برنامه سمت خدا
-حجت الاسلام والمسلمين نقويان
-رساله حقوق امام سجاد (ع)
90-01-22
حرير نور غريبش بر اين روا مي افتد اگرچه ماه شبي چند در مه آب مي افتد، تو بايدي و يقيني نه اتفاقي و شايد تو سرنوشت زميني که اتفاق مي افتد، بهار مي رسد اما چه فرق مي کند آيا براي شاخه ي خشکي که در اجاق مي افتد.
سوال – در مورد حق شکم از رساله ي حقوقي امام سجاد (ع) توضيحاتي بفرماييد.
پاسخ - بخشي از رساله ي حقوقي امام سجاد (ع) حضرت مي فرمايند که حق شکم تو اين است که آن را ظرف حرام قرار ندهي، چه کم و چه زياد. در حلال هم مراقب آن باشي و به اندازه بدهي. آن را از حد تقويت به حد شکم بارگي و بي مروتي نرساني. وقتي که گرفتار تشنگي و گرسنگي شد آن را ضبط کني و نگاه داري. حضرت در ادامه مي فرمايند که سيري بي اندازه شکم را مي آشوبد و کسالت به بار مي آورد. که همين امر باعث بازماندن از هر کار نيک و خيري است. در فراز پاياني مي فرمايد: چرا که نوشيدني که صاحب خود را مست کند مايه ي سبک سري، ناداني و از بين رفتن مردانگي و مروت است.
همچنان که شما در جريان هستيد ما از هفته ها قبل کلام زيباي امام سجاد (ع) را که معروف است به رساله ي حقوقي امام سجاد (ع) شروع کرده ايم. اول از حق کلي خداوند فرموده بود. بعد شروع کردند به حق اعضاء و جوارح خود آدمي. که اين اعضاء و جوارح يک حقوقي دارند که اگر حق آنها را به آنها ندهيم روزي آنها از ما آن را طلب خواهند کرد. اين خيلي جالب است اگر الان کارفرما حق کارگر را ندهد چه اتفاقي خواهد افتاد. يک روزي انقلاب کارگري پيش مي آيد و کارگران حق خود را از کارفرمايان ظالم خواهند ستاند. اينکه قرآن مي گويد يک روزي ما زبان شما را مي بنديم و دست حرف مي زند، شايد يکي از حرف هايي که مي زند همين است که از اين فرد طلب کنيد چرا که حق اين دست را ادا نکرده است. چون هرکدام از اعضاء و جوارح ما يک نماينده ي مخصوصي است از طرف خدا. و به يک بيان ديگر هرکدام يک نعمت و يک امانتي است. ماالان اگر درست از دست استفاده نکنيم و درست از چشم استفاده نکنيم در واقع در امانت خيانت کرده ايم. اين خيلي بد است. والذين هم لِاماناتِهم و عَهدهِم راعون وقتي اين را با آن آيه کنار هم مي گذاريم. اين نيست که من موبايل خود را به امانت به شما بدهم، شما با آن زنگ نزني يا در گالري آن نروي که ببيني چه عکس هايي است يا در بين اس ام اس هاي آن جستجو کني که چه پيام هايي است. اين يک جور در امانت خيانت کردن است و آن يکي ازاين بالا تر است. حالا رسيديم به حق شکم و به تعبير عربي آن حق بطن. اولاً شکم مانند يک ظرفي است که انتها ندارد يعني زير آن سوراخ است و هرچه بريزي سيري ناپذير است. آن را ظرفي براي حرام قرار ندهيد. چيز حرام در آن نريزيد. حرام هم درست مانند چيزي است که شما زير درختي که مي خواهد گل کند و شکوفه بدهد، سبز شود، سايه بدهد و ثمر بدهد، بجاي آب خوب آب لجن و شور بريزيد. آب نامناسب بريزيد ميوه نمي دهد و کم کم نيز خشک مي شود. حضرت مي گويد من مي خواهم وجود شما انسان ها مانند درخت پرثمر باشد. نخشکيد چون اگر خشک شويد چه مي شويد ؟ الان بهار است اگر درختي تا ده يا بيست روز ديگر سبز نشود فرصت او تمام است. در اين صورت ديگر صبر نمي کنند شايد سال ديگر سبز شود. بلکه او هيزم مي شود و فرمول هيزم نيز سوختن است. نه الان اينگونه است زمان ناصرخسرو نيز همين گونه بوده است. بسوزد چوب درختان بي بر، سزا خود همين است مر بي بري را
در قيامت نيز دقيقاً فرمول همين است هرکه درخت خشکيده وارد صحنه ي قيامت شد، قرآن مي گويد هيزم اين جهنم خود شما هستيد و به من ربطي ندارد. تو سبز نيامدي، تو هيزم شدي و آمدي. تو خشکيده آمده اي پس مراقب باشيد که نخشکيد. امام سجاد (ع) و بقيه ي ائمه تمام چيزهايي که فرموده اند فرمول سبز شدن و سبز ماندن است. سر سبزي است وگرنه بايد خشکيد. بقول سعدي که مي گويد: هر گياهي که به نوروز نجنبد حطب است. اولين حرفي که حضرت مي زند اين است که شما براي اينکه سرسبز باشيد چيز حرام در شکم خود نريزيد. منظور هر چيز حرامي است. مثلاً خاک خوردن حرام است. حرام يعني چيزي که مناسب و متناسب نيست و با ما ناسازگار است. خدا که همينطور بيخود نگفته است که شراب نخوريد، گوشت خوک نخوريد. مال مردم نخوريد. لا تَقربوا مالَ اليَتيم. اين حرام دو فرمول دارد يعني دو جور است. يک وقت چيزي مي خوريم حال ما به هم مي خورد. مثلاً هيچکس پرتقال گنديده مي خورد ؟ خيار ترشيده مي خورد ؟ اگر اينها را بخوريد حال شما به هم مي خورد. غذاي مانده، تاريخ مصرف گذشته، ناسالم، غير بهداشتي. دقيقاً چيز حرام همين کار را با مي کند. وقتي آن يار نازنين اميرالمومنين حجر ابن عدي به خانه آمد دختر او به او گفت بابا نبودي براي ما يک هديه اي آوردند. گفت چه کسي آورد ؟ چه چيزي آورد ؟ گفت يک عسل آوردند از طرف معاويه خليفه. عسل آوردند؟ کجا است ؟ گفت چقدر هم خوشمزه بود. گفت مگر از آن خوردي ؟ گفت بله يک انگشت خوردم. انگشت در حلق دختر خود کرد که حال تهوع به او دست بدهد و آن را بيرون بريزد. گفت اين غذا مسموم بود. اين هديه نبود بلکه رشوه بود. اگر رشوه را بخوري مسموم مي شوي. منتها همچنان که اگر امروز کسي موسيقي گوش مي دهد مي گويد موسيقي غذاي روح است. رشوه هم يک اثر در جسم دارد و يک اثر در روح. چون آدم ها بيشتر از جسم خود به روح خود مي رسند. روح آنها قوي است. مثل ما که جسممان چاق و فربه و قوي است. چون از بس تن پروري کرده ايم، روح ما خيلي نحيف و لاغر است. او اين کار را کرد که حال تهوع به دخترش دست بدهد و آن عسلي که حرام بوده بيرون بريزد. جالب است که حضرت مي گويد فرقي هم نمي کند و کم و زياد ندارد. درست مانند اين است که بگويند يک لکه بر روي اين لباس سفيد من وجود دارد. آيا اگر يک لکه بر روي لباس شما باشد آن را مي پوشيد ؟ مدام بايد دست خود را روي آن بگذاريد تا کسي آن را نبيند. اينطور نيست که لباس سرتا پا آلوده شود بعد ما آن را بيرون بياوريم و بيندازيم در ماشين لباس شويي. من هميشه اين مثال سعدي را زده ام. يک داستان شبه طنزي دارد که مي گويد که يک فردي آمد خربزه بخرد به خربزه فروش گفت قيمت اينها چقدر است ؟ گفت اينها که اين طرف است دو عدد يک دانگ و آنها که آن طرف است چهارتا يک دانگ. او گفت من تفاوت بسياري نمي بينم چطور است که اينها دوعدد يک دانگ و آن يکي چهارتا يک دانگ ؟ گفت تفاوت اين است که اينها که دو عدد يک دانگ از زمين زحمت کشيده ي زراعي خودم است. ولي اين يکي را بچه ها دزديده اند و آورده اند اينجا و مال مردم است. او گفت آيا از اينها حرام تر نداري که بدهي پنجاه عدد يک دانگ ؟ مي خواهد بگويد وقتي قرار شد چيز حرام، مال حرام، لقمه ي حرام وارد زندگي من شود ديگر چه يک ني و چه صد ني. چه يک لقمه و چه هزار لقمه. وقتي يک نفر يک قدح شربت درست کند از بهترين زعفران، از بهترين گلاب قمصر نياسر کاشان، بهترين زعفران کاشمر، بهترين شکر هندوستان و بهترين عسل سبلان در صورتي که يک عدد پشه داخل اين قدح بيفتد. اگر يک خرمگس در آن طرف قدح بيفتد و يک ليوان به شما بدهند و بگويند شما از اين طرف يک ليوان بخوريد. مي گوييد نه همه ي آن آلوده است. يک مگس هم کافي است براي اينکه شما ديگر از آن شربت نخوريد. امام سجاد (ع) مي گويد حرام حرام است. وقتي آمد همه را آلوده مي کند. فرد مي گويد مگر ما چکار کرديم حالا يک هزارتوماني گرفتيم. مي گويند چه هزار تومان و چه هزار ميليون تومان. از يک نظر فرقي نمي کند. آن ريشه به سمت آلودگي مي رود و خدا هم چون يک شخصيت بسيار لطيف، ظريف و حساسي است و يک عروس بسيار زيبايي است. کوچکترين آلودگي اخم بر چهره ي زيباي او مي نشاند. اگر يک کمي دهان تازه داماد بوي سيگار بدهد ديگر عروس به سراغ او نمي آيد. حتي اگر بگويد در مقابل آن ادکلن زده ام مي گويد بدرد نمي خورد تو همه ي وجود خود را سالم کن. مي فرمايد حالا اينها حرام است پس حلال چيست. مي گويد در حلال هم بالانس و ميانه رو باشيد. مي گويند خمس آن را داده ايم، ذکات آن را داده ايم و دسترنج خودمان است مگر حرام است ؟ نه حرام نيست اما انسان عاقل در همه ي کارهاي خود ميانه رو است. الان زمستان گذشت اما در اين برف ها اگر کسي مي خواست درست حرکت کند گاهي باد چرخ ها را کم مي کردند. راننده هاي خيلي ماهر و حرفه اي اين کار را مي کردند. چون اگر باد چرخ ها زياد باشد شما سر مي خوريد. اين باد غرور انسان نيز همين گونه است که گاهي ناشي از پرخوري است. حضرت برخي از نمونه هاي آن را گفته که خيلي جالب است. اصلاً ما براي چه غذا مي خوريم ؟ تقويت شويم که چه بشود ؟ گاهي اوقات خود غذا خوردن براي ما موضوعيت دارد. اصل خوردن و بخور بخور براي ما اهميت دارد. گاهي هم مي گوييم فلان مکان برويم بخور بخور است. حضرت مي گويد بخور بخور نبايد براي يک مسلمان موضوع و هدف باشد. بخوريد که تقويت شويد که بتوانيد کار درست را بکنيد. برخلاف ما که يکي از لذت هاي زندگي، تفريحات و عيش و نوش ها و خوشي هاي ما خوردن است. مي گوييم برويم فلان مکان کباب خوري. برويم شيشليک بخوريم. در شهر ما رسم است که شبي که مي خواهد کسي داماد شود، شب قبل از آن را مي گويند کباب خوري. در آن مکان کباب خوردن موضوعيت دارد.
امام سجاد (ع) مي فرمايند: اينگونه نيست. سعدي هم شايد از او گرفته است. مي فرمايد ما که غذا مي خوريم هدف اين است که بخوريم و تقويت شويم و ذکر خدا بگوييم. تو معتقد که زيستن از بهر خوردن است نه خوردن براي زيستن و ذکر کردن است. يک کسي گفت که آقا سيگار نکش ريه ي تو خراب مي شود. گفت اصلاً من ريه را مي خواهم که سيگار بکشم. ريه اي که نتوانم با آن سيگار بکشم به چه درد مي خورد ؟ حضرت مي فرمايند کهيک جوري بخور و يک اندازه اي بخور که تو را از آن تقويتي که نياز داري، وقتي قرار باشد اين غذا را براي تقويت بخورم وقتي زياد خوردم تهوين پيدا مي کنم. تهوين از هون است و هون يعني سبکي و خاري. يعني اينکه اصلاً زمين گير مي شويد. و ديگر نمي توانيد بلند شويد. تقويت که نشده ايد تضعيف هم شده ايد. پس به قول ما طلبه ها از آن چيزي که اين قصه براي آن وعظ شده بود خارج شده ايد. قانوني که براي اين قصه وعظ شده بود اين بود که تو بخوري تا قوي شوي و بتواني کار درست انجام دهي. نه بخوري که يک مرده شوي و بيفتي. که سه نفر تورا تکان دهند. خيلي از نکته ي مهمي است. اين خيلي عجيب است. ما يکي از علائم دين داري و ايمان را مروت مي دانيم. در روايات ما است. مروت هم يعني جوان مردي و به قول امروزي ها لوطي صفتي. حضرت مي گويد پرخوري جلوي مردانگي را مي گيرد. چه ارتباطي به هم دارد. ما خيال مي کنيم که پرخوري يک مقدار انسان را سست مي کند. حضرت مي فرمايد: آن يک طرف، آن کارهايي که نياز به از خود گذشتگي دارد، طرف پول مردم را مي گيرد و کلاه برداري مي کند. سروقت طبق وعده هاي خود عمل نمي کند که برود مثلاً عسل و کباب بخرد و بخورد. اين نامردي است. تو نان خالي مي خوردي و به زن و فرزند خود مي گفتي که ما نداريم، اين يک هفته بايد خيلي هم بخوريد. نمي خواهيم در خانه و بر سرسفره ي ما ماهي فلان، کباب فلان و عسل فلان باشد. اين مردانگي بود که يک روزي مردم به در خانه ي تو نيايند و نگويند که پول ما را بده. اين نامردي است. چون وقتي من وعده داده ام که سرموعد بيست و پنجم من چک شما را پاس مي کنم و آن روز اين کار را نکردم نامردي کرده ام. چرا چون مدام همه را داخل شکم خود پر کرده ام يا وقتي که گرسنه مي شويد، شما ديده ايد که انسان گرسنه حمله ور مي شود. وقتي هم که اهتمام ورزيدي، همه هم و غم خود را جمع کردي که سير شوي و سيراب شوي آن زمان يک مقدار خود نگهدار باش. خود را ضبط کن و مراقب باشد. يکي از جاهايي که اين جمله خيلي خوب خود را نشان مي دهد بر سر سفره هاي افطار است. چون چهارده، پانزده و شانزده ساعت گرسنه بوده ايم اذان را که گفتند همه حمله ور مي شويم به سفره. و خيال مي کنيم که يک جايي بينشينيم که همه ي غذاها آنجا است. خدمت حضرت آقا بنشينيم. بالاي سفره يا پايين آن بنشينيم.مي گويد نه آنجا نيز مراقب باش. چون خود اين گرسنگي و تشنگي تو را به جلو مي راند و از اختيار خارج مي کند. ديگر دست خودت نيست. از اول براي خود برنامه ريزي کن که اگر يک جايي تشنگي و گرسنگي به تو فشار آورد، در زندگي همه ي ما غير از ماه رمضان هم است. گاهي در مسافرت، گاهي در يک شرايط فقر، گاهي در يک شرايط اجتماعي خاص و گاهي در يک بيماري. مادر به بچه شير مي دهد و مي گويند اينطور غذا بخور. يک وقتي مي گويند الان هم آن افرادي که اهل عياشي هستند و هم آنها که اهل گرم نگاه داشتن کانون خانواده هستند، چون اکثر بينندگان شما خانم ها هستند چقدر هم خوب است. چون ما معتقد هستيم که خانم ها جامعه ساز هستند. خانم ها مانند کارگردان هستند لازم نيست در جلوي صحنه بيايند همان پشت صحنه باشند کافي است. بازيگران با کارگردان ها نقش مي يابند. يعني ما مدام سعي نکنيم که جلوي صحنه بياييم و بگوييم ما بايد روي صحنه باشيم، ما بايد پست بگيريم. پشت صحنه مانند کارگردان است. نقش اول و اصلي فيلم را چه کسي بازي مي کند. معلوم است که کارگردان. بازيگران مترسک دست او هستند. هرچه او گفت بايد انجام دهند. نبايد به آنها بربخورد واقعيت همين است. منتها اگر اين زن بلد باشد. اين هم نکته اي است که نبايد فراموش شود. چون بعضي از زنها پشت صحنه به گونه اي هستند که اصلاً نيستند. مرد هم بازيگر است و هم کارگردان. اما اگر زن، زن باشد و کارگرداني بلد باشد و درس آن را خوانده باشد. زن نکو نه بانوي خانه تنها بود طبيب بود و پرستار و شحنه و دربان خانم پروين اعتصامي اين را سروده است و يک جاي ديگر مي گويد کجا مي تواند يک مادر نادان کودکي را يک شخصيت دانشمند بپروراند. مادر اگر خود دانا نباشد يک کودک دانا نمي شود. دانا حتماً نبايد يک فوق ليسانس بگيرد. تحصيلات آکادميک خاص را نمي گويد. حالا اگر بود و متناسب بود چه بهتر. نبود هم ما آنقدر زناني در قديم داشته ايم که يک سواد معمول اکابري داشته اند، فرزندان بسيار بزرگي پرورانده اند.
سوال – آيا شده که کسي بخاطر شکم از دين خود منحرف شود ؟
پاسخ – فراوان. ما داريم که دو چيز انسان را جهنمي مي کند شکم و شهوت. چون خوردن فقط يک وعده ناهار نيست. انسان يک وعده ناهار و يک وعده شام را با نصف نان سنگک سير مي شود. اما يک روحيه ي ديگر انسان دارد که سيري ناپذير است. آن روحيه ي پرخوري و متنوع خوري سيري ناپذير است. يک وقتي انسان قانع است. قديم وقتي ما بچه بوديم مادر ما براي صبحانه به ما نان و چاي شيرين مي داد. شايد يکي از خوشمزه ترين صبحانه هاي ما بود. چاي شيرين که نان را داخل آن مي زديم و خيس مي خورد بخصوص نان خشک هاي معروفي که در برخي از شهر ها است خيلي به ما مزه مي داد. الان پنير ليقوان بايد باشد. کره ي آذربايجان بايد باشد. عسل سبلان بايد باشد و يک نيمرو نيز کنار آن. بعضي رستوران ها که مي رويم هفت يا هشت نوع صبحانه است که هرکدام را دوست داريد بخوريد. اين سيري ناپذير است. حالا اگر به همين آدم بگويند آن طرف رستوران يک چيزهاي ديگر هم است باز هم کنجکاو مي شود که آن طرف چه چيزي است که اين طرف نيست ؟ آن جمله اي را که گفتم هم براي عياش ها مي گويم و هم براي خانم ها فراموش نشود و آن را ادامه بدهم: آنها که اهل عياشي هستند به زنان حرمسرا مي گفتند که غذا زياد نخوريد که از فرم نيفتيد. هميشه همينطور جذاب و چشم نواز باشيد و سايز شما چنين و چنان باشد. در خاطرات يکي از معشوقه هاي شاه نوشته بود. پروين غفاري در کتاب خود نوشته که وقتي شاه من را به کاخ برد به من گفت که از اين سايز اندام نبايد خارج شوي مراقب باش که پرخوري نکني. چرا؟ چون من به هوس خود برسم من تو را اينگونه که مي بينم خيلي لذت آفرين است. الان در خيلي از خانواده ها، خانم مي گويد مثل اينکه چشم شوهر من هيزي مي کند و چشم او تيزي مي کند. ما متوجه شده ايم که در اس ام اس هاي او يک چيزي بوده است. نگاه او در کوچه و خيابان به اين طرف و آن طرف است. من مي گويم بخشي از آن تقصير خود شما است. خود شما مراقب خود در منزل نيستيد. بله الان روزگاري است که از منجنيق فلک سنگ فتنه مي بارد. از در و ديوار، کوچه و برزن، ماهواره، سايت و همه موجود است. خوب بالاخره زدست ديده و دل هردو فرياد. اگر من ببينم که اين همسر نازنيني که در خانه دارم خيلي بهتر و زيباتر اين همين است. به خودش و کانون خانه مي رسد. ديگر اين مرد به دنبال هرزگي و گناه نمي رود. اما اگر نه زن از لحاظ سواد به دنبال کار خود باشد. تو دکتري گرفته اي من هم بايد بگيرم. تو پست گرفته اي من چه چيزي کمتر از تو دارم. تو يک خانه داري من هم بايد داشته باشم. تو يک ماشين داري يک عدد هم من. تو يک کمي پرخورهستي من هم همينطور هستم. يعني هرکس ساز خود را بزند. آقاي رنجبر گفتند سازمان يعني اينکه همه يک ساز را مي زنند. ولي در واقع ساز من است هر کسي ساز خود را مي زند. بايد از ارکستر سمفونيک يک صدا خارج شود آنجا پنجاه نفر ساز به دست دارند. يک نفر تمبک مي زند، يک نفر تار مي زند، يک نفر ترومپت مي زند، يک نفر ويالون مي زند ولي شما يک نغمه مي شنويد. حالا اگر هرکدام يک ساز بزند يک چيز مغشوشي مي شود. اين است که حضرت اينجا مي فرمايند مواظب باشيد که وقتي گرسنه هم شديد، عنان اختيار از دست ندهيد.
سوال – لطفاً در خصوص سوره ي توبه آيات سوره 62 - 68 توضيح بفرماييد.
پاسخ – سوره ي توبه داستان منافقين است. سوره ي توبه در واقع سوره ي منافقين است. يعني اکثر آيات اين سوره در خصوص منافقين است. عجيب است که اين سوره جزء آخرين سوره هايي است که به پيامبر نازل شد. بعضي ها حتي مي گويند که آخرين سوره بود. بيش از نيمي از اين سوره در خصوص نفاق است. يعني الان ديگر پيامبر در حال از دنيا رفتن است ولي شجره ي خبيثه ي نفاق همينطور بيشتر در حال رشد است. پيامبر نتوانست نفاق را ريشه کن کند. يعني همه ي زحمت خود را کشيد ولي آنها خيلي پررويي و شبکه هاي خانگي تيمي درست کرده بودند. بعد ازپيامبر يک اتفاقات ديگري افتاد. يکي از ريشه هاي نفاق که امروز هم ما در جامعه مي بينيم که يک نمونه هايي از آن وجود دارد. مي فرمايد: به خدا قسم مي خورم که بالاخره من رضايت شما را کسب مي کنم. درحالي که بايد رضايت خدا را کسب کنند. مثل اينکه الان من مي خواهم پست خود را نگاه دارم يک کاري کنم که رئيسم از من راضي باشد. حالا اگر مردم هم راضي نبودند اشکالي ندارد. خدا راضي بود اگر هم نبود اشکالي ندارد. بايد رئيس راضي باشد. همه جا تملق و چابلوسي او را بگويم. اين از ريشه هاي نفاق است. نه، بايد خدا را راضي کنم. اين کار به نظر من خدايي است. گرتو اين را نمي پسندي تغيير ده قضا را. اگر خداي ناکرده خانمي در خانه، کارگري در کارخانه، يک شاگردي در مغازه، يک مسئولي در اداره، يک وزيري در کابينه هيچ فرقي نمي کند اگر بخواهد او را راضي کند به قيمت نارضايتي خدا، خدا هم انتقام سختي از اينها خواهد گرفت. و مي فرمايد که شما اصلاً مومن نيستيد. در ايمان خود شک کنيد از نظر اين آيه. لذا اين هشدار بسيار بزرگي است.
سوال – دختري بيست و هفت ساله هستم. براي اينکه شرايط مهيا نشد که ازدواج کنم سرکتاب بازکرده ام. همه مي گويند که با سِحر، بخت من را بسته اند. اين دفعه سرکتاب بازکردم، گفت که شانس تو براي ازدواج کم است، يعني بختي ندارم. خيلي ناراحت شدم و از آن روز تا بحال با خدا دعوا دارم. نمي خواهم که وظايف ديني خود را انجام دهم. الان چکار کنم که يک مقدار آرام شوم؟
پاسخ - اينجا چند نکته است. اولاً اين سحر و از اين جور چيزها، حرف بيخود است، چرت و پرت است و با همين ادبيات بايد آن را گفت و چاره اي هم نيست. انسانهايي که يک منطق درستي ندارند، گرفتار اين جور چيزها مي شوند. رفتن به سمت اين جور چيزها بي پايه و اساس است مثل سرکتاب بازکردن و سحر و جادو. اينها موهومات است. بخشي از دختران ما براي اينکه بخت شان باز شود دارند به ياس و نااميدي مي روند. اين کار گردن خانواده ها و دختراني است که خودشان را جلوه مي دهند و دختري که پوشيده تر و نجيب تر است، در ميهماني و خيابان يا محل کار خودش را مي پوشاند، نجابت به خرج مي دهد و حيا مي کند و جلوي چشم و دوربين ديگران نمي آيد ولي ديگري هر روز خودش را زيباتر از ديروز جلوه مي دهد. آن وقت آن دختر نجيب از چشم مي افتد. دختران براي ما نامه مي نويسند که مادرم گفته که تو هم کمي خودت را عرضه کن. اگر اين بازار عرضه گري اين قدر پر رونق نباشد پسري که حقش همين خانم است. از نظر شکل، قيافه، دارايي، خانواده و فرهنگ با او تناسب دارد ولي وقتي در خيابان، ميهماني، عروسي و تلويزيون رنگ و وارنگ مي بيند، او هم آن مدلي مي خواهد. و ديگر حاضر نيست که با اين خانم نجيب بسازد. اين دختر بايد پير و افسرده بشود. الان جامعه دارد به آن سمت مي رود. لذا روز قيامت خدا عده اي را عذابي خواهد کرد که هيچ کس را اين جوري عذاب نخواهد کرد. مي گويد که تو يک عده را سوزاندي و يک جوري ظاهر شدي، چشم و ابرو نشان دادي، طنازي و عشوه گري کردي که يک عده بخاطر تو خانه نشين شدند. خيلي از خانه ها را ويران کردي. چرا اين کار را کردي ؟ تو اين قدر زيبايي و امکانات داشتي که اگر پنهان مي شدي باز دنبال تو مي آمدند. تو چرا خودت را اين قدر عرضه کردي ؟ هرچيز بايد سرجاي خودش قرار بگيرد. الان شما در مغازه خوش رنگ ترين چيز را در ويترين مي گذاري و همه مي گويند که اين را بده. حالا جنسي که رنگش خيلي خوب نيست چه گناهي دارد ؟ همين جنس و مارک است ولي پشت ويترين نيست. آن جنس در مغازه مي ماند و بعنوان جنس مرجوعي آن را برمي گردانند. دختري که از نظر بَر و رو کم دارد از همان جنس زن و لطيف است. او هم همان ظرافت را دارد. چه بسا بهتر از ديگري باشد. منتها بخاطر اينکه چشم و ابرويي نشان ندهد، جلوه گري نکرده. در قديم دخترها دست به صورت شان نمي زدند. اما الان دختر نوجوان در آرايشگاه خيس خورده است و جلوه گري مي کند، خوب پسر جوان هم از او خوشش مي آيد. نمي داند آن دختري که بر و رو ندارد اگر به آرايشگاه برود از او زيباتر خواهد شد. بعد آن دختر نجيب مي ماند و مي گويد که من به حرف دين اعتقادي ندارم. شما شنيده ايد که مي گويند: قديم مردم اعتقادشان قوي تر بود. طرف مي گويد که من چيزي از شما ديده ام. اين دختر مي گويد که دين دروغ است. دين گفته که نجابت، حيا، پاکي و حجاب داشته باش، من ا ينها را دارم ولي خانه نشين شده ام و ضرر کرده ام. اي پدرکه دختر را اين جوري در چشمها مي آوري، فقط به من طلبه نگو که شما آخوندها داريد يک کاري مي کنيد که مردم از دين برمي گردند. شما هم داريد يک کاري مي کنيد که مردم دارند نسبت به دين بي اعتقاد مي شوند. جفت مان لبه ي يک قيچي شده ايم و داريم شاخه ي دين را مي بُريم. ترسم به روز حشر عنان بر عنان رود تسبيح شيخ و خرقه ي رند خرابها. گاهي دختر که نوزده سال داشته خواستگار داشته و همه را در کرده اند. الان ازاين نوع فراوان پيامک داريم که دختر مي گويد که من خواستگار دارم ولي خودم قبول نمي کنم، مارد يا پدرم ايراد مي گيرد. يک دختر خانمي مي گفت که من برادري درام که هر خواستگاري که براي من مي آيد او را رد مي کند. شما در زمان شکوفايي خودت خواستگار را رد کردي و الان که سن شما بالا رفته دچاراين مشکل شده اي. ديگر اينکه گاهي بداخلاق هستيم. خواستگار داريم ول يدر خانه با پدر و مادرمان يا خواهرمان بداخلاقي، بددهاني و ترشرويي مي کنيم. اين روزها هم خبرها مخفي نمي ماند. يکي براي پسرش دنبال دختر مي گردد و اين دختر خانم را معرفي مي کند. طرفي مي گويد که او خوب است ولي پد ربداخلاقي دارد. خوب پسر هم نمي خواهد که پدر زنش بداخلاق باشد. اين خيلي مهم است.
سوال – حالا دختر به هر دليلي ازدواج نکرده است. آيا اين درست است که با خدا دعوايش بشود ؟
پاسخ – يکي از چيزهايي که گره ها را باز مي کند صدقه، خوش اخلاقي و گره باز کردن از مشکلات مردم است. اگر خواهر کوچکتر زودتر از خواهر بزرگترعروس مي شود ناراحت نشود و حسادت نکند. از ته دل خوشحال باشد که خواهرم عروس مي شود. وبعد از مدتي بخت او هم باز مي شود ولي اگر ناراحت شد و نشان داد و اخم کرد، ديگر اين اتفاق نمي افتد. مرد مي گويند که نکند دختر اولي عيبي داشته است. شما به حرف مردم چکار داريد. گره را کس ديگري بايد باز کند. خدا مي داند که تو داري يک بخشي از گره ي خواهرت را باز مي کني، کسي را مي فرستد که گريه کار تو را باز کند. حتي اگر همه ي مردم هم نخواهند. خيلي از وقتها مردم چيزهاي ديگري گفته اند ولي خدا کار ديگري کرده است. ما بايد اينها را باور کنيم. صدقه دادن خيلي مهم است. صدقه هايي که گاهي گره گشا است. هر گره اي که به کارمان افتاده، به اندازه ي توان مان گره اي را باز کنيم تا گره مان باز بشود.
سوال – مشکل بزرگي در زندگي من بوجود آمده که مي خواهم خودکشي کنم. مي خواهم با آقاي نقويان مشورت کنم. خيلي زود جوابم را بدهيد.
پاسخ – در مورد گيوتين يا بيمارستان مي خواهد با ما مشورت کند. خودکشي از دو جهت ايراد دارد يکي اينکه من خيلي ناتوان هستم و دوم اينکه خدا خيلي ناتوان است. اين دو جمله ناسزاي بزرگي در حق خداست. من اينقدر ضعيف و عاجز و ناتوان هستم که از يک انسان نابينايي که روي يک ويلچر اپراتور يک اداره است و شاد و شنگول هم هست کمتر هستم با داشتن چشم و پا. با آقايي مصاحبه کرده بودند که اوضاع چگونه است ؟ گفت که چه اوضاعي. نان بِدو ما بِدو. من گفتم که اين قانون خداست که اگر نان دويد و تو دويدي و به يک لقمه اش رسيدي، آنرا مي خوري و به تو مزه مي دهد. خدا مي گويد که من حاضرم نان را خدمت تو بياورم ولي شرط کوچکي دارد و آن اين است که دست و پايت را مي گيرم بعد نان را در دهانت مي گذارم، انتخاب با شماست. خدا مي گويد که دست، پا، چشم و فکر دادم و گره هم داده ام که گره را باز کني. حافظ مي گويد: معاشران گره از زلف يار باز کنيد. قديم ها موي دختران بلند بود و آنرا مي بافتند. داماد به بهانه باز کردن گره هاي موي عروس بيشتر پيش او مي نشست. گره نگشوده ام زان طره تا من بوده ام گفتا منش فرموده ام تا با تو طراري کند. اين گره ها را عمدا به زلف خودم زده ام که شما يکي يکي باز کنيد. من جواني را سراغ دارم که دو بار بخاطر دختري خودکشي کرده است. الان اينها يک بچه ي کوچک هم دارند. وقتي به قبلا فکر مي کنم ياد آن زمان خودکشي که افسرده بودند مي افتم. بگذرد اين روزگار تلخ تر از زهر بار دگر روزگار چون شکر آيد. توهين بدتر هم به خداست که خدايا تو هم عاجز و ناتوان هستي. خدا مي گويد که تو حرکت کن من کمکت مي کنم. چرا فکر مي کني که دست من بسته است؟ وحي آمد که اين چه فکر باطل است رهرو ما اينک اندر منزل است، به که برگردي به ما بسپاريش. از اين فکر خراب برگرد. کِي تو او را دوست تر مي داريش. ما تو را بيشتر ازخودت دوست داريم. از اين افکار پوچ که ره آورد باد سمي روزگار ماست بيرون بياييد.
سوال - حالا کسي که افکار خودکشي به سرش مي زند، بنشيند تا زندگي بر رفق مرادش بشود. سريع ترين راه براي او کدام است ؟
پاسخ - حضرت زينب در بالاترين درجه ي مصيبت که براي ما فقط خيالش است و يک صدم اين مصيبت اگر براي ما پيش بيايد آخرش خودکشي است، آخرين جمله اي که اين بانو گفت اين بود که ما رايت الا جميلا. جور ديگر بايد ديد. شما حرکت بکنيد و بگوييد که من مي خواهم از همه ظرفيت هاي خودم استفاده کنم آن وقت مي بينيد که خدا از شما دستگيري مي کند.