اين قضيه شديد تر است. در تهران يک مقدار به خاطر بزرگ بودن سخت تر است اما افراد درشهرستان ها خوب از هم خبر دارند. از محل کار هم مي توان تحقيق کرد. انسان يک روز مي تواند دروغ بگويد ولي بالاخره دست او رو مي شود. ما ماشين خود را مي توانيم اجاره دهيم اما مدرک را نمي توانيم اجاره دهيم. الان خيلي مشکل است که من به ايشان مجوز بدهم اين آقا خوب مي شود. توصيه ي من اين است که ادامه دادن به اين زندگي ريسک بزرگي است. اگر اين آقا حاضر است و هر دو خانواده نيز در جريان هستند، مي توانند به مشاور مراجعه کنند. البته همين آقا هم يک خوبي هايي دارد که اين خانم با ازدواج موافقت کرده است. ممکن است با رفتن نزد مشاور بگويد که به من مهلت بدهيد من آرام آرام اين بدي ها را از خود دور خواهم کرد. يک دانشجويي من چند سال پيش در دانشکده ي دندان پزشکي داشتم. يک روز سر کلاس گفتم کداميک از شما يادتان نمي آيد که پدر و مادر شما با هم بگو مگوي تندي کرده باشند. هيچ کس هيچ چيزي نگفت. حتي برخي از آنها خنديدند و گفتند که همه ي پدر و مادرها با هم دعوا مي کنند. بعد از کلاس يک دانشجويي نزد من آمد و گفت من سر کلاس چيزي نگفتم. پدر من وقتي مي خواست با مادر من ازدواج کند به انواع آلودگي ها مبتلا بود. پدربزرگ من يک جوانمردي هايي را در او مي ديد. گفت من به شرطي دخترم را به تو مي دهم که اين بدي ها را کنار بگذاري. قول بدهي که تا آخر عمر سراغ آنها نروي از جمله ي آن سيگار است. پدر من اين قول را داد. ولي چطور پدر بزرگ من متوجه شد که پدر من مي تواند بر سر قول خود بايستد مشخص نيست. پدر من بخاطر مادر من سيگار را کنار گذاشت و ما هيچوقت نديديم که او سيگار بکشد. من يک عمويي داشتم که مرد خوبي بود و پدر من هم او را خيلي دوست داشت. اين عمو بر اثر سانحه اي از دنيا رفت. پدر من خيلي افسرده و شکسته شد. بعد از اينکه مجلس ختم و غيره تمام مي شد و برخي از افراد خانواده در کنار هم جمع مي شديم، بعضي از آنها سيگاري بودند. به او سيگار تعارف مي کردند و مي گفتند که در اين مصيبت براي تو خوب است که سيگار بکشي. اما پدر من مي گفت نه. روزي که من با همسر خود ازدواج کردم قول دادم که ديگر لب به سيگار نزنم.
سوال – در خصوص سوره ي کهف آيات 16 تا 20 توضيح بفرماييد.
پاسخ – آياتي که تلاوت شد راجع به داستان اصحاب کهف است. داستان عجيبي که اين افراد حدود دويست تا سيصد سال خوابيدند. نکته هاي فراواني در اين داستان وجود دارد. اولاً نشان دهنده ي قدرت خداوند است. خدا اين داستان ها را براي بيدار کردن ما مي گويد. يکي از نکات مهم اين داستان اين است که قرآن مي گويد: انهم فتية. فتيه در لغت عرب گاهي به معناي جوان است. اما از ريشه ي فتوت به معناي جوانمردي است. به همين خاطر در روايات است که در بين اين افراد يک يا دو نفر پيرمرد بودند. در زبان عرب جوان به معناي سنين جواني لغت شاب است. اما در هيچ جايي از قرآن اين کلمه به کار برده نشده است. وقتي حضرت ابراهيم بت ها را شکست. پرسيدند چه کسي اينها را شکسته است ؟ قرآن در آنجا کلمه ي شاب را بکار نبرده و کلمه اي از همين ريشه ي فتوت را بکار برده است. يعني يک جوانمردي است به اسم ابراهيم. نکته ي اين آيات اين است که اينها در جامعه اي زندگي مي کردند که اکثر مردم يک سبک ديگري بودند. اما اين افراد به گونه ي ديگري بوده و مسير اصلي را گم نکرده بودند. در زندگي امروز ما برخي مي گويند که همه ي خانم ها همينطور هستند. همه ي خانه ها اينطور است. همه ي ارتباطات چنين و چنان است. نه اين دليل نيست. قرآن مي گويد مي توان در جامعه اي بود که اکثريت مردم يک مدل باشند شما مي توانيد مدل ديگري باشيد. آنروزي که آقاي دکتر حسابي درس خواند و تبديل به پرفسور حسابي شد. نود درصد مردم ايران ديپلم هم نداشتند. در يک جامعه اي که نود درصد مردم ديپلم نيستند آن آقا پرفسور مي شود. يعني مي توان در يک جامعه اي که همه يک طور ديگر لباس مي پوشند من يک جور ديگر لباس بپوشم. روي همه ي خانه ها آنتن ماهواره باشد اما در خانه ي ما نباشد.
سوال – من پسري بيست ساله هستم که بخاطر چهره ي خود خيلي در معرض گناه قرار مي گيرم. دخترهاي زيادي دوست دارند که با من باشند اما من دوست دارم که با خدا باشم. من نمي خواهم گناه کنم لطفاً من را کمک کنيد.
پاسخ – حدود ده سال پيش من در دانشگاه تهران بودم. يک دانشجويي در دانشکده ي پزشکي درس مي خواند که خيلي زيبا بود. آقا پسري بود که موهاي طلايي، چشم هاي آبي و... داشت. البته اين جوان علاوه بر اينکه پزشکي خوانده يک روحاني بسيار جليل القدري هم است. ايشان مي گفت آن روزها خيلي از دخترها به من زنگ مي زدند که ما حاضر هستيم با تو باشيم. من به آنها مي گفتم به دو شرط حاضر هستم: يا اينکه شما صيغه ي من شويد يا برده ي من شويد که من بتوانم از نظر شرعي با شما رابطه برقرار کنم. آنها مي گفتند ما برده که نمي توانيم باشيم ازدواج موقت هم لازم نيست ما همينطور با هم باشيم. من مي گفتم نه خدا طور ديگري به من اجازه نمي دهد. با اين کار پنجره هايي از ملکوت بر روي دل اين آدم باز شد. پيامبر فرمود اگر اين چشم خود را ببنديد، چشم ديگري به شما مي دهيم که چيزهايي را که ديگران نمي توانند ببينند شما ببينيد. اين مانند غذايي است که مادر به نوزاد مي دهد. مادر بعد از يک يا دو سال بايد بچه ي خود را از شير بگيرد. به اين خاطر که بعد بتواند سفره ي رنگين تري را جلوي او باز کند. بچه گريه مي کند، جيغ مي کشد و به مادر حمله مي کند اما مادر مي داند که اين شير ديگر براي او خوب نيست. از اين به بعد بايد غذا بخورد وگرنه رشد نمي کند. يک آقا پسر بيست ساله خيلي دوست دارد که با يک دختر خانم زيبا و جوان ارتباط داشته باشد. بخصوص ارتباطي که مسئوليتي در قبال آن وجود ندارد. البته آن دختر اگر عقل داشت خود را خيلي ارزان نمي فروخت. دخترها بايد يک مقدار قيمت خود را بالا ببرند و راحت خود را در اختيار ديگران نگذارند. دختر اگر سنگين باشد مانند يک جنس قيمتي خود را سنگين مي گيرد. جنس بدلي و بي قيمت که در بازار زياد است اما فرق آن اين است که ما الان جنس بدلي را به جاي جنس اصلي جا مي زنيم.