اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

88-12-09-حجت الاسلام والمسلمين دکتر رفيعي-وسواس

-برنامه سمت خدا

-حجت الاسلام والمسلمين دکتر رفيعي

-وسواس

88-12-09

حق النفس يعني چه؟
همانطور که اشاره شد رساله ي حقوقي امام سجاد (ع) يک نگاه جامع به حق خدا، حق الناس و حق النفس و حتي حق عبادات مثل حق نمازو روزه دارد. امام در واقع يک نگاه جامع به آنها کرده اند، اينکه ما نسبت به خالق يک مسئوليتي داريم و نسبت به مردم يک مسئوليتي، همچنين نسبت به خود و مسائل شرعي مانند نماز نيز مسئوليت داريم. بعضي ها حق نماز و روزه را ضايع مي کنند. حق النفس به معناي حق خودمان است، چون نفس به معناي ذات و به معناي حقيقت انسان است. همانطور که مي دانيد ما مکرراًدر آيات قرآن مي خوانيم که مواظب نفس خود باشيد. قو انفسکم و اهليکم ناراً وقوده الناس والحجارة يا در قرآن مي خوانيم: اگر نيکي کنيد به خود مي کنيد و اگر بدي کنيد به خود مي کنيد، ليس الانسان الا ما سعي. مجموعه ي اين آيات مي رساند که معناي حق نفس يعني حقوق و وظايفي که يک انسان نسبت به خود دارد. حالا اين حقوق دو بخش است، يک بخش حقوق مادي است و حفظ بدن از آفات و آسيب ها است. بدن ما امانت است و ما نمي توانيم نسبت به بدن و حقوقي که اعضاء دارند بي تفاوت باشيم. يک کسي بگويد اين چشم متعلق به خودم است و مي خواهم آن را در بياورم، اين دست مال خودم است مي خواهم خال کوبي کنم، اين انگشت متعلق به خودم است مي خواهم آن را بکنم، اسلام اجازه ي اين کارها را به انسان نمي دهد. به همين دليل اگر بعضي افراد حقوق مادي و معنوي خود را چه در جنبه ي افراط و چه در جنبه ي تفريط ناديده بگيرند اشتباه است. در زمان پيامبر افرادي غرق در عبادت و نماز بودند با مردم ارتباط نداشتند، غذا نمي خوردند، ازدواج نمي کردند، در اين باره پيامبر فرمودند: اينسنت من نيست، من که پيامبر شما هستم ازدواج مي کنم، فرزند مي آورم، غذاي خوب مي خورم يا کساني را داشتيم که اهل رهبانيت يا همان گوشه گيري بودند، از خود کم مي گذاشتند در اين باره حضرت فرمودند: رهبانيت امت من جهاد است، اگر مي خواهيد به خود فشار بياوريد با دشمن مبارزه کنيد. در اينجا مثالي عرض کنم: فرض کنيد کسي بگويد من اختيار خود را دارم مي خواهم معتاد شوم، خوب ببنيد اين ريه که در اختيار انسان است، اين اعضايي که خدا براي تنفس به انسان داده است، براي اين است که هواي پاک استفاده کند. يک کسي که مبتلا به کراک و شيشه مي شود، ضربه ي اول را به خود مي زند.

به غير از اينکهبحث حق الناسي هم دارد، بالاخره حق زن و بچه را هم از بين مي برد. اين کار واقعاً ظلم به نفس و ظلم به مردم است، الان هم که ديگر بحث مرز و مرزداري نيست خيلي از اينها در داخل توليد مي شود. من آمار وحشتناکي خواندم که صدها نفر روز به روزبه جرگه ي معتادان مي پيوندند، روز به روز گسترش پيدا مي کند، واقعاً بايد يک فکر اساسي کرد. حالا اين آقا با اعتياد، به نفس خود لطمه مي زند يا با خود کشي به بدن خود آسيب مي زند، خدا به شما حيات داده، سلامتي داده، امنيت داده است، حيات يک نعمت است. اين يک معناي حق النفس است که انسان در واقع حقوقي که به گردن او است رعايت نکند. يک نفر مشروب مي خوردبه بدن خود لطمه مي زند، پرخوري مي کند خودش را بيمار مي کند، با سرعت جنون آميز با ماشين رانندگي مي کند وتصادف مي کند و قطع نخاع مي شود، او نسبت به بدن خود آسيب رسانده، چربي و قند خون او بالا مي رود دچار کوري و قطع پا مي شود، اينها همه حق النفس است. حالا سوا ل م يکنندکه بحث عبايد آنهم مطرح است يا خير؟ بله. خدايي که از شما خواسته روزه بگيريد مي گويد: کتب عليکم الصيام، مگر اينکه مريض باشيد يا مسافر باشيد، اين هم از همين باب حق النفس است. اگر براي شما ضرر دارد حق خود را ضايع نکنيد. پيامبر در مسجد ديدند يک کسي با طناب خود را به ستون بسته و نماز مي خواند، حضرت پرسيد چرا خود را با طناب بسته اي؟ گفت يا رسول الهمن نمي توانم بايستم، خود را بسته ام که ايستاده نماز بخوانم، پيامبر فرمود: نمي خواهد بنشين. دين من سهل و آسان است. حتي گفته اند اگر آب براي بدن شما ضرر دارد لازم نيست وضو بگيريد يا غسل کنيد، همان خدايي که گفته وضو بگيريد و غسل کنيد همان خدا گفته به جاي آن تيمم کنيد.
لطفاً در مورد بحث وسواس هم صحبت کنيد.
بحث وسواس اولين لطمه ي آن به نفس خود انسان است، آدم وسواسي انرژي و استعداد خود را هدر مي دهد، به نعمت هاي خدا لطمه وارد مي کند و اسراف مي کند. وسواس منشأ چند معصيت است که مهمترين آن گوش نکردن به حرف خدا و پيامبر است. خداو پيامبر مي گويد اين چيز پاک است اما شما مي گوييد پاک نيست. مگر اول سوره ي حجرات نمي فرمايد: از خدا و پيامبر جلو نيفتيد. وقتي خدا و پيامبر به شما مي گويد اگر يقين داريد و صد در صد بدانيد اين رطوبت نجاست است بايد احتراز کنيد. البته بي مبالاتي هم نبايد بشود الان بعضي ها براي درمان وسواس رو به بي مبالاتي مي آورند و اين روش غلط است. مثلاً آقايي مي گفت يک نفر به من گفته اگر مي خواهي وسواس خانم تو خوب شود کل خانه را نجس کن، ديگر خيال او راحت مي شود، لذا مي آيد و خانه را نجس مي کند اين که راه درست نيست. راه اين است اولاً فرد وسواسي بايد به شما اعتماد کند، عرض مي کنم افراد وسواسي که وسواس آنها غالباً در مسائل ديني است اول بايد بدانند از خدا و پيامبر جلو مي زنند و اين خود بدترين کار است، چون خداوند مي فرمايد: هر کس نافرماني خدا و پيامبر را بکند مورد لعنت قرار مي گيرد. دوم اسراف، اسراف وقت، اسراف انرژي، اسراف آب و اسراف منابعي که در اختيار آنان است، اسراف در فکر اين فکري که بايد به حضور قلب در نماز برود مدام به اينکه چطور بايد لفظ را ادا کرد درگير مي شود. و محور سوم و گناه سومي که در آن است اينکه اصلاً وسواس از القائات شيطان است، واقعاً امام صادق (ع ) به کسي فرمود: اين کار شيطاني است، از خود طرف هم بپرسيد مي گويد خدا لعنت کند شيطان را. نکته چهارم اينکه اين يک بيماري است و افراد نيز مي دانند که بيماري است. پس وقتي به شما مي گويد اينجا رطوبت است بگوييد که آيا صددرصد يقين داريد؟ من مي دانم بيشتر آنان احتمال 20 يا 30 درصد را مي دهند در صورتي که من به شما عرض مي کنم خواهر گرامي، برادر عزيز تا 99 درصد هم که بود اهميت ندهيد، اگر صد در صد مي دانيد نجاست است اهميت بدهيد و گرنه ما مأمور به ظواهر هستيم مأمور به حقايق که نيستيم. من الان مي آيم منزل شما فرش شما مرطوب است حتي خيس نجاست هم است، من هم سؤال نمي کنم البته وظيفه هم ندارم، مي ايستم روي آن و نماز مي خوانم پاي من هم نجس مي شود و يا روي آن چند دقيقه اي مي نشينم و پذيرايي مي شوم. از آن خانه خارج شده به مسجد مي روم و نماز جماعت مي خوانم با همين پايي که مرطوب است و مسلماً هم نجس است. آيا يقين داريم که نجس است؟ نه يقين نداريم، به حکم واقع اين جس است اما من که خبر نداشتم، فکر مي کنم آب است و پاک، آمدم داخل مسجد راه رفتم، همه ي اينها در واقع نجس است اما در ظاهرپاک است و ما مأمور به واقع نيستيم بلکه ما به ظواهر حکم مي کنيم. لذا اينکه گفته اند يقين را با شک از بين نبريد اين است که مثلاً يک نفر از مکاني عبور مي کند در آنجا آبي جمع شده و يک ماشين هم با سرعت عبور مي کند، اين آب روي لباس ايشان مي پاشد اگر يقين ندارد که کسي در اين آب نجاست ريخته، انشاءاله پاک است. يکي از مصاديقي که به نفس لطمه مي زند همين وسواس است. حالا بماند که چقدر همسر، اولاد و پدر و مادر ايشان از اين قضيه لطمه مي خورند. اينها همه حقوق مادي بود يعني ما بيشتر به اين قضيه پرداختيم که لطمه به جسم وارد نشود، وسواس فکري و سوءظن نيز لطمه به نفس است.
بخش دوم به حقوق معنوي بر مي گرديم که نفس و حقيقت انسان يک حقوقي به گردن ما دارد. ما انسان هستيم، عقل و شعور و درک داريم، عقل و شعورو درک هم وظيفه مي آورد.

در رساله ي حقوقي امام سجاد (ع) مي فرمايد: اما حق نفسک عليک، اولين حقي که نفس شما بر شما دارد اين است که شما او را در مسير اطاعت خدا بکار ببريد. اين اولين حق نفس است يعني من اين نفس را در مسير معصيت بکار نبرم. مي دانيد ما چهار مرتبه نفس داريم، خود نفس يکي بيشتر نيست که همان حقيقت انسان است، يک نفس اماره داريم، يک نفس مطمئنه داريم، يک نفس لوامه و يک نفس مصوله داريم. من يک توضيح در خصوص اينها بدهم: نفس اماره در خصوص کساني است که کاملاً تابع هواي نفس هستند و نفس بر روي آنان امير است. هرچه او بگويد مي گويند: چشم، مثل شتر يا اسبي که زمام او را بدست گرفتي و هرجا مي خواهي او را مي بري. نفس اماره، ان نفس لامارة بالسوء، شاخصه اش اين است يعني کساني که به راحتي مقابل گناه خم مي شوند و هيچ اختياري از خود ندارند. مي گويد: بي نمازي، مي گويد: چشم، مي گويد: شراب، مي گويد: چشم، مي گويد: نگاه به نامحرم، مي گويد: چشم. دومين نفس که در همين مسير است نفس مُسَوله است، شيطنت اين نفس از اولي بيشتراست، اولي مي گويد: اين شراب، حرام و زشت هم است. اما نفس مسوله بدي را زيبا جلوه مي دهد، معناي تسويل همين است، قرآن مي فرمايد: براي برادران يوسف اين کار زيبا جلوه داده شد. شما الان مي خواهيد در خصوص فردي غيبت کنيد مي گوييد اين فرد جايزالغيبت است، اين حرفي هم که من مي زنم موجب مي شود مردم او را بشناسند و به او اعتماد نکنند، اين توجيهي که ما پيدا مي کنيم همان نفس مسوله است. يعني بنده بگويم ارتباط با خدا خوب است ما هم فارس زبان هستيم، پس هر جوري که دل تو پاک باشد يا بخواهي مي تواني با خدا ارتباط داشته باشي و ايرادي ندارد پس من نماز نمي خوانم. اينکه ما همه برادر، دوست و خواهر هستيم چه اشکالي دارد اين خانم هم حجاب خود را رعايت نکند، بعضي از خانم ها مي گويند حالا چهارتا موي من مشخص باشد بهکجاي عالمهستي لطمه مي خورد؟ اگر اينجور باشد که سنگ روي سنگ بند نمي شود، هرکجا براي خود مقرراتي دارد، حتي مدرسه براي خود مقررات و حدودي دارد اين نفس مسوله است که توجيه مي کند.
مرحله ي سوم نفس لوامه است. نفس لوامه خطا مي کند اما بعد خود را ملامت مي کند. مي گويد نماز صبح خواب ماندم وقتي بلند مي شود، مي گويد: چرا خواب ماندم و ناراحت است، يک نوع خود سرزنشيو خود را محاکمه کردن است. اين چه حرفي بود زدم؟ اين چه کاري بود کردم؟ اين چه چيزي بود من خوردم و چرا خوردم؟ اين همان وجدان اخلاقي است. ببينيد کساني که در قضيه کربلا آمدند چند دسته بودند، يک عده مي دانستند کشتن اباعبدالله بد است ولي باز آمدند وسط مانند عمر سعد، او کسي نبود که نداند بلکه مي دانست ابا عبدالها پسر پيامبر است اما عمداً گفت: ببينيد اولين تير را من مي اندازم. به يک عده اي هم گفته شد امام حسين (ع) عليه يزيد قيام کرده است، يزيد امير مؤمنان است و عليه او نبايد قيام کرد لذا او از اسلام خارج شده پس شما با کسي مي جنگيد که از اسلام خارج شده است. لذا طرف به شام مي آيد و مي گويد: الحمداله که خدا شما را کشت. امام صادق (ع) مي فرمايد: حسين را بعضي از افراد، با قربة الي اله: کشتند و شما در زيارت داريد يوم تبرکت به بنواميه. دسته سوم به هر دليل، زور، جبر و هرچه که بود به جنگ آمدند، يا امام حسين (ع) را ياري نکردند، مثل جرجوفي که بعد از عاشورا به کربلا آمد و خود را ملامت کرد که چرا امام حسين (ع) را ياري نکرده است؟ ملامت دو جور است. در بعضي از مواقع خيلي مفيد است و آن هم قبل از ارتکات گناه است، اگر در اوج گناه به سراغ شما آمد و نگذاشت گناه کنيد خيلي عالي است. مانند حُر که قبل از قتل امام حسين (ع) نفس لوامه به سراغ او آمد و نگذاشت اين کار را بکند.
گفت: در اندرون من خسته دل ندانم کيست/که من خموشم و او در فغان و در غوغا است
چهارم نفس مطمئنه است يعني انسان نفس را آنچنان تربيت کند: يا ايها انفس المطمئنه ارجعي الي ربک واقعاً فقط رجوعش به خدا باشد. البته اين چهار مرحله که عرض کردم زحمت دارد، تلاش دارد، کوشش مي خواهد. امام سجاد (ع) مي فرمايد: حق نفس تو اين است که احساس کني اول بايد بنده ي خدا باشي، اول بايد چاکر خدا باشي بعد چاکر مردم، اول بايد حق او را ادا کني. يک روايتي است در جلد دوم رسائل الشيعه از پيامبر است که يک شخصي بر پيامبر گرامي وارد شد و چند تا سوال کرد. راه معرفت خدا چيست؟ حضرت فرمود: راه معرفت خدا همان شناخت خود انسان است. بعضي ها مي گويند که معرفت نفس محال است، پس معرفت خدا محال است. نه روايت اين را نمي گويد، مي خواهد بگويد اگر کسي واقعاً حقيقت خود را شناخت خدا را مي شناسد. حقيقت ما چيست؟ فقر، نياز، احتياج اگر اينها را شناخت آنوقت بر غنا و بي نيازي پي مي برد. بعد سؤال کرد ه آقا يک مقدار واضح تر بگوييد من از شما سؤال کردم معرفت حق، گفتيد: معرفت نفس، حالا من از کجا بفهمم که من موافق حق عمل مي کنم يا خير؟ فرمود: ببين نفس چه چيزي به تو مي گويد، ما يک جنگ ما بين نفس و عقل داريم. اين روايت مفصل است من بيشتر به آن نمي پردازم. حالا سوال مي کنند که آيا دست نياز به سوي خلق دراز کردن که باعث مي شود کرامت نفس انسان آسيب ببينيد نيز حقوق ما را ضايع مي کند يا خير؟ اصلا ما عنواني در روايات داريم تحت نام عزت نفس، ذلت نفس و اهانت به نفس. يعني داريم که سزاوار است که مؤمن خود را خوار و ذليل نکند. باز در روايت داريم که آن کسي که ذلت نفس دارد گناه مي کند، آدمي که کرامت نفس دارد دروغ نمي گويد، آنکه کرامت نفس دارد ظلم نمي کند. کرامت نفس يعني خود را بالاتر از آن مي داند که از اين طريق به هدف خود برسد. فردي آمد نزد امام صادق (ع) و گفت که من همسايه اي دارم که ما را اذيت مي کند ولي من به خاطر خدا با او کنار مي آيم و مدارا مي کنم ولي بچه ها مي گويند که تو ذليل و ترسو هستي و نمي خواهي جلوي او بايستي آقا واقعاً اينطور است؟ حضرت فرمود ذليل آن کسي است که ظلم مي کند، اصلاً ظلم نشانه ي خواري است،بعضي از افراد عقده هاي دروني خود را اينگونه درمان مي کنند. به عبارت ديگر امروز در روان شناسي مي گويند تکبر از خود کم بيني است، تکبر يک عقده است يعني طرف بخاطر کمبودهايي که در نفس خود احساس مي کند تکبر را بروز مي دهد. ما اجازه نداريم نفس خود را خوار کنيم. يک کسي نزد امام صادق (ع) آمد و گفت: من با بعضي افراد که به مسافرت مي روم ( البته نه سفر زيارتي مثل مکه و کربلا که بحث آن فرق مي کند ) با اينکه پول دارم و مي توانم با آنها شريک شوم ولي مي گويم من کارهاي شما را انجام مي دهم، حضرت فرمود: خيلي بد کاري مي کني. مؤمن خوب است که خود را خوار نکند، به سفر نرو مگر واجب است؟ هميشه هم يک حقارتي را تو احساس مي کني و اين باعث ضربه به تو مي شود. اين که در روايات داريم که قناعت عزت مي آورد مصداق همين است که انسان اگر به چيزي که دارد اکتفا کند براي او عزت مي آورد. ولع و حرص، کرامت را در انسان ازبين مي برد و معناي آن همين است. در روايت داريم که مفضل نزد امام صادق (ع) آمد. او يک گرفتاري مالي داشت، امام مبلغي به او کمک کردند، زماني که مي خواست برود آقا او را صدا زده و فرمود: يک سفارشي به تو بکنم پيش من آمدي، من هم تو را کمک کردم ولي اياک ان تخبر الناس لجميع احوالک ولي ديگر سُفره ي دل خود را پيش ديگران باز نکن، چون خوار مي شوي و همه مي فهمند تو نيازمند هستي. اين خيلي نکته دقيقي است. يک کسي آمد نزد امام حسين (ع) و کمک خواست، آقا ابتدا يک تصيحتي به او کرد بعد او را کمک کرد. فرمود: اگر در زندگي نيازمند شدي سراغ سه گروه برو. يکي آدمهايي که تازه به دوران رسيده نيستند يا با مروت و ديندار هستند، کنايه از اينکه جايي نرو که اگر تو را کمک نکردند تحقريت کنند. الان بين مردم متأسفانه رايج شده است طرف مي بيند مثلاً باجناق او ماشين مدل بالايي خريده يا برادر او خانه ي خوبي خريده يا حتي سفر مکه يا عمره رفته، خانم به آقا فشار مي آورد که ما هم بايد برويم. حالا اين آقا بايد برود قرض بگيرد، وام بگيرد. مي خواهد سفره بيندازد به در خانه ي شما بيايد و فرش بگيرد يا کاسه بگيرد. قرآن مي فرمايد: انبياء تکلف نداشتند، تکلف يعني چه؟ يعني من يک چيزي که نيستم بخواهم خود را آن گونه جلوه دهم. يک خاطره اي من در روزنامه خواندم تحت عنوان دريا در نارمک يا مضموني نزديک به آن کهمربوط به قبل ازانقلاب بود. نوشته بود يک خانواده اي همسايه اي داشت که وضع مالي آنها خوب بود. شمال لب دريا رفته بودند، دريا آدم را مي سوزاند وقتي بر مي گردند مي گويند که اين نشانه ي اين است که ما دريا بوده ايم و صورت ما سوخته است، اين خانواده هم براي اينکه کم نياورد، يک آشنايي داشتنددر نارمک زندگي مي کرده يک هفته به خانه ي آنها مي روند و روزها روي پشت بام مي خوابند و زماني که بر مي گردند مي گويند: ما دريا بوديم. واقعاً اين مسئله تکلف است. چه اصراري است که اين تالاري که مثلاً او گرفته من هم قرض کنم و سرپيش رئيس بانک خم کنم و همانجا مراسم بگيرم. حس بي نيازي در مردم کم شده است، يک نفر پيش معصوم آمد و گفت مرا نصيحت کن، فرمود اگر نصيحت کنم گوش مي دهي؟ گفت بله آقا، فرمود طمع به مال مردم نداشته باش که سست مي شوي و زمين مي خوري. واقعاً اينطور است کرامت نفس اين است که من خودم را برتر از اين ببنيم کهبخواهم با اين چيزها براي خود ارزش بيافرينم.

در روايات داريم اگر کرامت نفس براي کسي حاصل شد، معصيت نمي کند يعني آن قدر بالا است که با مسخره کردن ديگران نمي خواهد تفريح کند، با غيبت کردن نمي خواهد تفريح کند، اصلاً حسادت در او راه نمي يابد. ارزش من بيشتر از اين است، به عبارت ديگر اگر کسي ارزش خود را شناخت سراغ اينجور نا هنجاري ها نمي رود. حالا به حقوق اعضاء بپردازيم. هفت مورد را امام سجاد (ع) در خصوص حقوق اعضاء اشاره کردند: حقوق گوش، پا، زبان، چشم و شکم. ما که فرصت نداريم به همه ي آن بپردازيم اما در اين دقايق پاياني به حق زبان بپردازيم. اولاً اين زبان يک نعمت الرحمن علم القرآن است، تا آنجايي که مي آيد خلق الانسان علمه البيان. شما مي دانيد زبان سلاح انبياء است، اگر زبان نبود انبياء با چه چيزي با مردم صحبت مي کردند؟ زبان وسيله ي انتقال است، واقعاً کسي که نمي تواند حرف بزند از بسياري از چيزها محروم است، اين قدرت را خدا به ما داده است. خدا مي توانست دو جور آن را بوجود بياورد يکي بگونه اي مي آفريد که اين زبان به معصيت نچرخد و نتوانيم دروغ بگوييم و فحش بدهيم و ديگر اينکهبه گونه اي که آزاد باشد. اين گونه ي دوم گونه ي ارزش است. اينجا است که معلوم مي شود چه کسي قدرت حفظ و کنترل دارد و چه کسي اين زبان را راحت به معصيت مي چرخاند؟ شما مي دانيد که در روايت داريم که مفتاح همه ي خيرات و مفتاح همه ي شرها زبان است. من گاهي مي گويم اعضاء ديگر را هم زبان بايد به گناهشان کمک کند، مثلاً آدم لقمه ي حرام مي خواهد بخورد، بايد بتواند حرف بزند، بخرد، تهيه کند بعد بخورد يا مي خواهد گناه شهواني انجام دهد،بايد برود با فرد مقابل قرار بگذارد، يا مي خواهد يک موسيقي گوش کند، بايد بداند قيمت نوار آن چند است يا چه فيلمي است. اصلاً زمينه ي گناهان ديگر باب مقدمه ي آن زبان است. يکي ديگر اينکه گناهان زباني، آسان و در دسترس هستند، زبان زود مي چرخد، خرج ندارد. شايد گناهاندست و پا يک مقداري هزينه ي بيشتري داشته باشد. امام سجاد (ع ) در اين رساله براي زبان پنج يا شش حق را بيان کرده اند که فهرست وار عرض مي کنم. فرمود اما حق السان، حق زبان چيست؟ يکي اکرام است، اين زبان را گرامي بداريد، از خيانت نگاه داريد يعني اين زبان خيانت نکند و اما خيانت چه چيزهايي مي تواند باشد؟ دروغ، تمسخر يا غيبت. دوم فرمود: زبان خود را به خير عادت دهيد، انسان به هرچه عادت کرد به همان روش ادامه مي دهد، يک نفر در بيمارستان کار مي کرد مي گفت: بيماراني که از اتاق عمل بيرون مي آيند تا به هوش مي آيند حرفهاي مختلفي مي زنند، بعضي ها فحش مي دهند، ما مي فهميم که شخصيت اين فرد با فحش شکل گرفته است و براي او ملکه شده لذا الان هم که در بيهوشي است آن فحش ها را تکرار مي کند. مي گفت بعضي ها قرآن مي خوانند، ذکر مي گويند، بعضي ها هم حرفهاي معمولي مي زنند. در خواب هم همينطور است مثلاً در خواب مي بينيد فرد تصادف کرده آنجا هم فحش مي دهد، شما که بغل او خوابيده ايد مي گوييد که اين عجب آدمي بوده و ما اينجا او را شناختيم. اما آن فردي که مؤدب است خواب هم کهمي بيند مي گويد آقا مراقب باش و حواس خود را جمع کن يعني همين شخصيت افراد را نشان مي دهد. براي من پيش آمده بعضي افراد خيلي ظاهر الصلاح هم هستند اما يک جايي که دعوايشان مي شود عجب فحش هايي مي دهند، حالا چه شده؟ آن حس دروني او در فحاشي تحريک شده است. بعضي از خانواده ها مي گويند: آقا شما بياييد در خانه ببينيد اين آقايي که منبر و مسجد مي آيد، نماز مي خواند و با اين طرز بيان صحبت مي کند در خانه چه قدر بد صحبت مي کند و راحت فحش مي دهد. فرمود: حق زبان چند چيز است يکي با اين زبان خيانت نکنيد و ديگر اينکه آن را به خير عادت دهيد. در حديث داريم که امام صادق (ع) فرمود: اگر مي خواهيد آتش جهنم بر شما حرام باشد بعد از نماز صبح صد مرتبه صلوات بفرستيد، شايد هفت يا هشت دقيقه وقت بگيرد، بعضي ها مي گويند چه رابطه اي است بين صلوات و حرام شدن آتش؟ من مي گويم اين عادت به خير است، اين زباني که صبح را با صد صلوات شروع مي کند اصلاً به فحش نمي چرخد. چرا اين قدر ما روي ذکر تأکيد داريم؟ مي گويند نماز صبح تمام شد، هفت مرتبه لاحول و لا قوة الا بالها، نماز عصر تمام شد ده مرتبه انا انزلنا حتي نمي خواهد بنشنيد و بگوييد بلند شويد و در مسير هم بگوييد کافي است. يا فرض کنيد ذکر حسبنا الهي يا ذکر يونسيه، اينها همه بهانه اي است براي اينکه زبان به خير عادت کند. ديده ايد بعضي ها عصباني مي شوند مي گويند لا اله الا اله، يا استغفرالهاين ها به اين ذکر ها عادت کرده اند. کسي چند روز قبل پيش من آمد و گفت که دارم يک چيزي مي نويسم تحت عنوان محاوره با قرآن، چند هزار مورد در آورده بود گفتم مثلاً به چه صورتي؟ گفت مثلاً اگر دعوايتان شد، اگر براي غذا خوردن مي رويد، اگر... چه طور مي توانيد اتفاقات زندگي خود را با آيات قرآن جواب دهيد. نمونه هايي ما از محاوراتي قرآني داريم: مي گويند که کنيزي در خانه ي امام صادق (ع) بود. زماني که مي خواست غذا بياورد پاي او گير کرد و غذاي گرم روي فرزند امام برگشت او شروع کرد به خواندن آيه ي قرآن خذالعفو و الامر بالعرف، اين يک محاوره ي قرآني است. ما مي توانيم زبان خود را قرآني کنيم، حديثي کنيم، در اين صورت وقتي هم با صحنه ي حرام برخورد مي کنيم مي گوييم لا اله الا اله. امام حسين (ع ) در روز عاشورا وقتي تير مي خورد و ضربه مي خورد مي فرمود: لاحول و لا قوة الا بالها. زبان خود را به خير و حرف هاي نيک عادت دهيم. زبان خود را به جمله هاي مؤدبانه حمل کنيد، همان چيزي که معروف است مي گويند، آقا بفرما و بنشين هردو يک مفهوم دارد ولي يکي بار ادبي دارد و يکي بي ادبي است. شما در ضرب المثل آنهايي که بار ادبي دارد حفظ کنيد، يا اشعاري که بار ادبي دارد ياد بگيريد. چهارم زبان خود را سکوت عادت دهيد، يعني جايي حرف بزنيد که نياز است، خيلي وقت ها حرفهايي که مي زنيم ضرورتي ندارد. پنجم کلام خود را از حرفهاي اضافي و بدون اثر باز داريد، جالب است که امام در پايان اين حق فرمود: لا قوة الا بالها العلي العظيم در واقع به ما آموزش داده است، تمام دعاهاي امام سجاد (ع) با صلوات شروع مي شود.

در ادامه يک بخشي از رساله ي امام سجاد (ع) به حق شکم مي پردازد. يعني ما از سه ناحيه در جامعه لطمه پذير هستيم، يکي زبان، يکي شهوت و يکي شکم عمده ي گناه مربوط به اين سه مورد است و گناه اعضاء ديگر شايد کمتر باشد. در روايت است که دو عضو را اگر انسان توانست کنترل کند خيلي کمالات را مي تواند کسب کند، يکي شکم و ديگري قواي جنسي. امام سجاد (ع) فرمود: شکم خود را ظرف حرام قرار مده. زماني امير المؤمنين دست هاي خود را شستند ظاهراً غذايي ميل کرده بودند دست خود را روي شکم گذاشتند و فرمودند: واي واي بر آن کسي که حرام را داخل شکم خود کند. انسان که با يک مقدار کدو سير مي شود، چرا براي اين شکم اين چنين جنايات انجام مي دهد؟ روزنامه ها را بخوانيد، چه آدم مي کشند و چه سرقت هايي انجام مي دهند، همه هم براي شکم است. واقعاً اين قدر ارزش دارد؟ فرمود: حق شکم اين است که حرام داخل آن نکنيد قبلاً هم گفتيم فرقي نمي کند کم باشد يا زياد، چه يک خرماي حرام باشد يا نخلستان حرام. دوم فرمود: الان بعضي ها مي گويند باشد حرام داخل آن نمي کنيم ولي حلال هرچه باشد و هرچه دل ما خواست اشکالي ندارد؟ نه، ان تقتصد له في الحلال در حلال هم اعتدال داشته باش. مطلب سوم حضرت فرمود شکم خود را از شکم بارگي و تقويت به شهوت در غذا خوردن نگاه داريد. ما بايد به اندازه ي ضرورت غذا بخوريم، مثلاً بدن شما به روزي يک پرتغال نياز دارد يا دو تا سيب نياز دارد، يک کسي اگر بيست تا سيب بخورد اين ديگر شکم بارگي است، اين تقويت نيست. بدن شما به اين قدر گوشت نياز دارد، الان در اين تالارها وعروسي ها چقدر اسراف مي شود، اين ديگر از تقويت گذشته و به انفجار مواد غذايي و اسراف تبديل شده است. به سه حق براي شکم اشاره مي کنيم: حرام داخل آن نکنيد، در حلال ميانه روي کنيد و مواظب باشيد غذا خوردن از تقويت، به شکم بارگي و حرام خوارگي تبديل نشود. حالا در حق الهش گفتيم اگر تضييع کرديم بايد توبه کنيم و جبران کنيم اما حق الناس هم همين طور است در حق النفس چه کنيم؟ اين نيز به همين صورت است، حق النفس را هم جبران کنيد، يعني زباني که به فحش عادت کرده بايد از اين به بعد سعي کنيم با نذر و با خويش کنترلي با آن مبارزه کنيم، ديگر فحش ندهيم. به جاي آن عادت کنيم به ذکر گفتن مثلاً لا حول و لاقوه بگوييم. براي جبران بيماري بايد دارو خورد و تقويت کرد، براي همين نيز بايد نذر کرد که ديگر فحش نداد و به جاي آن لاحول و لاقوه گفت، عادت دادن زبان يا اعضاء و کلاً نفس به کارهاي نيک، جبران حقوقي است که از نفس ضايع شده است. رسول خدا فرمود: کلام مثل دارو است و داروي زياد کشنده است. اگر گفته اند شبي يک کپسول بخوريد بجاي آن ده تا بخوريد کشنده است و کم آن مفيد است. از لقمان پرسيدند چرا حکيم شدي؟ مي دانيد او يک رنگ سياهي داشت و يک آدم عادي بود، مال زيادي هم نداشت، قيافه ي قشنگي هم نداشت، پيامبر هم نبود به ايشان گفتند چرا حکيم شدي؟ گفت شکم خود را کنترل کردم و هرچيزي را نخوردم، زبان خود را کنترل کردم و هرچيزي نگفتم، چشم خود را کنترل کردم و هر چيزي را نديدم. اگر يک مقدار بر روي اعضاء مديريت داشته باشيم، مخصوصاً بر روي اعضايي که لغزش آنها بيشتر است، خداوند به ما اين حکمت را مي دهد. اين حکمتي که در قرآن به آن تأکيد شده و در روايات داريم يک راه کسب حکمت، کنترل زبان و سکوت زياد است.