برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: معرفي ياران اميرالمؤمنين علي(ع)- اصبغ بن نباته
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رفيعي
تاريخ پخش: 03-03-98
بسم الله الرحمن الرحيم، يکي از ياران خاص و ويژه اميرالمؤمنين(ع) جناب اصبغ بن نباته هست که جا دارد به صورت خاص به شخصيت ايشان پرداخته شود. قبل از ورود به زندگينامه و شرح حال ايشان، يک حديثي را از اميرالمؤمنين ميخوانم در مورد وظايف يارانش. در روايتي حضرت ميفرمايد: پيروان من سعادتمندترين انسانها، کساني هستند که پنج ويژگي دارند. اين روايت را به اين منظور ميخوانيم که هرکسي قابليت و ظرفيت همراه شدن با اميرالمؤمنين را دارد. اينطور نيست که اين مسير را مسدود کرده باشند. حضرت فرمود: اگر کسي اين پنج ويژگي را داشته باشد در قيامت با ماست و در دنيا سعادتمند است. «أَسْعَدُ النَّاسِ مَنْ عَرَفَ فَضْلَنَا» (عيون الحکم و المواعظ/ص124) سعادتمندترين مردم کسي است که اولاً ما را بشناسد. پس شناخت موجب محبت ميشود. شناخت موجب ارتباط با معصوم ميشود. دوم فرمودند: «وَ أَخْلَصَ حُبَّنَا» محبت ما را خالصانه و واقعي داشته باشد. نه ادعا کند دوست دارم، سوم فرمودند: «وَ تَقَرَّبَ إِلَى اللَّهِ بِنَا» بعد از معرفت و محبت، متوسل به ما شود. ما را واسطه نزد خدا قرار بدهد چون خدا خودش در قرآن فرمود: «وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَة» (مائده/35) شما به سوي من وسيله را اخذ کنيد. وسيله يکي منظور افرادي هستند که نزد خدا مقرب هستند. چنانچه برادران يوسف، پدرشان را واسطه کردند براي طلب مغفرت، مرحله چهارم در اين روايت ميفرمايد: «وَ عَمِلَ بِمَا إِلَيْهِ نَدَبْنَا» به آنچه ما دعوت کرديم، عمل کنيد. اينها مهم است. صرف محبت و توسل و معرفت کفايت نميکند.
علم چندان که بيشتر داني *** چون عمل در تو نيست، ناداني
پنجم فرمودند: «وَ انْتَهَى عَمَّا عَنْهُ نَهَيْنَا» از آنچه ما نهي کرديم، دوري کن. اگر کاري گفتيم انجام ندهيد، کنار بگذارد. يعني عامل و تارک باشد. بعد حضرت فرمودند: «فَذَاكَ» چنين آدمي در قيامت با ماست. با اين شاخصههاي پنجگانه ميشود ياران اميرالمؤمنين را ارزيابي کرد. کساني که هم معرفت داشتند، هم محبت داشتند، هم ارتباط با حضرت، هم فرمان پذير بودند و هم آنچه مورد رضايت حضرت و ائمه نبود، ترک ميکردند. اصبغ بن نباته يک چنين شخصيتي است. در ويژگيهاي او گفتند: دانشمندي فاضل، شاعري سخندان، سرداري شجاع، عابدي و ناسکي در راه خدا، و از خواص اصحاب اميرالمؤمنين.
ياران حضرت امير با هم متفاوت هستند. بعضي خيلي نمره عالي دارند، مثل مالک اشتر که جناب اصبغ بن نباته در همين رديف است. حضرت يک سلسله ياراني دارند، به آنها شرطة الخميس ميگويند. شرطة الخميس که امروزيها گارد ويژه ميگويند، اينها کساني هستند که تا پاي مرگ با حضرت بيعت کردند. تعداد آنها مختلف ذکر شده است ولي آنچه مسلم است، اصبغ بن نباته يکي از اين اعضاي شرطة الخميس است، يعني ياران ويژه اميرالمؤمنين که تا پاي مرگ با حضرت بيعت کرده بود. خيلي آقا را دوست داشت. آقا هم خيلي او را دوست داشت. ناقل خيلي از روايات اصبغ بن نباته است. مثلاً نامه اميرالمؤمنين به مالک اشتر را ايشان نقل کرده است. يا وصيت اميرالمؤمنين به محمد بن حنفيه را ايشان نقل کرده است. پس هم دانشمند است، هم فاضل و راوي حديث است، هم شاعر است، هم شجاع و سردار است. هم رزمنده است و هم از ياران بسيار خاص و ويژه اميرالمؤمنين است. از همه مهمتر مطيع محض مولا بود و هيچگاه با حضرت مخالفت نکرد. اينکه در زيارتنامه حضرت عباس(ع) ميگوييم: مطيع خدا و پيامبر و اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين بود، جناب اصبغ بن نباته عبد صالحي بود که اطاعت محض از امام خودش داشت.
در تاريخ آمده يکوقتي خدمت آقا رسيد، آقا برايش دعا کرد. «ثَبَّتَكَ اللَّهُ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ» (کفاية الاثر/ص288) خدا تو را ثابت قدم بگذارد در راه دوستي و محبت و دوستي ما. چند نکته و داستان در زندگي اصبغ هست که خوب است بدانيد و با شخصيت ايشان آشنا شويد. در مدائن به ديدن سلمان فارسي آمد، سلمان در مدائن استاندار بود. اصبغ بن نباته آمد به عيادت سلمان، سلمان گفت: اصبغ من حالم خوب نيست. از حبيبم رسول خدا شنيدم، زماني که تو مردههاي قبرستان را صدا ميزني و يکي از آنها پاسخ تو را ميدهد، موقع مرگ توست. اگر ميشود مرا کنار قبرستان ببر، من اين ار را بکنم. اصبغ ميگويد: من چند نفر را صدا زدم. تختهاي را آماده کرديم. سلمان را روي تخته قرار داديم و کنار قبرستان برديم. ايستاده بودم، ديدم سلمان فرياد زد: «السلام عليکم يا محتجبين عن الدنيا، السلام عليکم يا منتظرين النفخة الاولي» (بحارالانوار/ج22/ص375) چند سلام داد و گفت: سلام بر شما اي اهل آخرت، کساني که دست شما از دنيا جداست. سلام بر شما، اي کساني که منتظر نفخه و صور اسرافيل هستيد. ميگويد: يک مرتبه از يک قبر صدا آمد «السلام عليکم و رحمة الله و برکاته» جواب سلام سلمان را داد و گفت: «يا اهل الفناء و المشتغلين بعرصة الدنيا» اي کساني که اهل فناء و نابودي و دنيا هستيد. سلمان از او سؤال کرد: اهل بهشت هستي يا جهنم؟ گفت: من اهل بهشت هستم. اعمال من، نماز اول وقت بود. اعمال من قرائت قرآن بود. نيکي به پدر و مادر و لقمه حلال بود. اصبغ ميگويد: سلمان را به منزل آورديم و در حال احتضار قرار گرفت و اصبغ بن نباته کارهاي او را انجام داد و در نقل دارد، اميرالمؤمنين(ع) از مدينه به طي الارض، وگرنه راه زياد است از مدينه تا مدائن، به مدائن آمدند و کارهاي دفن سلمان را انجام دادند. اصبغ بن نباته در دفن سلمان و در کمک به اميرالمؤمنين در تدفين او شرکت داشتند.
داستان دوم در صفين است، اينکه من بين ايشان و ابالفضل العباس تشبيه کردم، البته مقام عباس خيلي عالي است، مدح ايشان را امام معصوم گفته است. ولي منظور من از اين تشبيه در اطاعت از امامش بود. در صفين آقا به ايشان گفتند: شما بمان. نميخواهد ميدان بروي. دليلش اين بود که حضرت ميخواست اين نيرو حفظ شود. دليلش اين بود که پشتوانه لشگر باشد. چون در سابق لشگر را به چند بخش تقسيم ميکردند، سمت راست و سمت چپ، وسط و جلو و قلب لشگر را ميگفتند شرطة الخميس، چون پنجمين موضع بود. اصبغ بن نباته فرمانده قلب سپاه بود. يعني گروه ويژهاي که در جنگ بايد جنگ را اداره ميکرد. هرچه به آقا ميگفت، آقا فرمودند: نه، بالاخره در نهايت اميرالمؤمنين(ع) به ايشان اجازه داد به ميدان برود. وقتي به ميدان آمد اشعار عجيبي خواند و بعد از اينکه اشعار را خواند، آنچنان به لشگر دشمن حمله کرد که آرايش نظامي دشمن را به هم ريخت. خيلي شجاع بود، در عين عبوديت و سخنوري و عالم بودن و دانشمند بودن، يک شخصيت رزمنده است. تمام آرايش دشمن را به هم ريخت و برگشت.
اما نکته سوم که اين ايام که ايام شهادت اميرالمؤمنين(ع) نزديک است و به ايام قدر نزديک ميشويم، جا دارد اين داستان گفته شود و پيامهاي خوبي دارد. وقتي شب نوزدهم بر فرق مبارک اميرالمؤمنين(ع) ضربت وارد شد، حضرت را به منزل آوردند. روز بيستم عدهاي در خانه حضرت جمع شدند. مردم اجتماع کردند و گريه و شيون ميکردند. حضرت امير داخل خانه صدا را ميشنيد و ناراحت ميشد. امام مجتبي(ع) از خانه بيرون آمدند و فرمودند: مردم متفرق شويد! صداي گريه شما پدرم را آزار ميدهد. به دستور امام مردم متفرق شدند. امام حسن داخل خانه برگشت. ديدند هنوز صداي گريه ميآيد. تعجب کردند، من که گفته بودم: مردم بروند. امام مجدد از خانه بيرون آمدند، ديدند اصبغ بن نباته سر به ديوار گذاشته و بلند بلند گريه ميکند. فرمود: اصبغ مگر من نگفتم همه بروند. مگر نفگتم اين گريهها علي را ناراحت ميکند، برگرديد،. گفت: آقا به خدا من آدم نافرماني نيستم، فرمان شما درست است. اما اين زانوهايم گير ندارد بروم. من از در خانه علي کجا بروم؟ آقا را التماس کرد، گفت: فقط اجازه بدهيد من لحظات کوتاهي با امام خودم وداع کنم، ميترسم ديگر علي را نبينم. عاشق علي و فاني در علي بود. زندگياش با حضرت امير گره خورده بود. در صفين و جنگهاي مختلف همراه حضرت بود. ميگويد: گفتم اجازه بده من از پدرم بپرسم. برگشتم، اجازه گرفتم. آقا فرمودند: مانعي ندارد. با اينکه حال حضرت خيلي نامساعد بود، آمدم گفتم: اصبغ داخل بيا! خيلي خوشحال شد. وارد اتاق شد، از اين به بعد نقل ميکند که ديدم آقا روي زمين خوابيدند، يک دستمال زردي هم بر سر بستهاند. آنقدر رنگ اميرالمؤمنين زرد بود، هرچه دقت کردم اين دستمال زردتر است يا صورت آقا متوجه نشد. تا حضرت امير را به اين حال ديد، بي اختيار خودش را به پاي حضرت انداخت و گريه کرد. آقا فرمود: اصبغ گريه نکن. آقا فرمودند: اصبغ علي راحت شد. من از وضعيت ناراحت نيستم. اميرالمؤمنين وقتي ضربه خورد، فرمود: «فزت و رب الکعبه» اين جمله را هيچ جا نفرمود. يک مقدار آرام شد و نشست. يک مؤمن بايد زرنگ باشد و از همه موقعيتها استفاده کند. با اينکه حال آقا خوب نبود، در شرايط مساعدي نبود اما اصبغ گفت: آقا ميشود يک حديثي براي من بخوانيد. آخرين کلمات را هم از دهان شما بشنوم. آخرين جملات را هم من از شما بشنوم و از خدمت شما مرخص شوم.
آقا فرمودند: اصبغ بنشين برايت حديثي از رسول خدا بگويم. يک روز حبيبم رسول خدا دنبال من فرستاد، همينطور که تو الآن آمدي و من در بستر احتضار هستم، پيغمبر خدا هم در بستر احتضار بودند. در حال جان دادن بودند که من خدمتشان رفتم، فرمود: علي جان زود آماده باش و مسجد برو و سه چيز به مردم بگو. راوي اين حديث اصبغ بن نباته است. اميرالمؤمنين فرمود: اصبغ، پيغمبر فرمود: مسجد برو و اين سه چيز را به مردم بگو. 1- «أَلَا مَنْ عَقَّ وَالِدَيْهِ فَلَعْنَةُ اللَّه» هرکس عاق والدين شود، پدر و مادرش را آزار بدهد، لعنت خدا بر او. 2- «أَلَا مَنْ أَبَقَ مِنْ مَوَالِيهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَيْه» هرکسي از مولايش بگريزد، سابق عبد بود، برده بود و مولا بود. هر عبدي که نافرماني با مولايش کند، لعنت خدا بر او باشد. 3- «أَلَا مَنْ ظَلَمَ أَجِيراً أُجْرَتَهُ، فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ» هرکسي اجرت و مزد کارگرش را ندهد، اجير يعني کسي که ميآوريم تا کاري براي ما انجام دهد، لعنت خدا بر او. اصبغ بن نباته ميگويد: آقا فرمودند من مسجد آمدم و اين سه مطلب را براي مردم گفتم که لعنت خدا بر کسي که والدينش عاقش کنند و او والدينش را اذيت کند. لعنت خدا بر کسي که، بر عبدي که از مولايش بگريزد و لعنت خدا بر کسي که به کارگر و اجيرش ظلم کند. برگشتم، گفت: اين سه کلام مبهم است. چرا پيغمبر در آخرين لحظات اين سه جمله را ميفرمايد؟ چرا حضرت امير را مأمور ميکند در آخرين لحظات عمرشان که پيغمبر دارد جان ميدهد برود مسجد اين حرفها را به مردم بزند؟ حتي بعضي از حضرت امير سؤال کردند: منظور چيست؟ حضرت فرمودند: من مأمور بودم اينها را نقل کنم. برگشتند خدمت پيغمبر سؤال کردم: مقصود شما از اين سه جمله چه بود؟ اصبغ بن نباته ميگويد: اميرالمؤمنين فرمودند ميداني پيغمبر چه توضيحي داد؟ فرمود: يا ابالحسن، اين سه مورد که گفتم دربارهي خودم و تو بود. يعني هرکسي ما را آزار بدهد لعنت خدا بر او، چرا که من و تو هم پدر امت هستيم، هم مولاي امت هستيم و هم اجير امت هستيم. فرمودند: «يَا أَبَا الْحَسَنِ، أَلَا وَ إِنِّي وَ أَنْتَ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ، فَمَنْ عَقَّنَا فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ» من و تو پدران اين امت هستيم. اينکه من گفتم: برو بگو لعنت خدا بر کسي که پدر و مادرش را آزار بدهد، اگر کسي ما را آزار بدهد، منظورم از اين والدين و از اين پدر و مادر، درست است پدر و مادرهاي اصلي هم هست ولي کنايه به اين بود که من و تو پدران اين امت هستيم. اگر کسي ما را آزار بدهد مشغول لعنت خداست.
نکته دوم اصبغ بن نباته ميگويد: آقا فرمودند: پيغمبر اکرم فرمود «أَلَا وَ إِنِّي وَ أَنْتَ مُوْلَيَا هَذِهِ الْأُمَّةِ» علي جان، من و تو مولاي اين امت هستيم. اگر کسي از ما بگريزد و سخن ما را گوش ندهد، از رحمت خدا به دور است. مطلب سوم فرمودند: «أَلَا وَ إِنِّي وَ أَنْتَ أَجِيرَا هَذِهِ الْأُمَّة» ما مأمور هستيم اين مردم را هدايت کنيم. اجير يعني کسي که مأموريت دارد. يکوقت اجير در کار شخصي است، يک کار دستي است، خداوند، پيغمبر و امام را مأمور قرار داده است که مردم را هدايت کنند. اگر کسي به اجيرش ظلم کند، يعني به من تو، لعنت خدا بر او. اين روايت نوراني را اصبغ بن نباته از اميرالمؤمنين در آخرين لحظات حيات نورانيشان نقل ميکند.
اين چند جمله بود که در مورد اصبغ بن نباته گفتيم، از ياران خاص اميرالمؤمنين، اينها اندک بودند اما واقعاً مريد و مطيع بودند. امام شناس بودند، مهمترين شاخصه امثال اصبغ و مالک اشتر و امثال او، عمار ياسر، شاخصه امام شناسي و ملتزم بودن به لوازم امام شناسي است. خيليها ممکن است امام را به ظاهر بشناسند ولي پيروي نکنند. عمرسعد روز عاشورا ميگفت: من غربت امام حسين را ميدانم و امام حسين را ميشناسم اما به اين شناخت عمل نميکرد. معرفت فقط کافي نيست. مودت فقط کافي نيست. اينکه قرآن کريم ميفرمايد: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى» (شوري/23) پيغمبر بگو: من هيچ مزدي از شما نميخواهم مگر مودت قربي، مودت به معناي دوستي و وُد و محبت که راههاي اظهار مودت مهم است. يکوقت انسان با زبانش اظهار مودت ميکند. مثل اصبغ که خدمت آقا ميآيد و اظهار دوستي ميکند. يکوقت با عملش مثل اصبغ که در صفين آنطور دفاع ميکند. يکوقت با گريه و بکاء، يکوقت با مال و جانش، هرکسي بايد ببيند چگونه ميتواند نسبت به اهلبيت اين مودت را ابراز کند. درود خدا بر اصبغ بن نباته، يار صديق اميرالمؤمنين که در اين شبها جا داشت که به اين شخصيت پرداخته شود.
«والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته»