برنامه سمت خدا
-حجت الاسلام والمسلمين دکتر رفيعي
-عبادت
88-06-01
12- چه کار کنيم که عبادات براي ما عادت نشود و وقتي نماز مي خوانيم، اثر مستقيم در زندگي ما داشته باشد ؟
عبادت و بندگي يک حقيقت و کنهي دارد که ما اين لايه زيرين و حقيقت را نمي بينيم. به قولي عادت شده است. بعضي ها روي عادت چهار رکعت نماز را مي خوانند و دو رکعت هم ميخوانند و روي تايم متوجه مي شوند، نماز تمام شده است. آقايي ميگفتند: من راننده ماشين هاي سنگين هستم. به رکعت اول که مي ايستم دنده اول هستم و وقتي به رکعت چهارم مي رسم، دنده ي چهار هستم و نمازم را سلام مي دهم. مردم هم مي گويند: هرچه گم کرده ايم، در نماز پيدا مي کنيم. گاهي توجه به الفاظ و مسائل نيست. همين روزه ماه رمضان، خدا مي خواسته مردم را اذيت کند ؟ هفده هجده ساعت گرسنگي در تابستان و از آن خواب صبح بلند شدن چه هدفي داشته است ؟ يا خود حج واقعا انسان با چه مشکلاتي در منا و عرفات و مشعر بايد بسر ببرد يا طواف که بايد با چه زحمت در لابلاي فشارها بروي و انجام بدهي، آيا همه دقت ها بايد در صفا و مروه انجام شود ؟ آيا اين ها همه اش ظاهر است و يا کنه و باطني دارد ؟ شما وقتي قرآن را مي خوانيد، ظاهري دارد. ظاهر آيه اي مي گويد: اگر آبهاي زمين فرو برود، چه کسي براي شما آب مي آورد ؟ ظاهر آيه آب است ولي باطن آن امام و حجت است. اگر حجت خدا غايب بشود، چه کسي مي تواند او را براي شما ظاهر کند ؟ در بحث عبادت هم همينطور است. اين نماز و روزه و اعمال حقيقت و کنهي دارد و غالبا مردم از اين حقيقت غافل هستند. اگر به آن حقيقت برسيد، لذتش را احساس مي کنيد. امام صادق (ع) مي فرمايد: دو رکعت نماز شب براي من محبوب تر از کل دنيا و همه چيزي که در آن است مي باشد. اين غرق شدن در عبادت است. مردم نماز که مي خوانند ميگويند: هيچ لذتي از آن نمي بريم و برايمان سنگين است. چه کا رکنيم به حقيقت و کنه عبادت برسيم ؟ امام رضا (ع) مي فرمايد: وقتي بنده سر به سجده ميگذارد يعني از خاک هستيم و وقتي سر از سجده بر مي دارد يعني ما از اين خاک بدنيا آمده ايم. دوباره که سر ميگذارد يعني ما به اين خاک سر مي گذاريم و سر که بر مي دارد يعني دوباره مبعوث ميشويم. ببينيد در دو سجده چقدر ياد معاد شده است. کسي پيش امام صادق (ع) آمد و گفت: ببينيد نماز من درست است يا خير ؟ نماز خواند و بعد امام گفت: چقدر براي شما زشت است که شصت سال نماز ميخوانيد و دو رکعت نماز درست نمي خوانيد. تعجب کرد و گفت: مي شود شما بخوانيد. امام نماز خواند و اين روايت، در اين نماز ريز شده است که دستش را چطور مي گذاشت، حالتش چگونه بود و نگاهش به کجا بود. از امام رضا (ع) پرسيدند: علت عبادت چيست ؟ ايشان فرمودند: علتش اين است که خدا را فراموش نکنيد و خدا در زندگي تان متجلي باشد. فقر خودتان را فراموش نکنيد و ادب برخورد با خدا را ترک نکنيد و از عوامل دور نشويد. در ادب اجتماعي مراوده و ارتباط دوستي مي آورد. وقتي با کسي رفت و آمد مي کني و بيشتر ارتباط داري، وابستگي بيشتري ايجاد ميشود. نفس اين عبادت که من روزي پنج بار در روز بايستم و تکبير بگويم و حمد و سوره بخوانم، ايجاد رابطه است. انسان احساس هويتي ميکند. حتي گاهي بعضي ها که آدمهاي ريشه دار و تحصيل کرده هم هستند، مي گويند: ما چند سال است که از خدا چيزي را مي خواهيم ولي هرچه دعا ميکنيم اجابت نمي شود. من هم ديگر کنار گذاشته ام. يعني تصورش از دعا، اجابت است. در دعا هدف اجابت نيست. روايت داريم: گاهي دعا ميکنيم و مستجاب مي شود و خدا به فرشتگان مي گويد: اين را ديرتر ابلاغ کنيد تا بنده با ما حرف بزند. من صداي او را دوست دارم. شما يک قفل محکم در مغازه زده ايد و بازهم مي گوييد: دعا کن. قرص سردرد مي خوريد وباز هم ميگوييد: دعا کن. در دعا هدف ارتباط است نه استجابت دعا. اين را بايد دقت کرد که باعث يأس در مردم نشود.
13- چطور ميتوانيم بفهميم به حقيقت عبوديت پي برده ايم ؟
مي گويند: ابوطلحه انصاري در مدينه باغي داشت و کسي که درمدينه باغ داشت امتياز خوبي بود. روزي داشت قرآن ميخواند. اين آيه را خواند: از آنچه دوست داريد انفاق کنيد. پيش خودش گفت: من اين باغ را دوست دارم. پيش پيامبر رفت و گفت: من مي خواهم اين باغ را انفاق کنم. اين حقيقت قرآن خواندن است. يعني کسي که اين طوري از قرآن اثر پذيرفت. ملا فيض کاشاني کتابي بنام محجة البيضا نقل ميکند: يک جواني در مدينه خيلي زيبا عبادت مي کرد. دختري عاشق اين جوان شد. عشق مجازي. اين دختر روزها مي آمد و نماز او را تماشا مي کرد ولي پسر به او محل نميگذاشت. روزي دختر جلوي او را گرفت و گفت: من از عشق تو دارم مي ميرم. تو شهوت و غريزه نداري و اصلا به من نگاه نمي کني. جوان گفت: من هم شهوت دارم و چه کسي از گناه بدش مي آيد ؟ انسان به خودش فشار مي آورد که گناه نکند ولي يک آيه دست من را مي بندد. اين که خدا مي گويد: من چشم اشاره شما و نيت شما را مي دانم. وقتي خدا اين را مي داند، من چطور مي توانم اين گناه را انجام بدهم. يعني نماز خواندن در مسجد کوفه اين اثر را روي او گذاشته بود. ميگويند: خانم با اين آيه تغيير کرد. شبي که رسول اکرم به معراج رفت، خدا از او سوال کرد: اي احمد چه زماني بنده، بنده ي واقعي من است ؟ گفت: نمي دانم. البته ندانستن در برابر پروردگار. خدا فرمود: اگر هفت ويژگي در بنده اي بود، او بنده ي واقعي من است. اگر نماز، روزه، دعا و انفاقتان در شما اين هفت شاخصه را نشان داد و احساس مي کنيد که اين حالات را که البته درجه دارد، در شما ايجاد مي کند، اين حقيقت عبادت است. ا – قدرت بازدارندگي از حرام يعني من واقعا اين را احساس کنم، حالا که نماز مي خوانم دلم نمي خواهم دروغ بگويم و نگاه به حرام بکنم، دلم نمي خواهد پاي فيلم مبتذل بنشينم. اين نشانه حقيقت و کُنه عبوديت و ورع است. ورع از تقوي بالاتر است. يعني قدرت بازدارنده. پليس دروني که مانع مي شود. 2 – خوف و ترس حقيقي و پسنديده، يعني ترس منفي نباشد. ترس پسنديده مثل ترسي که يک بچه از پدرش دارد. فردي در جنگ ديد که عبدالله بن عامر دعا و التماس مي کرد و مي گفت: خدايا سه چيز از تو ميخواهم. يکي اينکه از غير از خدا نترسم. از خدا خواستم محبت نامحرم را از دلم بيرون کنم. آقايان متاهل از خدا بخواهند که فقط محبت همسر را در دلشان بيندازد و اين الفت ايجاد مي کند و خود انسان هم راحت مي شود. سومي اينکه خوابم را کم کند تا عبادتم زياد بشود. 3 – حيا. اگر حيا نباشد ايمان نيست. حديث داريم: تمام نيکي ها ريشه اش حيا است. اگر حيا نباشد، در جامعه بزرگترها تکريم نمي شوند. حيا به اين معنا است که انسان احساس کند يک ناظر محترمي او را تحت نظارت دارد. بهترين حيا، حيا از خداست. جواني در مدينه انگشتري پيدا کرد و او نيازمند بود ولي او صاحب انگشتر را که مردي يهودي بود پيدا کرد و انگشتر را به او داد. براي يهودي خيلي جالب بود که جوان مسلمان نيازمند اين را تحويل داده است. او گفت: جوان نگفتي اين صاحب انگشتر يهودي است و اين انگشتر را بفروشم و پولش را خودم بردارم. گفت: چرا. ولي ديدم در روز قيامت پيامبر در يک طرف مي نشيند و حضرت موسي در طرف ديگر مي نشيند. وقتي من و تو وارد مي شويم و موسي به تو که پيروي او هستي نگاهي مي کند و رسول خدا هم به من نگاهي ميکند که پيروي او هستم. اگر حضرت موسي به پيامبر ما بگويد: به آنها ياد نداده بودي مال مردم را حفظ کنند، ديدم پيامبر ما بايد جلوي موسي خجالت بکشد. يعني آدم بداند خودش است و کسي او را نمي بيند ولي خجالت مي کشد. روزي آقايي در کيوسک تلفن ضربه اي به جعبه تلفن زد و پولهاي آن بيرون ريخت. آقا متعجب بيرون آمد و حتي پول خودش را هم برنداشت. ولي بعضي ها خوشحال شدند و آن را برداشتند و از اين آقا پرسيدند: چي شد ؟ گفت هيچي اين ها مال اداره مخابرات است و حرام است. اين خيلي حرف است. ما متاسفانه در جامعه مان عده اي هستند که در حرام خوري قدرت توجيه دارند. توجيه مي کند و مال حرام را مصرف مي کند. اگر انسان حيا را احساس کند حالا در کيوسک تلفن کسي نيست خودم هستم ولي اين پول مال من نيست که بردارم. پس سومين حقيقت عبوديت، حيا، ورع، خوف است. حيا دو قسم است: حياي پسنديده و ناپسند. حياي ناپسند يعني من مسئله شرعي را نمي دانم و نمي پرسم. در کار و انفاق هم حيا نيست. در خواستگاري هم حيا نداريم. در حقگويي هم حيا نيست. ولي در ارتکاب گناه از خدا حيا داريم و اين حياي پسنديده است. 4 – سکوتي است که به او اجازه ورود به سخنان لغو و بيهوده را نمي دهد. بعبارت ديگر انساني که نماز مي خواند يکي از شاخصه هاي عبادتش اين است که کنترل زبان دارد. حديث داريم: کسي که نماز مي خواند و با زبان همسرش را آزار مي دهد يا سخن چيني ميکند، اين باعث ميشود که نمازش، نماز حقيقي نباشد. يعني نماز حبط مي شود و ار بين مي رود. از لقمان سوال کردند: تو چرا اين قدر در زندگي ات موفق بودي ؟ گفت: يکي از دلايلش سکوت است. از امام سجاد (ع) پرسيدند: سکوت بهتر است يا سخن ؟ يقيناً سخن. چون فضيلت سکوت را از همين سخن مي گوييد. منظور از سخن يعني حرف هاي بيهوده نباشد. گاهي در يک شب نشيني در مدت سه ساعت هيچ سخن درستي گفته نمي شود. من نميگويم همه اش آيه و حديث بخوانند ولي بايد ثمره اي هم داشته باشد. گل چرخاندن بعضي از مجالس ما، تمسخر ديگران است. بيشترين کساني که جهنم مي روند با زبان مي روند. 5 – کنترل خوردن. در روايت داريم: شيطان با حضرت يحيي ملاقات کرد و شيطان به يحيي گفت: تو اشکالي داري و او گفت: بگو. شيطان گفت: غذا خيلي مي خوري و توفيق نماز شب از تو سلب مي شود. مي گويند: بعد از اين حضرت يحيي غذا را خيلي کم کرد. و شيطان هم گفت: بعد از اين، ديگر کسي را نصيحت نميکنم. چون تو حربه من را از من گرفتي. مي گويند: در ماه رمضان در دادگاهها جرم کم مي شود. در ماه رمضان انسان فکر مي کند حال گناه کردن ندارد. کنترل غذا مهم است. کسي که نماز ميخواند ف غذاي حرام نمي خورد و مقيد است که اسراف و پرخوري نکند. حد و مرزي در تغذيه اش باشد. 6 – بغض دنيا. يعني به دنيا وابستگي نداشته باشد. اگر با دنيا سخت بگيريد با شما سخت مي گيرد. اگر سوارش بشويد، مَرکب خوبي است ولي اگر سوارت بشود، راکب خوبي است. اگر انسان نگاهش به دنيا نگاهش به گول خوردن باشد، حسابي انسان را به زمين مي اندازد. وقتي دنيا گفته ميشود، منظور من همين است نه کوه و دشت و دره. کسي دنيا را مذمت ميکرد. حضرت علي (ع) گفت: چرا دنيا را مذمت ميکني ؟ دنيا محل حبوط اوليائ خداست. دنيا محل تجارت آخرت است. آن چيزي که براي تو بد است و ابستگي توست. استادي مي فرمودند: وقتي حضرت علي (ع) مي فرمود: دنيا بد است، دنيا را رها نکرد. خلافت را رها نکرد. زماني که گفت: دنيا برو کس ديگري را گول بزن، من با تو کاري ندارم که خليفه بود و رهبري جنگ هم مي کرد، معني اش اين نيست که دنيا را رها کنم يعني به زنم توجهي نکنم و به خواسته هاي بچه ام نرسم. يا اينکه خانه نخرم. بعضي ها فکرمي کنند مومن بودن معادل فقير بودن است تا کسي خانه خوب و ماشين خوب مي خرد بايد کافر بشود. يا کارخانه دار بايد کافر باشد. چه عيبي دارد کارخانه دار مومن باشد. منظور از دنيا، دنيا داري نيست منظور وابستگي به دنيا است. بعبارت ديگر اميري بر دنيا خوب است ولي اسيري دنيا بد است. 7 – اَخيار و خوبها را دوست دارند و با متقين دوست هستند. با کسي دوست هستند که خلق و خوي الهي دارد. خدا مي فرمايد: من ظالم را دوست ندارم. هرکس ظالم را دوست ندارد، خلق و خوي الهي دارد. بعبارتي ديگر معني حُب و بُغض، حُب و بُغض الهي است. اين هفت شاخصه را که به اختصار عرض کرديم، اينها اثر پذيري از عبوديت است. حالا ممکن است کسي بگويد: هيچ کدام از اين ها در ما نيست. پس بياييم نماز را تعطيل کنيم. خير اين نيست. اگر ما ميگوييم شما از قله کم بالا رفته ايد و يا اول قله هستيد، معنايش اين نيست که قله را رها کنيد و به دره برويد. کم کم اين ها را در خودش ايجاد کند. حيا رتبه دارد. بالاترين حيا، حياي انبياء است. انسان کم کم در خودش ايجاد کند.
امام صادق (ع) جوان بود و در خانه خدا طواف مي کرد. هوا گرم بود و عرق کرده بود.دوباره طواف هاي مستحب مي کرد. ايشان گفت: يک وقت ديدم دستي روي شانه ام آمد. ديدم امام باقر (ع)، پدرم است. گفت: پسرم خودت را به زحمت نينداز، خدا به عمل کم هم راضي ميشود. کسانيکه برنامه ما را ديده اند ممکن است الان دو دسته بشوند. عده اي بگويند: دنبال عبادت برويم و فقط نماز بخوانيم، اين افراط است. پيامبر فرمودند: عبادت را مبغوض نفس خودتان نکنيد. خانواده ها، عبادت را مبغوض جوانانتان نکنيد. کاري کنيد جوانان با شوق به مسجد مي آيند. نماز جماعت اين قدر بايد با جاذبه باشد که انسان خودبخود به طرف آن کشيده بشود. مي گويند: کارگردان ي خوب است که فيلمش اين قدرجاذبه داشته باشد که احتياج به تبليغات نداشته باشد. يا اينکه دسته اي بگويد: من ديگر نماز نخوانم و دنبال حيا بروم. سوره معارج ميگويد: نمازگزار کسي است که تعبد و.. .دارد. اين ها اثرات نماز است.