برنامه سمت خدا
-حجت الاسلام و المسلمين نقويان
-رساله حقوق امام سجاد
89-10-11
چشم مي بندم نبايد جاده سرگرمَم کند چند کوه و آبشار ساده سرگرمم کند، راه را در شهرهاي پرخيابان گم کنم يا دهي آرام و دور افتاده سرگرمم کند، هم نبايد کنج مسجدهاي دنج راه سجده سرگرمم کند سجاده سرگرمم کند، دل به راهي داده ام چون رود و شرمم باد اگر برکه اي که دل به ماهي داده سرگرمَم کند.
سوال – از کتاب رساله ي امام سجاد (ع) در مورد حق الله توضيح دهيد.
پاسخ – مي فرمايد : (اما حق بزرگتر خداوند آن است که او را بپرستيد و چيزي را شريک او قرار ندهيد و اگر از روي اخلاص چنين کنيد خدا بر خود مقرر کرده کار دنيا و آخرت تو را بعهده گيرد و آنچه را دوست مي داري برايت نگه دارد. ) ما انسانها بلا استثنا دوست داريم که اين دنيا به کام ما بگذرد. دنيا به ما خيلي خوش بگذرد. ادبيات خوش گذراني را همه مي فهمند. مي گويند که فلاني خيلي خوش گذران است. گاهي ما وقتي با کسي لج مي کنيم ته دل مان مي گوييم که چرا به فلاني اين قدر خوش بگذرد و به من خوش نگذرد ؟ گاهي خيلي قصد نهي از منکر هم نداريم. و ته دل مان اين است که چرا او چنين زني دارد و من ندارم و چرا او چنين شوهري دارد و من ندارم ؟ چرا او اين قدر پول داشته باشد و من نداشته باشم ؟ گاهي بخاطر اين ها، عصباني مي شويم و پرخاشمي کنيم. حتي سرک مي کشيم که از کجا آورده اند ؟ شايد دزدي کرده باشند ؟ حتما توي کار قاچاق هستند ؟ داروغه داشت نصف شب مي رفت. ديد وسط کوچه يکي زير آواز زده بود. همه شب تا به سحر بيدارم با اينکه نه عاشق و بيمارم. داروغه دستور داد که او را دستگير کنند. داروغه گفت که تو خودت اقرار کردي که دزد هستي زيرا شب تا سحر بيدار هستي. ما در خانه ي مردم سرک مي کشيم که شوهرش فلان قدر درآمد دارد پس از کجا اين همه پول آورده ؟ حتما توي کار قاچاق هستند. امام سجاد (ع) در اين فراز ابتدايي اين کتاب مي گويد که مگر شما نمي خواهيد که به شما خوش بگذرد ؟ و دنيا به کام شما باشد و آرامشي داشته باشيد ؟ قانونش اين است که هستي دست خداست. ديش هستي به سمت خداست. الان بايد ديش ماهواره ها را تنظيم کنند. و به هر سمتي که شما تنظيم کني از همان سمت امواج مي گيرد. اگر به سمت آسيا تنظيم کني، کانال آسيا را مي گيرد و اگر به سمت اروپا تنظيم کني کانال اروپا را مي گيرد. بعضي ها هم وضع شان خوب است و چند تا ديش دارند و هرجا را که بخواهند تنظيم مي کنند. امام سجاد (ع) مي گويد که اين ديش ها را به سمت خدا تنظيم کنيد. تنظيم ها امروز خيلي حساس است. يعني يک درجه اين طرف تر بشود صفحه پارازيتي است. سيگنال نداريد. پر از صدا ميشود. اگر کارها، نگاه، نيت خودت را تنظيم کردي، خدا يک بخشنامه عليه خودش صادر مي کند. يک قانوني را وضع مي کند که در همه ي حادثه هاي ريز و درشت دنيا کنار تو باشد. و همه چيز را به نفع تو تنظيم ميکند. هستي به دستور خداست. حتي شياطين هم به دستور خدا حرکت مي کنند. قرآن مي فرمايد که شيطان بدون اجازه ي ما حق ندارد جايي برود. ما به شيطان دستور مي دهيم که چکار بکند. تو اگر رفتار اعمال گفتار و نگاه خودت را به سمت ما تنظيم کردي ما کاري مي کيم که دنيا و آخرت تو مولوي داستاني دارد بنام پادشاه و کنيزک. اين داستان خيلي خواندني است. بشنويد اي دوستان اين داستان، خود حقيقت نقد حال ماست آن. مي گويد که اين حکايت همه ي روزگارهاي ما است. نقد حال خويش را گر پي بريم، هم ز دنيا هم زعقبي برخوريم. اگر به داستان زندگي مان خوب عمل بکنيم هم دنيا و هم آخرت مان آباد ميشود. امام سجاد (ع) هم مي فرمايند : خدا دنيا و آخرت تو را تضمين مي کند. امام سجاد (ع) در اينجا بيمه نامه صادر فرمودند که هم آسايش امروز و هم آرامش فردا و هم آرامش آينده. خدا فرموده که در اين دنيا دنبال لهو و لعب برويد اما نه هر لهو و لعبي. بازي بکنيد که بتوانيد خوب بدرخشيد. امير المومنين مي فرمايند : دنيا، دنياي مسابقه است. کاري بکنيد که اگر به شما مدالي دادند بتوانيد آن را بفروشيد. در قيامت بگوييد که خدايا من در ميدان پاکي، شجاعت، کرامت مسابقه دادم. بعضي ها در ميدان نابينايي اول ميشوند. در ميدان بصيرت اول بشويد. بفهميد که چه اتفاقي در اطراف شما مي افتد. گاهي بين بد و بدتر، گرفتار بدتر نشويم. بين خوب و خوب تر، خوب تر بشويم. نمره ي نوزده خوب است ولي چرا بيست نشويم ؟ ميتوانيم بيست بشويم. امام مي فرمايد : خدا براي تو آنچه را که دوست داري حفظ مي کند. يعني خدا خوب مي داند که من و شما چه دوست داريم. يک خانم بعد از شش ماه زندگي مي داند که شوهرش چه غذايي، چه لباسي، چه آرايشي را دوست دارد. خدا مي گويد که من شما را خلق کرده ام و ميدانم که شما چه دوست داريد. همان چيزي را که دوست داريد براي تان مي آورم.
ما در اين عالم چهار نوع حادثه داريم. يک اتفاق خوب، يک اتفاق بد، يک اتفاق که ظاهرش خوب است ولي باطنش بد است و يک اتفاق که ظاهرش بد است و باطنش خوب است. يکي از اقوام دوست داشت که دانشگاه تهران قبول بشود ولي نشد و بابلسر قبول شد. بعد از چند وقت همانجا ازدواج کرد و ديد که چقدر خوب شد که کنار همسرش با هم در بابلسر هستند. عسي ان تکرهوا شيا. آقاي رنجبر مثالي زدند که شما يک اسکناسي در مي آوريد و همه مي فهمند که مبلغ آن چقدر است. اين ظاهر اسکناس است ولي حالا اين اسکناس جعلي است يا اصلي است چطور ميشود فهميد ؟ اين پولها را از يک اشعه اي رد مي کنند و متوجه جعلي يا اصلي بودن آن مي شوند. امام سجاد (ع) مي فرمايد که در آن دنيا اشعه هايي است که واقعيت زندگي را نشان مي دهند. شما فکر ميکنيد که چون اين خانم خيلي زيباست مايه ي آرامش شماست و اگر من با اين ازدواج کنم به من خيلي خوش مي گذرد. بعد ازدواج مي کند و اول بدبختي او شروع ميشود. حالا خانم فکر مي کند که آقايي که خوش تيپ و خوش پول است براي ا زدواج مناسب است. ازدواج مي کند و بعد مي بيند که آقا معتاد و هرزه است. خانم مي گويد که اي کاش همسر من اين قيافه ي خوب را نداشت ولي انسان بود. و اخلاق و معرفت داشت. پس پشت صحنه هاي ظاهري دنيا که خيلي جذاب و زيبا است يک حقيقت هاي ديگري نهفته است. امام سجاد (ع) يک جمله شرطيه بکار برده است، اگر حق خدا را رعايت کردي. گفتيم که ريشه ي حقوق به خدا برميگردد. ممکن است در کاري انسان راضي باشد ولي خدا راضي نباشد. شما راضي هستي که رشوه بدهي و طرف هم راضي است که رشوه بگيرد ولي خدا مي گويد که من راضي نيستم. در غرب به اين صروت نيست. ميگويند اگر دو طرف راضي باشند هيچ قانوني نمي تواند دخالت کند. کنوانسيون حق زن در پکن مي گويد : زن آزاد است و مي تواند با هر مردي باشد حتي اگر شوهر داشته باشد و هيچ قانوني نمي تواند آن را منع کند که اين سر و صداي زيادي راه انداخت. نمايندگان جمهوري اسلامي به اين راي نداند و گفتند که ما در اينجا حرف داريم. در اينجا حق خدا پايمال ميشود ضمن اينکه حق انسانيت هم پايمال ميشود. ما يک حق انسان و يک حق انسانيت داريم. دنيا حق انسان را خيلي فربه کرده است و حق انسانيت را نحيف کرده است. حق انسانيت ريشه اش به خدا برميگردد. و نفعش به خود انسان برميگردد. بقول مولوي اگر ما در اين عالم بفهميم که چکاره هستيم و فرمول عالم چيست ؟ هم دنيا و هم آخرت مان آباد ميشود. بعد داستان را شروع مي کند : بود شاهي در زماني پيش از اين، ملک دنيا بودنش و هم ملک دين. اتفاقا شاه شد روزي سوار بر خواص خويش از بحر شکار. شاهي بود که هم دنيا و هم آخرت را داشت و داشت به شکار مي رفت. ما به شکار مدرک، شهرت، ثروت، قدرت مي رويم. ما همه دنبال شکار هستيم منتها بعضي ها بخاطر خدا شکار مي کنند و بعضي ها بخاطر خود و هواي نفس شان شکار مي کنند. اگر هم شکار مي رويم بخاطر خدا شکار برويم. امام سجاد (ع) مي فرمايد : حق بزرگ خدا اين است که فقط او را بپرستيم و در اين خروشت زيباي عبادت چيز بدي نريزيم. مثل الان که همه شيرها مزه ي آب ميدهد. ما بايد در کارهاي صداقت داشته باشيم و بگوييم که با اين شرايط براي ما صرف نمي کند و ما مجبور ميشويم که در آن آب بريزيم و کساني هم اين را بررسي کنند و علت را پيدا کنند. فردي به پسرش مي گفت که اگر مي خواهي در بازار کاسبي کني 20 درصد سود نوش جانت باشد. اگر بيشتر گرفتي برو دزدي کن. از نظر من پدر يکي است. حالا يک وقت ممکن است که در مغازه اي تنوع جنس زياد باشد و بعضي جنس ها سودشان 5 درصد است و بعضي بيشتر از20 درصد، خوب اين اشکالي ندارد. يک جنسي را در مغازه اي بالاي ميدان ولي عصر مي آورد و يکي همان جنس را پايين ميدان ولي عصر مي آورد. اجاره مغازه ي اين دو تا با هم فرق مي کند و بايد اين را هم حساب کرد. بايد هزينه اي جاري را حساب کنيد. انصاف در اينجا خيلي مهم است نبايد زياده خواهي بکنيم.
سوال – ما در نمازهاي مان مي گوييم اياک نعبدوا و اياک نستعين. پس چرا خدا آثاري را که براي حقوقش قائل شده نصيب ما نمي کند ؟
پاسخ – به اين سادگي نيست. وقتي خدا در اعمال ما ذره بين مي گذارد مي بيند که در خيلي از جاها مشرکانه عمل مي کنيم. ان لا تشرک به شيا. داريم براي خدا شريک قائل مي شويم. خانم مي گويد که بخاطر بچه ها با اين آقا مانده ام. خير ايشان مانده که آقا بميرد پس بخاطر پول آقا مانده است. خانم به آقا مي گويد که بخاطر مادرت جواب ندادم ولي اصل اين است که آنجا يادش نبود که جواب مادرش را بدهد و دلش را بسوزاند و بعد افسوس مي خورد که چرا آنجا اين جواب يادش نيامد. مي گويند که ما بخاطر تکليف پست را قبول مي کنيم در حاليکه اين طور نيست وقتي طرف را وسط کار کنار بگذارند، در آنجا معلوم ميشود که بخاطر خدا بوده يا بخاطر چيز ديگري بوده است. امير المومنين مي فرمايد: حکومت به اندازه ي اين کفش پاره ي من ارزش ندارد. او راست مي گفت. وقتي در خانه ي او آمدند که حکومت را به او بدهند گفت که پيش کس ديگري برويد. چرا درخانه ي من را شلوغ کرده ايد ؟ الان رشوه مي دهند که به من راي بدهيد. کدام مسئول اين طوري پيدا ميشود. من براي اينکه امام جماعت محله اي بشوم ده نفر را مي بينم. من در جايي مسئول بودم و امام جماعت آنجا را عوض کردم. چند نفر به من زنگ زدند که چرا اين آقا را عوض کردي ؟ يک روز به شيخ گفتم که اگر از بيت رهبري هم به من زنگ بزنند من قبول نمي کنم زيرا من مسئول اين کار هستم و تشخيص من اين است. تو به درد اين کار نمي خوري. مگر اينکه افراد آن جايي که تو نماز جماعت مي خواندي بگويند که تو را مي خواهند. از آنجا هر چه نامه آمده گفته که ما اين آقا را نمي خواهيم. گفتم که اين مامومين شما را نمي ميخواهند. آقايي ميگفت که اگر ما شما روحانيون را نخواهيم شما چه ميکنيد ؟ گفتم : ما مي رويم حوزه ي علميه و درس مان را ادامه مي دهيم. اتکاي اين حکومت به مردم است. اگر روزي اين اتکا شل شد آن روز سختي خواهد بود. يوم عسير. امام مي فرمايد : تو بايد خدا را مخلصانه بپرستي. اگر در يک قدح شربت گلاب قمصر کاشان يک مگس بيفتد ديگر هيچ کس آن را نميخورد. خانم هايي که سرويس چند پارچه مي خرند اگر يکي از آنها ايراد داشته باشد همه را پس ميدهند. اخلاص کار فوق العاده دقيقي است. در نماز که مي خوانيم اياک نعبدوا و اياک نستعين حالا ممکن است ما نتوانيم مخلصانه اين طور باشيم ولي بايد اين قدر اين را تکرار کنيم تا اين طور بشويم.
سوال – سوره ي نساء آيات 121-114 را توضيح دهيد.
پاسخ – ما از کساني که مسلمان نيستد ولي بيننده برنامه ي شما هستند تشکر مي کنيم. اولين آيه اي که تلاوت شد مي فرمايد: تمام اين حرفهايي که گفته شد فايده ندارد مگر حرفهايي که امر به خوبي است يا اصلاح بين مردم است. بجاي اينکه پيامک بزنيد براي ظهور امام زمان (عج) سه هزار صلوات بفرستيد پيامک يزنيد براي ظهور امام زمان (عج) بين دو نفر را اصلاح کنيد. اين مهم است. صلواتي که پشت سر آن اصلاح بين الناس نباشد، صلواتي که پشت سر آن امر به صدقه و امر به معروف نباشد، حضرت علي (ع) فرمود : لا خير في قرائت الا تدبر فيها. يعني اثر صلوات بايد اصلاح بين مردم باشد. و نتيجه اش بايد اين باشد. مثل بذر گندمي که بايد سبز بشود تا بتواني از آن ناني بپزي و الا فايده اي ندارد. قرآن مي فرمايد : تمام اين کارها را بخاطر لبخند خدا بکني، اجر بزرگي داري. اگر کمکي بخاطر دل خودت کردي که دلت خوش بشود، اين بذر در جايي گلي نميشود که شما در آن گلستان صفايي بکني زيرا براي دل خودت بود.
سوال – عده اي مي گويند که ما اول بايد حق الناس را درست کنيم بعد به حق الله مثل نماز و روزه برسيم و اين ها بعد خودش درست ميشود. پاسخ شما به آنها چيست ؟
پاسخ – اولا بايد از يک جايي شروع کنيم. اگر اين جوري باشد سنگ روي سنگ بند نميشود. اگر بگوييم که فلاني غيبت مي کند، کلاه سرمردم مي گذارد و بي حجاب است بالاخره بايد از کجا شروع کرد ؟ امام سجاد (ع) فرمود : حق اول حق خداست. اگر کسي آن را مراعات کرد آرام آرام اين ها را هم مراعات مي کند. اگر کسي همسرش را دوست ندارد، من پيشنهاد مي کنم که به او بگو دوستت دارم. اين دروغ مجاز است. اگر شش ماه اين را بگويي بعد مي بيني او را دوست داري. امتحان کنيد. ما همه جا راحت دروغ مي گوييم ولي به اينجا که مي رسيم آمپر اسلام خواهي مان بالا مي رود. شيطان گام به گام جلو مي آيد. مي گويد که تو دروغ مي گويي، حجاب را هم رعايت نمي کني، نگاه به نامحرم هم مي کني، پس چرا نماز مي خواني ؟ خودت را مسخره کردي ؟ با اين وسوسه ها جلوي نماز را مي گيرد. اعمال خوب و بد بصورت زنجيره اي بهم متصل هستند. وقتي جلوي نماز را گرفت بعد جلوي احترام به پدر و مادر را مي گيرد. بعد صداقت را مي گيرد بعد مي بيني ديگر هيچي نداري. و به قول قرآن کم کم به جايي مي رسي که خدا را هم انکار ميکني. از آن طرف هم وقتي يک کار خوب کردي، بدنبالش يک کار خوب ديگر مي آيد. وقتي شما در خيابان چهره ي گشاده اي داري، کسي حال شما را هم مي پرسد. و يک جوک هم براي شما مي گويد که لبخند هم بزني ولي وقتي مي بيند که اخم هايت در هم است اصلا به شما نزديک نميشود. پرگاري که مي خواهند با آن دايره بکشند يک نوک ثابت دارد. تو يک پايه ي ثابت يک جا بکار. اول نمي خواهد دهانه ي پرگار را خيلي بزرگ بگيري، اول يک دايره کوچک بکش. بقول حافظ : هرکس با خط سبزش سرسودايي باشد از اين دايره بيرون ننهد تا باشد. من نماز را رها نمي کنم. من از صداقت شروع مي کنم. بگويم که اگر سرم برود دروغ نمي گويم بعد آرام آرام اين دايره وسيع تر ميشود. هستند کساني که هم حق الله و هم حق الناس را رعايت مي کنند. اينها بهم وابسته است. کسي نميتواند بگويد که من حق الناس را رعايت مي کنم ولي حق الله را رعايت نمي کنم. تو که حق خدا را رعايت نکردي چطور مي خواهي حق مردم را مراعات کني. الخلق عيالي، اگر حق مردم را مراعات کردي مثل اين است که حق من را مراعات کردي. حضرت زينب کودک بود و به امير المومنين فرمود که خدا را دوست داري ؟ ايشان فرمود : بله. پرسيد که مادرم را دوست داري ؟ ايشان فرمود : بله. پرسيد من را هم دوست داري ؟ فرمود:بله. زينب گفت : پس چطور ميشود که در يک دل سه نفر را دوست داشته باشي ؟ ايشان فرمود : بخاطر اينکه تو و مادرت را بخاطر خدا دوست دارم. چون خدا گفته که انسان بايد به زن و بچه اش عشق بورزد.