برنامه سمت خدا
-حجت الاسلام و المسلمين دکتر رفيعي
- آداب مسلماني در خانواده
90-02-24
اي حس يوسف دکمه ي پيراهن تو دل مي شکفد گل به گل مي شکفد از دامن تو، جز در هواي تو مرا سير و سفر نيست گلگشت من ديدار سرو و سوسن تو، آغاز فروردين چشمت مشهد من شيراز من ارديبهشت دامن تو، هراصفهان ابروي تو نصف جهانم خرماي خوزستان من خنديدن تو، من جز براي تو نمي خواهم خودم را اي همه از من هاي من بهتر تو، هر چيز و هر کس رو به سويي در نمازند اي چشم هاي من نماز ديدن تو، حيران و سرگردان چشمت تا ابد باد منظومه ي دل بر مدار روشن تو.
سوال – توضيحاتي در ادامه ي آداب مسلماني در خانواده بفرماييد.
پاسخ – خانواده نخستين نهاد اجتماعي است که شخصيت فرزند در آن شکل مي گيرد. و اسلام هم براي اين کانون اهميت ويژه اي قائل است. تعابيري که در قرآن در مورد مرد و زن آمده مبني بر اينکه باعث آرامش، مودت و رحمت باشيد. کدام خانواده باعث آرامش است ؟ کدام خانواده براي هم پوشش و لباس هستند ؟ طبيعتا اين خانواده يک شرايطي دارد. کدام خانواده به تعبيري که قبلا داشتيم نور چشم است. قرآن مي فرمايد که بعضي از خانواده ها دشمن انسان هستند. يکسري اصول و مباني است که بکار بستن اين اصول و مباني موجب مي شود که آن خانواده ي نورچشم را داشته باشيم و ما آن خانواده ي مطلوب ديني را از نظر اسلام بتوانيم معرفي کنيم. من به دو اصل ديگر اشاره مي کنم. اصل اول اصل وفاي بعهد است. در قرآن و روايات خيلي تاکيد شده که به قول تان عمل کنيد، بدقولي نکنيد، پايبند به عهدتان باشيد. حضرت علي (ع) در نامه ي 53 به مالک اشتر نامه اي نوشته است که يک از نويسندگان مسيحي اين نامه را با منشور سازمان ملل مقايسه کرد بود که اين نامه چه برتري هايي بر آن منشور دارد با اينکه 1400 سال از نظر زماني فاصله دارند. منشور سازمان بين الملل را کارشناسان ساعتها روي آن بحث کرده اند و نوشته اند اما اين نامه را خود حضرت امير به مالک اشتر نوشته است. در اين کتاب نوشته شده که فرق منشور سازمان ملل با اين نامه اين است که منشور سازمان بين الملل را اولين کساني که زير پا گذاشتند خود نويسندگان آن بودند ولي منشور حضرت علي (ع) به مالک اشتر اولين کسي که به آن عمل کرد خود آقا بودند. در اين نامه حضرت به مالک اشتر مي نويسد: چيزي ميان واجبات الهي بالاتر از وفاي بعهد نيست با تمام اختلافي که مردم با هم دارند. زيرا کارها با هم فرق مي کند، شکل ها با هم فرق مي کند و ديدگاهها با هم فرق مي کند اين تعبير عظيمي است. بعد حضرت فرمود: مالک حتي مشرکين هم ملزم به آن هستند يعني مسلمان وغير مسلمان ندارد و مشرکين هم قبل از اسلام در بين خودشان مقيد بودند که وفاي به عهد داشته باشند و ما در روايت داريم که اصل دين دو چيز است. يکي امانت داري و يکي وفاي بعهد. ما با افراد مختلف با سليقه هاي مختلف تعامل داريم، ما بايد بهم اعتماد داشته باشيم و اگر اعتماد از بين برود زندگي از هم مي پاشد. وقتي کاسبي قيمت يک جنس را به شما مي گويد، شما بايد به او اعتماد کنيد که درست مي گويد يا کسي مطلبي به شما مي گويد يا درسي را تدريس مي کند يعني ما بايد در تمام امور به يکديگر اعتماد کنيم، از جمله در خانواده. يکي از ريشه و مباني اصل اعتماد وقاي بعهد است. يعني زماني اعتماد سازي درست مي شود که ما صداقت به وفاي عهد داشته باشيم. وعده اي که مي دهيم خلاف آن عمل نکنيم و دروغ نگوييم. ما سه جور وفاي بعهد داريم. يکي عهد با خدا است که در قرآن هم بيشتر همين عهد آمده است. کساني که با عهدشان با خدا وفا مي کنند. عهد با خدا يعني اين که ما بقول پيامبر با خدا خدعه نکنيد. نگوييد تو را مي پرستيم و چيز ديگري بپرستيد يا پول بپرستيد و بگوييد: اياک نعبد. نگوييد: اهدناالصراط المستقيم و بر سبيل انحراف باشيد. نگوييد: انعمت عليهم غير المغضوب عليهم و کفران نعمت کنيد. اين وفاي عهد با خداست که در سوره ي ياسين هم آمده است. الم اعهد اليکم يا بني آدم. ..مردم شيطان را تبعيت نکنيد و از من اطاعت کنيد، اين عهد با خدا مي شود. اگر کسي عهدش را با خدا بشکند، خدا در قرآن او را لعنت کرده است. دوم عهد با امام است. مثل دعاي عهد که مي خوانيم. حضرت علي (ع) مي فرمايد: امام عهدي بر گردن شما دارد. حديثي از امام رضا (ع) داريم: يکي از نشانه هاي عهد با امام اين است که به زيارت آن حضرت برويد. همين که شما به زيارت امام رضا (ع) مي رويد يعني اينکه ما سر عهدمان هستيم. بعضي ها مي گويند که براي چه بايد به زيارت برويم ؟ يعني بعبارت ديگر من دارم دوستي ام را ابراز مي کنم. عهد سوم پيمانهايي است که با خودمان مي بنديم. به همسر، بچه، پدر و مادر قول مي دهيم. در روايت داريم: کسي که امانت دار نباشد ايمان ندارد. کسي که به عهدش وفا نکند ايمان ندارد. شخصي گفت که ديدم پيامبر در آفتاب گرم ايستاده بود و گفتم که يا رسول الله چرا اينجا ايستاده ايد ؟ فرمود که با کسي اينجا قرار دارم. گفتم که به سايه برويد و بايستيد. فرمود: نه من با او اينجا قرار دارم. يکي از ويژگي هاي حضرت ابراهيم اين بود که صادق الوعد بود. رسول خدا قبل از رسالتش قراري با سلمان گذاشته بود که گوسفندان شان را با هم به چرا ببرند. رسول خدا سر قرار آمد ولي ديد که عمار نيامده است. صبر کرد و او دير آمد. عمار گفت: آقا مي گذاشتي که حيوانات به چرا بروند. حضرت فرمود که نه من با تو قرا گذاشته بودم که حيوانات را با هم به چرا ببريم. اينها نکاتي است که مي بينيم غير مسلمان آنرا رعايت مي کند. اينها از اصل هاي جهاني است که همه آنرا رعايت مي کنند. در معارف حضرت مسيح و زبور آل داوود و معارف حضرت موسي يکي از اصيلي ترين دعوت انبياء الهي دعوت به وفاي به عهد است. در خانه قولي که زن و شوهر به يکديگر مي دهند بپاي آن بايستند. مخصوصا وعده اي که به بچه ها مي دهيد به آن عمل کنيد. ممکن است که انسان يادش برود و شرايطي پيش بيايد ولي اين طور نباشد که تعهداتي که نسبت به هم دارند فراموش بکنند مخصوصا تعهدات کليدي. وقتي اين آقا با خانم ازدواج مي کند و اظهار محبت و دوست داشتن مي کند، بعد زير قولش نزند. به همسرش خيانت نکند. اگر با به عهدي قسم خورده باشيم آن عهد واجب مي شود ولي وقتي قسم نمي خوريم يک تعهد اخلاقي داريم. من به شما قول داده ام که براي شما کاري انجام بدهم، بايد به آن عمل کنم و اگر اين کار را نکنم خلف وعده کرده ام و اين کار گناه است. حالااگر قسم خوردم که اين کار را براي شما انجام بدهم و ندهم، بحث کفاره پيش مي آيد. اصل دوم اصل نصيحت پذيري يا خير خواهي است. پيامبر اکرم سه بار فرمود: دين چيزي جزء خيرخواهي نيست،براي خدا، امام، پيامبر و جامعه ي اسلامي. منظور اين است که نسبت به خطاي همديگر و کارهايي که در زندگي پيش مي آيد بي تفاوت نباشيم و همديگر را نصيحت کنيم. بدي و خوبي را بگوييم منتها در نصيحت انسان بايد سرزنش نکند، خيرخواه باشد، عيب جويي، تحقير و تمسخر نکند. يک چيز مهم اين است که بداند اينجا مورد، مورد نصيحت است. امام باقر (ع) داشت کشاورزي مي کرد و فردي ايشان را نصيحت کرد که شما پسر پيامبر و از رجال الهي هستيد بايد در مسجد باشيد، عبادت کنيد و نماز بخوانيد. امام فرمود: اين کار هم عبادت است. اما حسن مجتبي (ع) خيلي با اُبهت بود. با ابهت بودن و با ع زت بودن خدا دادي است و عيبي ندارد. فردي گفت که من در شما تکبر مي بينم. آقا فرمود که شما اشتباه مي کنيد. ما را که براي سخنراني زياد دعوت مي کنند يا تلفنهاي مان زياد زنگ مي خورد، نمي توانيم همه ي آنها را جواب بدهيم. به ما پيامک مي زنند که شما ما را کوچک کرديد و ما را به حساب نياورديد. خير اين طور نيست زيرا فرصت محدود است. گاهي انسان در جلسه است و فرصت پاسخگويي ندارد. بعضي از دوستان ما در شهرستان ما را دعوت مي کنند و وقتي ما به آنها پاسخ نمي دهيم مي گويند که شهر ما کوچک بود که شما نيامديد. لايکلف الله نفسا الا بوسعها. آنها فکر نمي کنند که طرف کارهاي ديگري هم دارد. نصيحت و خيرخواهي معنايش اين است که درخانه اگر مردي از زنش خطايي ديد يا زني از مردش خطايي ديد به يکديگر تذکر بدهند. يکي از مهمترين مسائل اين است که اين تذکر غير مستقيم باشد. غير مستقيم به اين معنا که انسان توي روي طرف نگويد که به او بربخورد چون باعث سرزنش و کوبيدن مي شود. تعدادي روحاني براي تبليغ جايي رفته بودند و هر روز يکي از آنها سخنراني مي کرد و اغلب آنها مبتدي بودند. يکي از علماي بزرگ شهر هم مي نشست و به سخنراني آنها گوش مي داد. وقتي سخنراني تمام مي شود ايشان تعريف و تمجيد مي کرند ولي اگر طرف حديثي را اشتباهي خوانده بود صحيح آنرا مي خواند و سخنران اشتباه خودش را متوجه مي شد. مثل امام حسن (ع) و امام حسين (ع) که وقتي پيرمردي اشتباه وضوء مي گرفت نزد او رفتند و وضوي صحيح گرفتند تا پيرمرد متوجه اشتباهش بشود ولي گفتند که ما وضوء مي گيريم و شما بگوييد که کداميک از ما درست وضو مي گيرم. تاثير اين کار بيشتر است و باعث مي شود که توي ذوق طرف نخورد. مثلا شما به ميهماني مي رويد و خانم شما کاري کرده که از نظر شما اين حرکت ناپسند است. وقتي به خانه مي رسند بطور مستقيم به خانم تذکر مي دهد و مي گويند که ما زن و شوهر هستيم اشکالي ندارد که در خانه مستقيم به يکديگر تذکر بدهيم. درست است ولي مي توان از راه بهتري اين را بيان کرد که طرف ناراحت نشود. حالا يک وقت مي بينيم که مادر يا پدرمان دارند غيبت مي کنند يا تهمت مي رنند به آنها چگونه تذکر بدهيم ؟ در اين جور موقعيت ها انسان نمي تواند توي روي پدر و مادر بايستد پس بايد بحث را عوض کند يا مسير جلسه را تغيير بدهد يا بطور مستقيم طوري بگويد که آنها متوجه بشوند که اين کار آنها درست نيست. پس اصل نصيحت و خيرخواهي در خانواده خيلي مهم است.
سوال – امام جواد در حديثي مي فرمايد: انسان سه ارتباط نياز دارد. ارتباط با خدا، با مردم و خودش. در مورد اين حديث توضيح بدهيد.
پاسخ – در مورد ارتباط با خدا، توفيق مهم است. اگر خدا به انسان توفيق ندهد انسان هيچ کاري نمي تواند بکند. پس از طرف خدا احتياج به توفيق دارد. در ارتباط با مردم بايد پذيرش نصيحت داشته باشيم که اگر کسي من را نصيحت کرد آنرا بپذيرم. بعضي مواقع ما صد تا توجيح مي آوريم که زير بار نصيحت نرويم. يک بخشي از آن بخاطر تکبر انسان است و بخاطر غروري که دارد نمي خواهد نصيحت را بپذيرد و به او برمي خورد. در حالات بزرگان داريم که وقتي خطايي مي کردند، در جمع مي پذيرفتند که اشتباه کرده اند و نصيحت را قبول مي کردند. از بزرگي سوال کردند که فرق حضرت آدم با شيطان چه بود که خدا آدم را بخشيد و او توانست توبه کند ولي شيطان توبه نکرد و اغواگر ماند. ايشان گفت: آدم اشتباهش را پذيرفت وگفت که خدايا ما بد کرديم. ولي شيطان قبول نکرد و گفت که خدايا تو من را گمراه کردي و گردن خدا انداخت. اين روايت امام جواد (ع) که مي گويد نصيحت را از مردم بپذيريد مهم است. گاهي اوقات کسي سخنراني مي کند و يک کلمه را اشتباه مي گويد يا يک اشتباه کوچک مي کند يا شعري را پس و پيش خوانده است. بعضي ها در روي طرف مي گويند که شعر را خراب کردي. خوب معلوم است که به طرف برمي خورد. راهش اين است که بگوييم ما از شما تشکر مي کنيم که در اين سخنراني آيه روايت زياد بود و مطالب قابل استفاده زياد بود و بنظرم مي آيد که اگر شعر را اين طوري مي خوانديد صحيح تر بود. در اينجا طرف مي پذيرد. بعبارت ديگر شما خوبي ها را ببين و در کنارش آن نقطه ي منفي را هم تذکر بده. مثلا خانم شما ده تا نکته ي مثبت در زندگي دارد، يک خطا هم دارد، شما اين خطا را برجست نکن. در بحث نصيحت ما مي خواهيم اصلاح کنيم. مي خواهيم بگوييم خانمي که ده تا خوبي داري، اين اشکال به خوبي هاي تو لطمه مي زند و شما آن را کم کم درست کن. همه اشتباه را دارند. ديگر اين که انسان گاهي بنشيند و خودش را نصيحت کند.
سوال – اگر بعضي ها نصيحت پذير نبودند ما بايد ديگر آنها را رها کنيم و به آنها فکر نکنيم ؟
پاسخ – البته شرايط تاثير دارد. يک وقت فرد مي گويد که من مي دانم اين اشتباه است و مي خواهم انجام بدهم. اگر احساس کنيم که از راهش وارد بشويم تاثير دارد بايد اين کار را بکنيم. منظور من بيشتر اصلاح در خانواده است. اگر بتوانيم با تذکرات غير مستقيم و عملي اين شيوه را اتخاذ کنيم اثر گذار خواهد بود.
سوال – سوره ي هود آيات 81-72 را توضيح دهيد.
پاسخ – اين آيات در مورد داستان حضرت ابراهيم است. خدا به او اسحاق و بعد يعقوب را بعنوان نوه به او داد. ابراهيم در قرآن بعنوان پدر ديني ما معرفي شده است و بيشترين دعا در قرآن از حضرت ابراهيم است. خدا 25 دعا از زبان حضرت ابراهيم در قرآن گفته است. ابراهيم پيامبري است که همه او را قبول دارند. خودش دعا کرد که خدايا براي من لسان صدق در ميان آيندگان قرار بده. نکات زيبايي در مورد حضرت ابراهيم در قرآن وجود دارد. در اين آيات مي فرمايد که حضرت ابراهيم سه تا ويژگي داشت. ما بايد به پدرديني مان ابراهيم اقتدا کنيم.
رسول خدا مي فرمود: دين من دين حنيف ابراهيم است. مي فرمايد: ابراهيم حليم بود. سعي کنيم در زندگي مان حلم داشته باشيم. در روايات داريم که حلم است که به انسان بزرگواري مي دهد و انسان را بالا مي برد. يکي از صفات خدا هم حليم است که در دعاي جوشن کبير مي گوييم. وقتي مي گوييم حلم يعني قدرت تحمل مان را بيشتر کنيم، زود از کوره در نرويم، صبر داشته باشيم، تا حادثه اي پيش مي آيد فورا آنرا تحليل منفي نکنيم و مسائل را با حوصله بررسي کنيم. دومي صفات او دلسوزي است. رسول خدا در اين مور مي فرمايد که او دعا بود يعني خيلي دعا مي کرد. سومين صفت ابراهيم رجوع کننده گي او بود. مثلا ما داريم در جاده اي مي رويم وقتي مقداري منحرف مي شويم دوباره به جاده بر مي گرديم. ما انسانها معصوم نيستيم ولي يک موقع در عروسي و ميهماني خطايي مي کنيم بايد زود برگرديم وب گوييم که خدايا اشتباه کردم نبايد اين خطا را مي کردم. بخاطر همين است که مي گويند: فرشته ها تا چند ساعت گناه را نمي نويسند و انتظار استغفار مي کشند. ابراهيم سه ويژگي داشت. حليم بود، اهل دعا بود، منيب بود واهل انابه بود. اين سه نکته را از حضرت ابراهيم درس بگيريم.
سوال – من دختري 16 ساله هستم. من معناي تقوا را متوجه نمي شوم يا انسان با تقوا چه کسي است. لطفا من را راهنمايي بفرماييد.
پاسخ – اينکه يک دختر خانم 16 ساله اين سوال را بکند، اين دغذاغه ي او را مي رساند. اميدواريم که خدابه همه ي دخترها و پسرهاي ما تقوا بدهد و چنين دغدغه هايي را داشته باشند. تقوا يعني پليس دروني. کار يک پليس در شهر اين است که جلوي تخلفات رانندگان را بگيرد و خودش موضوعيت ندارد که بخواهند او را تماشا کنند. اگر راننده اي در مسير راه مي رود به او کاري نداشته باشند. اگر شما در مکان پارک ممنوع بايستي جريمه ات مي کند. اگر يک طرفه بروي، جلوي شما را مي گيرد و مي گويد که يک طرفه نرو. تقوا يک پليس دروني است. من يک قوه اي در خودم قرار مي دهم که هر وقت بخواهم خطا کنم به من بگويد که خطا نکن يا وقتي کار درستي مي کنم من را تشويق کند. امام صادق (ع) فرمود: انسان با تقوا کسي است که جايي که خدا امر کرده باشد و جايي که خدا نهي نکرده نباشد. مثلا در جايي فردي را تمسخر مي کنند، خدا اين عمل را نهي کرده است و ما بايد از اينجا بلند بشويم و برويم، اين تقوا مي شود. خدا مي فرمايد که موسيقي مبتذل حرام است. خدا مي فرمايد که مومني از لغو و غنا دوري مي کنند، خوب بايد از اينجا بلند بشود و برود. از مظلوم دفاع کردن و نماز جماعت خواند مي شود تقوا. تقوا يعني قدرتي که شما را به کشاند به فضايي که موارد امر الهي را گوش کني و از نهي الهي دوري کني. حالا چه چيزهايي مورد امر و چه چيزهايي مورد نهي است که اينها در قرآن هست و مي توان آنرا پيدا کرد. کتابي هم در مورد اوامر و نواهي قرآن نوشته اند. استخدام اين پليس در درون به اراده و توان شما برمي گردد که خودت در خودت اين را ايجاد بکني. خدا مي فرمايد که اگر شما تقوا داشته باشيد ما به شما تقواي اصافي مي دهيم. يعني ما بايد يک تقواي اوليه داشته باشيم و بعد خدا يک تقواي بيشتري به ما مي دهد. مثل بانک که مي گويد: شما يک درصدي بگذار ما يک سودي به شما مي دهيم. الذين جاهدو في نا لنهدينهم سبلنا. در قرآن دو تا مطلب در مورد تقوا هست. علامه ي طباطبايي در الميزان دارد که مي گويد در قرآن دارد که به آخرين مرحله ي تقوا برويد. اين براي همه کس ممکن نيست. اين براي سلمان و اباذر ممکن بود. شايد نهايت تقوا نشود. بعد تخفيف داده و مي فرمايد که هرچقدر که مي توانيد.
سوال – من بعضي از روزها مي خواهم کاري را انجام بدهم و مادرم مي گويد که اين روز، روز خوبي براي انجام اين کار نيست. من مي گويم که هر روز، روز خداست. روزهاي خدا خوب و بد ندارد. راهنمايي بفرماييد.
پاسخ – بحث خوب بودن و بد بودن ايام بحث مفصلي است. شخصي خدمت يک از ائمه آمد. براي اين فرد سه تا حادثه پشت سرهم پيش آمد تا به خدمت امام رسيد. انگشتش به جايي گرفت و زخم شد، لباسش پاره شد و. .. اين فرد گفت که عجب روز بد و نحسي است. امام فرمود: گناه روزها چيست ؟ علامه طباطبايي مي فرمايد که روزها به خودي خود بار ندارد. يعني نه منفي است نه مثبت، نه نحث است نه مبارک. آن چيزي که يک روز را نحس يا با برکت مي کند، حوادثي است که در آن روز پيش آمده است. مثلا شب قدر قرآن نازل شده است و اين شب مي شود خيرمن الف شهر. وقتي انسان در شب قدر قرآن بخواند با شبهاي ديگر فرقي ندارد ؟ اگر شب قدر احيا ء بگيرد با شبهاي ديگر فرقي ندرا ؟ چرا فرق دارد زيرا اين شب، شب استثنائي است. مثلا شما مي خواهيد ازدواج کنيد، اگر شب شهاد حضرت زهرا را انتخاب کنيد با شب ميلاد آن حضرت يکي است ؟ مسلما اين بهتر است. سالروز مرگ پدر شما با سالروز اردواج شما يکي است. هر وقت ياد سالگرد پدرت مي افتي ناراحت مي شوي ولي وقتي ياد سالروز ازدواج مي افتي خوشحال مي شوي. حوادثي که اتفاق مي افتد مهم است. مثلا در قرآن داريم که در فلان روز بر قوم عاد عذاب نازل شده است و آن روز نحس است. مثلا رد ماه صفر اهل بيت را به اسارت آورده اند يا در روز عاشورا بني اميه روز گرفتند و تبرکاً امام حسين (ع) را کشتند، حالا من در اين روز ازدواج کنم ؟ اين از ادب به دور است. اگر شما بخواهيد کار مثبت انجام بدهيد روزه با هم مساوي است. اگر مي خواهي صدقه بدهي، انفاق کني، کار و تلاش بکني روزه با هم فرقي ندارند. در زمان عرب داشتيم که وقتي از خانه بيرون مي آمدند و يک کلاغ بالاي سرخانه پر مي زد، آن روز را وز نحس مي دانستند و از خانه بيرون نمي آمدند. اسلام اينها را تاييد نمي کند. اسلام مي گويد که فال بد نزنيد و اگر به دلتان بد افتاد صدقه بدهيد. مثلا اگر شما مي خواهيد ازدواج بکنيد، شهادت ها را انتخاب نکنيد. مثلا در عرفه زيارت امام حسين (ع) ثوابش بيشتر است. در ايام ذي القعده ثواب زيارت امام رضا (ع) بيشتر است. ما اين را قبول داريم که روزها و شبها بخاطر حوادثي که در آنها پيش آمده بارهاي مثبت و منفي بوجود دارند. اما براي انجام کار خوب ايام هيچ موضوعيتي ندارد. افکار جاهليت بود که يک روز را فال بد مي زدند و آنرا نحس معرفي مي کردند. روزي که انسان گناه نکند آن روز عيد است. بعضي از نحوست ها ريشه ندارد. مثل روز سيزدهم. اين يک تفکر يونان قديم بوده که در مسلمانان راه پيدا کرده است. متاسفانه غربي ها هم به آن اهميت مي دهند. آنها معمولا طبقه ي سيزدهم آپارتمان هاي شان انباري مي شود. حضرت علي (ع) در 13 رجب بدنيا آمده است و شروع ايام البيض است. طرف در روز سيزدهم عيد خطا مي کند و آنرا به گردن روز 13 مي اندازد. بعضي ها عطسه مي کنند و مي گويند که بايد صبر کنيم. ما چنين چيزي نداريم و بايد آن را سريع تر انجام بدهيم. مثلا طرف تسبيحش پاره مي شود و مي گويد که ديگر اين کار را انجام نمي دهم. اينها خرافا است و نبايد به آن اهميت بدهيم.
سوال – عمر دست خداست ومن شنيده ام که خدا عمر انسان را قبل از بدنيا آمدنش تعيين کرده است. پسر چرا ما بر اين باور هستيم که اگر فلان گناه را انجام بدهيم يا فلان غذا را بخوريم عمر انسان کم مي شود يا کارهايي که باعث زياد شدن عمر انسان مي شود انجام مي دهيم ؟
پاسخ – اين سوال اعتقادي است. خدا براي اسنانها عمري تعيين کرده است که به آن اجل مسمي مي گويند. ولي خدا امکان تجديد نظر را هم گذاشته است يعني بعضي چيزها اجل را جلوتر مي آورد و اجل معلق مي شود يعني عمر را کوتاه مي کند. بعضي چيزها اين عمر را افزايش مي دهد. يک کارفرما براي کارگرهايش حقوق معيني با ساعت مشخصي در نظر مي گيرد ولي مي گويد که اگر کمتر از اين اندازه کار کني حقوق تو کمتر مي شود و اگر اضافه کاري کني حقوق تو بيشتر مي شود. اين منافاتي ندارد. خدا فرموده که قطع رحم و بي توجهي به والدين عمر را کوتاه مي کنند. از طرفي صله ي رحم، صدقه و خدمت به پدر و مادر عمر را طولاني مي کند و اين منافاتي ندارد.
دعا مي کنم که دلهاي همه ي خانواده ها به يکديگر مهربان بشود.